سازمان با کارهايي مانند فروش نشريه، ايجاد دکه و بساط کتابفروشي، پخش تراکت و شعارنويسي و ميتينگ و سخنرانيهاي گوناگون در شرايط مختلف- که بيشتر ماهيت ضد حکومت داشتند- زمينه بهرهبرداري از «شورشگري اجتماعي» را ميسّر ميساخت.
|
اشاره:
ترورهاي کور مردم کوچه و بازار، به آتش کشيدن اموال مردم، تجاوز و شکنجه و تهديد، تصفيههاي درونسازماني و از همه خيانتبارتر، همراهي و همکاري با رژيم بعث عراق در به خاک و خون کشيدن ملت مظلوم ايران و ويراني شهرها و آبادانيها؛ تنها واژههايي است که با شنيدن نام «منافقين» يا همان «سازمان مجاهدين خلق» در ذهن ما نقش ميبندد و از شدت کراهت آن، خيلي سريع ذهن را به چيز ديگري ميگردانيم و هيچگاه حاضر نيستيم چنين سقوط و بيگانگي از فطرت انساني را باور کنيم. متأسفانه «سازمان مجاهدين خلق» و کارنامه سياه و جنايتکارانه آن، بخشي از مظلوميت واقعي ملت مجاهديست که اراده کرد با تمام توان به رهبري حضرت امام روحالله در برابر شرق و غرب سلطهگر ايستادگي کند و صفحاتي از مقاومت، مردانگي و شکوه وصفناپذير مجاهدان في سبيلالله و شهيدان راه خدا را در ظلمتکده جهاني به نمايش بگذارد. گرچه اينک سرنوشت تاريک و آوارگي اين سازمان تبهکار و فرجام فلاکتبار آن درس عبرتي براي ساير فتنهگران شده است، اما سطر سطر تاريخچه جنايات سازمان مجاهدين خلق، کوس رسوايي دول اروپايي و آمريکا را تا ابد در پهنه جهان خواهد نواخت.
شهيدسازي و نمايش مجروحان و بهرهبرداري از بازداشتشدگان درگيريها، براي افزايش غلظت اجتماعي شورشگري و به خيابان آوردن هواداران و تنگ کردن عرصه براي نظام، ميزان خشونت هواداران را آشکارا به اوج رسانده بود.
سازمان با کارهايي مانند فروش نشريه، ايجاد دکه و بساط کتابفروشي، پخش تراکت و شعارنويسي و ميتينگ و سخنرانيهاي گوناگون در شرايط مختلف- که بيشتر ماهيت ضد حکومت داشتند- زمينه بهرهبرداري از «شورشگري اجتماعي» را ميسّر ميساخت.
تأسيس و پيدايش
سازمان مجاهدين خلق با ايدئولوژي اسلامي- مارکسيستي و با ظاهري اسلامي، پس از سرکوب قيام پانزده خرداد به وجود آمد. سازمان از طرف نيروهاي مذهبي مورد استقبال قرار گرفت و روحانيت مبارز نيز با کمکهاي معنوي و مادي از آن حمايت کرد؛ محمد حنيفنژاد، سعيد محسن و سپس علي اصغر بديعزادگان که هر سه دانشجو و همسال بودند و قبل از آن با جبهه ملي و نهضت آزادي همکاري ميکردند، درباره شيوهي مبارزه به گفتگو پرداختند و به اين نتيجه رسيدند که شيوههاي مسالمتآميز مردم راه به جايي نخواهد رساند و تنها راه سرنگوني رژيم، مبارزهي مسلحانه است. آنها هسته اوليه گروه را بدون اينکه نامي بر خود بگذارند، در سال 1344 تأسيس و شروع به عضوگيري کردند.1
پس از دو عمليات ناموفق گروگانگيري شهرام پهلوينيا، فرزند اشرف پهلوي و انهدام يک دکل مخابراتي، قبل از هر اقدامي در سال 1350 بيشتر اعضاي اوليه شناسايي و دستگير شدند. رژيم 26 بهمن اولين دادگاه نظامي رسيدگي به اتهامات سران سازمان را آغاز و سرانجام پنج نفر را به اعدام محکوم کرد. محمد بازرگان، علي باکري، ناصر صادق و علي ميهندوست را در 30 فروردين 1351 تيرباران کرد و مسعود رجوي را مورد عفو قرار داد. علت عفو رجوي طبق اسناد ساواک، همکاري با نيروهاي رژيم در جهت شناسايي مبارزان ذکر شده است.2
تغيير ايدئولوژي سازمان
