شيوه برخوردامام رضا (ع) با فرقه هاي درون شيعي

Imamreza 1

پس از شهادت امام كاظم(ع) برخي ازياران و وكلاي ايشان كه عمدتا عهده دارامور مالي ايشان بودند، با اعلام برائت از امامت امام رضا(ع) وموعود دانستن امام هفتم(ع) ازمسير حق تشيع خارج شدند.امام رضا(ع) در اولين روزهاي امامت خويش با چنين وضعيتي مواجه بود.

نحوه برخورد امام (ع) با فرقه هاي منشعب از شيعه موضوع اين ميزگرد است كه با حضور : دكترنعمت ا... صفري،عضو هيات علمي مركز جهاني علوم اسلامي ، دكترمهدي فرمانيان، عضو هيات علمي مركز اديان ومذاهب اسلامي ، وحجة الاسلام موسوي نژادبرگزار گرديده است.

دكتر باراني: در ميان مذاهب و اديان، يكي از مسائل مهمي كه رخ مي دهد، انشعابات مذهبي و فرقه اي است و اين مساله سبب روابط بين مذاهب مي گردد و اين روابط هم در رخداد هاي سياسي اجتماعي تأثير گذار هستند و از سوي ديگر رخدادهاي سياسي اجتماعي در به وجود آمدن يا رشد، توقف يا انحطاط انشعاب ها تاثير دارد. در اين ميزگرد فرقه هاي درون شيعي در دوره امام و تعاملات بين آنها و يا روابط امام رضا(ع) با آن فرقه ها را بررسي مي كنيم. قبل از ورود به بحث اصلي، يك بحث كلي در زمينه ايجاد فرقه ها و علل تأثيرگذار در انشعابات به ويژه عوامل موثر در ظهور فرقه هاي درون شيعي در قرن دوم، داشته باشيم. سوال اول را از دكتر صفري بپرسم، به نظر شما علل تاثير گذار در پيدايش فرقه هاي اسلامي،و به ويژه فرقه هاي درون شيعي زمان امام (ع) چيست؟

دكتر صفري: پرسش مهم در اينجا آن است كه چرا با وجود حضور امام باز هم شيعيان اختلاف پيدا مي كنند؟ قبل از آن نكته اي را تذكر دهم كه در بعضي نوشته ها چنين ديده مي شود كه عمده كتابهاي ملل و نحل به دست اهل سنت نوشته شده و آنها تعمد داشتند كه فرقه هاي شيعه را زياد نشان دهند و به خاطر همين تا سيصد چهارصد فرقه براي شيعه ذكر مي كنند، اين بحث في الجمله درست است، زيرا ما در بعضي از كتابهاي اهل سنت نام فرقه هايي را مي بينيم كه با مراجعه به تاريخ يا به كتب معتبر نمي توانيم رد پايي از آنها پيدا كنيم اما دو كتاب اصلي فرقه شناسي كه توسط شيعيان نوشته شده، از كهن ترين كتابهاي فرقه شناسي است، يكي « فرق الشيعه نوبختي» و ديگري «المقالات و الفرق» اشعري قمي كه نويسندگان هر دو در عصر غيبت مي زيستند و نسبت به فرقه هاي شيعي آشنايي داشتند. و مشاهده مي كنيم كه در اين دو كتاب به بررسي تاريخي فرقه هاي شيعي از نيمه اول قرن اول تا پايان قرن سوم پرداخته شده و نام تعداد فراواني از گروههاي درون شيعي برده شده است. اما اينكه علل اختلاف شيعيان يا علل فرقه گرايي و رشد بعضي از فرقه هاي درون شيعي چه بوده عرض مي كنم كه يكي از آنها اختلاف در مفهوم امامت بود كه بعضي از فرقه ها با برخي ديگر در مفهوم امامت با هم بحث داشتند، مثل زيديه كه يك مفهومي از امامت براي خودشان تعريف كرده بودند كه بر بعضي از ائمه اماميه صادق نبود، مثل اين كه امام بايد قائم به سيف باشد، از اين رو امام صادق(ع) كه اين كار را انجام نمي داد، مورد اعتراض زيديه واقع مي شد، علّت دوم عدم آشنايي شيعيان با معارف شيعه است. در بعضي از گزارش ها چنين آمده كه شيعيان تا زمان امام باقر(ع) اصلاً با معارف شيعه (كلامي و فقهي) آشنا نبودند، لذا امام باقر(ع) و امام صادق(ع) موقعيت كلامي و فقهي شيعه را مشخص كردند علت سوم آن است كه گاهي شناخت مصداق امام مشكل بود و به خاطر شبهه اي كه پديد مي آمد نمي توانستند امام را بشناسند مثلا بعد از امام صادق(ع) چنين بود و بعضي از شبهاتي كه مثلاً امام بعدي حتما بايد پسر بزرگ امام قبل باشد، مشكل آفريده بود. لذا پس از وفات امام صادق(ع) كه اسماعيل از دنيا رفته بود و فرزند بزرگ تر امام صادق، عبدا... افطح بود، خيلي ها سراغ عبدا... رفتند، البته بعضي ها او را امتحان مي كردند و بعضي ها بدون امتحان مي پذيرفتند، لذا فرقه فطحيه پديد آمد. علّت چهارم كم ظرفيتي يا غيرت و تحمّس بيش از حدّ برخي از شيعيان بود كه نمي توانستند تحمل كنند و شبهه برايشان پيش مي آمد كه چرا امام با اين مقام قيام نمي كند بعضي وقتها به واسطه دوري مسافت از امام، براي خودشان يك دار و دسته اي تشكيل مي دادند و اين نكته خيلي مهم است و اگر ما توجه كنيم بسياري از اين فرقه هاي درون شيعي در مدينه نبودند كه مركز حضور امام بود، اينها در كوفه بودند و ارتباطات هم بسيار مشكل بود و بنابراين ممكن بود كه كساني بيايند و خودشان را به عنوان سخنگويان امام مطرح كنند و فرقه اي براي خودشان تشكيل دهند و تا زمان آشكار شدن عدم تاييد امام، عده زيادي منحرف مي شدند، مسأله تقيه عامل پنجم اين اختلاف ها به شمار مي آيد، با اين بيان كه براي اينكه شيعه به واسطه اجتماع بر يك امر مشخص ممكن بود، از سوي مخالفان شناخته شده و مورد فشار قرار گيرد، از اين رو برخي از ائمه(ع) عمداً در پاسخ پرسش هاي شيعيان پاسخ هاي متفاوتي داده و متعمداً بين آنها اختلاف ايجاد مي كردند. البته در اين گونه موارد غالباً نظر تقيه اي امام شناخته مي شد، اما در مواردي كه اين نكته واضح نمي شد، اختلاف هاي فراواني را در جوانب مختلف فقهي و كلامي پديد مي آورد، علت اقتصادي علت ششم است كه در ظهور واقفيه خيلي پررنگ مي شود و نكته آخر و علّت هفتم جاه طلبي رهبران بعضي از فرقه هاست، مثلاً ابوالخطاب و محمد بن نصير مي خواستند براي خودشان دار و دسته اي تشيكل دهند و نام امام را بهانه مي كردند و با نام امام مي خواستند جاه طلبي خودشان را اشباع كنند. از اين رو فرقه هايي ايجاد كرده و اختلافهاي فراواني در ميان شيعيان مي آفريدند.

حجة الاسلام فرمانيان: چند نكته را عرض كنم، غالبا دو سه مساله را به عنوان عوامل اصلي فرقه گرايي مطرح مي كنند، اصل طبيعت انسان خودش گرايش به دسته بندي و فرقه گرايي دارد، حالا گاهي اين فرقه گرايي با تعصب همراه است و باعث مصيبت هايي مي شود و گاهي وقت ها اين تعصبات كمتر و مصيبت هم كمتر است. و رويكرد عقلي ، عرفاني و حديثي در همه جوامع ديده مي شود. و دومين عامل تبادل افكار است: نمونه اش اين است كه جهان اسلام امروزه به شدت تحت تاثير تفكرات غرب است و خود اين، سبب اختلاف هاي جدي بين روشنفكران،سنتي ها و محافظه كاران شده است، خيلي از اين فرقه ها در اختلاف هاي فكري تاثيرپذير افكار ديگران بوده اند. بعضي وقت ها فرقه گرايي به خاطر گرايش به دولت ها و قدرت هاست مثلا گرايش اهل سنت خيلي تحت تاثير گرايش به دولت امويان بوده است. يكي از علل اختلاف در تاويل و تفسير قرآن و حديث است، مثلاً آن كسي كه رويكرد جسم گرايانه دارد، به آيات قرآن يك جور نگاه مي كند و كسي كه تنزيهي است، نگاهي ديگر به قرآن دارد. اما يك نكته اي كه در باره شيعه صادق است، مساله حب و بغض به افراد است.گرايش محبت آميز به فردي باعث مي شد كه فرقه اي پديد آيد. اين محبت و مريدبازي سبب مي شد كه دسته خودشان را جدا كنند و اگر آن فرد در خودش يك بزرگي و امامتي مي ديد، باعث پيدايش يك فرقه در تشيع مي شد و اگر اين فرد به آن دامن نمي زد و جلو مريدان را مي گرفت، فرقه اي به وجود نمي آمد، اين مساله در تشيع خيلي مطرح است.

