خاطرات حجت الاسلام دعایی از مجاهدین خلق(2)

Doaiy

- آقای حق شناس بعد از این جریان باز هم با شما ارتباط داشت ؟

بله ، آقای حق شناس تصورش از یک تشکل نیرومند روحانی در عراق ، یک تصور دیگر بود . آنها فکر می کردند که ما هم مثل گروههای دیگری که از امکانات عراقی ها استفاده می کنند ، ساختمان ودفتر کار گرفته ایم ، حقوق می گیریم ، خانه ها ، وسایل واتومبیلهای گوناگون داریم .

وقتی آمد وزندگی محقر ما را از نزدیک دید به شدت تحت تأثیر قرار گرفت . وقتی دید که یک اتاق محقر داریم ومن در آن اتاق کار میکنم ، وقتی که دوباره همراه من به بغداد رفت وآمد کرد ودید که با گاراژ می روم ومینی بوس سوار می شوم ، به بغداد رفته وبعد از ضبط برنامه رادیویی به همان سادگی بر می گردم ، بیشتر وقت استراحتم را در بغداد در حسینه ها ومساجدی که امکان حضور یک روحانی ویک مذهبی در آنجا هست می گذارنم ، یعنی ظهرها در گرمای شدید بغداد وقتی حسابی عرق می ریختم ، برای خنک شدن به مسجد نزدیک رادیو می رفتم ، تازه آن هم مسجدی بسیار معمولی که کف آن با حصیرهای چوبی پوشیده شده بود ، روی آن حصیرها می خوابیدم وتنها از طریق پنکه سقفی محقر آن خنک می شدم ، پس از یکی ـ دو ساعت که خستگی ام برطرف می شد دوباره به اتاق رادیو رفته باقی کار را انجام می دادم ، وقتی همه این صحنه ها ورفتارها را دید بسیار تحت تأثیر قرار گرفت . علی الخصوص وقتی از نزدیک خانه ای را که من برای مادرم در نجف اجاره کرده بودم دید ، بسیار متأثر شد .

در آن زمان مادرم در نجف پیش من زندگی می کرد . من در یک خانه که شبیه مسافر خانه های قدیمی ودارای دو طبقه بود ودر هر طبقه 5 یا 6 اتاق داشت ، اتاقی اجاره کرده بودم . در هر اتاق یک خانوار زندگی می کرد . در آن هنگام به دلیل این که روابط ایران وعراق تیره بود وزائر به نجف نمی آمد این خانه ها مشتری چندانی نداشت . به هر حال کسانی که وضعیت متوسط یا زیر متوسط داشتند در این خانه ها اتاقی اجاره کرده وزندگی می کردند .

من هم برای مادرم یک اتاق اجاره کرده بودم . در همان خانه ، مستخدم داماد آقای خویی هم می نشست . آدم بسیار شریف و بزرگواری بود چند خانواده نیازمند افغانی هم در آن جا بودند . من صبح ها وظهرها وشبها پیش مادرم می آمدم وبا ایشان صبحانه وناهار وشام می خوردم .

گاهی هم کمکشان می کردم . تراب اصرار داشت که بیاید وآن جا را ببیند وقتی آمد وضعیت محقرانه آن جا را دید و دید که ما یک زندگی معمولی داریم ؛ یک چراغ نفتی چند نعلبکی رنگارنگ ویک چراغ دو فتیله ای ، خلاصه یک زندگی محقر وغذای ساده ، بسیار جا خورد . غذای ساده ای مادرم تهیه کرد وبا تراب خوردیم . در لحظاتی متوجه شدم که تراب سعی دارد من چهره اش را نبینم ، وقتی دقت کردم متوجه شدم که اشک هایش جاری شده است . بعد از چند لحظه به خود آمد و گفت : من سفری به بیروت می روم وبر می گردم .

او دوستانش را به بیروت برد و به تشکیلات بیروت سازمان ملحق کرد . آقای تراب حق شناس بعد از بازگشت به نجف پیش من آمد . گفت : از کمک تو بسیار تشکر کردند وبه من مأموریت دادند که سازمان را برای تو تشریح کنم و از تو بخواهم که عضو سازمان بشوی . مقداری از اهداف وبرنامه های سازمان را تشریح کرد و گفت : ما قرآن میخوانیم ، نهج البلاغه می خوانیم .