با ضربه سال 50، تمامي بنيانگذران سازمان دستگير شدند. بنيانگذاران سازمان با چند سال کار ايدئولوژيک با انگيزههاي مذهبي و تجربيات سياسي، سازمان را پايهريزي کردند؛ اما بعد از آن، سازمان در دست افرادي قرار گرفت که هُرهُري مذهبي، عملزدگي، فساد اخلاقي و نفاق، فرهنگ غالب آنها شده بود. بعد از حنيفنژاد، مدت کوتاهي رهبري سازمان به دست احمد رضايي افتاد که وي در درگيري کشته شد. پس از وي برادرش رضا رضايي رهبري گروه را عهدهدار شد. او پيش از اين در سال 1350 دستگير شده بود، اما به دليل همکاري کامل با ساواک سريع آزاد شد.3 وي در درگيري سال 1352 خودکشي کرد. پس از دستگيري فردي ديگر از سازمان، رهبري آن به دست بهرام آرام که شيفته مبارزه مسلحانه بود4 و به زنبارگي شهرت داشت و تقي شهرام که در زندان ساري توسط همسلولي خود تحت تأثير ديدگاههاي مارکسيستي قرار گرفته بود و مجيد شريفواقفي که به تغيير ايدئولوژي سازمان اعتراض داشت، افتاد. مجيد شريفواقفي پس از مخالفت با رويکرد مارکسيستي سازمان و کافر خواندن سران آن و قطع ارتباط، تصميم به تأسيس سازماني جديد با محوريت نيروهاي مذهبي و مسلمان گرفت.5
تغيير ايدئولوژي در سازمان از سال 1352 آغاز شد. در سال 53 رهبران سازمان در جريان اين تغييرات ايدئولوژيک بودند و در شهريور سال54 که مجيد شريفواقفي در برابر اين انحرافات مقاومت کرد، به دست اعضاي سازمان کشته شد. در سال 54 اين مسئله در سطح عمومي سازمان علني و بيانيه تغيير ايدئولوژيک توزيع شد. تقي شهرام بعد از تغيير ايدئولوژي گفت: پيراهن اسلام را از هر کجا وصله علمي زديم، از جاي ديگر پاره شد.6
در اثر چرخش ايدئولوژيک، سازمان به سه دسته تقسيم شد: گروهي مارکسيست، جمعي سازمان را رها کردند و با پي بردن به انحراف آن به آغوش اسلام بازگشتند و بالاخره گروه سوم که در سازمان باقي ماندند و بعد از انقلاب تجديد سازمان شدند و رودرروي انقلاب اسلامي ايستادند.7
مجاهدين خلق در آستانه انقلاب اسلامي
سازمان مجاهدين خلق که در آستانه پيروزي انقلاب برخي از رهبران عمده آن از زندان آزاد شده بودند، سعي در گرفتن ابتکار عمل انقلاب به دست خود داشت. «ميليشيا» يا شاخه نظامي سازمان در کوتاهترين زمان ممکن سازماندهي شد.
به دليل برداشتهاي خاص از اسلام، قدرتطلبي، انحراف ايدئولوژيکي که همان تغيير خط مشي اسلام به سمت سوسياليسم و تفکرهاي التقاطي که از زندان به وجود آمده بود و از بين رفتن رهبران اصلي سازمان به دلايل مختلف، موجب شد که سازمان نه تنها در مسائل و مشکلات انقلاب، به ويژه جنگ کمکي نکرد، بلکه خود وارد مبارزه با انقلاب اسلامي شد.
حادثه عظيم انفجار حزب جمهوري اسلامي و شهادت 72 تن از ياران انقلاب، به ويژه آيتالله بهشتي و انفجار دفتر رياست جمهوري و ترور ساير مردم عادي در کارنامه سياه آنان ثبت شده است. اين گروه، خصمانهترين مواضع را عليه انقلاب در زمان جنگ به صورت همکاري با رژيم عراق و استقرار پايگاههاي نظامي در خاک دشمن و انجام عمليات جاسوسي داشته است.
جديترين تاکتيک سازمان براي آمادهسازي زمينه براندازي حاکميت جمهوري اسلامي، «خط نفوذ» بود. سازمان مجاهدين خلق ديرينهترين گروه در کار اطلاعاتي و اولين گروهي بودند که از همان اوايل تکوينشان «گروه اطلاعات» تشکيل دادند و بيسيمهاي ساواک را شنود ميکردند و باز اولين گروهي بودند که مجموعه اطلاعات و اسنادشان را در آن زمان به ميکروفيلم تبديل ميکردند. در بدو دستگيري اعضا در سال50، صدها آدرس و نشاني از سران و مقامات رژيم شاه به دست ساواک افتاد.
