صلابت و مدارا در سيره امام كاظم عليه السلام

كانون هابيليان سالروز شهادت هفتمين گوهر تابناك امامت و ولايت را به تمامي مسلمانان تسليت عرض مي كند

 

 

Imam Kazema

 

يكى از بحثهايى كه امروزه مورد توجه گروهى از افراد جامعه‏قرار گرفته، مساله تسامح و تساهل در دين است. اين افراد دودسته‏اند:

الف- مغرضان، كج انديشان و التقاطى‏مذهبان كه شناخت درستى ازدين نداشته، هرچه به نفع نيات پليد خود باشد، مى‏پذيرند و باسلاح تسامح به جنگ دين مى‏آيند.

ب- متدينان ساده و خوش باور كه بدون تامل در گفته‏هاى‏ديگران، اسلام را دين سهل و سمح دانسته، ناخواسته آب در آسياب‏دشمن مى‏ريزند; اينان چون متحجران خوارجند كه كاغذپاره‏هاى برسرنى را اساس قرآن دانستند و در مقابل قرآن ناطق ايستادند.

از آنجا كه اگر اسلام از چشمه زلال اهل‏بيت‏به ما نرسد نه تنها،شفا بخش نبوده، بلكه سمى مهلك خواهد بود، به نظر مى‏رسد در باره‏مساله تساهل و تسامح دينى نيز بايد به پيشوايان معصوم عليهم‏السلام پناه برد تا ما را از زلال خويش سيراب سازند. بررسى ابعادمختلف سيره اين بزرگواران حدو مرز تساهل و تسامح را به‏خوبى‏روشن مى‏سازد. اين نوشتار سيره امام موسى بن جعفر(ع)در اين باره‏را به اختصار بررسى مى‏كند.

دوران امامت اين امام همام از سال 148 ه .ق كه حضرت امام‏صادق(ع)به شهادت رسيد. آغاز شد. آن حضرت در اين دوران با چهارخليفه سفاك به مقابله پرداخت:

منصور دوانيقى، مهدى عباسى، هادى و هارون‏الرشيد خلفاى جلادبنى عباس در اين عصر بودند.

سيره امام كاظم(ع)نشان مى‏دهد آنجا كه بحث دفاع از دين مطرح‏است امام تا مرز شهادت پيش مى‏رود و ذره‏اى سياسى‏كارى و تساهل وسازش در وجود مباركش پيدا نمى‏شود. امام از دو سلاح تقيه و زندان‏براى دفاع از دين استفاده مى‏كند و در جاهايى كه مبسوط‏اليد باشدبه ترويج و اقامه احكام دين مى‏پردازد. آنچه به عنوان مدارا وتساهل در زندگى امام كاظم(ع)رخ داده است، به زندگى شخصى و گذشت‏و ايثار آن حضرت مربوط است. نمونه‏هاى زير گوشه‏اى از برخوردقاطع امام كاظم(ع)در جهت عزت و صلابت دينى، اقامه عدل و برپايى‏حدود الهى است.

الف- صلابت امام كاظم(ع)

1- امام كاظم(ع)و قيام فخ

قيام و نهضت فخ كه در نتيجه ستم بسيار دستگاه خلافت‏به‏علويان و شيعيان رخ داد. با روش پيشواى هفتم بى‏ارتباط نبود;

زيرا آن حضرت نه تنها از آغاز تا تشكيل نهضت از آن اطلاع داشت‏بلكه با رهبر آن(حسين شهيد فخ)نيز در تماس و ارتباط بود. امام‏هنگامى كه احساس كرد حسين در تصميم خود براى مبارزه با دستگاه‏ستم پيشه استوار است، به او فرمود: «گرچه شهيد خواهى شد ولى‏باز درجهاد و پيكار كوشا باش. اين گروه(عباسيان)مردمى پليد وبدكارند كه اظهار ايمان مى‏كنند ولى در باطن ايمان و اعتقادى‏ندارند. من دراين راه پاداش شما را از خداى بزرگ مى‏خواهم.» (1)

هادى عباسى كه مى‏دانست قيام فخ بدون مشورت و چراغ سبز امام‏كاظم(ع)صورت نگرفته است، امام را به قتل تهديد كرد و گفت: به‏خدا سوگند، حسين به دستور موسى بن جعفر بر ضد من قيام و از اوپيروى كرده; زيرا پيشواى اين خاندان، كسى جز موسى بن جعفرنيست. خدا مرابكشد، اگر او را زنده بگذارم (2)