دكتر باراني: جناب آقاي موسوي نژاد از عوامل پيدايش فرقه ها كه فكر مي كنم بيشتر تاثير گذار بوده تبادل افكار است. ارتباط بين اقوام و ملل مختلف در اين دوره بسيار مطرح است، به نظر شما ارتباط ايرانيها و هندي ها و اقوام ديگر با مسلمانان در پيدايش فرقه ها چقدر بوده است.

آقاي موسوي نژاد: همانطوري كه فرموديد، يكي از مباحث مطرح در اختلاف مسلمانان و ايجاد فرقه ها و مكتب ها، همين تاثيراتي است كه در خارج از آموزه هاي اسلامي وجود داشت و به دو گونه مي توانست مسلمانان را تحت تاثير قرار دهد، اول كساني كه با داشتن فرهنگ و علايق و سلايق مختلفي وارد اسلام شدند، طبيعي بود كه آن افكار و فرهنگ ها دفعتاً از آنها دور نمي شد و همچنان باقي بود و احياناً تاثيراتي را بر جامعه اسلامي باقي مي گذاشت و دوم مجاورتي كه مسلمانان با فرهنگ ها و اديان مختلف پيراموني خودشان داشتند. البته برخي از اهل سنت در بحث پيدايش تشيع نسبت به اين عوامل بيروني زياده روي كرده اند، مثلاً در نوشته هاي آنها، عبدا... بن سبا يك بار يك شخصيت يهودي مي شود كه رسوبات تفكر يهوديت را وارد اسلام و به صورت خاص وارد تشيع مي كند و يك بار يك شخصيت يمني مرتبط با ايران مي شود كه تفكر سلطنت وراثتي را وارد تشيع مي كند! يك بار هم بحث مادر امام سجاد(ع) را مطرح مي كنند كه ايشان شاهزاده ايراني بوده و بعد از آن، تشيع با تفكر وراثت آشنا شد و امثال اينها كه اين زياده روي در همين بحث است و يك محقق منصف بايد اين رويكرد را مورد انتقاد جدي قرار دهد. البته تاثيراتي از فلسفه هاي شرقي و غربي را هم مي توانيم نشان دهيم. تاثيراتي كه در فرقه هاي مختلف به وجود آمد، مثل اعتقاد به حلول و تناسخ در جريان غلو كه شايد رسوبات فلسفه هاي شرقي بود يا تأثير ترجمه فلسفه يونان كه در همين دوره اتفاق افتاد.

اما در خصوص علل پيدايش اختلاف ها در تشيع، علاوه بر آنچه فرمودند، يكي ديگر از عوامل يك نوع رقابت يا حسادت در بين خود خاندان پيامبر(ص) است كه در منابع و روايات ما نيز به آن اشاراتي شده است. مثلا امام صادق(ع) مي فرمايند: هر كدام از ما دشمني از ميان خاندان خود دارد! و اين مساله يكي از مباحثي است كه كمتر به آن پرداخته شده است. در بحث ارتباط زيديه و اماميه يا اسماعيليه و اماميه، بايد به رقابت ها و حسادت هاي ديگر افراد خاندان اهل بيت با معصومين(ع) هم توجه داشت، زيرا با توجه به ويژگي و برجستگي ائمه(ع) در زمان خودشان، همه نمي توانستند اين حالت را بپذيرند. در يك بررسي جامع تر بايد گفت كه اكثر اطرافيان ائمه آن طور كه بايد تسليم نبودند. لذا آن معدود امام زادگاني كه عارف به حق ائمه بودند، مورد احترام ويژه قرار گرفته اند. مثلا حضرت معصومه(س) گويا چنين ويژگي داشته اند، شايد ديگران طبق شرايط و اقتضائات بشري فكر مي كردند كه ما از يك خانواده و از يك پدر و مادريم و چطور مي شود كه مثلا علي بن موسي الرضا(ع) امام باشند و ما نباشيم؟! در مورد فرزندان امام صادق(ع) نيز همين موضوع بوده و شايد غير از جناب علي بن جعفر، بقيه به نوعي مدعي بوده اند.

مطلب ديگري كه در همين راستا به آن توجه شده است، بحث رقابت دو شاخه حسني و حسيني به عنوان يكي از علل اختلاف هاي شيعه در آن دوران است. در اين خصوص برخي رقابت ميان سادات حسني و سادات حسيني را ناشي از يك نوع احساس عقب افتادگي مي دانند كه پس از صلح امام حسن(ع) و قيام سيد الشهداء(ع) به برخي از حسني ها دست داده بود و اين ضميمه شده بود با تداوم امامت در نسل امام حسين(ع). رقابتي كه از عبدا... محض و فرزندان ايشان و از جمله محمد نفس زكيه شروع مي شود و در شاخه حسني از سادات ادامه مي يابد و تا زمان امام رضا(ع) هم به صورت پررنگ وجود دارد. و ما شاهديم كه اماماني كه در اين دوره زيديه بر محور قيامهاي آنها جمع مي شدند، عمدتاً از شاخه حسني هستند و آنها بودند كه كار را پيش مي بردند.

دكتر باراني: جناب حجةالاسلام فرمانيان بعد از رقابتي كه توسط عباسيان شروع شد و مقداري فضاي سياسي اجتماعي به گونه اي شد كه امامان فرصت قابل توجهي پيدا كردند، ولي امام كاظم(ع) با محدوديت مواجه مي شود، لذا امام كاظم(ع) به گونه اي ارتباطات گسترده اي را با قلمروهاي اسلامي شروع مي كنند و فعاليت سياسي اجتماعي امام گسترده تر از قبل مي شود به ويژه با تشكيلات وكالت. اين بحث مطرح مي شود كه آيا فعاليت سياسي اجتماعي امام و به ويژه تشكيلات وكالت در پيدايش فرقه واقفيه تاثير داشته يا خير؟