نفوذ در نهادهاي حساس و تعيينکننده نظام از قبيل دادسراها و دادگاههاي انقلاب اسلامي، سپاه پاسداران، کميتههاي انقلاب اسلامي، وزارتخانههاي مهم، نخستوزيري و شوراي امنيت کشور؛ از متقنترين نشانههايي است که بر اهداف براندازانه اين تشکيلات از همان روزهاي نخست دوران بيست و هشت ماهه «فاز سياسي» گواهي ميدهد. 28 ماه شورشگري اجتماعي در اشکال افراطي راهپيمايي، تحصن، درگيري خياباني، ميتينگ و سخنراني، تحريک خشونتبار افکار عمومي، تحريف، دروغپردازي عليه رهبران جمهوري اسلامي و تحريک احساسات جوانان کمتجربه، دانشآموز و دانشجو و ... در سطح جامعه تأثيرات منفي عميقي گذاشت.
مواردي را که سازمان در طول روند شورشگري اجتماعي با تمسک به آنها قصد جذب نيرو، آموزش نيرو، کينهورزي عليه رهبران جامعه و توجيه مناسب براي درگيري خياباني و زدوخورد و آمادگي براي رويارويايي نهايي با نظام را داشته است، ميتوان به صورت زير فهرست کرد:
1- حمله ساختگي به مراکز سازمان؛
2- موضوع دستگيري يکي از اعضا به نام سعادتي که حين ارتباط با سرويس جاسوسي کا.گ.ب دستگير شده بود و مجاهدين در پي آن به تحصن، راهپيمايي و درگيريهاي برنامهريزي شده روي آوردند؛
3- مسئله مسلح بودن سازمان که با اصرار بر آن به مقابله با کميته و سپاه و دادستاني انقلاب پرداخت؛
4- بحثها و مشاجرات سياسي و جدلگونه خياباني که در پارکها و خيابانها و پيادهروها ترتيب داده ميشد. اين بحثها با ادبيات خشونتورزانه سمپاتها و هواداران تشکيلاتي سازمان، معمولاً منجر به درگيري شده و عموماً براي ايجاد کينه و تنفر از نظام در بين جوانان راهاندازي ميشدند؛
5-شعارهاي تند ضدامپرياليستي، متهم کردن نظام و رهبري به سازش با آمريکا با تمسک به برخي مواضع دولت موقت که البته اين اتهام بعد از تسخير لانه جاسوسي رنگ باخت و سازمان به انفعال افتاد؛
6- دروغپردازي درباره زنداني شدن و شکنجه اعضا و هواداران به ويژه در سالهاي 59 و 60؛
7- شعارهاي تند غيرعملي در پوشش اصلاحطلبي به منظور جذب افراد طبقه محروم که در آن زمان توسط همه گروههاي چپ سر داده ميشد و سازمان سعي ميکرد که پيشرو ديگران باشد؛
8- با حمله تبليغاتي تحت عنوان ارتجاع تلاش گستردهاي ميکرد تا نيروهاي خط امام و روحانيت و نهادهاي انقلابي را مصاديق اصلي ارتجاع معرفي کند؛
9- تبليغات و درگيريهاي وسيع سياسي- اجتماعي عليه «انتخابات»ها. در اين مواقع سازمان شديدترين حملات تبليغي و سياسي را عليه انتخابات مجلس خبرگان، مجلس شوراي اسلامي و رياست جمهوري مينمود و انگيزه براندازي نظام را در بين هواداران تقويت ميکرد؛
10- انجام اعمال به ظاهر تبليغي. سازمان با کارهايي مانند فروش نشريه، ايجاد دکه و بساط کتابفروشي، پخش تراکت و شعارنويسي و ميتينگ و سخنرانيهاي گوناگون در شرايط مختلف- که بيشتر ماهيت ضد حکومت داشتند- زمينه بهرهبرداري از «شورشگري اجتماعي» را ميسّر ميساخت.8
آغاز مرحله نظامي مقابله با انقلاب اسلامي
سازمان از بهار 1360 عمليات فشرده آمادهسازي خود را براي شورش مسلحانه عليه نظام جمهوري اسلامي آغاز کرده و با اتکا به ارتباط با دولت عراق و دولتهاي غربي، حمايت لجستيکي و تبليغاتي آنها را کسب نموده بود. انبارهاي مهمات و تسليحات سازمان، غبارگيري و سلاحها روغنکاري ميشد.
