26 سال پیش در چنین روزهایی گروهک منافقین در آستانه طرح عدم کفایت سیاسی بنی صدر در مجلس، شورش مسلحانه 30 خرداد را تدارک می دید . آماده شدن برای " مهلکه ای " که شکستی سنگین و ننگی همیشگی را برایش به ارمغان آورد . کادر مرکزی این گروهک از مدتی قبل در تلاش بود تا با جلب حمایت و نظر مساعد دولتهای خارجی جهت قیام علیه جمهوری اسلامی قدم بردارد . و این در حالی بود که داخل کشور، سازمان دهندگان " بخش اجتماعی " برای برنامه ریزی تظاهرات مسلحانه سی خرداد نشست هایی را برگزار می کردند . عصر روز سی ام خرداد ، درتهران و چند شهر بزرگ دیگر هواداران و وابستگان سازمان حرکتی را شروع کردند که سرانجامی جز تباهی برای آنها نداشت . اگر چه این گروهک بعدا مدعی شد که 500 هزار نفر در تظاهرات مسلحانه30 خرداد شرکت کردند ؛ لیکن تعداد افراد سازماندهی شده سازمان و گروه هایی که به آنها پیوستند و در حمایت از بنی صدر و سازمان به تظاهرات خشونت بار و مسلحانه دست زدند، بیش از چند هزار نفر نبود . خبرگزاری رویتر گزارش داد که( حدود 3 هزار نفر از افرادی که به سازمان چریکی مجاهدین خلق تعلق دارند خیابانها را بستند و تعدادی اتومبیل و موتور سیکلت را آتش زدندو علیه حکومت اسلامی به شعار دادن پرداختند) . این تظاهرات مسلحانه که نه به صورت خود جوش بلکه براساس تصمیم رهبری سازمان به یک حرکت کور مسلحانه تبدیل گردید ؛ به این نیت پایه ریزی شده بود که به سرنگونی نظام به صورت شبه کودتا و با حضور سازمان دهی شده " هواداران " و با پیشتازی عنصر مسلح منتهی شود . طرفداران اندک این گروهک که در تیم های 3 تا 5 نفره سازماندهی شده بودند به یکی از سلاح های سرد مسلح شده بودند . رده های بالاتر دارای سلاح گرم بودند . چاقو ، چماق ، تیغ موکت بری ، قمه ، پنجه بکس و فلفل( برای پاشیدن به چشمان مخالفان) از وسایلی بود که اغلب هواداران به دستور تشکیلات با خود حمل می کردند و با ضرب و شتم مردم از آنان می خواستند که به نفع بنی صدر و گروهک شعار دهند . چوب و سنگ بر سر و روی افراد مقاوم می ریختند و با کارد و چاقو و تیغ موکت بری صورت و بدن آنها را زخمی می کردند ؛ هرچند که این اقدامات وحشیانه با حضور گروه های مختلف مردم و دستگیری مهاجمان به سرعت برچیده شد و باعث بهت و سردرگمی و انفعال باقی هواداران شد . این جریان شروعی شد برای قدم گذاشتن در راهی که عاقبت آن به دریوزگی،جاسوسی ، وطن فروشی و ترور افراد بی گناه رسیدودر نهایت به اضمحلال ختم شد . اگر چه این گروهک و قیحانه برای برزگداشت ! 30 خرداد مراسمی را تدارک می ببیند که این ننگ را توجیه و تفسیر نماید اما به واقع این مراسم پذیرفتن جنایاتی است که منجر به از هم پاشیدن تعدادي از کانون های گرم خانواده های هموطنان عزیزمان گردید و به فریب بسیاری از نا آگاهان، که به زودی از اشتباه خود مطلع شدند و در پی جبران برآمدند ؛ انجامید .
آنچه در ادامه می آید وبه نظرتان می رسد ، قسمتی از صحبت های صاحب نظرانی است که در نشریه" چشم انداز ایران" از شماره 12 تا 43 درباره "30 خرداد 1360 "و "علل رخ دادن این واقعه" به بحث و بررسی نشسته اند .
