فرقان در لایه هایی پنهانی با مجاهدین هماهنگ بودند

من قویاً این نظر را تأیید می کنم که فرقان در لایه هایی پنهایی با مجاهدین خلق هماهنگ بودند . شاید هم ترور آقای مطهری را با موافقت و صلاحدید و چراغ سبز مجاهدین انجام داده باشند

Bookroom.ir File 5711

•درآمد :

در سال های اوج گیری مبارزات و نیز سر برآوردن گروه هایی با ایده های گوناگون ، تنی چند از اندیشمندان نقاد ، برغم برخورداری از شور انقلابی ، همواره دغدغه سلامت اندیشه مبارزه و پیرایش آن از التقاط را با خود داشتند . این معدود که عمدتاً از شاگردان و مصاحبان استاد مطهری بودند ، جریان فکری حاکم بر جنبش را در تمامی اجزا و جغرافیای آن به دقت رصد می کردند .

دکتر غلامعلی حداد عادل که خود در زمره این چهره هاست ، پس از سپری گشتن نزدیک به چهار دهه از آن دوران ، در گفتگو با یادآور تلاش نمود تا تحلیلی گویا از زمینه های ظهور فرقانیان و نیز کارکرد ایشان به دست دهد .

قرار گفتگو با او در یکی از شب های آذر ماه و در فرهنگستان زبان و ادب فارسی بود و دکتر پس از سپری کردن یک روز پر کار ، پاسخگوی پرسش های یادآور شد . لطف ایشان را سپاس می گوییم .

 

* * * * *

./ با تشکر از جنابعالی که پذیرای این گفتگو شدید . به عنوان مطلع این بحث بفرمایید از چه زمانی متوجه ظهور جریان فکری فرقان شدید و چرا حسایست نسبت به ظهور اینها چندان شعاع و گستره ای پیدا نکرد و فقط منحصر به دو سه چهره خاص و ایدئولوگ انقلاب شد ؟

_ بسم الله الرحمن الرحیم ، برای این که پدیده گروه فرقان بهتر فهمیده شود ، لازم است جریانات فکری مطرح در فضای افکار اسلامی و در میان جوانان مسلمان را از دو سه دهه پیش از آن بشناسیم و با مرور سریع آنها به گروه فرقان برسیم .

در کنار روحانیت سنتی که در قالب حوزه های علمیه و مرجعیت و در مراکزی مثل قم و مشهد تجلی پیدا می کرد و در محافل و مجالس دینی و عزاداری و نیز برخی انتشارات ، نمود گسترده و سراسر داشت ، از بعد از شهریور 20 شاهد برداشت های دیگری هم از اسلام بودیم که به نوعی از برداشت سنتی روحانیت متفاوت بود .

اولین کسی که این برداشت ها را به صورت گسترده مطرح کرد ، مرحوم مهندس بازرگان در دهه 20 بود و بارزترین نوشته ای که از آن دوران مانده و نشانه طرز فکر اوست ، کتاب " راه طی شده " است . خصلت مهم این کتاب نفی فلسفه و کافی دانستن علم غربی ، آن هم بیشتر علم طبیعی و مهندسی و ریاضی و به طور کلی علم تجربی بود .

این نوع نگاه بعدها در آثار دیگر مهندس بازرگان مصادیق خود را پیدا کرد ، مثل " مطهرات در اسلام " یا کتاب های دیگر و در همان زمان از سوی بزرگانی چون علامه طباطبایی و بعدها شهید مطهری به صورت جدی نقد شد ، ولی عده زیادی از دانشگاهی ها به آن تمایل پیدا کردند .

در دهه 40 در ایران آرام آرام علوم انسانی غربی و رشته های روانشناسی ، جامعه شناسی ، فلسفه تاریخ و این نوع مباحث مطرح می شوند و کسانی چون امیر حسین آریان پور با ترجمه کتاب نسبتاً مفصل " زمینه جامعه شناسی " نیمکوف منبع مفصلی به دست می دهد و روشنفکران چپ ، حجم عظیمی از منابع علوم انسانی را با طعم مارکسیستی و سوسیالیستی وارد بازار فکر می کنند .

البته در کنار اینها روشنفکران متمایل به سرمایه داری غرب به ترجمه آثاری می پردازند و فضای جامعه ما به صورت فزاینده ای از نوع دیگری از علم غربی پر می شود که بر خلاف آن چیزی است که مهندس بازرگان نماینده اش بود . این نوع علم غربی به انسان و شئون فردی و اجتماعی او عنایت دارد .

شما اگر در آن سال ها پشت ویترین کتاب فروشی های روبروی دانشگاه را ملاحظه می کردید ، پر از این نوع کتاب ها بود . من در فاصله سلا های 42 تا 45 دانشجوی دانشگاه تهران بودم و هفته ای چند بار فاصله بین میدان انقلاب تا سر خیابان وصال را که غالب مغازه هایش کتاب فروشی بودند ، طی می کردم و تک تک کتاب های تازه منتشر شده را می شناختم .

این فضا یکسره در اختیار و تسخیر روشنفکرها بود . با ثقل قابل توجه مارکسیست ها و کمونیست ها و سوسیالیست ها ، مذهبی ها حس می کردند چیز تازه ای پیدا شده که آنها در این زمینه کار نکرده و آن را نمی شناسند ، این احساس خلاء و احساس نیاز ، با ظهور دکتر شریعتی مقارن شد .

شریعتی اولین جلوه چشمگیرش در تهران ، در سال 1346 و در جشن های آغاز پانزدهمین قرن بعثت بود . ساختمان حسینیه ارشاد شکل گرفته و قابل پذیرایی از مردم بود . البته هنوز کامل نشده بود . در سال 45 آقای مطهری و مرحوم همایون و آقای میناچی و دیگرانی که دست اندر کار بودند ، می خواستند فرا رسیدن پانزدهمین قرن بعثت را جشن بگیرند ، منتها مصادف شد با جشن های بیست و پنجمین سال سلطنت شاه !

