بررسی رفتار تروریستی و زمینه های آن در سازمان چریک های فدایی خلق

Articleاشاره

خشونتی که رژیم پهلوی در سرکوب مبارزات آرام مردم به کار برد، راه را برای بکارگیری خشونت علیه خود باز کرد. این خشونت مبارزه مسلحانه نامیده شد و چون با فدا شدن " مبارز"  در راه آرمان های عدالت خواهانه همراه بود مقدس شمرده شد. مبارزه مسلحانه از سوی مدافعانش موثرترین شیوه برای مبارزه با دیکتاتوری شاه بود. اما این مبارزه مسلحانه چه تفاوت ها و شباهت هایی با تروریسم داشت؟ آیا می توان این دو را مترادف دانست و یا آن که هر یک روشی جداگانه است. همچنین چگونه می توان از یکی به دیگری راه یافت؟

در این مقاله تلاش شده است بستر پدید آمدن این مسیر در نمونه یک گروه چریکی مارکسیست بررسی شود.

مقدمه

کودتای 28 مرداد سال 1332 موازنه سیاسی را به سود شاه تغییر داد ولی هنوز شاه نمی توانست در قامت یک دیکتاتور تمام عیار، قدرت را به تمامی در اختیار بگیرد. در نتیجه گروه ها و رجال سیاسی اپوزیسیون امید داشتند با ساز و کارهای قانونی بتوانند شاه را به رعایت قانون اساسی مجبور سازند. خصوصاً آنکه دولت برآمده از کودتا با رهبران جبهه ملی با مدارا رفتار می کرد (1).

با عمیق شدن اختلافات آمریکا و جهان غرب با شوروی و اقمارش، که از آن به عنوان جنگ سرد یاد می شود، گسترش کمونیسم و وقوع انقلاب های قهرآمیز، که می توانست منافع غرب را مورد تهدید قرار دهد، از نگرانی های جدی آمریکا به شمار می رفت. در نتیجه هنگامی که جان. اف کندی در سال 1339ش از سوی دمکرات ها به کاخ سفید راه یافت برای مقابله با این دو تهدید، چاره کار را در اعطای دمکراسی حداقلی و اصلاحات اقتصادی در کشورهای تحت سلطه آمریکا یافت.

در نتیجه اعمال فشار کندی، در آستانه انتخابات مجلس بیستم، شاه وعده داد احزاب می توانند در این انتخابات آزادانه مشارکت کنند. انتخابات با مشارکت احزاب برگزار شد، اما تقلب در انتخابات، از عزم و اراده وی برای میدان ندادن به مخالفان و منتقدان خبر می داد. اما این پایان ماجرا نبود زیرا با سقوط دولت شریف امامی، دکتر علی امینی که از دوستان کندی به شمار می رفت با اشاره کاخ سفید، از سفارت ایران در واشنگتن راهی کاخ نخست وزیری شد تا شاید بتواند با انجام برخی اصلاحات خطر کمونیسم و انقلاب قهرآمیز را از ایران دور سازد.

صعود علی امینی به قدرت، شرط کمک های مالی آمریکا به ایران بود. امینی در 17 اردیبهشت 1340 فرمان نخست وزیری را از شاه دریافت کرد و مهم ترین برنامه دولت خود را " اصلاحات ارضی" ، مبارزه با فساد و اصلاح وضع اقتصاد ورشکسته کشور اعلام کرد. او در اولین گام، انحلال مجلسین را از شاه تقاضا کرد که شاه نیز با تقاضای او موافقت کرد. دولت امینی از دو سو تحت فشار قرار گرفت. یک سو آن سران جبهه ملی بودند که پذیرش دکتر امینی به عنوان آلترناتیو مطلوب حزب دمکرات آمریکا برایشان سخت گران بود و مایل بودند خود چنین نقشی را ایفا کنند؛ و سوی دیگر را دربار و در رأس آن شاه تشکیل می داد.

هر دو جناح در تضعیف موقعیت امینی می کوشیدند. هیچ یک از این دو جناح مایل نبود اصلاحاتی که امینی وعده آن را داده بود، قرین موفقیت شود و به نام او ثبت گردد. برخی حوادث مانند میتینگ جبهه ملی در 28 اردیبهشت 1340 در میدان جلالیه و تظاهرات دانشجویان دانشگاه تهران در اول بهمن همان سال، قدرت نمایی جبهه ملی در برابر امینی بود و شرایط را برای سقوط او مهیا ساخت. شاه از وحشت آن که مبادا این بازمانده سلسله قاجار قدرت را به تمامی از کف او بیرون آورد برای حذف او به تکاپو پرداخت.

شاه برای جلب نظر کندی در فروردین سال 41 راهی آمریکا شد و مقامات این کشور را مطمئن ساخت که اصلاحات مورد نظر آنان را برای پیشگیری از بروز یک انقلاب قهرآمیز دنبال خواهد کرد. با توافقاتی که در واشنگتن حاصل شد، در اواخر تیر ماه سال 41 امینی، که نتوانسته بود موفقیتی کسب کند، استعفا کرد و شاه، اسدالله علم را جایگزین او ساخت.