آنچه که مهم است نظراتی است که در این باره داده شده است . و همه در این مصاحبه ها بر این سخن اتفاق دارند که " زیاده خواهی " و خود را " پیشرو دیدن " و "اطلاعی از اوضاع جامعه نداشتن" این گروهک را به این مرحله رساند . نظرات افرادی که به نوعی اپوزیسیون داخلی محسوب می شوند نیز بسیار حائز اهمیت و توجه است و بر فرقه بودن اين گروهک انگشت مي گذارد :( به نظر من يکي از مشکلات و مصائبي که گريبانگیر سازمان مجاهدين خلق شد اين بود که نگاه کلاسيک يک حزب آهنين- نگاه لنينيستي – بر سازمان غلبه کرد. به اين معنا که اگر کسي با شما مخالفت کرد تا مرز نابودی او مي توانيد پيش برويد . در واقع سازمان جای خدا ، جای ملت و همه چيز را گرفت . من اين را يک ايراد بسيار کليدی و اساسي مي دانم ." دکتر ابراهيم يزدی "
يا در جای ديگری به اين نکته اشاره مي شود که اين گروهک از اول به فکر برخورد مسلحانه بوده است :( به نظر مي رسيد که خط استراتژيک و راه حل نهايي مجاهدين خلق اين بود که اگر با روش های متعارف سياسي مثلا انتخابات نتوانند به قدرت دست يابند ناگزير برای دست يابي به آن ،دست به اسلحه ببرند . فکر مي کنم در آن مقطع آنان احتمال اينکه از راههای دموکراتيک پيروز شوند را ضعيف مي ديدند ، از اين رو امکان وقوع برخورد مسلحانه را منتفي نمي دانستند . " حبيب الله پيمان "
اگر چه ، آنچه که در اين مصاحبه ها بيان شده است تمام واقعيت نيست و مطمئنا قسمتي از آن مکتوم مانده است و نياز به واکاوی دقيق و موشکافانه دارد، که به نظر مي رسد با طرح تاريخ شفاهي همه ی آن مسائل آشکار نمي شود .
اما اميد است مطلعان و صاحب نظران در اين زمينه با نگارش اين" واقعيات" و "مکتومات" به طرح موضوعاتي که از آن غفلت شده ،بپردازند .
اشتباه اين بود كه انقلاب را تمام شده تلقي كرديم
گفتوگو با محمود دردكشان
چشم انداز ایران - شماره 43 اردیبهشت و خرداد ماه 1386
0ما ديديم 200 نفر از كادرهاي مجاهدين از گوشه زندان وارد درياي بيكران مردم شدند، ولي مردم را باور نکردند که مردم به صحنه آمده اند.
يعني نظر شما اين است كه اشكال اصلي در اين بود كه مجاهدين، انقلاب متكي به اين مردم را باور نداشتند؟
0 علاوه بر آن رهبري امام را هم نپذيرفتند. اينها آمده بودند تا سازماندهي و عضوگيري كنند، از آنجا كه بعد از انقلاب در اغلب استانهاي كشور حضور داشتم، خاطرات زيادي ازجمله خوزستان، آذربايجان، سيستان و بلوچستان دارم و با آنها بودهام، قشر عظيمي از جوانان، با شور و عشق تمام به سازمان گرايش پيدا كرده بودند. معلوم بود اين عضوگيريها، تدارك ديدن پيادهنظام براي درگیری است
من در جريان عضوگيريهاي سازمان بودم و ميديدم در آموزشهاي اوليه، جواني كه به انقلاب رويكرد دارد و با عشق و علاقه، جامعهاي را كه از هزاران سال استبداد رهايي يافته و نسيم آزادي را حس و لمس ميكند آنقدر ذهنش مشوش ميشود كه به اين نتيجه ميرسد كه امالخبائث، رهبران نظام هستند.
جريان ترور آيتالله دستغيب كه سازماندهي آن با بابايي بود. شناختي كه من از مرتضي بابايي داشتم، بچه زحمتكشي بود و در جريانهاي زندان اصفهان در پيش از انقلاب، با چاقو از ناحيه چشم او را مصدوم نمودند، همان تحريكشدههاي ساواك و اراذل و اوباش كه ساواك تحريك كرده بود تا با زندانيان سياسي درگير شوند. مرتضي فرد دلاوري بود. فضا، فضايي بود كه ما در كميته دفاع شهري اينها را راه ميداديم. ناگهان در كميته، مرتضي بابايي عصباني شد و كمربندش را درآورد و شروع به زدن اين ساواكي كرد. اين مسئله از سوي كادرهاي خود سازمان رخ داد. خبر اين كار به امام رسيد. من وظيفه شرعي ميدانم كه بگويم، امام از شنيدن اين خبر بيمار شدند. همين آيتالله خميني كه برخي به ناحق، ايشان را فاشيست ميخوانند. ايشان گفته بود مگر حكومت تشكيل دادهايم كه شكنجه دهيم؟!
