شهید سعید نوری تاجر
شهید سعید نوری تاجر در سال 1342 در خانواده ای مذهبی در تهران دیده به جهان گشود. پس از گذراندن دوران ابتدایی، از سنین نوجوانی به ماهیت ضد مردمی و ضد اسلامی رژیم پهلوی پی برده و به سهم خود در مجامع مختلف با آن مبارزه کرد. وی در صحنههای مبارزه با رژیم شاه در راهپیماییها حضوری فعال داشت.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، علاوه بر فعالیتهای هنری و فرهنگی در مدرسه، به جهاد سازندگی پیوست و به اتفاق جمعی دیگر از جهادگران عازم روستاهای محروم کردستان شد و در مزارع و بیابانهای کردستان به یاری هموطنان محرومش پرداخت .
به دنبال تهاجم وحشیانه مزدوران بعثی به خاک میهن به همراه جمعی از جهادگران به جبهههای جنوب رفت.
همزمان با مأموریتهایی که به جبهه میرفت، در امتحانات ورودی دانشکده تربیت معلم قبول شد.
در تاریخ 22تیر1361 برابر با بیستویکم ماه رمضان در شب شهادت حضرت علی(ع) دو نفر از عوامل گروهک تروریستی منافقین، نزدیک به افطار به منزل آنها رفتند.
در حالی که سعید و مادرش در انتظار اذان بودند، تروریستها زنگ منزل را زدند. سعید برای باز کردن در میرفت که با مشاهده آنان، متوجه نیت پلیدشان شد و در را به روی آنان بست؛ اما یکی از منافقین از فرصت استفاده کرد و پایش را لای در گذاشت و در همان زمان، چند تیر به سعید شلیک کرد. سرانجام سعید با پیکری خون آلود بر خاک افتاد، تروریستها به خانه هجوم آورده و آنجا را به آتش کشیدند .
مادر سعید پیکر پاک فرزند مجروح را در آغوش گرفت و سر سعید را بر بالین خود گذاشت که منافقین در همان حین گلولهای به گلوی سعید شلیک کردند و در حالی که خانه در شعله های آتش میسوخت ، از صحنه گریختند.
شهید علیرضا ویزش فرد
شهید علیرضا ویزش فرد فرزند غلامحسین در تاریخ 30فروردین1366 در شیراز متولد شد. او در هفت سالگی وارد مقطع دبستان شد و تمامی مدارج علمی را با موفقیت سپری کرد. او پس از اخذ مدرک دیپلم در رشته پزشکی در دانشگاه علوم پزشکی زاهدان قبول شد. وی در کنار درس، حضوری فعال در بسیج و فعالیتهای فرهنگی داشت. سرانجام در تاریخ 24تیر1389 به دست عوامل انتحاری گروهک تروریستی جندالشیطان در مسجد جامع زاهدان به شهادت رسید.
شهید بهمن محتشمی
شهيد بهمن محتشمی 15بهمن1341 در خانوادهای زحمتكش در تهران چشم به جهان گشود. وی كه اولين فرزند خانواده بود، دوران كودكي را در محله نارمك تهران سپری كرد و در سال 1348 وارد دبستان شد و اين دوره از تحصيل را در خرداد سال 1353 به پايان رساند.
بهمن محتشمی كه عشق و علاقه خاصی به قرآن و مسائل دينی و همچنين اشعار عارفانه داشت، در حين تحصيلات به فراگيری قرآن و احكام اسلامي پرداخت و اين امر سبب پيشرفت قابل توجهی در تحصيلات و مسائل فرهنگی او شد.
در فعاليتهای فرهنگی مسجد محل از جمله برپايي مراسم شهدا، هيئتها و غيره حضوری فعال داشت؛ پس از اخذ مدرك ديپلم تجربی در سال 1360 به خدمت نظام وظيفه اعزام شد و به عنوان گروهبان دوم وظيفه، مدت 18 ماه در جبهههای غرب به دفاع از مرزهای كشور اسلامی خود پرداخت، سپس به جبهههای جنوب اعزام شد و در اواخر خدمت خود در اين منطقه، در يكي از حملات نيروهای دشمن بر اثر تركش خمپاره از ناحيه كمر مجروح گرديد.