در نیمه مهر ماه سال 41، کابینه اسدالله علم لایحه جدید تشکیل انجمن های ایالتی و ولایتی را تصویب کرد که در آن قید اسلام از شرایط انتخاب کنندگان و انتخاب شوندگان حذف شده بود. مخالفت آیات عظام و در رأس آنان امام خمینی با این مصوبه دولت، در آغاز مورد بی اعتنایی شاه و دولت قرار گرفت و بالأخره پس از 50 روز مبارزه روحانیت، دولت در آذر ماه رسماً اعلام کرد تصویب نامه مورخ 14/7/41 قابل اجرا نمی باشد.

رفراندوم ششم بهمن ماه سال 41 درباره لوایح شش گانه، مبارزه علیه شاه و دولت را شدت بخشید و وارد مرحله نوینی ساخت. به رغم تحریم رفراندوم از سوی مراجع دینی و گروه های سیاسی و عدم استقبال مردم از این رفراندوم، دولت پس از برگزاری آن اعلام کرد بیش از 5 میلیون نفر از مردم به آن رأی موافق داده اند.

شاه که از مقاومت امام خمینی و دیگر مراجع در برابر اصلاحات آمریکایی احساس خطر می کرد چاره کار را در حمله به آنان دید. در دومین روز از فروردین سال 42 که مصادف با سالروز شهادت امام جعفر صادق (ع) بود، مأموران رژیم با لباس مبدل به مدرسه فیضیه در قم حمله برده و عده ای از مردم و طلاب را کشته و مجروح کردند.

در بعد از ظهر روز 13 خرداد، که مصادف با روز عاشورا بود، امام خمینی در مدرسه فیضیه به ایراد سخن پرداختند و این بار حملات خود را متوجه شخص شاه ساختند. با دستگیری امام خمینی در نیمه شب پانزده خرداد سال 42 و انتشار خبر آن، مردم در شهرهای مختلف تظاهراتی برپا کردند که با سرکوب شدید در خون فرو نشست و به تعبیر بیژن جزنی " 15 خرداد نقطه عطفی در رابطه رژیم با مردم شد؛ نقطه عطفی که در جریان های سیاسی علنی و مخفی اثر بزرگ داشت"  (2). این " اثر بزرگ"  در برآمدن مبارزه قهرآمیز به عنوان موثرترین شکل مبارزه علیه حکومت دیکتاتوری متجلی شد.

استراتژی کندی و دمکرات های آمریکایی پیشگیری از پیدایش زمینه های انقلاب در جهان سوم بود، اما طنز تاریخ در اینجا نهفته بود که بذر انقلاب در ایران در دوران کندی کاشته شد. قتل کندی در آذر ماه سال 1342 و بازگشت جمهوری خواهان به قدرت در سال بعد، دست شاه را برای اتخاذ رویه های خشونت بار در قبال اعتراضات مردم گشوده تر ساخت.

سرکوب مردم و انسداد سیاسی همچنین آن دسته از احزاب سیاسی رفرمیست را که تحولات مطلوب خود و تحدید استبداد را در تحولات سیاسی آمریکا جست و جو می کردند، ناامید و منزوی ساخت. در چنین فضایی، مبارزه مسلحانه در دستور کار جوانان پرشوری قرار گرفت که مایل نبودند مانند پدرانشان به رخوت و ناامیدی تن داده و سرنوشت مردم را به طالع آنان حوالت دهند.

در محافل این جوانان به تدریج از ضرورت مبارزه مسلحانه سخن گفته می شد و جزوات چریکی دست به دست می گشت؛ خصوصاً آنکه در کوبا و الجزایر و ویتنام و فلسطین مبارزه مسلحانه خوش درخشیده و پیروزی هایی به ارمغان آورده بود. در چنین حال و هوایی و با چنین زمینه هایی، گروهی که بعدها نام " سازمان چریک های فدایی خلق"  بر خود نهاد، از پیوند چند محفل کمونیستی به وجود آمد و مبارزه مسلحانه توده ای را در دستور کار خود قرار داد.

اول. شکل گیری سازمان چریک های فدایی خلق

از نیمه دهه چهل، تدریجاً گروه هایی با ایدئولوژی های گوناگون شکل گرفتند که مبارزه مسلحانه را برای برانداختن حکومت پهلوی مورد توجه قرار دادند. از جمله این گروه ها، سازمانی بود که در اول دهه پنجاه نام " چریک های فدایی خلق ایران"  را برای خود برگزید. سازمان چریک های فدایی خلق با ایدئولوژی مارکسیست – لنینیستی از پیوستن دو گروه، که به سبب نداشتن نام مشخص به نام بنیانگذارانش شناخته می شدند، شکل گرفت. گروه نخست با نام جزنی – ضیاء ظریفی شناخته می شد و گروه دوم به نام پویان – احمد زاده معروف بود.