0جناب آقاي رجوي شما كه ميخواستيد با جمهورياسلامي و نظام مبارزه مسلحانه كنيد، چرا اينقدر سرباز پياده را با خود همراه كرديد و افرادي را كه آمادگي اين كار را نداشتند به بنبستي كشانديد كه چارهاي نداشته باشند؟
بيبرنامگي نوانديشان ديني
گفتوگو با نظامالدين قهاري
چشم انداز ایران - شماره 41 دی و بهمن ماه 1385
0در مورد خطمشي مسلحانه نيز بايد گفت كه مجاهدين از آغاز روش مسلحانه را انتخاب كردند و چون با آن مأنوس بودند، نميتوانستند اسلحه را به صورت رسمي كنار بگذارند. بهترين فرصت براي آنها پس از انقلاب بود كه آنها اعلام كنند سازماني سياسي هستند و مبارزه مسلحانه را كنار گذاشتهاند
0آيتالله طالقاني … به آقاي رجوي گفت: "چون دولت انقلابي تشكيل شده، شما حق نداشتيد سلاح داشته باشيد و با دبير دوم سفارت شوروي ديدار كنيد." رجوي به آيتالله طالقاني گفت: "ما بهعنوان يك سازمان انقلابي ميتوانيم اين كار را بكنيم." مرحوم طالقاني گفت: "آيتالله مهدوي كني در مورد ماجراي سعادتي گفته اگر معذرت بخواهند كار را تمام ميكنيم و مشكلي ندارد." مجاهدين گفتند: "ما حق داشتيم چنين كاري بكنيم و معذرت لازم نيست." همچنين در تماسهايي كه ما به صورت همنشيني و يا اعلاميه مشترك با مجاهدين داشتيم، بارها هم آقايان دكترسامي، عسكري ـ كه آيتالله خميني در فرانسه در منزل ايشان تشريف داشتند ـ به آنها گفته بودند، در انبار اسلحه را باز كنيد و اين تانكها و اسلحهها را بيرون بريزند و تنها كار سياسي كنيد و بهعنوان يك سازمان سياسي فعاليت كنيد و به تربيت كادرها بپردازيد.
0آنها گفتند انقلاب متعلق به ماست و ما ابتدا بايد حق خود را بگيريم. بعد به قضاياي ديگر ميرسيم. هدف آنها تنها گرفتن حكومت بود، آن هم بدون در نظر گرفتن حجم كمي و كيفي نيروها. در آن فضا، بايد از آنها پرسيد كه در صورت درگيري، شما چند نفر را ميتوانستيد بسيج كنيد؟ به گفته آيتالله خميني كه درباره بنيصدر گفت پشت سر اينها يك مشت سوت و كفبزن ايستادهاند و اهل مبارزه ن
نيستند
. وقتي آيتالله خميني گفت: "اگر اسلحههايتان را تحويل بدهيد، من نزد شما ميآيم"، مجاهدين اين كار را نكردند و فرصت بزرگ تاريخي را از دست دادند. در حاليكه مجاهدين در مقايسه با حكومت، چندان اسلحهاي هم نداشتند. قدرت انقلاب در جامعه منبسط بود و در دست مردم قرار داشت.
اين آمار(450هزارنشریه مجاهد) را آقاي عباسعلي فيضپور داوري به من هم گفت. من داستاني از مارك تواين، به او گفتم كه وي از دست ناشرانش كه آمار غلط به او در مورد فروش كتابهايش ميدادند ناراحت بود. تواين گفت من فهميدم دروغ بر سه نوع است؛ يكي دروغ، دوم دروغ شاخدار و سوم آمار. من به داوري گفتم اين آماري كه تو ميدهي هم معلوم نيست كه از خودتان درآوردهايد نه؟
من اين را تكذيب ميكنم. چاپخانهاي كه آن را چاپ ميكرد، چاپخانه كيهان بود كه نشريه ما را هم بيرون ميآورد و آقاي نكو روح ميگفت 60 هزار بيشتر نبود.