 

عضویت در سازمان

 

شما در آن زمان عضویت را پذیرفتید ؟

ابتدا به آنها گفتم با آن توصیفی که آقایان طالقانی و زنجانی از شما کردند ، من به شما احترام می گذارم و اطمینان دارم که شما افراد اصیل و مفیدی هستید و من هر خدمتی از دستم بر بیاید برای پیشبرد مسائل شما انجام خواهم داد ، منتهی عضویت من دلیل ندارد . ولیکن آنها مقاومت و اصرار می کردند و مصرانه می خواستند که من عضویت سازمان را بپذیرم . به هر حال من تحت آن شرایط شور و هیجان که در جوانی داشتیم ، مبارزه مسلحانه ، تشکیلات زیر زمینی ، ارتباطات قوی با الفتح ، هسته ها و کادرهای نیرومند ، توصیفاتی که از سازمان شده بود واز همه مهمتر اعتمادی که آقای طالقانی داشتند ، گفتم اشکالی ندارد ودر نهایت پذیرفتم .

در اولین قدم ، تمام موجودی نقدی خودم را که البته اندک هم بود ، به سازمان دادم ، اندوخته کمی بود که گاهی از شهریه های ماهانه اضافه می آمد یا گاه خدمت حضرت امام می رسیدم واضافه بر میزان شهریه مرحمتی می فرمودند . یا چند نفری که در بیرونی خدمت می کردیم ، علاوه بر شهریه معمولی ماهیانه ، امام برای ما پاکتی می فرستادند ومبلغ 5 دینار ، ده دینار و ... در آن می گذاشتند . خوب ، در آن زمان این مبالغ ارزش داشت . امام خمینی بعد از این که مادرم به نجف آمد وبه من ملحق شد کمک بیشتری می کردند . البته میزان آن اندک بود و 30 ــ 40 دینار بیشتر نبود . دینار در آن زمان 20 تومان بود.

 

- به غیر از پولهای پس انداز خود ، پول دیگری هم به سازمان دادید ؟

بله ، من ارث پدری خودم را هم به سازمان بخشیدم . یعنی 5/1 دنگ خانه پدری در یزد به من رسیده بود . اخوی ها پیشنهاد خرید آن را به من دادند . من هم آن را به اخویم به مبلغ 21000 تومان فروختم . با 7000 تومان آن روز مادرم را برداشتم ودو نفری به حج رفتیم وما بقی آن را (14000 تومان) که پیش آقای حاج شیخ نصر الله خلخالی امانت گذاشته بودم ، گرفتم وبه تراب دادم تا به سازمان برساند . به او هم گفتم این تمام موجودی من است .

 

دیدار نماینده مجاهدین خلق با امام برای اخذ تأیید

 

سازمان از شما خواست تا با حضرت امام صحبت کنید ؟

سازمان به تراب مأموریت داد تا به خدمت امام برسد وموجودیت سازمان با ایشان در میان بگذارد . طبیعتاً من هم که سمپات سازمان بودم در این امر شرکت کردم . رفتم خدمت حضرت امام و عرض کردم که اینها اصرار دارند که خدمت شما بیایند وماهیت وانگیزه های تشکل وبرنامه های خودشان را با شما در میان بگذارند تا شما به عنوان یک مرجع تقلید ومحوری مهم در مبارزات با ماهیت آنها آشنا شوید . بدیهی است توجه شما وآگاهی شما پشتوانه آنها خواهد بود . امام پذیرفتند و سازمان یکی از کادرهای برجسته اش که بیان خوبی داشت والبته تسلط واشراف کاملی هم نسبت به برنامه های سازمان داشت مأمور کرد که نزد امام بیاید .

این شخص حسین روحانی از کادرهای بالای سازمان بود او به عراق آمد و15 جلسه با امام صحبت کرد . یعنی هر روز امام یک ساعت یا دو ساعت به او وقت می دادند . ایشان خدمت امام می رفت وبا ایشان سخن می گفت ومسائل را بیان می کرد . وقتی امام با حسین روحانی از نزدیک صحبت کردنتد واهداف وبرنامه های سازمان را شنیدند ، از شک به یقین رسیدند . یعنی با فراست ودرایتی که داشتند ، در سایه اظهارات مبالغه آمیز و حتی تند واهانت بار نسبت به بعضی از نهادهای روحانی ومذهبی سنتی ایران وحملات تندی که صورت می گرفت وحتی عنوان می شد که اینان باعث رکود مبارزاتی اسلامی و سوء استفاده دربار ورژیم شاه اند ، به وجود نوعی التقاط و اشتباه در عقاید آنها پی بردند .