گروه جزنی (بیژن جزنی – حسن ضیاء ظریفی)، اولین تکاپوهای خود را برای تشکیل گروهی مسلح از سال 45 آغاز کرد. بیژن جزنی، عضویت در شاخه دانش آموزی حزب توده را در پیشینه خود داشت. او پس از انفعال و بی عملی این حزب در برابر کودتای 28 مرداد سال 1332، به کلی از این حزب برید و در سال های 1340-1339 در سازمان دانشجویی جبهه ملی به فعالیت پرداخت.

این گروه پیش از آن که بتواند مبارزه مسلحانه علیه رژیم پهلوی را سامان دهد، ضربه خورد و اعضای اصلی آن دستگیر شدند. اما دو تن از افراد باقیمانده گروه به نام علی اکبر صفایی فراهانی و محمد صفاری آشتیانی، مدت کوتاهی بعد رهسپار اردوگاه های نظامی فلسطین شدند تا با کسب آموزش چریکی به ایران بازگردند و مبارزه مسلحانه را آغاز کنند. این دو پس از بازگشت به ایران در سال 1349 به همراه بقیه اعضاء برای آغاز جنگ چریکی به کوهستان و جنگل های شمال ایران رفتند و بالأخره در شامگاه نوزده بهمن 1349 به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل حمله کردند.

گرچه بیشتر اعضا دستگیر و بلافاصله به جوخه اعدام سپرده شدند ولی این عملیات نشان داد مبارزه مسلحانه علیه رژیم پهلوی آغاز گشته است. بازماندگان گروه جنگل که اکنون از آنان بیش از چند نفر باقی نمانده بود در پیوند با گروه دیگر، که بنیانگذارانش امیرپرویز پویان، عباس مفتاحی و مسعود احمدزاده بودند، در سال 1350 سازمان " چریک های فدایی خلق"  را تأسیس کردند.

در گروه اول، جزنی فقط به طرح دیدگاه های خود درباره مبارزه مسلحانه پرداخت و در گروه دوم، هم پویان و هم احمدزاده در این باره جزواتی منتشر کردند. مبارزه مسلحانه از نگاه این دو گروه تفاوت هایی با یکدیگر داشت ولی نمی توان تردید کرد که هر دو گروه تحت تأثیر انقلاب کوبا بودند.

دوم. از مبارزه مسلحانه تا تروریسم

مبارزه مسلحانه از نظر جزنی تا زمانی که توده های مردم به آن نپیوسته اند، فقط وجهی تبلیغی داشت. او تأکید می کرد این نوع مبارزه فقط " ماهیت آگاه سازنده دارد"  (3). جزنی معتقد بود پس از آن که مردم آگاه شدند و به ضرورت مبارزه مسلحانه پی بردند و به آن پیوستند، می توان نابودی کل سیستم و انتقال قدرت را دنبال کرد.

در نظر وی، مبارزه مسلحانه باید توده ای و فراگیر باشد تا به نتیجه مطلوب یعنی انتقال قدرت برسد. از این رو چنانکه خود تصریح دارد مبارزه مسلحانه با ترور تفاوتی ماهوی دارد. او ترور را " راه و روشی بی نتیجه و انحرافی"  می دانست که " نه تنها به مبارزه کمکی نمی کند بلکه می تواند برای جنبش ملی نیز مضر باشد"  (4). او همچنین درباره نتایج زیان بار ترور نیز سخن گفته است و احتمال می دهد ترور حتی می تواند سرکوب خشن و اختناق پس از آن را به دنبال داشته باشد که برای جنبش می تواند مهلک باشد (5).

جزنی این نگاه خود به ترور را در بازجویی هایش نیز بیان کرده است. احتمال می رود که او قصد فریب دستگاه امنیتی را داشته باشد. زیرا در کتابی که او مدتی پس از ترور فرسیو، رئیس دادرسی ارتش که حکم اعدام اعضاء گروه سیاهکل را صادر کرد، در زندان نگاشت، نگاهش به ترور تغییر می یابد و آن را در " نشان دادن ضربه پذیری رژیم و برانگیختن احساس تنفر و کینه مردم نسبت به رژیم (6) مورد تأیید قرار می دهد. در اینجا نظر جزنی به نظر پویان نزدیک می شود. زیرا پویان، که از بنیانگذاران گروه دوم بود، بر این اعتقاد بود که باید ضربه پذیر بودن رژیم بر مردم اثبات گردد (7).

دغدغه جزنی، توده ای شدن مبارزه مسلحانه بود. او ضمن قائل بودن به مبارزه در شهر، توده ای شدن مبارزه مسلحانه را در کوه ممکن می دانست (8). از نظر او تغییرات ناشی از اصلاحات ارضی نه تنها مبارزه مسلحانه در روستاها و کوه را منتفی نمی سازد، بلکه مبارزه شهری در مرحله عینی باید بر مبارزه در کوه تکیه کند. چون مبارزه مسلحانه در شهر محدودیت هایی برای چریک فراهم می سازد که در کوه این محدودیت ها وجود ندارد و امکان پیوستن مردم را تسهیل می کند (9).