پس از اتمام دوره خدمت نظام مدتی در نهضت سوادآموزی به فعاليت پرداخت، در سال 1365 در آزمون سراسری دانشگاه شركت كرد و در رشته پزشكی دانشگاه علوم پزشكي و خدمات بهداشتی و درمانی ايران پذيرفته شد.
وي در حين تحصيل در سال 1367 داوطلبانه به جبهههای نبرد حق عليه باطل اعزام شد و پس از پيوستن به صفوف رزمندگان در عمليات مرصاد، بر اثر حملات ناجوانمردانه دشمن به درجه رفيع شهادت نائل آمد. حضور در نماز جمعه و فعالیت در مسجد محل و به جا آوردن نماز شب از فعاليتهای عبادی شهيد بود.
محمد کریمی زارچی
محمد سومین فرزند خانواده بود که در سال1334 در خانهای روستایی در سرچشمه زارچ چشم به جهان گشود. دوران کودکی او در آغوش مادری سیده و در کنار پدری متدین و زحمت کش سپری شد. تحصیلات ابتدایی را در سرچشمه زارچ باموفقیت و نمرات عالی به پایان رساند. وی با از گذراندن دوران متوسطه و شرکت در کنکور در رشته مهندسی تأسیسات راهی دانشگاه شد. علاقه او به کتب مذهبی و فراگیر قرآن کریم درحدی بود که اغلب اوقات فراغت را به مطالعه کتب استاد مطهری و یادگیری مفاهیم قرآنی میگذراند. شهید دکتر سید رضا پاکنژاد از جمله کسانی بود که در شخصیت شهید کریمی بسیار نقش داشت. شهید کریمی عضو انجمن اسلامی دانشگاه بود و قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در برپایی تظاهراتهای ضد رژیم نقش اساسی ایفا کرد .
محمد صبح شنبه 11بهمن1359 ساعت 7 صبح از خوابگاه پلی تکنیک تهران بیرون میآید؛ و جسدش در روز یکشنبه 12بهمن ماه، یعنی فردای آن روز حدود ظهر در اردستان بین راه تهران به یزد جنب ساختمان حزب جمهوری اسلامی، به وسیله مردم محل پیدا میشود. بعد از معاینات پزشکی قانونی اصفهان، علت شهادت را خفگی و وارد کردن شوک الکتریکی به بدن تشخیص میدهند و بدینوسیله ایادی استکبار منافقین ضد خلق، این پاسدار اسلام و قرآن را در سن 25 سالگی درجوانی به شهادت میرسانند.
غضنفر خاوند
شهید غضنفر خاوند در فروردین سال ۱۳۳۵ در یکی از روستاهای دور افتاده بافت چشم به جهان گشود.
وی روستازادهای از خانواده مذهبی بود که روزگار را به سختی با شغل دامداری و کشاورزی پشت سر میگذاشت. انسانی مؤمن و با تقوا بود؛ اما در عین حال با غرور و خودپسندی بیگانه بود.
تحصیلات ابتدایی خود را در روستای وکیل آباد(یکی از روستاهای شهرستان ارزوئیه استان کرمان) شروع کرد.
وی با عشق و علاقهای خاص درس میخواند تا در اواخر سال ۱۳۵۶ برای ادامه تحصیل در مراتب بالاتر به دانشگاههای خارج از کشور راه یافت اما به علت مشکلات مالی موفق به رفتن نشد؛ او با تلاش و پشتکار خود در سال ۱۳۵۸ برای بار دوم در دانشگاهی در خارج از کشور پذیرفته شد، در مهرماه ۱۳۵۹ ادامه تحصیلات خود را در دانشگاه تیونیست ایتالیا آغاز کرد. او از همان ابتدا به رهبر امت (حضرت آیتالله امامخامنهای (مد ظله العالی)) علاقه خاصی داشت و با روحانیون مبارز تهران ارتباط کاملی داشت.
