تشابه ترورهای منافقین در دهه 60 و داعش در دهه 90

16827 848

حافظه تاریخی ملت ایران، دهه شصت را با ترورهای منافقین می‌شناسد. نسل‌ امروز شاید دلهره و اضطراب ترورهای جلادان رجوی را نتواند به خوبی درک کند اما روایت دست اول از آن دوران می‌تواند فهم ما از شرایط سخت دهه شصت را به واقعیت نزدیکتر کند. اما غالب روایت‌ها درباره دهه شصت معطوف به بحث مقابله با منافقین در تهران است؛ غافل از اینکه نیروهای مومن و انقلابی در جای‌جای این کشور حماسه قابل تحسینی را در پایان‌ دادن به جولان مجاهدین ضد خلق، آفریدند.

سردار بهرام نوروزی از فرماندهان خوشنام نیروی انتظامی، کسی که در کرمانشاه، ایلام، کردستان، همدان، مشهد، بندرعباس، بوشهر، شیراز و زاهدان با منافقین مقابله کرده، در گفتگو با پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی مخاطرات دیروز را در بند خاطرات امروز آورد.

 

بعد از پیرزوی انقلاب اسلامی سازمان مجاهدین خلق یکی از فعال‌ترین گروهک‌هایی بود که به معارضه و تقابل با انقلاب پرداخت. بطور مشخص سازمان در استان‌ها و شهرستان‌ها چه فعالیت‌هایی داشت؟

از ابتدای پیروزی انقلاب بلافاصله کمیته‌های انقلاب اسلامی، سپاه پاسداران (بعد از سه ماه) و بسیج (بعد از هشت ماه) تشکیل شد و در این مقطع تا مسئولین کشور سر و سامانی بگیرند، فضای فرصت‌طلبی برای خیلی از گروهک‌ها به وجود آمد. در آن ایام وقتی استانداری کرمانشاه شروع به کار کرده بود متوجه شدیم یک عده هر روز می‌آیند جلوی استانداری شعار می‌دهند: نان، کار، مسکن! که یک شعار چپی‌ هم هست. گروه‌های چریک‌های فدایی خلق بودند ولی بعضا گروه‌های دیگری هم با این‌ها همراه می‌شدند که بتوانند تجمعی را شکل بدهند. این‌ حرکت‌ها یک هدایت مرکزی و یک هدایت استانی داشتند.

منافقین در فاز سیاسی یک دسته اقدامات جمع‌آوری اطلاعات برای عملیات، جذب، نفوذ و شناسایی داشتند. این‌ها در دام سرویس‌های اطلاعاتی بیگانه بودند ولی خودشان نمی‌دانستند. در رأس چند نفری فقط مرتبط بودند. در واقع به نوعی دنبال سهم‌خواهی بودند. لذا این‌ها مرتب روی عناصری که جذب کرده بودند کار توجیهی می‌کردند. می‌گفتند هدف وسیله را توجیه می‌کند. از طرف دیگر نمی‌گذاشتند افرادی که جذب شدند بیکار بمانند یعنی مرتب برای این‌ها تولید فعالیت و کار می‌کردند.

این مسئله برای منافقین خیلی مهم بود که بتوانند مجموعه‌ای از یک استان را مورد شناسایی قرار دهند. این‌ها مقرهای رسمی و آشکاری داشتند که بتوانند جمعیت را نسبت به خودشان جذب کنند. بیشتر سعی می‌کردند دانشجویان دختر و پسر را تحت تأثیر قرار بدهند. نه اینکه بروند روی همه دانشجویان کار کنند. روی دانشجویانی که توانمندی بالا یا قدرت جسارت یا تحرک بیشتری داشتند کار می‌کردند. در فاز سیاسی اقدامات منافقین راه‌اندازی تشکیلات در استان‌ها، میتینگ‌های هفتگی و روزانه، جذب عناصر فعال دانشجویی، استفاده از سمپات‌های محله‌ای، منطقه‌ای و مکانی، پخش شب‌نامه‌ها و... بود. البته از طرفی هم بچه‌های حزب‌اللهی با این‌ها مقابله می‌کردند.

 

حکم دستگیری بنی‌صدر توسط دادستان کرمانشاه

آیا این تشکیلات استانی در آشوب‌ها هم نقش داشتند؟

گسترش تشکیلات منافقین به وسیله این گروه‌ها بود یعنی پایگاه‌هایشان را توسعه می‌دادند. اگر مرکزیت‌شان کرمانشاه بود، ایلام و کردستان و همدان را هم راه‌اندازی می‌کردند. حتما می‌دانید قبل از اینکه استان‌ها از هم جدا بشوند به منطقه غرب کشور استان پنجم می‌گفتند. استان پنجم کرمانشاه بود و بقیه تابع آن بودند. در فاز سیاسی همه این منافقین یک خط مشی تبلیغی را پیش گرفته بودند و این موضوع برای آن‌ها پوشش مناسبی بود.

کم‌کم مسعود رجوی و ایادی او به بنی‌صدر نزدیک شدند. بحث جنگ تحمیلی که شروع شد منافقین یک هاله‌ای را در دور بنی‌صدر ایجاد کردند و بنی‌صدر هم هر استانی که می‌آمد سخنرانی می‌کرد وقتی برمی‌گشت آنجا درگیری می‌شد. یکی از این جریانات سخنرانی بنی‌صدر در ایلام بود. خبر به دادستان کرمانشاه رسید. آن موقع دادستان آقای سعیدی بود. ایشان حتی حاضر شد حکم دستگیری بنی‌صدر را بدهد که وقتی به فرودگاه کرمانشاه رسیدند، او پرواز کرده بود و به تهران رفته بود.

از یک طرف کشور درگیر جنگ تحمیلی بود، از طرف دیگر منافقین فعالند و از طرف دیگر اطلاعات پشت جبهه را با واسطه‌های مختلف به دشمن انتقال می‌‌دهند و جزء ستون پنجم دشمن قرار گرفتند و از یک طرف به بنی‌صدر می‌گویند ما با توایم.

 

به کمک اطلاعاتی منافقین به رژیم صدام اشاره کردید، معمولا چه نوع اطلاعاتی را به بعثی‌ها می‌دادند؟

اطلاعات اعزام‌ها، اطلاعات مناطق مرزی، اطلاعات سیستم‌ها و رادارهایی که داشتیم را در اختیار دشمن می‌گذاشتند. این‌ها بنا داشتند که اول شناسایی کنند، وقتی اطلاعات را می‌گرفتند اصلاح می‌‌کردند. اطلاعات نهایی را به دشمنان ما که در آن وقت دشمن مستقیم ما صدام بود و در پشت صحنه کشورهای غربی، شرقی و اروپایی قرار داشتند، واگذار می‌‌کردند.

منافقین در این دوران هنوز وارد فاز نظامی و ترور نشده بودند زیرا به بنی‌صدر امید داشتند. بنی‌صدر را به عنوان یک الگو و امید قرار داده بودند و امید داشتند که در صورت ترقی بنی‌صدر آن‌ها هم پیشرفت خواهند کرد. تا اینکه بحث 14 اسفند 1359 دانشگاه تهران شد و بی‌نظمی که بنی‌صدر ایجاد کرد. درگیری‌های بین منافقین و گروه‌های حزب‌اللهی شروع شد و تا 30 خرداد 1360 ادامه داشت.