در سطح نظام، سازمان خطر شناخته شده بود، ولي انتظار شورش مسلحانه از سوي آنها در آن مقطع بعيد به نظر ميرسيد. نشريه مجاهد، جمهوري اسلامي را «اسير چنبره و در مسلخ ارتجاع» توصيف ميکرد.9 در ارديبهشت و خرداد60 محور تبليغ بر روي شکنجه و زنداني نمودن هواداران، موضوع حمايت از بنيصدر، روزنامههاي تعطيل شده و مسئله لايحه قصاص تبديل شد. شهيدسازي و نمايش مجروحان و بهرهبرداري از بازداشتشدگان درگيريها، براي افزايش غلظت اجتماعي شورشگري و به خيابان آوردن هواداران و تنگ کردن عرصه براي نظام، ميزان خشونت هواداران را آشکارا به اوج رسانده بود. از طرف ديگر هواداران نظام که به نام «حزبالله» و «مذهبي» و «پيرو خط امام» معروف بودند و داراي سيستم تشکيلاتي نبودند، توسط سازمان مجروح و کشته و شکنجه ميشدند و يا مورد هتک حرمت قرار ميگرفتند.
پس از تصويب آييننامه نحوه رسيدگي به کفايت سياسي رئيسجمهور در جلسه مورخ 27 خرداد مجلس شوراي اسلامي و اعلام آغاز بحث و بررسي آن در اولين جلسه بعد از تعطيلات، سازمان در روز 28 خرداد60 رسماً طبق يک اطلاعيه حرکت مسلحانه عليه نظام جمهوري اسلامي را اعلام کرد تا به زعم رجوي، ايران تبديل به لبنان گردد و قدرتي نه براي دولت باقي بماند و نه براي مجلس. به عبارت ديگر رجوي در سخنان خود تصريح ميکند که تاوان عدم دستيابي سازمان به قدرت و عدم انتخاب کانديداي آن از سوي مردم در انتخابات مجلس، جنگ داخلي و پايان زندگي مسالمتآميز بوده است. در اين بيانيه آمده است: «... برآنيم که نامبردگان هر که باشند و در هر لباسي، دقيقاً شايسته سختترين کيفر و مجازات انقلابي خواهند بود. ضمناً سازمان مجاهدين خلق ايران اين حق را براي خود محفوظ ميدارد تا در هر موردي هم که کيفر فيالمجلس جنايتکاران در حين انجام جرم ضد انقلابي ميسر نباشد، به زودي و به طور مضاعف، آمران و عاملان مربوطه را به جزاي خود برساند.»10
درگيريهاي پراکنده مسلحانه و اقدام به بمبگذاري و آمادگي براي ترورهاي گسترده توسط سازمان از فرداي سيام خرداد آغاز شد. روز دوم تيرماه يک بمب در سالن راهآهن قم در لحظه پياده و سوار شدن مسافران منفجر گرديد و هفت شهيد و بيش از 50 زخمي به جاي گذاشت. روز سوم تير با هوشياري مردم يک بمب قوي کنار يک هنرستان دخترانه در تهران کشف و خنثي شد.
روز ششم تير1360 با انفجار بمب کارگذاشته شده در ضبطصوت روي تريبون آيتالله خامنهاي در مسجد اباذر تهران، پروژه حذف رهبران اصلي جريان پيرو خط امام توسط سازمان کليد خورد. يک روز پس از آن فاجعه هفتم تير 1360 اتفاق افتاد. فاجعه انفجار در دفتر مرکزي حزب جمهوري اسلامي، بزرگترين ضربهاي بود که تروريسم از آغاز پيروزي انقلاب اسلامي بر آن وارد آورده بود. اين فاجعه به شهادت 72 نفر از نيروهاي انقلابي از جمله شهيد آيتالله بهشتي، چهار وزير و چند معاون وزير و 27 نماينده مجلس و عدهاي ديگر از مسئولان منجر شد.
حضور گسترده و انبوه اقشار مختلف مردم در مراسم تشييع و بزرگداشت شهداي هفتم تير و فضاي عاطفي پديد آمده در سراسر کشور، امواج وسيع حمايت از نظام و نفرت از اين سازمان تروريستي را تشديد نمود.
