ممنوعیت ملاقات ، بارزترین دلیل ِ خفقان در مجاهدین

جمال امیری، عضو با سابقه سازمان مجاهدین ، از ابتدای سال 1367 فعالیت حرفه ای اش را در کشور آلمان و تحت مسئولیت فهیمه اروانی آغاز می کند ،مدتی در تهیه و جمع آوری پول برای این گروه شرکت می کند ، اما وی را برای شرکت درعملیات فروغ جاویدان به عراق می فرستند.

وی مدارج تشکیلاتی را طی می کند و در سال 74 به بغداد منتقل و در قسمت حفاظت دفتر اصلی سازمان مجاهدین در بغداد و پس از آن به عضویت گروه حفاظتی مقر رجوی در محلی به نام بدیع برگزیده می شود.

روند مسئله داری امیری از همان زمان آغاز می شود ، تا آنجا که می گوید :

" اینها مراقب من بودند، چون اوضاع تشکیلاتی ام اصلاً خوب نبود. تا اینکه بعد از نشست های طعمه ، من را زندانی کردند و مورد شکنجه و آزار و اذیت قرار گرفتم. محاکمه های دویست نفری، دو هزار نفری برای من تشکیل دادند. جرمم هم این بود که گفتند شما راجع به تشکیلات سازمان محفل زدید و قصد فرار داشتید و چون پدر و مادرت خارج هستند، تو می خواستی بروی مزدوری کنی و ما را بفروشی. "

خبرنگار هابیلیان در گفتگویی با جمال امیری ، برخی از مواضع مجاهدین را نقد و بررسی می کند که آنچه در پی می آید و از نظرتان می گذرد ، قسمت اول این گفتگو است.

 

 

 

Jamalamiri 1

 

* شما از آلمان وارد فضای قرارگاه اشرف شدید، آن هم فضای عملیات فروغ و بعد با آن سرخوردگی های روانی و بعد از یک مدتی هم جریان انقلاب ایدئولوژیک به وجود آمد و ... من می خواهم یک مقایسه ای داشته باشید بین فضای آزاد، فضایی که درآن رسانه ها وجود دارند، ارتباطات وجود دارد با فضای سازمان و تفاوتهای آن را بیان کنید.