 روز 30 خرداد 1360 جزء یکی از روزهای بسیار مهمی است که منافقین به پشتیبانی بنی‌‌صدر وارد فاز نظامی شدند و کشتار مردم را از تهران شروع کردند که بتوانند بنی‌صدر را حاکم کنند. بعد از فرار بنی‌صدر و فرار سران منافقین خط فاز نظامی آن‌ها صادر شد. از مکان‌های آشکار به خانه‌های تیمی نقل مکان کردند و پنهان شدند. از زمانی که منافقین پنهان شدند فاز نظامی را در استان‌های مختلف اجرا کردند. اگر بخواهیم فاز نظامی آن‌ها را بر اساس سیر تاریخی چینش کنیم باید از 30 خرداد سال 60 شروع کنیم که در این روز تعداد زیادی از هموطنان را ترور و شهید کردند.

منافقین در فاصله بین فاز سیاسی و فاز نظامی و در مقطع شروع جنگ سلاح‌ها را برای خود جمع‌آوری کردند. از این مقطع با نفوذی‌‌ها شناسایی ترورهای خود را انجام دادند.

 

با توجه به آنچه که گفته شد قاعدتا فرد عادی سیاسی در سازمان مهارت انجام این ترورها را  ندارد. این افراد از چه طریقی با تاکتیک‌های نظامی و روش‌های انفجاری آشنا شدند؟

آموزش‌های نظامی که این افراد می‌‌آموختند به دو دسته خارجی و داخلی تقسیم می‌شد. در یک پرونده‌ای که چهل و دو نفر در رابطه با انفجار حرم حضرت رضا(ع) نقشه کشیدند و اقدامات عملیات انفجاری را در تهران انجام می‌دادند؛ در اعتراف‌هایشان هست که افسر استخبارات عراق را به تهران آورده بودند و در خانه‌ای در شهرک غرب آن‌ها را آموزش می‌داد و یا تعدادی از آن‌ها می‌رفتند در خارج از کشور آموزش می‌دیدند.

 

آیا اطلاعات تاریخی هم در این رابطه وجود دارد؟

اطلاعات تاریخی در اعترافات این‌ها هست که از کجا خط می‌گرفتند به عنوان مثال اعترافات کیانوری. یکی از سرویس‌های بیگانه چپ خط می‌گرفت، دیگری از آن جناح خط می‌گرفت. یک شخصی هم مثل صدام از چپ و راست امکانات می‌گرفت ولی نشان‌شده دانشکده افسری مصر برای آمریکا بود. منتها از این طرف در زمین شوروی هم بازی ‌می‌کرد و از هر دو طرف امکانات می‌گرفت. آنچه که مهم است این است که وقتی سرویس‌های خارجی می‌بینند که یک انقلابی به رهبری امام خمینی(ره) شکل می‌گیرد و رژیم شاه را در وضعیت ضعف می‌بینند سناریوهایی متوالی برای خود با توجه به شرایط مطالعه و طراحی می‌کنند.

 الان شما ببینید ششم تیر آیت‌الله خامنه‌ای را ترور می‌کنند، هفتم تیر انفجار حزب جمهوری اسلامی بود. ماه بعد هم ترور شهید رجایی و باهنر بود. آیا این‌ها کار ساده‌ای هست؟ آیا کار چند سمپات هست؟ نه سمپات‌ها به سرویس‌ها اطلاعات می‌دهند و تئوریسین‌ها پشت صحنه می‌نشینند و طراحی می‌کنند که چه باید کرد؟ کدامین افراد تأثیرگذار در نظام جمهوری اسلامی را از سر راه بردارندکه انقلاب اسلامی را ناکارآمد و مردم را نامید کند. شما ببینید  این کشمیری منافق چند روز قبل از انفجار دفتر نخست‌وزیری با همان کیف، همراه با خود شهید رجایی به بیت امام می‌رود، محافظین به او اجازه ورود نمی‌دهند و او قهر می‌کند و می‌گوید که من اصلا داخل نمی‌آیم و کیف را هم باز نمی‌کند. سادگی ما در آنجا باعث شد که کیف بیاید در دفتر نخست‌وزیری و آنجا را منفجر کند. آن‌ها قصد داشتند امام را همانند کودتای نقاب (نوژه) مورد هدف قرار دهند. ما وقتی این‌ها را در کنار اعترافات اعضای کودتای نقاب قرار می‌دهیم می‌بینیم که این سرویس‌ها از کجا سلاح توزیع کرده‌اند و به این نتیجه می‌رسیم که این سناریو صرفا کار منافقین داخلی نیست و بدون پشتیبانی خارجی امکان ندارد. سرویس خارجی به دنبال رسیدن به هدف خود هست. آن‌ها (آمریکا) یکبار در کودتای 28 مرداد 1332 تجربه کرده‌اند، امروز مرگ بر شاه می‌گفتند فردا مرگ بر مصدق. به فاصله یک روز ورق حکومت را عوض کردند. پس بنابراین آن‌ها تجربه این کار را دارند.

 

این ترورها در دیگر شهرها چطور اتفاق افتاد؟

منافقین تا زمان خلع و فرار بنی‌صدر از سرویس‌ها خط می‌گرفتند و بعد از عزل او مواردی را که شناسایی کرده بودند به ترتیب یکی پس از دیگری به اجرا درآورند. پشت سر هم این ترور‌ها بود. سراغ نمایندگان مجلس هم رفتند و بعد از آن گفتند در استان‌ها افرادی را داریم که دارند مردم را بسیج می‌کنند و مردم را با اراده قوی وارد میدان می‌کنند، این افراد امام‌جمعه‌ها بودند. تاریخ شهادت ائمه جمعه را به یاد بیاورید و ببینید چه‌طور شهید شدند، همانند همین اتفاق را هم در عراق با شهادت شهید حکیم رقم زدند. پس از سرنگونی صدام، شهید حکیم را هم مانند شهدای محراب ایران در نماز جمعه شهید کردند.

اهداف منافقین از ترور ائمه جمعه

امام‌جمعه‌ها را در نماز جمعه شهید کردند. قصدشان تنها کشتن امام‌جمعه نبوده است. آن‌ها با این کار به دنبال یک کشتار جمعی و انتشار خبر آن در سراسر جهان بودند. چون عاملین ترور مزدور بودند بخاطر مزد بیشتر این شیوه را انتخاب می‌کردند. شما تاریخ این وقایع را استخراج کنید و در کنار عملیات‌های جنگ قرار دهید. به این نتیجه می‎‌رسید که یکی از اهداف این‌ها تضعیف پشت جبهه بود. هدف بعدی این‌ها در ترور سران، ایجاد رعب و وحشت در جامعه بود. ولی غافل از این بودند که شخصیتی مثل شهید اشرفی‌اصفهانی با سن بالا، با محاسن سفید و با لباس نظامی بارها در جبهه‌های جنگ حضور داشته و چیزی برای او بالاتر از شهادت نبوده است. منافقین فکر می‌کردند با ترور شهید اشرفی‌اصفهانی مردم کرمانشاه را با خودشان همراه می‌کنند اما غافل از اینکه عکس این موضوع رخ داد.

