شهادت مزد معلمی چون او بود

Chegini3شهید قدرت‌الله چگینی در كوچه‌پس‌كوچه‏هاى يكى از خيابان‌هاى فقير‌نشين شهر قزوين در 30دی‌1326 چشم به جهان گشود. قدرت‌الله فرزند غلامرضا و معصومه و پسرى باهوش و هميشه‌موفق در درسهايش بود؛ اما از همان آغاز آنچه كه چهره او را در ميان همسالانش برجسته‏تر مى‏ساخت، اخلاق نيكو و رفتار شايسته‌اش بود.

دوران تحصيلات ابتدايى را در دبستان سپهر به ‌پايان‌ رساند سپس به دبيرستان پاسداران وارد شد؛ ولی از آنجايى كه به ادبيات علاقه وافر داشت و دانستن زبان عربى را لازمه آموختن قرآن مى‏دانست، رشته ادبيات را انتخاب كرده و در دبيرستان مجاهدين اسلام (رهنما) مشغول به تحصيل اين رشته گرديد. در دوران دبيرستان انجمن «ناشرين حق» و پس از تعطيلى اين انجمن هيئت «جانبازان حسينى» را بنيان نهاد و از آنجایی كه همواره از آغاز زندگى رسالت سنگينى بر دوش خود احساس مى‏كرد، لحظه‏اى آرام نداشت و هر لحظه به تكاپو برمى‏خواست تا اين رسالت الهى را به بهترين نحو به انجام برساند. پس از اتمام دوره تحصیلی متوسطه در سال 1345 دركنكور سراسرى شركت نموده و در دو رشته حقوق و ادبیات عرب قبول شد. قدرت‌اله با آیت‌الله خوانساری مشورت کرد تا ببیند تحصیل در کدام یک از رشته‌هایی که قبول شده برای خدمت به اسلام مفیدتر و بهتر است.

آیت الله خوانساری به او گفته بود: «با توجه به طاغوتی بودن رژیم و همچنین مغایرت مفاد رشته حقوق با دین اسلام که امروزه در دانشگاه‌ها تدریس می‌شود؛ تحصیل شما در این رشته درسی سبب می‌شود تا بعد از فارغ‌التحصیلی و ورود به دادگستری، قاضی‌‌ای بشوید که با قضاوتتان فقط به بی‌عدالتی و ظلم کمک خواهید کرد. که این مسئله یعنی خَسر الدنیا و الآخره.»

زمانیکه شهید چگینی این جملات را از آیت‌الله خوانساری شنید، با این نیت که قرآن و مفاهیم عمیق و نورانی آن را بیش از پیش درک کند، شروع به تحصیل در رشته زبان و ادبیات عرب کرد.

در دانشگاه هم، با وجود توفیق کامل در زمینه درس و کلاس و احراز رتبه اول در بین همکلاسان باز هم به فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی خود ادامه داد و با برپایی مجمعی علمی و اسلامی برای دانشجویان و جوانان در مسجد بلال کتابخانه‌ای دایر کرد که طرفداران زیادی یافت و جوانان فراوانی را جذب کرد. رشد این کتابخانه در مسجد، باعث رکود کتابخانه عمومی شهر گردید و به‌علاوه عوامل دیگر باعث توجه ساواک و درنهایت تعطیلی آن گردید.

در همین ایام انجمنی هم برای خواهران برپا شد بنام «انجمن دوشیزگان مکتب زینب کبری علیها السلام» که گرداننده ظاهری آن عده‌ای از خواهران و کارگزار اصلی و هدایتگر واقعی آن شهید چگینی بود. از این انجمن، زنان متعهد و مسئول زیادی، بعدها منشأ خدمات فراوانی در شهر قزوین شدند.

وی با رتبه اول از دانشگاه فارغ‌التحصيل گردید. سپس دوران خدمت سربازی‌اش را به مدت دو سال در لشگر ۱۶ زرهى قزوين سپرى کرد.

سال ۱۳۵۰ ازدواج کرد و صاحب دو پسر شد.

پس از پايان دوره افسرى براى استخدام در آموزش‌و‌پرورش اقدام نمود. با وجود اينكه يكى از امتيازات شاگردان اول تا سوم دانشگاه اين بود كه محل كار خود را خود انتخاب مى‏كردند ولى به دلیل آگاهی دستگاه حاکمه از فعالیت‌های سیاسی، او را به الیگودرز فرستادند که درواقع نوعی تبعید محسوب می‌شد، تا ارتباط و فعالیت‌هایش در قزوین از بین رفته و منزوی شود؛ اما او این تبعید اجباری را به هیچ عنوان مانعی برای ادامه فعالیت‌هایش نمی‌دانست و در فاصله‏اى بسيار كوتاه چهره درخشان او سراسر شهر اليگودرز را فرا گرفت و جوانان و نوجوانان پروانه‌وار بر گرد شمع وجودش جمع شدند.

