شهید لاجوردی و مبارزه (10)

Badamchiyan

دوران مبارزه ، عرصه آزمون هاي دشوار و محل مناسبي براي خود سازي و ارتقاي توانمندي روحي و اعتقادي مبارزان بود و شهيد لاجوردي در اين ميان از برجستگي و شهرت فراوان برخوردار بود .

دشمن شناسي ، هوشمندي در شناخت جريانات مختلف مدعي مبارزه و همچنين مقاومت كم نظيرش ، او را از مكانتي والا در ميان همه جريانات مبارز بهره مند ساخته بود . در اين گفت و شنود آقاي بادامچيان سعي دارد ويژگي هاي فكري و مبارزاتي او را به مدد خاطراتي كه از آن شهيد بزرگوار دارد ، تبيين كند .

* از چه مقطعي و چگونه با شهيد لاجوردي آشنا شديد ؟

_ مقدمتاً بايد اشاره كنم كه شهدايي چون شهيد بزرگوار لاجوردي غير از آن كه شامل انعام خاص خداوندي كه همان شهادت است ، هستند ؛ نمونه هاي شاخص مديريت اسلامي و دست پروده انقلاب اسلامي هستند .

شما هر جاي دنيا كه بگرديد ، مديراني با اين اخلاق ، تفكر ، آينده نگري ، اخلاص ، ايمان ، كار تشكيلاتي ، عرفان ، عاشق بودن ، مردمي بودن ، تقوا و متانت خدايي بودن شان پيدا نمي كنيد .

سعادت مي خواهد كه انسان با اين بزرگان و عزيزان معاشر بوده و كار كرده باشد . حسرت هم مي خورد كه چرا مثل آنها شهيد نشده است . جسارت ، صفا ، تواضع و ويژگي هاي ظاهراً متضادي در آنها جمع بوده و آن وقت انسان آنها را مقايسه مي كند با خودش و احساسي در او پديد مي آيد كه قابل وصف نيست .

 

 

Lagevardi Beheshti

 

من از دوره نوجواني ، شايد نه سالگي در گروه شيعيان با شهيد لاجوردي آشنا شدم ، همچنان كه با شهيد رجايي و شهيد اسلامي ، علت هم وجود پر بركت دايي من شهيد حاج صادق اماني بود كه با دوستانش گروه شيعيان را پايه گذاري كرده بود و به من هم علاقه ويژه اي داشت و من هم خيلي به او علاقه داشتم و به جاي دايي به او مي گفتم : بابا . روزهاي جمعه به گروه شيعيان مي آمد و من در آنجا بودم كه اولين الفباهاي سياست را آموختم . شهيد لاجوردي جوان بود ، با همان متانت و سلامت در مباني ديني ، از اين قيافه جدي و اندام ورزيده اش خيلي خوشم مي آمد و مي نشستم و او را تماشا مي كردم . بحث و گفتگوهايش را هم كه با صلابت مطرح مي كرد ، پيگيري مي كردم .

 

رفاقت ما از آنجا شروع شد و ادامه يافت تا در مسجد شيخ علي ، به درس مرحوم حجت الاسلام آقاي شاهچراغي مي رفتيم . البته قبل از آن هم در مسجد شاهچراغي در ميدان مولوي صبح ها با شهيد لاجوردي و شهيد اسلامي و يكي دو نفر ديگر ، براي درس نزد مرحوم آسيد علي آقاي شاهچراغي مي رفتيم .

يك حياط كهنه بود و كنار آن حياط اتاقي قرار داشت ، صبح زود مي رفتيم آنجا و درس مي گرفتيم . از معالم الاصول شروع كرده بوديم ، در اين هم درسي كاملاً مشخص شد كه لاجوردي آدم مسلطي است ، مثل بقيه ماها درس مي گرفت ، اما سؤال و اشكال و توضيحاتش خيلي زياد بود .

در مسجد شيخ علي درس هم مي داد و طبعاً از اين جهت هم با ايشان آشنايي بيشتري پيدا كرديم . در اردوهاي شهيد حاج صادق كم مي آمد ، اما در عين حال با ايشان ارتباط بيشتري داشت .

قبل از شروع نهضت اسلامي خواهر ايشان همسر شهيد صادق اماني شد و منزل شان در خاني آباد بود ، من آن موقع جوان بودم و يادم هست كه طبق رسوم آن دوره در جشن عروسي ايشان قالي به ديوار حياط مي كوبيديم .

بعدها به تدريج بيشتر با شهيد لاجوردي رفيق شديم تا نهضت امام پيش آمد و بچه هاي مسجد شيخ علي شركت كردند و اولين راهپيمايي انقلاب اسلامي را در جريان انجمن هاي ايالتي و ولايتي در آذر 1341 در مسجد اعظم قم به راه انداختيم .

ما خدمت امام رفتيم و از ايشان اجازه خواستيم كه به طرف منزل شان راهپيمايي كنيم و ايشان اجازه فرمودند . بعدازظهر بود كه آمديم مسجد اعظم قم و آقاي قديريان رفت چوب خريد ، شهيد لاجوردي رفت پارچه خريد و شهيد اسلامي رنگ خريد و لاجوردي چون خطش خوب بود با خط درشت شعارها را نوشت و سپس آنها را به صورت پرده زديم .