ششم مرداد 1360 مسعود رجوي به همراه رئيسجمهور معزول ايران بنيصدر از ايران به مقصد فرانسه فرار کردند. علياکبر راستگو از جداشدگان سازمان درباره فرار رجوي اينگونه ديدگاه افراد نظير خود را بيان کرده است: «... وي همه هواداران را بدون هيچگونه واهمهاي زير تيغ جمهوري اسلامي گذاشت و فرار کرد... از طرف ديگر رجوي هنگام فرار از ايران، دو نفر را بر جاي گذاشت که ميتوانستند براي رهبري وي بعدها باعث دردسر شوند. يکي موسي خياباني و ديگري همسرش اشرف ربيعي... با وجود موسي خياباني هيچوقت رهبر بلامنازع سازمان نميشد. از طرف ديگر چون رجوي عاشق دختر بنيصدر شده بود، تصميم به ازدواج با وي را در پاريس در سر ميپروراند...»11
حقيقت آن بود که خروش مردم ايران پس از وقوع انفجار در دفتر مرکزي حزب جمهوري اسلامي و سپس نحوه شرکت مردم در دومين انتخابات رياست جمهوري، هرگونه اميدي را در ذهن رجوي و بنيصدر زدود. پس از آن انفجار هشتم شهريور اتفاق افتاد و رئيسجمهور جديد و نخستوزير، شهيدان رجايي و باهنر و فرمانده ژاندارمري جمهوري اسلامي به شهادت رسيدند.
سازمان در 5 مهر1360 تظاهرات مسلحانه نيروهايش را به اميد انقلابي نظير 22 بهمن 57 براي سرنگوني جمهوري اسلامي در خيابانهاي تهران تدارک ديد و به اعضا دستور داد هرگونه مقاومت در برابر خود را با گلوله پاسخ دهند. در اين روز 30 نفر از مردم و پاسداران به شهادت رسيدند و بيش از يکصد و پنجاه نفر از اعضا و هواداران تشکيلاتي سازمان دستگير شدند.
تشکيل «هستههاي مقاومت» و عمليات ترور
پس از عبور از ناکاميهاي 30 خرداد، 7 تير، 8 شهريور و ... که نتوانست سقوط فوري و قطعي جمهوري اسلامي را به دنبال داشته باشد، سازمان يک قدم عقب نشست و پذيرفت که مجموعه عمليات نظامي تا آن زمان قادر به ساقط کردن نظام نيست؛ پس مردم را بايد به صحنه کشيد و قيام مردمي به پا کرد. طرح تشکيل «هستههاي مقاومت» به عنوان فرم خاص اين سازماندهي، از درون چنين تحليلي مطرح شد. در تبيين ضرورت تشکيل هستههاي مقاومت، سازمان آنها را پل ارتباطي سازمان با تودههاي مردم ميدانست.
به تصريح رجوي عمليات ترور سازمان، در مرحله جديد که از تابستان 61 آغاز ميشد، پس از سران کشور بر پاسداران و افراد عادي طرفدار نظام متمرکز ميگرديد، اما اين مرحله در واقع از اواسط پاييز 60 آغاز شده بود. رجوي در اين باره چنين ميگويد: «در مرحله اول، نوبت سران سياسي بود. قبل از هر چيز شاهمهرهها هدف بودند. در مرحله دوم، تنه سرکوبگر مدنظر است... پاسداران ارتجاع، پس اينجا ديگر دست و پاي اجرايي و سرکوبگر رژيم، اهميت درجه اول دارند.»12 ضمناً سازماندهي هستههاي جديد مقاومت در سازمان، براي پيشبرد اين مرحله و افزايش ترور مردم و نيروهاي اداري و انتظامي نيز محسوب ميشد. مردم بايستي به دليل عدم حمايت از حرکتهاي شورشي سازمان مجازات ميشدند، به نام اينکه آنان دست و پاي نظام و جزئي از تنه سرکوبگرند. فقط در سال شصت، 338 نفر از مردم در ترورهاي منافقين به شهادت رسيدند.
واقعيت اجتماعي، در سراسر سال 1360 آنچنان تکاندهنده و غيرمنتظره بود که ناگزير بسياري از باورهاي ذهني و القائات تشکيلاتي را به هم ميريخت. طيفي گسترده از اعضا و هواداران سازمان، با همکاري خانواده، دوستان، همسايهها و حتي زندانيان آزاد شده، توسط واحدهاي گشتي و عمليات اطلاعات سپاه و نيروهاي کميته دستگير شدند. دستاورد ترورهاي کور سازمان در نيمه دوم سال 60 نفرت عمومي از آنها بود. بيش از سهچهارم ترورشدگان از اقشار با مشاغل آزاد نظير جگرفروش، خواربارفروش، پارچهفروش، نانوا، سبزيفروش و معاملات ملکي بودند و کمتر از يک چهارم آنها از نيروهاي رسمي کميته و سپاه بودند.