او با روش پيامبرگونه‏ و با رفتار و كردار نيكویش، قرآن و احكام اسلام را در سطح شهر به گونه‌ای پياده مى‏كرد که حتی غیرمسلمانان هم جذب او می‌شدند و به دیر اسلام می‌گرویدند.

در تمام مدتی که در شهر الیگودرز بود با برپایی جلسات تفسیر و شرکت در هیئت «متوسلین به علی‌بن‌ابی طالب» باعث روشنگری مردم می‌شد. همسرش هم در این راه او را کمک می‌کرد و او نیز با برگذاری جلسات تفسیر قرآن و بیان احکام در پررنگ‌ترشدن باورهای دینی زنان و دختران آن روزگار آن شهر نقش به سزایی را ایفا کرد.

در مدتی که در شهر الیگودرز بود ساواک او را رها نکرد و همیشه و سایه‌به‌سایه پیگیر رفت‌وآمد‌ها و جلسات او بود؛ برای مثال شب‌های جمعه که شهید در هیئت نام برده شرکت داشت، فردای آن روز ساواک می‌آمد و او را دستگیر میکرد.

Chegini1تا اینکه ديگر بودنش در ميان مردم اليگودرز براى ساواك قابل تحمل نبود و در سال 1352 یعنی 2 سال بعد از تبعیدش به الیگودرز، شبانه خانه‏اش را محاصره و وى را دستگير كرده و در ساواک تهران، زير شكنجه‏هاى مختلف قرار دادند. تحت این شكنجه‌هاي وحشيانه بود که دست راست شهید چگینی به شدت آسيب ديد و منجر به عمل جراحی شد؛ ولی دیگر هرگز دستش بهبودی کامل نیافت.

نهایتاً بعد از ۵۰ و چندروز اسارت و شكنجه آزاد شد و به فعالیت‌هایش در الیگودرز ادامه داد، تا‌اینکه در سال1355 به اصرار دوستان تقاضاى انتقالى به قزوين را به آموزش‌و‌پرورش الیگودرز ارائه کرد. اداره آموزش‌و‌پرورش الیگودرز ضمن ارائه گزارشی به ساواک با انتقال او مخالفت نمود؛ اما از آنجایی که ساواک نتوانسته بود به مدارک قابل‌توجهی علیه شهید چگینی دست پیدا کند، شهید چگینی آموزش‌و‌پرورش قزوین را وادار به موافقت با انتقالی او به قزوین می‌کند.

او هرگز کار و درس و کلاس را رها نکرد. او یک معلم واقعی بود و بیشترین وقتش را صرف آموزش و تعلیم جوانان می‌نمود. به‌طور رسمی ادبیات و دروس دینی و عربی و زبان انگلیسی را تدریس می‌کرد. اما کار معلمی را به همین مقدار خلاصه نمی‌کرد؛ بلکه علاوه بر ساعات معمول مدرسه عصر هم کلاس‌هایی داشت که از جهت فرهنگی بازده بسیار خوبی داشت؛ حتی روزهای جمعه، شاگردان او با اشتیاق در کلاسش حاضر می‌شدند. وی بدون خستگی و با انرژی فراوان به رسالت خویش عمل می‌کرد. در زمینه‌های اثرپذیری، جوانان را به خوبی می‌شناخت و با موفقیت کشش‌های فطری گیرندگی و دریافت آنان را برای معارف دینی سیراب می‌کرد.

وی با آغاز انقلاب اسلامی از قم به اتفاق ياران و همفكرانش تظاهرات را در قزوين شكل داده و اعتصابات معلمين و دانش آموزان را رهبرى كرد تا اينكه از طرف فرمانده حكومت نظامى قزوین دستگير گرديد ولى مردم با اجتماع خويش در صحن مبارك امامزاده حسين(ع) خواهان آزادى وى گرديدند و دستگاه كسى را كه خود به اعدام محكوم نموده به ظاهر با وساطت رئيس آموزش و پرورش وقت آزاد نمود؛ ولى او همچنان به فعاليت‌هاى خويش ادامه مى‏داد تا بالاخره ۲۲ بهمن فرا رسيد.

