درخششی دیگر

Mersadگفتارمتن فیلم‌‌ روایت فتح درباره عملیات مرصاد

اوایل مرداد ماه 1367، صالح‌آباد

روزهای بعد از قبول قطعنامه 598، اواخر تیر و اوایل مردادماه 1367، برای مردم بیدار و دردآزموده ما روزهای امتحانی دیگر بود و درخششی دیگر. چه بود آنچه که ما را به پذیرش قطعنامه 598 کشانده بود؟ هر چه بود، دشمن ما بیش از حد به توهمات و انگارهای غلط خویش اعتماد کرده بود. یک بار دیگر هجوم گسترده‌ای را با همان شیوه نخستین، از جبهه‌های جنوب و غرب و شمال غربی آغاز کرد تا شاید بتواند به همان مراد اولیه خویش دست یابد و ریشه این شجره طیبه، این تنها حکومت حق در سراسر جهان را از خاک کره زمین خارج سازد؛ اما زهی خیال باطل!

دشمن که پنداشته بود بالاخره توانسته است انقلاب اسلامی ایران را در ضعیف‌ترین مراحل حیات خویش به دام بیندازد، با همه توان خود از شلمچه، پاسگاه زید، مهران، دهلران، سومار، میمک، صالح‌آباد، قصر شیرین، سرپل‌ذهاب و حتی حاج‌عمران و پیرانشهر هجوم آورد. اما در این اشتباه تنها نبود؛ بسیار بودند کسانی که درباره انقلاب و مردم ظنی چنین در سینه داشتند. وقایع روزهای بعد بالصراحه روشن کرد که کار عشق هرگز در محاسبات عقل روزمره نمی‌گنجد و این امت وفادار را به جز حضرت امام، هیچ‌کس آنچنان که باید نشناخته است. مردم یک بار دیگر نشان دادند که سرسپرده ولایت هستند و خانه قلب‌شان را به دیگری نخواهند فروخت.

در ایلام، در کنار فرمانداری چادری برپا شده بود که داوطلبین را ثبت‌نام کند و سپاه ایلام اگر چه همه استعداد خویش را جهت ثبت‌نام و تجهیز داوطلبین به‌کار گرفته بود؛ اما باز هم از عهده کار به‌تمامی بر نمی‌آمد. پادگان سپاه ایلام روزی چهاربار پر و خالی می شد؛ اما داوطلبین تمامی نمی‌گرفتند. آیا شهر ایلام حضوری این چنین عظیم را باز هم به خود دیده بود؟ خیر.

و این در حالی بود که در میان شهرهای مرزی، کمتر شهری است که چون ایلام در طول هشت سال جنگ تحمیلی این همه بلا کشیده باشد. هیچ تردیدی در این نکته نیست که رنج، ما را آب دیده می‌سازد و میدان جنگ عرصه آزمودگی و رشد و تکامل مؤمنین است.

برادر الویری نماینده مردم تهران نیز در آنجا حضور داشت و فرمانده آموزشی پادگان به ایشان می‌گفت: «پشت ما را بگیرید! ما یک قطره خون داریم و آن هم هدیه‌ای است فدای اسلام و رهبر.»

برادر الویری در جواب ما که از کیفیت و وسعت حضور مردم سؤال کردیم، به همان حقیقتی اشاره کرد که ما خود شاهد آن بودیم: آیا ما توانسته‌ایم به‌تمامی از عهده حقی که مقام ولایت بر ما دارد برآییم؟

وقتی ما بار دیگر به منطقه عملیاتی صالح‌آباد بازگشتیم، شهر آزاد شده بود و در کنار تانک‌های سوخته دشمن، گل‌دسته های مرقد امام‌زاده صالح، دو دست شکر بود برافراشته به‌سوی آسمان. آن گنبد و این گل‌دسته‌ها همواره شکرگزار حق بودند؛ اما کو آن چشم بصیرت که در هنگام فراغت نیز از رازجویی غفلت نکند؟! شهر صالح‌آباد تازه آزاد شده بود و پارک شهر در انتظار کودکان بود که باز گردند و صدای خنده‌های شیرین‌شان همه‌جا را پر سازد.