سازمان خیلی ادعای دموکراسی داشتن و آزادی و دسترسی به اخبار و اطلاعات دارد. همین الان هم ادعا می کند که ما آزادیم. من از موقعی که وارد تشکیلات سازمان شدمم، چیزی به نام اخبار که به طور مستقیم افراد از رادیو یا از تلویزیون گوش بدهند، وجود نداشت. همیشه هم به عنوان یک کار زشت بود که فردی برود خودش اخبار رادیو گوش بدهد، تحلیل ها را گوش بدهد، اصلاً چنین چیزی وجود نداشت. حتی آن موقعی که بگیر ببندهای تشکیلاتی کمتر بود و فرد می گفت من نمی خواهم بمانم و می فرستادنش خارج کشور چنین چیزهای نبود. مثلاً اگر کسی بود که این کارها را می کرد، با او برخورد می کردند و نمی گذاشتند چنین چیزی در تشکیلات پا بگیرد. اطلاعات رسانی، اخبار رسانی در سازمان می توانم بگویم در حد صفر بود. تمام اخبار، از روز اول که من وارد سازمان شدم، همیشه از تشکیلات می آمد .اخباری که خودشان می خواستند نفرات به آن سمت کانالیزه شوند. تحلیل های سیاسی هم همیشه و از قدیم ممنوع بود و این که دو نفر بنشینند همفکری کنند و نظراتشان را به هم بگویند، با عنوان محفل زدن یک چیز ممنوعه ای بود و اگر کسی چنین موردی داشت با او برخورد می کردند.فرد نمی توانست روی مسائل سیاسی فکر بکند یا تحلیلی داشته باشد. همه تحلیلها و همه فکر کردن ها از نقطه مسعود رجوی بود. یعنی نشست می گذاشت، تحلیل ها را می گفت و افراد را به آن سمت که می خواست کانالیزه می کرد. به شما قدرت این را نمی دادند که در سازمان خودت فکرو تحلیل کنی. این اواخر که اصلاً اسمهای خیلی بدی هم رویش گذاشته بودند. ولگردی سیاسی و شعبه سپاه پاسداران و نمی دانم شعبه وزارت اطلاعات. یعنی اگر شما با دو نفر می نشستی درددل می کردی، صحبت می کردی، این مارکها را به شما می زدند می گفتند شما دارید خط جمهوری اسلامی را اینجا پیش می برید و اصلاً شما حق صحبت کردند نداشتید. سالهای قبل از انقلاب ایدئولوژیک اگر فردی مرتکب این چیزها می شد، به او می گفتند بیا برو. بعد از آن هم که دیگر محدودیت ایجاد شده بود، برایشان چون می دانستند اگر شکاف خارج کشور را باز کند خیلی ها از سازمان می روند. چنین روزنه ای را برای کسی نمی گذاشتند و آن را بستند. برخورد تشکیلاتی با فرد می شد یا کاری می کردند در جمع که طرد بشود و تحت فشار روحی قرار می دادند.اطلاع رسانی و تحلیل اصلاً وجود خارجی نداشت در سازمان، یعنی اگر من بخواهم یک مقایسه ای داشته باشم از بیرون و داخل باید یک چیزی وجود داشته باشد که مقایسه کنم. ولی وقتی چیزی وجود ندارد، چیزی را نمی شود مقایسه کرد. مثلاً من بیایم بگویم بولتن خبری در سازمان بوده. بولتن خبری چی بود؟ مثلاً فرض کن من چند جمله صحبت می کنم، شما بردارید یک تکه از حرف من را بنویسید یک جا. خب آن چیزی که خودت می خواهی برمی داری. ولی اگر در کلیت حرف من را بیاوری آنجا چاپ کنی، معلوم است که یک برداشت دیگری می شود. در سازمان هم همیشه اخبار چنین است، اطلاع رسانی چنین است. الان که اصلاً صفر است. یعنی می توانم بگویم بعد از سال 73 که جریانات شکنجه و کشتار افراد ،به اصطلاح به جرمهای نفوذی بودن و غیره راه افتاد، دیگر روی مسئولین بالا به این که می توانند بکشند و شکنجه کنند، باز شده،و دیگر چیزی به نام اخبار و اطلاعات وجود نداشت. حرف زدن در موردش جرم نابخشودنی بود. منجمله خودم را برایتان مثال بزنم. برای حرف زدن با دو نفر که یک حرف واقعی زدیم،تنبیه شدم.رجوی تحلیلش این بود که آقای خاتمی انتخاب نمی شود،ما گفتیم که خاتمی انتخاب می شود، چرا نشود؟ مردم به او رأی دادند. این یک جرم است. چرا من این را علیه خط و استراتژی و حرفهای رجوی زدم. به خاطر این من را یک ماه تنها تبعید کردند و بعد فرستادند زندان. بعد بگیر و ببند و بزن و تف کن و فحش بده و تحت فشار روحی قرار بده و تحقیر کن و بعد هم گفتند باید بروی ابوغریب و ... این چه بود؟ همان حرفی که شما می زنید. یعنی اقدام علیه فکر شما، نباید فکر کنید، در واقع به ما می گفتند که فقط این رجوی است که فکر می کند. تو حق فکر کردن نداری، تو باید فقط مجری باشی. من نمی خواهم توهینی بشود به بقیه که الان هستند آنجا، ولی در واقع یک گوسفند، یک ربات، یک چیزی که از خودش هیچ اراده ای ندارد و یکی دیگر است که برایش تصمیم می گیرد. خب خیلی از کارهای رجوی اشتباه بوده، خودش هم به آن اعتراف کرد،در یک نشست آمد با عصبانیت گفت که آقا هر چی گفتم گفتی گفت، کشک بوده. از الان می خواهیم صفر صفر کنیم و دوباره شروع کنیم. این حتی به خودش اجازه انتقاد نداد که بگوید من اشتباه کردم. این اجازه را به کس دیگری هم نمی دهد. بنا بر این چنین چیزی را اصلاً من نمی توانم مقایسه کنم. من نمی توانم بگویم به فرض یک چیزی وجود داشته که با جای دیگر مقایسه کنم.

*در این روزهای اخیر سازمان یک سایتی راه انداخته که از قول نیروها در آن مطلب می زند. مثلاً می گوید که جمال امیری که این حرف را زد، من رفتم در اینترنت دیدم و این آدم دروغ می گوید. نکته خنده دارش این است که می نویسد من رفتم در اینترنت نگاه کردم، مثلاً من ِ باقرزاده یا روزبه یا ... رفتم در اینترنت نگاه کردم! این ادعاهایی که سازمان امروز می کند نتیجه چیست؟ چرا اینطور ادا در می آورد؟