حجةالاسلام فرمانيان: با توجه به تاريخِ دوران امام كاظم(ع) و نوع رفتار بني عباس مخصوصا هارون الرشيد با علويان واز آن طرف گسترش ورود افكار يوناني به جهان اسلام احساس مي شود كه در همان ابتدا امام كاظم(ع) مثل امام صادق(ع) با دست باز در حال گسترش افكار اماميه بوده و از اين جهت هم توانسته انسجام بسيار خوبي به شاگردان امام صادق (ع) كه بعد از دوره امام صادق به جاهاي مختلف رفتند و باعث شد كه يك تشكيلات كوچك شيعي در جهان اسلام تشكيل شود و در همان جا مي بينيم كه بعدها اسماعيليه هم ظهور مي كند، در همين تشكيلات هستند كه هنوز خودشان را به عنوان طرفداران اماميه و طرفدار امامت امام كاظم(ع) مطرح مي كنند و امام كاظم(ع) احساس كرد اين جا مي تواند يك فعاليت اجتماعي را سامان دهد، لذا تشكيلات وكيلان را بسيار گسترش داد. عبدالرحمان حجاج مي گويد كه من 20 سال وكيل امام صادق(ع) بودم و براي ايشان خمس و زكات دريافت مي كردم و يك بار مرا به عنوان وكيل خطاب نكرد، ولي در دوران امام كاظم(ع) نامه مي نويسد و او را به عنوان وكيل خود معرفي مي كند و همين تثبيت وكالت باعث شد كه اماميه در جمع آوري خمس و زكات بيشتر فعال باشند و هارون الرشيد نسبت به اين مساله حساس بود. به او مي گويند كه مي دانيد كه اكنون دو خليفه در جهان اسلام وجود دارد، هارون الرشيد گفت: مگر امكان دارد، گفتند بله برويد ببينيد كه امام كاظم(ع) پول جمع آوري مي كند. البته امام كاظم(ع) در اين كار رويكرد فرهنگي داشت تا تعداد پيروان اماميه را افزايش دهد، ولي هارون رويكرد سياسي دارد و تصور كرد هدف امام كاظم(ع) خريد اسلحه براي مقابله سياسي است و دقيقاً در همين فضا زيديه چند قيام انجام دادند، لذا اين ذهنيت باعث شد كه امام موسي را زنداني كند و به بغداد ببرد. يقيناً شواهدي وجود دارد كه امام كاظم(ع) فعاليتهاي سياسي را بيشتر كرده و اين نشان مي دهد كه اگر اصحاب امام صادق(ع) تصور مي كردند كه امام كاظم(ع) قائم است و حتي مي گفتند مهدي شما هستيد، ايشان به كل انكار مي كرد. اما گويا امام كاظم(ع) كمتر به اين فضا مي پرداخت، لذا از اين جهت برخي به غلط تصور كردند كه او مهدي است كه بايد ظهور كند و حقشان را از بني عباس و اموي ها بگيرد. در اين فضاي فكري، شيعيان و اصحاب احساس مي كردند كه امام كاظم همان مهدي است كه بعد از اين، غيبت كوتاهي دارد و در بعضي از روايات هشت ماه آمده كه واقفيه مي گفتند، همين مقدار غيبت خواهد داشت، لذا منتظر بودند و مي گفتند، در آينده نزديك ظهور خواهد كرد، اين جا واقفه ظهور پيدا كرد و اين فعاليت سياسي امام كاظم(ع) دليلي شد براي ظهور واقفه ولي تنها دليل نيست. يكي از مواردي كه علت وقف است، عدم حضور چهارساله خود امام در ميان مردم است كه با كسي ارتباط ندارد و حتي ارتباط نامه اي هم وجود ندارد. در همين ميان امام رضا(ع) در مدينه حضور دارد و بر بالين حضرت حضور نمي يابد و ذهنيت مردم به اين احتمال سوق پيدا مي كند كه امام كاظم(ع)، قائم و مهدي باشد، تقويت مي شود؛ به ويژه كه امام رضا(ع) به بغداد براي غسل و كفن امام نرفتند. روايت داريم از امام صادق(ع) كه امام را فقط امام غسل مي دهد. بحث بعدي كه دليل بسيار مهمي در پيدايش واقفه است بدفهمي ها و اشتباهات نادرست از احاديث بوده است. از امام صادق(ع) روايت شده كه فرزندم مهدي است، در حالي كه انسان به چند نسل بعد از خود هم مي گويد فرزندم. اگر كساني به اشتباه به فرزند مستقيم انسان، فرزند اطلاق كنند اين اشتباه پيش مي آيد و بارها فرمودند كه فرزندم غيبت دارد لذا عده اي بر امام كاظم(ع) اطلاق كرده و او را مهدي دانستند. اين بدفهمي است از روايات. شما اگر از امام صادق(ع) شروع كنيد هفتمين فرد حضرت مهدي(ع) است و اگر از امام علي شروع كنيم هفتمين نفر، امام كاظم(ع) است و اين بدفهمي از روايات باعث مي شد كه خيال كنند امام كاظم(ع)، همان قائمي است كه بايد ظهور كند.

* دكتر باراني: جناب دكتر صفري به نظر شما آيا بين پيدايش فرقه واقفه و فعاليتهاي سياسي اجتماعي امام و به ويژه تشكيلات وكالت ارتباطي بوده است؟

** دكتر صفري: من معمولا در رابطه با امامت امامان يك تقسيم بندي دارم و آن را به دوره هاي مختلفي تقسيم مي كنم؛ دوره اول دوره اي است كه ائمه به دنبال برپايي امامت سياسي خود هستند كه اين دوره شامل دوران امامت امام علي(ع) تا پايان قيام عاشورا مي باشد. (البته با صرف نظر از دوران 25 ساله خانه نشيني امام علي(ع) و دورهء پس از صلح امام حسن(ع)، در دورهء دوّم ائمه(ع) به تثبيت جايگاه فرهنگي و هويت بخشي به معارف شيعي كوشا مي باشند كه اين دوره از زمان امام سجاد(ع) شروع شده و تا بخشي از زمان امام صادق(ع) ادامه دارد. دوره سوّم به تلاش در راه مستقل سازي شيعه از جهات مختلف به ويژه در ساحت هاي قضايي، اقتصادي و اداري اختصاص دارد كه اين دوره از بخش دوم امامت امام صادق(ع) شروع شده و تا آغاز غيبت صغري ادامه دارد. در آغاز اين دوره امام صادق(ع) سعي مي كند علاوه بر هويت بخشي كلامي و فكري شيعه، شيعه را از نظرهايي كه به هر حال موانع تشكيل حكومت است مستقل كند، يعني يك اقليت منسجم شيعي در درون اكثريت سني پديد بياورد، يكي ازمهمترين لوازم اين كار استقلال قضايي است و ما مي بينيم كه امام صادق(ع) تلاشهاي زيادي دارد كه يك تشكيلات قضايي مستقل درون شيعي درست كند كه نمونه آن روايت «عمر بن حنظله» و «ابو خديجه» هست كه امام مي فرمايد شما اگر اختلافي با هم پيدا كرديد، به قاضي شيعه مراجعه كنيد و حاكمان و قاضيان آن زمان را طاغوت معرفي مي كند و مي فرمايد اگر حقتان را از آنها به وسيله احكام آنها بگيريد، باطل است و بنابراين زمينه را براي استقلال قضايي آماده مي كند و بُعد دوم استقلال اقتصادي است، ما در دوره امام صادق(ع) مي بينيم كه مساله خمس و مسائل مالي پررنگ مي شود و تلاش براي آن است كه شيعه را از نظر اقتصادي مستقل كنند و خمس مطرح شده در اين زمان خيلي بيش از آن است كه بخواهد فقراي شيعه يا فقراي سادات را تأمين بكند، بخصوص خمس ارباح مكاسب، يعني يك پنجم اضافه درآمد ساليانه شيعيان در اين زمان مطرح مي شود و به صورت پررنگ پشتوانه هاي فكري و قرآني براي آن ايجاد مي شود و به دنبال اين روند است كه امام كاظم(ع) مي خواهد اين خط مشي را ادامه دهد. ولي احتمالا حكومت متوجه مي شود. امام كاظم(ع) يكي از هول آورترين دوران امامت را دارد، بخشي از آن را تحت نظر يا در زندان بوده است. ولي تصور من اين است كه خود امام كاظم(ع) سعي كرده راه پدر را ادامه دهد و شيعه را در اين ابعاد مستقل كند كه آنان به سوي استقلال اداري بروند، در اينجا مناسب است، نيم نگاهي هم به سازمانهاي مشابه درون شيعي بيندازيم، ما از فرقه اسماعيليه در اين زمان هيچ خبري نداريم، من فكر مي كنم كه يك تأثير و تأثري در زمان اسماعيليه بايد باشد كه ما خبر نداريم و اين را به صورت كلي مي دانيم كه در دوران امام صادق(ع) اينها اطراف اسماعيل بودند، پس از وفات امام صادق(ع) و شايد پس از وفات اسماعيل در حدود سال 138 ق اينها به محوريت محمد فرزند اسماعيل به فعاليت هاي خود ادامه دادند و از آنجا كه محمد به صورت مخفيانه اين گروه را اداره مي كرد، به نام محمد مكتوم معروف شد و اينها در اين دوره يك تشكيلات مخفي تشكيل دادند و بعضي وقتها ادعاهاي غيبت اسماعيل را مي كردند و اين نوع افكار در ميان شيعيان تأثير داشته و شايد اين انديشه را در بيان اماميه ايجاد مي كرده كه آنها هم به نوعي دست به ايجاد سازمان تشكيلاتي مخفي بزنند. و نكته مهم اينكه فرمودند زنداني بودن امام روي پديد آمدن اين جريان تأثير زيادي مي گذاشت. نكته اي كه وجود دارد اينكه امام(ع) قائم مقامي براي خودش مشخص نكرده بود، در حالي كه در سازمان هاي مشابه معمولا اين سلسله مناصب افراد مشخص است و اگر به فرد اول دسترسي نباشد، فرد دوم كارهاي او را انجام مي دهد. ولي در سازمان وكالت امام، فرد دومي معين نشد و شايد اگر مي خواست مشخص باشد، بايد امام رضا(ع) را تعيين مي كرد كه جانش در خطر بود و اين را مشخص نكرد و نكته اي كه مي خواستم در مورد واقفه تذكر دهم آن است كه اينها جريان خطرناكي در درون شيعه بودند و امام در مقابل اين جريان خيلي حساسيت داشت، اين خطر به اين جهت بود كه آنان از سران و فقهاي شيعه بودند، جريان هاي ديگر كمتر در مسائل فقهي وارد بودند. اما واقفه جايگاه رفيعي داشتند و شيعه هم آنان را در اين حد قبول داشتند، به خاطر همين، اين جريان بسيار خطرناك بود و امام از اين جريان ناراحت بود و در مقطعي از امامت خود بيشترين تلاش را در راه حذف اين جريان داشت.