پادگان دوکوهه

در پادگان دوکوهه نیز آنچه می‌گذشت بی‌سابقه بود. در هیچ‌یک از مراحل جنگ، پادگان دوکوهه جمعیتی اینچنین را به‌خود ندیده بود. یاد شهید حاج همت به‌خیر. حتی رزمندگانی که از عملیات‌های والفجر چهار و خیبر تاکنون از جبهه بریده بودند، آمده بودند تا تجدید میثاق کنند. خبر رسیده بود که منافقین نیز با پشتیبانی بعثی ها، شهر کرند و حتی اسلام‌آباد را گرفته‌اند. خبر بسیار عجیب می‌نمود و همه با ناباوری به آن گوش می‌سپردند. چطور ممکن است؟! آیا منافقین نیز به‌همان اشتباه بعثی‌ها دچار شده‌اند؟ و اگر نه، از کجا چنین جرأتی یافته‌اند؟

قرار بود که گردان حمزه را با هلی‌بُرد به تنگه «پاتاق» برسانند و از آنجا پشت منافقین را ببندند. اما نمی‌توان انتظار داشت که کس دیگری جز فرماندهان از این طرح باخبر باشند. برادر کاظمی می‌گفت: «آیندگان باید قدر خون شهدا را بدانند و بدانند جمهوری اسلامی با چه بهایی به‌دست آمده است.» یکی از فرماندهان گروهان راجع‌به صبر و استقامت سخن می‌گفت و با زبانی بسیار ساده و صمیمی به آن راز بزرگی اشاره می‌کرد که در این آیه مبارک نهفته است: « وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِّنَ الْخَوفْ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِّنَ الأَمَوَالِ وَالأنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ» (بقره/155)

آیا دشمنان انقلاب اسلامی در امت ما کدام نشانه‌ای از خستگی جسته‌اند که در آن طمع بندند؟ منافقین و صدام با کدام امید یک‌بار دیگر بخت سیاه خویش را آزموده‌اند؟ آیا ممکن است که خداوند یاران و نصرت‌دهندگان خویش را در زیر پنجه گرگان خونخوار و گرسنه واگذار و نصرت خویش را از آنان دریغ کند؟ جنگ باعث شده است تا استعدادهای ما به فعلیت رسد و ما از آن قدرت عظیمی که در جماعت ایمانی مسلمین نهفته است باخبر شویم و راه آینده بر ما روشن شود و مگر نه این که دیگر مسلمین نیز در فلسطین و افغانستان و لبنان بیداری خویش را مدیون همین طلعتی هستند که در افق قرن پانزدهم هجری قمری رخ نموده است؟

وقتی از آن خدمه «مالیوتکا» خواستیم که احساس خویش را نسبت به حضرت امام باز گوید. گفت: «خدا ان‌شاءالله عشق ما را نسبت‌به ولایت چند برابر کند و ما را از خدمتگزاران به آن مقام قرار دهد.» و بعد از مختصری مکث سر بلند کرد و با خنده‌ای شرم آمیخته و پرحیا گفت: «وحی بگم، والله؟!» و این سخن از همه آنچه گفته بود گویاتر بود. چگونه می‌توان از رازی گفت که کلام را برای بیان آن نیافریده‌اند؟

شب سر رسیده است، اما اعزام‌ها هنوز ادامه دارد. نوبت به گردان مقداد رسیده است و صوت خوش سعید حدادیان که راه نفوذ به قلب‌ها را خوب می‌شناسد. سعید حدادیان می‌خواند:گردان مقداد در راه قرآن/ بگذشته از سر، بگذشته از جان/ ای امام امت، جان را به راهت/می‌کنیم قربان.

آن سوتر، در میان اتوبوس‌ها، دو نفر مثل دو کفتر سر در گردن هم فرو برده‌اند و می‌گریند. چرا می‌گریند؟ و اصلاً چه جایی برای گریه وجود دارد؟! این هم از آن رازهایی است که جز اهل گریه را به آن راهی نیست. شاید ما اکنون بعد از ده سال که از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران می‌گذرد، به این صحنه‌ها خو گرفته‌ایم و چه بسا که بی‌اعتنا از کنار آن عبور کنیم؛ حال آن که این همه، فی‌نفسه نشان از آن تحول انفسی دارد که در امت ما و علی‌الخصوص در جوانان رخ نموده است.

