تحلیلی بر شاخص‌های التقاط در سازمان مجاهدین خلق

Ramz2

جریان التقاط اسلام و مارکسیسم در ایران متأثر از دو جریان فکری است که در دو جهان غرب و شرق به وجود آمده است؛ جریان علم‌گرایی و پوزیتیویستی در غرب که هر آنچه با علم و تجربه اثبات نشود، علمی نمی‌داند. در نگاه پوزیتیویست‌ها، مفاهیم متافیزیکی و دینی، به دلیل آن که در زیر چاقوی تشریح در نمی‌آیند و نمی‌توان آنها را از راه علم و تجربه اثبات کرد، علمی تلقی نمی‌شوندن؛ بلکه برخی از آنها مانند پوزیتیویست‌های حلقه‌ی وین آنها را پوچ و بی‌معنا می‌دانند.

با ورود این فکر به ایران،‌ موجی از شک‌گرایی نسبت به مفاهیم دینی و ارزش‌های اخلاقی به وجود آمد و «تعارض علم و دین» امری مسلم و قطعی تلقی شد. در این میان برخی روشنفکران متدین با استفاده از روش تجربی و علمی، درصدد آشتی این دو برآمدند و با تبیین مفاهیم دینی و ارزش‌های الهی با روش علمی می‌خواستند تا حدودی در برابر آن موج سنگین مقاومت کنند.

تلاش‌های علمی مهندس بازرگان، دکتر سحابی و دوستان‌شان در دهه‌های ۴۰ و ۵۰ را می‌توان در این راستا دانست. آقای بازرگان در آثار و نوشته‌هایش حتی قیامت و بهشت و جهنم را نیز تفسیر مادی می‌کرد تا مورد قبول نسل جوان قرار گیرد. نگاه سکولاریستی وی به امر حکومت که متأثر از فرهنگ غربی بود، موجب آن شد که دین را تنها در مقوله‌ی ارتباط انسان با خدا تعریف کند و با ادله‌ي هفتگانه، ضرورت جدایی دین از سیاست را اثبات کند.

جریان دیگری که هر چند خاستگاه آن غرب بود، ولی در شرق به اجرا درآمد؛ جریان ماتریالیزم دیالکتیک و مکتب ماده‌‌گرایانه مارکسیسم - لنینیسم بود. این جریان فکری در زیر لوای حمایت از کارگران و زحمت‌کشان و با شعارهای جذاب و پرطمطراق عدالت، برابری، آزادی و جامعه‌ی بی طبقه به سرعت به یک گفتمان غالب درآمد و بخش‌های مهمی از کره‌ی زمین از جمله چین و شوروی و حتی برخی کشورهای غربی از جمله فرانسه را تحت تأثیر قرار داد و منشأ‌ انقلاب‌های روسیه،‌ چین و فرانسه گردید.

بی‌تردید کشورهای منطقه نیز به دلیل مجاورت با کشورهای مارکسیستی و تلاش‌های ابرقدرت شرق و جاذبه‌ی شعارهای مارکسیستی در امان نماند و با رشد چمشگیر مارکسیسم روبرو شد. ایران نیز به دلیل همسایگی و داشتن مرزهای طولانی با شوروی و چشم طمع این ابرقدرت برای رسیدن به آب‌های آزاد و تبدیل ایران به کشور تحت اقمار شوروی به شدت مورد تعرض این جریان سیاسی و فکری قرار گرفت.

در دهم مهر ۱۳۲۰ در منزل سلیمان محسن اسکندری بیش از ۷۰ نفر از انقلابیون حرفه‌ای، کمونیست‌ها، سندیکال‌ها و عناصر ملی و آزادیخواه شرکت کردند تا آغازگر تلاشی نو در تاریخ حزب توده باشند. تلاش‌های احسان طبری و کیانوری در حزب توده تأثیر بسزایی در ایجاد گفتمان مارکسیستی در کشور داشت؛ به طوری که برخی جوانان مانند حنیف‌نژاد به اندازه‌ای شیفته مارکس و مارکسیسم شده بودند که صریحاً ادعا می‌کردند:‌‌ «بدون آشنایی با فرهنگ انقلابی عصر حاضر (مارکسیسم) درک عظمت آیات قرآن هیچ ممکن نیست»؛ و برای فهم قرآن باید برخی کتاب‌های مائو حتماً مورد مطالعه قرار گیرند.

از سوی دیگر شکست مبارزات روحانیت بر ضد رژیم شاهنشاهی در ایران در دوران مشروطه و نهضت ملی شدن صنعت نفت و شهادت فدائیان اسلام و سرکوب قیام ۱۵ خرداد ۴۲ به رهبری حضرت امام (ره) و کشتار گسترده‌ی مردم در قم و ورامین و تبعید شدن امام (ره) و دستگیری گسترده‌ی انقلابیون، موجب دلسردی جریان مذهبی در کشور شده بود؛ به طوری که کمتر دسته و گروهی یافت می‌شد که پرچم مبارزه بر ضد رژیمی بردارد که نقش ژاندارم غرب در منطقه‌ی خلیج فارس را ایفا می‌کرد و با سیاست‌های غرب‌گرایانه‌اش کشور را به یکی از مستعمرات آمریکا تبدیل کرده بود.

در چنین شرایطی جوانان تحول‌خواه و انقلابی در جستجوی راهی برای نجات کشور از استبداد و دیکتاتوری حاکم برآمدند. آنها که از جهت فکری تحت تأثیر آموزه‌های مهندس بازرگان بودند و اسلام را دینی حداقلی، سکولار و غیر سیاسی می‌دانستند، به دنبال روش مبارز‌ه‌ای می‌گشتند که به صورت پراتیک و عملی نتیجه بخش باشد و در آزمایشگاه عینی و علمی در کشورهای چین و شوروی و فرانسه و ... به اثبات رسیده باشد.

به همین دلیل با پذیرش مارکسیسم به عنوان علم مبارزه در اهداف، انگیزه‌ها و روش‌ها و در ابعاد مختلف فرهنگی، سیاسی و اقتصادی، اصول مارکسیسم را سرلوحه‌ی فعالیت‌های خود قرار دادند تا جامعه‌ای بازگشت به کمون اولیه – شبیه آنجه را که مارکسیسم پیش‌بینی کرده‌ (جامعه‌ی بی طبقه‌ی توحیدی) - برقرار سازند. جامعه‌ای که در آن عدالت ادعایی حاکم باشد و کارگران و زحمت‌کشان به حقوق مسلم خویش دست یابند و بهره‌کشی و بورژوازی از آن رخت بربندد. گروه‌هایی که در قبل از انقلاب اسلامی ایران به دام چنین التقاطی افتاده‌اند، عبارتند از : سوسیالیست‌های خداپرست، سازمان مجاهدین خلق، فرقان، جنبش مسلمانان مبارز، جاما و ...

در این نوشتار به بررسی شاخص‌های التقاط و تطبیق آنها بر سازمان مجاهدین خلق می‌پردازیم:

  • فرزندان نهضت آزادی

روشن است که هرگونه اتخاذ موضع در ساحت ارزش‌های سیاسی، مبتنی بر جهان‌بینی و مبانی‌ای است که در جهان‌بینی پذیرفته می‌شود. بی‌تردید التقاط در باورها، التقاط در ساحت ارزش‌های سیاسی و حقوقی را نتیجه می‌دهد. سازمان مجاهدین خلق تحت تأثیر جو علم‌زدگی که در آن زمان ایجاد شده بود، دچار التقاط در باورها شده، به این جمع‌بندی رسیده بود که اسلام را باید به کمک علم جدید شناخت و تکمیل کرد. مطالعه‌ی کتاب‌های مهندس بازرگان این زمینه را برای سردمداران اصلی این سازمان فراهم کرد. به تعبیر محمد مهدی جعفری از فعالان اولیه‌ی نهضت، مهندس بازرگان به یک معنی «پدر فکری و معنوی» مجاهدین خلق بود. بازرگان نیز از حجم مطالعاتی که گروه در زمینه‌های مختلف به ویژه در مورد قرآن و نهج‌البلاغه و نوشته‌های خودش مثل «راه طی شده» کرده بود، عمیقاً خوشحال و شگفت‌زده می‌شد.