** آقاي موسوي نژاد: البته اين ادعاهاي مافوق بشري نسبت به ائمه معصومين(ع) سابقه طولاني دارد. از تمام گزارش ها مي توان دريافت كه تقريبا در مورد همه امامان پيش از آن هم وجود داشته. در مورد علي (ع) هم بوده. در مورد امام باقر (ع) و امام صادق (ع) هم گزارش شده است. در مورد همه اين ائمه تفكر ناميرايي داريم و لذا نكته اي كه اشاره فرمودند، درست است يعني اين توقفي كه در زمان امام كاظم پيش آمد ويژگيش آن است كه به يكي از جريان هاي اصلي آن دوره تبديل شد و بسياري از اصحاب برجسته امام كاظم(ع) با آن همراهي كردند. و خطري را كه اشاره كردند، از اين جا ناشي مي شود و الا اين واقعيتي است كه تفكر شيعي به نوعي استعداد و ظرفيت رويكرد غاليانه را داراست. نگاه آسماني به انسانهاي زميني كه در بين ديگر انسانها زندگي مي كنند اين خود به خود از درونش رويكردهاي غاليانه زاييده مي شود. اين ادعاي ناميرايي كه امام نمي تواند مرده باشد را مي توان قبل از امام كاظم(ع) هم پيدا كنيم.

* دكتر باراني: ارتباط امام رضا(ع) با واقفه تا چه حدي بوده و چه ارتباطي بين اين فرقه و امام رضا(ع) وجود داشته است، شايد مطرح شود كه از يك سو واقفه در اين دوره گسترش قابل توجهي دارد و از سوي ديگر به دليل توجه حاكميت به اماميه، فرقه هاي رقيب اماميه بايد در ضعف به سر ببرند؟

** حجةالاسلام فرمانيان: ابتدا به روش امام رضا(ع) در مواجه با واقفه مي پردازم و چون بيشترين رقيب در آن دوران غاليان و زيديه بودند، آن را به دوستان واگذار مي كنم. امام رضا(ع) تقريباً شش روش براي برخورد با واقفه در طول دوران امامت خودش پيش گرفت. يكي از كارهاي مهم امام اين بود كه واقفه را از جامعه شيعي طرد نمود. بزرگان واقفه از افراد معروف و فقيه بودند، وكيل امام هم بودند و امام كاظم(ع) از نظر مالي به اينها اعتماد كرده بود. يقيناً در مسائل مالي وقتي فردي به كسي اعتماد مي كند، مردم بيشتر به او گرايش پيدا مي كنند. شايد به خاطر اين است كه وقتي اينها واقفه شدند، خيلي تاثير روي مردم داشتند و شايد خيلي افراد به اعتماد اينها، واقفي شدند. عالم بزرگي كه 20 سال وكيل امام كاظم(ع) بود و حالا امام رضا(ع) را قبول ندارد، تأثير زيادي بر مردم داشت. همين امروز هم در جامعه خودمان متعدد مي بينيم كه افرادي طرفدار يك طيفي مي شوند، فقط و فقط به خاطر بزرگي كه در آن طيف است. شك افراد به امام رضا(ع) به خاطر اعتماد به اين بزرگان بوده است. امام رضا(ع) براي اينكه اين مساله را حل كند، اولين كاري كه كرد آنان را از جامعه شيعه طرد نمود. از طرف ديگر به خاطر عموم تأثير اين تفكرات بر جامعه شيعه همنشيني شيعيان را با آنها منع كرد. شايد اينها از واقفه تاثير بپذيرند و نتوانند جواب دهند و به شك بيفتند، نكته ديگر اينكه امام فرمودند به آنان زكات هم ندهيد. قرآن مي گويد به كافراني كه مي خواهند به اسلام نزديك شوند، زكات بدهيد، ولي امام فرمودند حتي اين كار را هم نكنيد، يعني طرد به تمام معنا. دومين كاري كه امام رضا(ع) كرد مناظره با بزرگان واقفه بود. مناظرات متعددي با بزرگان واقفه انجام داد و اينها همه در جامعه مدينه است و امام رضا(ع) توجه داشت كه مسائل درون شيعي را با مسائل برون شيعي مخلوط نكند. مثلاً آمدند به امام(ع) گفتند امام كاظم(ع) غايب شده است و خدا خواست كه او را نگاه دارد. امام فرمود: اگر بحث بزرگي و عظمت است چرا حضرت رسول(ص) و حضرت علي(ع) را نگاه نداشت، پس اين نشان مي دهد كه اصل غيبت بر بزرگي نيست. واقفه به امام(ع) به آن ايراد مي گرفتند كه شما در زمان رحلت امام كاظم(ع) و در غسل و كفن ايشان نبوديد. ايشان يك جواب خيلي قانع كننده داد و فرمود كه آيا زماني كه امام حسين(ع) را مي خواستند به خاك بسپارند، امام سجاد(ع) حضور داشت. او در زندان ابن زياد بود و شما قبول داريد كه امام به كربلا آمد. من كه اين جا آزاد هستم، من اين كار را انجام دادم و مخفيانه رفتم و كسي هم متوجه نشد. بحث سوم بحث نامه نگاري ها به بزرگان واقفيه و حتي به ياران خودش است. نامه نگاري مي كرده به بطائني و قندي و امثال آنها كه پول ها را برگردانيد و اين پول ها براي شما عذاب مي آورد و اين خودش تاثير داشت، بيشترين راهي كه امام رضا(ع) توانست واقفه را به امامت خودش قانع كند، كراماتش بود. معجزات و كراماتي كه به تك تك افراد نشان داد و توانست اينها را از واقفيه به سمت قطعيه سوق دهد. نكته ديگر اين است كه هيچ گاه در مجامع عمومي از واقفه صحبتي نكرد و شما نگاه كنيد در مجالسي كه در خراسان تشكيل شده است، ما هيچ گزارشي نداريم كه در آن جا از واقفه حرفي زده باشد و نقدي كرده باشد، همچنان كه نسبت به زيديه هم نداريم، اما نسبت به غلات داريم، چرا؟ چون اينها مي آمدند مي گفتند كه غاليان همان شيعيان هستند و حضرت مي خواهد شيعيان را تطهير كند، لذا در آن مجمع عمومي بشدت با غاليان برخورد كرد و اين شش روشي بود كه امام رضا در مواجه با واقفه داشت.

دكتر باراني: جناب دكتر صفري به نظر شما جريان اسماعيليه خطابيه چه تاثيري بر روند غلو داشته و پيامد اين مساله چه بوده است؟

دكتر صفري: اجازه دهيد من بحث را كلي تر مطرح كرده و وضعيت غاليان در زمان امام رضا(ع) را توضيح دهم.

در اين زمان غاليان فرقه جديدي تأسيس نمي كنند و عمدتاً راه بزرگان غاليان دوره هاي قبل همانند ابوالخطاب را ادامه مي دهند. پيروان ابوالخطاب كه با عنوان خطابيه نام برده مي شوند، با اسماعيليه نيز ارتباطاتي دارند كه كيفيت به صورت وضوح براي ما روشن نيست، البته بعد ها اين دو فرقه از همديگر تفكيك مي شوند.