يكي از شعارها اين بود كه "دست عمال اسرائيل از ايران اسلامي كوتاه گردد" . بعد هم داديم آنها را دوختند و در مسجد اعظم علم كرديم و دور حوض جمع شديم كه حركت كنيم ، ساواك و شهرباني قم خبر شدند و رؤساي آنجا كه دو تا سرهنگ بودند آمدند لب حوض .

 

Lajvardi

آفتاب ملايمي هم بود ، آمديم راه بيفتيم كه جلويمان را گرفتند ، تنه زديم به آنها و كلاه از سر سرهنگ شهرباني پريد و افتاد آن طرف . بعد هم سرهنگ رئيس ساواك را هول داديم و از در طرف رودخانه آمديم بيرون و جمعيت عظيمي به ما پيوست و راهپيمايي عجيبي شد .

جريان انقلاب و تشكيل هيئت مؤتلفه اسلامي كه پيش آمد ، شهيد لاجوردي جزو شوراي مركزي و از بنيانگذاران آن و مورد توجه ويژه امام بود ، بعد هم كه راهپيمايي ها در جريان 15 خرداد و كاپيتولاسيون آمريكايي و تظاهرات روز 13 آبان بود و جريان اعدام حسنعلي منصور پيش آمد و شهيد لاجوردي توسط شهرباني دستگير شد .

من هم يك روز بازداشت بودم ، روز بازداشتش را به خاطر دارم ، يادم هست كه او آستين هايش را بالا زده بود و داشت مي رفت وضو بگيرد ، من توي اتاق با مرحوم حاج سعيد اماني بودم و او را مي ديديم ، بعد او را بردند قزل قلعه و به حدود 2 سال زندان محكوم شد و با هم رفتيم عشرت آباد 57 روز در زندان عشرت آباد بوديم .

* شهيد لاجوردي در جريان اعدام منصور چقدر نقش داشت ؟

_ در بخش هاي گوناگون آن نقش هاي اساسي داشت ، با شاخه مسلحانه همكاري داشت كه آن شاخه لو نرفت ، اما بخش سياسي لو رفت و ايشان هم كه جزو شوراي مركزي بود دستگير و شكنجه شد . بسيار آدم مقاوم و جسور و شجاعي بود .

در عشرت آباد مقاومت عجيبي كرد ، تير 1344 بود كه مرا به قرنطينه شهرباني و از آنجا به زندان قصر بردند ، در زندان 2 و 3 قصر ، 46 – 47 روز با ايشان همراه بودم . اين دوره زندان عمومي من بود . در همان جا هم ويژگي هاي شخصيتي شهيد لاجوردي كاملاً مشخص بود ، آدمي با آشنايي عميق به مسائل اسلامي ، بسيار دور انديش ، داراي ديدگاه هاي نو متكي بر استنباط و ديدگاه هاي اسلامي ، نه چيزهايي كه نام نو انديشي اسلامي داشتند اما در واقع غربي و التقاطي بودند .

جالب اين كه در همان زندان ، شهيد لاجوردي به آراي آقاي بازرگان انتقاد جدي داشت و ديدگاه هاي او را غربي و التقاطي مي دانست ، آن هم در سال هايي كه بازرگان موقعيت ويژه اي داشت .

ويژگي ديگر او تسلطش در مباحثه با توده اي ها و كمونيست هاي داخل بند بود ، او با نهايت رفاقت و مدارا ولي محكم و مستدل بحث هاي بسيار جالبي مي كرد . مثلاً يك بار با شبستري كه كمونيست و بسيار متعصب و تقريباً تئوريسين آنها بود يك بحث حسابي راه انداخت و او را در تمام ابعاد از تضاد ديالكتيك گرفته تا فلسفه محكوم كرد تا رسيدند به اينجا كه او مي گفت اخلاق برخاسته از مسائل اقتصادي است و مسائل اخلاقي و عصمت و عفت و همسر من و خانواده من ، همه برخاسته از اقتصاد بورژوازي است و بورژوازها اين كار را كرده اند .

لاجوردي طوري او را جلو برد كه به او گفت اگر به اين حرفي كه مي زني قائلي كه اخلاق معنا ندارد و مثلاً همجنس بازي امر مقبولي است ، برو و اين را با صداي بلند اعلام كن . شبستري چاره اي نداشت ، يا بايد تسليم استدلال لاجوردي مي شد و يا بايد مي رفت و اعلام مي كرد .

بالاخره رفت و گفت چه اشكالي دارد كه هر كسي هر كاري دلش مي خواهد بكند ، اين صحبت شبستري چنان اسباب خنده و آبرو ريزي او شد كه خيلي ها از كمونيسم برگشتند و شبستري نتوانست سر بلند كند .

يا عده اي از خلق عرب در زندان بودند ، شهيد لاجوردي با اينها رفيق شد و در عين حال قوميت گرايي آنها را كوبيد . جالب است بگويم كه چند تا از متدينين بسيار مقدس هم آنجا بودند كه اينها حساسيت هاي ويژه اي داشتند . لاجوردي با اينها بحث كرد و آنها به او گفتند : " تو اصلاً شيعه نيستي ، سني هستي ! "

آيت الله انواري درباره شهيد لاجوردي عبارت جالبي داشت و مي گفت : " اين در مقابل سني ها شیعه است و در مقابل شيعه ها سني ." و به او مي گفت : " تو امام المشككين هستي ! " چون تشكيكش خيلي قوي بود ، تشكيك مي كرد ، ولي چون مسلط بود مخاطبان را در شك باقي نمي گذاشت و آنها را بيرون مي آورد .