در ابتدا سازمان وابسته به «نهضت آزادی» محسوب می‌شد. به طوری که در جریان تحقیق از متهمین [مجاهدین خلق] در ابتدای شروع دادگاه (بهمن ۱۳۵۰)، مقامات دادستانی ارتش و ساواک گمان می‌کردند جمعیت مزبور وابسته به نهضت آزادی است. ولی طی محاکمه، متهمان اعلام کردند که عضو سازمان جدیدی به نام مجاهدین خلق ایران می‌باشند. مهندس بازرگان بعدها نیز در یادداشتی به این وابستگی فکری تصریح کرد و نوشت:‌

« مجاهدین خلق! شما فرزندان نهضت آزادی هستید. در سال ۱۳۴۳ [۱۳۴۴] که در زندان بودیم، به دنیا آمدید و راه خود را پیش گرفتید، بدون آن که از خانه فرار کرده یا اخراج شده باشید. مبانی فکری و تعلیمات اولیه‌ی شما را کتاب‌ها و بحث و تحلیل‌ها و تجربیاتی که از نهضت گرفتید، تشکیل می‌داد.»

بنابراین سازمان با مطالعه‌ی کتاب‌های بازرگان به ویژه کتاب «راه طی شده» به این جمع‌بندی رسیده بود، بشر راهی را که انبیاء نشان داده‌اند، مستقلاً با پای خود، آرام و در مدتی طولانی طی کرده است. این نحوه‌ی نگرش به تاریخ زندگی انسان در افراد کم اطلاع، می‌توانست منشأ این طرز فکر شود که گویا جهان و حیات بشر مستقل از خدا، وحی، نبوت و معاد به خوبی تحول می‌یابد و رو به تکامل و تعالی می‌رود و درست به همان اهدافی می‌رسد که انبیاء مطرح می‌کردند.

پیداست که پیگیری این نگرش به جدایی و استقلال عملی اندیشه‌ی دینی و علم الهی از علم و تجربه‌ی بشری می‌انجامد و نتایج بعدی آن چیزی جز جدایی دین از زندگی و سیاست و تبدیل مذهب به مقوله‌ای ذهنی و نه عینی و عملی و عقیم و علقه‌ای خصوصی نخواهد بود و دیگر نمی‌تواند «مکتب راهنمای عمل» و محرک مبارزه باشد. در کنار مطالعه و بحث روی مضمون این کتاب‌ها، متن دست نوشته‌ای حدوداً ۴۰ صفحه‌ای که مضمون آن بیشتر با کتاب «راه طی شده» مطابقت داشت و مشترکاً توسط حنیف‌نژاد و سعید محسن تهیه شده بود، تدریس می‌شد و افزون بر آن از کتاب چهار مقاله‌ی فلسفی مائو به خصوص مقالات «درباره‌ی عمل» و «تضاد» نیز برای آموزش ایدئولوژیک استفاده می‌شد.

مرحله‌ی آخر آموزش ایدئولوژیک، «متدلوژی» بود که بعدها به صورت کتاب شناخت مدون شد. در این مرحله با استفاده از مدارک دست دوم مارکسیستی مثل آثار فلسفی مائو، اصول مقدماتی فلسفه اثر «ژرژ پلیتسر» و ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی نوشته‌ی استالین، روش شناخت دیالکتیکی مورد بحث و آموزش قرار می‌گرفت. این بحث‌ها به عنوان « اصول شناسایی دینامیک» به مثابه‌ی علم پذیرفته شده بودند و مقدمه و زمینه هر نوع تحلیل قرار می‌گرفتند.

چکیده طرز فکری که در نوشته‌ی ایدئولوژیک سازمان پرورش و تعمیم داده می‌شد، این بود که «حقیقت همان چیزهایی است که در عمل تحقق می یابد؛ آنچه در عمل رخ می‌دهد، اصالت دارد و پراتیک روزمره یا تجربه‌ی عملی هر کس راهنمای اصلی و تنها معلم اوست.» هر چند که بنیانگذاران سازمان با اعتقاد قلبی به وحی، سعی می‌کردند با الهام از قرآن به مسائل پاسخ دهند و در این کار خود صمیمی بودند، ولی روشی که به کار می‌رفت، با منطق و روش شناخت قرآن نمی‌خواند.

دیگر آموزش‌ها و دستاوردهای سازمان هم کتب مارکسیستی بودند که در آنها به نحوی دیگر منطق «اصالت عمل»‌ و نوعی «پوزیتیویسم» القا و تبلیغ می‌شد.این حقیقتی بود که عضو کلیدی سازمان، مسعود رجوی بر آن تصریح کرده و بر آن تأکید می‌کرد. وی در زندان به آقای کاظم بجنوردی تأکید می‌کرد که :

«از نظر ما مارکسیسم – لنینیسم علم است. علم اجتماع و علم مبارزه است، درست مثل قوانین فیزیک، ربطی به دین و اسلام ندارد. ما نمی‌توانیم بگوییم فیزیک اسلامی یا فیزیک سرمایه‌داری؛ فیزیک، فیزیک است و قوانین خودش را دارد. مارکسیسم هم همین طور.»

التقاطی بودن سازمان در باورها و روش‌ها به اندازه‌ای واضح و روشن بود که مارکسیست‌ها نیز آن را تشخیص می‌دادند و آن را به سازمان مجاهدین گوشزد می‌کردند؛ به عنوان نمونه مسعود احمدزاده مارکسیست در زندان با شنیدن دیدگاه‌های ایدئولوژیک سازمان خطاب به مهدی ابریشمچی گفته است:‌

«شما یک پوسته ایده‌آلیستی (تعبیر مارکسیست‌ها برای مذهب) دارید و مثل جوجه که رشد می‌کند و پوسته (تخم مرغ) را می‌شکند؛ این پوسته‌ی ایده‌آلیستی در حال شکستن است و به زودی هسته‌ی ماتریالیستی آن بیرون می‌زند و نمایان می‌شود.»

حقیقتی که بعدها در سال ۵۴ بر همه روشن شد و سازمان به یک تحول کیفی عظیم یعنی «تحول ایدئولوژیک و تصفیه‌ی آن از افکار و عناصر غیر علمی» دست زد و مارکسیسم را به عنوان تنها مکتب مبارزه با امپریالیسم برگزید. مکتبی که قادر بود نیروهایی را بسازد که منافعش همان منافع والای خلق است. بنابراین مرگ در راه منافع خلق بیشترین منافع برای او محسوب می‌شود و این مسئله به هیچ وجه در چارچوب ایدئولوژی‌های غیر پرولتری قابل درک نیست.

  • الف) ساختار

برای بررسی دیدگاه سازمان مجاهدین خلق درباره‌ی ساختار سیاسی حکومت، تقسیم سازمان به دو دوره ضروری است:‌

  • دوره‌ی اول: قبل از وقوع انقلاب اسلامی

این دوره که از زمان تأسیس تا آغاز انقلاب اسلامی شامل می‌شود، سامان معتقد به سانتریالیسم دموکراتیک و شورایی بودن حکومت بوده است؛ دقیقاً مدلی که از کشورهای سوسیالیستی و از مکتب سیاسی مارکسیسم وام گرفته شده است. اصول حاکم بر تشکیلات سازمان عموماً از فرهنگ مارکسیستی و به خصوص از فرهنگ حزب کمونیست چین تأثیر پذیرفته بود. اصول تشکیلات آن، در واقع جمع‌بندی مائویستی از مبانی استالینی تئوری تشکیلاتی بود.