منافقين در سال 61 پس از ضربههاي فراوان و دستگير و کشتهشدن تعداد زيادي از رهبران و کادر داخلي آنها، تصميم به ربودن و شکنجه افراد حزباللهي و پاسدار گرفت. اين عمليات که به عنوان «عمليات مهندسي» ناميده ميشد، به زعم آنها پيچيدهتر از کار عملياتي بود. پس از دستگيري عاملان شکنجه و اعترافات آنها، جزئيات دردآور و هولناکي از جنايات منافقين آشکار شد که حتي بسياري از اعضاي تشکيلاتي آنها را دچار مسئله کرد. سازمان به سران تشکيلات در داخل اعلام کرد که هيچ چيز به اعضا نگوييد و اگر بچهها سؤال کردند، بگوييد که کار خود رژيم است.
تشکيل «شوراي ملي مقاومت» و فرار از کشور
پس از ضربه خوردن منافقين و تشديد بدبيني و دشمني مردم نسبت به آنها، اين تشکيلات در برزخي هولناک قرار گرفت و چون ديگر جايگاهي در داخل کشور براي خود تصور نميکرد، دو راهکار را در پيش گرفت: ترک کشور و وحدت رسمي با ديگر گروهها و احزاب ضد نظام. علت اصلي اتحاد گروه رجوي با نيروهاي ديگر، نيازهاي موضعي و مقدماتي آن بود؛ لذا «شوراي ملي مقاومت» از چندين گروهک ضد نظام تشکيل گرديد. اين شورا به رهبري رجوي از سازمان مجاهدين خلق ايران، جبهه دموکراتيک ملي ايران، حزب دموکرات کردستان، حزب کار ايران، اتحاديه کمونيستهاي ايران، شوراي متحد چپ و چند گروه ديگر به وجود آمد. اين شورا نياز به شناسايي و استقرار در يک کشور غربي داشت. فرانسه انتخاب مناسبي به نظر ميرسيد، به ويژه اينکه هم بنيصدر در آنجا پايگاه داشت و هم رجوي در سفر محرمانه خود آخرين هماهنگيها را انجام داده بود.
از طرف ديگر سازمان نياز داشت که کادرهايش را از کشور بيرون بکشد تا از ضربه مصون بمانند. همزمان به يک ايستگاه راديويي نيز براي تبليغات نياز داشت. به همين جهت دست وحدت به سوي «حزب دموکرات کردستان» و «کومله» دراز کرد. با اين وحدت خط خروج نيروها از داخل کشور، از طريق مرزهاي کردستان تأمين شد و نيز سازمان- و به عبارتي شورا- به يک ايستگاه راديويي دست يافت.
در طول سال 1362 سازمان عمليات چشمگيري نداشت. چند عمليات کوچک در کردستان، آن هم بر روي پايگاههاي بسيج در کنار مرز و چند عمليات ترور در بعضي شهرها، نشانگر ميزان توانايي سازمان بود. دولت عراق به منظور تقويت اين گروه، امکاناتي همچون خانههاي مستقل در بغداد، موصل و کرکوک و غذاي مناسب و پول کافي و تسليحات رزمي و تقويت راديو در اختيار سازمان گذارد. سازمان هماهنگ با استراتژي رژيم بعث عراق در مقابله با ايران، اقدام به راهاندازي تيمهاي عملياتي دو نفره کرد. هدف اين تيمها ايجاد رعب و وحشت با ترور نيروهاي مردمي شناخته شده در محلات شهرستانها بود. در نيمه دوم سال 63 بحرانهاي روحي ناشي از وضعيت تشکيلاتي سازمان، در بين اعضا و هواداران تشکيلاتي آغاز گرديد.