 

تشکیلات منافقین در غرب کشور

یک مقدار درباره ساز و کار تشکیلات منافقین در غرب کشور بفرمایید؟

استان پنجم را قبل از پیروزی انقلاب کرمانشاهان می‌گفتند. استان پنجم کردستان، همدان، ایلام و کرمانشاه را در بر می‌گرفت. مرکز استان پنجم نیز کرمانشاه بود. منافقین برای استان پنجم شخصی به نام مرتضی قزی که از اهالی سبزوار بود را به عنوان مسئول مشخص می‌کنند. او از دست‌نشانده‌های مسعود رجوی بود. در آن زمان در مقطع آخر سال‌های دانشجویی خود قرار داشت و تلاش می‌کرد که در بخش دانشجویی و دانش‌آموزی فعالیت خود را آغاز کند. بعد از شروع فعالیتش برای هر بخش از استان یک مسئول تشکیلات گذاشته بود. این آقا مسئولان تشکیلاتی برای همدان، کردستان و ایلام مشخص کرد و خودش هم در کرمانشاه مرکزیت تشکیلات استان را بر عهده داشت و در فاز سیاسی و فاز نظامی مشابه استان‌های دیگر فعالیت خود را شروع کرد. او با یکی از دانشجویان دانشگاه کرمانشاه بنام مرضیه.ن ازدواج کرد. پدر مرضیه یکی از متدینین کرمانشاه بود که ما را از کودکی با مسجد و منبر آشنا کرد. مرضیه با وجود پدر متدینش در منجلاب منافقین اسیر شد و دختر عموی خودش را وارد این منجلاب کرد.

 

راهکارهای جذب نسل جوان توسط منافقین

از چه راهکارهایی برای جذب استفاده می‌‌کردند؟

منافقین به واسطه این‌ها افراد توانمند چه از لحاظ جسمی و چه از لحاظ علمی و با انگیزه را به‌عنوان سمپات جذب کردند. این افراد وقتی دستگیر شدند در بین آن‌ها دانشجویانی از شهرهای دیگر مثل کرج، زنجان، کرمانشاه و... قرار داشتند، در بین این‌ها دانش‌آموزان مقاطع مختلفی نیز دیده می‌شد. هرکس هم در خانواده خودش سعی می‌کرد فعالیتی داشته باشد تا عناصر بیشتری را جذب نماید.

این‌ها برای جذب نیروها یک ایراد جزئی در جمهوری اسلامی را مانند یک روزنه شناسایی می‌کردند و تا جایی که می‌توانستند آن را بزرگ می‌کردند. به عنوان مثال گنجشک را به اندازه فیل نشان می‌دادند. این کار را در فاز سیاسی انجام می‌دادند. در فاز سیاسی این‌ها عناصرشان را چینش کردند، مثلا یکی از همین عناصر دانشجوی دستگیر شده در مغازه کیف و ساک‌فروشی فعالیت می‌کرد و کسی هم به او شک نکرده بود. شخص دیگری به اسم معزی رفته بود یک مرغداری را گرفته بود و در پوشش پرورش مرغ، مقادیر زیادی سلاح و مهمات را ذخیره کرده بود.

پس بنابراین منافقین برای رسیدن به اهدافشان چند کار را انجام می‌دادند. اول ایجاد مکان‌های اقتصادی برای پشتیبانی. دوم ایجاد پوشش‌های مناسب برای استقرار عناصرشان که بتوانند ارتباطاتشان را در آنجا برقرار کنند. سوم تامین تجهیزات اعم از سلاح، مواد منفجره، مهمات و... . چهارم مکان‌یابی؛ برای مصون بودن در مقابل خطرات. دو نوع مکان‌یابی انجام می‌دادند؛ یک مکان برای استقرار سرپل‌ها و مباحث اقتصادی و مکانی دیگر برای استقرار نیروهای مهم و کادر آن‌ها.

 

آغاز فاز نظامی منافقین در غرب کشور

با این مقدمات منافقین وارد فاز نظامی شدند. در فاز نظامی چه اقداماتی انجام می‌دادند؟

یکی از اقدامات منافقین شناسایی و جمع‌آوری اطلاعات نظامی بود. به عنوان مثال ما یک راداری داشتیم در ایلام که قبل از انقلاب توسط خود آمریکایی‌ها نصب شده بود. نقل می‌کردند اگر یک هواپیمایی از مصر بلند می‌شد این رادار آن را رصد می‌کرد چه برسد به عراق که در نزدیکی ایران قرار داشت. این‌ها برای اینکه بتوانند موانع را برای جنگ  از سر راه بردارند به وسیله منافقین رادار را شناسایی کردند و به وسیله هواپیماهای بعثی زدند. مدت‌ها در ارتفاعات ایلام دید ما را کور کردند. منافقین به صورت مستقیم یا با واسطه عناصر آمریکایی و غیره با بعثی‌ها همکاری می‌کردند. این‌ها اطلاعات را از ریزپاها جمع می‌کردند و بعد از تایید صحت برای سرویس‌های بیگانه ارسال می‌کردند. چه بسا خیلی از منافقین و سمپات‌ها نمی‌دانستند که برای سرویس‌های بیگانه جاسوسی می‌کنند و اگر می‌دانستند عده زیادی در همان ابتدا از جمع منافقین جدا می‌شدند.

در ایلام مسئول تشکیلاتی داشتند بنام  «م.ر»  وقتی که پایگاه این‌ها در ایلام زده شد خوشبختانه سلاح و مهمات زیادی مثل بازوکا و انواع تجهیزات در آنجا کشف شد.  قضاوت دادگاه «م.ر» بر عهده حاج آقا قدمی بود. ایشان خیلی قاطع و جدی پای این احکام می‌ایستاد. وقتی «م.ر» دستگیر شد اعترافات زیادی داشت و سلاح‌های زیادی را تحویل داد. خواهر خودش هم که جزء اعدامی‌ها بود دستگیر شد. این شخص وقتی که اعترافاتش گرفته شد حاضر به همکاری شد و صددرصد فهمید در خط منافقین بودن یعنی چه؟ تا آخرین روزها دوبار در درگیری‌ها هم مجروح شد و در حکم اعدامش هم تخفیف داده شد و الان یک مهندس متخصص است.

در همدان آن زمان حاج آقا سلیمی و حاج آقای رئیسی جزء قضات برجسته استان همدان بودند. سرنخ‌هایی که از ایلام و کرمانشاه به دست می‌آمد به همدان مرتبط می‌شد. تیم‌هایی به همدان اعزام می‌شد و با همکاری قضات و دوستانی که در همدان بودند خانه‌های تیمی همدان را زدند که هر کدام پرونده مفصلی دارد و باید رفت از این پرونده‌ها اطلاعات خوبی را استخراج کرد.

ترور مردم کرمانشاه توسط منافقین؛ از روحانی تا قاری قرآن

در کرمانشاه چند تا عملیات ترور را این‌ها انجام دادند. اولا یک شهیدی به نام حاج اصغر معطری داشتیم. او از پاسداران سپاه بود. قاری قرآن، مداح و مناجات‌خوان، پدرش هم جزء مداحان بود و سال‌ها جلسات قرآنی داشت. هر هفته در منزل‌شان دعای سمات داشتند. حاج حسین معطری (پدر شهید) مغازه گلاب‌گیری داشت. شهید معطری یک روز در مغازه پدرش مشغول تلاوت قرآن بوده، منافقین از در وارد شده سلاح را روی پیشانی ایشان می‌گذارند و شلیک می‌کنند،  ایشان یک مرتبه سرش بر روی قرآن می‌افتد و قرآن خون‌آلود می‌شود. پدر می‌بیند منافق دارد فرار می‌کند، او را تعقیب می‌کند وسط بلوار می‌گیرد، پای منافق را محکم گرفته و او را رها نمی‌کند، منافق هم به پای پدر شلیک می‌کند ولی باز هم پدر او را رها نمی‌کند، منافق گلوله دیگری را به فک حاج حسین می‌زند و بخشی از زبان و فک و دندان ایشان آسیب می‌بیند. بعد از بهبودی  با لکنت زبان مداحی می‌کرد و می‌گفت: منافقین! به کوری چشم شما تا جان دارم مداحی می‌‌کنم. اینجا پدر جانباز شد (الان به رحمت خدا رفته) و پسر هم شهید شد.