اصلاً اين ارقام بعيد است. كاغذ از كجا تهيه ميكردند؟ به نظر من اين آمار خود ساخته است و درست نيست. تيراژ ما 25 تا 30 هزار بود و به ما گفته بودند تيراژ آنها هم 60 هزار است. 450 هزار تيراژ در دو چاپخانه هم امكان نداشت.
اگرچه ما مبارزه مسلحانه نكردهايم و زندان نرفتهايم، اما اين مطالب را خواندهايم و ميدانيم. آمارهاي آنها تبليغاتي بود، بهطوريكه خودشان هم باورشان ميشد
. شروع ماجراي 30 خرداد 60 بستگي به بينش فردي و شخصي تصميمات عجولانه رهبري مجاهدين داشت، درحاليكه در هيچيك از شهرستانها اين آمادگي وجود نداشت.
من در 25 اسفند 1359 اعلاميهاي ديدم كه در آن نوشته شده بود، تنها راه نجات انقلاب، سقوط حزب حاكم است. من گفتم: اين اعلاميه، اعلام جنگ به رژيم است. اين شعارها را روي ديوارها و در روزنامهها نوشته بودند. اين نوعي مبارزه براي سقوط حاكميت بود.
اين درگيري كه ناشي از تصميمات عجولانه و بيماري كودكانه بود، صورت گرفت.
به نظر من اين ماجرا گذشته از تمام ابعادش مانند ايدئولوژي، اقتصاد و رقابتهايش، در جهت دستيابي قدرت بود و بقيه عوامل عرض آن بودند.
اين كار مجاهدين(بمب گذاری در ساختمان حزب جمهوری اسلامی) نيز بدون تفكر بود، چرا كه اصل كاريزماتيك قدرت در خارج از حزب بود و با پيام رهبر و يك اعلام عمومي، دو ميليون نفر به خيابانها ريختند و آنها را تشييع كردند. بايد توجه داشت كساني در آن جريان كشته شدند كه راحتتر ميشد با آنها مذاكره كرد، امثال آيتالله بهشتي. اگرچه وي مخالف آنها بود، ولي به ما ميگفت شما مخالفان منطقي هستيد و به راحتي گفتوگو ميكنيد. ما در مورد مسائل اقتصادي و رفع فقر با او بحث ميكرديم. برخورد او بسيار خوب بود. من در استقبال از امام، آيتالله بهشتي را در فرودگاه ديدم. پيشواي ارامنه، يهوديان و زرتشتيان هم آمده بودند. آيتالله بهشتي به آنها گفت: "من بسيار خوشوقتم كه نمايندگان اديان ابراهيمي به استقبال رهبر ما آمدهاند، ما به شما اطمينان ميدهيم اگر حكومت اسلامي استقرار يابد، حقوق، دين و منافع و امكانات شما محترم شمرده شود و رعايت گردد." اين چه منطق زيبايي است كه انسان در اوج قدرت، چنين حقي به اقليتي محدود بدهد. اين نشان از فهم و شعور بالاي آيتالله بهشتي داشت.
از نظر من هيچكدام از آن ترورها، درست و صحيح نبود. فكر ميكنم سازمان مجاهدين به يك ماجراجويي افتاد. حتي آنها بدنه حاكميت يعني يك بسيجي ساده را هم ترور كرده و خانواده او را مخالف سازمان مجاهدين كردند.
سي خرداد 60، محصول گسست از مردم
گفتوگو با محمد عطريانفر
چشم انداز ایران - شماره 40 آبان و آذر ماه 1385
غرور تشكيلاتي و سياستهاي خشن و راديكال سازمان، نيروهاي خلاق و جواني را كه ميتوانستند در آينده سازندگي و پيشرفت كشور در حوزههاي فرهنگي، اجتماعي، سياسي و اقتصادي نقشآفرين باشند، به ثمنبخس از دست نظام جمهوري اسلامي گرفت و كشور از بركات وجودي آنها محروم شد.
