شهید محمدحسین شهسواری علویجه 25خرداد1331، در شهر اصفهان به دنیا آمد. پدرش ارتشی و مادرش خانهدار بود. او تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. سال 1352 ازدواج کرد و سال 1360 به استخدام شرکت مخابرات درآمد. با پیروزی انقلاب برای دفاع از کیان کشورش عازم جبهه شد و سرانجام در 16مرداد1367، با سمت تکتیرانداز در سقز توسط عناصر گروهک تروریستی منافقین گروگان گرفته شد و زیر شکنجههای وحشیانه آنها به شهادت رسید.
آنچه در ادامه میخوانید، شرحی است بر گفتوگوی هابیلیان با مادر شهید محمدحسین شهسواری:
«محمدحسین فرزند اولم بود. تا چهار سالگی مریض بود، آنقدر نذر و نیاز کردیم که خدا او را شفا داد.
حاجآقا ارتشی بود و ما بهخاطر شغلش به مشهد آمدیم. محمدحسین درسش را تا مقطع اول دبیرستان خواند و بعد از ازدواج دیپلمش را گرفت. پسری فوقالعاده مودب بود و احترام زیادی به من و پدرش میگذاشت. بسیار مهربان و دلرحم بود و طاقت ناراحتی کسی را نداشت.
تابستانها به کلاس قرآن میرفت و کتاب میخواند. اهل دید و بازدید با فامیل بود. تهران که بود، از سر کار ابتدا به خواهرش سرمیزد، بعد به منزل میرفت.
دوست نداشت پشت سر کسی حرف بزند، اگر کسی غیبت میکرد، خیلی ناراحت میشد.
زمان انقلاب مدام در راهپیماییها و تظاهراتها شرکت میکرد.
پدرش مرد بسیار مومن و باخدایی بو.د از ایمانش آنطور بگویم که هر هفته یک دور قرآن میخواند و مدام در حال خواندن نمازهای مستحبی بود. رساله امام را در خانه داشت و مخفیانه مطالعه میکرد. روی تربیت بچهها نیز بسیار حساس بود. به آنها میگفت: «زمانی که شما توانستید قیمت پولها را بشناسید، باید نمازتان را بخوانید. آنقدر در نماز خواندن بچهها حساس بود که اگر سفره غذا پهن بود و آنها نماز نخوانده بودند، باید نماز میخواندند و بعد پای سفره مینشستند.
با وجود اینکه مدرسه بچهها نزدیک بود؛ هر هفته به مدرسه آنها سرکشی میکرد و از وضعیت تحصیلیشان جویا میشد.
محمدحسین سن و سالی نداشت که برایش به خاستگاری دخترداییاش رفتیم و آنها هم پذیرفتند. مراسم بسیار سادهای برای آنها گرفتیم. چند سالی در منزل ما زندگی میکردند که در آزمون استخدامی مخابرات پذیرفته شد و برای زندگی به تهران رفتند.
زمانهایی که میخواست به جبهه برود، من ناراحت میشدم، او میگفت: «مادر! پنج پسر داری، باید یکی برای خدا باشد.» شش بار به جبهه رفت که هفتمین بار دیگر برنگشت.
شبی که محمدحسین به شهادت رسید، من خوابش را دیدم و تعبیر خواب این بود که او به شهادت میرسد. میدانستم.
همان زمان که کارمند اداره مخابرات بود هم منافقین برایش پیغام داده بودند که اگر دست از فعالیتهایش برندارد، میکشیمش.
همرزمانش برایمان اینطور نقل کردند که محمدحسین به همراه چهار نفر دیگر در ارتفاعات سقز مشغول بررسی اوضاع منطقه بودند که منافقین آنها را در محاصره قرار دادند. چند نفر را همانجا به شهادت رساندند و محمدحسین را به گروگان گرفتند که چند ماه بعد او را نیز پس از شکنجه فراوان به شهادت رساندند.»
بیشتر بخوانید:
کومله جوانم را گرفت و پیکرش 25 سال بعد به دستم رسید
خاطرهای کوتاه از کودکی ششساله که قربانی ترور شد