نشانه فعاليت خطابيه در اين دوره آن است كه به نام افرادي همچون «يونس بن ظبيان» برخورد مي كنيم كه در دوره امامت امام رضا(ع) داراي فعاليت بوده و با صراحت تمام برخي از آموزه هاي غلوّآميز ابوالخطاب را مطرح كرده و ترويج مي داد كه امام(ع) در مقابل او و نيز كساني كه از قول او باورهاي غاليانه را مطرح مي كردند، به شدّت مي ايستاد.

اما نكته اي را كه من مي خواهم در اينجا روي آن تكيه كنم آن است آيا روايات غاليان در زمان امام رضا(ع) فراوان بوده است يا نه؟ از يك گزارش مي توانيم بفهميم كه در اين زمان روايات غاليان بسيار فراوان بوده است و آن گزارش گزارشي است كه از يونس بن عبدالرحمان از بزرگترين اصحاب امام رضا(ع) كه بعنوان سلمان زمانه معروف شده بود، نقل شده است. او مي فرمايد كه من به عراق سفر كردم و با تعداد زيادي از اصحاب امام صادق(ع) و امام باقر(ع) صحبت كردم و از آنها حديث شنيدم وآنها را جمع آوري كردم و آن كتب را بر امام رضا(ع) عرضه كردم و آن حضرت احاديث بسياري را رد كردند. او مي خواهد بگويد كه وضعيت زمان امام رضا(ع) به گونه اي است كه بسياري از احاديث غاليان در ميان اصحاب ائمه بوده است، به گونه اي كه حتي يونس بن عبدالرحمان آنها را نمي شناسد و فكر مي كند كه اينها روايات واقعي است و بر امام عرضه مي كند و امام آنها را رد مي كند و اين احاديث منسوب به امام باقر(ع) و امام صادق(ع) بوده است، يونس در ادامه مي گويد، امام(ع) به من فرمود كه ابوالخطاب بر ابوعبدا... دروغ مي بست و اينها دروغ هايي است كه ابوالخطاب و يارانش بر امام بستند و خدا ابوالخطاب و يارانش را لعنت كند كه اين احاديث را كه تا به امروز در كتب اصحاب امام صادق(ع) موجود است، در ميان روايات اصحاب ائمه(ع) جاي داده است و نكته خيلي مهم تر در مورد جريان غاليان روشن گري هايي است كه امام نسبت به اين جريان دارد و اگر بخواهيم روايات ائمه را درباره غلات و روشنگري آنها را در اين مورد دسته بندي كنيم، مي بينيم كه امام رضا(ع) در رديف اول قرار دارد و اين نشان مي دهد كه اين جريان بسيار فعال است كه امام رضا(ع) اين روشنگري ها را مي كند و حتي در بعضي از موارد موضع هاي شديدي هم دارد. مثلا يكي از اين روشنگري ها اين است كه امام تاكيد دارد بر جايگاه بشري ائمه(ع). امام(ع) در روايتي تكيه بر جوانب بشري ائمه(ع) كرده با اين قصد كه تكيه ديگران بر جنبه هاي فرابشري آنها را كه به نوعي الوهيت بخشي به ائمه(ع) منجر مي شود، رد كند. در اين روايت امام(ع) در مورد اين جنبه هاي بشري كه ائمه(ع) را از مساحت الوهيت دور مي كند، چنين مي فرمايد: «الامام يولد» امام متولد شده، «يلد» داراي فرزند است، «يصح» گاهي سالم است، «يمرض» گاهي مريض است، «ياكل و يشرب»، گاهي مي خورد و مي آشامد، «ينكح و ينام»، «ينسي و يسهو»، امام سهو مي كند، دچار نسيان مي شود، «يفرح و يحزن»، خوشحال و ناراحت مي شود، «يضحك و يبكي»، «يحيي و يموت»، زندگي مي كند و مي ميرد، «يقبر و يزار»، مورد زيارت قرار مي گيرد، «يحشر و يوقف» و امام در موقف مي ايستد و اعمالش در موقف بايد عرضه بشود بر خداوند و يسأل از او سؤال مي شود.

دكتر باراني: جناب آقاي فرمانيان چه ارتباطي بين خطابيه و غلات بوده وچه تاثيري بر روند غلات گذاشته است؟ و همچنين ارتباط واقفه و غلات را چگونه بوده است؟

حجة الاسلام فرمانيان: نكات مهم را جناب آقاي دكتر صفري فرمودند و فقط چيزي كه مي توانم بگويم اين است كه در تاريخ تشيع جريان خطابيه، جريان بسيار پر رنگي است، يعني شما نگاه كنيد بعد از ابوالخطاب تا نصيريه، ما يك فرقه خاص و مطرح غالي نداريم. همه ذيل خطابيه مي گنجند، چرا؟ به خاطر اينكه وي عالمي بزرگ از اصحاب امام صادق(ع) بود، ولي چه رابطه اي بين واقفيه و غاليان است، در ابتدا هيچ رابطه اي نبوده است. جريانهاي غلوِ قبل از ابوالخطاب از نظر فكري، بسيار در سطح پاييني بودند، هم بيان بن سمعان و هم ابومنصور عجلي، ولي ابوالخطاب از نظر فكري، يك فكر بسيار دقيق و نظام مند را ارائه مي دهد، يعني ايشان نمي آيد بگويد ائمه خدا هستند، بحث تجلي، حلول و يك نوع تجسّد را مطرح ساخت كه مسيحيت داشتند. شايد از تفكرات مسيحي ها تاثير پذيرفته و طرح تجسّد به صورت تاثير گذاشت. شما نگاه كنيد بعد از ابوالخطاب ما ديگر كم كسي را داريم كه مستقيماً بگويد علي خداست يا ائمه خدا هستند. از آن به بعد ديگر يك پله پايين تر مي آيند، يعني نسبت به ائمه جوري حرف مي زنند كه يك نوع نگاه تجلي گونه، حلول گونه، تجسد گونه، ولي تجسد گونه اي كه باز يك دوئيتي است بين خداوند و ائمه(ع)، ولي در عين حال اينها يكي هستند، همانطور كه مسيحي ها مي گويند. به شدت اين تفكر غاليانه بين قبل از ابوالخطاب و بعد از ابوالخطاب تفاوت دارد. قبل از ابوالخطاب را ببينيد غالبا برخوردها بدون تبيين دقيق مسئله است، ولي بعد از آن چون مسأله، فكري شده، امامان(ع) به تبيين تفكرات غاليانه و طرد آن مي پردازند. شما نگاه بكنيد سه چيز را به عنوان اصول اصلي ابوالخطاب مطرح مي كنند.

1- تجسد به آن مفهوم خاصش، 2- تناسخ و 3- اباحه گري، يعني سه چيزي كه ائمه به شدت در دوره هاي بعد با آنها مقابله كردند. امام رضا(ع) با تناسخ به شدت برخورد كرد، با اباحه گري ائمه تماماً برخورد كردند و گفتند نه، متأسفانه اينها رسوخ كرده و يك مقدار اباحه گري هنوز در تفكرات عاميانه ما هست، اباحه گري يعني، شما هر كار دلت مي خواهد بكن، فقط به عنوان مثال براي امام حسين(ع) گريه كن، بعدش به بهشت مي روي، مثلاً در دوران امام هادي(ع) به بعد، ديگر حتي آن نوع تجسد گونگي هم نيست، بحث ربوبيت مطرح است، رزق و خلق مطرح است، يعني تفكرات غاليانه كمرنگ تر مي شود.