مثلاً مي خواست اقتصاد كاپيتاليستي را بكوبد ، چنان تشكيك مي كرد كه طرف متحير مي ماند كه اين درست است يا غلط . آدم ويژه اي بود ، بعد هم چون مقاوم و شجاع بود و زير شكنجه اعتراف نكرده بود ، موقعيتش در زندان به گونه اي بود كه همه به او احترام مي گذاشتند ، حتي طرفداران رژيم هم از او حساب مي بردند .

* از نقش شهيد لاجوردي در جريان ال عال چه خاطراتي داريد ؟

_ لاجوردي وقتي از زندان بيرون آمد باز به فعاليت هايش ادامه داد و در اين ماجرا هم نقش ويژه داشت . از زندان كه بيرون آمديم مشغول زير سازي انقلاب شديم ، او هم از جهت فرهنگي در مسجد شيخ علي كار مي كرد و درس و بحث را ادامه مي داد و هم از جهت مسائل مخفي انقلاب .

* پايگاه مبارزات ايشان مسجد شيخ علي بود ؟

_ هم آنجا بود و هم به طور آزاد در خانه ها ، در زمينه فرهنگي در سطح بالايي با مرحوم شهيد مطهري در ارتباط بود . لذا وقتي كه مسئله فوتبال اسرائيل و ايران مطرح شد ، از آنجا كه اين اقدام آغاز به رسميت شناسي اسرائيل بود ، قرار شد به طور جدي با اين ماجرا مقابله شود و شهيد لاجوردي در طراحي اين برنامه نقش جدي داشت .

اولاً قرار شد كه ما فضاي جامعه را به سوي مليت و غيرت ايراني سوق بدهيم كه همه توده هاي مردم به صحنه بيايند و مردم را تهييج كرديم كه بايد اين تيم را ببريم . انصافاً در اين زمينه تبليغ كرديم به طوري كه حتي آدم هاي بي دين هم نسبت به اين مسئله حساس شدند و قضيه فوتبال ايران و اسرائيل و پيروزي ايران ، در سطح گسترده اي مطرح شد .

رژيم ابتدا از اين قضيه بدش نمي آمد كه همه خبر بشوند ، اما دلش نمي خواست كه همه دوست داشته باشند اسرائيل را ببريم . ما از موضوع مورد علاقه رژيم شروع كرديم ، اما جريان را به سمت ضد اسرائيل بودن هدايت كرديم و كار را به جايي رسانديم كه همه مردم با هم عليه اسرائيل موضع گيري كردند .

مثل مسئله هسته اي امروز كه همه يك حرف را مي زنند . بعد تصميم گرفتيم كه اين جريان را تبديل به يك تظاهرات عظيم ضد اسرائيلي كنيم و رژيم نتواند هيچگونه واكنشي نشان بدهد و ديگر هم اين كار را تكرار نكند .

پلاكاردها و بولتن هايي را چاپ و تقسيم كرديم ، قرار شد چهار گروه كار كنيم ، يك گروه داخل ورزشگاه باشد و تا جايي كه مي تواند احساسات ايرانيت را تهييج كند ، ولي وارد صحنه سياسي تظاهراتي نشود .

يك گروه هم به طرف شمال شهر برود و بعد از اتمام مسابقه تظاهرات را تا شمال شهر بكشاند ، يك گروه در نواحي مركزي باشد و يك گروه هم به طرف سر چشمه و محله يهودي نشين خيابان سيروي ، محله عودلاجان راه بيفتد . چهار گروه به اين شكل عمل مي كردند تا رژيم نتواند روي يك گروه مسلط شود و تمام اين كارها هم به صورت مخفي انجام مي شدند .

قرار شد يك انفجار هم انجام شود كه رژيم بفهمد قضيه به اين سادگي ها تمام نمي شود ، منتهي بر عكس گروه هاي سازمان منافقين خلق كه هيچ رعايت مردم و كشته نشدن آنها را نمي كردند ، مؤتلفه اسلامي در تمامي اين موارد مراقبت مي كرد و انفجاري كه انجام مي شد مطابق موازين شرعي بود و لذا ما در انفجارهايي كه انجام داديم هيچ كس از مردم عادي را نكشتيم .

قرار شد اين انفجار در مقابل هواپيمايي ال عال صورت بگيرد ، شهيد لاجوردي در مركزيت اين كار و مسئول اصلي بود ، او از يك طرف با شهيد مطهري و از سوي ديگر با تيم هاي مؤتلفه و از طرف ديگر با تيم عزت شاهي و لشكري در ارتباط بود و كارها را سامان مي داد .

در اين گير و دار كه كار انجام مي شد ، بالاخره ايران با يك گل برنده شد ، شايد اگر رژيم بي عقلي نمي كرد و مي گذاشت بازي مساوي شود ، اوضاع به نفعش مي شد ، ولي همين گل باعث شد كه هيجان جمعيت بسيار بالا برود .