نگاهی به غرب بیندازید و نگاهی به شرق و نگاهی به این طریق وسطی که صراط مستقیم است و عجبا که این همه در روی یک سیاره و در زیر یک آسمان رخ می‌دهد. آیا می‌توان این تحول عظیم را از یاد برد؟ هستند کسانی که در این تحول، نشانی از کمال نمی بینند. اما راستش این است که ما با این تحول انفسی و در آغاز قرن پانزدهم هجری قمری پای در عصری گذاشته‌ایم که «عصر توبه بشر» است.

طلبه مجاهد راه خدا می‌گفت که بالاترین مرتبه خلوص این است که رزم‌آوران، عزیزترین مایملک خویش را که جانشان باشد بر کف گرفته‌اند و پای در میدان نهاده‌اند. او راست می‌گفت و راز تعالی بچه‌های جبهه را باید در همین خلوص و اخلاص جستجو کرد که با اطاعت محض از مقام ولایت و صبر در برابر شداید و آمادگی برای مرگ در راه خدا حاصل می‌آید.

امت ما را با اسلام پیوندی است که از روزمرگی و موجبات و مقتضیات آن فراتر است و این پیوندی است که اگر چه روزی چند در پس حجاب واقع شود، اما در نهایت چون طلعت خورشید تاب مستوری ندارد و اگر ظاهر شود، جلوه بر آفتاب خواهد فروخت.

این کدام نشانه بود که منافقین در ما دیدند و بدان طمع بستند؟ منافقین از همان آغاز، غافل از حقیقت، در جهان توهمات خویش می‌زیستند و گم‌گشتگان سراب خیالات واهی خود بودند. آیا باید اسلام را از امانت‌داران وحی و ذخیره‌های الهی آموخت و یا از غرب‌زدگان فرنگ‌پرورده‌ای چون سرکردگان منافقین؟ مگر تا کجا می‌توان در سراب گم‌گشتگی فرو شد که اینان را منادیان اسلام پنداشت؟ مگر نه این که درخت حکمت در خاک اخلاص می‌روید و اخلاص در آزادی از تعلقات است؛ پس چگونه می‌توان انتظار داشت که بر زبان خودپرستان معبد نفس اماره حکمتی جاری شود و سخنی حق درگذرد؟

آنان نیز که آن غرب‌زدگان فرنگ‌پرورده را با منادیان حق و امانت‌داران وحی اشتباه گرفته‌اند، در نفس خود بازنگرند که شیطان از کدام روزنه آنان را سحر کرده است. پس این کدام خلق هستند که از آنان سخن می‌رود؟! اینان‌اند: حزب‌اللهیان مسجدی میدان شوش و یا آنان‌اند: شهوت‌پرستان غفلت‌کده‌های حاشیه خیابان‌ها؟ آیا آنکس علم مبارزه را بر دوش دارد که نه به شرق وابسته است و نه به غرب و خود را عین تعلق و ربط به حضرت حق می‌داند، یا آن کسی که به غرب و شرق برای دستیابی به‌قدرت توسل می‌جوید؟

آیا «خلق»، این دلاور بسیجی گمنامی است که بار هشت سال جنگ را بر گرده ستبر شهادت و جانبازی خویش حمل کرده است و یا خلق آن مرفه‌زاده بی‌دردی است که روحش را به نیازهای سخیف حیوانی‌اش فروخته و در جستجوی غفلت‌کده بی‌تاریخی است که او را از مرگ و معاد پناه دهد؟ اگر این بسیجی است، که او اهل ولایت است و سخن را تنها از آن کس می‌پذیرد که در صورت و سیرت، سیر و سلوک، قیام و قعود و حیات و ممات نیز به رسول‌الله ماننده باشد.

و اگر مقصود از خلق آن مرفه‌زادگان غرب‌زده بی‌دردند، که آن‌ها چون کرم‌های لجن‌زار، زمین و آسمان و حیات و ممات شان در همان لجنی است که به عمقش فرو رفته‌اند و ما را با آنان سخنی نیست.