در طول سه سال نظاميگري از سال 60 تا 63، تشکيلات بستهتر شد. سازمان از شيوه «تخليه» به مثابه مکانيسم همسانسازي افراد تشکيلات استفاده ميکرد. آنان که در عالم ذهن ترديد پيدا ميکردند و «مسئلهدار» ميشدند، ميبايست خود را تخليه کنند و در حضور فرمانده و يا مسئول مافوق اعتراف کنند و در واقع، انديشه و پرسش را «گناه» دانسته و تصميم به ترک کامل آن بگيرند تا مانند سيستم زندگي موريانهها و يا زنبورها بتوانند در نقش سربازان مطيع، در اندام سازمان به حيات خويش ادامه دهند. نفوذ و سيطره سازمان که به علت تفتيش عقايد و بازپرسي از درون افراد هر روز بيشتر ميشد، موجب اعتياد اعضا به مصرف روزانه گزارشنويسي و تخليه احساسات و شنود نوارهاي سرود، براي تقويت «غريزه» فرمانبرداري ميگشت. با اين حال جداشدن هر از چندگاه بعضي از اعضاي قديمي سازمان وعلني شدن آن بر خلاف ميل و اراده رهبري تشکيلات، هم حکايت از گسترش بحرانهاي دروني داشت و هم به سهم خود موجب افزايش و تعميق آنها ميشد.13
انقلاب ايدئولوژيک و همکاري رسمي با رژيم بعث
در اواخر سال 63 رجوي پيشبيني کرد که کادرهاي اصلي گروه دير يا زود به اين جمعبندي ميرسند که اقدامات، تاکتيکها و سياستهاي وي با ناکامي روبرو شده و ضايعات سنگيني بر پيکر سازمان وارد آمده است. از اين رو براي گريز از بحران، اقدام به تغيير ماهيت تشکيلات و روابط تشکيلاتي نمود و با «رهبرسازي» خواست که بر بنبست پديد آمده غلبه کند. وي طي چند مرحله تحت عنوان «انقلاب ايدئولوژيک» سعي کرد رهبري خود بر سازمان را تثبيت کند.
در تاريخ 19 اسفند63، اعلان ازدواج غيرمترقبه و حيرتانگيز نفر اول سازمان با همسر فرد دوم سازمان (ابريشمچي) توجه بسياري را به اين حادثه معطوف ساخت. مريم رجوي در سخنراني مراسم ازدواج گفت: «... به طور مشخص ميتوان و بايد گفت که پرچم آزادي و رهايي در دست رهبري اخص اين سازمان يعني مسعود است.»14 وي علت شکست استراتژيهاي سازمان را مشخص نبودن رهبري خاص سازمان اعلام کرد و از رجوي انتقاد کرد که چرا تاکنون اجازه نداده وي را به عنوان رهبري خاصالخاص معرفي کنند و تا الان هم دير کرده که اين تحول را به عقب انداخته است.
پس از معرفي رجوي به عنوان رهبري بلامنازع، در مرحله دوم او به تصفيه سازماني دست زد و نيروهاي رقيب را تنزل داد و شکستها و ناکاميهاي سازمان را به گردن آنها انداخت. او در مرحله سوم تصميم گرفت سازمان را به طور کامل و رسمي در کنار رژيم بعث قرار دهد و به اين ترتيب استراتژي جنگ چريکي شهري به استراتژي جنگ آزاديبخش در کنار ارتش بعثي تبديل شد. در پي اين تصميم، ارتش آزاديبخش ملّي تاسيس شد و سازمان مجموعه کادرها، اعضا و کسان مختلفي را که در مناطق گوناگون مانند اروپا، پاکستان و ترکيه داشت، به عراق آورد و در تشکيلات سازمان تغييرات اساسي داد و کادرها را به ستاد نظامي فرستاد.
سازمان پس از انجام چند عمليات در کنار نيروهاي رژيم بعث عراق، موعد حمله بعدي خود را 5 مهر 1367 قرار داده بود و اميد داشت با بهرهگيري از تحولات سياسي رخ داده در جنگ و درگيري مستقيم نظامي آمريکا با ايران و شرايط مساعد منطقهاي و بينالمللي، بتواند خود را براي تصرف تهران آماده کند. سازمان که جمهوري اسلامي را ناگزير از ادامه جنگ تحليل کرده بود، با پذيرش قطعنامه 598 از سوي ايران در 27 تير67 غافلگير شد و با نقض آتشبس توسط رژيم صدام و تجاوز مجدد عراق از جنوب و غرب به کشور، عمليات شتابزده «فروغ جاويدان» را انجام داد که به شکست سختي منجر گرديد.