مهمترین اصلی که سازمان در ابتدا روی آن تکیه می‌کرد، همین اصل سانترالیسم دموکراتیک بود که به نوعی دو اصل سانترالیسم (مرکزیت) و دموکراسی را در برداشت. سانترالیسم یعنی وجود مرکزیت و تمرکز رهبری در تشکیلات، به این ترتیب که تمامی اعضا و ارگان‌های تشکیلاتی در سطوح مختلف، موظف به پیروی و تبعیت از مرکزیت سازمان‌اند و نیز هر ارگانی تشکیلاتی موظف به تبعیت از ارگان بالاتر از خود است. واژه‌ی «دموکراتیک» به معنای دموکراسی در سازمان و تأمین حق اظهار نظر، پیشنهاد و انتقاد برای تمامی اعضا نسبت به ارگان خود یا ارگان‌های بالاتر و رهبری است.

در این تئوری دو اصل فوق لازم و ملزوم یکدیگرند و هر یک بدون دیگری موجب انحراف در حرکت سازمان می‌شود. وجود مرکزیت در سازمان بدون دموکراسی زمینه‌ی دیکتاتوری را در سازمان فراهم می‌کند. وجود دموکراسی بدون سانترالیسم و مرکزیت متمرکز، موجب نوعی لیبرالیسم و آزادی افسار گسیخته و بی‌بند و بار در تشکیلات می‌شود و چنین وضعی سازمان را به سوی هرج و مرج و اضمحلال می‌کشاند.

البته مرکزیتی که با دموکراسی تأمین می‌شود، مرکزیتی است که از طریق جبر تاریخی و انقلاب تکاملی به دست می‌آید؛ به همین دلیل سازمان عقیده داشت‌ که «انقلاب با شرکت توده‌ها مرکب از کارگران، دهقانان و اقشار مختلف خرده بورژوازی و با رهبری طبقه‌ی کارگر به سرانجام خواهد رسید.» سازمان بدون این که مرحله‌ی بینابینی و از جمله مرحله‌ی انقلاب دموکراتیک را در نظر داشته باشد، روی جنبه‌ی سوسیالیستی انقلاب تکیه داشت و آن را با مسئله‌ی نابودی استثمار و از بین رفتن طبقات توضیح می‌داد.

البته اصطلاح جامعه‌ی بی‌ٓطبقه‌ی توحیدی، اگر چه از همان ابتدا به لحاظ مضمونی مطرح بود، لیکن تحت این عنوان دقیقاُ از سال‌های ۵۰ به این طرف مطرح گردید؛ جامعه‌ی بی‌طبقه‌ای که مسعود رجوی در زندان از آن به این تعبیر یاد می‌کرد:‌‌ «ما آمده‌ایم و یک چیز تازه‌ای را آورده‌ایم که هیچ کس نیاورده؛ همه باید ما شویم و در نهایت هم ما نوک پیکان تکامل هستیم.»

گواه آن که سازمان این مدل را از مارکسیست‌ّها گرفته و رنگ و لعاب مذهبی به آن داده، این است که در پاسخ به مارکسیست‌ها که می‌گفتند: «آنچه که شما در نظر دارید، عملاً‌ همان است که مارکسیست‌ها معتقدند.» سازمان می‌گفت: «ما معتقدیم که این وظیفه را یک سازمان اسلامی و توحیدی می‌تواند انجام دهد و البته تا جایی که مارکسیست‌ها پایبند این مسئله باشند، در عمل با آنها همکاری خواهیم کرد،» و در مورد مسئله‌ی رهبری سیاسی جامعه، این صلاحیت را در عین حال که برای سازمان قائل بود، اظهار می داشت که «در صورت صداقت نیروهای مارکسیستی، دلیلی بر کنار گذاشتن آنها از شرکت در رهبری سیاسی ندارند.»

در همین راستا، سازمان انقلاب‌های سوسیالیستی روسیه و چین به عنوان انقلاب زحمت‌کشان و توده‌های تحت ستم این کشورها، به رهبری لنین و مائو که ادامه دهندگان راه انبیاء‌ در دوران معاصر و انقلابیون پیشتاز تلقی می‌شدند، ارزیابی می‌کرد و همواره انقلاب چین و رهبری آن به خصوص شخص مائو و بعدها ین پیائو معاون وی را مورد تأیید قرار می‌داد.

در واقع عنوان «انقلاب دموکراتیک» و «حکومت دموکراتیک» نیز از فرهنگ مارکسیستی وام گرفت؛ سعید محسن در دفاعیه‌ی خود در بهار ۱۳۵۱ اظهار داشت:‌‌ «درک سیاسی و فرهنگی جامعه به امر انقلاب، در همین یک سال اخیر بعد از شهادت برادران سیاهکلی ما به طور عجیبی بالا آمده است و مطمئنم که با شهادت سربازان سازمان مجاهدین خلق، انقلاب ما در جامعه ژرف‌تر و عمیق‌تر خواهد شد، تا پایه‌های «حکومت دموکراتیک ملی»‌ خود را مستحکم سازد.»    

Ramz2 1

آیت الله طالقانی در جمع اعضای نهضت آزادی سال 1342

  • شورایی بودن رهبری

سازمان در قالب سانتریالیسم دموکراتیک در این مرحله به رهبری جمعی معتقد بود و هر یک از اعضای سازمان در قبال مسئولیت مشخصی که بر عهده او گذاشته می‌شود، باید پاسخگو باشد. در واقع تصویر ارائه شده حکومت ایده‌آل به نام «حکومت اسلامی» بیشتر با دیکتاتوری پرولتاریا و سانتریالیسم دموکراتیک احزاب کمونیست شباهت دارد که به جای حزب حاکم، «متقین»‌ بر آن حاکمند و به نوعی سوسیالیسم گردن نهاده‌اند. اکنون با پذیرش دینامیزم قرآن و درک بنیادهای اعتقادی آن، هرگز مجوزی برای انطباق این مکتب با سرمایه‌داری یا انفصالش از امر حکومت نخواهیم یافت.

خصوصاً باید یادآور شویم که حکومت اسلامی در عین این که سرشار از احترام به آزادگی و اختیار وجود انسانی است، هرگز مشابهتی با دموکراسی مورد توجه غرب که بالتمام خرافه‌ای بیش نبوده و نیست، ندارد بلکه به عکس حاوی نوعی اعمال قدرت و رهبری جمعی است.

البته این ساختار یعنی تشکیل جامعه‌ی بی‌طبقه‌ی توحیدی حتی در سال‌های مربوط به دهه‌ی ۶۰ که دوره‌ی دوم و رهبری فردی آغاز شده بود نیز در آثارشان کم و بیش به چشم می‌خورد «بگذار تا قید و بندهای استثماری تمام در هم بشکند و نسیم جامعه‌ی بی‌طبقه‌ی توحیدی که در دل و مزار هر مجاهد حک شده، به هر سو بوزد و فصلی عطرآگین رهایی را بشارت دهد.»

نکته‌ی مهمی که باید به آن اشاره کرد این است که سازمان هر چند در این دوره از فعالیت‌هایش به سانتریالیسم دموکراتیک و شورایی بودن رهبری دم می‌زند، ولی بنابر اظهارات مسعود جانیانی از اعضای جدا شده سازمان، اکثر اصول و ضوابط تشکیلاتی، شکلی و روی کاغذ است و عملاً کاربردی ندارد و مانند اصل شورایی و اصول سانتریالیسم دموکراتیک و اصل انتقاد پایین به بالا و ... آقای مسعود رجوی به بهانه‌ی کودتاهای فردی که قرار است علیه وی و سازمان تحت تسلطش صورت پذیرد، جهت واکسینه کردن سازمان و در یک ضد کودتا، به تئوریزه کردن آن پرداخت که اساس و ماهیت آن کودتا، ساختن کادرهای مطیع از طریق پروسه‌ی مغزشویی بود.