آقا سعید (صبح روز پنجم مرداد، جاده اسلام آباد به باختران)

هواپیماهای عراقی برای پشتیبانی نیروهای منافقین مرتباً منطقه حسن‌آباد و ارتفاعات مشرف به جاده اسلام‌آباد را بمباران می‌کنند، اما منافقین که در منطقه حسن‌آباد محاصره و زمین‌گیر شده‌اند، یک بار دیگر چشم در سراب توهم تحلیل‌های خودپرستانه سرکردگان خود گشوده‌اند. اما این بار بیداری به‌بهایی بس گران به‌دست آمده است.

حضور وسیع رزم‌آوران مردمی به سپاه پاسداران امکان داده است تا در حین مقابله با هجوم گسترده دشمن از جبهه‌های جنوب و غرب و شمال غربی کشور، بتواند حرکت ستون زرهی منافقین را در بیست کیلومتری اسلام‌آباد متوقف کند و با بستن تنگه پاتاق آنان را به محاصره در بیاورد. رزم‌آوران اسلام با ایجاد خاکریز در میان جاده و استقرار بر ارتفاعات چهارزبر در فاصله دویست متری دشمن راه را بر آن‌ها بسته‌اند و عملیات مرصاد را شب گذشته از همین نقطه آغاز کرده‌اند. نگاهی در مجموعه تجهیزات و تدارکات منافقین نشان می‌دهد آنان حداقل از دو سال قبل، متکی به حمایت کامل استکبار جهانی، در اندیشه روزی این چنین بوده‌اند.

قبول قطعنامه 598 آن‌ها را در این توهم عمیق‌تر ساخت که نظام جمهوری اسلامی دیگر پشتوانه قدرت مردمی خویش را از کف داده است. منافقین در این توهم تنها نبودند؛ هجوم گسترده رژیم بعث نیز بعد از قبول قطعنامه بر همین انگار غلط مبتنی بوده است. اما این سراب توهم برای منافقین هنگامی فرو ریخت که دیگر راه بازگشت نیز مسدود بود و برای عقربی که در محاصره آتش افتاده باشد، چاره‌ای جز گزیدن خویش باقی نیست.

آیا اتحاد صدام و منافقین فی‌نفسه برای آن‌که پرده از باطن پلید وابستگی منافقین بردارد کافی نیست؟ به‌راستی این صدها تانک و نفربر و خودروهای سفارشی از کجا آمده است؟ آیا اگر انسان مسحور فتنه شیطان نباشد، باز هم برای جستجوی حق به سراغ غرب‌زدگان وابسته‌ای چون سرکردگان منافقین خواهد رفت؟ آیا باقی‌مانده منافقین هنوز هم در نیافته‌اند که مردم ما اهل ولایت‌اند و سخن را تنها از کسانی می‌پذیرند که در صورت و سیرت به‌ رسول‌الله و ائمه اطهار علیهم السلام ماننده باشند، نه از کازانوهای خودفروخته‌ای چون سرکردگان منافقین؟

رزم‌آور مجاهد عراقی به‌خوبی توانست از عهده بیان آن پیوند ولایی که امت حزب‌الله را به امام‌شان می‌پیوندد برآید. او می‌گفت: اگر حضرت امام مصلحت را در این دیدند که قطعنامه 598 پذیرفته شود، دیگر برای ما جایی برای سخن باقی نمی‌ماند؛ حکم، حکم ایشان است، چه در جنگ و چه در صلح.

آقا سعید، فرمانده این محور عملیاتی، همان کسی بود که ما در جستجوی او بودیم. او مظهر همان روحی است که حزب‌الله را از انسان‌های دیگر جدا می‌کند و البته در میان رزم‌آوران ما دلاورانی چون سعید کم نیستند. حضور وسیع مردم در جبهه‌ها بعد از قبول قطعنامه، همه تحلیل‌های دشمنان انقلاب را در هم ریخت و شیطان‌زده ها را واداشت تا لمحه‌ای از رؤیاهای شیرین خویش بیرون آیند و چشم به جهان واقعیات بگشایند.