 

پاسخ منفی امام به مجاهدین

 

یک روز که من پیش امام رفتم ، امام فرمود : من در خلال صحبتهای آنها فهمیدم که نسبت به معاد ایمان ندارند ومعاد را دنباله سیر تکاملی همین جهان می دانند . من این صحبت امام را به آقایان حسین روحانی وتراب حق شناس گفتم وآنها این مطلب را تأیید کردند وگفتند ما این تلقی را از کتاب «راه طی شده» آقای بازرگان اخذ کردیم . من دوباره نزد امام آمدم وبه ایشان گفتم ، امام فرمودند راه طی شده را من ندیده ام . رفتم کتاب را از کتابخانه مدرسه مرحوم آقای بروجردی گرفتم وخدمت امام آوردم .

امام پس از مطالعه گفتند : کتاب راه طی شده مباحثی از این قبیل را دارد منتهی من آقای بازرگان را می شناسم ، آقای بازرگان فرد معتقدی است و به معاد ایمان دارد . ایشان برای این که ذهن کسانی را که مطالعه مذهبی وپایبندی های اعتقادی ندارند به مبانی مذهبی نزدیک کند ، یکسری اظهارات این چنینی کرده است تا از این طریق آنهایی که به هیچ چیز اعتقاد ندارد به مبانی اعتقادی اسلامی پایبند شوند ولی من می دانم که آقای بازرگان به معاد اعتقاد دارند .

به هر حال امام به اصالت ایدئولوژی سازمان شک کرد ودر مقابل آنها سکوت کردند . چرا که رد آنها وتخطئه شان ، آب به آسیاب رژیم شاه ریختن بود .

البته در این جریان ، سازمان از کلیه اهرمهایی که در ایران داشت کمک گرفت تا نظر امام را جلب کند . علاوه بر مرحوم آقایان طالقانی و زنجانی آقای رفسنجانی ، آقای مطهری ، آقای منتظری وپاره ای دیگر از علما برای امام نامه نوشتند تا به ایشان فشار آورده وتأیید بگیرند ، اما امام در مقابل به دلیل آگاهی از مبانی ایدئولوژیک آنها با وجود سفارشها وتوصیه ها سکوت کردند ومحکم واستوار در موضع خود باقی ماندند .

 

قهر وآشتی با امام

 

در چند مورد من به دلیل این که واسطه عده ای با امام بودم ، پیام ونامه آقای مطهری ، رفسنجانی ، منتظری را پیش امام بردند . اینان حتی کمک نقدی هم به سازمان می کردند ، اما امام جواب می دادند : من مصلحت نمی دانم .

حتی هنگامی که بدن بدیع زادگان را در زیر شکنجه اطو کشیده بودند ، نخاع او را سوزانده بودند وشهید کرده بودند وبرای مبارزین آن زمان دوره بسیار وحشتناکی پیش آمده بود ، سازمان از من خواست تا نزد امام بروم ونامه یا حکمی در محکوم کردن جنایتهای رژیم علیه این گروه بگیرم . یک شب نزد امام رفتم وحدود یک ساعت با شور و هیجان صحبت کردم ودر نهایت بغض گلویم را گرفت وپنج دقیقه با صدای بلند گریه کردم نتوانستم جلوی خودم را بگیرم . سپس از امام در خواست کردم تفقدی کنند . گفتم : ما شما را عنصری مسئولیت پذیر می دانیم ، الان جوانهای ما را به جرم مسلمان بودن وفعالیت مذهبی کردن به این نحو شکنجه می کنند ومیکشند وشما حاضر نیستند سخنی بگویید ؟ امام فرمودند : من به اسم حاضر نیستم از هیچ کس نام ببرم و بصورت کلی شکنجه ها وبیدادگریهای رژیم شاه را محکوم می کنم .

 

خروج از سازمان

 

وقتی من این روحیه واین مقاومت آهنین امام را دیدم ، بریدم ودو تا سه ماه قهر کردم . حتی آن مرحمتی را که ماهانه می دادند ، نگرفتم . البته بعد از سه ماه خدمتشان رفتم وعذر خواهی کردم وامام هم با بزرگواری پذیرفتند . تا این که خودم در درون سازمان به این نتیجه رسیدم که اینها نسبت به مسائل ومبانی مذهبی ، آن پایبندی واعتقاد اولیه را که ابراز می کردند ، ندارند . در نتیجه از سازمان بریدم واعلام کردم ورسماً به آنها گفتم که من عضو نیستم عضویتم را رسماً پس گرفتم ودیگر هم عضو سازمان نشدم .

 

مکتوب نوشتید یا شفاهی بود ؟

شفاهی بود ، یک سازمان زیر زمینی بود ورسمیتی نداشت .

منتهی اعضای اصلی وکادر سازمان از عضویت من با خبر بودند .