از عوامل دامن زدن به فردگرایی رجوی و تحکیم سلطه‌ی وی، تحلیل مرکزیت از ماهیت انقلاب اسلامی بود. از نظر سازمان چون مرحله‌ی سوسیالیستی انقلاب تحقق نیافته بود، آن را نارس و ناقص قلمداد می‌کردند. در تحلیل سازمان، انقلاب واقعی و کامل در گروی تغییر رهبری بود که تنها سازمان می‌توانست آن را تحقق بخشد.

  • دوره‌ی دوم: بعد از پیروزی انقلاب اسلامی

پس از پیروزی انقلاب اسلامی، هنوز مرکزیت گرایی، اصل بنیادین تشکیلات وانمود می‌شد. اما از بهمن ۵۷ تا دی ماه ۵۸ (انتخابات ریاست جمهوری و اقدام سازمان در اعلام کاندیداتوری رجوی) به تدریج فردگرایی تقدم یافته و به صورت جدی در سازمان متبلور شد. از دی ماه ۵۸ فرد گرایی آشکارا آغاز شده و مسعود رجوی به عنوان فرد شماره‌ی یک و موسی خیابانی به عنوان فرد شماره‌ی دو مطرح شدند.

پس از کشته شدن موسی خیابانی در بهمن ۱۳۶۰، رهبری مسعود رجوی بر سازمان بلامنازع گردید. از این تاریخ به بعد مسعود رجوی به سرعت دست به کار شد و طی سه سال و اندی سازمان را از یک تشکیلات سیاسی – مذهبی، به یک فرقه‌ی شبه مذهبی – مافیایی تقلیل داد. مسعود رجوی در جایگاه خدا نشست و همه‌ی اعضای سازمان موظف شدند نسبت به این خدای جدید وفاداری و کردنش‌شان را رسماً اعلام کنند.

مجموعه تحولات درونی با هدف مطیع سازی نیروها و تبدیل رهبری خاص‌الخاص (شخص مسعود رجوی) و سپس تبدیل این رهبری به عنصری مقدس و دست نیافتنی، به منظور فرمانروایی محض و بلااشکال در امر کنترل نیرو و خط دهی درون و برون، همه و همه از سازمان مجاهدین خلق یک فرقه‌ی ایدئولوژیک نظامی ساخت. به تدریج رهبری بلامنازع رجوی به رهبری ایدئولوژی تبدیل شد و از آن رهبری آسمانی ساختند؛ مریم فجر بارها در سخنرانی‌های خود از مکتب « رجویسم» یا «مسعودیسم» نام برده می گوید:

« رجوی خود را تنها نماینده‌ی برحق خدا در روی زمین می‌داند و سازمان خود را نوک پیکان تکامل معرفی می‌کند... در عرصه‌ی سیاسی خود را مساوی ایران می‌داند و ایران را بدون خود هیچ می‌داند.»

در این ساختار این مسعود رجوی است که مطلق‌العنان و بدون هیچ مشورتی ساختار حکومت را تعیین می‌کند. او همسر ابریشمچی را طلاق سیاسی می‌دهد و بلافاصله او را به عقد خود در می‌آورد و طی حکمی او را به مرحله‌ی رهبری در می‌آورد. وی در مراسم معارفه‌اش می گوید:

«جایگاهی که عاری از تمام زنگارهای شرک‌آمیز و تبعیض آلود طبقاتی و به ویژه عاری از تلقی‌های سوداگرانه سیاسی و اجتماعی است. تعادل عقیدتی و تشکیلایت و اجتماعی بسیار عالی‌تری را برای همه (چه زن و چه مرد) تأمین می‌کند. جایگاهی که در پرتو ایدئولوژی انقلابی و توحیدی خود از صدور و محور انقلاب و ترقی به آن راه برده‌ایم و مشخصاً بر تساوی و یگانگی ماهوی زن و و مرد تأکید می‌کنند.»

در همین راستا مریم ابریشمچی به جایگاه رهبری صعود کرد و در عرض مسعود رجوی قرار گرفت. رجوی در این راستا به نحوی از شورای مرکزی برای خانمش مریم بیعت گرفت و گفت:‌‌ «بدون ذره‌ای مبالغه به آن معتقدم که همین مسئول اول شما (مریم) برای ما یک رحمت ویژه‌ای است. آی بچه‌ها درست می‌گویم؟‌ اعضای شورای مرکزی:‌ بله. وی سپس برای بار دیگر که بیعتش را تأکید کند، می‌پرسد: آیا هیچ مبالغه‌ای در کار هست؟‌ شورای مرکزی:‌ خیر. برای تأکید بیشتر آیا تک تک شما یقین دارید؟‌ اعضای شورا: بله...»

دفتر سیاسی و کمیته‌ی مرکزی برای ایجاد روحیه‌ی نشاط در پیروان خود، طی بیانیه‌ای اعلام می‌کند:‌ فردا در جریان سقوط محتوم رژیم... و در جریان نوسازی و بنای دموکراتیک، همگان با آثار و عوارض و ابعاد این قدم مهم تاریخی بیشتر آشنا خواهید شد. به همین روال آثار عظیم ایدئولوژیکی و سیاسی رهبری مسعود و مریم در طول زمان به ظهور خواهد رسید.

بنابراین در دوره‌ی دوم که تا کنون ادامه دارد، ساختار سیاسی طراحی شده از سوی این سازمان التقاطی، ساختاری عمودی است و همه چیز از رهبری سازمان ناشی می‌شود و به تعبیر خانم مریم ابریشمچی، رهبری حکم فکر و مغز دارد و بقیه‌ی افراد از شورای مرکزی گرفته تا قاطبه‌ی مردیم در حکم دست و پا هستند که باید فرمان ببرند و در تصمیم‌گیری‌ها هیچ‌گونه نقشی نداشته باشند.

  • ب) مشروعیت

مشروعیت به این معنا که حاکم حق قانون‌گذاری و حکمرانی را از کجا و از چه منبعی به دست آورده است؟ برخی مبنای مشروعیت را اراده‌ی مردی و برخی مبنای مشروعیت را خداوند دانسته‌اند. برخی نیز مبنای مشروعیت را قهر و غلبه و قدرت دانسته بر این باورند کسانی که بهره‌ی بیشتری از قدرت جسمی، فکری و روانی دارند، با استفاده از آن زمان سیاسی جامعه را به دست می گیرند و همین مبنای مشروعیت آنها می‌شود. در اندیشه‌ی سیاسی غرب این نظریه در اندیشه‌های کسانی مانند ماکیاولی و نیچه به چشم می‌خورد.

برای بررسی این که مبنای مشروعیت از نگاه سازمان مجاهدین خلق چگونه بوده است، به دلیل تطورات فکری و سیاسی که در آن به وجود آمده، لازم است سازمان را به دو دوره کاملاً متفاوت تقسیم کنیم:  دوره‌ی اعتقاد به سانتریالیزم دموکراتیک و شورایی بودن رهبری و دوره‌ی رهبری فردی. آنچه مسلم است از نظر سازمان مشروعیت رهبری، خواه شورایی و خواه فردی، از مردم گرفته نمی‌شود. آنها اساساً برای مردم اعتباری قائل نیستند و حتی نظام‌های لیبرالیستی که مشروعیت خودشان را از رأی مردم می‌دانند به تمسخر گرفته، می‌گویند: « باید یادآور شویم که حکومت اسلامی [که سازمان به آن معتقد بود] در عین این که سرشار از احترام به آزادی و اختیار وجود انسانی است، هرگز مشابهتی با دموکراسی مورد توجه غرب – که بالتمام خرافه‌ای بیش نبوده و نیست – ندارد.»