2- صلابت در اجراى حدود

يكى از ويژگيهاى مهم حكومت اسلامى، اجراى حدود بدون هيچ ملاحظه‏و مسامحه است. اگر در نظامى حدود براى توده مردم كه دستشان‏به جايى نمى‏رسد. به شديدترين‏وجه جارى شود ولى وقتى نوبت‏به دانه درشت‏ها مى‏رسد، هزار و يك‏حيله براى تخفيف مجازات آنان به كار رود، آن نظام از اسلام دورشده است. امام كاظم(ع)در مورد اجراى حدود مى‏فرمايد: منفعت‏اقامه حد براى خداوند در روى زمين از بارش چهل روز باران بيشتراست. و اين كه در قرآن آمده است: (يحيى الارض بعد موتها)خداوندزمين مرده را زنده مى‏كند. منظور زنده كردن به وسيله قطرات‏باران نيست، بلكه منظور اين است كه خداوند مردانى را در روى‏زمين بر مى‏گزيند تا عدالت را بر پا دارند و با اقامه عدل زمين‏را زنده كنند. (3)

اسحاق بن عمار مى‏گويد: از امام موسى بن جعفر(ع)در موردچگونگى و كيفيت اجراى حد بر شخص زناكار پرسيدم; فرمود: شديدترين نوع تازيانه بر او زده شود.

3- ممنوعيت‏بازى با مقدسات

امام موسى بن جعفر(ع)مى‏فرمايد: اگر كسى نزد حاكم فاسقى برودو براى اين كه دنيايش آباد شود، آياتى از قرآن را برايش‏بخواند، به خاطر هر حرفى كه از دهانش خارج مى‏شود، ده‏بار لعنت‏مى‏گردد. (5)

4- عدم سازش بر سر اصول

روزى هارون الرشيد به امام موسى بن جعفر(ع)عرض كرد: مى‏خواهم‏فدك را به تو برگردانم. امام فرمود: من فدك را نمى‏خواهم مگر باحدود آن. هارون گفت: حدود آن رامشخص كن. امام فرمود: اگر حدودش‏را بگويم آن را به من نخواهى داد. هارون اصرار كرد و گفت; فدك‏را با حدودش به امام خواهد بخشيد. امام فرمود: حد اول فدك، عدن‏است. هارون باشنيدن اين جمله درهم كشيده شد. امام فرمود: حددوم آن سمرقند و حد سوم آن آفريقا و حد چهارم آن نواحى درياى‏خزر و ارمنستان است. هارون الرشيد در حالى كه به شدت عصبانى‏شده بود، گفت: با اين حال چيزى براى ما باقى نمى‏ماند. امام‏فرمود: من از اول گفتم: اگر فدك را بخواهم با حدود آن است و توآن را به ما نخواهى داد. (6)

اين حديث نشان مى‏دهد كه قضيه فدك رمز حكومت عدل است و امام‏با بيان اين مطلب بر حكومت‏بنى‏عباس خط بطلان كشيد.

5- اقتدار دينى

در يكى از سالها، هارون الرشيد براى انجام اعمال حج‏به مكه‏رفت. اطرافيان خليفه مسجدالحرام را خلوت كرده، مانع طواف‏ديگران شدند. در اين هنگام، امام موسى بن جعفر(ع)در كسوت مردى‏كه لباس اعراب بيابانى را به تن داشت، وارد شد و بدون توجه به‏امر و نهى اطرافيان خليفه به طواف پرداخت و فرمود: اينجا مكانى‏است كه خداوند بين همه مردم از خليفه و غير خليفه تساوى برقراركرده است. جالب توجه اين كه امام در طواف جلوتر از هارون قرارگرفت و هارون شت‏سر امام طواف به جاى آورد. هنگام استلام‏حجرالاسود نيز امام قبل از هارون حجر را استلام كرد. بعد از تمام‏شدن اعمال، هارون كه امام را نمى‏شناخت. گفت: اين اعرابى رابياوريد تا علت كارهايش را بازگو كند. وقتى به امام عرض كردند; هارون او را خواسته است. امام فرمود: من با او كارى ندارم. اگراو كار دارد، پيش من بيايد. (7)