دكتر باراني: جناب آقاي موسوي نژاد، در اين دوره از فرقه هاي ديگري كه مطرح است زيديه مي باشد، به نظر شما رابطه امام با زيديه و رابطه اماميه با زيديه در چه حدي است؟ و از آن طرف هم برخورد زيديه با امام چگونه بوده؟ با توجه به اين مسأله كه رقابت هايي بين فرقه هاي شيعي وجود داشته در اين دوره با وجود رقابتي كه بين اماميه و زيديه هست آيا اين رقابت متاثر از ارتباط مأمون با اماميه هست؟ يعني اين ارتباط تاثيرگذار بوده در ضعف زيديه يا خير؟

آقاي موسوي نژاد: البته در مورد زيديه و سابقه قيام هاي علويان از زمان خود زيد تا دوران امام رضا(ع) مطلب زياد است. در اين مقطع حدود 30 قيام گزارش شده كه به صورت خاص از آغاز روي كار آمدن عباسيان تا زمان مأمون اتفاق افتاده است و شايد گسترده ترين و بزرگترين قيام هم در زمان امام رضا(ع) اتفاق افتاده، چه از نظر گسترش جغرافيايي و چه از نظر ابعاد اجتماعي و تشكيلاتي. و آن قيام «محمد بن ابراهيم» مشهور به «ابن طباطبا» است كه به دلايل مختلفي مثلاً در مقايسه با قيام «حسين فخي» يا قيام نفس زكيه خيلي گسترده تر و ابعادش خيلي وسيعتر بود. در مورد حضرت رضا(ع) در سالهاي نخست امامتشان در مدينه گزارش هاي زيادي از برخورد امام با زيديه نداريم، با اينكه مي دانيم تفكر زيدي علاوه بر كوفه و عراق، در حجاز هم حضور جدي داشته و اين در شرايطي است كه در آن مقطع بحث هاي دروني خود شيعيان پيرو امامان همچون بحثهاي واقفيه و قطعيه در اوج خود بوده، ولي گويا زيديه در اين ميان نقشي نداشتند و ما گزارش هاي زيادي از موضع گيري هاي متقابل نداريم، شايد به آن دليل كه از زمان امام صادق(ع) دو عرصه از هم جدا شده بودند. و حضرت رضا(ع) هم همچون پدران بزرگوار خود بيشتر در پي پايه ريزي نظام فكري فرهنگي بودند و زيدي ها هم همچنان بيشتر به عرصه قدرت چشم دوخته بودند و در سر شور قيام مي پروراندند و حركت هاي سياسي را دنبال و توصيه مي كردند. ولي در ادامه و به طور مشخص مي توانيم از نحوه برخورد آن حضرت با قيام ابن طباطبا سخن بگوييم. در مورد قيام ابن طباطبا كه سردار آن قيام «ابو سراياي سري» بوده دو نوع گزارش وجود دارد. آيا آغاز كننده قيام ابوالسرايا بوده و او قيام را شروع كرده و سپس ابن طباطبا را از مدينه به كوفه دعوت كرده يا قيام در اصل قيامي علوي بوده و از آغاز با محوريت ابن طباطبا شروع شده؟ زيديه مايلند بگويند كه اين قيام در سال 199 توسط ابن طباطبا پايه ريزي شد و ابوسرايا براي فرماندهي به اين قيام دعوت شد. در حالي كه برخي گزارش ها برعكس است و بر اساس آن ابوسرايا كه خود از كارگزاران بني عباس بود، بعد از اختلاف هايي كه با آنها پيدا كرد، به «ابن طباطبا» به عنوان كسي كه بتواند جامعه مهم شيعه زيدي را همراه او كند، روي آورد و هدف او اين بود كه حركت خود را پيش ببرد. از اين بحث كه بگذريم مطلبي كه بايد مطرح كرد، آنكه «محمد بن سليمان بن داوود حسني» كه عامل اين حركت در مدينه بود، به عنوان فرماندار انقلابي مدينه از حضرت رضا(ع) دعوت مي كند كه به اين قيام بپيوند، ولي حضرت ابا مي كنند و اين گزارش فقط در همين حد است و در جمله اي به نوعي با اخبار از غيب مي فرمايند تا بيست روز ديگر به شما ملحق خواهم شد و اتفاقاً قبل از فرا رسيدن آن زمان قيام به شكست انجاميد. به عبارت ديگر امام مي دانستند كه اين قيام هم به انجام نخواهد رسيد و نتيجه بخش نيست. يعني موضع ايشان در برابر اين نحوه قيام هاي زيديه همان موضع پدران گراميشان بود. يعني اطلاع غيبي يا تحليل آنها اين بود كه اين نوع حركت نافرجام و بي نتيجه است.

منظور اينكه حضرت عذر خواستند. در مورد اصل قيام ما همين مقدار داريم، ولي در مورد پيامدهاي قيام «ابن طباطبا» كه حتي برادران امام در آن مشاركت جدي داشتند، جناب زيد بن موسي بن جعفر(ع) كه به زيد النار مشهور شد و ابراهيم فرزند ديگر موسي بن جعفر(ع) كه برخي مورخان اهل سنت به او ابراهيم جزار مي گويند، به خاطر افرادي زيادي كه به دست او كشته شدند؛ واقعيت اين است كه حضرت رضا(ع) نسبت به عملكرد و روش اينها منتقدند. البته همان كه فرمودند اصولاً موضع امام در برابر زيديه موضع تند و سختي نيست و شايد به دليل مخالفان دروني و بيروني جدي تر، در موضع گيريها و فرمايشات ايشان زيديه خيلي مورد انتقاد و حمله نيستند، به عبارت ديگر شايد بتوان گفت در آن مقطع حضرت خودشان را در مقابل زيديه احساس نمي كردند. در اين شرايط نقد آن حضرت بيشتر متوجه عملكردها و نقد اشخاصي است كه عملكردهاي نابهنجار داشتند. در اين نقدها حضرت خشونتهاي بي مورد و غيراخلاقي را نفي مي كنند. مثلاً در مورد زيد النار خيلي موضع تندي مي گيرند و حتي تندتر از مأمون. مأمون، زيد را به ظاهر به دليل برادر بودن با امام رضا(ع) مي بخشد و به آن حضرت حواله مي دهد، ولي حضرت خيلي تند با زيد برخورد مي كنند.

در يك نگاه كلي حضرت رضا(ع) كارهايي كه كردند در مورد زيديه، يكي نفي ادعاي امامت توسط كساني همچون زيد شهيد بود و به عبارت ديگر امام به تبيين مفهوم امامت پرداختند و فاصله مقام امامت از آنچه جناب زيد به عنوان سر سلسله جنبان زيديه انجام داد و مدعي آن بود، به وسيله ايشان بيان شد. زيديه، جناب زيد شهيد، فرزند امام سجاد(ع) را فاتح و كليد در جهاد و مبارزه بعد از معصومين ثلاث و به صورت مشخص بعد از امام حسين(ع) و حادثه عاشورا، مي دانند. او كسي است كه در جهاد و مبارزه را گشود. بعد از آن قيام كنندگان نام زيديه را بر خود گذاشتند. در روايتي كه حضرت رضا(ع) ادعاي امامت زيد را نفي مي كنند آمده كه مأمون با لحني همراه با مزاح گفت: اگر اين زيد برادر شما قيام كرده، قبل از او زيد ديگري هم دست به چنين كاري زده است. حضرت رضا (ع) اين مقايسه را رد مي كنند و مي گويند اين زيد را با آن زيد مقايسه نكن. زيد شهيد به خاطر خدا و امر به معروف و نهي ازمنكر قيام كرد و هدفي جز خدا نداشت. مأمون در ادامه گويا يك جوري مي خواهد حضرت را بيشتر تحريك كند و مي گويد: مگر نه اينكه در روايات آمده است كه كسي كه ادعاي امامت بدون حق بكند چنين و چنان است؟ حضرت مي فرمايند: زيد ادعاي امامت نكرد و آن روايات مربوط به كسي است كه ادعاي امامت بكند، بدون اينكه اهل اين مقام باشد و زيد چنين نكرد. و اين نكته بسيار مهمي است كه امام رضا(ع) پايه گذاري مي كنند كه قيام خوب است و قيام براي امر به معروف و نهي از منكر مورد تمجيد قرار مي گيرد در برابر مأمون، ولي در مورد رهبري قيام نفي ادعاي امامت هم مي شود.

بنا براين، در خصوص موضع امام رضا(ع) يك بحث همان نفي قيام نابهنگام و لزوم توجه به زمينه ها است. دوم نفي رفتارهاي تند و خشن تحت نام قيام و مبارزه در راه خداست كه از برخي از زيديه آن زمان ديده مي شده. موضع سوم احترام به شاخه هاي مختلف سادات است. قبلا به نوعي رقابت بين بني حسن(ع) و بني حسين(ع) اشاره شد، ولي در سيره و منش حضرت اين اختلاف هيچ جايي ندارد. در اين خصوص روايتي داريم كه مرحوم صدوق در خصال در مورد اثني عشر آورده و در آن، حضرت رضا(ع) دوازده شاخه بني حسن و بني حسين را مي شمارند شش شاخه از بني حسن و شش شاخه از بني حسين و حضرت اين دوازده شاخه را همان اسباط دوازده گانه پيامبر مي شمرند كه در روايات آمده! اين روايات خيلي مهمي است كه مرحوم صدوق نقل مي كند و زيديه خيلي به ان توجه كرده اند مثلا عبدا... بن حمزه، يكي از امامان بزرگ زيديه يمن در قرن ششم اين روايت را خيلي پررنگ مي كند و به عنوان مبناي تعيين اثني عشر بر آن تاكيد مي كند.