برادر حاج حسین معطری به نام حاج ابراهیم معطری در تهران تاجر آهن بود. او تجارتخانه‌‌اش را رها کرد و به جبهه آمد و در محدوده گیلان‌غرب شهید شد. یک خواهرزاده‌‌ای داشت به نام محسن شفیعی او 15 ساله بود. در تعقیب و مراقبت منافقین به کمک ما می‌آمد. گاهی اوقات برایش بساط سیگار می‌گذاشتیم و او تردد منافقین، مسیر و مکانشان را شناسایی می‌کرد. این محسن هم بعدا در جنگ مفقودالجسد شد تا اینکه چند سال پیش پیکر مطهرش پیدا شد. بدین ترتیب این خانواده دارای چند شهید شد. افراد منافق بعد از ترور فرار کرده بودند ولی بعدا خدا کمک کرد به‌وسیله یک دستگاه خودرو آریا این‌ها را در سه راهی اسلام‌آباد دستگیر کردند.

ماجرای دیگر، ترور امام‌جمعه اسلام‌آباد حاج آقای موحدی بود. ایشان وقتی به سمت کرمانشاه وارد شدند، یک تیم موتور سوار در کنار خودروی ایشان حرکت می‌کنند و با اسلحه یوزی ایشان را به رگبار می‌بندند تا او را شهید کنند اما ایشان مجروح می‌شوند و بعدها الحمدلله مطلع شدم که بهبود پیدا کردند.

نمونه دیگر ترورها حاج آقا بهاءالدین عراقی بود. ایشان از روحانیون بسیار با ارزش کرمانشاه بود و فرزندشان هم در تهران مسئول سازمان تبلیغات بود به‌نام حاج آقا محمدی عراقی. منافقین ایشان را هم ترور کردند که در اثر آن خودش و دو محافظش هم به شهادت رسیدند. شخصی به نام علی شفیع‌نیا در درگیری یکی از این خانه تیمی‌های منافقین به شهادت رسید. شخص دیگری به نام ممتاز غیرتمند هم به شهادت رسید.

 

مکان‌های پوششی منافقین

سازوکار منافقین برای انجام این ترورها چگونه بود؟ به عبارت دیگر پشتیبانی از این ترورها چطور صورت می‌گرفت؟

منافقین در کرمانشاه خانه‌های تیمی و مکان‌های استقراری پوششی داشتند. یکی از این مکان‌ها همان کیف‌فروشی بود که پایین‌تر از مسجد معتضدی و بالاتر از چهارراه اجاق قرار داشت. وقتی وارد آن مغازه شدیم یک دانشجوی اهل زنجان آنجا بود که او را دستگیر کردیم. او در اعترافاتش گفت: ما این مکان را در اختیار گرفتیم برای قرار‌هایمان و کیف‌‌فروشی پوشش‌مان است. اطلاعات نسبتا خوبی داشت.

یکی دیگر از مکان‌هایشان همان مرغ‌داری بود. در ظاهر پرورش مرغ می‌کردند ولی در زیر مرغداری سلاح‌های زیادی قرار داشت.  این‌ها همه مربوط به معزی بود. این معزی برادر دیگرش هم در جای دیگر منافق شده بود که اعدام شد. اما خود این معزی وقتی دستگیر شد حاضر به همکاری شد، مرغ‌فروشی و سلاح و مهمات را تحویل داد. یکی از همکاری‌هایی که انجام داد گفت: فلان منافق سر ساعت فلان در چهارراه بازرگانی قرار دارد باید برویم او را بگیریم. به او گفتیم مسئولیت تو چیست؟ گفت من مسئول امنیت منافقین هستم.

سر قرار رفتیم و این فردی را هم که ایشان معرفی کرده بود با خودمان بردیم. دو تا از دوستان را سمت چپ و راست این منافق گذاشتم تا او را محافظت کنند. خودم هم مقابل این‌ها ایستاده بودم. یک وانت هم کمی پایین‌تر گذاشته بودیم. همین‌طوری که چشم به منافق دوخته بودیم که ببینیم چه کسی سر قرار حاضر می‌شود، یک لحظه دیدیم این منافق نیست و هیچ اثری از او نیست. با سرعت آمدیم این سمت دیدیم یک چیزی از بالا به زمین خورد و متلاشی شد نزدیک شدیم دیدیم همان فرد منافق هست. بالای سر او با تعجب در حال بررسی حادثه بودیم که یکباره کامیون آجری را دیدیم که دنده عقب حرکت می‌کرد و می‌گفت‌: به خدا من نبودم، گفتیم چه شد؟ او گفت که ماشین در حال حرکت بود که در آیینه دیدم این فرد پرید لبه این اتاق کمپرسی را گرفت. دو طرف منافق را نیروهای ما احاطه کرده بودند. از بین این دو تا پرید لبه کمپرسی را بگیرد که فرار کند. پایش را می‌گذارد لبه لاستیک کامیون که بپرد و بالا برود ولی لاستیک چون در حال گردش بوده آنچنان او را بر روی زمین پرت می‌کند که نفس دومی دیگر نمی‌آید.

ما جنازه این منافق را جمع کردیم و عقب وانت گذاشتیم می‌خواستیم ببریم که دیدیم مامور کلانتری آمد و گفت باید او را به کلانتری ببریم. گفتیم کدام کلانتری؟ گفت: کلانتری 3 . گفتیم عیب ندارد سوار شو با هم برویم. او سوار شد ما هم رسیدیم نزدیک کلانتری 3 به سمت زندان پیچیدیم. گفت کلانتری این طرفی است. گفتیم بیا حالا با هم کار داریم. گفت حالا من را کجا می‌برید؟ گفتیم ما به تو توضیح می‌دهیم که این منافق هست و تو حرف گوش ندادی. دم در زندان دیزل‌آباد پیاده‌اش کردیم و با ماشین داخل رفتیم. معزی که او را معرفی کرده بود آمد او را دید و ماجرا را برایش توضیح دادیم به او گفتیم چرا کلک می‌زنید؟ این یک نقشه بود برای فراری دادن این منافق.

 

نذر حضرت ابوالفضل(ع) برای دستگیری منافق فراری

با معزی چه کردید؟

معزی را روزانه سر قرار می‌بردیم و او بیشتر حاضر به همکاری شد. یکی از همکاری‌های او در تور شکاری بود که ما راه می‌انداختیم و او برای ما منافقین را شناسایی می‌کرد. یک روز ما معزی را سپردیم دست مرحوم حاج علی سیف و یک نفر دیگر مجتبی که از توابین بود. دست این‌ها را بهم دستبند می‌زدیم. ظاهرا در مسیر به یک منطقه‌ای می‌رسند که اعلام می‌کند اینجا خانه تیمی هست. بچه‌ها از ماشین پیاده می‌شوند و سراغ خانه تیمی می‌روند. معزی هم در این هنگام در اثر تمرینی که کرده بود دست خود را از دستبند بغل‌دستی در می‌آورد و فرار می‌کند. هر چه دنبال او گشتند پیدایش نکردند.

