
آنچه در ادامه میخوانید، روایتهایی است از نخستین شهید محراب، آیتالله سید محمدعلی قاضی طباطبایی شاگردان و همراهان آن مرد بزرگ؛ روایتهایی برگرفته از شماره ۵۱ ماهنامه فرهنگی تاریخی شاهد یاران که سیمای انسانی، مبارزاتی و اخلاقی آیتالله قاضی طباطبایی را از زوایای گوناگون به تصویر میکشد.
به گزارش هابیلیان؛ روایتهای گردآمده از شماره ۵۱ ماهنامه شاهد یاران، چهرهای چندبعدی از نخستین شهید محراب، آیتالله سید محمدعلی قاضی طباطبایی ترسیم میکند؛ عالمی شجاع و بیپروا که در میدان مبارزه با طاغوت، از پیشگامان نهضت اسلامی در آذربایجان بود. از امضای اعلامیه خلع شاه تا رهبری قیام ۲۹ بهمن تبریز، از ایستادگی در برابر ساواک تا عرفان و اخلاق فردی، همه در این روایتها جلوهگر است. قاضی طباطبایی در همان حال که «خمینی آذربایجان» لقب گرفته بود، روحی متواضع، اخلاقی و مردمی داشت و سرانجام در روز دهم آبان 1388 هدف گلوله گروهک فرقان قرار گرفت و به شهادت رسید.
سه امضا برای سقوط سلطنت
در آن روزهای بحرانی نهضت که همه جا در تبریز حکومت نظامی شدت داشت، جامعه مدرسین در یک جلسه تصمیم گرفتند که مسیرشان را در مبارزه تغییر بدهند یعنی مستقیما شخص شاه را در اعلامیههاشان هدف قرار بدهند و فجایع او را در اعلامیههاشان افشا نمایند. با مرحوم آقای قاضی طباطبایی تماس تلفنی گرفته شد که یک همچون اعلامیهای هست و قرار است علمای اعلام شهرستانها هم این را تایید کنند. آقای قاضی فرمودند: بفرستید بیاید ما امضا میکنیم! با اینکه در آن روز عدهای در تبریز بودند، لکن در بین آن عده، تنها سه نفر آن اعلامیه را از تبریز امضا کردند. مرحوم آیتالله قاضی طباطبایی بود، آیتالله سید حسن انگجی و آیتالله محمدعلی انگجی. این سه نفر اعلامیه خلع شاه از سلطنت را امضا کردند و دیگران جرات نکردند.
راوی: آیتالله حاج شیخ مرتضی بنیفضل | صفحه ۱۳
آغازگر قیام ۲۹ بهمن تبریز
مرحوم آقای قاضی بعد از انقلاب کم ماندند، چون در سال ۵۸ به شهادت رسیدند و انصافاً در این مدت از مشکلات، اذیتها و حسادتها خیلی خسته شدند. در واقع ایشان رهبر تبریز بودند و به ایشان خمینی آذربایجان میگفتند و رهبریت با ایشان بود. بانی ۲۹ بهمن آقای قاضی بودند که اعلامیه را نوشتند و برای علما فرستادند که امضا کنند. همه مسائل از این اعلامیه سرچشمه میگرفت و لذا ایشان نقش اصلی را داشتند. برای ما کاملاً معلوم بود که نمیگذارند آن حرکت انجام بشود، ولی در حد توانمان حرکات ایذائی برای کوبیدن دستگاه پهلوی انجام میدادیم. آن روز هم قرار بود، یک حرکت ایذائی باشد، ولی ایذائی بسیار موفقی شد، و تبریز قیام کرد.
راوی: حجتالاسلام والمسلمین عبدالحمید باقری بنایی | صفحه ۲۹
ذکرهای آیتالله قاضی و غیرت دینی او
مرحوم قاضی توصیه میکرد هر وقت مسافرت میروید، این ذکر را بگویید:
«اللهم اجعلنی فی درعک الحصینه التی تجل فیها من ترید»
یکی هم میفرمودند، این ذکر را در زمانی که وحشتی دارید، بیشتر بگویید:
«و هو یجیر ولا یجار علیه»
یعنی خداوند پناه دهنده است و کسی نمیتواند در برابر خداوند به کسی پناه بدهد. در سال ۵۴ بود که هواپیمای اختصاصی برای کربلا گذاشته بودند. یکی از آقایان در وسط درس گفت: آقا! ما را هم به کربلا دعوت کردهاند. آقا خیلی عصبانی شد و گفت، با لشکر یزید، رفتن به محضر امام حسین علیهالسلام چه فایدهای دارد؟ چه زیارتی؟
راوی: حجتالاسلام والمسلمین حاج میرزا نجف آقازاده | صفحه ۳۴
شجاعتی که ساواک را به لرزه انداخت
من کسی را فرستادم که به آقا بگوید استاندار میگوید میخواهم بیایم دیدن آقا. آقا توسط او پیغام فرستاد که:
«بگو نیاید. میخواهد از ما امضا بگیرد که پسر رضا شاه بماند ما دیگر نمیخواهیم او بماند. باید برود.»