سقوط پس از شکست عمليات «فروغ جاويدان»
بعد از شکست سنگين عمليات فروغ جاويدان (مرصاد)، سازمان نه به لحاظ نظامي و نه به لحاظ سياسي، توان انجام عمليات ديگري را نداشت. از اين رو رحلت حضرت امام(ره) را به عنوان شرط اصلي براي انجام هرگونه عمليات مطرح ميکرد. بعد از ارتحال امام نيز از نظر سازمان هفت شرط ديگر وجود داشت که با تحقق آنها شرايط عمليات در مرز فراهم ميگرديد. از جمله اين شرايط اوضاع مساعد بينالمللي عنوان گرديد که ديگر هيچگاه فراهم نشد.
بعد از ارتحال امام، قدرتهاي غربي با جمعبندي طرحهاي ناکام قبلي، چشم اميد به تحولات تدريجي در آينده دوختند و اين سياست با طرح براندازي نظامي مشترک رژيم صدام و سازمان، کاملا متفاوت بود. از اين رو فعاليت در جهت جلب توجه افکار عمومي و ايفاي نقش متناسب با سياست قدرتهاي غربي در اولويت سازمان قرار گرفت. در اين مقطع سازمان و شورا صرفاً به يک گروه فشار تبليغاتي در دست قدرتهاي غربي و به ويژه آمريکا تبديل شد.
اينک با روند اوضاع در عراق جديد و استقرار دولت مردمي که در مقابل همسايه رنجديده و بزرگوار خود، ايران، احساس تعهد و دوستي عميق دارد، آخرين روزنههاي اندک باقيمانده براي خارج ساختن سازمان از وضعيت مرگ و فروپاشي تدريجي را کاملا محو نمود. بعد از دو دهه پيوند عميق و همهجانبه سرنوشت رژيم صدام و سازمان رجوي، ديگر نميتوان امکان حيات مستقلي براي اين گروه از همپاشيده و متلاشي متصور بود. سازمان مجاهدين خلق، به فرجام تاريخي خود رسيد و ميراثي از درد و رنج و خون و عبرت براي تاريخ ايران معاصر بر جاي گذارد.
پينوشتها:
1. چهارده سال رقابت ايدئولوژيک شيعه در ايران، روح الله حسينيان، مرکز اسناد انقلاب اسلامي، 1383، ص499.
2. رجوع کنيد به: همان، ص 504 و ص505، تصوير نامههاي رئيس وقت ساواک ارتشبد نصيري به رياست اداره دادرسي نيروهاي مسلح شاهنشاهي با موضوع درخواست عفو مسعود رجوي به دليل «کمال همکاري در معرفي اعضاي سازمان مکشوفه».
3. رجوع کنيد به: همان، ص 507، تصوير نامه رئيس وقت ساواک ارتشبد نصيري به رياست اداره دادرسي نيروهاي مسلح شاهنشاهي با موضوع همکاري رضا رضايي در استرداد سلاحهاي برادرش و قول همهگونه همکاري با ساواک.
4. آنها که رفتند، لطفالله ميثمي، ص403.
5. سازمان مجاهدين خلق، پيدايي تا فرجام، به کوشش جمعي از پژوهشگران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، 1385، ج2، ص71. رسول جعفريان در کتاب جريانها و سازمانهاي مذهبي- سياسي ايران ذيل عنوان مجيد شريفواقفي در مورد اعتقادات وي به مطالبي اشاره کرده است که در مجموعه سه جلدي «سازمان مجاهدين خلق، پيدايي تا فرجام» که شايد معتبرترين منبع حاضر درباره تاريخچه و انديشههاي اين سازمان شناخته ميشود، به طور دقيق و مستند مطالبي بر خلاف نظر آقاي جعفريان آمده است. در اينباره به مطالب مجموعه سه جلدي استناد شده است.
6. جريانها و سازمانهاي مذهبي- سياسي ايران، رسول جعفريان، بهار1385، صص251-277.
7. جريانشناسي سياسي در ايران، علي دارابي، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، 1388، ص100.
8. سازمان مجاهدين خلق، پيدايي تا فرجام(1384-1344)، ج2، صص455-395.
9. نشريه مجاهد، ش116، ص9.
10. همان، ش127،ص4، متن اطلاعيه 28 خرداد.
11. سازمان مجاهدين خلق، پيدايي تا فرجام(1384- 1344)، ج2، صص617-587.
12. جمعبندي يکساله مقاومت مسلحانه، مسعود رجوي، آلمان غربي، انجمن دانشجويان مسلمان، ص109.
13. سازمان مجاهدين خلق، پيدايي تا فرجام(1384- 1344)، ج2، صص767-700.
14. نشريه مجاهد، ش 253، ص27.