6- مبارزه با كاخ نشينى

روزى امام كاظم(ع)وارد يكى از كاخهاى هارون در بغداد شد. هارون به قصر خود اشاره كرده و با نخوت وتكبر پرسيد: اين قصراز آن كيست؟(هدف او از اين كار آن بود كه شكوه و قدرت خود رابه رخ امام بكشد.)حضرت بدون آن كه كوچكترين اهميتى به كاخ پرزرق و برق او دهد، با كمال صراحت فرمود: اين خانه، خانه فاسقان‏است; همان كسانى كه خداوند در باره آنان مى‏فرمايد: «به زودى‏كسانى را كه در زمين به ناحق كبر مى‏ورزند و هرگاه آيات الهى راببينند، ايمان نمى‏آورند و اگر راه رشد و كمال را ببينند، آن رادر پيش نمى‏گيرند; ولى هرگاه راه گمراهى را ببينند، آن را طى‏مى‏كنند، از آيات منصرف خواهم كرد; زيرا آنان آيات ما را تكذيب‏كرده، از آن غفلت ورزيده‏اند.» هارون الرشيد از اين پاسخ سخت‏ناراحت‏شد و در حالى كه خشم خود را به سختى پنهان مى‏كرد باالتهاب پرسيد: پس اين خانه از آن كيست؟ امام بى‏درنگ فرمود: اين‏خانه ملك شيعيان و پيروان مااست، ولى ديگران آن را بازور تصاحب‏كرده‏اند. اين خانه در حال عمران و آبادى از صاحب اصلى‏اش گرفته‏شده است و هر وقت‏بتواند آن را آباد سازد، پس خواهد گرفت. (8)

 

7- مبارزه با عوامفريبى هارون

يكى از شگردهاى تبليغاتى دستگاه خلافت، مساله انتساب هارون‏به خاندان رسالت‏بود و شخص هارون بر اين مساله بسيار تكيه‏مى‏كرد. او روزى وارد مدينه شد و سمت قبر پيامبر اكرم(ص)رهسپارگرديد. هنگامى كه به حرم رسيد و انبوه جمعيت را ديد، رو به قبرپيامبر كرد و گفت: درود بر تو اى پيامبر خدا، درود برتو اى‏پسرعمو. او اين كلمات را با صداى بلند گفت تا مردم بدانندخليفه پسرعموى پيامبر است. در اين هنگام امام هفتم(ع)كه در آن‏جمع حاضر و از هدف هارون آگاه شده بود. نزديك قبر پيامبر رفت‏و باصداى بلند فرمود: درود بر تو اى پيامبرخدا(ص)، درود برتواى پدر. هارون از اين سخن سخت ناراحت‏شد، رنگ صورتش تغيير يافت‏و بى‏اختيار گفت: واقعا اين افتخار است. (9)

هارون نه تنها كوشش مى‏كرد انتساب خويش به مقام رسالت را به‏رخ مردم بكشد، بلكه به وسايلى مى‏خواست پيامبرزادگى اين‏پيشوايان بزرگ را نيز انكار كند. او روزى به امام كاظم(ع)گفت: شما چگونه ادعا مى‏كنيد فرزند پيامبريد در حالى كه فرزندان‏على(ع)هستيد; زيرا هركس به جد پدرى خود منسوب مى‏شود، نه جدمادرى!؟ امام كاظم(ع)در پاسخ آيه‏اى را تلاوت فرمود كه خداوندضمن آن مى‏فرمايد: «... و از نژاد ابراهيم، داوود، سليمان،ايوب، زكريا، يحيى، عيسى و الياس را كه همگى از نيكان وشايستگانند. هدايت كرديم.» آنگاه فرمود: در اين آيه، عيسى ازفرزندان پيامبران پيشين شمرده شده است در صورتى كه او پدرنداشت وتنها از طريق مادرش مريم نسبتش به پيامبران مى‏رسيد. پس‏به حكم اين آيه، فرزندان دخترى نيز فرزند شمرده مى‏شوند. ما نيزبه واسطه مادرمان حضرت زهرا(س)فرزند پيامبريم. (10)

در مناظره مشابه ديگرى، امام در پاسخ به اين پرسش كه چرا شماخود را فرزندان رسول خدا(ص)مى‏ناميد؟ فرمود: اى هارون! اگرپيامبر زنده شود و دختر تو را براى خود خواستگارى كند، آيادخترت را به پيامبر تزويج مى‏كنى؟ هارون گفت: نه تنها تزويج‏مى‏كنم بلكه با اين وصلت‏به تمام عرب و عجم افتخار مى‏كنم.