در مقام تحليل و بازكاوي حادثه سي خرداد 60، نكته اول و عمدهاي كه ميخواهم به آن اشاره كنم به «سادهانگاري» و «عدم شناخت» مردم توسط مجاهدين خلق ـ به رهبري مسعود رجوي ـ برميگردد؛ اين سادهانگاري مجاهدين بر اثر فقر شناخت و گسست مجاهدين زنداني، از مردم و جامعه بيرون از زندان بود. آنها در اين رابطه شناخت عميق، پيچيده و تمامعيار از جامعه بيرون از محيط محدود زندان خويش نداشتند.
براي عناصري مانند رجوي و همبندان او كه دوران نسبتاً طولاني را در زندان رژيم بودند از آنجا كه شناخت جامعالاطرافي از فضاي پيراموني بيرون از زندان نداشتند، اين ضعف و فقر ادراكي)عدم شناخت مردم) در ضمير و ذهن آنها ريشه دوانده و لانه كرده بود.
آنها گرفتار نوعي سوءتفاهم بودند و حس ميكردند كه جامعه به اراده آنها حركت و از آنها تبعيت ميكند، آنها به عنوان جريان پيشتاز به زندان رفته بودند و هزينههايي پرداخته بودند، به صرف اينكه خود را واجد پيشينهاي انقلابي و مبارزاتي ميدانستند، فكر ميكردند جامعه بيهيچ اما و اگري از حضور هژموني آنها در سياست استقبال ميكند. من نام اين عقبماندگي را گسست و بريدگي انديشه مجاهدين خلق از جامعه سياسي دوران پرشتاب 57 و پس از آن ميدانم.
خشونتطلبي تشكيلات رجوي خود بيتاثير در زمينهسازي تقابل و عمل تند و راديكال نيروهاي انقلاب نبود.
اين فرقه به دليل مشكلات تاريخي كه رد پاي آن را در برخوردهاي درونتشكيلاتي سازمان هم شاهديم گرفتار توتاليتاريسم، غرور و سوءاستفاده رهبران گروه از موقعيت سياسي سازمان بود. تماميتطلبي اين تفكر مغرور كاملاً روشن است، كما اينكه در گذشته رگهاي از اين تماميتطلبي، سازمان را به سمت تسويهها و ترورهاي فيزيكي به پيش برد . غرور و بلندپروازي هم همواره به عنوان عاملي تخريبكننده، به شخصيتهاي كليدي و محوري سازمان در دوران مبارزه آسيب زد و از پا درآورد.
نيروهايي كه در حادثه 60 در خيابان دستگير شدند، توجهي داشته باشيد خواهيد فهميد كه آن نيروها حتي بهعنوان سمپات سازمان هم به رسميت شناخته نميشدند و فاقد ارتباط معنادار تشكيلاتي بودند، اكثريت قابلتوجهي از آنها اينگونه بودند. آنها جواناني بودند كه بدون هيچ نسبتي با تشكيلات رجوي به صرف اينكه در جستوجوي هويتي تازه بودند و نياز داشتند براي خود خلق هويتي كنند و خودي نشان دهند، چون درست به بازي گرفته نشدند بازي خوردند و توسط فرقه تماميتطلب رجوي به صحنه خشونت و آسيب كشانده شدند و آنها را بهرودررويي با نظام واداشتند.
فتنه مجاهدين فراگير بود و تماميتطلبي و اشتهاي سياسي و غرور شخص مسعود رجوي هم پايانناپذير. نبايد فراموش كنيم كه آقاي رجوي در اين معادلات و مناقشات، سهمي بسيار بيش از آن كه احتمالاً واجد آن بود طلب ميكرد. او توقع جايگاه شخصيت شماره دو نظام را داشت. فرض كنيد در آن شرايط رجوي رهبري امام را پذيرفته بود و به ظاهر هم ميگفت و خود را سرباز امام ميدانست، اما رجوي به اعتبار خودخواهيها و اتكا به سازمان و نظم تشكيلاتي جنبش ملي مجاهدين جايگاه شماره دو حاكميت را براي خود تمنا داشت. ملاقاتهايي هم با آقايان داشت. وقتي شما ملاقات رجوي با امام را ميبينيد، امام به اينها ميگويد به درياي لايزال مردم بپيونديد و برويد خالصانه خدمت كنيد. اصلاً مرحوم امام چنين آدمهاي پرمدعايي را باور نداشت و به رسميت نميشناخت كه او را به عنوان طرف مذاكره و كسي كه سهمي در تحقق انقلاب داشته، بشناسد و با او مذاكره كند. در حالي كه رجوي آمده بود با امام مذاكره كند و سهم بگيرد، امام اين خودخواهي، غرور، طلبكاري و ادعا را هيچگاه و براي هيچكس و در هيچ زمان به رسميت نشناخت.