امت مسلمان ما هرگز جهان را با آن چشم که غرب‌زده‌ها و منافقین می‌نگرند، نمی‌بینند. آن‌ها هویت خود را همواره در سیر تاریخ نهضت انبیاء و اتصال با بقیه‌ الله فی الارض می‌یابند و بنابراین تا آنگاه که دین و دین‌داری در میان‌شان بر جای باشد، پیوندشان با انقلاب نیز بر جای خواهد بود. اما آن‌ها، غرب‌زده‌ها و منافقین، مردم را با خود که از ایدئولوژی‌های رنگارنگ سیاسی هویت گرفته‌اند، قیاس می‌کنند و بر این اساس، هرگز تحلیل‌هایشان درباره امت مصداق نمی‌یابد.

با یکی از وسایلی که اتومبیلی غنیمتی را نیز یدک می‌کشید، به‌سمت اسلام‌آباد رفتیم و بار دیگر آقاسعید را در میان رزم‌آوران لشکر 27 یافتیم. منافقین در روستاهای اطراف جاده پراکنده بودند و هر چند اجتماع و اتحادشان از هم پاشیده بود، اما گاه‌گاه به تهاجمات محدود و پراکنده‌ای دست می‌زدند که نمی‌توانست مانعی جدی در سر راه رزم‌آوران ایجاد کند. ما مترصد فرصتی بودیم تا با آقاسعید صحبت کنیم، اما او هرگز حتی برای لحظه‌ای فراغت نمی‌یافت تا به ما بپردازد. آن همه تلاش بی‌وقفه در گرمای اوایل مردادماه با تشنگی بسیاری همراه است، اما تصویر، راهی برای بیان این تشنگی ندارد.

یک بار دیگر گردان مورد هجومی ناگهانی واقع می‌شود، اما معلوم نیست که منشأ آن کجاست. روستاییان برای حفظ جان خویش به کوه‌ها گریخته‌اند و خانه‌های خالی‌شان برای منافقین پناهگاه بسیار مناسب است. آقاسعید که لحظه‌ای فراغت یافته است تا استراحت کند، دوربین را متوجه خویش می‌بیند و می‌گوید: «نگیر، بگذار خستگی در کنم!» فیلمبردار ما هم می‌گوید: «خستگی شما هم دیدنی است!» و به‌راستی هم که این صحنه بیش از هزار سخن گویاست.

باز هم بالاخره مصاحبه ما با آقاسعید ناتمام می‌ماند و حسرت ادامه صحبت‌های او بر دل ما. او یکی از پرورده‌های میدان رزم و جهاد فی‌سبیل‌الله است و اگر انقلاب اسلامی هیچ دستاوردی جز پرورش انسان‌هایی این چنین نداشت، باز هم می‌ارزید تا حزب‌الله جان و سر خویش را فدای حفظ آن کند.

در روستای بدره‌ای به خانواده‌ای برخوردیم که با شکست منافقین، به خانه خویش بازگشته بودند؛ خرمنی سوخته، خانه‌ای به تاراج رفته و دام‌هایی تلف‌شده، آیا برای بازماندگان منافقین چشمی مانده است تا رؤیاهای بر باد رفته و توهمات ویران شده خویش را در این پیر روستایی بنگرند؟ آیا به‌راستی آن‌ها از جایگاه خویش در میان خلق بی‌خبرند؟

شهر اسلام‌آباد آزاد شده است و مردمی که برای حفظ جان خویش به کوه‌ها گریخته بودند، بار دیگر، بعد از سه‌چهار روز آوارگی، به خانه‌ها باز می‌گردند. پیوند مردم با اسلام حقیقی است که هیچ‌چیز نمی‌تواند جایگزین آن شود. آن‌ها فطرتاً منادیان حق را خوب می‌شناسند و بر این اساس، هرگز کازانواهای عاشق‌پیشه را با امانت‌داران وحی اشتباه نمی‌کنند.