بلافاصله بعد از اين پيروزي تظاهرات شروع شد و پلاكاردها بالا رفتند . شهيد لاجوردي در طراحي اين پلاكاردها و شعارها هم نقش اصلي داشت ، در تمام طول تظاهرات مراقبت شديد كرديم كه به يهودي ها آسيبي نرسد .

البته آن روزها صهيونيست هايي چون ثابت پاسال آمده و بليط هاي زير جايگاه را در ورزشگاه امجديه (شيرودي) خريده و به يهودي ها داده بودند . اتفاقاً وجود آنها براي تحريك احساسات مردم بسيار مؤثر بود !

تظاهرات كه انجام شد عده اي دستگير شدند ، از جمله حسين اخوان ، حاج ملا حاجي كه در پرونده قبلي با من در ارتباط بود و من ناچار شدم فرار كنم و از تهران بيرون بروم . در اين گير و دار دستگاه كپي گير افتاد و عزت شاهي و لشكري هم گير افتادند و نقش لاجوردي معلوم شد و او را گرفتند و بدترين شكنجه ها را به او دادند . ديسك كمرش و پارگي گوش و آسيب ديدن چشمش مربوط به همين دوره است .

او را در اين مرحله بسيار سفاكانه زدند و شكنجه كردند . در اين گير و دار شهيد لاجوردي نگران بود كه يك وقت شهيد مطهري لو نرود ، در جلسه اي در صادقيه با آقاي مطهري نشستيم كه ايشان گفتند ساواك مرا خواسته و مي دانم كه موضوع در ارتباط با لاجوردي است و احتمال دارد كه من آنجا گرفتار شوم .

قرار شد كه اگر ايشان رفتند و گرفتار شدند ما همه سرنخ ها را به سمت آقاي مطهري كور كنيم ، ايشان رفتند و پس فردا آمدند و گفتند كه من را با لاجوردي روبرو كردند و او در آنجا به شكلي ماهرانه به ايشان گفته بود : " آقاي مطهري ! شما آن شيخ بلند قد عينكي را يادتان است ؟ " گفتم : " شيخ كيست ؟ كدام يكي ؟ " گفت : " دم حسينيه ارشاد ." گفتم : " دم حسينيه ارشاد ، شيخ زياد است . "

گفت : " واقعيت اين است كه اين شيخ به من يك اعلاميه داده و نشاني هم ندارد ، از من پرسيده اند اين شيخ را از كجا مي شناسي ؟ گفته ام جلوي حسينيه ارشاد بود . آقاي مطهري آمدند ، او با ايشان سلام و عليك گرمي كرد و من تصور كردم آقاي مطهري او را مي شناسند ، حالا شما بياييد و اگر او را مي شناسيد بگوييد كه بوده ، چون اينها مرا سر اين موضوع خيلي اذيت كرده اند . "

آقاي مطهري هم گفته بودند كه من نمي شناسم و قرار شده بود كه بيايد و فكر كند و اگر يادش آمد برود و به ساواك بگويد . شهيد لاجوردي به اين طريق به آقاي مطهري فهمانده بود كه چيزي لو نرفته و خود ايشان هم در خطر نيست و شيخ مجهول الهويه اي را به اين ترتيب اختراع كرده بود .

بعد هم لاجوردي را به شدت شكنجه دادند و سر اين قضايا محكومش كردند . بعد كه آزاد شد دوباره پس از مدت كوتاهي دستگير شد و در سال 53 آمد زندان . انگار زندان به مزاجش خوب مي ساخت ، من بخشي از شكنجه هاي مهيبي را كه به او داده اند در كتاب اسطوره مقاومت نوشته ام و در اينجا تكرار نمي كنم .

* علت دستگيري ايشان در اين سال چه بود ؟ همان تحت نظر قرار داشتن توسط ساواك ؟

_ طبق معمول ، مي رفت زندان و مي آمد بيرون ، چيزي از مبارزه اش كم نمي شد و دوباره فعاليت هاي قبل از زندان رفتنش را ادامه مي داد . اين بار هم ، اميري هم پرونده اش را گرفته بودند و بعد اورا گرفتند .

اول متوجه نشدم كه دستگير شده ، چون در انفرادي بود ، زماني متوجه شدم كه مرا بردند براي بازجويي و به من گفتند ارتباطت را با لاجوردي بگو . من هم به كلي منكر شدم و گفتم كه هيچ ارتباطي با او ندارم . از او هم كه پرسيده بودند چيزي نگفته بود .

يك روز مرا بردند بازجويي ، من اين طرف اتاق بودم و لاجوردي هم طرف ديگر بود . بازجو موقعي كه او را بازجويي مي كرد ، گفت : " بنويس كه من فردي هستم مسلمان و به شدت مذهبي ." لاجوردي نوشت . بعد گفت : " بنويس كه به همين دليل حكومت سلطنتي را قبول ندارم و در پي ايجاد يك حكومت اسلامي هستم ."