وقتي در ميتينگ معروف مجاهدين در امجديه مرحوم سيداحمدآقا خميني شركت ميكند؛ حاج احمدآقايي كه امام بعدها شهادت ميدهد كه كليه اقدامات و حركاتش با هماهنگي امام بوده، خود بهترين دليل بر اين است كه امام خصومت شخصي با رجوي نداشته و قراري بر حذف او با كسي نگذاشته، بلكه حتي در آن شرايط از چهرهاي مثل حاج احمدآقا هزينه ميشود تا شايد رجوي و سازمان او دست از جداييطلبي بردارند و به جمع نظام بپيوندند. اينها همه نشان از موافقت امام و متقابلاً معاندت رجوي دارد. به هر حال به نظر ميرسد مجاهدين دنبال سهم بسيار بالا در انقلاب بودند و اين ناشي از كجفهمي آنها بود كه ديگران را به حساب نميآوردند و پيروزي انقلاب را صرفاً محصول حركتهاي استشهادي خود و بنيانگذاران سازمان ميدانستند و البته از سر ناچاري نميتوانستند نقش محوري و رهبري امام كه انقلاب را هوشمندانه به پيروزي رسانده بود منكر شوند. شايد بتوان گفت احساس آنها به غلط اين بود كه اگر مردم به امام ايمان آوردند آن هم محصول اتفاقاتي بوده كه آنها آغازگر آن بودهاند.
به نظر من همراهي موقت رجوي در ابتداي انقلاب با امام وجه طريقي داشت، او قصد داشت از اين مسير و بدين طريق سهم خود را مطالبه كند والا همراهي وي هيچ موضوعيتي نداشت، اعتقاد نداشت، كمااينكه يك بار جلال گنجهاي در مورد لباس روحانياش به من گفت: اين لباس كه من پوشيدهام بهانه است. من به اين لباس اعتقاد ندارم و اهداف ديگري دارم، در اين لباس ايفاي نقش ميكنم. اين را شما در نظر داشته باشيد، الان كه شما وي را وصله تمامعيار به مجاهدين حس ميكنيد، ميتوانيد اين نكته را خوب دريابيد كه اساساً رهبري سازمان مجاهدين، پيروزي ملت ايران به رهبري امام و همراهي مردم با انديشههاي امام را در سويداي قلبش به رسميت نميشناخت. حساش اين بود كه اگر دري به تخته خورده و رژيمي رفته است بايد سوار اين موج شوند و سكان هدايت را به دست گيرند.
تنها چيزي كه آقاي رجوي بر آن اعتقاد و ايمان نداشت دموكراسي بود. رجوي هيچگاه به دموكراسي اعتقاد و ايمان نداشت، سازمان را ميخواست به صورت فرقه باشد كمااينكه چنين نيز شده است. در دستگاه رجوي هيچ راي و انديشهاي متفاوت از رجوي تاب طرح نميآورد، آراي مادون رجوي سركوب ميشود و در برابر آراي مافوق خط شكاف و جداييطلبي دنبال ميشود.
رجوي و جريان فرقهاي او بيشتر از غفلت و عدم معرفت و بيپيشينه و ناتواني ذاتي انديشه عناصر سازماني خود استفاده ميكند و مناسبات اين ميدان بهگونهاي تدارك ديده ميشود كه رابطه خدايگان و بنده برقرار شود. مدعياني كه ميخواستند در دنياي مدرن زندگي كنند و امروز در حوزه روحاني رابطه مريد و مرادي را محكوم ميكنند در آنجا خود وحشتناكترين مناسبات و جريانهاي مريد و مرادي را حاكم كردهاند.