شهید صیاد با تمام وجود جذب انقلاب شد و بهگونهای نبود که بهخاطر کسب امتیاز آمده باشد. در شرایط خطرناک جنگ همیشه حاضر بود و از نزدیک عملیاتها را فرماندهی میکرد. همگان صبر او را میستودند زیرا با رفتارش توانست نیروهای سپاه و بسیج و ارتش را با هم هماهنگ کند.
جنگها همیشه با نام فرماندهان و سربازان گره خورده است. فرماندهانی که به دلایل گوناگون نامشان در تاریخ ثبت میشود و جنگ ایران و عراق نیز از این مساله مستثنی نیست.
اما جنگی که در دهه ۱۳۶۰ در ایران رخ داد و ما آن را به نام دفاع مقدس میشناسیم با دیگر جنگها تفاوت اساسی داشت و آن هم آمیختگی معنویت با رشادت در سطوح مختلف جنگ بود. فرماندهان نیز بهعنوان رهبران سربازان، آنچنان معنویت را سرلوحه خویش قرار داده بودند که اکنون پس از گذشت سالها هرگاه نامی از آنها به میان میآید در کنار رشادت و دلیریشان، معنویتی عمیق در اذهان تداعی میشود.
شهید علی صیادشیرازی، یکی از همین فرماندهان بود. نمازها و دعاهای قنوت وی، مناجات و مسلک عارفانهاش در کنار رشادتهایی که در جنگ تحمیلی از خود نشان داد برای همیشه در یادها زنده است.
آشنایی با شهید صیاد
هفتسال از جنگ را در جبهه بودم و قبل از شروع جنگ نیز در جریان ناآرامیهای غرب کشور در کردستان و آذربایجان حضور داشتم. پس از اتمام جنگ تحمیلی، به دلیل حضور منافقین در مرز، ارتش در مرز ماند و من تا سال ۱۳۷۸ برای حفاظت از مرزها در آن مناطق حضور داشتم.
نحوه آشنایی من با سرهنگ شیرازی در غائله کردستان و منطقه پاوه بود. ما یک گردان بودیم که تقویت شده و به گروه رزمی ۱۳۹ ارتقاء پیدا کرده بودیم.
نام سرهنگ صیاد شیرازی را شنیده بودم ولی نخستین بار، وی را در فرمانداری پاوه دیدم. رسته من پیاده و رسته ایشان توپخانه بود. شهید صیاد، بهخاطر خدمات شایستهای که ارائه کرده بود به درجه سرهنگی رسید.
با شروع غائله کردستان، جلسهای در خصوص برنامهریزی برای عملیاتی که در پیش رو بود با حضور فرمانده سپاه پاوه و فرماندههای گردانها برگزار کردند. فرمانده وقت و گرداننده سپاه پاوه، ناصر کاظمی بود. نقش اصلی در طراحی و برنامهریزی عملیات را شهید کاظمی برعهده داشت و من نیز فرمانده گروهان و ستوان یک در ارتش بودم.
نخستین جلسه در پاوه با حضور شهید صیاد
در ابتدای جلسه، سرهنگ صیاد شیرازی با لباس مرتب و نظامی شروع به تلاوت قرآن کرد. آن روز، ولادت امام علیالنقی(ع) بود. شهید صیاد گفت: امروز یکی از ایام مهم ماست، عید ما همین روزهاست و درگذشته روزهای دیگری را به اشتباه بزرگ میکردند و به آقای فرماندار گفت که شیرینی پخش کند. آن زمان من شک کرده و فکر میکردم که تظاهر به مومن بودن میکند ولی با همراهی او در عملیات متوجه اشتباهم شدم، سرهنگ صیادشیرازی با تمام وجود ذوبشده انقلاب و فردی با اخلاص بود.