آنها برای این که این دو جشن با هم اجرا نشود و در کنار هم قرار نگیرد ، برنامه یک سال این جشن را به تعویق انداختند و در سال بعد جشن مفصلی گرفتند . من در آن موقع دانشجوی فوق لیسانس دانشگاه شیراز و مؤسس انجمن اسلامی آنجا و ضمناً معلم آن دانشگاه هم بودم و در دوره لیسانس درس می دادم .Hadadeadel

ضمناً با استاد شهید آیت الله مطهری در ارتباط بودم و به تهران آمدم و در همه آن جشن ها که سه چهار روز بر پا بود ، مرتباً و صبح و عصر در جلسات سخنرانی شرکت می کردم و در آنجا بود که برای اولین بار با دکتر شریعتی و نوع نگاه و بیان و سخنوری جذاب و حتی سحرآمیز او آشنا شدم . حرف های شریعتی از جنس همان علوم انسانی ای بود که غیر مذهبی ها فضای فکری را با آن پر کرده بودند ، اما این حرف ها در بستر اسلامی مطرح می شدند .

./ به نظر شما آیا دکتر شریعتی سعی داشت با افکاری که در آن برهه رایج بود ، نوعی تجانس نشان دهد یا این تضاد و دوگانگی از ابتدا در آرای او وجود داشت ؟

_ دکتر شریعتی نظریه های جامعه شناسی را مطرح و سپس آنها را بر تاریخ و مفاهیم اسلامی منطبق می کرد و یا تاریخ اسلام را مصادیقی از آن نظریه های جامعه شناسی می دانست . در بین مستمعان او هم تقریباً کسی نبود که در این رشته ها تحصیل کرده و اطلاعی داشته یا اجتهادی کرده باشد .

نو بودن این افکار به قدری مهم بود که کسی به فکر نقد آنها نبود و شریعتی با یک حرکت بولدوزری سنگین و سریع ، حرکت و افکار خود را منتشر می کرد . زیاد سخنرانی می کرد ، سخنرانی های خود را می نوشت ، خوش قلم ، خوش فکر و خوش بیان بود و در نتیجه افکار او رواج عجیب و غریبی پیدا کرد .

من چون از حدود سال 40 ، یعنی از وقتی دانش آموز دبیرستانی بودم با نوع تفکر آقای مطهری آشنا بودم ، از همان اوایل حس کردم در افکار شریعتی نکته های قابل نقدی وجود دارد و با این که خیلی جوان بودم (وقتی لیسانس گرفتم 21 ساله بودم ) احساس کردم این صحبت ها در یک جایی مشکل ساز خواهد شد .

من موقعی که به جشن های آغاز پانزدهمین قرن بعثت به تهران آمدم ، 22 سال داشتم ، کتاب " محمد خاتم پیامبران " را که جلد اول آن به همین مناسبت چاپ شده بود ، گرفتم و دقیق خواندم . بخش قابل توجهی از این کتاب حاوی دو مقاله از شریعتی است . به ذهنم رسید که نقدی به این دو مقاله بنویسم و شبهه هایی را که در مورد افکار شریعتی به ذهنم می رسد به آقای مطهری منتقل کنم .

این کار را کردم و مقاله ام را ماشین کردم و به تهران بردم و در منزل آقای مطهری تحویل ایشان دادم . هنوز هم آن مقاله را دارم و در جایی چاپ نشده . قضیه مربوط به 42 سال پیش است . من از آقای مطهری پرسیده بودم که اگر این حرف های شریعتی درست باشد ، پس تکلیف این و آن چه می شود ؟ تعارض و مشکلاتی را احساس کرده بودم .

از آن پس در عین حال که از لحاظ ادبی بسیار مجذوب طرز بیان و گفتار شریعتی بودم ، اما از لحاظ محتوایی این حساسیت را داشتم . یکی از علل علاقه من به سخنرانی های دکتر شریعتی ، علاقه من به ادبیات و هنر بود ، زیرا او مثلاً با اشعار شاعران نو پرداز هم آشنا بود.

شریعتی عملاً به یک گوینده مذهبی تبدیل شده بود که در حسینیه ارشاد به مناسبت تاسوعا ، عاشورا ، بعثت و جشن های مختلف سخنرانی می کرد و حرف هایی که می زد از سنخ چیزهایی بود که ما دانشگاهی ها آن را بهتر می فهمیدیم . استناد به ترجمه ها می کرد یا مثلاً افکار بعضی از روشنفکران را مطرح می کرد ، به هر حال زبانش برای ما مفهوم تر از دیگران بود .

دکتر شریعتی در واقع نمونه دومی در میان قشر روشنفکری بود که اسلام را بر علوم انسانی غربی عرضه کرده بود . قبلاً مهندس بازرگان ، اسلام را بر علوم تجربی عرضه کرده بود و دکتر شریعتی دو دهه پس او ، کاری را که در آن زمان نشده بود ، حالا در فضای دیگری مطرح کرد .

اقبال جوان ها به آثار شریعتی سبب شد که در مدت کوتاهی توجه به علوم انسانی خصوصاً جامعه شناسی در بین جوانهای مذهبی، چه در حوزه و چه در دانشگاه بالا بگیرد و خیلی ها که به فکر ایجاد تحول بودند و می خواستند برای جذب و حفظ جوان ها راه تازه ای را در عالم مذهب باز کنند، از دکتر شریعتی الگو گرفتند و سعی کردند نوع نگاه او را دنبال کنند .

در واقع در آن زمان شاید در بین طلاب قم فراوان می شد ، کسانی را که کتاب های جامعه شناسی و علوم غربی را از تهران تهیه می کردند و به طور پنهانی می خواندند و در نوشته هایشان آن اصطلاحات را به کار می بردند .