جزنی امیدوار بود مبارزه در کوه روی دهقانان اثر تبلیغی خواهد داشت و آنان که " بخش مهمی از زحمتکشان به شمار می روند"  به مبارزه مسلحانه خواهند پیوست (10). نظرات جزنی پس از حادثه سیاهکل تدوین شده است. بنابراین نمی توان آن حادثه را در نتیجه آموزه های جزنی دانست. بلکه بالعکس جزنی را درکی وهم آلود و ناکافی از آن رویداد، نظرات خود را تدوین و جمع بندی کرد. از این رو امید داشت که اگر تجربه سیاهکل تکرار گردد نتایج آن به نفع جنبش خواهد بود (11).

اگر جزنی ضمن محوری دانستن مبارزه مسلحانه و قائل شدن وجوهی استراتژیک برای آن، از مبارزات سیاسی و صنفی به عنوان پای دوم جنبش دفاع می کرد، در نزد گروه دوم یعنی گروه پویان، " مبارزه مسلحانه، هم تاکتیک و هم استراتژی"  بود. پویان اعتقاد داشت باید به هر ترتیب به رژیم ضربه زد تا از یک سو احساس قدرت مطلق در هم شکسته شود و از دیگر سو توده ها با ملاحظه ضربه پذیری رژیم از احساس ضعف مطلق بیرون آیند (12).

مسعود احمدزاده نیز تحت تأثیر رژی دبره و درس هایی که او از انقلاب کوبا آموخته بود امیدوار بود گروهی کوچک بتوانند با عملیات مسلحانه و با فدا کردن خود توده های عظیم را به حرکت درآورند (13). احمدزاده توضیح نداد که " چگونه مبارزه مسلحانه توده ای می شود"  و فرآیند انتقال آن از گروه کوچک به توده های عظیم چگونه رخ خواهد داد. او و رفقایش خوش خیالانه گمان می کردند چون شرایط عینی انقلاب فراهم است، با ضربه زدن به نهادهای انتظامی – امنیتی رژیم، مردم به آنان خواهند پیوست و مبارزه مسلحانه فراگیر خواهد شد.

جزوه " راهنمای جنگ چریک شهری"  اثر کارلوس ماریگلا، انقلابی برزیلی، موجب شد پویان و احمدزاده از اندیشیدن به فرآیند و چگونگی توده ای شدن مبارزه مسلحانه باز بمانند. بر اساس این جزوه، مدل مبارزه مسلحانه در آمریکای لاتین، یعنی جنگ چریکی شهری، مورد پذیرش سازمان چریک های فدایی خلق واقع شد و از آن پس این سازمان مفهوم مبارزه مسلحانه را به ترور فروکاست.

سازمان چریک های فدایی خلق سازمانی مارکسیست – لنینیست بود و علی القاعده باید به آموزه های لنین در باب مذاکره مسلحانه و ترور توجه می کرد؛ ولی چنین نبود. لنین از ترور، حداکثر به عنوان شیوه ای از مبارزه در شرایط خاص یاد کرد ولی تأیید داشت " قتل سیاسی هیچ وجه مشترکی با عمل قهرآمیز یک انقلاب خلقی ندارد."  از نظر لنین ترور، توطئه گروه های روشنفکری است که در نتیجه فقدان شرایط مقدماتی قیام صورت می پذیرد (14).

نگاه سازمان چریک های فدایی خلق به ترور در تقابل آشکار با نگاه لنین به این پدیده قرار داشت. چریک ها گمان می کردند با ترور افراد منفور، مردم سیاسی خواهند شد و به مبارزه مسلحانه روی خواهند آورد ولی از نظر لنین " تبلیغ ترور ... در توده های کارگر این پندار زیان بخش را به وجود می آورد که ترور مردم را حتی علیرغم میل شان مجبور می کند که سیاسی فکر کنند"  (15).

بی اعتنایی چریک های فدایی به این کلیدی ترین آموزه لنین درباره ترور، شاید از آنجا ناشی می شد که از نظر آنان " مقتضی موجود و موانع مفقود بود" . به عبارت دیگر، آنان تصور می کردند به محض آنکه گلوله ای از سلاح چریک ها به سوی حکومت شلیک شود، مردم که به اندازه کافی سیاسی هستند و از دیکتاتوری به فغان آمده اند به سرعت در پشت سر این پیشاهنگان صف آرایی خواهند کرد.

سوم. نگاهی به برخی ترورهای چریک های فدایی خلق پیش از انقلاب

به هر تقدیر سازمان چریک های فدایی خلق با نادیده گرفتن تصریحات لنین، ترور را به عنوان تاکتیک و استراتژی مبارزه خود برگزید. ترور ضیاءالدین فرسیو، رئیس اداره دادرسی ارتش، در 18 فروردین 1350 توسط بازماندگان گروه جنگل واکنش انتقام جویانه ای بود در برابر اعدام اعضای آن گروه که فرایند ادغام بازماندگان گروه جنگل و گروه پویان – احمدزاده را تسهیل کرد و سرعت بخشید.