در این عملیات فقط گردان ما حضور داشت و سرهنگ صیاد در مورد اجرای طرحها در عملیات صحبت کرد. آبان سال ۱۳۵۹ بود که ایشان به همراه نیروهای بسیجی از آذربایجانغربی آمدند. سپاه پاوه بومیها بودند و اگر عملیاتی میشد سپاه و ارتش برای تقویت نیروها دست به کار شده و به منطقه میآمدند.
عملیاتی در منطقه طرحریزی شد و ما به پاوه و به حاشیه رودخانه سیروان (این رودخانه از کردستان سرچشمه و تا منطقه دربندیخان در عراق ادامه دارد) که یک رودخانه مرزی بود، رسیدیم و آن طرف رودخانه هم در نوسود عناصر ضدانقلاب بودند و به منطقه تسلط داشتند. رودخانه شیب تندی داشت همچنین نیروهای ما کم و منطقه پاوه گسترده بود، این عوامل عملیات را دشوار میساخت.
شنیده بودیم که ارتش عراق به لب مرز رسیده ولی ما ندیده بودیم. قرار بود که در چند مرحله عملیات پاکسازی صورت گیرد. در منطقهای که ما مستقر بودیم تا مرز ۱۵کیلومتر فاصله داشت، مرز را مشاهده میکردیم. ما میدانستیم که عراق به کمک عناصر ضدانقلاب در نوسود مستقر شده است.
شهید کاظمی و فرماندهان با برنامهریزی دقیق سعی داشتند با نیروهای کم، عملیات را با موفقیت پشت سر بگذاریم. هدف ما این بود که به مرز رسیده و نیروهای عراقی را مجبور به عقبنشینی کنیم. بحث بر سر این بود که چگونه به مرز برویم و مانع طبیعی بر سر راه ما بود. مسیر کوهستانی و چریکهای کرد، در منطقه مستقر بودند و با وجود شکافها به راحتی میتوانستند با تک تیرانداز نیروهای ما را غافلگیر کنند.
دعوت از شهید صیاد برای حضور در عملیات
شهید کاظمی از سرهنگ صیادشیرازی دعوت کرد که به منطقه بیاید و در طرحریزی این عملیات شرکت کند. سه گروهان پیاده داشتیم و یک گروهان هم از بسیجیان آذربایجان به کمک مردم بومی سپاه آمده بودند. ما یک گردان بودیم و پشتیبانی توپخانه هم داشتیم ولی در مقابل توپخانه عراق بسیار کم بود.
اینگونه برنامهریزی شد که سه گروهان شویم. گروه اول در مرز مانده و خط را حفظ کنند. یک گروهان هم آزاد و تقویت شد و گروهان سوم که به فرماندهی شهید نقدی بود قرار شد با کمک یگان اعزامی از آذربایجان از رودخانه عبور کنند. من فرمانده گروه اول بودم.
آن زمان پاسگاه فرماندهی عملیات در گروهانی که من بودم بود. گفتند تاسیساتی را پیشبینی کنم تا عملیات از آنجا هدایت شود. نقطهای که من بودم بلند بود و دید مناسبی داشت. فرماندهی عملیات بر عهده سرهنگ رامتین (فرمانده تیپ نیروهای ویژه ارتش) بود. آن تیپ بیستوسه نوهد بود که بعدها به لشکر ارتقاء یافت که ایشان فرمانده تیپ بودند.
آن شب صیاد، کاظمی، رامتین و همت به پاسگاه آمدند. عملیات آغاز شد و گروه دوم همراه با شهید کاظمی به سمت آن طرف رودخانه حرکت کردند. به لحاظ اینکه عبور از رودخانه دشوار بود و محلی که قرار بود نیروها به پایین بروند صخرهای و گذر از آن پرتگاه دشوار بود بخشی از نیروها عبور کرده و گروهی متوقف شده و نتوانستند به موقع عبور کنند. وقتی به شب برخوردند، دستور دادند که باقی نیروها برگردند.