بد نیست در اینجا شوخی ای را که از آقای مطهری شنیدم بازگو کنم . آقای مطهری از این افراطی که بعضی ها می کردند و بجا و نابجا از جامعه شناسی وام می گرفتند ، این طور تعبیر می کرد و به من می فرمود :

" ما آخوندها تازه به دو چیز رسیده ایم و اینها را بجا و بیجا به کار می بریم ، یکی جامعه شناسی است ، یکی هم ویرگول ! نه می دانیم جای استفاده درست از جامعه شناسی کجاست و نه جای استفاده درست از ویرگول را بلدیم و همین طور بیهوده نوشته هایمان را از ویرگول و جامعه شناسی پر می کرده ایم ! " جامعه شناسی و ویرگول را هم کنار هم گذاشته بود تا نابجا به کار بردن هر دو را بیان کند .

اصولاً نوع برخورد و رهیافت بسیاری از جوان ها در اواخر دهه 40 و اوایل 50 بر اساس همین مفاهیم بود . در همین سال ها بود که مجاهدین خلق به صورت زیر زمینی ، ایدئولوژی خود را تدوین کردند و این ایدئولوژی از نوع نگاه مهندس بازرگان بود و آنها که مثل او به فلسفه اسلامی بی اعتنا و بی اعتقاد و نیز بی اطلاع از آن بودند ، برداشت از نگاه مرحوم بازرگان را این جور کامل کردند که هر فنی علمی دارد و فن مبارزه هم علمش مارکسیسم و ماتریالیسم تاریخی و ماتریالیسم دیالکتیک است .

بنابراین همان طور که ما برای ساختمان سازی از مهندس و فیزیک استفاده می کنیم و این کار تعارضی با مذهب ندارد ، برای مبارزه هم می توان از مارکسیسم به عنوان علم مبارزه استفاده کرد .

./ شما هیچ وقت علاقمند نشدید برای فهم بیشتر ماهیت تفکر و نظر دکتر شریعتی ، همانگونه که به مرحوم مطهری نزدیک شدید به او هم نزدیک شوید ؟ این سؤال را از این جهت مطرح می کنم که بسیاری از کسانی که از دور یا از طریق آثار شریعتی با او آشنا شده اند ، از فکر او تلقی متفاوتی با کسانی دارند که علاوه بر آشنایی با آثار او ، با شخص او هم مراوده داشته اند .

_ راجع به مرحوم شریعتی باید مستقلاً صحبت کرد ، در این بحث من بیشتر سعی می کنم جو عمومی و فضای فکری آن دوران را برای آشنایی بیشتر جوان ها بیان کنم . مجاهدین خلق دست به یک کار ترکیبی زدند ، یعنی نوع نگاه مهندس بازرگان را گرفتند و به قول خودشان با علم مبارزه تکمیل کردند . مهندس بازرگان به مبارزه مسلحانه معتقد نبود و مجاهدین خلق به این نتیجه رسیده بودند که باید با اتکای به علم مبارزه وارد میدان مبارزه مسلحانه شد .

اینها از بستر نهضت آزادی و نوع تفکر مهندس بازرگان برخاستتند و به زغم خودشان یک مرحله تکاملی را طی کردند و در سال های اولیه دهه 50 که سازمان لو رفت و آثار اینها منتشر شد ، ما شاهد سلسله منابعی بودیم که به سازمان مجاهدین خلق تعلق داشت . یک سلسله هم آثار شریعتی بود که به بخش هایی از روحانیت زمان آگاه تعلقانی داشت ، یعنی روحانیت پیشرویی که به روحانیت سنتی اتصال داشت ، مثل علامه طباطبایی و شهید مطهری .

این جریان نوظهور که به علت جدید بودن بسیار جذاب بود ، فضای فکری آن دوره را اشغال کرده بود . به تدریج انتقادات شریعتی علیه روحانیت سنتی ، تندتر ، تیزتر ، وسیع تر و بیشتر مبتنی بر نظریه پردازی شد . ما شاهد بودیم که شریعتی به طور سیستماتیک و با بیانی دانشگاهی با نظریات خود بسیاری از جوان ها را تحت تأثیر قرار می داد .

در واقع در سال های اول دهه 50 ، عده قلیلی در جامعه ما بودند که با مجاهدین خلق ارتباط تشکیلاتی داشتند و اینها کسانی بودند که از ضربه شهریور 50 جان به در برده بودند و حضوری ناپیدا داشتند، اما در اطراف این هسته متمرکز پنهان، هاله گسترده ای از جوان های متدین دانشگاهی بودند که عضو سازمان مجاهدین خلق نبودند ، ولی به شدت تحت تأثیر حرکت آنها ، فداکاری های آنها و سازماندهی آنها قرار داشتند و مستعد حرف هایی شبیه به حرف های آنها بودند .

گویی جماعتی که عضو تشکیلات زیر زمینی سازمان مجاهدین خلق نبودند ، ولی به شکلی به آنها علاقه داشتند و احترام می گذاشتند و با آنها همدردی می کردند ، با افکار شریعتی تغذیه می شدند .

در چنین فضایی شریعتی به صورت تئوریزه شده ، روحانیت را زیر سؤال برد که من شخصاً به دو جنبه از افکار او اشاره می کنم . یکی مثلث بندی " زر و زور و تزویر " است که شریعتی این مفهوم را به ده زبان و ده تمثیل و به صور مختلف بیان و به شدت و با قوت و به صورت گسترده مطرح می کرد و حتی در تبیین آن قصه های کودکانه هم می نوشت !

معلوم بود خیلی اصرار دارد این فکر را تبلیغ کند که روحانیت عمدتاً و غالباً در کنار خوانین و سلاطین و ثروتمندان تاریخ و یکی از سه پایه ظلم بوده است .