لاجوردي قلم را گذاشت زمين و گفت : " نمي نويسم ." گفت : " ننويسي شكنجه ات مي دهيم ." گفت : " مطلقاً نمي نويسم ." بلند شدند و همان جا شروع كردند به شدت او را زدن ، همه بدنش خوني شد و ديسكش گرفت ، هر كاري كه كردند حاضر نشد چيزي را كه آنها مي خواستند ، بنويسد .

بعد كه در زندان با هم روبرو شديم ، پرسیدم : " چرا ننوشتي ؟ " گفت : " ديدم اگر اين كار را بكنم ، در مقاومت بقيه تأثير مي گذارد ، چون اينها با كمونيست ها اين كار را مي كنند و آنها تسليم مي شوند و مي نويسند ، ولي بايد بدانند كه مذهبي ها تسليم نمي شوند ."

ضمناً پوشه پرونده آقاي لاجوردي هم خوني شده بود كه حاضر نشد آن را عوض كند و دوباره بنويسد و اين پوشه الان هست و جزو افتخارات شهيد لاجوردي است . بعد از آن جلسه او را بردند بيرون و مرا بردند اتاق شكنجه ، مي گفت كه نمي توانستم راه بروم و مرا در پتو گذاشتند و بردند سلول و فردا هم به همين وضع برگرداندند .

* از پيشينه شناخت شهيد لاجوردي از منافقين چه خاطراتي داريد ؟

_ در سال 49 – 50 عده اي از منافقين را برده بودند قزل حصار ، شهيد لاجوردي با اينها رفيق شده بود ، اول كه اينها آمدند همه خيلي خوشحال شدند كه يك گروه مذهبي آمده ، آن هم چريك و مسلح ، ولي بعد به تدريج متوجه شدند كه افكار اينها دارد سمت و سوي متفاوتي پيدا مي كند .

تا زماني كه كودتاي يك سروان در سودان عليه نميري پيش آمد كه دو روزي سر كار بود و بعد شكست خورد ، لاجوردي ديده بود كه مجاهدين خيلي تبليغ مي كنند و شادند ، مي پرسد كه چرا اين قدر شادي مي كنيد ؟ اينها كمونيست هستند . منافقين جواب مي دهند كه كمونيست ها خلقي و انقلابي هستند .

از اينجا بود كه لاجوردي فهميد افكار اينها درست نيست و با آنها بحث كرد و به جهان بيني آنها و اين قضايا رسيد و جزوه شناخت آنها را خواند و خلاصه آنها را حسابي تخليه اطلاعاتي كرد . در همين گير و دار تبعيدش كردند به زندان مشهد .

در آنجا آقاي عسگراولادي و حاج حيدري هم بودند . اين ماجرا در سال 52 و قبل از اعلام تغيير ايدئولوژيك سازمان بود ، در آنجا لاجوردي قضيه اينها را به آقاي عسگراولادي مي گويد كه اينها افكارشان التقاطي و انحرافي است .

آقاي عسگراولادي با تعجب با قضيه روبرو مي شود و به منافقين مي گويند كه كتاب شناخت تان را بدهيد مطالعه كنيم كه آنها نمي دهند و مي گويند ما نداريم . آقاي حاج حيدري كه خيلي جوان زرنگي بود به قول معروف تعقيب و مراقبت مي گذارد و مي فهمد كه اينها جزوه را دارند و در جايي پنهان كرده اند .

شب كه مي شود مي رود جزوه را مي آورد و مخفيانه با آقاي عسگراولادي مي خوانند . آقاي عسگراولادي هم كه به معارف اسلامي تسلط خوبي دارد كاملاً به محتواي انحرافي جزوه آگاهي پيدا مي كند و مسئله التقاطي بودن افكار منافقين براي اينها معلوم مي شود ، ولي هيچ نوع برخوردي با آنها نمي كنند .

جداي از اعضاي سازمان زندگي مي كنند ، ولي با آنها درگير نمي شوند ، تا موقعي كه در ارديبهشت 55 ما را بردند اوين و اين بحث ها شروع شد . در آنجا شهيد لاجوردي و عسگراولادي و عراقي و حاج حيدري قضايا را مطرح كردند ، اتفاقاً محمد محمدي هم بود .

در سال 55 كه ما را به زندان كميته مشترك برده بودند ، يك شب نزديك لاجوردي خوابيده بودم و پرسيدم : " آقاي لاجوردي ! شما جهان بيني اينها را ملاحظه كرديد ؟ " گفت : " من ديده ام ." گفتم : " اينها توي جهان بيني شان چه مي گويند ؟ " گفت : " اصول ديالكتيك را مطرح مي كنند ." گفتم : " اين اصول كه ماركسيستي هستند . اينها كه به من اين را نگفته اند ، من از ابوالفضل كبير پرسيدم جهان بيني شما چيست ، برايم از برهان نظم حرف زد . " آقاي لاجوردي گفت : " اينها به افراد راستش را نمي گويند ."

من رفتم پيش محمد محمدي و گفتم : " اين اصول ديالكتيك كه دوستان مطرح مي كنند درباره فلان موضوع چه توجيهي دارد ؟ " او بدون اين كه خبر داشته باشد هدف من از طرح اين سؤال چيست ، گفت : " اگر ماركسيست ها حرف حق داشته باشند نبايد شنيد ؟ " گفتم : " حرف حق اينها غير از مسئله مباني ماركسيستي است ، اين حرف ها غلط است ." بعد هم ناشيگري كردم و گفتم : " چرا كتاب شناخت و تكامل را به من ندادند ؟ توي جهان بيني چيز ديگري گفته اند ."