دو روز پیش از آن یعنی در شب شانزدهم فروردین، کلانتری قلهک مورد حمله گروه پویان – احمدزاده واقع شد. این حمله که به فرماندهی مسعود احمدزاده صورت گرفت به معنای آغاز جنگ چریکی شهری بود. پس از آن که دو گروه در یکدیگر ادغام شدند و نام چریک های فدایی خلق را برای خود برگزیدند، تأمین منابع مالی برای ادامه مبارزه از ضروریات محسوب می شد. تلاش گروه برای این منظور گرچه بالاصاله دارای اهمیت نبود و در چارچوب مبارزه مسلحانه نمی گنجید و صورتی تروریستی داشت.

هنگامی که اعضای گروه برای سرقت از بانک ملی شعبه صفویه به آنجا رفتند، سرباز محافظ بانک هنگام گریز توسط حمید اشرف از پای درآمد و رئیس شعبه به نام محمدعلی نشید که در برابر خواست چریک ها مقاومت کرده بود توسط حسن نوروزی کشته شد. همچنین در یک مورد دیگر، هنگامی که اتومبیل حامل پول بانک توسط گروه به سرقت رفت، افسر راهنمایی و رانندگی که در صحنه حضور یافته بود توسط احمد زیبرم به قتل رسید (16).

این قتل ها که هرگز نمی توانست در چارچوب مبارزه مسلحانه جای گیرد، درک ناپخته چریک ها را از مبارزه مسلحانه نشان می داد. به عبارت دیگر، برای این قتل ها نمی توان وجهی مبارزاتی قائل شد و نشان داد یک گروه سیاسی با رویکرد مسلحانه و به منظور براندازی رژیمی وابسته و دیکتاتور چنین اعمالی را انجام داده است. زیرا این قتل می توانست از سوی گروه های تبهکار نیز رخ داده باشد.

اما چریک ها بر این گمان بودند که هرگونه قتلی از سوی آنان، مردم را علیه رژیم تهییج کرده و آنان را به مبارزه مسلحانه خواهد کشاند. پس از ترور فرسیو و حمله به کلانتری قلهک و کلانتری تبریز، چریک ها هنوز اقدامی که بتوان آن را مبارزه مسلحانه نامید انجام نداده بودند. ضرباتی که سازمان متوالیاً دریافت می کرد توان بازسازی سازمان را کاهش داده بود. از این رو نزدیک به سه سال بدون عملیاتی که وجود جنبش مسلحانه را نوید دهد سپری شد. درگیری چریک ها با مأمورین دولتی و کشته شدن در خانه های تیمی و خیابان ها نمی توانست از جنبش مسلحانه در سطحی گسترده حکایت کند. پس از این وقفه طولانی در سال 53 چریک های فدایی چند عملیات نظامی انجام دادند.

در بیستم مرداد ماه سال 53 چریک های فدایی، محمد صادق فاتح یزدی صاحب کارخانه " جهان چیت"  را ترور کردند. بر اساس اعلامیه توضیحی چریک ها، این ترور از آن روی صورت گرفت که وی " نقش موثری در کشتار کارگران جهان چیت به عهده داشت."  در اردیبهشت سال 1350 که کارگران این کارخانه برای اعتراض به شرایط کار رهسپار تهران بودند، در میانه راه ژاندارم ها آنان را با مسلسل های آمریکایی و اسرائیلی به گلوله بستند (17).

این ترور که به ظاهر برای ابراز همدردی چریک ها با کارگران صورت پذیرفت، نه تنها نظر مساعد کارگران را به خود جلب نکرد بلکه جناحی از فدائیان که طرفدار نظریات بیژن جزنی بودند، آن را برای آینده مبارزه ویرانگر دانستند (18). نکته جالب اینکه کارگران، ترور فاتح یزدی را کار ساواک می دانستند.

چند ماه بعد یعنی در دی ماه همان سال علینقی نیک طبع توسط چریک ها در عملیاتی به فرماندهی نسترن آل آقا ترور شد. نیک طبع بازجوی کمیته مشترک ضد خرابکاری بود. او به داشتن رذایل اخلاقی و خشونت مشهور بود.

در دوازدهم اسفند همین سال سروان یدالله نوروزی فرمانده گارد دانشگاه صنعتی آریامهر توسط چریک ها ترور شد. چریک ها در توضیح این عملیات که به نام مجید احمدزاده نامگذاری شد، نوشتند:

" سروان یدالله نوروزی یکی از زبده ترین افسران گارد شهربانی بود که به منظور آمادگی های بیشتر ضد انقلابی، در چند سال پیش از جانب دستگاه شهربانی به آمریکا و ژاپن فرستاده شده بود. این نورچشمی انتخابی دستگاه شهربانی پس از مراجعت از خارج، به فرماندهی گارد دانشگاه صنعتی برگزیده شد تا تعالیم ضد مردمی خود را که از امپریالیست ها آموخته بود علیه هم وطنان خود به کار گیرد.