نظریه دیگر شریعتی نظریه " تشیع صفوی و تشیع علوی " بود که آن هم یک حرف دانشگاهی بود و برای جامعه ای که قبلاً به تاریخ و فلسفه تاریخ توجهی نداشت ، جاذبه داشت . این مطالب بسیاری از جوان ها را تحت تأثیر قرار داد ، از آن طرف هم مخالفت هایی با شریعتی می شد که مخالفت هایی سطحی بود و این شاید هم باعث می شد که عده بیشتری به سمت او گرایش پیدا کنند .

کاری که لازم بود صورت بگیرد و آن نقد علمی و منطقی و اسلامی افکار شریعتی بود ، تقریباً انجام نمی شد و جز مرحوم مطهری کس دیگری این دغدغه را نداشت . عده ای از آقایان بالای منبر به شریعتی بد و بیراه می گفتند و او را سنی و وهابی معرفی می کردند ، در حالی که عیب شریعتی این چیزها نبود . آنها از نوع مشکلاتی که در افکار شریعتی وجود داشت غافل بودند ، یک کسی مثل مرحوم مطهری درک می کرد که چه اتفاقی در شرف وقوع است .

./ آیا این وضعیت به این دلیل پدید نیامده بود که این خطر از سوی کسانی که آن را درک کرده بودند ، تحت الشعاع اصل مبارزه قرار داشت و چندان جدی گرفته نمی شد و یا قضا آن قدر سنگین بود که فقط کسانی چون مرحوم مطهری جرأت می کردند وارد میدان شوند ؟

_ حقیقت این است که درک این خطر نیاز به یک آشنایی حداقلی با این مفاهیم داشت و این دست کم نزد بسیاری از منتقدان شریعتی ، مفقود بود . این نکته مهمی است ، یادم هست که در سال 56 که فضای باز سیاسی ایجاد شد و دولت ناچار شد وانمود کند که آزادی هایی می دهد ، کتاب های شریعتی آزاد شد ، یعنی در پیاده روهای جلوی دانشگاه فراوان فروخته می شد .

آقای مطهری با عصبانیت خون دل می خورد و می گفت ببینید کتاب " علمی بودن مارکسیسم " بازرگان را که در آن مارکسیسم نقد شده ، اجازه نمی دهند توزیع شود ، ولی به کتاب های شریعتی اجازه پخش می دهند . درست است که رژیم از افکار شریعتی دل خوشی ندارد و حتی او را گرفته و زندانی کرده و حالا هم آزاد شده و رفته خارج ، ولی چون شریعتی دارد روحانیت و مراجع را می کوبد ، رژیم ترجیح می دهد مبارزه با روحانیت را با دست کسی مثل شریعتی انجام بدهد .

آقای مطهری می گفت وقتی شریعتی در کتاب هایش می نویسد آیه ها و سایه ها ، ساواک می داند که منظور از سایه ، ظل الله است و اینجا به شاه زده ، ولی جلوی این کتاب را نمی گیرد ، چون مراد از آیه ها آیت الله هاست ! رژیم می خواهد آیت الله ها را به دست شریعتی بکوبد . آقای مطهری این مطالب را دقیق برای من گفتند .

در چنین فضایی ما شاهد انتشار اعلامیه هایی در محیط دانشگاه شدیم . ویژگی ظاهری این اعلامیه ها این بود که روی کاغذ زرد رنگ چاپ می شدند . ما دورادور می دانستیم که جریانات تو در توئی در میان دانشجویان و حتی روحانیون وجود دارد که تفسیرهای من درآوردی عجیبی از قرآن و نهج البلاغه می کنند و اسلام را تحت تأثیر جامعه شناسی و مارکسیسم و علوم تجربی معرفی می کنند ، یعنی حرکتی که از حدود 10 سال پیش شروع شده بود ، در سال 55 و 56 کاملاً گسترده شد .

با انشعابی که در سازمان مجاهدین خلق پیدا شد و با انتشار جزوه تبین مبانی ایدئولوژیک مجاهدین ، فضا آکنده از برداشت های افراطی و شبه افراطی مبارزاتی و اقتصادی و تاریخی و ایدئولوژیک از اسلام شده بود و به عنوان نموه ، آقای موسوی خوئینی ها در مسجد جوستان ، برای خودش جریانی شده بود و سخنرانی هایی با این گرایش می کرد .

در قم ، تهران ، مشهد در دانشگاه ها هم گفتمان غالب در بین جوان ها ، اینگونه مسائل بود در یکی از روزها از دست یکی از دانشجوها در دانشکده صنعتی شریف که در آنجا معلم بودم ، اعلامیه ای را دریافت کردم که مفاهیم قرآنی و اسلامی را با زبانی نو و تند و تیز مطرح کرده بود و لحن گزنده و پرخاشجویانه ای نسبت به روحانیت و مرجعیت داشت .

خاطرم هست که من همان شب این اعلامیه را به آقای مطهری رساندم . البته ایشان از جاهای دیگری هم کتاب های اینها را دریافت کرده بود . کتاب توحید آشوری هم در آن زمان خیلی رایج بود و من هم آن را گرفته و خوانده بودم .

آقای مطهری در مقدمه کتاب " علل گرایش به مادی گری " نکاتی هشدار دهنده درباره این نوع برداشت ها از اسلام را مطرح کرده بودند . من هنوز آن نسخه کتاب توحید را که قبل از انقلاب چاپ شده بود دارم و یادداشت هایی را هم بر آن نوشته ام .

به هر حال ما می دانستیم که گروهی به نام فرقان وجود دارد که افکار تند و تیزی هم دارد ، منتها آن چیزی که باعث شد این جریانات تحت الشعاع قرار بگیرند ، مبارزه ای بود که امام شروع کردند .

یعنی در حالی که این جنگل آشفته فکری ، همه را گیج کرده بود و ساواک هم مانور می داد و مجاهدین خلق را به تلویزیون می آورد و آنها به انحراف به سوی مارکسیسم و ترور درون سازمان و این چیزها اعتراف می کردند و مذهبی ها همه گیج و هاج و واج مانده بودند . اوج گیری مبارزه با محوریت امام ، نوعی انسجام را در این جمع سرگردان ایجاد کرد .