دوران تحصیل وی مصادف با پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی بود. وی عضو دانشجویان پیرو خط امام بود و فعالیت خویش را در دانشگاه ایتالیا با عضویت در انجمن اسلامی اروپا ادامه داد.
نحوه شهادت
غضنفر خاوند فعالیتهای خود را در این انجمن شروع کرده و به علت اینکه منافقان مزاحمتهایی ایجاد میکردند، چندین بار مجبور به عوض کردن منزل مسکونی خود شد. وی پس از شهادت شهیدان رجایی و باهنر در تظاهراتی که بر علیه منافقین،در شهر رم برپا شده بود شرکت داشت. منافقین وی را شناسایی کرده ودر درگیری بین منافقین و دانشجویان در آنجا به درجه رفیع شهادت می رسد.
سیمین ترسایی
شهیده سیمین ترسایی در سال 1363 در خانوادهای مذهبی متولد شد. پدرش کارگر بود و وضعیت مالی مناسبی نداشتند. چون فرزند ارشد خانواده بود و یک برادر و سه خواهر کوچکتر داشت، بار خیلی از کارهای منزل و امور خواهران و برادران با او بود. دوران تحصیلش را با وجود تمام این مشکلات تا مقطع دیپلم در زابل سپری کرد.وی شش سال در نهضت سوادآموزی منطقه محروم چابهار مشغول به خدمت بود. در ضمن خدمت، تحصیلات دانشگاهی را نیز در مقطع کارشناسی دانشگاه آزاد چابهار ادامه داد. به شرکت در مراسم مذهبی و مخصوصا مجلس عزای امامحسین (علیه السلام) علاقه خاصی داشت.
سرانجام در 24 آذرماه 1389 هنگامی که برای شرکت در مراسم عزاداری به میدان فرمانداری چابهار رفته بود، زمانی که آخرین دسته عزاداری در هنگام عبور از آنجا بود، دو عامل تروریست انتحاری خود را در میان جمعیت عزادار منفجر کرده و تعداد زیادی از عزاداران را به شهادت رساندند. شهید سیمین ترسایی نیز یکی از 37 شهید این فاجعه بود که کربلایی شد.
سیدهادی احبا
شهید سید هادی احبا در سال 1344در شهر مشهد چشم به جهان گشود. او در همان کودکی، پدرش را از دست داد.وی پس از اخذ مدرک دیپلم برای ادامه تحصیل وارد دانشگاه تربیت معلم شهید مفتح تهران شد.
با شروع جنگ تحمیلی از طریق بسیج پاسداران عازم جبهه شد و در آخرین اعزامش، پس از 20 روز مبارزه در جبهه کردستان، در تاریخ 19شهریور1364 به دست عوامل گروهک تروریستی کومله و دموکرات به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
پرویز شعبانی
شهید پرویز شعبانی سال 1340 در تهران و در دامان پر مهر پدر و مادری مومن و متدین بهدنیا آمد. وی فرزند چهارم خانواده بود و در دوران نوجوانی به همراه خانواده به کرج نقل مکان کرد. با توجه به هوش و نبوغ ذاتی که در فراگیری درس داشت ، برای ادامه تحصیل رهسپار کشور آمریکا شد و همزمان با تحصیل، در انجمن اسلامی نیز فعالیت داشت. با نزدیک شدن پیروزی انقلاب اسلامی و درگیریهای بوجود آمده در مناطق مختلف کشور، درس را رها کرده و به ایران بازگشت. پس از آن در کرج دیپلمش را گرفت و همزمان با شروع جنگ تحمیلی عازم خدمت سربازی در پایگاه هوانیروز اصفهان شد. با پایان یافتن خدمت سربازی، در کنکور دانشگاه سراسری شرکت کرد و در رشته شیمی با رتبه 70 مجاز به ادامه تحصیل در دانشگاه های تهران، شیراز، اصفهان و ... شد؛ اما وی که همواره توجه ویژهای به قشر ضعیف و محروم جامعه داشت، یکی از محرومترین نقاط کشور را برای ادامه تحصیل انتخاب کرد و عازم دانشگاه سیستان و بلوچستان شد. وی علاوه بر تحصیل، در بسیج و انجمناسلامی دانشگاه نیز فعالیتهای چشمگیری داشت.