مرحوم حاج علی سیف آمد و ماجرا را تعریف کرد و گفت هر کاری کردیم پیدایش نکردیم. این آدمی که آن روز فرار کرده بود متاسفانه پدرش هم نماینده مجلس وقت بود. پدرش هم آمده بود دنبال پسرش (پدرش روحانی هم بود) و می‌گفت من می‌خواهم فرزندم را ببینم. نه می‌توانستیم بگوییم فرار کرده، نه می‌شد بگوییم بیا بچه‌‌ات را ببین. آن موقع پدرش خیلی عصبانی بود. یک فرزندش هم در جایی دیگر دستگیر و اعدام شده بود. این همین طور ماند. ما دنبال محسن بودیم که فرار کرده بود. حاج علی سیف هم آمد آنجا گفتم: چه کار کردی؟ گفت: تعقیب کردیم و هر چه گشتیم پیدایش نکردیم ولی یک گوسفند نذر حضرت ابوالفضل(ع) کردم تا پیدا شود.

 این نکته خیلی مهم است که حاج علی سیف پاسدار افتخاری کمیته انقلاب اسلامی بوده و تا آخر هم دیناری حقوق نگرفت ولی این‌طور پیگیر کار هست. حالا ما مانده بودیم که نکند مجتبی تواب با معزی تبانی داشته باشد بدین خاطر ما به او هم شک داشتیم.

دستگیری معاون عملیات نظامی تشکیلات منافقین درکرمانشاه

گذشت! تا یک روز ما داشتیم معاونت نظامی این‌ها که به نام طاهر بود را دنبال می‌کردیم (طراحی‌های ترورها و انفجارات را طاهر زیر نظر مرتضی قزی انجام می‌داد.) طاهر پدرش بازنشسته نظامی بود و یکی از دانشجوهای تبریز بود. محل اسکان طاهر را به‌وسیله همان دانشجوی زنجانی که کیف‌فروشی را درست کرده بود پیدا کردیم. یک تیمی از بچه‌های کمیته را گذاشتیم که روی این منزل عمل کنند و طاهر را دستگیر کنند. منزل را شناسایی کردیم. این تیم هم در طبقه بالا طاهر را دستگیر می‌کنند ولی در بازجویی خانه لباس نظامی می‌بینند. او هم می‌گوید من درجه‌دار ارتش هستم و آبرو دارم، من اینجا مستاجرم من را دستگیر نکنید و عادی‌سازی می‌کند که اشتباه شده است.

 بالاخره به همراه مامورکمیته راه می‌افتند. در نزدیکی آنجا رودخانه‌ای به نام آبشوران قرار دارد. طاهر دست خود را از دست مامورکمیته جدا می‌کند و خود را داخل آن رودخانه پرت کرده و فرار می‌کند. ما حالا فرد زنجانی را داخل ماشین گذاشتیم اطلاعاتش هم درست بود و همکاریش هم درست بود. به فرد زنجانی گفتیم این طاهر یک خانه امنی دارد آدرسش را به ما بده! هر چه تلاش کردیم آدرس خانه امن را به ما نداد. ولی گفت من محدوده اش را می‌دانم. حالا محسن (مسئول ایلام) هم همراه ما بود، این هم همراه بود در این فاصله ما باید اطلاعات را از فرد زنجانی می‌گرفتیم که طاهر فرار نکند. ما را به محدوده خیابان 22 بهمن برد و گفت اینجا تردد می‌کند ولی من خانه‌‌اش را بلد نیستم.

خانه امنی را که طاهر برای خود انتخاب کرده بود نمی‌گذاشت کسی نشانی‌اش را بداند به جز مافوقش مرتضی قزی و هیچ زیرمجموعه‌ای خانه دوم را بلد نبود و این پیچیدگی کار را زیاد می‌کرد. وقتی که ما وارد شدیم به آن محدوده و مشغول گشت‌زنی بودیم یک‌مرتبه دیدیم که یکی از توابین گفت او طاهر است. نگاه کردیم دیدیم بله طاهر است. یک مقدار سیب‌زمینی و پیاز گرفته بود و به عنوان محمل(پوشش) در دستش بود. فاصله ما با طاهر 50 متر بود.

باید از یک طرف از توابین مراقبت می‌کردیم که فرار نکنند و از طرف دیگر هم داشتیم طاهر را تعقیب می‌کردیم. طاهر تا فهمید ما دنبالش می‌کنیم سیب‌زمینی و پیاز را زمین انداخت و فرار کرد سر پیچ اول اسلحه را کشید او تیراندازی می‌کرد ما هم تیراندازی می‌کردیم. پیچ دوم و سوم، یک وقت دیدیم طاهر غیبش زد.

 من در آن مقطع ارتباط خوبی با بچه‌های سپاه، دادستانی و کمیته داشتم لذا همه را بسیج کردیم و آن منطقه را محاصره کردیم. یک چیزی خداوند به ذهن من انداخت که ممکن است طاهر به پشت‌بام رفته باشد. همان‌جا به بچه‌ها گفتم پشت‌بام‌ها را پاکسازی کنند. بچه‌ها رفتند بالا داشتند پشت‌بام را پاکسازی می‌کردند که دیدیم یک نفر خیز برداشت و از پشت‌بام به پایین پرید‌، فهمیدیم که این طاهر است. یک بنده خدایی بچه‌اش را همراه خانمش از ایلام آورده بود تا به بیمارستان طالقانی ببرد. در اثر تیراندازی طاهر، بچه این خانواده در بغل خانواده‌اش شهید شد. بچه‌ها دنبال کردند و با تیر پای طاهر را زدند و او افتاد دستگیرش کردند تا خواست سیانور را بخورد سیانور را از دهانش بیرون کشیدند. او را بردیم آن محلی که منافقین را می‌بردیم تقریبا می‌شود گفت بازداشتگاه ساواک سابق بود. وقتی طاهر را با همان مجروحیت وارد ساختمان سابق ساواک می‌کردیم به زمین و زمان بد می‌گفت. هرچه در بازجویی می‌گفتیم اسمت؟ می‌گفت: مجاهد! اسم پدر؟ مجاهد! همه را این‌طور پاسخ می‌داد.

نمونه‌ای از خباثت و کینه‌توزی منافقین

شروع به بررسی و بازجویی از طاهر کردیم. شب اول، شب دوم، نشانی یک خانه‌ای را به ما داد، کروکی خانه را هم کشید. بچه‌ها رفتند شناسایی کردند و قرار شد برویم و روی آن خانه تیمی عمل کنیم. بچه‌ها وارد خانه شدند که به داخل بروند، در را که باز می‌کنند می‌بینند این طرف مواد منفجره پشت در است و آن طرف فتیله و چاشنی قرار دارد. این خانه را طعمه کرده بود که اگر کسی خواست وارد شود آنجا را منفجر کند و همه را از بین ببرد. با لطف خدا و با امداد الهی حیله این منافق خنثی شد تا بچه‌ها در را باز می‌کنند این فتیله از توی چاشنی خارج می‌شود ولی عمل نمی‌کند.

 بچه‌ها وسایل انفجار را برداشتند و آوردند. سراغ طاهر رفتیم ولی به او نگفتیم که خانه منفجر نشده است. گفتیم شما چند نفر از ما را می‌خواهید ترور کنید؟ چند تا کشته از ما بگیرید راضی می‌شوید؟ که این خانه را طعمه کردی. اینقدر باید نامرد باشی. خیلی با او صحبت کردیم و کلنجار رفتیم. یک شب ساعت یک نصف شب بود رفتم بالای سرش یک لیوان آب برایش بردم و با او صحبت کردم که تو پدرت نظامی بوده و...  چرا اینطور داری مقاومت می‌کنی و سرسختی نشان می‌دهی؟ چرا واقعیت‌ها را نمی‌گویی خودت را از گناه سبک کنی؟ یک مرتبه دیدم گفت: من اشتباه کردم و حاضر به همکاری هستم. گفتیم در اولین قدم همکاری به ما بگو که معزی را چه کار کردی تا همکاریت به ما ثابت بشود؟ گفت معزی وقتی فرار کرد و آمد به ما ملحق شد ما یک کلاه گیس برایش خریدیم و یک چادر زنانه هم برایش گرفتیم سوار ماشین کردیم فرستادیم که به سنندج برود. مسئول تشکیلات سنندج چه کسی هست؟ منصور! او رفته به منصور کمک کند.