امام فرمود: ولى اين قضيه در مورد من صادق نيست. نه‏پيامبر(ص)دختر مرا خواستگارى مى‏كند و نه من دخترم را به اوتزويج مى‏كنم; زيرا من از نسل اويم و اين ازدواج حرام است; ولى‏تو از نسل پيامبر نيستى. (11)

8- نتيجه توهين به مقام ولايت

هارون از ساحرى خواست وقتى امام كاظم(ع)كنار سفره غذا نشست،كارى كند اهل مجلس به ايشان بخندند و امام كوچك شود. وقتى سفره‏حاضر شد خادم امام(ع)دست‏برد كه نان را بردارد و نزد امام‏بگذارد، نان پريد و هارون و اهل مجلس خنديدند. در اين لحظه،امام به تمثال شيرى كه بر پرده‏اى در اتاق نقاشى شده بود، اشاره‏كرده وفرمود: اى شير خدا، دشمن خدا را بگير. تمثال به صورت شيرواقعى در آمده و ساحر را پاره پاره كرد و بلعيد. هارون واطرافيانش از ديدن اين صحنه از هوش رفتند. چون به‏هوش آمدند،هارون عرض كرد: كارى كنيد تا ساحر زنده شود. امام فرمود: اگرعصاى موسى آنچه بلعيده بود، برگرداند، اين تمثال شير نيز چنين‏خواهد كرد. (12)

در اين قضيه اهميت جايگاه امامت و ولايت‏به خوبى روشن مى‏شود; زيرا امام در اين مجلس به عنوان رهبرى و امامت تشيع مورد اهانت‏قرار گرفت نه به عنوان شخص. به همين جهت نيز با قاطعيت‏به‏مقابله پرداخت.

9- امام و مبارزه با ترويج افكار باطل

هشام بن سالم مى‏گويد: من و ابوجعفر(مؤمن طاق)بعد از وفات‏امام صادق(ع)در مدينه بوديم; مردم مى‏گفتند: بعد از امام‏صادق(ع)، عبدالله امام است، زيرا او پسر بزرگ است. ما برعبدالله وارد شديم، ديديم مردم گرد او جمع شده‏اند. ما چنان كه‏قبلا از پدرش مى‏پرسيديم، در مورد زكات و مقدار آن از اوپرسيديم، گفت: در دويست درهم، پنج درهم و در صد درهم، دو و نيم‏درهم. گفتيم: حتى مرجئه هم چنين حرفى نزده است، درحالى كه‏حيران بوديم از نزد او بيرون آمديم. من و ابوجعفر در كوچه‏هاى‏مدينه سرگردان بوديم و نمى‏دانستيم كجا برويم و از چه كسى‏بپرسيم. با خود گفتيم: آيا به سوى مرجئه رويم يا به سوى قدريه‏يا زيديه يامعتزله و يا خوارج؟ در درياى اين افكار غوطه‏وربوديم كه پيرمردى به من اشاره كرد تا همراهش بروم. با نگرانى‏از اين كه مبادا اين پيرمرد از اعوان و انصار دستگاه خلافت‏باشد، به دنبالش راه افتادم. پيرمرد مرا به خانه موسى بن‏جعفر(ع)هدايت كرد. حضرت خطاب به من فرمود: به سوى من بيا نه به‏سوى مرجئه و نه قدريه و نه زيديه و نه معتزله و نه خوارج، به‏سوى من. (13)

10- امام كاظم و مبارزه با لهو ولعب

علامه حلى در كتاب «منهاج الكرامه‏» آورده است كه روزى امام‏موسى بن جعفر(ع) از درخانه بشرحافى در بغداد مى‏گذشت، صداى سازو آواز و غنا و نى و رقص از خانه بشر بلند بود. در اين هنگام‏كنيزكى از خانه بيرون آمد تا خاكروبه بيرون بريزد. حضرت به اوفرمود: آيا صاحب اين خانه آزاد است‏يابنده؟ كنيزك گفت: آزاداست. امام فرمود: راست گفتى، اگر بنده بود از مولايش مى‏ترسيد.