فعالیت‌های شهید بعد از انقلاب اسلامی:

الف)فعالیت‌های اجتماعی: وی فرمانداری شهر قزوین را نپذیرفت و با عشق و علاقه‌ای که بکار آموزشی داشت، می‌گفت: «من گچ و تخته را رها نمی‌کنم.» پیشنهاد ریاست دانشسرای مقدماتی را هم به قبول معاونت تبدیل نمود تا از نزدیک بتواند به کوشش‌های آموزشی خود بپردازد. در عین حال جلسات و کلاس‌های متعددی هم در طول هفته داشت که از آن جمله جلسات مسجد توحید و سرگل، مهدیه، مقبره شهید مجد شریعتی، زینبیه هادی‌آباد و... بود.
وی با همه‌گیر شدن اعتصابات عمومی، سخنرانی‌های فراوان در اطراف و اکناف شهر انجام می‌داد که مورد استقبال عمومی قرار می‌گرفت و حتی در شهرهای دیگر نیز به سخنرانی‌هایی می پرداخت. در این جلسات، آنچه که باعث جلب و جذب مردم می‌شد، اخلاق اسلامی و برخورد شایسته، همراه با بیانی زیبا و ساده بود و شهید چگینی از همه این خصوصیات و مواهب در جهت اشاعه تفکر و اندیشه اسلامی بهره می‌جست. اعتقاد وی بر آن بود که اطلاعات و دانش فراوان به‌تنهایی کافی نیست تا امر تبلیغ و تدریس به انجامی نیک برسد؛ بلکه از آن مهم‌تر، تقوی است که اگر کسی آن ‌را داشته باشد، علاوه بر اثرگذاری بر مردم، خداوند هم همان‌گونه که خود در قرآن کریم وعده فرموده درهای علم را به روی او می‌گشاید.
یکی دیگر از فعالیت‌های چشمگیر شهید چگینی، برپایی انجمن اسلامی معلمان بود و تلاش و کوشش شبانه‌روزی برای قرار دادن انجمن در خط اصیل ولایت فقیه.

عهده‌داری مسئولیت‌های اجتماعی-اداری

علاوه بر شغل رسمی و بسیار ارزشمند معلمی و معاونت دانشسرا، شهید چگینی، عضو شورای فرماندهی سپاه پاسداران قزوین هم بود و در این زمینه هم فعالیت‌های بسیار کرده بود. آخرین سمتی که قبل از شهادت، بعهده داشت معاونت آموزشی‌ اداره آموزش‌و‌پرورش قزوین بود.
چگینی و گروهک‌ها

Chegini2از اولین کسانی که در شهر قزوین، خط انحرافی گروهک‌ها را تشخیص داده و در مقابل آن‌ها ایستاد و عاقبت هم جان بر سر این کار گذاشت، شهید چگینی بود. او در مقابل منافقین، موضع گرفته و با سختی در برابرشان مقاومت می‌کرد. همچنین گروهی منشعب از فرقان که در میان محصلین جا باز کرده و ولایت‌فقیه را قبول نداشتند و به‌جای ولایت فقیه معتقد به شورای مجتهدین بودند، اینان نیز مورد مخالفت و مبارزه فکری فراوان شهید چگینی بود. ایشان ماهیت آن گروه را افشا کرد.
همین فعالیت‌ها عاقبت هم منجر به شهادت او گردید. در مدارکی که بعدها بدست آمد، تروریست‌ها، او را یکی از عوامل معتبر رژیم جمهوری اسلامی نامیده بودند و ترور او را برای خود توفیقی به حساب می‌آوردند.

حاصل ده سال ازدواج آن شهید، دو پسر است به نام‌های جمال‌الدین‌محمد و کمال‌الدین‌علی که نه‌تنها انتخاب این نام‌ها برای آنان نشان‌دهنده جهت‌گیری و تفکر پدرشان است؛ بلکه پس از شهادت او، پسر بزرگ‌تر، از اینکه دیگران برای او می‌گریند ناراحت می‌شد و این هم نشانه‌ای است دیگر از آنکه شهید چگینی، چگونه خانواده و فرزندان خود را تعلیم می‌داد و تربیت می‌کرد. این عنایت به تربیت بچه‌ها همراه بود با احترام فوق‌العاده نسبت به پدر و مادر و رعایت جانب آن‌ها که گاه حتی افراط‌آمیز به نظر می‌رسید.

شهیدان رجایی و چگینی ارتباط تنگاتنگ و نزدیکی با یکدیگر داشتند و این سبب شده بود تا شهیدرجایی یکی از نمایندگان مجلس شورای اسلامی را که از شاگردان شهید چگینی بود، مامور کرد تا از شهید چگینی رسما دعوت کند که به تهران بیاید تا شهیدرجایی که او را برای یکی از وزارتخانه‌ها مدنظر داشت، با او در این باره مذاکره و تبادل نظر کند که متاسفانه شهادت شهیدان رجایی و باهنر در هشتم شهریور 1360 و بعد از آن نیز شهادت شهید چگینی در دوازدهم شهریور، یعنی 4روز بعد از شهادت شهید رجایی، باعث عدم تحقق این موضوع شد.

شهید چگینی در روزهای آخر عمر خویش، گویی از حدوث واقعه مطلع شده بود و همیشه موقع خروج از خانه  به همسرش می‌گفت این آخرین دیدار ماست.


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31