رساله ی ناتمام (8)

Resale Paknejad01

بخش پنجم

پزشک مهربان انقلاب

تلاش های خستگی ناپذیر ومداوم سید رضا پاک نژاد در پاییز 1357 ، به اوج خود رسید . همکاری با آیت الله صدوقی ، واسطه شدن میان مقامات اداری و لشکری با صدوقی و رساندن گزارشات مردمی ونامه های اداری با ایشان ، برگزاری جلسه های بحث و تبادل انجمن علوی ــ سخنرانی های مختلف در یزد ، داشتن جلسه ها فوق برنامه در مدارس ومراکز علمی ودانشگاهی ــ برگزاری جلسه های هفتگی تفسیر قرآن ــ انجام تحقیقات ومطالعات علمی و مذهبی ــ حضور مرتب در کتابخانه جهت مطالعه وامانت کتاب ــ حضور مستمر در مطب ، جهت معالجه ی مجروحان تظاهرات وافراد کم بضاعت یزد ، به عهده داشتن مقام ریاست بیمارستان یزد وبهداری وبیمه ی تأمین اجتماعی و ... از جمله فعالیت ها و عملکرد های بسیار دکتر پاک نژاد در طول شبانه روز بوده است ودر بیشتر این فعالیت ها ، خدمت به مردم وجامعه ی یزد وتلاش در جهت پیشرفت تعالیم و دستورات اسلام مد نظر او بوده است .

اواخر آذرماه سال 1357 ، برخی رویدادها وحوادث که توسط مأموران شهرداری وپاسگاه ها علیه مردم ودکتر پاک نژاد به وقوع پیوست ، آنها را به عنوان پیشتازان حرکت های مذهبی وفرهنگی در یزد وادار کرد تا نسبت به ایشان واکنش نشان دهند . در گزارشی که از ساواک در هجده آذر ماه سال 57 ، موجود است ، حوادث این روز به تصویر کشیده شده است :

«در مورخه ی 18/9/57 ، آقای دکتر پاک نژاد از منزل شیخ محمد صدوقی با آقای «دکتر حشمت الله نیک آیین» استاندار یزد ـ تماس گرفته ودر زمینه ی اقدامات رئیس پاسگاه «اشکذر» در قریه ی «شمسی» که منجر به قتل دو نفر شده ، صحبت نمود واز ایشان تقاضای رسیدگی کرد وسپس گوشی را به شیخ محمد صدوقی داده و ...».

با اینکه دکتر پاک نژاد از سال های قبل از سال 57 ، فعالیت های تبلیغاتی ، فرهنگی ، مذهبی ، علمی و ... خود را علیه رژیم شاه ودستگاه های دولتی از راه های گوناگون را شروع کرد واز گزارش هایی از برخی عملکردها و گفتارهای وی به ساواک رسیده بود ، مع ذلک روش های مبارزاتی و نحوه ی عملکرد دکتر پاک نژاد به گونه ای بود که علیه برخی حرکت های ضد رژیم از طرف وی تا بیست وهشتم آذرماه 1357 ، (مطابق با سند موجود ) پرونده ی جداگانه ای در ساواک برای وی تشکیل نشد .

«نامبرده ی بالا (دکتر سید رضا پاک نژاد) ضمن تماس با شیخ صدوقی اظهار داشت که آقای استاندار ، خدمت شما سلام رسانده وگفته اند فردا چنان امنیتی در یزد برقرار شود که اگر کسی جسارتی کند ، به شما بگویید وشما به من اطلاع دهید تا ببینید چه بلایی سرشان می آورم و درباره ی تحصن هم گفتند اگر صلاح است ترتیبی بدهید .

صدوقی پاسخ دادند تحصن فرهنگیان به خاطر مشهد است ودر خاتمه ، صدوقی به پاک نژاد عنوان داشت که در تبریز سربازان با توپ و تانک به مردم ملحق شدند حتی سرهنگ آنان ؛ الآن هم این سلاح ها در دست مردم است .

دکتر با خوشحالی اظهار داشت «پس حالا قم ، زنجان و تبریز شدند جمهوری اسلامی» . صدوقی گفت «قم که خبر ندارم» . دکتر گفت : «زنجان که شده است وحتی شخصی قسم می خورد دست یک دزد را در زنجان به جرم دزدی قطع کرده اند وگفته اند این جمهوری اسلامی است» که صدوقی پاسخ داد پس در اینجا هم که با ما تماس می گیرند وهر چه می گوییم قبول می کنند به خاطر این هاست».