دو روز گذشت و سرهنگ صیاد، فرماندهی عملیات را بر عهده گرفت. اینبار پاسگاه را به سمت خط مقدم بردند و این ماموریت را به من محول کردند که به همراه نیروها به قله نانوویژه برویم و آنجا دیدگاهی تهیه و عناصری را برای تامین گذاشتیم و سرهنگ صیاد هم به آنجا آمد تا عملیات را هدایت کند.
من به همراه نیروهایم با یک بالگرد به آخرین قله که مشرف به رودخانه سیروان و منطقه نوسود بود رفتیم. باد شدیدی میآمد و نوک قله صخرهای بود بههمینخاطر پایین قله را برای استقرار انتخاب کردم و سنگری درست کردیم. بعد از مدتی شهید صیاد با یک بالگرد به محل استقرار ما آمد و پس از حالواحوال، دلیل انتخاب این مکان را پرسید. پس از توضیح من، تشکر کرد و گفت دلایلتان درست است ولی من باید نوک قله باشم که مستقیما منطقه را کنترل کنم. گفتم جناب سرهنگ، دیدبانی را نوک قله میگذارم و اگر اتفاقی افتاد به شما اطلاع میدهند. ایشان قبول نکرده و در نهایت سنگر را به بالای قله انتقال دادیم.
این بار دستور دادند که عمده قوا از روی پل دوآب عبور کنند. پل دوآب معمولا تحت کنترل ضدانقلابیون بود. گروه من به دو دسته تقسیم شد، گروهی برای احتیاط ماند و گروهی برای عملیات حرکت کرد، من در گروه احتیاط بودم. گروهان سوم و گروهان بسیجیان از پل عبور کردند و بومیهای که به پل و منطقه تسلط دارند از رودخانه عبور کردند. آن زمان ما اطلاع نداشتیم که شهید کاظمی به همراه نیروها از رودخانه عبور کرده است.
با بیسیم با سرهنگ صیاد در ارتباط بودند و بعد از گذر از پل اطلاع دادند. ضدانقلابیون و افسران دیدهبان خبر داده بودند که نیروهای ایرانی در حال عبور از پل هستند و میگهای عراقی از راه رسیده و ستون را بمباران کردند. دو ماشین را منهدم و چهار نفر شهید و تعدادی هم مجروح شدند. در نتیجه نظم ستون بههم خورد و شب دستور برگشت دادند. در اینحین به من دستور دادند که در حال حاضر، نیروها درگیرند و نیروهایت را وارد عمل کن. ما هم حرکت کردیم و به نزدیکیهای پل رفتیم و نیروها را در حال بازگشت دیدیم. شهید نقدی، در جریان عبور شهید کاظمی از پل بود که باز نگشته بود و نمیدانست پل را حفظ کند یا نه. در همان حین شهید نقدی مورد اصابت گلولهای از طرف ضدانقلابیون قرار گرفت. سرانجام با زیرآتش گرفتن منطقه آنها را مجبور به عقبنشینی کردیم و باقیمانده نیروها بازگشتند.
شب به من ابلاغ شد که گروهان را به سمت قله نانوویژه هدایت کنم. به منطقه آشنا بودم و به سرعت به آن سمت حرکت کردیم. به منطقه رشکاو رسیدیم و به سرهنگ صیاد خبر دادم. گفتند به بالای تپه نیایید و همانجا مستقر شوید. پنج صبح سرهنگ صیاد با من تماس گرفتند و گفتند: «یک گروه به سمت من بفرست و به همراه بقیه گروهان به سمت پل دوآب بروید و آنجا را تصرف کنید.» یگان بسیجی آذربایجان نیز به ما ملحق شدند و توپ ۱۰۶ داشتند و این تنگه را به زیر آتش گرفتند، از پل گذشته و آن را تحت کنترل گرفتیم.
تصور میکردم گروهی که قرار است به سمت سرهنگ صیاد بروند برای تامین نیرو است. این گروه را به فرماندهی ستوانی که به تازگی به ما ملحق شده بود، فرستادم.