Mersad

شش روز بعد؛ بعدازظهر پنجم مرداد

مردم منطقه که با حضور رزم آوران اسلام اطمینان و امنیتی دوباره احساس می کنند، رفته رفته به خانه هایشان باز می گردند. به راستی منافقین  بر این توهم بودند که خلق با آنها هستند؟ مگر انسان تا کجا می تواند گم گشته سراب وهم باشد که این چنین بیندیشد؟ کدام خلق؟ جوانی که بعد از انفاق یکی از پاهایش در راه خدا باز هم با یک پا روی به جبهه می آورد و یا آن غفلت زده وامانده ای که در حاشیه خیابان پهلوی سرگردان است و از وجود انسان، تنها با آن حیوان حریص و لذت پرستی آشناست که در زیر پوست او لانه کرده است؟ کدام یک؟

منافقین به مراتب از کفار بدترند و سیره رسول اکرم و امیرالمؤمنین در نبرد با یهودیان بنی قریظه و خوارج نهروان مؤید شدتی است که باید با آنان روا داشت. نفاق، خوره ای است که پیکر امت را از درون می خورد، حال آن که مبارزه با کفر و شرک همواره با تقویت و تثبیت حکومت اسلام می انجامد و بر این اساس، بنیان نفاق را باید از ریشه برانداخت، اگر نه چون ماری که سرکوفت نشده باشد، بار دیگر جان خواهد گرفت.

به راستی حرکتی تا این حد احمقانه چگونه از منافقین سر زده است؟ آن تحلیل مبتنی بر توهم محض از کجا آمده است، تا آنان را به دامی این چنین آشکار بیندازد؟ دهها کیلومتر نفوذ عمقی به داخل مرز تنها در طول جاده کرند به باختران. به راستی آن غفلت زدگان وامانده در این توهم بودند که با این کار خود را به آغوش گرم مردم ایران می سپارند؟ آیا هنوز هم کسی مانده است که درباره مردم ایران تصوری آنچنان داشته باشد؟ اگر کسی هم بود که به انگیزه نبرد با کفر صدامی به جبهه نیامده باشد، نفرت از منافقین او را به جبهه کشاند و دیگر کیست که در نیافته باشد تنفر مردم از منافقین بیش از صدامیان است؟

«یک کُرد روستایی تعریف می کند که چگونه تانک های منافقین سرنشینان پیکان قرمز رنگی را که قصد گریز از روستا را داشتند، له کردند .»

پیکان قرمزی که آن کُرد روستایی از آن سخن می گفت، لهیده و پرخون به نشانه عشق بی شائبه منافقین به خلق در کنار جاده افتاده بود. جاده اسلام آباد به باختران آینه عبرتی است که شایسته است بیماردلان باطن خود را در آن بنگرند و میثاق ازلی امت را با اسلام و نظام جمهوری اسلامی. این میثاقی است مخزون در لوح محفوظ فطرت ما، و نه تنها ما، که اکنون بیدار دلان سراسر کره ارض دیگر دریافته اند که خورشید عدالت مگر آن که از افق ولایت سر زند، و اگر نه هیچ.

امام را دریابیم که راه و رسم انتظار را خوب می شناسد و آن برادر عزیز نیز سخنش همین بود. این ولایت امام است که به ما حیثیت و شرف و مردانگی داده است و لاغیر.

اولین گروه ما هنگامی به اسلام آباد رسید که بیش از نیم ساعت از تسخیر شهر نگذشته بود و هنوز رزم آوران در درون شهر با منافقین درگیر بودند. بیمارستان اسلام آباد نیز آیت مبین دیگری است از عشق منافقین به خلق. لابد در اخبار شنیده اید که آنان با بیماران و مجروحین بیمارستان چه کرده اند؟

شهر اسلام آباد هنوز آثار مقاومت دلیرانه مردم و نظامیان را در خود محفوظ داشته است و نفرت لجام گسیخته منافقین را از هر آنچه با توهمات بیمارگونه آنان تطبیق نکند. منافقین لاجرم از شدت یأس قصد جان مردمی را خواهند کرد که بنیان نظام جمهوری اسلامی را استوار داشته اند و این مردم، اقلیتی معدود، پراکنده در سطح کشور نیستند.