سروان یدالله نوروزی یکی از وحشی ترین و منفورترین افسران گارد دانشگاه بود. ... سازمان ما که از نزدیک در جریان فجایع و مظالم دستگاه گارد دانشگاه ها قرار داشت، با توجه به وحشی گری ها و بی حرمتی های بسیار این مزدور که در حق دانشجویان مبارز ما روا می داشت او را در یک دادگاه انقلابی محاکمه و به مرگ محکوم کرد و حکم اعدام را در روز مقرر در مورد او به اجرا درآورد. "

دو روز پس از ترور نوروزی، عباسعلی شهریاری به قتل رسید. شهریاری، نفوذی ساواک در تشکیلات تهران حزب توده بود. وی نقش موثری در به دام انداختن حسن ضیاء ظریفی، مشعوف کلانتری، محمد چوپان زاده و مجید کیان زاد در سال 1347 ایفا کرد. چریک ها به علت خیانت وی، او را ترور کردند. هدف چریک ها از این ترور، بی پاسخ نگذاشتن خیانت بود. چریک ها در اعلامیه توضیحی خود درباره این ترور اعلام داشتند:"  در مرحله کنونی (مرحله گذار از تثبیت مبارزه به توده ای کردن آن) ... نمی توان تنها به یک نوع عملیات (مثلاً در جهت دفاع از منافع روزمره توده های کارگر) دست زد"  (19).

چریک ها واقف بودند که ترور شهریاری تأثیری روی مردم عادی نخواهد داشت؛ و تأثیرات آن را روی گروه های سیاسی ای می دانستند که به نحوی از انحا از شهریاری ضربه خورده اند. می دانیم که غیر از حزب توده و سازمان چریک های فدایی، گروه سیاسی دیگری از شهریاری ضربه نخورد؛ و بنابراین ترور شهریاری نمی توانست مضمونی سیاسی و فراگیر داشته باشد و این عمل فقط می توانست نوعی انتقام گیری و دل خنک کنی به شمار رود.

چریک ها چون از ترور عناصر منفور رژیم که می توانست نشانی از ضربه پذیر بودن رژیم باشد ناتوان بودند، به ترورهایی دست زدند که هیچ گونه پژواکی در جامعه نمی یافت. به هر حال، اسلحه چریک باید شلیک کند. اگر عناصر منفور در دسترس نبودند این شلیک باید به سوی کسانی باشد که احتمال خیانت آنان داده می شود. ابراهیم نوشیروان پور یکی از این کسان بود.

ابراهیم نوشیروان پور از دوستان حسن پور بود و حسن پور در سال 49 تلاش کرد تا او به گروه کوه بپیوندد ولی او امتناع کرد چریک ها بدون تحقیقات کافی، نوشیروان پور را عامل لو رفتن گروه جنگل می دانستند؛ در حالی که نوشیروان پور در روز نوزدهم بهمن ماه سال 49 یعنی در روزی که عملیات سیاهکل انجام شده بود دستگیر شد و پیش از آن مهدی سامع و غفور حسن پور که در آذرماه همان سال دستگیر شده بودند اطلاعات لازم و مفید درباره گروه جنگل را در اختیار بازجویان ساواک قرار داده بودند.

به هر تقدیر چریک ها نوشیروان پور را به صرفِ گمان خیانتی که مرتکب نشده بود، در اردیبهشت ماه سال 54 به قتل رساندند. این ترور فقط یک انتقام جویی کور و با تشخیص کاملاً غلط بود؛ به طوری که بعدها مورد انتقاد تورج حیدری بیگوند که از سازمان انشعاب کرد قرار گرفت.

چریک های فدایی فقط چند ماهی در توهم قرار گرفتن در آستانه توده ای شدن مبارزه مسلحانه به سر بردند، زیرا به سرعت دریافتند کشتن افرادی که به آنان خیانت کرده اند نمی تواند مبارزه مسلحانه علیه حکومت پهلوی نامیده شود. شکسته شدن این توهم، چریک ها را به بازنگری در مشی مسلحانه مجبور ساخت؛ به طوری که حمید مومنی، که یکی از نظریه پردازان چریک ها محسوب می شد، در گفت و گوهای خود با کمال پولادی، یکی از سمپات های سازمان، خاطرنشان ساخته بود که نظراتشان درباره مبارزه مسلحانه تغییر کرده است و اکنون با خود سلاح حمل می کنند تا هنگام رویارویی با مأمورین یا کشته شوند یا بگریزند.

آنچه را که حمید مومنی برای کمال پولادی گفت از استراتژی جدید سازمان حکایت می کند ولی شاید کشته شدن این نظریه پرداز چریک ها در بهمن ماه سال 54 در این رویکرد نوین وقفه ایجاد کرد. زیرا در همان سال حسن ناهیدی، سربازجوی ساواک در مشهد، توسط چریک ها ترور شد و مدت کوتاهی بعد یعنی در اردیبهشت سال 55 بمبی در اداره کار و امور اجتماعی مشهد منفجر کردند که منجر به کشته شدن دو تن از کارمندان این اداره شد. بمب گذاری در اداره کار بدان سبب صورت گرفت که آن اداره سیاست های ضد کارگری رژیم را اجرا می کرد. چریک ها گمان می کردند این عمل با استقبال کارگران که به زعم آنها، از آن سیاست ها به ستوه آمده بودند مواجه خواهد شد ولی بهره برداری ساواک از کشته شدن آن دو کارمند، تحلیل آنان را فروریخت (20).