گفت : " لابد خبر نداشته اند ." گفتم : " ابوالفضل كبير كه خبر داشته ." گفت : " شايد صلاح ندانسته به تو بگويد ." گفتم : " خيلي خوب حالا تو بگو ." گفت : " اينجا ميكروفون مخفي كار گذاشته اند و من نمي توانم بگويم ." به زندان قصر هم كه رفتيم باز هم نگفت .

بعد متوجه شدم كه اينها را براي طلبه هاي تازه زنداني شده گفته ، پرسيدم : " چطور براي اينها مي گويي ، براي من نمي گويي ؟ " شروع كرد به گريه كردن كه : " حالا ديگر ما منافق شده ايم ." گفتم : " اين گريه تو هم سياسي است ، تو شناخت را بلدي و مي داني كه انحرافي است وگرنه براي من مي گفتي ، چهار تا طلبه تازه وارد را گير آوردي و شناخت را به آنها مي گويي و به ما نمي گويي ."

از اينجا بود كه نقش لاجوردي يك نقش اساسي شد ، چون لاجوردي اينها را مي دانست و در درس آقاي طالقاني كه داشت تفسير مي گفت ، گفت : " آقاي طالقاني ! اينها تفسير شما را قبول ندارند و اين را مي گويند ، كدامش درست است ؟ " آقاي طالقاني گفت : " خب معلوم است كه آنچه آنها مي گويند غلط است ."

لاجوردي پرسيد : " پس چرا اين را مي گويند ؟ آقاي محمدي اين را مي گويد ." آقاي طالقاني از محمدي پرسيد : " شما همين تفسيري را كه ايشان مي گويند داريد ؟ " محمدي جواب داد : " بله ، بچه ها اين تفسير را دارند ."آقاي طالقاني گفت : " اين كه غلط است ."

و از همين جا بحث شروع شد كه افكار منافقين التقاطي است ، آقاي لاجوردي هم موضوع را كاملاً باز كرد ، محمدي هم شروع كرد به گريه كردن كه : " ما تا حالا مجاهد بوديم و حالا شده ايم التقاطي ؟ " قرار شد آيت الله مهدوي و آيت الله انواري و آقاي لاهوتي و آيت الله رباني بعد از ساعت 10 كه چراغ ها را خاموي مي كنند بنشينند و آقاي محمدي براي اينها مسائل را بگويد .

مسائل كه گفته شد آقاي لاجوردي هم به آنها مشاوره داد و هر چهار تاي آقايان اعلام كردند كه ايدئولوژي سازمان از نظر ما كاملاً التقاطي است .

* آيا اين مكتوب شد يا سينه به سينه نقل شد ؟

_ در اين مرحله فقط بحث بود و مكتوب نشد .

* چگونه اين بحث ها به فتوا تبديل شدند و نقش شهيد لاجوردي در اين قضيه چه بود ؟

_ وقتي معلوم شد كه افكار آنها التقاطي است ، اين بحث مطرح شد كه چرا بچه هاي مذهبي ماركسيست شوند و آيا علت همين جهان بيني التقاطي نيست ؟

در بحث هايي كه در اتاق شماره 2 بند 1 اوين كرديم ، 43 مورد علل انحراف ذكر شد و مهمترين مسئله مشترك بودن زندگي كمونيست ها و مسلمان ها با هم و يا در واقع همان كمون مشترك عنوان شد و بحث اين كه مسئله پرهيز از نجاسات و شعار ديني را زير پا گذاشته بودند .

قرار شد در اين مورد بنشينيم و فكري كنيم ، لاجوردي ، كچويي ، عسگراولادي و مرحوم رباني شيرازي و يكي ديگر از آقايان علماي آنجا و بنده نشستيم و فكر كرديم كه راه علاج چيست . ديديم با اينها مبارزه كه نمي توانيم بكنيم ، چون ساواك امتياز مي گيرد . بعد هم بچه ها هنوز ذهن شان باز نيست و مرزبندي ها هم مشخص نيستند .

حالا بايد تقوا كه مرزداري است و " لحافظون لحدود الله " را عمل و خط انحراف را از خط اسلام خالص جدا كنيم . آمديم مسئله نجس و پاكي را مطرح كرديم . مرحوم رباني شيرازي و آقاي منتظري گفتند كه بايد فتواي مباني شرعي را راه بيندازيم تا معلوم شود كه چه كسي رعايت مي كند .

من هم بحث كردم كه اين چيزي است كه راه ما را جدا مي كند . ما اين حرف را نگفتيم ولي اصلش اين بود كه اين راه خالص سازي مبارزه است . قرار شد مرحوم رباني شيرازي فتوا را تنظيم كنند . عين متن را در اسطوره مقاومت آورده ام .

در آن متن آمده كه نبايد كمون مشترك بين كمونيست ها و مسلمان ها وجود داشته باشد و اينها بايد جدا شوند و بنا بر اصل نجاست كمونيست ها ، مذهبي ها بايد در زندان از اينها جدا بشوند و با هم برخورد نداشته باشند ، مگر اين كه اينها برگردند .