جمعه 24 اسفند1363، شهید پرویز شعبانی از شهر کرج برای اقامه نماز جمعه عازم دانشگاه تهران شد. زمان زیادی از سخنرانی خطیب نمازجمعه، حضرت آیتالله خامنهای(مدظله عالی)، نگذشته بود که بمب کار گذاشته شده توسط منافقین، میان جمعیت منفجر شد و شهید شعبانی با سجادهای خونین به همراه 13 نفر نمازگزار به شهادت رسید.
فهیمه سیاری
شهیده فهیمه سیاری در بهار سال 1339 (برابر با محرم الحرام سال 1381 قمری) در تهران، در خانوادهای مذهبی چشم به جهان گشود. او از همان ابتدای کودکی و نیز در دوران ابتدایی و راهنمایی، با همسالان خود فرق بسیار داشت. بسیار کنجکاو بود و مرتب برای سؤالهای خود، دنبال پاسخ میگشت. در بین همکلاسانش هم از نظر اخلاقی و هم از نظر درسی، شاگردی ممتاز و برجسته بود و با وجود سن کم اش، همیشه همراه با مادر و خواهرش در جلسات قرآن و احکام و اصول عقاید، در حسینیهای که فاصله زیادی با منزلشان داشت، شرکت می کرد و از همان زمان تار و پود وجودش با قرآن و مسائل دینی گره خورد. او روز به روز پایه های عتقادی اش محکمتر می شد.
بعد از دوران راهنمایی، خانواده سیاری به شهر زنجان منتقل شدند و در آنجا فهیمه، در دبیرستان به ادامه تحصیل در رشته ریاضیفیزیک پرداخت. در این میان، بزرگوارانی چون آیه الله مشکینی و رضوانی، نقش مهمی در بیداری مردم ایفا میکردند. فهیمه از طریق این مبلغان، از وجود حوزههای علمیه زنجان با خبر شد و بعد از اخذ دیپلم در سال 1357، برای تحصیل معارف الهی، به شهر قم عزیمت کرد. مکتب توحید قم(حوزه علمیه خواهران)، میزبان فهیمه سیاری شد. او در آنجا، از محضر اساتیدی چون آیت الله شهید قدوسی بهرهمند شد. در مهر ماه سال 1359، فهیمه به قم باز میگردد و سال سوم تحصیل را در مکتب توحید آغاز میکند. در آغاز سال تحصیلی، آموزش و پرورش شهرستان بانه، از مکتب توحید قم می خواهد که مبلغی برای کار فرهنگی - تربیتی خواهران به این شهر اعزام کند.
در تاریخ 6آذر1359 فهیمه علم را به صحنه عمل می کشاند و با تمام دوستانش از مکتب توحید خداحافظی می کند. او احساس می کند که این سفر بازگشتی در پی ندارد.
دو روز بعد(12آذر1359، برابر با 24 محرم الحرام 1401 ق) ماشین حامل فهیمه و دوستش، همراه با دو خواهر دانشجو که آنها نیز برای تبلیغ عازم این سفر بودند، از سنندج به سمت سقز، همراه با یک ستون نظامی حرکت می کنند. ساعت 4 بعدازظهر به دیوان دره می رسند و آنجا را به سمت بانه ترک می کنند. ناگهان صدای رگبار گلوله از هر طرف، ماشین آنها را هدف قرار می گیرد؛ بارانی از خون و گلوله. در این لحظه راننده فریاد میزند: «سرهایتان را پایین بیاورید» یکی از خواهران دانشجو از ناحیه دست آسیب میبیند. راننده از ناحیه کتف زخمی می شود؛ ولی با این حال، ماشین را از آن منطقه دور می کند. بعد از چند دقیقه ماشین جلوی درمانگاه متروکی متوقف می شود. راننده برای پانسمان کتف خود از ماشین پیاده می شود. دوست فهیمه برای درمان دوستش قصد میکند پیاده شود که متوجه میشود فهیمه سیاری به شهادت رسیده است.