شش روز بعد، در هیجدهم ذیحجه، دهها میلیون دست بیعتی که به سوی حضرت امام گشوده خواهد شد، نقاب از چهره کریه و رسوای مدعیان بر خواهد داشت. باقی مانده دشمنان یا به جانب قصر شیرین عزیمت کرده اند و یا در کوه و دشت و روستاهای اطراف جاده پراکنده اند.

شنبه، هشتم مرداد، سراب گرم، جاده قصر شیرین

رزمنده ای تعریف می کند که بعد از آزاد سازی سر پل ذهاب، نه نفر از مادران شهدا به قلعه دشت رفتند و هشتاد هزار مین منافقین را جمع آوری کردند.

آن آشنای دیرینه ما سخن از سال های آغاز جنگ می گفت و آن یادگاری هایی که به جاودانگی پیوسته است و آن میثاقی که مردم با اسلام بسته اند؛ نُه تن از مادران شهدا و هشتاد هزار مین پراکنده در قلعه دشت؛ ادامه پاکسازی روستاها توسط مردمی که با پای اختیار به میدان آمده اند و شرف و حیثیت و عزت خود را در ولایت می جویند و تبعیت از فرمان امامی که آنان را به هزاران سال تاریخ نهضت انبیاء در کره زمین پیوند می دهد.

شش روز بعد در باختران، هجدهم ذیحجه، روز عید غدیر خم

مردم یک بار دیگر آن میثاق دیرینه را تازه کرده اند و هویت تاریخی خویش را در بیعتی دگر باره با امام شان باز یافته اند و با این بیعت، از محدوده زمان و مکان فراتر رفته اند و خود را به هجدهم ذیحجه سال دهم هجری رسانده اند و در غدیر خم بر اکمال دین و اتمام نعمت شهادت داده اند.

اگر در میان مردم ایران هنوز هستند کسانی که چشم بر حقیقت بسته اند، اما در میان بیدار دلان سراسر کره ارض، هستند بسا دل دادگانی که این عهد تازه را دریافته اند و به خیل منتظرین موعود پیوسته اند. منتظرین موعود اهل مبارزه‌اند و می دانند که خلوص عشق موحدین جز به ظهور کامل نفرت از مشرکین و منافقین میسر نخواهد شد. اما از آن فراتر، اهل ولایت و اطاعت اند و انتظار می کشند تا فرمان چه در رسد.

فقط جمهوری اسلامی (پنجم مرداد ماه 1367، جاده باختران به اسلام آباد)

حجت الاسلام قرائتی در جمع رزمندگان سخن می گوید. فرمایش استاد محترم حجت الاسلام قرائتی عین حقیقت بود. آتشی که دشمنان انقلاب اسلامی برافروخته اند بر ما گلستان شد. جنگ تحمیلی که آتش نمرودیان بود، عرصه ای شد که استعدادهای شگفت آور نهفته در درون امت را به فعلیت رساند، وجدان های بیدار سراسر سرزمین های مسلمان نشین را برانگیخت، ضعف کید شیاطین و پوشالی بودن قدرت آنها را بر ملا کرد و در قبال آن، قدرتی اعجاب آور را که در وحدت مردم نهفته است به مستضعفان شناساند؛ آینه فطرت ها را صیقل داد و اسلام را بعد از قرن ها از فراموش کده تواریخ بیرون آورد و در صحنه مبارزه با کفر و شرک کشاند.

حجت الاسلام قرائتی برای گروهی از رزم آوران سپاه بدر سخن از شأنی گفت که خداوند برای مجاهدان راه خویش قائل شده است. او می گفت: «در علو قدرشان همین بس که شأن نزول سوره والعادیات هستند و رسول اکرم خاک جبهه را حرم می دانست و برای حفظ حرمت آن، پای برهنه بر روی آن قدم یم گذاشت.»