* برخي در خاطرات خود از نقش پنهان ساواك در زمينه سازي براي صدور اين فتوا سخن رانده اند ، برخي نيز آن را به عدم درك موقعيت توسط فتوا دهندگان مرتبط دانسته اند . شما چه مي فرماييد .

_ مسئله فتوا دو جنبه دارد ، يك جنبي علمي و يك جنبه پنهاني ، اصل مسئله اش خط پيرايش حركت انقلاب اسلامي از التقاط و انحرافات و خالص سازي آن و حركت در خط خالص امام خميني است ، چون در ايران اسلامي ، خطوط التقاطي هيچ وقت به هيچ جا نمي رسند .

و مي بينيد كه سازمان مجاهدين خلق با آن نظام آهنين و سازماندهي قوي كارش به كجا كشيد . ميثمي ها كارشان به كجا كشيد ، نهضت آزادي و حزب توده و كومله و حزب كارگر و بقيه كارشان به كجا كشيد .

در ايران خط ناخالص به جايي نمي رسد ، چه رسد به يك حركت انقلابي كه رهبرش انساني مثل امام خميني است ، لذا ما در آنجا اين سياست خالص سازي بدنه مبارزه براي حركت آينده انقلاب را در جهت امام عمداً انجام داديم ، در آنجا هم مي دانستيم داريم چه كار مي كنيم ، لذا در اتاق شماره 4 بند 2 اوين دور هم نشستيم .

* چه كساني ؟

_ عسگراولادي ، عراقي ، لاجوردي ، كچويي ، حاج حيدري ، من و شايد يكي ديگر هم بود . همان جا آقايان گفتند كه اين حركت فتوا ، حركت بسيار سنگيني است و به محض اين كه شروع كنيم ، سازمان مقابله مي كند ، تهمت مي زند و مي گويد اينها بريدند ، سوختند و با سواك همكاري مي كنند . با چنين وضعيتي چه كساني حاضرند در اين حركت شركت كنند ؟

همه اعلام آمادگي كردند ، بعد بحث شد كه اين حركت چگونه بايد انجام شود كه تصميماتي گرفته شد كه به موضع گيري بعدي و ماجراهايي انجاميد كه بارها بيان شده اند . خلاصه قضيه از اين قرار است كه در اين ماجرا فتوا ، سه نفري كه به ترتيب اهميت نقش داشتند عبارت بودند از شهيد لاجوردي ، آقاي عسگراولادي و مرحوم آيت الله رباني شيرازي كه نقش اساسي جدي در نقل فتوا دارد و متن را هم او نوشته است ، بقيه دوستان هم كه همراهي كردند .

* آقايان ، زير اين متن را امضا كردند ؟

_ خير ، فقط متن را روي كاغذي به اندازه يك كاغذ تقويم نوشتند ، بعد من و آقايان طالبيان از گروه ابوذر و كچويي رفتيم پهلوي آقاي رباني شيرازي و آقاي منتظري و گفتيم : " اگر شما اين فتوا را مي خواهيد بدهيد ، روي يك كاغذ بنويسيد تا ما حفظ كنيم و همه جا همگي همان متن را بگوييم ."

بر اين اساس آقاي رباني شيرازي نوشت ، بقيه آقايان هم تأييد كردند و دادند به من و سفارش كردند اگر يك وقت ساواك ريخت كه متن را بگيرد ، آن را از بين ببرم كه دست شان نيفتد . اين متن را همه حفظ كرديم و همه جا گفتيم . وقتي آمدند ما را به بندي هاي ديگر ببرند ، من رفتم دستشويي و متن را ريز كردم و ريختم داخل دستشويي و با بقيه زنداني ها رفتيم بند 2 .

اين فتوا در واقع ظاهري داشت و باطني . ظاهرش نجس و پاكي بود ، باطنش جدا كردن و مرزهاي معتقدين به اصول و احكام ديني و آنهايي كه اعتقاد نداشتند و شهيد لاجوردي در اين عرصه هم بسيار پيگير و جدي بود .

* شهيد لاجوردي در ارتباط با اجرايي كردن اين فتوا چه دشواري هايي را تحمل كرد ؟

_ از هر نوع كه فكرش را بكنيد ، بايكوت ، تهمت ، افترا ، شكنجه . در آن مقطع از هر دو طرف يعني ساواك و عوامل منافقين و ماركسيست ها تحت فشار بود ، هر دوي اينها هم به خوبي او را شناخته بودند و لذا بيشترين حساسيت شان هم روي او بود .

* بعد از آزادي از زندان و در جريان اوج گيري انقلاب چه نقشي را ايفا كرد ؟

_ لاجوردي كه آزاد شد ، ما جزو آن جلسات مخفي اي شديم كه امام توسط آقاي مطهري پيغام فرستادند كه ريشه شجره خبيثه پهلوي از خاك بيرون آمده ، همت كنيد و جمع شويد و آن را از خاك ميهن اسلامي دور بيندازيد . از آن جلسه مخفي كساني كه شهيد شده اند عبارتند از : لاجوردي ، كچويي ، عراقي ، درخشان ، باهنر ، مطهري ، بهشتي و محلاتي كه اصل كار انقلاب دست اينها بود .