نزدیک عصر، حدود ساعت پنج بعدازظهر، سرهنگ صیاد تماس گرفت و گفت: «گروه را با احتیاط و رعایت اصول نظامی به عقب برگردان.» من تصور میکردم ما به این منطقه آمده تا نقطه حساس (پل دوآب) را تحت کنترل بگیریم، از دستور بازگشت اعتراض کردم و گفتم گروه به دشواری منطقه را تحت کنترل گرفته است، چرا باید برگردیم. جناب سرهنگ دستور دادند که برگردید، دستور نظامی بود و ما باید برمیگشتیم.
دسته به دسته نیروهای به عقب برمیگشتند، گروهی با تیراندازی به سمت دشمن تمرکزشان را کمتر میکردند، با این تاکتیک به عقب برگشتیم. نیمی از راه را پیاده و نیمی دیگری را با مینیبوس به پایگاه برگشتیم.
جاماندن ستوان کریمی در میان دشمن
شبهنگام بود که گروهی که فرستاده بودم برگشتند. سربازی شیرازی بود، پیش من آمد و تعریف کرد که چه اتفاقاتی افتاده است و گفت که ستوان کریمی آن طرف رودخانه جاماند.
تعریف کرد که جناب سرهنگ صیاد، مسیری را به ما نشان داده و گفتند: «به آن طرف رودخانه بروید و مجروحین و شهدا را به عقب بیاورید و آنها را با هلیکوپتر به پایگاه برگردانید.» ما به خوبی این عملیات را انجام دادیم ولی ستوان کریمی آن طرف رودخانه جاماند و هلیکوپتر به پرواز درآمد.
پاییز بود و نمنم باران میآمد، ستوان کریمی هم بدون لباس و امکانات مانده بود. من خیلی نگران بودم. شهید صیاد در پادگان بودند، تماس گرفتم و جا ماندن ستوان کریمی را اطلاع دادم. سه گروه تشکیل دادیم و به سمت رودخانه حرکت کردیم، صبر کردیم هوا روشن شود تا از رودخانه عبور کنیم. در میان نیروها افرادی با کوهستان آشنا بودند، آنها را به سمت رودخانه فرستادم و خودم در پشتیبانی ماندم.
ساعت هشت صبح بود که شهید صیاد با من تماس گرفتند و گفتند: «یک نفر در حال عبور از پل است صبر کنید مطمئن شویم ستوان کریمی است یا خیر.»
یکساعت بعد، مجددا تماس گرفته و گفتند: «ستوان برگشته و شما هم نیروها را برگردانید.» شهید صیاد هم با بالگردی ستوان کریمی را به پاوه برگرداند.
مدتی بعد، جلسهای در پاوه برای نقد و بررسی عملیات برگزار شد. در آن جلسه فرمانده گروهانها، فرمانده گردانها، رامتین، معاونین، خلبانها و چند تن از نیروهای سپاه حضور داشتند. در ابتدای جلسه من موضوع جاماندن ستوان را بازگو کردم.
بعد از اتمام جلسه شهید صیاد مرا صدا زد و با خلبان به سمت من آمدند. شهید صیاد صورت مرا بوسید و برای موفقیت و دلسوزی در این عملیات از من تشکر کردند و گفتند که من به شما حق میدهم که نگران نیروهایتان باشید ولی ستوان کریمی هم سهلانگاری کرده است. در ادامه خلبان تعریف کرد که در تنگهای بودیم که هلیکوپتر به سختی کنترل میشد، زمانی که همه سوار شدند، حرکت کردم وقتی به بالا رسیدم متوجه جاماندن ستوان شدیم و امکان بازگشت به پایین نبود، اگر برمیگشتیم مورد اصابت آرپیجی دشمن یا آسیبدیدن موتور هلیکوپتر میشدیم. ستوان کریمی دیر حرکت کرده و به هلیکوپتر نرسید.