ششم مرداد ماه 1367

مهمترین پرسشی که از دیدن ستون زرهی منافقین برای بیننده پیش می آید، این است که به راستی این همه تجهیزات پیشرفته از کجا آمده است: نفربرهای زرهی و تانک های برزیلی، تویوتاهای سفارشی ژاپنی با باک هایی به گنجایش صد و هشتاد لیتر بنزین که مشخصاً برای عملیات هایی این چنین طراحی شده اند. استکبار جهانی به راستی با چه قیمتی این تجهیزات را در اختیار منافقین قرار داده است؟

تا پیش از ظهر دیروز، پنجم مرداد ماه، پشتیبانی هوایی رژیم صدام از منافقین با شدت ادامه داشت، اما از آن پس که شکست منافقین محرز شد، دیگر اثری از هواپیماهای دشمن در آسمان باختران و اسلام آباد دیده نشد. در جبهه های دیگر نیز ارتش صدام ناچار از عقب نشینی شده بود و این چنین، امکان پشتیبانی منافقین از جانب عراق دیگر وجود نداشت.

در چنین شرایطی، منافقین که با جهالت بیش از هشتاد کیلومتر در محور کرند به باختران و در طول جاده آسفالته از مرز فاصله گرفته بودند، چه می توانستند بکنند؟ اگر توهم منافقین حقیقت می داشت و مردم با آنها بودند، چه بسا که آنها می توانستند از توفیقات بسیاری برخوردار شوند. اما آنچنان که دیدید و خواهیم دید، غالب روستاییان و شهروندان و عشایر محلی نه تنها هرگز حاضر نشدند به هیچ قیمتی پیوند خویش را با اسلام و جمهوری اسلامی انکار کنند، بلکه در بسیاری از موارد با آنها به مقابله نیز پرداختند.

هجوم رزم آوران از سراسر ایران به جبهه آن همه بود که حتی از اعزام بزرگ سپاهیان محمد نیز به مراتب بیشتر می نمود. نفرت مردم از منافقین بیش از صدامیان است و این حقیقت، اگر چه از زمان درگیری های درون شهری منافقین به روشنی قابل ادراک بود، اما در عملیات مرصاد به یقین پیوست. منافقین نیز این حقیقت را از همان آغاز دریافته بودند. وگرنه هرگز دست به ترور و قتل عام مردم در درون شهرها و یا مصلاهای نماز جمعه و مساجد نمی زدند.

قبول قطعنامه 598 از جانب ایران، آنان را در این توهم عمیق تر کرد که نظام جمهوری اسلامی ایران پشتیبانی عمیق مردمی خویش را از کف داده است؛ اگر چه هجوم مردم به جبهه ها بعد از قبول قطعنامه برای مقابله با تهاجمات مذبوحانه ارتش صدام همه آن توهمات را نقش بر آب کرد.

برادر راستگو منافقین را دریوزگان فرهنگ شرق و غرب می نامید و چه خوب می گفت: «مبنای تفکرات منافقین بر التقاط است و چه انتظاری جز این می توان داشت، وقتی که غرب زدگان بخواهند اسلام را بهانه اثبات و تأیید غرب و شرق سیاسی قرار دهند؟»

ششم مردادماه، ستاد نجف اشرف

یکی از گروه های فیلمبرداری روایت فتح در اینجا به کمین منافقین برخورده است. در این کمین، راننده گروه و چند تن از اکرادی که برای فرار از منطقه به اتومبیل گروه پناه آورده بودند، به شهادت رسیده اند. از بچه های روایت فتح، شهید حسین شریعتی در این حمله به شهادت رسیده است. در پاترول گروه که شهید شریعتی نیز در آن بوده، علائم رگبار گلوله منافقین دیده می شود.

شهیدِ عزیز حسین شریعتی، از کارمندان لابراتوار سیمای جمهوری اسلامی بود که با جبهه و روح قدسی آن انسی غفلت ناپذیر داشت. او با ما سخت هم دلی داشت و سابقه آشنایی مان به کربلای پنج می رسید و آن سفر پرباری که نتیجه آن را در فیلم «سرباز گمنام» قسمت هفتم از مجموعه سوم روایت فتح دیده اید.

عصر روز ششم مرداد ماه، شهر اسلام آباد، روبروی مسجد سیدالشهدا

آیا هنوز هم کسی مانده است که نداند جمهوری اسلامی نه بر رأی مردم، که فراتر از آن، بر قلب مردم بنا نهاده شده است؟ دنیا بداند که امت حزب الله فقط امام را و جمهوری اسلامی را می خواهد و لاغیر و در راه این طلب تا پای جان ایستاده است.

پایان


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31