با وجود این، ۱۰ دقیقه بعد استاندار آمد و گفت:
«آقا! آذربایجان در خطر است. کمونیستها میآیند.»
آقا گفت:
«هیچ غلطی نمیتوانند بکنند. شما بروید، ما خودمان میدانیم با آنها چه کار کنیم.»
در سخنرانی مثال میزد و راجع به متوکل عباسی، ساواک به ایشان گفته بود:
«شما متوکل را نمیگویید، منظور شما اعلیحضرت است.»
آقا گفته بود:
«من متوکل را میگویم. شما میگویید پهلوی را میگویم؟ بله، پهلوی را میگویم!»
آقا اینقدر نترس و شجاع بود.
راوی: حجتالاسلام والمسلمین سید اسماعیل موسوی اصل | صفحه ۳۸
راز احترام امام خمینی به آیتالله قاضی
من از امام خمینی(ره) در نجف شنیدم که فرمودند:
«آقای قاضی طباطبایی در تبریز تنهاست، اما در راه حق ایستاده است. من به ایشان ارادت دارم.»
ایشان با اینکه سالها زیر فشار ساواک بود، اما از خط امام جدا نشد. گاهی اعلامیههای امام را به سختی از قم یا تهران میگرفت و در تبریز منتشر میکرد. در بعضی مواقع، حتی خودش آن را تکثیر میکرد و با امضای خود منتشر میساخت.
امام قاضی را روحانی شجاع و بیپیرایهای میدانستند و احترام خاصی برایش قائل بودند.
راوی: حجتالاسلام والمسلمین حاج سید علیاکبر قریشی | صفحه ۴۱
منبرهای انقلابی در مسجد شعبان
مرحوم قاضی در مسجد شعبان منبر میرفتند و سخنرانیهایشان رنگ و بوی سیاسی داشت. بارها از امام خمینی نام بردند و حکومت شاه را نکوهش کردند. مأموران ساواک چند بار آمدند و تهدید کردند، ولی ایشان باز هم ادامه داد. حتی یک شب در منبر گفتند:
«ما اهل سکوت نیستیم. در برابر ظلم، سکوت یعنی خیانت.»
مردم با گریه صلوات فرستادند و مسجد پر از شعار شد. بعد از آن سخنرانی، چند روزی ایشان را تحت نظر گرفتند.
راوی: حجتالاسلام والمسلمین حاج میرزا محمدعلی مقدس تبریزی | صفحه ۴۶
دستگیری و تبعید به خرمآباد
ساواک بارها آقا را احضار و تهدید کرد تا اینکه در سال ۱۳۵۱ دستگیر و به خرمآباد تبعید شد. با وجود سن بالا و بیماری، ایشان تبعید را با صبر و آرامش تحمل کرد. در خرمآباد هم ساکت ننشست. به میان مردم میرفت، نماز جماعت برگزار میکرد و از امام و نهضت میگفت. مأموران گزارش میدادند که مردم شهر به او علاقه پیدا کردهاند. پس از چند ماه، ساواک از ترس نفوذ بیشتر او، دستور بازگشتش به تبریز را صادر کرد.
راوی: حجتالاسلام والمسلمین حاج میرزا یحیی قاضی طباطبایی | صفحه ۵۳
محبوب مردم تبریز
آیتالله قاضی در میان مردم تبریز محبوبیت عجیبی داشت. اگر به بازار میرفت، همه با احترام راه باز میکردند. بارها دیده بودم که کفاش، بقال یا کارگر ساده جلو میآمدند و دست ایشان را میبوسیدند. آقا با مهربانی جواب میداد و گاهی خودش دست پیرمردها را میبوسید.
اهالی تبریز او را نه فقط به خاطر علم و تقوا، بلکه به خاطر تواضعش دوست داشتند. اگر خانوادهای مشکل داشت، خودش پنهانی کمک میکرد. میگفت:
«عالم اگر درِ خانهاش به روی مردم بسته باشد، از علمش بویی نبرده است.»
راوی: حجتالاسلام والمسلمین محمدرضا جعفری | صفحه ۶۲
شب شهادت و گلوله فرقان
شبی که به شهادت رسید، از مسجد به خانه برمیگشت. تازه از منبر آمده بود و با جمعی از طلاب سخن میگفت. در کوچه خلوت بود که ناگهان صدای شلیک آمد. پیکر آقا روی زمین افتاد. هنوز تسبیح در دست داشت. گلوله فرقان قلبش را شکافته بود.
صبح فردا تبریز یکپارچه عزادار شد. مردم میگفتند: «آیتالله قاضی را زدند!» در تمام شهر صدای قرآن و گریه بلند بود. امام خمینی در پیامی فرمودند:
«قاضی طباطبایی از علمای متعهد و مبارز و از یاران وفادار ما بود. شهادت او ضایعهای بزرگ است.»