کشته شدن حمید اشرف و دیگر رهبران سازمان در تیرماه سال 55 و گسستن شیرازه سازمان و وقع انشعاب، دیگر توانی برای سازمان باقی نگذاشت. بنابراین نمی توان با قاطعیت ادعا کرد فقدان عملیات نظامی و ترور از سوی چریک ها در نتیجه ناتوانی بوده است یا در نتیجه تغییر استراتژی و مشی مبارزه مسلحانه. علت هر چه باشد پرونده این نوع مبارزه مسلحانه بدون آنکه موتور کوچک تر بتواند موتور بزرگتر را به حرکت درآورد در پیش از انقلاب بسته شد.

چهارم. استمرار سیاست تروریستی پس از انقلاب

انقلاب اسلامی ایران در حالی پیروز شد که رهیافت جدید سازمان مبنی بر دفاع مسلحانه از خود، که حمید مومنی آن را برای کمال پولادی بیان کرده بود، هنوز نتوانسته بود به گرایش غالب و اصلی سازمان تبدیل گردد. در نتیجه چریک ها کماکان از آشفتگی نظری درباره مبارزه مسلحانه رنج می بردند.

برخی از اعضای سازمان بدون آن که لازم ببینند که شرایط نوین را تحلیل کنند، همچنان به تئوری " مبارزه مسلحانه، هم استراتژی و هم تاکتیک"  که مسعود احمدزاده واضع آن بود وفادار ماندند. مبتنی بر این نگرش، اولین انشعاب پس از انقلاب در اوایل سال 58 در سازمان رقم خورد و گروه انشعاب کننده با حذف کلمه سازمان، عنوان " چریک های فدایی خلق"  را برای خود برگزید. چون فرد شاخص و نامدار این گروه، اشرف دهقانی بود، از این گروه به گروه اشرف دهقانی هم یاد می شود.

این گروه بر این اعتقاد بود که انقلاب ایران نافرجام مانده است و پایگاه طبقاتی دولت برآمده از انقلاب، همان پایگاه طبقاتی حکومت پهلوی است و حاکمیت جدید نیز وابسته به امپریالیسم است. بنابراین باید با توسل به اسلحه، یعنی عالی ترین شکل مبارزه، حاکمیت را سرنگون ساخت (21). اما این سازمان نه توانایی مبارزه مسلحانه را داشت و نه در شرایطی بود که چنین امکانی را فراهم می ساخت.

در نتیجه آنان راهی کردستان شدند تا در کنار حزب دمکرات که در تحلیل چریک ها نماینده " بورژوازی قوم کرد"  بود و دیگر گروه های وابسته به امپریالیسم علیه حاکمیت بجنگند. این گروه در کردستان به علت ناتوانی و کمبود نیرو در حاشیه قرار گرفته بود و این امر نمی توانست برای گروهی که داعیه سراسری بودن را داشت ارضا کننده باشد. از این رو تعدادی از این جمع در تیرماه سال 60، انشعاب کردند و عنوان چریک های فدایی خلق، ارتش رهایی بخش خلق های ایران (آرخا) را برای خود برگزیدند. این بار نوبت آرخا بود که اشرف دهقانی را به قبول اندیشه های بیژن جزنی و عدول از تئوری " مبارزه مسلحانه هم استراتژی و هم تاکتیک"  (22) متهم کند.

آرخا ضمن پذیرش تئوری احمدزاده اما اختلافاتی نیز با وی داشت. مسعود احمدزاده تحت تأثیر چریک های آمریکای لاتین برای مبارزه مسلحانه در شهر تقدم قائل بود ولی آرخا این تقدم را به مبارزه در کوه داده بود. آرخا برای این تقدم بخشی استدلال می کرد که اگر در زمان شاه مبارزه مسلحانه در شهر محوریت داشت بدین علت بود که جنبش در آن زمان در حال رکود بود ولی اینک شرایط انقلابی حاکم است و دیگر نیاز به تبلیغ مسلحانه نیست و مردم آمادگی لازم برای پیوستن به مبارزه مسلحانه را دارند (23).

این استدلال در کنه خود نظریه احمدزاده در مورد وجود شرایط عینی انقلاب در زمان شاه را نفی می کند و می پذیرد که در آن زمان جنبش در حال رکود بوده و شرایط عینی انقلاب در جامعه وجود نداشته است. می دانیم که جزنی بر خلاف احمدزاده معتقد بود در جامعه ایران شرایط عینی انقلاب فراهم نیست. و همین تحلیل از موارد اختلاف جزنی و احمدزاده بود. بنابراین آرخا اشرف دهقانی را به قبول نظریات جزنی درباره مبارزه مسلحانه متهم می کند ولی خود نیز بخشی از نظریه احمدزاده را با بخشی از نظریه جزنی پیوند می زند.