آنها دموکراسی را در کنار سانتریالیزم و تمرکز گرایی می‌پسندند تا موجب هرج و مرج نگردد. البته دموکراسی‌ای که هیچ گاه معلوم نشد چگونه مردم یا اعضا در تعیین حاکمان، رهبر یا اعضای شورای رهبری نقش آفرینی می‌کنند. از اسناد موجود  به دست می‌آید که سازمان چه در دوران رهبری شورایی و چه در دوران رهبری فردی به ظاهر معتقد به مشروعیت الهی و از بالا بود، ولی عملاً به مشروعیتی قائل است که نیچه و ماکیاولی به آن گرایش دارند. سازمان با رویکرد التقاطی که در مشروعیت اتخاذ کرده، حتی مشروعیت کشورهای کمونیستی مانند چین و شوروی را الگو قرار نداده است. بلکه آنها سعی کرده‌اند تفکرات مارکسیستی خود را در قالب‌های دینی پیاده کنند تا پذیرش آنها برای بچه مسلمان‌هایی که به این سازمان می‌پیوندند قابل قبول‌تر تلقی شود.

از این رو سازمان ابتدا رهبری شورایی را در قالب «امامت متقین» مطرح می‌کرد و رهبری را نوعی اعمال قدرت و رهبری جمعی می‌دانست که اگر بخواهیم در قالب یکی دو کلمه به آن اشاره کنیم، حکومت متقین بهترین تجسم آن است. در این قالب است که گروه صاحب تقوی که خصوصیت ویژه‌اش «اهلیت» (آگاه‌ترین بودن) نسبت به احوال اجتماعی است، قدرت و رهبری را به دست می‌گیرد و جامعه را به جانب بنیادهای قرآن سوق می‌دهد. بر اساس این تفکر، صرف داشتن تقوی و داشتن خصوصیت ویژه‌اش - آگاهی نسبت به احوال اجتماعی – به صاحبان تقوی و اعضای شورای مرکزی حق حاکمیت می‌دهد و حکومت آنها را مشروع می‌سازد. هر چند آنها نه منصوب به نصب عام از سوی امام معصوم علیه‌السلام باشند و نه از سوی مردم با اعضای پایین‌تر سازمان انتخاب شده باشند.

در دوره‌ی دوم یعنی فردی شدن رهبری که نمود آن را بیشتر در بعد از انقلاب اسلامی ایران می‌توان مشاهده کرد، باز هم مشروعیت رهبری سازمان به صورت عمومی تعریف می‌شود و مردم و اعضای پایین سازمان در چنین حکومتی حق هیچگونه تصمیم‌گیری ندارند. در این دوره همان گونه که در بالا ذکر شد،‌ جایگاه مردم به دست و پا تشبیه می‌شود که تنها باید فرمان را اجرا کنند و خود تصمیم گیرنده نیستند.

بر اساس این مبنا، آنها تصریح می‌کنند: «‌ رهبری در سازمان هیچ تعینی را به سمت پایین نمی‌تواند بپذیرد... یک درجه پایین آمدن فرمالیزم است و محتوای مسئولیت رهبری را مخدوش می‌کند.» و جالب این که چنین تفکری را ایدئولوژی ناب توحیدی دانسته، می‌گویند:

«باید به سراغ ایدئولوژی ناب توحیدی رفت و در آنجا جستجو کرد. حلال تمامی مشکلات پایه و مایه ضروری انقلابی‌گری و مجاهدت در گرو یک شرط بسیار مهم و ضروری، یعنی رهبری است؛ در این زمینه مجاهدین قبل از هر چیز از نعمتی برخوردارند که واقعی‌ترین واقعیت آنهاست. برخورداری از حضور و وجود شخص «مسعود» که سیمای این رهبری در او تبلور یافته و مریم در انقلاب درونی مجاهدین و با حضور مبارکش در رهبری نوین سازمان و انقلاب، جایگاه اخص او را به ما شناساند. کسی که لحظات ما، لحظات مجاهدین و لحظات انقلاب نوین ایران، از اندیشه‌ی او بارور می‌شود. از حضور نشأت می‌گیرد، راهها را بر ما می‌گشاید و در سخت‌ترین تنگناها فریادرس ماست. الگوی تمام عیار ماست، کعبه‌ی دلهای ماست، به او عشق می‌ورزیم و از او درس عشق ورزیدن می‌آموزیم. این ماییم و این کعبه‌‌ی دلها.»

در نظام حکومتی پیشنهادی سازمان که مدل کوچک شده‌ی آن در داخل سازمان در حال اجراست، رهبری تنها نقطه‌ی اتکا در اجرا نیست؛ بلکه به عنوان کسی معرفی می‌شود که حرف نهایی را به طور اخص در رابطه با ایدئولوژی سازمان می‌زند و بر این نکته تصریح می‌شود که « در سازمان مجاهدین خلق اندیشه‌ی مسعود است که به لحاظ ایدئولوژیک راهگشایی می‌کند و مرزهای عقیدتی را تعیین می‌کند.»

از نگاه سازمان در دوره‌ی جدید «امر رهبری عقیدتی نقش تعیین کنندگی دارد و هر کس به هر میزان از خود رها شده و به این پدیده چنگ بزند، طبعاً‌ انرژی‌ها و خلاقیت‌ها و استعدادهایش متمرکز و شکوفا می‌شود. هر کس در جای خودش به هر میزانی که بیشتر توانستهت باشد از پیله و جلد فردی خودش در بیاید و به عنصر ایدئولوژیکی و رهبری رو کند و خالص‌تر و جامع‌تر وصل شود و از آن دینامیسم بگیرد، طبعاً می‌تواند مسئولیت پذیری داشته باشد.»‌

در نتیجه بر اساس این مبنا، رهبری سازمان خطاب به همه‌ی نیروهای تحت امر خود می‌گوید:‌

« همه مشغله‌ی ذهنی و عقده روانی جامعه و گروه‌های سیاسی مانند سازمان در دو مسئله براندازی و جانشینی خلاصه شده است. اما جامعه شناسی برای افراد و گروه‌ها در این مسیر است که در براندازی همه به من کمک کنید و در جانشینی همه رهبری و اطاعت مرا بپذیرید. در این که من در براندازی از چه سو حرکت کنم و با کدام قدرت خارجی دست همکاری می‌دهم کسی از من چیزی نپرسد و در این که در جانشینی برنامه‌ی کار و شیوه‌ی حکومت کردن من چه خواهد بود، از هم اکنون هیچ کس شک و تردیدی در حرف‌ها و شعارهای من نداشته باشد.»

و این همان مرحله‌ای است که افراد کاملاً از هویت فردی خود، از خانواده، زن و فرزند گرفته، خالی می‌شوند و عملاً هویت سازمانی پیدا می‌کنند. هر چند رهبری سازمان برای جدایی همسران‌شان و فرزندان‌شان تصمیم بگیرد و انقلاب طلاق راه بیندازد! با این نگرش به تدریج سازمان به سمت فرقه شدن حرکت کرد و در اواسط ۱۹۸۷ سازمان همه‌ی صفات یک فرقه را دارا بود، آن رهبری عالی مقام خاص خود را داشت که به طور رسمی به او عنوان رهبر اطلاق می‌شود و به طور غیر رسمی به او «امام حاضر» عنوان می‌دهند.