پس يكي ديگر از ويژگي هاي حضرت توجه به همه سادات به صورت يكسان و جمع كردن اينها در محوريت خودشان بود.

دكتر باراني: به نظر شما ارتباطي بين طرح مساله ولايت عهدي امام از سوي مأمون با قيام هاي علويان در اين دوره وجود دارد؟

آقاي موسوي نژاد: قطعا يكي از دلايلي كه درمورد اجراي اين سياست شمرده اند، همين مهار كردن قيام هاي زيديه و علويان بود. بخصوص كه توجه كنيم قيام هاي علويان به عنوان دعوت به «الرضا من آل محمد» انجام مي شد، البته حالا اين يك بحثي است كه لقب رضا را چه كسي به حضرت داده است. در بعضي از منابع همچون مقاتل الطالبين آمده كه اين لقبي بود كه مأمون به آن حضرت داد، البته در روايات ما رد شده است، ولي به هر حال اين خيلي مؤثر بود كه ديگر اصولاً مأمون آن «الرضا من آل محمد» را عيني كرد در جامعه، يعني ديگر علوي ها وقتي مي خواستند فكر كنند كه مگر نمي خواستند دعوت كنند به الرضا من آل محمد(ص) يعني فرد مورد رضايتي از خاندان پيامبر و اولاد فاطمه زهرا اعم از بني حسين و بني حسن كه زيدي ها مي گفتند، از نظر تئوري حداقل آن زمان اين چنين معتقد بودند، اين در صحنه عمل تحقق پيدا كرده بود، و اتفاقاً ما در گزارش هاي بعدي زيديه مي بينيم كه سعي دارند ولايتعهدي را يك جوري ارتقاء هم بدهند و بگويند اين بيعت، بيعت امامت بود، لذا استشهاد مي كنند به نحوه نام بردن از آن حضرت كه در همان مقطع در خطبه ها مي گفتند: اللهم صل علي الامام الرضا، لذا همين عبدا... بن حمزه كه قبلاً اسمش را برديم و حتي معاصرين زيديه كه اكنون مطلب مي نويسند، مي گويند شايد بيعت براي امامت بوده، حداقل علوي ها به عنوان امام با ايشان بيعت كرده بودند، پس ايشان امام زيديه هم هست. چون بيعت اعم از علوي ها و غيرعلوي ها بوده، لذا زيديه بر اين مساله اصرار دارند، زيديه متاخر امام رضا(ع) را در سلسله امامان خودشان مي شمارند، با اينكه اماماني همچون امام كاظم(ع) و امام صادق(ع) را به دليل نبودن هيچ حركتي از سوي آنها در اين وسط حذف كرده اند، ولي چون حضرت رضا(ع) به همين مقدار به صحنه آمدند و بيعت گرفتند امام شمرده مي شوند. بنا بر اين متاخران زيديه يك پله از گزارش ابوالفرج اصفهاني نويسنده مقاتل الطالبين كه او هم زيدي بوده و در قرن چهارم مي زيسته بالاتر رفته اند.

دكتر باراني: به نظر شما با توجه به اينكه زيدي ها به عنوان رقيب اماميه رقابت مي كردند، آيا واگذاري ولايتعهدي به امام اماميه تاثيري در ضعف زيديه داشته است؟

آقاي موسوي نژاد: البته از نظر زيديه شايد در آن مقطع يك گفتمان شكل گرفته اي به عنوان اماميه به رسميت شناخته نشده بود تا مثلا بشود گفت زيديه به امام اماميه گرايش پيدا كردند. بله، گرايش زيديه به امام رضا(ع) در همان زمان مطرح بوده، مثلاً نوبختي در فرق الشيعه مي گويد: گروهي از اقوياي زيديه در زمان علي بن موسي الرضا(ع) به امامت ايشان معتقد شدند و بعد از وفات علي بن موسي الرضا(ع) دوباره به عقايد زيديه برگشتند. اين گزارش مهمي است كه در گزارشهاي ديگر هم تاييد شده است. البته اين بحث در مورد مرجئه هم هست، يعني شخصيت حضرت و برخورد ايشان با افكار مختلف، طوري بود كه جاذبه هاي متعدد و متنوعي ايجاد كرده بود، لذا بايد بگوييم كه در اين دوره حداقل بخشي از زيديه گرايش به امام پيدا كردند، چون گزارش خلاف اين را هم داريم. وقتي عبدا... بن موسي(ع) برادر امام رضا(ع) براي اخذ بيعت به كوفه مي رود، آنجا زيديه از ايشان سؤال مي كنند كه آمده اي براي چه كسي بيعت بگيري؟ اگر آمده اي براي مأمون و ولايتعهدي برادرت بيعت بگيري، ما نيستيم! ولي اگر آمده اي براي امامت برادرت بيعت بگيري ما هستيم! همچنين عبارت هايي منسوب به «قاسم بن ابراهيم رسي» برادر ابن طباطبا و معاصر عصر امام رضا(ع) و بعداً امام جواد(ع) و امام هادي(ع)، وجود دارد كه نسبت به امام رضا(ع) تعريض گونه است، يعني ممكن است بخش از زيديه نپذيرفته باشند. ولي مسلماً در برابر اين حركت سياسي اجتماعي امام ساكت شدند، ولي مطمئنا بخشي مهمي از زيديه همان طور كه عرض كردم و فرق الشيعه نوبختي تصريح مي كند اقوياي زيديه كه ظاهرا منظورش همان جاروديه هستند كه به اماميه هم نزديكتر بودند، اينها اصولا گرايش به امامت امام پيدا كردند و زيديه متاخر هم يعني از قرن چهارم و پنجم به بعد متعدد مي شود، نشان داد كه ديگر حضرت رضا(ع) را در رديف امامانشان مي آورند. البته زيديه يمن كه بيشتر تحت تاثير قاسم رسي و نوادگان او بودند تا مدتها وقتي در كتابهايشان نگاه مي كنيم، اسم امام رضا(ع) را به عنوان امام نمي آوردند، مثلاً هادي يحيي بن حسين، موسس فرقه زيديه و ديگر صاحب تاليفات قرنهاي سوم و چهارم، از ميان معاصران امام رضا(ع) از حسين فخي و ابن طباطبا و قاسم رسي ، به عنوان امام زيديه نام مي برند ولي از امام رضا(ع) نام نمي برند. پس مي توان موضع زيديه را بدين گونه تفكيك و تقسيم كرد.

دكتر باراني: در مجموع واكنش زيديه نسبت به ولايتعهدي يك دست نبوده است.

آقاي موسوي نژاد: يعني دو نوع واكنش بوده، آنهايي كه تندروتر بودند، زيدي هاي تندروتر، كه شايد بيشتر هم به بني حسن بر گردد، مقاومت بيشتري كردند و حتي يك بخش ديگري از زيديه كه شايد عده اي از اينها از بني حسين باشند، گرايش بيشتري نشان دادند، حتي جناب محمد ديباج با آن شدت عملي كه در مكه نشان داد و مقاومت هايي كه كرد، بالاخره به نوعي جذب مأمون شد و همانجا در گرگان در سفري كه مأمون را همراهي مي كرد از دنيا رفت.