كنيزك چون برگشت، بشر علت دير آمدنش را پرسيد. كنيز حكايت رابازگفت. بشر با پاى برهنه بيرون دويد، خود را به حضرت رسانده،عذر خواست و به دست آن حضرت توبه كرد. بعد از آن هرگز كفش‏نپوشيد و هميشه پا برهنه راه مى‏رفت. (14)

11- امام و مبارزه با خرافات

ابن شهرآشوب مى‏گويد: منصور دوانيقى در يكى از روزهاى نوروزاز امام دعوت كرد تا به مناسبت عيد نوروز در مجلس شركت كند. امام فرمود: من در اخبارى كه از جدم رسول خدا(ص)وارد شده، سندى‏براى اين عيد نيافتم. اين عيد، سنت فارسيان است و اسلام آن رامحو كرده است. پناه مى‏برم برخدا از آن كه احياكنم چيزى را كه‏اسلام محو كرده باشد. (15)

ب- نمونه‏هايى از مداراى امام موسى‏بن‏جعفر(ع)

در مورد مداراى معصومان عليهم السلام با مخالفان، به ويژه‏كسانى كه از روى نادانى و جهالت‏به آنان اسائه ادب مى‏كردند،روايات متعددى رسيده است. در مورد امام كاظم(ع)نيز نگاهى به‏صفات او، همين مطلب را ثابت مى‏كند. او را «كاظم‏» مى‏گويند،زيرا در باره مسايل شخصى از كسى خشمگين نشد. در تاريخ آمده است‏كه يكى از مخالفان امام را بسيار مى‏آزرد و حتى به ايشان دشنام‏مى‏داد. صبر ياران امام به سر آمد و به ايشان عرض كردند: اجازه‏دهيد او را به سزاى عملش برسانيم. امام از اين كار نهى كردندونشانى آن مرد را پرسيده، سوار بر مركبى شد و به سوى مزرعه وى‏در خارج از مدينه رهسپار گرديد. به محض اين كه مركب امام واردمزرعه شد، آن شخص شروع به فحاشى كرد كه چرا وارد مزرعه من‏شده‏اى؟

امام(ع)فرمود: ارزش مزرعه‏ات چقدر است و اميددارى امسال چه‏مقدار سود ببرى؟

گفت: روى هم دويست اشرفى. امام سيصد اشرفى به او داد و باروى گشاده چند كلمه‏اى با او صحبت كرد. آن شخص از رفتار زشت‏خويش پشيمان شد و از امام عذر خواست. روز بعد آن شخص را درمسجد نشسته يافتند. چون چشمش به امام افتاد، عرض كرد: «الله‏اعلم حيث‏يجعل رسالته‏» (16) خدا مى‏داند رسالت‏خود را كجا و نزد چه كسى قرار دهد. (17)

امام و حفظ آبروى ديگران

يكى از نزديكان امام(ع)نقل مى‏كند: شبى امام مشغول استراحت‏بود كه ناگاه بلند شده، به سرعت از اتاق بيرون رفت. من دنبالش‏حركت كردم. نزديك ديوار حياط شنيدم، دو نفر از غلامان امام ازپشت ديوار با دو نفر از كنيزها مشغول صحبت هستند. امام وقتى‏متوجه آمدن من شد، فرمود: آيا توهم حرفهاى آنها را شنيدى؟ گفتم: آرى.

صبح حضرت آن دو غلام را به شهرى و كنيزها را به شهر ديگرى‏فرستاد تا اين راز مخفى بماند و آبروى آنان حفظ شود. (18)

پى‏نوشتها:

1- بحار الانوار، ج 48، ص 169.

2- همان، ص 151.

3- كافى، ج 7، ص 174.

4- همان، ص 183.

5- اختصاص، ص 262.

6- بحار، ج 48، ص 144.

7- مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص ؟

8- بحار، ج 48، ص 138.

9- سيره پيشوايان، ص 431.

10- همان، ص 433.

11- همان، ص 432.

12- منتهى الآمال، ج 2، ص 230.

13- همان، ص 221.

14- همان، ص 214.

15- همان، ص 212.

16- سوره انعام، آيه 124.

17- منتهى الآمال، ج 2، ص 211.

18- بحار الانوار، ج 48، ص 119، ح 38.

--------------------------------------------------------------------------------

ماهنامه كوثر شماره 39


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31