مجاهدین مراتب خشکی به وجود آورده‌اند که بر اساس آن دستورات از بالا صادر می‌گردد و اولین وظیفه‌ی هر نیرو عادی و معمولی، اطاعت بی چون و چرا و بدون هرگونه سؤالی می‌باشد. این فرقه‌ی مخوف که مریم رجوی از آن به مکتب «رجویسم» یا «مسعودیسم» یاد می‌کند، کم کم رنگ یک دین به خود گرفت که پیامبر و امام آن مسعود رجوی است و دستورات او واجب عینی و لازم‌الاجراست و حتی گاه در مقام «لایسئل عما یفعل» به جای خدا می‌نشیند و همه به صورت جبری به صورت یک عنصر غیر ارادی در حوزه اراده‌ی او در می‌آیند و همانند یک قدیس و کشیش کلیسا قادر است گناهان اعضای این فرقه را نیز ببخشد!

در دین رجوی آموزش می‌دهند که «خود را به رهبری بسپارید و به او نگاه کنید و با پای او راه بروید. هیچ یک از بدی‌ها و خوبی‌ها و گناه و ثواب مال شما نیست و شما مال رهبری هستید؛ گناهان‌تان را به او واگذار کنید، او شما را می‌بخشد. کارهای خوب هم مال شما نیست، آنها را در جیب خود نریزید و برای خود سرمایه نکنید؛ آن هم مال رهبری است. اگر کسی گناه یا خطایی مرتکب شود، باید مجازات شود، اما اگر رجوی گناهی مرتکب شد، باید پاداش بگیرد. همچنین فدای کلیه‌ی اعضای سازمان در «پرداخت» است و فدای رجوی در «دریافت» است.»

ابریشمچی با هدیه‌ی همسرش به رجوی فدا کرد و رجوی در قبول این هدیه ... خلوص عقیدتی زمانی ایجاد می‌شود که همه‌ی ذهن را رهبری پر کند و کارها به نیت نزدیکی او باشد [قربة الی المسعود] ... و البته این همان مقام ربوبی است که قرن‌ها پیش از این فرعون به آن رسید و با جمله‌ي «انا ربکم الاعلی» آن را با صدای بلند اعلام می‌کرد. مقامی که علی محمد باب رهبر فرقه بابیه نیز در پایان راه پس از درک مقام امامت به آن رسید و در زندان بر آن تصریح کرد و گفت: «لا اله الا انا و انا مسجون غریب.»

فعالیت تبلیغاتی یک طرف و شستشوی مغزی اعضای مجاهدین به قدری گسترده شده که آنها به عنصر بی‌خاصیت و بدون فکر و اندیشه – دست و پا – همان که خانم ابریشمچی می‌خواست، تبدیل شده‌اند. در اطلاعیه‌ی اتحادیه‌ی انجمن‌های دانشجویان مسلمان خارج از کشور (وابسته به سازمان) خطاب به رهبری نوین آمده است:

«امروز شما (مسعود و مریم) مشعل‌داران یکتاپرستی و پرچم‌داران اعتلای آرمان‌های یگانه‌ساز و تحقق اسلام انقلابی هستید که در چارچوب صداقت بی‌نظیر انقلابی، با تمامی هستی خویش، ابراهیم‌وار پای در آتش نهاده‌اید تا از گرمای وجودتان جوانه‌های قسط بر شاخسار روابط اجتماعی روییده و آنچه شرک و بیگانگی است به توحید و یگانگی بدل شود.»

در نامه‌ی حسین ابریشمچی به مریم رجوی آمده است:‌ «آرزو دارم یک بار نزد تو و مسعود بیایم و به عنوان پرچم‌داران این انقلاب عظیم در مقابل‌تان زانو بزنم و فریاد بزنم اشهد ان ال اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله.»

فاطمه فرشچیان از مسئولان نهادهای سازمان خطاب به رهبری نوین سازمان می‌نویسد:‌ «خدا را سپاس که تو را شناختم وگرنه به گفته‌ی پیامبر اکرم، امام زمانه‌‌ی خود را نمی‌شناختم در جاهلیت مرده بودم... امروز دیگر خدایی را می‌بینم که به من احاطه دارد و من او را در انتهای مسیری یافتم که در ابتدای آن تو (مسعود و مریم) را دیده بودم. همان‌گونه که حضور تو را حس می‌کنم، هستی مطلق او را نیز با مطلق وجود خود حس می‌کنم.»

ابوالقاسم رضایی عضو مرکزیت خطاب به رجوی می‌نویسد:‌ «انسان‌های بزرگ جاذبه و دافعه‌ی عظیمی دارند. این جاذبه و دافعه را من در علی (ع)‌ سراغ داشتم و این بار در تو می‌بینم. مطمئنم که در روز قیامت جای تو در پیش اولیای خدا خواهد بود و مطمئنم که دست مرا نیز خواهی گرفت و مرا نجات خواهی داد.»

یکی دیگر از اعضای مرکزی سازمان با تمسک به قرآن کریم آیه‌ی تطهیر «یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا» را در شأن مسعود و مریم می‌خواند و دیگری آیه‌ی «‌الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی»‌ را پس از ازدواج تشکیلاتی مسعود و مریم تلاوت می‌کند.

Ramz2 2

و این همان حقیقتی است که شهید مطهری (ره) از مدت‌ها پیش درباره‌ی این سازمان التقاطی هشدار داده بود: «جریان به اصطلاح گروه موسوم به مجاهدین، اینها در ابتدا یک گروه سیاسی بودند، ولی تدریجاً به صورت یک انشعاب مذهبی دارند در می‌آیند، درست مانند خوارج که در ابتدا حرکت‌شان یک حرکت سیاسی بود بعد به صورت یک مذهب با یک سلسله اصول و فروع درآمدند. کوچک‌ترین بدعت اینها این است که به قول خودشان به خودکفایی رسیده اند و هر مقام روحانی و مرجع دینی را نفی می‌کنند. از همین جا می‌توان تا آخر خواند. دیگر این که در عین اظهار وفاداری به اسلام، کارل مارکس لااقل در حد امام جعفر صادق علیه‌السلام نزد اینها مقدس و محترم است. البته اینها، آنهایی هستند که بر مسلک سابق خود باقی هستند. آنها که اعلام تغییر مواضع ایدئولوژیک کردند، تکلیف‌شان روشن است.»

  • ج) وظایف سیاسی و حقوقی

در حوزه‌ی وظایف حقوقی و سیاسی که باید وظایف مردم نسبت به حاکم و وظایف حاکم نسبت به شهروندان تبیین شود، حاکم موظف است قوانین مورد نیاز جامعه، روابط میان دولت‌ و ملت، روابط میان دولت‌ها و سازمان‌های جهانی را تنظیم نماید؛‌ خیر و صلاح جامعه‌ی مسلمین را در نظر بگیرد. مردم نیز متقابلاً موظفند قوانین مصوب را که توسط حاکم اجرا می‌شود، تبعیت کنند. در این باره منبع معتبری که بتوان این‌گونه وظایف را از آن استخراج کرد، یافت نشد ولی از لابلای مباحث درون سازمانی آنها می‌توان برخی وظایف را اصطیاد و به دست آورد.

از آنجایی که سازمان از بدو تشکیل تا کنون دچار تطورات فکری و سیاسی شده است، طبیعی است که وظایف سیاسی و حقوقی آنها نیز در معرض تطور و تحول قرار گیرد؛ زیرا وظایف سیاسی بر اساس مبانی شکل می‌گیرد و طبق آنها تعریف می‌شود. هر چند سازمان در طول دوران ۵۰ ساله‌ی گذشته دچار تطورات زیادی شده است، ولی همان‌گونه که قبلاً اشاره کردیم، حداقل باید آن را به دو دوره‌ی اساسی تقسیم کرد.