از سال 56 با فوت حاج آقا مصطفی ، ناگهان فضای عمومی جامعه عوض شد و به صورت فزاینده ای حوادثی رخ داد که رهبری آنها با امام و میدان داری آنها به دست روحانیت و شاگردان ایشان بود . حادثه 19 دی قم که پیش آمد ، به دنبال آن حرکت توفنده مردم تبریز را شاهد بودیم و فضای سیاسی و دینی در ایران به صورت یکپارچه و مردمی ، دنباله روی مشی امام خمینی شد .

در این فضا دیگر نه جای جدی برای مجاهدین خلق نه برای شریعتی و نه برای پاجوش هایی مثل فرقان و آرمان مستضعفین و امثالهم باقی ماند . مثلاً راهپیمایی تاسوعا ، عاشورا مجاهدین خلق سعی می کردند عکس های حنیف نژاد و سعید محسن را بیاورند ، ولی آن قدر در مقابل جریان اصلی مردم ، بروز و ظهورشان فرعی بود که کسی اعتنا نمی کرد.

این جریان به تدریج پیش آمد و به پیروزی انقلاب اسلامی منجر شد . طبیعتاً بعد از پیروزی ، دیگر حال و هوای ملتهب جامعه جای خود را به اقدامات مدیریتی برای اداره جامعه داد و طبیعی بود که هر کس به شکلی ، یکی در تدوین قانون اساسی ، یکی در دادگاهت ها ، یکی در عزل و نصب ها و یکی در رفراندوم جمهوری اسلامی وظیفه ای را در قبال انقلاب انجام دهد .

البته دولت موقف در کردستان در مقابل کمونیست ها و ساواکی هایی که در آنجا نفوذ کرده بودند و نیز سایر نقاط مشکلاتی داشت ، ولی تشنج در آن مناطق دلایل خاص خودشان را داشتند ، اما در جاهایی که از انقلاب پشتیبانی اصلی را کرده بودند ، از جمله تهران ، قم ، مشهد و ... کسی تصورش را هم نمی کرد که افرادی ، رهبران انقلاب را به نام مذهب نشانه بگیرد .

این اتفاق به دست فرقان افتاد و اولین فردی که ترور شد ، شهید قرنی بود . یادم هست دو سه شب بعد از ترور ایشان ، خدمت آقای مطهری رسیدیم ، من آن موقع معاون وزارت ارشاد بودم و با صدا و سیما هم ارتباط داشتم .

من چون در اوایل انقلاب به دستور آقای مطهری به صدا و سیما رفته بودم ، بعدها هم بچه های مذهبی صدا و سیما هرگاه که می خواستند نزد ایشان بروند ، از طریق من قرار می گذاشتند و من هم با آنها می رفتم .

در آن جلسه به آقای مطهری گفتم : " اینها لیستی را برای ترور داده اند و نام شما هم در آن هست ." آقای مطهری با آرامش و خونسردی گفتند : " چه عیبی دارد ؟ به جایش برای شماها خبر درست می شود ! "

چندی بعد آن فاجعه روی داد و همه اذهان به سمت گروهکی به نام فرقان جلب شد . بعد مرحوم قاضی را در روز عید قربان در تبریز به شهادت رساندند که حال و هوای آن کاملاً یادم هست . بعد آقای مفتح را به شهادت رساندند . مرحوم حاج مهدی عراقی را به شهادت رساندند .

اتفاقاً شب قبل از شهادت ، من حاج مهدی را به منزل رساندم ، در شورای مرکزی حزب در سرچشمه جلسه داشتیم . منزل ما در چهارراه قنات در دولت بود و حاج مهدی یک قدری پایین تر نزدیک سه راه نشاط می نشست . ایشان را درب منزلشان پیاده کردم و صبح ساعت 5/7 – 8 بود که خبردار شدم که ایشان وقتی با آقای حاج حسین مهدیان به کیهان می رفتند ، مورد سوء قصد قرار گرفتند و حاج مهدی و پسرش حسام شهید شدند .

./ هویت گرویدگان به گروه فرقان هم محل سؤال و بحث است . گروهی از بریده های این گروه که بعدها از اندیشه فرقانی به کلی فاصله گرفتند و حتی در نظام مشغول به خدمت شدند ، معتقدند فرقان سنخیتی به افکار متعصبانه گودرزی نسبت به روحانیت نداشت و شاید بتوان حساب گودرزی را از بقیه اعضای فرقان جدا کرد .

این گروه معتقدند به دلیل فقدان یک اندیشه پویای انقلابی که بتواند پاسخگوی عطش و نیاز جوانان باشد و روحانیت سنتی هم نتوانست آنها را جذب کند ، اجباراً به اندیشه هایی از جنس فرقان روی آوردند .

یعنی در دوران قبل از انقلاب اساساً فقدان یک منبع پویا و پرانرژی و زمان آگاه از نظر تولید اندیشه که بتواند به نیاز جوانان پاسخ بدهد ، موجب می شدکه عده ای از جوانان با حفظ گرایش به دکتر شریعتی ، به این سنخ گروه ها روی بیاورند و خودشان چندان مقصر نیستند . تحلیل شما از این دیدگاه چیست ؟

_ تحلیل من از پدیده فرقان این است که از سال 50 به بعد حرکت مسلحانه در برابر رژیم شاه ، یک ارزش و آرمان محسوب می شد و مخصوصاً مارکسیست ها چنین حرکتی را شروع کرده بودند . ماجرای سیاهکل که در زمستان 49 اتفاق افتاد ، خیلی ها را تکان داد .