در آن عملیات، صبر و استقامت شهید صیاد را مشاهده کردم که با آن شرایط سخت و با نیروهای کمی که در اختیار داشت، چه رفتار و تصمیمگیری خوبی داشت و هشت روز با آن شرایط آب و هوای و با امکانات کم، بر روی نوک قله ماند و خطرناکترین محل را برای استقرار انتخاب کرد.
بعد از اتمام عملیات دلیل دستور بازگشت شهید صیاد را متوجه شدم و چرا ما باید بعد از گذر از پل برمیگشتیم. شهید صیاد برایم تعریف کرد که اولین گروه به همراه شهید کاظمی از رودخانه عبور کرده بود و مورد حمله قرار گرفتند و مجروح شد. ایشان در این عملیات گروهان من را به سمت پل حرکت داد و گفت: «منطقه را زیر آتش بگیرید تا حواس ضدانقلابیون به سمت ما جلب شود تا گروه بعدی به کمک شهید کاظمی بروند.»
خوشبختانه شهید کاظمی را به موقع به عقب بازگردانند. بعدها شهید کاظمی ترفیع درجه گرفتند و فرمانده سپاه کردستان شد.
نخستین درگیری با ارتش عراق
اولین درگیری یگان ما با ارتش عراق در ۲۴دی۱۳۵۹ بود. این بار توانستیم نیروها را تقویت کنیم و با برنامهریزی دقیق به سمت دشمن رفتیم. در آن عملیات اتفاقات زیادی رخ داد. یکی از فرماندهان گروهانهای ما با نیروهایش که چهل نفر بودند به محاصره ضدانقلابیون درآمدند و همه آنها به شهادت رسیدند. گروهان ما توانست به دو کیلومتری نوسود برسد و با طرحریزی و حضور شهید کاظمی توانستیم تا مرز برویم. طی عملیاتهای متعددی تا تیر۶۰۱۳ توانستیم منطقه را از وجود عراقیها پاکسازی کنیم و سنگرها و استحکامات آنها را تصرف کنیم. آخرین عملیاتی که ما در آنجا انجام دادیم عملیات محمد رسول الله (ص) بود که در ۱۲بهمن۶۰۱۳ انجام شد.
تا ۱۷اسفند آنجا ماندیم و بهخاطر عملیات فتحالمبین به جنوب منتقل شدیم. ما تیپ مستقل ۸۴ بودیم. اوایل جنگ این تیپ پراکنده بود و یکی از گردانها ما بودیم که در پاوه مستقر بودیم که آن محور نیاز به نیرو داشت. فرمانده تیپ هر قدر تلاش کرد نتوانست ما را برگرداند.
پس از بازگشت ما به تیپ با توپخانههای ۱۳۰، ۱۵۵ تقویت شدیم. شهید صیاد و فرمانده تیپ اصرار داشتند که گروهان ما در عملیات فتح المبین شرکت داشته باشد.
یک هفته قبل از شروع عملیات در منطقه مستقر شدیم. تیپ ما در منطقه چهار نفت مورموری بود. در آن عملیات عمیقترین هدف را به گردان ما دادند که آن طرف توپخانه ۱۳۰ دشمن بود. در آن عملیات تیپ امام حسین و تیپ ۴۱ ثارالله به فرماندهی خرازی و سلیمانی تیپ ما را همراهی میکردند.
آخرین دیدار
آخرین بار ایشان را در دانشگاه افسری دیدم، تکبهتک با ما صحبت کردند و پس از احوالپرسی لوح ارشدیت را دادند. از سال ۱۳۶۵ که فرمانده نیرو تعویض شد، ارتباطمان با شهید صیاد کمتر شد و دورادور از ایشان خبر داشتیم.