  • دوره‌ی اول: دوره‌ی قبل از انقلاب اسلامی

در این دوره که سازمان به شدت طرفدار مارکسیسم بود و مکتبی التقاطی از اسلام و مارکسیسم به وجود آورده بود، بر اساس مبانی مارکسیستی وظایف سیاسی و حقوقی متناسب با مارکسیسم برای حاکمان و مردم تعریف می‌کرد.

  1. اصل برادری، برابری و آزادی

این اصل که از اصول سیاسی و حقوقی مارکسیست‌ها می‌باشد، به یکی از مهمترین شعارهای این مکتب بشری تبدیل شده است. سازمان مجاهدین خلق نیز با التزام به این اصل معتقد است که باید روابط انسان‌ها در این چارچوب صورت پذیرد. سعید محسن از اعضای کادر مرکزی «بعد از جریانات سال‌های ۴۱-۳۹ و مشاهده‌ی وضع مملکت و ناراحتی‌های مردم از وضع موجود با کمک محمد حنیف‌نژاد در فکر از بین بردن تبعیضات افتاده و تصمیم گرفتیم بر مبنای شناخت واقعی جهان، موقعیت انسان و روابط انسان و اجتماع را مبنی بر اصول مساوات و برادری استوار نماییم. پیاده کردن اصل مساوات و برادری که هرگونه بهره‌کشی انسان از انسان را محکوم می‌کند، مشکل سیاسی – ایدئولوژی ما بوده و برای نیل به چنین هدفی، حرکت تمام افراد جامعه ضروری است.»

در چنین نظامی خانواده نیز هویت سازمانی گرفته و بر اساس تصمیم سازمان در می‌آمد،‌ نویسندگان روند جدایی در دی ماه ۵۹ درباره‌ی برخورد فرقه‌ای سازمان با خانواده و ازدواج نوشته‌اند:‌‌ «در این نظام امر هدایت ... تبدیل به ساختن و پرداختن و دخالت در جزئی‌ترین امور انسان‌ها شده و برخورد با شیء جای برخورد با انسان را گرفته... حزب و سازمان که به لحاظ اجتماعی و مرامی هم سنخ‌اند و وظیفه‌ی سازماندهی سیاسی – نظامی این حرکت را بر عهده دارد، به صورت تنظیم کننده‌ی کوچک‌ترین و جزئی‌ترین حرکات آنها و کنترل کننده‌ی زوایای فکر و قصد و نیت افراد و دخول کننده در خصوصی‌ترین امور آنها (نظیر امر ازدواج، آن هم به مسخره‌ترین و ناپخته‌ترین صورتش) در می‌آید.

  1. نفی مالکیت خصوصی

سازمان در موضوع اقتصاد نیز التقاطی فکر می‌کرد و همانند مارکسیست‌ها منکر مالکیت خصوصی بود و به جامعه‌ی ‌آرمانی بی‌طبقه‌ی توحیدی می‌اندیشید. در این جامعه‌ی آرمانی هرگونه فقر و فساد و بهره‌وری منتفی است و هرگونه استعمار و استثمار نیز باید از میان برداشته شود. آنها در این موضوع آنقدر به افراط رفته‌اند که حتی مرحوم آقای طالقانی را نیز مانع تحقق اهداف خود می‌پنداشتند، به طوری که کار به جایی رسیده بود که در زندان افرادی مثل رجوی به مرحوم طالقانی اجازه‌ی تفسیر قرآن نمی‌دادند؛ زیرا «مالکیت خصوصی را قبول دارد و گرایشات خرده بورژوازی دارد.»

آنها مطابق همه‌ی تعلیماتی که در سازمان دیده می‌شد و مطابق همه‌ی ایده‌آل‌های انقلابی خود واقعاً‌ معتقد بودند که مبارزه‌ی انقلابی باید سرانجام به نفی کامل استثمار انسان از انسان بینجامد و قبول کرده بودند که سرچشمه‌ی همه‌ی مظالم و مفاسد اجتماعی، همه‌ی نابرابری‌ها و نارسایی‌ها و همه‌ی رنج‌ها و بدبختی‌های موجود در جامعه ناشی از حاکمیت استثمارگرانه طبقه‌ی حاکمه بر طبقات زحمت‌کش جامعه است.

همچنین تئوری‌های مارکس راجع به مسئله «ارزش اضافی» در جامعه‌ی سرمایه‌داری را مطالعه کرده، معتقد بودند که ایدئولوژی اسلامی نه تنها هیچ‌گونه تناقضی با از بین بردن استثمار و نابودی طبقات ندارد و نه تنها هیچ‌گونه ممانعتی در راه یک جهان بی‌طبقه ایجاد نمی‌کند، بلکه با قرلار دادن پهنه‌های وسیع‌تری از تکامل اخلاقی و معنوی در مقابل انسان، جبران محدودیت دید مادی مارکسیسم را در همان جهان بی‌طبقه خواهد کرد.

 

  1. سیاست خارجی و روابط بین الملل

یکی از اصول سیاست خارجی سازمان در این دوره، مقابله با امپریالیسم آمریکا با تکیه بر امپریالیسم شرق بوده است. سازمان در توضیح «حق و باطل» امپریالیسم جهانی را مهمترین نیروی باطل عصر ما تحلیل می‌کرد؛ چرا که در شرایط کنونی این نیرو نقش اصلی را در بازداشتن توده‌ها و مستضعفان از مسیر تکامل «سبیل الله» ایفا می‌کند و وقتی که مبارزه در راه خدا، برداشتن سدها و موانع راه تکامل و جنگ با نیروهایی است که این راه را سد می‌کنند «یصدون عن سبیل الله»‌ طبعاً «افضل الجهاد» مبارزه برای نابودی و از میان برداشتن امپریالیسم است که در تحلیل سازمان بزرگترین سد راه تکامل شناخته می‌شود.

بی‌تردید مراد سازمان از امپریالیسم، آمریکا و کشورهای اقمار آن یعنی فرانسه و انگلیس است، زیرا اولاً در هیچ کجا دو ابرقدرت چین و شوروی را امپریالیسم معرفی نکرده، بلکه انقلاب‌های چین و شوروی را به عنوان انقلاب‌هایی که ادامه دهندگان راه انبیاء تلقی می‌شوند و باید به عنوان الگو از آنها استفاده کرد، نام می‌برد و ثانیاً‌ خود سازمان امپریالیسم را اینگونه تفسیر می‌کند‌ «در تبیین سیاسی پدیده‌ی امپریالیسم باید گفت که امپریالیسم عبارت است از مجموعه‌ای از کشورهای غربی و معروف به «آزاد» و بلوک غرب (آروپا و آمریکا) که به استعمار و استثمار تمامی توده‌ها و مستضعفان جهان – چه در کشورهای خود و چه در سرزمین‌های دیگر – به خصوص در کشورهای جهان سوم پرداخته‌اند.

آمریکا از اوایل این قرن در سایه‌ی رشد سریع صنعت و سرمایه‌داری به جرگه‌ی امپریالیست‌ها پیوست؛ تا آنجا که پس از جنگ جهانی دوم گوی سبقت را از دیگر کشورهای استعماری ربود و به تدریج در رأس آنها قرار گرفت. از این رو امپریالیسم را مهمترین دشمن اصلی (سد راه تکامل در مرحله‌ی کنونی) دانسته، معتقد است « هیچ رابطه‌ی انسانی بین امپریالیسم و خلق‌های تحت سلطه وجود ندارد، هر چه هست یا اسارت است یا نبرد آزادیبخش.»

بنابراین «علاج همه‌ی دردهای بی‌درمان امروز در ادامه دادن و هر چه عمیق‌تر کردن مبارزه‌ی ضد امپریالیستی – آمریکایی نهفته است. پیام مجاهدین خلق به تمام مردم دنیا و نیروهای انقلابی و مردمی:‌ پیش به سوی ریشه‌کن کردن نفوذ آمریکا، عمده‌ترین داروی کنونی دردها» است.