نظریه ی سه شنبه : اعمال ورفتار شیخ محمد صدوقی کما کان تحت کنترل ومراقبت می باشد ضمناً دکتر پاک نژاد یکی از طرفداران (امام) خمینی می باشد که در حال حاضر بین شیخ محمد صدوقی ومقامات استان ، نقش واسطه را عهده دار است .

(دستور ذیل گزارش) : «پس از صدور برای دکتر پاک نژاد پرونده ی انفرادی تشکیل گردد».

اما دیگر آن چنان دیر شده بود که ساواک یزد حتی فرصت پرونده سازی را نیز برای دکتر پاک نژاد پیدا نکرد وچند روز بعد ، همه چیز به نفع دکتر پاک نژاد وآیت الله صدوقی وهفکران آنها ومردم انقلابی ومتدین یزد خاتمه یافت ودکتر پاک نژاد پس از سال ها مبارزه ــ در ابعاد مختلف ــ طعم شیرین پیروزی را چشید .

با پیروزی انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی و برچیده شدن بساط شاهنشاهی از این سرزمین ، دکتر سید رضا پاک نژاد که می توان راجع به وجهه وشخصیت او ادعا کرد که اولین چهره ی فرهنگی ، علمی ودانشگاهی شهر یزد وبه عنوان دانشمندی مبارز ، پزشکی متعهد ، مسؤولی انقلابی ، مدیری توانمند ، با تجربه اعتماد روحانیت و مردم انقلابی یزد در اوایل پیروزی انقلاب مطرح شده وبه امانتداری وپاکدامنی شهره بود ، در سال های اول ودوم پس از انقلاب مسئولیت های مختلفی در اداره ها ، نهادها و اجتماعات مردمی به وی واگذار شد .

مسؤولیت های واگذار شده به ایشان در طول دو سال نیم حیات پر برکت شهید در فاصله ی پیروزی انقلاب وشهادت ایشان در 7/4/1360 ، عبارت بودند از :

استادی دانشسرای یزد ، کارمند ونماینده در اداره ی بازرگانی ، پزشک درمانگاه ، رئیس بیمارستان امیر المؤمنین (ع) ، رئیس بهداری سازمان بیمه های تأمین اجتماعی ، معاون درمانگاه ، رئیس هیأت مدیره ی گروه فرهنگی علوی در یزد ، رئیس هیأت مدیره ی سازمان خیریه ی حضرت رضا (ع) ، رئیس شورای صنایع از طرف آیت الله صدوقی ، رئیس مرکز پزشکی شماره ی یک ، عضو هیأت مدیره ی بیمارستان سید الشهداء (ع) .

دکتر در تمامی این مسئولیت ها هیچ گاه از احساس مسئولیت شانه خالی نکرد ودر این راه پیوسته رضای خداوند متعال وخدمت به مردم را سرلوحه ی کارهای خود قلمداد می کرد .

آخرین مسئولیتی که در یزد به او سپرده شده ونشان از اقبال عمومی وپذیرش مردمی دکتر پاک نژاد داشت ، انتخاب شدن وی به سمت نمایندگی مردم یزد در سال 1359 ، از میان 20 نفر نامزد بود که همگی از شخصیت های فعال و مبارز یزدی بودند . در اولین دوره ی انتخابات مجلس شورای اسلامی ، اعلام نامزدی وی به سفارش ، تأکید واعلام تکلیف آیات عظام به دکتر پاک نژاد صورت گرفت وقبول آن نیز با کسب اجازه از پدر بود .

هر چند دوران نمایندگی دکتر پاک نژاد وحضور در مجلس وسکونت در تهران از زمان انتخاب تا لحظه ی شهادت چندان به طول نینجامید ، اما در همین زمان اندک نیز عضویت او در کمسیون برنامه و بودجه ی مجلس وهمچنین عضویت در حزب جمهوری اسلامی نشان دهنده ی آشنایی نمایندگان مجلس واعضای حزب جمهوری اسلامی از فعالیت ها ، عملکرد ها ، تجارب ، آگاهی ، علم ، تخصص ومهم تر از همه تعهد وتدین این مرد شریف است .

مهم ترین عملکرد دکتر پاک نژاد در دوره ی کوتاه نمایندگی اش مطرح کردن مشکل تأمین آب استان یزد در اولین سخنرانی خود بود . دکتر پاک نژاد برای نمادین ساختن ومد نظر قرار داشتن این مشکل روز مره ی جامعه ی یزد ، این طرح را روی نسخه ی ویزیت مطب خود درج کرد .