از سال 32 تا 49 یعنی در طول 17 سال ، غیر از حرکت اعضای مؤتلفه اسلامی یعنی بخارایی ، نیک نژاد ، صفار هرندی و حاج صادق امانی ، ما شاهد حرکت مسلحانه دیگری نبودیم . حرکت چریک های فدایی در واقعه سیاهکل در سال 49 ، با نوع کارهای فدائیان اسلام و مؤتلفه تفاوت داشت . آنها ترور می کردند ، ولی چریک های فدائی عملیات چریکی انجام می دادند .

فدائیان اسلام یا مؤتلفه ای ها هیچ وقت نمی رفتند یک پاسگاه را خلع سلاح کنند و در جنگل پناه بگیرند و درگیری گروهی با قوای دولتی و ارتشی ها و ساواکی ها راه بیندازند . نوع فعالیت های مسلحانه فدائیان اسلام و مؤتلفه ترور شخصی بود ، اما چریک های فدائی با الگو گرفتن از چه گوارا و مائو و امثال اینها ، بعد تازه ای از کار مسلحانه را شروع کردند .

مجاهدین خلق هم که با نام قرآن و اسلام و فضل الله المجاهدین علی القاعدین وارد میدان شده بودند ، در واقع در میان جوانان پرشور مذهبی ، احساس خجالت و کمبود کردند و به آن احساس پاسخ دادند و ثابت کردند که بچه مسلمان ها هم در انجام کارهای چریکی و داشتن خانه تیمی و حمله به عوامل رژیم شاه نه تنها کمتر از چریک های فدائی نیستند ، بلکه یک جاهایی تهور بیشتری هم دارند و زمینه های مردمی آنها هم بیشتر است .

پس این یک واقعیت است که مبارزه مسلحانه جاذبه داشت و برای عده ای هم تنها راه رسیدن به هدف بود . شما این فضا را در کنار نفرتی که شریعتی نسبت به ارکان روحانیت در دل عده ای از جوان ها ایجاد کرده بود ، بگذارید تا معلوم شود که فرقان در واقع دلایل مخالفت با روحانیت را از شریعتی و راه نشان دادن این نفرت را از مجاهدین خلق یاد گرفت و حرکات مسلحانه و ترور را با مانی ای که شریعتی به صورت گسترده در فضای جامعه منتشر کرده بود ، افزود .

البته خیلی ها تحت تأثیر حرف های شریعتی قرار داشتند ، ولی همه به مبارزه مسلحانه روی نیاوردند . قلیلی از اینها زندگی تیمی و بسیار زاهدانه و چریکی را در پیش گرفته بودند و با هر روحانی ای که ماشین سوار می شد و خانه ای از خودش داشت و دستش به دهنش می رسید ، مخالفت می کردند و همه اینها را مظاهر تزویری می دانستند که شریعتی در کنار زر و زور گذاشته بود .

در واقع آرای شریعتی بستر گسترده ای بود که از دل آن یک جریان افراطی در قله حرکت های تند قرار گرفت و در سطوح پایین تر ، لایه لای این بدبینی و این گرایش وجود داشت .

./ استقلال گروه فرقان هم محل سؤال هست . برخی هنوز هم پس از گذشت 30 سال ، انگشت گذاشتن روی شخصیتی چون آقای مطهری و افرادی که اینها ترور کردند ، منهای یکی دو نفری را که به شکل نامربوط و تصادفی هدف قرار گرفتند ، نشانه آن می دانند که پشت سر این ترورها نوعی هوشمندی و آگاهی دقیقی وجود داشته است و لیستی که بعدها از خانه های تیمی آنها کشف شد ، به این شائبه دامن می زد که اینها فقط به ظاهر همین جریان کوچک محفلی هستند ، زیرا نفس پی بردن به نقش چهره ای چون آقای مطهری که در واقع رهبر در سایه انقلاب بود ، نشانه هوشمندی در اتخاذ این تصمیمات بوده است .

عده ای معتقدند مجاهدین خلق در یکی دو سال اول انقلاب نمی خواستند مستقیماً وارد عرصه رویارویی با نظام شوند و گروه فرقان در عین غفلت ، از این ترفند غافل بوده و به عنوان ابزار آنها عمل کرده است . وقتی هم که آنها از بین رفتند ، سازمان مجاهدین خلق مجبور شد رأساً وارد فاز ترور شود . نظر شما در این مورد چیست ؟

_ من قویاً این نظر را تأیید می کنم و احتمال قوی می دهم که اینها در لایه هایی پنهایی با مجاهدین خلق هماهنگ بودند . شاید هم ترور آقای مطهری را با موافقت و صلاحدید و چراغ سبز مجاهدین انجام داده باشند . من این را بعید نمی دانم .

یک قرینه حدس من این است که فردای شهادت مرحوم مطهری ، سازمان مجاهدین خلق بیانیه ای دادند ، اگر آن بیانیه را ملاحظه کرده باشید ، کاملاً دو پهلو است . در آن فضاها که همه این ترور را محکوم می کردند ، بیانیه مجاهدین خلق طوری بود که این ترور را از آن جهت محکوم می کرد که می گفت هنوز وقت این کار نرسیده است ! از متن اعلامیه سازمان مجاهدین ، محکوم کردن صریح و روشن این کار فرقانی ها بر نمی آید .

./ گروه دکتر پیمان هم موضع مشابهی را اتخاذ کردند .

_ دکتر پیمان و طرفدارانش شدیداً با آقای مطهری مخالف بودند ، منتها آنها اهل مبارزه مسلحانه نبودند و درگیری شان ، درگیری فکر بود .

./ آیا در مورد دستگیری گروه فرقان هم خاطراتی دارید ؟

_ آقای نقاشیان آن موقع در سپاه دنبال پرونده اینها بود . من آن موقع در صدا و سیما عضو شورای سرپرستی بودم ، شهادت آقای مطهری و آقای مفتح که اتفاق افتاد ، گمانم آقای نقاشیان بود که برای من تعریف می کرد .

گروه فرقان اعلامیه هایشان را روی کاغذ زرد منتشر می شد . بچه های سپاه به بازار رفته و تاجر این نوع کاغذ را پیدا کرده بودند . مرکز فروش و سرنخ را از آنجا گیر آوردند و اینها را به دام انداختند .