* نقش شهيد لاجوردي را در دوران پس از پيروزي انقلاب تا چه ميزان مي توان ادامه منطقي نقش ايشان در پيش از انقلاب دانست ؟

_ بعد از پيروزي انقلاب ، لاجوردي در هر جا كه نقشي به عهده گرفته نمونه شاخص و بارز يك مدير اسلامي كاملاً مردمي است . اگر بخواهيد در اين بعد يعني شيوه صحيح مديريت اسلامي ، تحقيقي دانشگاهي انجام بدهيد ، شهيد لاجوردي نمونه شاخص آن است . مديريتي كه الان آموزش داده مي شود ، تحت تأثير مديريت غرب است .

حالا شما توجه كنيد به شيوه مديريت لاجوردي در دادستاني و زندان ، او در داخل زندان كنار منافقين مي نشيند ، آنها را تواب مي كند و به جبهه مي فرستد ، البته آنهايي را هم كه معاند هستند در اختيار حاكم شرع و مجتهدي چون آقاي گيلاني قرار مي دهد تا درباره اش حكم صادر كند ، در حالي كه خودش به مباحث اسلامي كاملاً تسلط داشت ، مجتهد حكم مي دهد و لاجوردي اجراي حكم مي كند .

پس از انقلاب زندان را تبديل به آموزشگاه قرآن مي كند و مي گويد كه هر كس قرآن را حفظ كند به او مرخصي مي دهم . مخصوصاً خانم هايي كه علاقمند بودند ، ملاحظه كنيد . كسي مجرم بيايد داخل زندان و حافظ قرآن از زندان برود بيرون . اين يك شيوه ويژه و منحصر به فرد در مديريت است .

يكي از ابتكارات او در مديريت زندان اتاق هاي خصوصي ديدار زنداني با خانواده اش بود ، از يك طرف عاطفه و رابطه خانوادگي قطع نمي شد ، بچه ها چندان احساس نقصان نمي كردند و از همه مهمتر فرد زنداني با تكيه بر همين رابطه و عاطفه سعي مي كرد خود را باز سازي كند و از زندان بيرون برود .

شغل دادن به افراد و ايجاد كارگاه در زندان و آموزش به آنها و ذخيره مزد آنها و تحويل پس اندازشان در هنگامي كه از زندان مرخص مي شدند ، مسئله رسيدگي به خانواده زنداني ها در مديريت سازمان زندان ها ، مسئله صرفه جويي و هزينه كم اداري ، ساختمان 110 چهار راه قصر را تحويل داد و همه را جمع كرد و رفت زندان اوين و در يك سالن يك مديريت باز را راه اندازي كرد .

خودش يك ميز گذاشت در ابتداي سالن و بقيه هم پشت ميزهاي خودشان در همان سالن . هر كس كه كاري داشت در همان روز مراجعه كارش انجام مي شد و مي رفت . هزينه كم ، كار سريع و همه هم راضي ، كسي هم باورش نمي شد كه اين كسي كه دم در نشسته لاجوردي است ، مدير پشت اولين ميز مي نشست .

از نظر رسيدگي به خانواده هايي كه سرپرست آنها اعدام مي شد ، لاجوردي يك دنيا رأفت و دقت و توجه بود ، از نظر حضور در ميان مردم بحث ها و گفتگوها و نوع بازجويي ها به گونه اي رفتار مي كرد كه احسان نراقي در كتاب " از كاخ شاه تا زندان اوين " از او تجليل مي كند . در هيچ جاي دنيا سابقه ندارد كه زنداني ها در رثاي مدير زندان ها سرود بسازند و بخوانند : " الهي بشكند دست منافق ! " اين نشان مي دهد كه او با زنداني به عنوان زندانبان روبرو نشده ، بلكه زنداني خودش را در پناه او مي يابد .

از نظر صرفه جويي در هزينه ها هم كه بي نظير بود ، مي گفت وقتي كار را تحويل گرفتيم ديدم آن بخش هفت تا ماشين نويس دارد و همه نامه ها مانده اند . حساب كردم كه در روز چند تا نامه بايد زده شود و زدن هر نامه چقدر طول مي كشد ؟

ديدم دو تا ماشين نويس كافي است ، منتهي نامه هاي قبلي مانده بودند ، محاسبه كردم و ديدم مثلاً تا سه شنبه هفته بعد مي شود همه آنها را زد ، روز سه شنبه كه شد ماشين نويس ها آمدند و گفتند : " نامه ها تا آخر وقت اداري تمام نمي شود و بايد تا شب بمانيم ."

از من خواستند برايشان وسيله اي را پيش بيني كنم كه به خانه هايشان بروند ، به آنها گفتم : " نامه ها بايد تا ساعت 3 تمام شود و هر كس هم كه ناچار باشد بماند ، از ماشين خبري نيست ." نشان به آن نشان كه نامه ها تا ساعت 2 تمام شدند !

او در همه زمينه ها شيوه هاي جديدي ايجاد كرد ، نمونه هاي عملي مديريت جديد و اسلامي و كارآمد و مردمي ، شهيدان بهشتي ، لاجوردي ، رجايي ، باهنر و امثال اينها هستند كه با حداقل هزينه بالاترين كارآمدي را داشتند .

 


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31