صیاد چگونه صیاد شد
شهید صیاد برای همه عزیز بود، هم برای بسیجیها، هم برای سپاهیها. با خیلی از علما ارتباط صمیمی داشت. ایشان آدم دانا، باهوش، موقعیتشناس و به حرفه خود مسلط بودند. ایشان انسان مومن و اعتقادات مذهبی قوی داشتند. به ائمه اطهار و مراجع تقلید ارادت قلبی داشت.
شهید صیاد با تمام وجود جذب انقلاب شد و بهگونهای نبود که بهخاطر کسب امتیاز آمده باشد. در شرایط خطرناک جنگ همیشه حاضر بود و از نزدیک عملیاتها را فرماندهی میکرد. همگان صبر او را میستودند زیرا با رفتارش توانست نیروهای سپاه و بسیج و ارتش را با هم هماهنگ کند. با خدماتی که انجام داد توانست قلبشان را تسخیر کند. از مهمترین اقدامات ایشان میتوان به ایجاد وحدت بیشتر بین ارتش و سپاه و همچنین با تعطیلی دانشگاه دفاع ملی، دعوت اساتید دافوس را برای طرح ریزی جنگ اشاره کرد.
در عملیات مرصاد مسئولیتی نداشتند ولی داوطلبانه آمدند و همه میدانستند که مناسبتترین فرد در سطح ستاد کل ایشان است.
امیر کیومرث حیدری؛ صیاد زنده
هماکنون نیز در ارتش افرادی هستند که روحیات آنها مانند صیاد است. روحیه بسیجیوار و صرف برخورد با نیروهایشان ندارند.
از صیاد زنده امروز میتوان به امیر کیومرث حیدری جانشین نیروی زمینی ارتش اشاره کرد، ایشان حفاظت منطقه و فرمانده قرارگاه جنوب را در دوران دفاع مقدس برعهده داشتند.
ماجرای خرابکاری منافقین در انتخابات ریاستجمهوری سال ۱۳۷۲
بعد از جنگ، من مدتی فرمانده تیپ سلماس بودم. برخی از نیروهای منافقین، پژاک و کومله قصد ورود به کشور را داشتند که آنان را دستگیر و به نیروهای اطلاعاتی تحویل دادیم.
ما از زمانی که جنگ شروع شد با نیروهای سپاه در درگیری با نیروهای ضدانقلاب همکاری داشتیم. بعد از جنگ نیز در مناطق مهم مستقر میشدند و همکاری خوبی با ما و نیروی انتظامی داشتند.
برای مدتی نیز به منطقه دهلران آمدم که در آنجا با عناصر اطلاعاتی سپاه همکاری داشتیم. در همان سالهای ابتدایی دهه هفتاد نیز درگیریهای زیادی با منافقین داشتیم. موقع برگزاری انتخابات ریاستجمهوری سال ۱۳۷۲ دور دومی که آقای هاشمی رفسنجانی رای آوردند، اینها برخی مسیرهای مرزی را مینگذاری کرده بودند.
مینیبوسی از قصر شیرین به محل تیپ آمده بود که در راه بازگشت با این مینها برخورد کرد. یک از افسرهای ما به نام عیدی نیز در حین خنثیکردن مین والمر به شهادت رسید و یک گروهبان نابینا و دو دستش قطع شد.
در منطقه سومار و در منطقه شمال میمک و نفت شهر درگیریهای زیادی با آنها داشتیم و زیاد اذیت مردم میکردند. در منطقه بستان یکبار تعدادی از مسئولین بخش بستان و شهرستان سوسنگرد آمدند و خبر دادند که منافقین قصد دارند بستان را بگیرند. ما سوال کردیم شما از کجا اطلاع دارید، آنها گفتند ما اطلاعات دقیقی داریم.
ما امکانات را آماده کردیم اما اتفاقی نیافتد و آنها قصد داشتند با این خبرها جنگ روانی به راه بیاندازند. ضدانقلاب و مجاهیدن سازمان خلق مردم را بسیار اذیت میکردند. چندین بار کمین و اقدام به مینگذاری کردند