در واقع سازمان کشتی اش الان به گل نشسته، سازمان خودش چیزی نداشت و می خواست خطی را با اهرم فشار صدام حسین و مزدوری کردن برای آنها و سوء استفاده کردن از کسانی که واقعاً آمده بودند به اصطلاح خودشان برای آزادی و برای مردم مبارزه کنند ، با سوء استفاده کردن از اینها می خواست یک خطی را پیش ببرد. خب این خط به بن بست رسیده، آقای رجوی فراری شده، خانم مریم رجوی همه را گذاشته فرار کرده رفته فرانسه برای خودش زندگی می کند، نفرات دور و بری اش را هم برده است. معلوم نیست فردا آنجا چه شود. من حالا نمی خواهم کسی را بترسانم که فردایش چه می شود. هر کسی خودش انتخاب می کند. ولی این اراجیف مسخره و خنده دار چیزی است که حتی اگر به آدم کور هم در سازمان بگویی می فهمد نمایش است. وقتی فرد بعد از چهارده سال یا سیزده سال یک بار موفق نمی شود با خانواده اش تماس بگیرد،( نمونه اش خودم) شما فکر می کنید که در سازمان مثلاً اینترنت وجود دارد؟ این که دیگر یک چیز مسخره و خنده داری است. وقتی نامه هایی که برای شما می فرستند، به شما نمی دهند، می گذارند شما با اینترنت تماس بگیرید؟ اصلاً سازمان خودش می گوید که ما باید دستگاهمان را آب بندی کنیم که به ما نفوذ نکنند. بعد چطور می آید اینترنت بگذارد برای نفرات. این آقای ابریشم چی چند وقت پیش در ارتباط مستقیمشان می گفت که ما سند و مدرک داریم که هیچ کس را به زور ایران نفرستادیم یا سند و مدرک داریم که هر کسی دلش خواسته ما فرستادیم خارج. خب این که دیگر یک چیز خنده داری است و همه می دانند این را در نشست آمده جلوی چهار هزار نفر گفته که آقا خارج نداریم، ابوغریب هشت سال، بعد هم ایران. خب دیگر شما این را به چغندر پخته هم بگویید می خندد!!

 

 

Jamalamiri 2

 

شما یک سال و چند ماه است که در کمپ هستید، امکانش برایتان متصور نیست که یک چنین شرایطی در اشرف بوجود آمده باشد؟

اصلاً من آرزو می کنم ، یک روزی در سازمان چنین چیزی بشود که من بتوانم با دوستانم و با همرزمان قبلی ام صحبت کنم. من از خدا می خواهم. من الان دعوت می کنم آقایان سازمانی وآن کسانی که من دعوت میکنم، بیایند من با آنها صحبت کنم. بیایند تلفنی صحبت کنیم، بیایند ویدیویی صحبت کنیم، هر جوری که خودشان می خواهند، ولی بیایند واقعاً صحبت کنیم. بنشینیم صحبت کنیم من حرفهای خودم را دارم، آنها هم حرفهای خودشان را. من سؤالات خودم را می کنم، خب معلوم است من می روم در سازمان یک سؤالی از یکی می کنم بعد می ریزند سر من که چرا تو این سؤال را کردی. خب این یعنی چی؟خفقان از این بیشتر؟ حتی در کشوری که یک دیکتاتور هم وجود داشته باشد، بالاخره یارو به یک نحوی حرف خودش را می زند. ولی وقتی شما حتی سؤال هم نمی توانی بکنی، سؤال می کنی سرکوب می کنند، انتظار دارید اینترنت برای کسی بگذارند؟ اگر واقعاً چنین چیزی باشد، روز خیلی خوبی است. یعنی من آرزو می کنم چنین روزی باشد. اگر واقعاً سازمان ادعا می کند که ما اینترنت داریم، پس چرا نفراتی که در کمپ هستند یک سال تقاضای ملاقات با همسرشان دارند یک سال تقاضای ملاقات با برادرشان دارند،موافقت نمی کنند و می گویند طرف نمی خواهد ملاقات کند. اگر راست می گویند نفر مربوطه خودش بیاید بگوید من نمی خواهم ملاقات کنم. همین چند وقت پیش با پدر و مادر سعید ربیعی صحبت کردم از من خواهش می کردند می گفتند ما چطور بچه امان را ببینیم؟ درب قرارگاه به ما می گویند که پسرتان گفته که من نمی آیم. گفتم شما بگویید بچه من بیاید خودش بگوید نمی آیم. ولی چرا نمی فرستند؟ چرا می گویند نیست؟ چرا نفرات را بر می گردانند به بهانه این که نمی دانم کاروان اطلاعات است و... من با مادرش صحبت کردم، واقعاً بنده خدا ناراحت و در فشار بود. اگر واقعاً اینها اینترنت دارند، چرا به پدرو مادرها اجازه ملاقات با فرزندانشان را نمی دهند؟ چرا می برند اینها را در نشست، مخشان را می پزند، کله پزی می کنند، بعد به طرف آخر سر می گویند خودت تصمیم بگیر. بعد طرف بین فشار و رودربایستی و با ناراحتی بگوید که من نمی روم. چون می داند که اگر برود پیش پدر و مادرش دیگر نمی تواند بماند. آنها هم این را می دانند. او مجبور است که خودش را یک جوری قانع کند و بگوید که نبینم مادرم را بهتر است. ولی اگر راست می گویند آنها تشویق کنند بگویند ، تو اگر واقعاً می خواهی بمانی برو پیش پدر و مادرت و بگو نه. چرا می ترسند از این که نفرات بروند پدر و مادرشان را ببیند. خانواده شان را ببیند. چرا این طوری است؟


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31