دكتر باراني: مأمون به برخي از هدفهاي خودش در خواباندن شورشها دست پيدا كرد، لذا همين سؤال را به گونه اي از آقاي فرمانيان دارم، مسأله ولايتعهدي در اين دوره مطرح مي شود، فرقه واقفه چه واكنش از خودشان نشان دادند؟

حجةالاسلام فرمانيان: تا آنجايي كه من اطلاع دارم، هيچ گزارشي در باب برخورد واقفه با ولايتعهدي امام رضا(ع) نداريم، يعني من حداقل در اين منابعي كه ديدم چيزي گزارش نشده است. دليلش اين است كه واقفيه فرقه درجة دوّمي بوده و گزارش هاي تاريخي در زمينه واقفه فقط در منابع خود ما وجود دارد اصلاً براي اماميه اهميت نداشته كه واقفه چه برخوردي با ولايتعهدي امام رضا(ع) كردند، زيرا آنها اصل امامت امام رضا(ع) را قبول نداشتند، چه برسد به بحث ولايتعهدي، لذا هيچ گزارشي در اين زمينه نداريم. ولي من در تكميل فرمايشات آقاي موسوي نژاد چند نكته را بيان مي كنم كه چرا امام رضا(ع) نسبت به زيديه سكوت مي كند و از آن طرف زيديه يك مقداري تمايل دارند به ولايتعهدي امام رضا(ع) . ببينيد اگر ما به يك نكته توجه بكنيم، اين مسئله خودش حل مي شود، و آن گرايش معتزله بغدادي به مأمون است، يعني مأمون قائل به تفضيل امام علي(ع) مي شود و قائل است كه افضل صحابه امام علي(ع) است. از آن طرف نقد معاويه مي كند و حتي فرمان مي دهد كه كسي مناقب معاويه را نگويد، اين براي زيديه مسأله تفضيل خيلي اهميت دارد، مخصوصاً فرقه جاروديه كه طيف قوي زيديه است، اقوياً كه مي گويند، دقيقاً معنايش اين است كه اين برايشان بسيار اهميت داشته، لذا زيديه در اين زمينه سكوت مي كنند. نكته ديگر اين است كه وقتي امام رضا(ع) هيچ نقد جدي نسبت به زيديه نمي كند، زيديه ديگر بحثي براي انتقاد جدي تر به امام رضا(ع) ندارد، ولي از آن طرف باز مي بينيم يك تاييدي از سوي امام رضا(ع) نسبت به زيديه هست، چون از زيد بن علي تعريف مي كند، اين براي خود زيديه مفيد است. از آن طرف مأمون با طرح ولايتعهدي امام رضا(ع) مي خواست جريان زيديه را بخواباند، ولي امام رضا(ع) بسيار زيبا عمل مي كنند و مأمون نمي تواند از اين فرصت استفاده بكند.

دكتر باراني: زيديه قائل به قيام به سيف بودند و ولايتعهدي نيز بعد سياسي داشت و مي توانست به زيديه كمك كند و كساني كه قيام مي كردند ولايتعهدي را فرصت دانستند و پذيرفتند، ولي چون براي واقفه هيچ تاثيري نداشت، لذا نه همراهي كردند و نه مخالفتي.

آقاي موسوي نژاد: بحث اكراه امام بر ولايتعهدي در منابع زيديه خيلي پر رنگ و جدي است؛ زيديه اصرار دارند در گزارش هايشان بگويند كه امام با اكراه و اصرار زير بار رفت. بعد اين هم مطرح مي شود كه اصولاً تعامل با يك حاكم ظلم و جور چه صورتي مي تواند داشته باشد؟ اين از بحثهاي جدي زيديه در مورد امام رضا(ع) است. مي بينيم كه اين موضوع در منابع بعدي زيديه و امامانشان مورد انتقاد و سوال و جواب است . به عنوان نمونه عبدا... بن حمزه در جواب سوالي در مورد قبول سرپرستي حج توسط امام رضا(ع) كه از طرف مأمون بود، جواب مي دهد كه هيچ اشكالي بر امام رضا(ع) وارد نيست، چون حج متعلق به مأمون نبوده و نيست كه بخواهد به امام واگذار كند و حج از آن خداست و حضرت رضا(ع) براي نشر معارف از اين فرصت استفاده كرده. اينجا زيديه دقيقاً با آن تفكر امامي همراه مي شود. البته توجه داريم قيام بالسيف هم قطعاً در زيديه معنايش شمشير كشيدن به معناي ظاهري نيست، به معناي همين تصدي و به ميدان آمدن و مطرح كردن خود در عرصه سياسي اجتماعي است.

دكتر صفري: من دو نكته را در تكميل صحبتها مي خواستم بيان كنم. نكته اول اين كه شايد تصور بشود كه بخصوص با توجه به قيام محمد بن عبدا... بن حسن در زمان امام صادق(ع) و قيام حسين فخ، در زمان امام كاظم(ع) كه علوي ها به دو دسته تقسيم شدند، حسني ها و حسيني ها، كه حسني ها عمدتاً پيروان زيديه بودند و حسيني ها پيروان اماميه. در حالي كه اگر ما قيام ابوالسرايا و قيامهاي زمان امام رضا(ع) را نگاه بكنيم حضور فعال حسيني ها را مي بينيم. مثلا محمد بن جعفر پسر امام صادق و آن افرادي كه از سوي ابوالسرايا نصب شدند، مثلاً حسين بن حسن بن علي بن الحسين، يعني باز هم حسيني است. يا مثلاً در يمن ابراهيم بن موسي بن جعفر(ع)، در فارس اسماعيل بن موسي بن جعفر و در اين زمان شاهد حضور فعال فرزندان امام موسي بن جعفر(ع) هستيم، مثلاً در اهواز زيد بن موسي بن جعفر والي مي شود. به هر حال اين هم نكته اي است، بخصوص حضور فعال فرزندان امام صادق(ع) و فرزندان امام كاظم(ع) در قيامهاي زيديه كه شايد يكي از علتهايش اين باشد ، دوباره در حسينيه ها انديشه تصدي حكومت بخصوص از زمان امام كاظم(ع) رشد پيدا كرده است، يعني خود حسيني ها هم فكر كردند كه مي توانند اين انديشه را در كنار زيديه تقويت بكنند و به دنبال حكومت باشند. نكته دومي كه مي خواهم بيان بكنم و به گونه اي در عبارات دوستان بود، اين تدبير مأمون بود، گرچه دوستان فرمودند كه موفق نبود، ولي تدبير زيركانه اي بود، زيرا از يك طرف از نظر ايدئولوژيكي زيديه را خلع سلاح مي كرد، چون زيديه مي گفتند امام بايد فاطمي باشد و قيام بالسيف بكند. نصب امام رضا(ع) هر دوي اين شرايط را برآورده مي كرد، زيرا منظور از قيام بالسيف آن بود كه امام(ع) تصدي امر حكومت كند. بنابراين زيديه ديگر سلاحي نداشتند، زيرا مأمون مي توانست بگويد خود همين امام، امام شماست من ابتدائاً خلافت را پيشنهاد كردم نپذيرفت، اكنون هم ولايتعهدي را پذيرفت از طرف ديگر مأمون مي دانست اماميه به هر حال الان و در شرايط فعلي داعيه تصدي حكومت را ندارند و نمي توانند فعال وارد اين عرصه بشوند ، بنابراين مزاحمتي براي او نخواهند داشت، گرچه همانطور كه مي فرماييد بعدها بخشي از اين نقشه ها به انجام نرسيد.

دكتر باراني: پرسش اين است كه محمد ديباج در همين دوره اميرالمؤمنين هم خوانده مي شود، آيا اين مساله با ولايتعهدي يك نوع رقابتي است يا خير؟چگونه تحليل مي كنيد؟

آقاي موسوي نژاد: قيام مستقل محمد سال 200 هجري است، يعني بعد از خاموش شدن شعله هاي قيام ابن طباطبا و ابوالسرايا كه در سال 199 شروع شد و در مجموع قيامشان كمتر از يك سال طول كشيد. بنابر اين، قيام قبل از ولايتعهدي است. محمد بعد از قيام ابوالسرايا ادعاي دوباره اي كرد يعني در يك زماني گويا گرايش به حركت ابوالسرايا داشت ولي در مكه خودش مستقلاً ادعاي اميرالمؤمنيني كرد، و بيعت گرفت و طبعاً حضرت رضا(ع) همراهي نكردند و حتي براي دست كشيدن او از اين ادعا وساطت هم كردند. بنابر اين نمي توانيم ربطش بدهيم، يعني ارتباط از نظر همان سياستهاي كلي مأمون بله، ولي در اينكه تاثير مستقيم و انحصاري گذاشته باشد خير.

دكتر باراني: در يك نگاه كلي در اين ميزگرد، به بررسي علل پيدايش فرقه هاي اسلامي و فرقه هاي درون شيعي پرداخته شد و بحث هايي مانند گرايش به دولت ها ، تبادل افكار و عدم آشنايي با معارف اسلامي و امام و امامت روابط برخي فرقه ها مانند زيديه، واقفه و غلات با امام و برخورد امام با آنان مطرح شد.

 


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31