دکتر پاک نژاد پس از سخنرانی اول ، تا لحظه ی شهادت ، دو سخنرانی در مجلس ایراد کرد و درهر سخنرانی به گوشه ای از مشکلات حوزه ی انتخابات خویش اشاره نمود .

وی حتی در دوران کوتاه نمایندگی اش در مجلس شورای اسلامی ، اخلاق ساده زیستی خویش را رها نکرد وبر همین اساس حتی برای رفت وآمد به تهران نیز از اتوبوس عمومی استفاده می نمود ؛ جالب توجه اینکه حتی پس از اتفاقات ناگواری که برای مسئولین کشوری به خصوص ، از ابتدای سال 1360 پیش آمد وتا حدودی همه ی شخصیت ها از سوی چندین محافظ اسکورت می شدند ، باز هم پاک نژاد به تنهایی در پیاده روی خیابان راه می رفت .

«... آقای دکتر در این گرمای ظهر تنها وپیاده در خیابان چچه می کنی ؟» دکتر نگاهش را برگرداند . یکی از دوستان و آشنایان او بود . دکتر آرام وبا طمأنینه جواب داد :

«... برای اینکه مردم عادی بتوانند به راحتی وبدون هیچ مانعی با من تماس داشته باشند پیش خودم گفتم پیاده راه بیفتم وبیایم توی خیابان تا هر کس که با من کاری دارد به راحتی نزدیک بیاید ومشکلش را مطرح کند».

«... ولی آقای دکتر با توجه به ترورهای مداوم منافقین ، مسأله ی امنیت وجان شما مطرح می باشد . فکر نمی کنید که ممکن است ــ خدای نکرده ــ منافقین تروریست به شما صدمه ای وارد کنند وآن وقت مردم از نعمت وجود شما محروم بمانند»؟ دکتر با آرامشی باطنی وطمأنینه ی روحی شگفتی ، سر خویش را به آسمان بلند کرد ودر حضور فرد سؤال کننده توکل بر خدای متعال نمود ؛ چرا که آن را عامل نترسی خویش در تمامی مراحل زندگی وبه خصوص ، پس از اقدامات ناجوانمردانه تروریست های منافقین می دانست .

دکتر پاک نژاد در ابتدای شروع جنگ تحمیلی به علت مشکلات ودرگیری های فراوان اداری ومسئولیت های بی شماری که بر دوش داشت نمی توانست به طور مستقیم در جبه ی جنگ شرکت کند ؛ اما در عین حال برادر کوچک ترش ــ دکتر سید عباس ــ شرکت مؤثر او در جبهه بود ؛ به همین دلیل زمانی که سید عباس به قصد یاری رزمندگان اسلام در جنوب ، قصد مأموریت ورفتن به آبادان داشت ، نزد برادرش سید رضا آمد تا با او خداحافظی کند دو برادر نمی دانستند این دیدار آخرین این دو برادر در این دنیاست ، چرا که سید عباس پس از مدتی حضور در جبهه به اسارت عراقی ها در می آید ومدت چندین سال در عراق در اسارت دشمن به سر می برد .

سال 1359 ، سال فرخنده ای برای پاک نژاد بود ؛ چرا که این سال مصادف با ولایت تنها دختر او حوریه سادات پس از تولد پنج فرزند پسر بود ؛ اما تقدیر چنین بود که حوریه سادات پس از سپری کردن فقط یک بهار از زندگانی خویش در طفولیت با پدر وعموی شهیدش وداع کند . او همان فرزند دکتر سید رضا پاک نژاد بود که پدرش سفارش او را به برادرش ــ سید حسین ــ بسیار کرده بود.

دکتر پاک نژاد به راستی لیاقت وشایستگی این را داشت که پس از 24 سال خدمت صادقانه وخالصانه به مردم دیار خود ، در لباس پزشکی وبیش از سی سال آموزش وآگاهی دادن وسوزاندن شمع وجودش در کوره راه دانش با سرافرازی هر چه تمام تر ، از شهادت که زیباترین واژه ی هستی می باشد ، استقبال کند وعاقبت در اوج کمال انسانیت ووارستگی ، شهید راه ملت ومیهن خویش باشد . همان طور که خودش گفته بود :