 

امام هم از عضویت شما با خبر بودند ؟

بله می دانستند . وقتی هم که عضویتم را پس گرفتم گفتم اگر کاری از دستم برآید برای سازمان شما می کنم . چون شما سدی در مقابل امپریالیسم ورژیم شاه هستید من کمک به شما را مانند کمک به سایر مبارزین وظیفه خودم می دانم اما عضویّتم در درون شما را صحیح نمی دانم . به این ترتیب از گروه وسازمان آنها فاصله گرفتم .

علّتش این بود که آنها با وجود این که از نظر پایبندی به مبانی آرمانی ایدئولوژیک اسلامی وتشکیلاتی داشتند در مبارزه علیه رژیم شاه با ما اشتراک داشتند در روند مبارزات مردم ایران با رژیم شاه واستعمار واستبداد داخلی می بایست همه تلاش می کردند تا پیروز شوند ومحور وهدف اصلی همه گروهها از بین بردن رژیم دست نشانده حاکم باشد . اگر در این روند ، گروههای همدیگر را خنثی وتضعیف می کردند بهره اش را رژیم شاه می برد وسودش نصیب آنها می شد .

 

فعالیت مجاهدین در عراق

 

مجاهدین در عراق فعالیتهای سیاسی داشتند ؟

بله ، ما یک خانه تیمی در بغداد داشتیم . این خانه در منطقه دیپلماتها ومنطقه حفاظت شده بود به طوری که حتی تردد در خیابانهای آن با کارت شناسایی صورت می گرفت . مأمورین عراقی کارتی در اختیار ما گذاشته بودند . البته در کنار آن خانه تیمی رسمی ، یک خانه تیمی دیگری بود که به دور از چشم مسئولین عراقی در یکی از مناطق مرکزی بغداد ، تهیه شده بود . سازمان ترجیح می داد پاره ای از فعالیتهای خود را به دور از چشم مأمورین عراقی انجام دهد . بنابراین من خودم در پوشش دانشجو در کوی دانشگاه اتاقی گرفته بودم . این مکان به دور از چشم بعثی ها وفدائیان خلق وجبهه ملی وخلاصه کلیه گروههای مبارز علیه رژیم ایران بود وفقط من ورابط سازمان در بغداد از وجود آن مطلع بودیم . در آن مکان تماسهای مخفی انجام می گرفت وتصمیمات مهم اخذ می شد . ما خیلی سعی می کردیم تا این مکان از چشم کلیه گروههایی که در بغداد هستند ، به دور باشد .

گاهی من از نجف دو یا سه هفته غیبت می کردم وبه بغداد می آمدم ودر این خانه تیمی ساکن می شدم وبه انجام کارهای سازمانی و تشکیلاتی می پرداختم . در آن زمان نماینده دایم سازمان در عراق سید مرتضی خاموشی بود . او از دانشجویان امریکا بود که توسط سازمان جذب شده وبه عراق ولبنان آمده بود . تصادفا وقتی وارد لبنان شد من هم از عراق به لبنان رفته بودم . در آن جا دوره های رزمی وچریکی و آموزش سلاح و کار کردن روی مواد منفجره وغیره برگزار می شد ومن به اتفاق خاموشی برای گذراندن این دورها وارد اردوگاه شدم .

اردوگاههایی که سازمان الفتح در شمال لبنان تدارک دیده بود در «بداوی ونهر البارد» ودور از مرز اسرائیل در طرابلس لبنان بود چرا که می خواستند اسرائیل گزند وآسیبی به این جوانها وارد نیاورد .

بعد از گذارندن این دوره ، خاموشی به عنوان نماینده دایم سازمان در عراق وارد بغداد شد ودر آن جا اقامت کرد مسئولیت خانه های تیمی را به دست گرفت وضمناً گوینده رادیو میهن پرستان ورادیو سروش شد .

رادیو میهن پرستان رادیویی بود که اخبار واطلاعات وتحلیلهای سیاسی پخش می کرد ورادیو سروش رادیویی بود که صرفاً به بیان مطالب تئوریک وآموزشهای رزمی وچریکی اختصاص داشت .

قابل ذکر است که ما در خانه تیمی نام اصلی یکدیگر را صدا نمی کردیم . نام من ناصر بود واسم مرحوم ناصر صادق را روی من گذاشته بودند وبه خاموشی هم سعید می گفتند . اینها اسامی رمز ما محسوب می شد که سازمان وخانه تیمی متداول بود .

 

خاطرات حجت الاسلام دعایی از مجاهدین خلق(1)


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31