جالب این که سازمان در روزهای آغازین انقلاب اسلامی، ایران اسلامی را در زمره‌ی رژیم‌های وابسته به امپریالیسم معرفی می‌کرد و مسئولان کشور را مورد تمسخر و استهزاء قرار می‌داد و زودتر از همه خواهان قطع رابطه با آمریکا شده بود؛ سازمان در تبیین این خواسته‌ی خود اظهار می‌داشت :

« این رابطه دو وجه بیشتر نداد، یا اسارت آمیز است یا قهر آمیز. اگر ما علیه امپریالیسم و سردمداران‌شان، امپریالیسم آمریکا در یک پیکار گسترده و عمیق نباشیم، الزاماً و بدون شک سرانجام در چنگال‌های خونین‌شان اسیر خواهیم بود... اساساً آمریکا نمی‌تواند توطئه نکند و ما نمی‌توانیم از او بخواهیم که توطئه نکند، چرا که اساساً رابطه‌ی ما با امپریالیسم – به قول امام – رابطه‌ی ظالم و مظلوم است. آیا وقت آن نیست که شعار قطع کلیه‌ی روابط اقتصادی، سیاسی، نظامی با امپریالیسم آمریکا این جهانخوار جنایتکار – و به قول امام این شیطان بزرگ، این طاغوت زمان – را برای همیشه بدهیم.»

  • دوره‌ی دوم: دوره‌ی فردگرایی و وابستگی به جهان غرب
  1. برابری‌و برادری،‌ آزادی

در این دوره این اصل به اوج خود رسد. برادری و برابری به حد اعلای خود رسید، به طوری که عملاً خانواده متلاشی شد و در پروژه‌ای به نام «‌انقلاب طلاق» زنان و مردان همه به طور مساوی در خدمت سازمان درآمدند. روابط خانواده بین یک زن و شوهر و فرزندان نه تنها به صورت محتوایی بلکه به صورت فرم‌های متعارف نیز در سازمان وجود نداشت. سازمان وجود هسته‌ی خانواده در درون تشکیلات را نقطه جدایی روابط تشکیلاتی اعضا با سازمان می‌دانست.

آزادی از قید و بندهای دینی نیز در این دوره معنای خاص خود را پیدا کرد،‌ به طوری که می‌توان با الهام گرفتن از روح کبیر لنین که به نماینده‌اش در آلمان – که ابا داشت کراوات بزند – گفته بود اگر لازم باشد دامن هم باید بپوشد و به ملاقات فاشیست‌های حاکم در آلمان برود؛ مقرر شد که برای بعضی از ملاقات‌های حساسیت برانگیز اشکال ندارد حجاب برداشته شود و خواهران اجازه داشته باشند که حجاب بردارند، منوط بر این که مواظب باشند نه در سالن، بلکه در اتاق‌های محل ملاقات این کار صورت بگیرد و طبعاً عکس و فیلمی هم در این رابطه گرفته نشود.

مشکل مصرف مشروبات الکلی نیز در سطوح دیپلماتیک به یمن وجود رهبری حل شد و گفته شد اگر آب در دسترس نیست، می‌شود آن مشروب را بالا انداخت یا جرعه جرعه نوشید تا در حد همان یک گیلاس بماند!

  1. سیاست بین‌الملل

در این دوره سازمان در جریان دگردیسی کامل از جهان شرق فاصله گرفته و به دامان امپریالیسم غرب به سرکردگی آمریکا پناه می‌برند و در این دوره به نوکران مستقیم آمریکا برای براندازی رژیم جمهوری اسلامی تبدیل می‌شدند. در این رویکرد جدید برای این که آمریکایی‌ها آنها را بپذیرند، از گذشته‌ی خود اظهار پشیمانی کرده و طی نامه‌ای به دو نفر از نمایندگان کنگره‌ی ایالات متحده آمریکا تصریح کرده‌اند:

«باید تأکید کرد که سازمان مجاهدین خلق ایران به هیچ وجه مسئول قتل هیچ آمریکایی نیست و این امر در مواقع متعددی توسط نمایندگان شورای ملی مقاومت و سازمان مجاهدین خلق تصریح شده است.»

سپس برای رفع این اتهام بدین‌گونه تمهید می‌کند که «سازمان در دوران غیبت رجوی از صحنه‌ی مبارزه (ساله‌های ۵۷ – ۵۰ که رجوی زندان بوده است) دچار یک کودتا شد و برای مدت چند سال از اسم مجاهدین خلق سوء‌ استفاده شد. کشتن اتباع آمریکایی در زمانی صورت گرفت که مجاهدین در واقع هیچ‌گونه حضور سازمان یافته‌ای در خارج از زندان نداشتند و در عوض یک گروه مارکسیستی از عنوان مجاهدین سوء‌ استفاده کردند. بنابراین مستشاران آمریکایی را ما نکشته بودیم، آن یک شاخه‌ی افراطی در درون سازمان بود که سر خود این کار را کرده بودند و الان هم دیگر نیستند! شعار مرگ بر امپریالیسم را ما نمی‌دهیم، قبلاً می‌دادند برای مصرف داخلی!‌»

در وابستگی به آمریکا کارشان به جایی رسید که سناتور ادوارد کندی برای تظاهرات سازمان بر ضد جمهوری اسلامی پیام می‌دهد و ضمن حمایت از فعالیت‌های سازمان از قتل کاظم رجوی و علی اکبر قربانی اظهار تأسف می‌کند و این پیام در نشریه‌ی آنها نیز انعکاس می‌یابد و پس از پیروزی بیل کلینتون در انتخابات ریاست جمهوری، آنقدر روابط سازمان با امپریالیسم دوستانه می‌شود که مسعود رجوی برای وی پیام تبریک صادر می‌کند و در آن خطاب به رئیس جمهوری آمریکا می‌نویسد: «با خوشوقتی بسیار از سوی مقاومت عادلانه‌ی مردم ایران برای صلح و آزادی که علیه دیکتاتوری تروریستی – مذهبی حاکم بر ایران مبارزه می‌کند، پیروزی شما را که بر حسب آرمان‌ها و اهداف اعلام شده‌تان یک پیروزی برای دموکراسی و حقوق بشر در دنیای امروز به شمار می‌رود، تبریک می‌گویم.»

کلینتون نیز در پیامی دوستانه خطاب به وی می‌نویسد:‌ « مسعود عزیز! سیاست خارجی ایالات متحده نمی‌تواند از اصول اخلاقی مورد اشتراک اکثر مردم آمریکا جدا باشد. ما نمی‌توانیم نحوه‌ی رفتار سایر دولت‌ها با مردم خودشان را نادیده بگیریم. دموکراسی‌ها طرف حساب‌های قابل انکاری در قیاس با دیکتاتورها هستند. من از تشکیل یک سپاه دموکراسی برای اعزام هزاران داوطلب با استعداد آمریکایی به کشورهایی که نیاز به تخصص‌های حقوقی، مادی و سیاسی داشته باشند،‌ حمایت می‌نمایم.

از علاقه‌ی شما نسبت به طرح‌هایم برای اولویت دادن به مردم و به جلو راندن کشورمان قدردانی می‌کنم. در حالی که من و الگور برای رویارو شدن با چالش‌هایی که پیش رو داریم اقدام می‌نماییم، از نظریات شما استقبال می‌کنیم. از نامه‌ی تبریک شما تشکر می‌کنم.»

نویسنده: حجت‌الاسلام‌والمسلمین قاسم روانبخش

ویژه‌نامه رمزعبور درباره 5 دهه فعالیت تروریستی سازمان مجاهدین خلق؛ منافقین بدون سانسور


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31