راوی: حجتالاسلام والمسلمین سید محمد حجتی | صفحه ۷۴
نماز جمعههای پرشور تبریز
اولین نماز جمعه تبریز بعد از پیروزی انقلاب به امامت آیتالله قاضی طباطبایی برگزار شد. آن روز مسجد پر از جمعیت بود و مردم با اشک و صلوات به استقبال امام جمعه خود آمدند. ایشان در خطبهها گفتند:
«نماز جمعه فقط عبادت نیست، سنگر است؛ سنگر بیداری امت.»
سخنرانیهایش رنگ وحدت و بصیرت داشت و مردم را از توطئههای دشمنان آگاه میکرد. بعد از هر نماز، گروهی از جوانان و انقلابیون دورش جمع میشدند و از او راهنمایی میخواستند.
راوی: حجتالاسلام والمسلمین علیاکبر رشاد | صفحه ۷۹
پاسداری از وحدت شیعه و سنی
یکی از دغدغههای آقا، وحدت اسلامی بود. چندین بار به مهاباد و بوکان سفر کرد تا با علمای اهلسنت دیدار کند. همیشه میگفت:
«اختلاف ما با برادران اهلسنت، از جهل ماست، نه از دین ما.»
در یکی از دیدارها، وقتی یکی از روحانیون تندرو سخنی تفرقهافکنانه گفت، آقا با تندی پاسخ داد و گفت:
«اگر پیامبر امروز بود، شما را از مسجد بیرون میکرد که میان امت تفرقه میاندازید!»
در میان علمای تبریز، کمتر کسی چنین شجاعتی در دفاع از وحدت داشت.
راوی: حجتالاسلام والمسلمین ابراهیم غفاری | صفحه ۸۳
عالمی سادهزیست و بیتکلف
خانه آیتالله قاضی بسیار ساده بود. فرشهای کهنه، کتابهای روی زمین و چراغی کوچک. یک بار یکی از بازاریان معروف تبریز اصرار کرد خانهاش را نوسازی کند. آقا گفت:
«تا وقتی در تبریز مستضعف هست، من حق ندارم خانهام را رنگ بزنم.»
غذایش ساده و اندک بود. حتی موقع افطار، نان و پنیر میخورد. میگفت:
«شکم پر، دل را کور میکند.»
با همین روحیه، شاگردانش را هم به زهد و قناعت دعوت میکرد.
راوی: حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ حسین انزابی | صفحه ۸۸
پدر مهربان طلاب و جوانان
طلاب حوزه تبریز آیتالله قاضی را پدر خود میدانستند. همیشه در مدرسه میچرخید، با طلبهها شوخی میکرد و مشکلاتشان را میپرسید. شهریهاش اندک بود، ولی اگر طلبهای مریض میشد، از جیب خودش دارو میخرید.
به جوانها هم خیلی اهمیت میداد. میگفت:
«جوانی که در زمان طاغوت ایمانش را حفظ کند، مجاهد است.»
در جلسات اخلاق، آنقدر صمیمی صحبت میکرد که جوانها احساس میکردند با پدری مهربان روبهرو هستند، نه عالمی دور از دسترس.
راوی: حجتالاسلام والمسلمین علی غروی تبریزی | صفحه ۹۳
پاسخ قاطع به ساواک
در یکی از بازجوییها، مأمور ساواک با لحنی تند گفت:
«آقا! شما با پادشاه مملکت دشمنی دارید؟»
آقا لبخند زد و گفت:
«من با ظلم دشمنم، نه با شخص. هر کس ظلم کند، دشمن من است.»
بازجو گفت:
«اگر دست برندارید، دستور تبعیدتان را میدهیم.»
آقا پاسخ داد:
«شما اختیار من را ندارید. اگر خدا بخواهد بمانم، میمانم؛ اگر بخواهد بروم، میروم.»
آن مأمور بعدها به یکی از دوستان گفته بود: «قاضی طباطبایی از مرگ نمیترسید، از خدا میترسید.»
راوی: حجتالاسلام والمسلمین محمدصادق طباطبایی | صفحه ۱۰۲
میراثی از ایمان و روشنگری
بعد از شهادت آیتالله قاضی، حوزه تبریز تا مدتها حال و هوای غم داشت. مردم میگفتند: «پدرمان را از ما گرفتند.» اما میراث او باقی ماند: ایمان، شجاعت و روشنبینی. شاگردانش بعدها در تبریز، ارومیه، زنجان و اردبیل منبر رفتند و راهش را ادامه دادند.
یکی از طلاب جوان میگفت:
«هر بار که منبر میروم، صدای آقای قاضی در گوشم است که میگفت: مردم را آگاه کن، نه فقط اشکشان را دربیاور.»
نام او در تاریخ تبریز با خون نوشته شد و در دلها جاودانه ماند.
راوی: حجتالاسلام والمسلمین محمدتقی آلاسحاق | صفحه ۱۰۸