کشور ایران ، عزیزم ای وطن

خاک تو پروردگاه جان وتن

بوده وباشد مدام این سخن من

غرقه به خون باد در رهت کفن من

صبح روز یکشنبه هفتم تیرماه سال 1360 فرا می رسد حضور پر شور ونشاط او در همان لحظات اولیه در خانه ی ملت ؛ یعنی همان مکان مقدسی که همشهریان وفادارش او را لایق آن دانستند و کرسی تصمیم گیری در خصوص دیارشان را به اعتماد هر چه تمام تر در میان 20 نفر دیگر به او سپرده بودند واو می بایست در این چهار سال دوران نمایندگی خویش این حسن اعتماد را با خدمات درخشانش تلافی نماید : اما آیا سرنوشت به او چهار سال مهلت خواهد داد؟

پس از یک روز کاری در مجلس ، به منزل بر می گردد .

منزل دکتر با آمدن بی بی زینب وسید محمد ــ مادر و برادرش رونق بیشتری گرفته بود . عصر آن روز ، پس از خداحافظی با مادر وخانواده اش همراه سید محمد به طرف ساختمان حزب جمهوری اسلامی حرکت کرد . آن روز به مادرشان قول داده بودند که اوایل شب برای مصرف شام در کنار یکدیگر ، به منزل برگردند ؛ اما مادرشان نمی دانست که این خداحافظی آخرین وداع او با فرزندان برومندش است وپسران پاک نژاد هم نمی دانستند که سرنوشت به آنها اجازه نمی دهند که سر وقت به خانه برگردند .

آن روز عصر، در ساختمان جمهوری اسلامی با حضور اعضای حزب که بیشتر آنها را مسئولان ، مجریان و دست اندرکاران نظام تشکیل می دادند ، قرار بود جلسه ای تشکیل شود تا درباره ی مسائل اقتصادی کشور بحث وتبادل نظر شود . پیش از تشکیل ، خبر برگزاری چنین جلسه ای به اطلاع اعضای حزب نیز رسیده بود ؛ این خبر همچنین به گوش نامحرمان انقلاب ، یعنی منافقان کوردلی که برای مصلحت خودشان حاضرند تمامی منافع ملی کشور را فدا سازند نیز رسیده بود وبدون اینکه کسی از قصد شوم آنها خبر داشته باشد ، برای آن برنامه ریزی ناجوانمردانه ای تدارک دیده بودند .

جلسه تشکیل شد ودکتر پاک نژاد وبرادرش در حال تبادل نظر وبحث ومناظره با اعضای جمهوری بودند ؛ اما در یک چشم به هم زدن انگار که ساختمان جمهوری از زمین کنده شد وبر سر آنها خراب گردید . لحظات آخرین عمر دکتر پاک نژاد را ، یکی از همسنگران او که در کنار وی ودر میان آوار گیر افتاده بود توصیف کرده است . وی می گوید:

وقتی که در میان آوار ناشی از تخریب ساختمان حزب جمهوری گیر افتاده بودم ، ناگهان صدای زمزمه ی ضعیفی به گوشم رسید . فلانی آیا بوی بهشت را که من احساس میکنم تو هم احساس میکنی ؟!».

من به او جواب منفی دادم ودر همان لحظات بود که دکتر در میان تلی از آهن ، آجر ، خاک ، آتش وخون با سر و صورت خون آلود به شهادت که کمال مطلق وآرزوی دیرینه ی او بود ، رسید ودکتر پاک نژاد الحق شایستگی این سعادت را داشت .

در مسلخ عشق جز نکو را نکشند

روبه صفتان زشت خو را نکشند

گر عاشق پاکی ز کشتن مگریز

مردار بود هر آنکه او را نکشند

پس از شهادت دکتر پاک نژاد و72 تن دیگر از همرزمان ایشان به خصوص ، سید شهیدان کربلایی ایران دکتر سید محمد حسین بهشتی ، امام خمینی در وصف آنها فرمودند :

«در لحظاتی دردناک ، هفتاد وچند نفر مؤمن متعهد و فرزندان برومند اسلام را که هر یک با فداکاری خود نخلی پر بار بودند ، از دست ملت گرفتند».

تشییع جنازه ی شهید پاک نژاد با شکوه هر چه تمام تر در میان مردم زادگاهش ، آنان که نمک پرورده ی خدمات صادقانه ی او بودند ، برگزار شد . پیر و جوان ، زن و مرد در این روز ، وداعی تلخ با جسم خون آلود مردی کم نظیر در شهرستان داشتند والحق برای ظهور مردی چون پاک نژاد در یزد :

صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را

که دگر مادر گیتی چون تو فرزند بزاید

 


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31