./ از حساسیت ها و برخوردهای شهید مطهری با گروه فرقان چه نکاتی را به خاطر دارید ؟

_ مرحوم شهید مطهری در کتاب " علل گرایش به مادی گری " در برابر این جریانات انحرافی موضع گیری آشکار کرد و گروه فرقان را صراحتاً به باد انتقاد گرفت .

این موضع گیری صریح آقای مطهری در واقع برای فرقانی ها انگیزه ای شد که در قدم اول به سراغ ایشان بیایند ، چون هیچ کس صریح تر و مؤثرتر از شهید مطهری به نقد افکار آنها نمی پرداخت .

./ شهید مطهری در نامه ای که به امام نوشتند ، ضمن طرح انتقاداتی نسبت به دکتر شریعتی ، به این نکته اشاره کردند که عده ای از شخص شما تعریف می کنند ، اما سایر روحانیون را می کوبند ! این اشاره نشان می دهد که ایشان متوجه ظهور جریانی متشکل از عناصری متنوع از جمله برخی از روحانیون به ظاهر مبارز شده بودند که حامل چنین فکر مضر و مسمومی بودند .

ایشان بر این باور بود که گروه فرقان بخشی از این جریان مسموم است و گناه آموزگاران و جرأت دهندگان آنها بسیار بیشتر است . به نظر شما این تیزبینی شهید مطهری و دست گذاشتن روی این جریان باعث نشد که ایشان در اولویت ترورها قرار بگیرند ؟Hadad01

_ مرحوم مطهری در نامه به امام از ظهور رگه ای در میان مبارزین که امام را تأیید و بقیه را نفی می کنند ، اظهار نگرانی کرده بودند . این به معنای آن نیست که اینها در ترور آقای مطهری دست داشتند ، ولی اینها جزو کسانی بودند که ته دلشان از ترور آقای مطهری خوشحال شدند و بعدها هم مشی آنها نشان داد که هیچ وقت با جریان عمومی انقلاب همراهی نداشتند .

درباره آقای مطهری من همیشه این عبارات از زیارت عاشورا به خاطرم می آید که " لعن الله امة ظلمتک و لعن الله امة قتلتک و لعن الله سمعت بذلک و رضیت به " ، این جماعت معلوم نیست که خودشان در ترور مرحوم مطهری دستی داشتند یا باخبر بودند ، ولی به جهت همین کج فکری و تفاسیر مارکسیستی که از اسلام می کردند و آقای مطهری قویاً آنها را می کوبید ، از این که ایشان از صحنه حذف شده بود ، قطعاً خوشحال شده بودند .

نمی شود واقعاً تشخیص داد که این جماعت واقعاً اعتقاد قلبی شان این بود که امام یک استنثناست یا از بس پیشگامی و مبارز بودن امام بارز بود ، جرأت مخالفت نداشتند . شاید در بین این جماعت از هر دو سنخ وجود داشته باشد ، یعنی کسی اگر می خواست روی زندگی و مبارزات امام هم انگشت بگذارد ، در واقع خودش را از صحنه خارج می کرد و محبوبیت خود را از دست می داد .

بنده فکر می کنم بعضی ها باور داشتند که امام یک استثناست و این واقعیت دارد ، بعضی ها هم به عنوان تاکتیک از امام حمایت می کردند و جرأت مخالفت با امام را نداشتند ، چون کاری را که آنها جرأت و عرضه انجامش را نداشتند ، امام در بالاترین سطح انجام داده بودند .

مثلاً اینها می خواستند اطلاعیه ای بدهند و گوشه و کنایه ای به دربار بزنند و امام مردم را برای سرنگونی شاه دعوت کرده بود و آنها بالاتر از این چه کار می خواستند بکنند ؟ اینها در واقع از عظمت امام کسب آبرو می کردند .

./ اشاره کردید که معلوم نیست کسانی که از شهادت مرحوم مطهری خوشحال شدند ، محرک فرقانی ها بوده باشند . اما شواهد زنده ای وجود دارد که عده ای قبل از شهادت استاد مطهری ، در تفاسیرشان علناً آیه « یصیدون عن سبیل الله » را بر آقای مطهری تطبیق می کردند و می گفتند چون ایشان به دانشگاه رفته اند یا امثال آقای بهشتی و آقای باهنر که در تکالیف کتب درسی همکاری می کردند ، با دستگاه ساخته اند .

گودرزی هم مدت ها از پامنبری های همین ها بود ، به عبارت دیگر جریان تحریکی علیه آقای مطهری به صورت یک اجماع مرکب وجود داشته و در میان این طیف حتی کسانی که به ظاهر در سلک آقای مطهری هم بودند ، وجود داشتند ، آیا در آن زمان این جریان برای شما محسوس بود ؟

_ ما از نظر فکری نسبت به این جریانات حساس بودیم نه از نظر عملیاتی ، آنچه برای ما مسلم بود این بود که ما می دانستیم در گوشه و کنار ، جلسات و جریاناتی وجود دارند که به صورت شفاهی یا مکتوب در حل مسخ اسلام در قالب اصطلاحات و تعابیر مارکسیستی هستند .

و این همان نوع تلقی ای بود که آقای مطهری در مقدمه " علل گرایش به مادی گری " بیان کرد . لکن این که این گرایش ها و نگرش ها تا چه اندازه در طراحی عملیات با کار فرقان اتصال داشته ، طبعاً من اطلاعی نداشتم .

./ طبعاً علت پرداختن به فرقان و تفکراتی از جنس آن چیزی جز زنهار و هشدار برای امروز و آینده نمی تواند باشد . به نظر شما علت اصلی بروز چنین جریاناتی چیست ؟ آیا علت این نبود که غیر روحانیون سعی کردند به سمت تفسیر آیات و بیان روایات بودند و جریانی موازی با حوزه به راه بیندازند ؟ همان رویکرد یا به عبارت دیگر انحرافی که ما هنوز هم گرفتارش هستیم .