ردیابی معزی در سنندج

ما حاج علی سیف را با مجتبی تواب را در قالب یک تیم به سنندج اعزام کردیم. در آنجا یک مقری را درست کرده بودیم این مکان قبلا برای ساواک بود که تحویل سپاه شده بود. رفتیم آنجا مستقر شدیم. به بچه‌ها گفتیم یک تیم شکار در شهر راه بیندازیم. یک روز نزدیک ظهر بچه‌ها آمدند گفتند که ما یک نفر از منافقین را گرفتیم. پرسیدیم چه‌طوری و کجا گرفتید؟ گفت یک دسته سبزی به عنوان محمل(پوشش) دستش گرفته بود داشت می‌رفت. وقتی پیگیر شدیم دیدیم منصور را گرفتند و شناسایی کردند آوردند. ما منصور را چون قبلا گرفته بودیم گفتیم اینجا چه کار می‌کنی؟ گفت که هیچی و از این حرف‌ها! گفتم ببین این حرف‌ها نیست شما اینجا مسئول تشکیلات منافقین هستی یا می‌گویی یا اگر نگفتی پرونده قبلی هم روی این پرونده می‌آید. بعد از کار کردن روی او گفت که می‌گویم.

 

اینقدر راحت حاضر به همکاری می‌شدند؟

البته این‌ها با رضایت که نمی‌گویند باید یک قاضی باشد و حکم تعزیری بدهد تا روی او کار بشود و حرف بزند. منصور گفت معزی آمده اینجا من برایش خانه گرفتم خانه‌اش هم فلان جاست، می‌خواهید بروید و دستگیرش کنید. ساعت نزدیک 5/5 الی 6 صبح بود که اعتراف کرد. ما هم یک تیمی را آماده کردیم و به آن آدرس فرستادیم. تماس گرفتند که ما اینجا آمدیم داخل منزل هیچکس نیست نکند منصور دروغ گفته باشد.

من همانجا یک مقدار فکر کردم خداوند کمک کرد به ذهنم انداخت که شاید رفته باشد وسیله‌ای بخرد و یا اینکه حمامی رفته باشد چون در آن زمان داخل خانه‌ها مثل الان حمام نبود. به بچه‌ها گفتم شما پشت در کمین کنید تا معزی بیاید. این بیرون رفته برمی‌گردد. نیم ساعت بعد بچه‌ها تماس گرفتند که این آمد نان دستش بود؛ وارد که شد ما در را قفل کردیم و درگیر شدیم و او را گرفتیم. او یک نگاه کرد که من علی سیف- همان که از دستم فرار کرده بود- دستگیرش کردم. بالاخره یک کلت به کمرش بسته بود کلت را درآوردیم. سیانور می‌خواست بخورد که آن را هم از حلقومش بیرون کشیدیم.

معزی را دستبند زدند و چند دقیقه بعد او را به داخل ساختمان اطلاعاتی که مستقر بودیم آوردند. بالاخره بعد از 24 ساعت کار روی او گفت مطالبم را می‌گویم. گفتیم بگو. یک خانه تیمی را لو داد رفتیم تعدادی بمب از آن در آوردیم خانه تیمی دوم هم همین‌طور. ما قریب بیست‌وسه تا بمب، فتیله و چاشنی از طریق اعترافات معزی کشف کردیم و بیرون آوردیم.

کار به اینجا رسید که مسئول اطلاعات آنجا به نام هدایت آمد گفت آقا این را خیلی نگه ندارید بگذارید ما روی این کار کنیم. ما گفتیم این یک آدم حقه باز هست سرتان کلاه می‌گذارد. بالاخره با سختی رفتند حکم گرفتند و ما این را به آن‌ها تحویل دادیم.

تشابه ترورهای منافقین و داعش

روز انتخابات ریاست‌جمهوری که شهید رجایی انتخاب شد، پای یکی از صندوق‌ها انفجاری صورت می‌گیرد و در آن انفجار هم حدود بیست و چند نفر شهید و مجروح می‌شوند. سراغ معزی آمدیم که چرا این یکی را لو ندادی؟ این انفجار چطور شکل گرفت؟ گفت: ما یک آدم عقب‌افتاده‌ای را پیدا کردیم یک پولی به او دادیم رفت این بمب را کنار این صندوق گذاشت.

 بعدها ما دیدیم در عراق کاری که داعشی‌ها انجام می‌دهند مشابه آن را منافقین در ایران انجام می‌دادند. آدم‌های عقب‌افتاده را برمی‌داشتند هم کمربند انفجاری به آنها می‌بستند و هم این بمب‌ها را می‌گفتند فلان جا بگذار. این اتفاقاتی که حدود 10 سال پیش یعنی سال 88 الی90 در عراق رخ داد سال 60 هم در ایران رخ می‌داد. پس معلوم می‌شود که این‌ها از یکجا خط می‌گیرند و آموزش می‌بینند. این یک نکته مشترک هست که سرویس‌ها به آن‌ها آموزش می‌دهند.

فرار مجدد، دستگیری مجدد و اعدام معزی

معزی می‌آید این دوستان را متقاعد کند که من حاضرم همکاری کنم و مصاحبه کنم و همه کاری انجام دهم. بالاخره دوستان را راضی می‌کند از طرفی هم دوستان، صداوسیما را برای مصاحبه هماهنگ می‌کنند. او را به صداوسیما می‌برند. معزی همانجا می‌گوید که من به دستشویی می‌روم و می‌آیم. از دستشویی مجددا فرار می‌کند. یک وقت دیدیم آقای هدایت و دوستانش تماس گرفتند که معزی فرار کرده است. گفتم به شما گفته بودیم که این آدم پیچیده‌ای است. خلاصه ما با یک گردان نیرو تمام این محوطه صداوسیما را محاصره کردیم تا بالاخره توانستند معزی را دستگیر کنند. وقتی دستگیر شد ما مصمم بودیم که او را باید به سزای اعمالش برسانیم، چون این همه وجودش نفاق بود. آخر او به مجازاتش رسید.

 

نقش منصور در این تشکیلات چه بود و سرنوشتش چطور شد؟

بعد از این سراغ منصور رفتیم. منصور چه کسی هست و کجاست؟ در کرمانشاه یک مراسم جشن عروسی تشکیلاتی منافقین می‌گذارند. فرض بگیرید گفتیم برای آن رئیس منافقین مرتضی قزی بود همسرش هم مرضیه بود جشنی برای عروسی می‌گیرند و همه منافقین را دعوت می‌کنند. کجا این جشن را می‌گیرند؟ در محلی که منصور بود. من در بازجویی‌ها به این مجتبی [که تواب شده بود] گفتم تو آنجا چه کار می‌کردی؟ گفت این نامردها من را دم در گذاشتند برای اینکه کفش‌ها را جفت کنم. خودشان هم در داخل می‌زندند و می‌رقصیدند و می‌خوردند و هر کاری که دلشان می‌خواست انجام می‌دادند.