_ تجزیه و تحلیل فضای دینی و سیاسی و فکری کشورها بعد از شهریور 20 احتیاج به بحث مفصلی دارد ، همین قدر بگویم که در دوران رضاخانی دو اتفاق با هم افتاد که مثل بذرهایی بودند که پس از رضاخان محصول شان به با نشست .

یکی فشار بیش از حد به روحانیت بود که قدرت و میدان هر نوع نوآوری و رشد و پیشرفت را از آنان گرفت و حتی زندگی معمولی روحانیون را هم بسیار دشوار کرد . روحانیت در زمان رضاخان مثل بوکسوری بود که در گوشه رینگ اسیر شده و با گاردی بسته خود را مچاله کرده بود که فقط بتواند به حیات خود ادامه بدهد ، وگرنه هیچ حرکتی از آنها دیده نمی شود و هیچ ابتکار عملی نداشتند .

حقیقتاً وضع روحانیت در 16 سالی که رضاخان بر سر کار بود ، هر روز به این سمت سوق داده شد و بعد از جریان کشف حجاب هم که رضاخان شمشیر را از رو بست ، از چنین روحانیتی انتظار آشنایی با جریانات فکری غربی و مسائل روز نمی رفت .

این روحانیت را باید معذور دانست و باید از رهبران بزرگی مثل مرحوم آشیخ عبدالکریم حائری ممنون بود که با هوشمندی منحصر به فردی آمدند و درست هم زمان با سلطنت رضاشاه ، زیر گوش او حوزه ای را درست کردند که 50 سال بعد نتیجه داد و باعث سرنگونی رژیم پهلوی شد .

مطلب دیگر ظلم بیش از حد رضاخان بود ، یعنی در دوره رضاشاه ، چیزی که در ایران وجود نداشت ، عدالت بود . با مطالعه تاریخ 16 ساله دوره رضاخانی متوجه می شویم فئودالیسم و اختلاف طبقاتی و جهل و بی سوادی چه فاجعه ای را در ایران به بار آورده و باعث شده بود چیزی به نام آزادی و دمکراسی و عدالت اجتماعی وجود نداشته باشد .

یکی از نوشته هایی که چاشنی مارکسیستی و حزب توده دارد ، ولی کتابی است خواندنی و در دوران انقلاب خیلی ها می خواندند ، کتاب " گذاشته چراغ راه آینده است " هست ، این کتاب تصویر نزدیک به واقعیتی را از فجایع دوران رضاخانی ارائه می کند .

بعد از شهریور 20 که اهرم فشار از روی ملت برداشت شد و مردم نفس راحتی کشیدند و رضاشاه رفت ، هرج و مرج داخلی پیدا شد و با حضور متفقین ، شیرازه دستگاه تأمیناتی رضاشاه از هم پاشیده شد و در روزنامه ها و رادیو و محافل و مجالس انتقاد از رضاشاه و دشنام به او و محاکمه کردن پزشک احمدی و سرپاس مختاری شروع شد .

در چنین دورانی مارکسیسم قد علم کرد و در بستر آن ظلمی که مردم دیده بودند ، ندای عدالت اجتماعی و تساوی و رفع اختلافات طبقاتی را سر داد . جامعه هم بسیار استعداد داشت و اینها با تکیه بر علم و صنعت غرب و استقرار در بخش مهمی از دنیا تبلیغات گسترده خود را اعلام کردند .

همسایه شمالی ما ، اتحاد جماهیر شوروی با تکیه بر دستاور علمی خود در ایجاد یک حکومت جدید و به پیروزی رساندن یک انقلاب از این فضای خالی فکری و معنوی که در اثر ضعف روحانیت ایجاد شده بود و از گرایش هایی که در جامعه ایران در بین اقشاری که از فقر و محرومیت و ظلم های ارباب و رعیتی ، آسیب دیده بودند ، برای جذب جوانان به سمت شعارهای عدالت اجتماعی استفاده کرد .

و در این فضا بود که حزب توده ، موفق ترین حزب ایران شد و توانست در سطح بسیار وسیعی سربازگیری کند . حتی در شهری مثل قم هم تاریخ فعالیت های حزب توده ، مفصل است .

در مجموع من همه این حرکت ها را ناشی از دو چیز می بینم ، یکی ضربه ای که در اثر آشنایی با تمدن غربی به وجدان عمومی جامعه ، به خصوص جوان ها و تیپ تحصیلکرده وارد شد که همه احساس می کردند عقب مانده هستند و باید برای جبران آن کاری بکند تا بر این عقب ماندگی فائق بیایند .

چنین واکنشی را در آثار کسروی با شریعت سنگلجی زیاد می بینیم . دستگاه هم بدیهی است که برای مبارزه با این نوع اندیشه ها انگیزه ای نداشت ، چون روحانیت و مرجعیت را دشمن اصلی خود می دانست ، از این جریانات تلویحاً حمایت هم می کرد .

و دیگری عدم آمادگی روحانیت برای پاسخ گویی به نیازی بود که در آن برهه برای تبیین روز آمد معارف دینی وجود داشت . البته این نیاز در سال های بعد با ظهور چهره هایی چون علامه طباطبایی ، شهید مطهری ، شهید صدر و امثالهم تا حد زیادی پر شد .

اگر در شرایطی ، جامعه از یک سو با پدیده های وارداتی آشنا شود و از سوی دیگر شاهد ارائه پاسخ های مطلوبی از سوی متولیان تبیین دین نباشد ، گروه هایی مثل فرقان زمینه را مستعد می بینند و از آن استفاده خواهند کرد . این مسئله مهم می تواند عبرتی برای امروز ما باشد .

پایان


دی 1402
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
5
6
7
8
9
10
11
12
14
15
16
17
18
19
21
22
23
28
29