از این نقطه خلأیی که در مجتبی وجود داشت و یا ضعفی که وجود داشت استفاده کردیم و مجتبی را به عنوان گشت شکار انتخاب کردیم. با چند تا تیم گشت‌زنی‌ها را انجام می‌دادیم که منصور را در کرمانشاه گرفتیم. به واسطه منصور هم آن افرادی را که در این جشن بودند یکی پس از دیگری دستگیر کردیم.

این منصور که در زندان حضور داشته اعتراف می‌کند که جشن عروسی بود و من هم رفته بودم. قاضی در اینجا خیلی جدی با منصور برخورد نمی‌کند. او را با قرار آزاد می‌کند. وقتی منصور آزاد شد می‌گوید که ما لو رفتیم و خانه تیمی‌ها را جابجا کنید. افراد جایشان را عوض می‌کنند، خود منصور را هم به کردستان می‌فرستند. تشکیلات منافقین در کردستان را منصور راه می‌اندازد و افرادی هم که مثل معزی لو می‌رفتند سروکله‌شان در کردستان پیدا می‌شد.

 

دستگیری رئیس تشکیلات منافقین در غرب

بعد از طاهر چطور به مرتضی قزی یعنی رئیس تشکیلات غرب رسیدید؟

ماجرای طاهر به اینجا ختم شد. ولی روی اطلاعات طاهر باید کار می‌شد.  طاهر اطلاعات زیادی داشت. حالا طاهر در زندان هست اعترافاتش را هم دارد انجام می‌دهد. پدرش هم بازنشسته نظامی بود و آدم خوبی بود.

ما باید به واسطه طاهر دنبال بالادستی طاهر می‌گشتیم. بالا دستی طاهر چه کسی هست؟! مرتضی قزی؟ مرتضی قزی چه کسی است؟ مسئول تشکیلات غرب کشور که از طرف شخص مسعود رجوی منصوب شده بود. مسعود رجوی پدرومادرش اهل خراسان بودند و نفوذ زیادی در خراسان داشت و این بچه‌ها را یکی‌یکی از خراسان جذب می‌کرد. بعنوان مثال مرتضی قزی را از سبزوار برای کرمانشاه انتخاب کرده بود. ما به واسطه این طاهر و قسمت‌های مختلف دیگر باید می‌رفتیم و رد این مرتضی را بدست می‌آوردیم.

خدا کمک کرد و رد مکان مرتضی را پیدا کردیم. یک تیمی از بچه‌ها را به مقر مرتضی فرستادیم. آن‌ها وارد خانه شدند و تماس گرفتند مرتضی داخل نیست. چون تجارب گذشته را داشتیم به بچه‌ها گفتیم دست به هیچ چیزی نزنید. چون آن موقع پرده کرکره‌ای بود؛ منافقین روی این پرده کرکره‌ها علامت سلامتی می‌گذاشتند. اگر علامت تغییر پیدا کرده بود می‌فهمیدند که خانه لو رفته است و خانه را ترک می‌کردند. گفتیم دست به هیچ چیز نزنید همه چیز را عادی بگذارید و مستقر شوید. بچه‌ها در خانه مستقر شدند و نزدیک‌های بعد از ظهر بود، مرتضی آمد داخل و تیم عملیاتی ما با مرتضی درگیر شد.

مرتضی که می‌آید داخل خانه یک ساک دستش هست و در آن ساک یک اسلحه یوزی بود. یک کلت هم به کمرش بسته بود. سیانور هم همراهش بود. وقتی می‌خواهد کلت را بکِشد بچه‌ها با او درگیر می‌شوند و سلاحش را می‌گیرند، وقتی می‌خواهد سیانور را بخورد سیانور را از حلقومش بیرون می‌کشند. دست می‌برد که کیف سامسونت را باز کند و اسلحه یوزی را دربیاورد که آن را هم می‌گیرند. مرتضی را آوردند. بعدا ما در آن خانه نیرو مستقر کردیم و افراد دیگری را هم که آمدند دستگیر کردیم.

ما روی مرتضی کار کردیم و گفتیم که تو اینطور هستی و آنطور هستی بیا واقعیت را بگو. حاضر نشد. چند بار به او گفتیم ولی باز هم حاضر نشد. گفتیم چند روزی فرصت بدهیم شاید اعتراف کرد. ولی هر روز که می‌گذشت احتمال وقوع حمله تروریستی دیگری وجود داشت. اگر زودتر صحبت می‌کرد مشکلات بعدی کم‌تر می‌شد.

خودکشی مرتضی قزی

کار به جایی رسید که ما برای استراحت رفتیم. این مرتضی می‌آید یک وسیله‌ای داخل لباسش می‌گذارد و به نگهبان می‌گوید که من احتیاج به آب دارم باید به حمام بروم. نگهبان هم سادگی می‌کند و اجازه حمام به او می‌دهد و هرچه می‌ایستد می‌بیند که مرتضی بیرون نمی‌آید. بعد نگاه می‌کند می‌بیند که مرتضی خودش را حلق‌آویز کرده است. مرتضی حدود 15 شبانه‌روز بود جان می‌کند. یعنی هر روز من احساس می‌کردم باید پاسخ ترور شهید اشرفی و حاج‌آقا بهاالدین عراقی و شفیعی و ممتاز را بدهد. یعنی هر طور فکر می‌کردم می‌دیدم این الان در شدیدترین عذاب الهی قرار دارد.

خب در این فاصله آن مرضیه‌ای که با مرتضی ازدواج تشکیلاتی کرده بود در یکی از این خانه تیمی‌ها دستگیر می‌شود. مرضیه را وقتی آوردند و این را هم دیدند به‌ او گفتند ببین این همه ترور و این همه بدبختی... تو از این خانواده‌ محترم هستی و... تا این یک مقداری آماده همکاری شده بود ولی ضمیرش باز با منافقین بود. او را به اوین در تهران منتقل می‌کنند. در زندان اوین هم اظهار می‌کند من چشمم ناراحتی دارد باید بروم جراحی چشم و بالاخره فرار کرد و الان هم خارج از کشور است.

وقتی این مسئول تشکیلات یعنی مرتضی قزی مسلحانه دستگیر شد، وقتی معاونت امنیت‌شان که معزی بود در سنندج زده شد، وقتی معاون عملیاتشان که طاهر بود زده شد و زیرمجموعه این‌ها و آن ساختار پشتیبانی و امکاناتی‌ که داشتند؛ حالا باید آن خانه تیمی‌هایی که در کرمانشاه داشتیم را تخلیه می‌کردیم. تقریبا می‌شود گفت که به لطف خداوند تشکیلات منافقین در کرمانشاه، ایلام، کردستان و همدان ظرف چند ماه اول جمع‌آوری شد.

 

ملات‌نویسی منافقین و نفوذی‌ در استانداری

یکی از راهکارهای منافقین در آن دوران استفاده از نفوذی‌ها بود. آیا از این قبیل نفوذی‌ها در منطقه غرب کشور و در نهادها و ارگان‌های مختلف استانی داشتند؟

در یکی از این خانه تیمی‌هایی که ما عمل می‌کردیم دنبال ملات‌نویسی این‌ها بودیم. ملات‌نویسی چه بود؟ یک برگ کوچک خط ریز و این اواخر هم حرفه‌ای شده بودند با آب پیاز می‌نوشتند ما دنبال این‌ها بودیم. در یکی از این خانه تیمی‌ها دیدیم یک کپی از مصوبات شورای تأمین استان آنجاست. خیلی تعجب کردیم. مصوبه شورای تأمین در خانه تیمی چه می‌کند؟ افرادی که در آن خانه تیمی دستگیر شده بودند را تحت بازجویی قرار دادیم. اعتراف کردند که ما یک عامل نفوذی در استانداری داریم. این از سمپات‌های ماست، آدم جزئی هم هست. یعنی چه؟ نامه‌رسان است. چه می‌کند؟ هر چه نامه به او می‌دهند ببرد؛ اول پیش ما می‌آورد و ما پاکت نامه را با یک تیغ ژیلت باز می‌کنیم یک کپی از آن می‌گیریم دوباره می‌گذاریم در پاکت می‌دهیم برود. این مصوبات شورای تأمین مربوط به او می‌شد.

 حالا ما باید از این مسیر می‌رفتیم نفوذی را دستگیر می‌کردیم و اعتراف می‌گرفتیم و بعد استانداری هم باید مراقبت می‌کرد و آموزش می‌داد. نه فقط استانداری هر جایی لازم بود. چون این‌ها دنبال نفوذ بودند.

 

منافق فراری که در مرصاد به دام افتاد

این منافقین تواب چقدر قابل اعتماد بودند؟ آیا رفت‌وآمد آن‌ها پیامدهای منفی نداشت یا خللی در مقابله با منافقین ایجاد نمی‌کرد؟

ما یک قاضی داشتیم سید بود. این روحانی با منافقین یک مقدار کار فرهنگی می‌کرد. با عطوفت و مهربانی با این‌ها برخورد می‌کرد. مثلا هفته‌ای یک‌بار به این مسئول زندان می‌گفت این‌هایی که تقریبا تواب هستند بیاورید ما سراب نیلوفر ببریم آنجا یک اردوی تفریحی ورزشی برایشان بگذاریم. مثلا چند تا مینی‌بوس یا اتوبوس می‌آوردند این‌ها را سوار می‌کردند می‌بردند. آنجا یک دریاچه کوچکی برای شنا بود. این مدت‌ها ادامه داشت. یک روز موقع برگشت می‌بینند یک نفر کم است. هرچه دنبال او می‌گردند می‌بینند نیست. بعد می‌آیند می‌گویند این یا غرق شده یا خفه شده یا زیر آب رفته است. ما هم دسترسی به او پیدا نکردیم. صورتجلسه می‌کنند و امضا می‌کنند. این فرد منافقی به نام بهزاد گُلسه بود.

این فرد خدمت سربازی در ارتش بود. دو قبضه نارنجک سرقت کرده بود. منزلش هم نزدیک منزل فرمانده کمیته انقلاب اسلامی حضرت آیت‌الله حاج‌آقا مجتبی حاج‌آخوند بود. ایشان هم فرمانده کمیته بود، هم رئیس حوزه علمیه و هم جزو مبارزینی بود که صدها طلبه را پرورش داده بود. وقتی بهزاد دستگیر شد این مسئله در اعترافاتش بود که این‌ها می‌خواستند حاج‌آخوند را ترور کنند یا کارهای دیگری که در پرونده‌اش بود. او دیگر تا عملیات مرصاد مفقود بود. در عملیات مرصاد یک کار خوبی که بچه‌های کمیته انقلاب اسلامی و اداره اطلاعات و سپاه کردند این بود که در ایست و بازرسی‌های عملیات مرصاد بچه‌های کمیته را مستقر کردند. در یکی از این ایست‌وبازرسی‌ها همین بهزاد را دستگیر می‌کنند. اول اسمش را نمی‌گوید بعد انگشت‌نگاری که می‌کنند می‌بینند اسم این بهزاد است، پرونده‌اش هم که در سراب نیلوفر غرق شده موجود است.

 این اول اعتراف نمی‌کرد و بعد هم شروع به اعتراف کرد. او می‌گفت من دیدم این مسئول فرهنگی شما آدم ساده‌ای است چند جلسه آمدم و رفتم نشستم برنامه‌ریزی کردم. اول لباس‌هایم را بردم در یک نقطه‌ای دفن کردم. دوم رفتم یک تکه نی پیدا کردم آماده کردم. سوم همه که شنا کردند داشتند بیرون می‌آمدند من با این نی زیر آب رفتم. من از زیر آب تنفس می‌کردم. این‌ها را می‌دیدم که هوا تاریک شده و دارند نور چراغ می‌اندازند. هر کاری این‌ها کردند من بیرون نیامدم. سعی کردم آن زیر با این تنفس نی خودم را نگه دارم. مطمئن شدم همه رفتند و خبری نیست بیرون آمدم و رفتم لباس‌هایم را پوشیدم از همان راه و مسیر رفتم که بروم به منافقین ملحق بشوم. رفتم در عراق و در پادگان اشرف تا این روز آخر عملیات مرصاد با آن‌ها بودم و قرار شد من در کرمانشاه یک بخش کار را به عهده بگیرم و یا فلان مسئول باشم. دیگر نمی‌دانستم که به دست شما گرفتار می‌شوم و این اتفاق برای من پیش می‌آید.

 

نکته دیگر اینکه آیا در مدت تعقیب و دستگیری منافقین خط ترورها در غرب کشور ادامه داشت؟

ما بعد از ترور شهید اشرفی‌اصفهانی دیگر تروری در کرمانشاه نداشتیم. آن ترور هم از همدان هدایت شده بود. ما اگر بخواهیم سراغ بحث منافقین برویم حقیقتا پرونده‌ها و اعترافاتی وجود دارد که هر کدام از آن‌ها حکایت از یک کتاب می‌کند. یعنی اگر بخواهیم واقعا این مباحث را مورد نقد و بررسی و آموزش قرار بدهیم و شیوه‌های منافقین را در ترورها بیرون بیاوریم نیازمند یک فرصت برای استخراج این پرونده‌ها هستیم.

 

خیلی ممنون از وقتی که در اختیار ما گذاشتید.

خواهش می‌کنم. موفق باشید.


مطالب پربازدید سایت

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار با خانواده شهید کامیاب مطرح کرد:

مجازات منافقین را در محاکم بین المللی نیز دنبال خواهیم کرد

جدیدترین مطالب

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار با خانواده شهید کامیاب مطرح کرد:

مجازات منافقین را در محاکم بین المللی نیز دنبال خواهیم کرد

بنیاد هابیلیان (خانواده شهدای ترور کشور)

باز هم تروریسم و باز هم کاپشن صورتی

حمله تروریستی به سه نقطه شهرستان چابهار و راسک

تعداد شهدای حمله تروریستی به راسک و چابهاربه 16 نفر رسید

سعید کریمی از مجروحان حمله تروریستی راسک و چابهار عیادت کرد

وضعیت مجروحان حمله تروریستی چابهار و راسک

محمود عباس‌زاده مشکینی عضو کمیسیون امنیت ملی

ورود کمیسیون امنیت ملی به حمله تروریستی راسک و چابهار

معاون امنیتی و انتظامی وزیر کشور:

عناصر تروریستی راسک و چابهار ملیت غیر ایرانی دارند

مطالب پربازدید بخش گفتگو

رئیس بنیاد تاریخ‌پژوهی و دانشنامه انقلاب اسلامی

ماهیت فرقه منافقین با اسلام در تضاد است

علی بابایی کارنامه نماینده مردم ساری در مجلس شورای اسلامی

منافقین باید تاوان جنایات خود را به اندازه شأن ملت ایران پرداخت کنند

محمدتقی نقدعلی، عضو کمیسیون قضایی و حقوقی مجلس:

دادگاه گروهک تروریستی منافقین مستند و مستدل است

فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31

دانلود فیلم های تروریستی ایران و جهان