به هر تقدیر آرخا از کردستان به کوه های شمال ایران نقل مکان می کند به امید آنکه کردستان های دیگر بیافریند. آنچه را که آرخا بدان امید داشت ایجاد " سیاهکل"  دیگر نبود؛ بلکه می خواست کردستانی دیگر در شمال ایجاد کند، زیرا می پنداشت جامعه در انتظار پیشاهنگ است تا بلافاصله به او بپیوندد. به گمان آرخا، در کردستان جنگ مسلحانه توده ای در جریان بود.

آرخا در مدت اقامت خود در جنگل های شمال ایران به چند مورد ترور مبادرت ورزید. اعضای این گروه در آبان ماه سال 60 جاده هراز را مسدود کردند تا گروه خود را به مردم معرفی کنند. در بین مسافرین یک روحانی و پسرش حضور داشتند؛ آن دو را به قتل رساندند (24). در پایان همان سال به مقر بسیج شهر شیرگاه حمله کردند و هشت تن از بسیجی ها را کشتند.

این گروه همچنین در دو – سه مورد حمله به پاسگاه های جنگلبانی، چند تن از مأموران جنگلبانی را به قتل رساندند. اما این قتل ها و ترورها نتوانست شمال ایران را به کردستانی دیگر تبدیل کند. از این رو با کشته شدن اعضاء اصلی گروه، باقیمانده افراد آرخا بار دیگر به کردستان مراجعت کردند.

گروه اشرف دهقانی، شاخه ای نیز در هرمزگان داشت. این شاخه بیش از ده مورد ترور در هرمزگان انجام داد، اما مدت کوتاهی بعد، این شاخه متلاشی شد و اندک افراد باقی مانده نیز به کردستان رفتند (25).

گروه اشرف دهقانی و آرخا، که معتقدان به مشی احمدزاده بودند، در همان ماه های اولیه پیروزی انقلاب، با انشعاب از سازمان، راه خود را جدا کردند؛ اما مشی مسلحانه و پیشینه سازمان همچنان درون سازمان مورد بحث و گفت و گو بود.

برخی اعضای مرکزی، پیشینه سازمان را خرده بورژوایی و آلوده به اندیشه های مائوئیستی دانستند، اما تعدادی دیگر که در اقلیت بودند از گذشته سازمان دفاع کرده و آن را در چارچوب های پرولتری ارزیابی می کردند. پلنومی که در مهرماه سال 58 برگزار شد نه تنها نتوانست اختلافات را کاهش دهد بلکه بذر انشعاب را آبیاری کرد. این بذر در خردادماه سال 59 به بار نشست و اقلیتی از سازمان جدا شد. اقلیت برای آنکه استراتژی خود را در برابر حاکمیتِ برآمده از انقلاب تدوین کند، باید در آغاز خاستگاه این حاکمیت را روشن می ساخت.

در تحلیل اقلیت، حاکمیت " ارگان سازش"  بورژوازی و خرده بورژوازی بود و چون خرده بورژوازی همه قدرت را به بورژوازی سپرده بود، بنابراین پایگاه و خاستگاه حاکمیت، بورژوایی دانسته شد که باید آن را سرنگون کرد. اما اقلیت که می دانست فاقد هرگونه توانایی برای سرنگونی حاکمیت است عجالتاً از اقدام در این جهت صرف نظر کرد.

جنگ میان ایران و عراق، فرصتی برای اقلیت مهیا ساخت تا از تبدیل کردن جنگ بین دو کشور به جنگ داخلی سخن بگوید. اقلیت می پنداشت با ایجاد هسته های سرخ در محلات و کارخانجات خواهد توانست با ایجاد جنگ مسلحانه حاکمیت را سرنگون سازد (26).

اقلیت برای آنچه که مطلوب می پنداشت یعنی ایجاد جنگ داخلی و قیام مسلحانه علیه حاکمیت فقط می توانست به اندک هواداران خود رهنمود بدهد، زیرا خود نه توانایی برای چنین اقدامی داشت و نه ساز و کار آن را می دانست. از این رو گرچه پیش از سازمان مجاهدین خلق شعار سرنگونی سر داد ولی تا زمانی که مجاهدین شورش نکرده و به ترور روی نیاوردند، اقلیت نیز هیچ عملیاتی نداشت. پس از واقعه سی خرداد سال 60 که سازمان مجاهدین وارد مرحله نظامی شد، اقلیت به تقلید از " میلیشیا" ی مجاهدین، طرح " جوخه های رزمی"  را ارائه کرد.

اقلیت امید داشت که با جوخه های رزمی خود رهبری قیام مسلحانه را که بسیار نزدیک می دید به دست گیرد. اما رهبری این قیام احتمالی از اهداف بلندمدت جوخه های رزمی به شمار می رفت. اهداف کوتاه مدت نیز ترور، مصادره های مالی و تسلیحاتی بود. اقلیت که به تعبیری از منتقدین مشی احمدزاده بود اکنون به آن مشی درغلتیده بود. در نتیجه برخی از اعضاء با این جوخه های رزمی یعنی ترور و مصادره اموال به مخالفت برخاستند.

تشکیلات بحران زده اقلیت، ناتوان تر از آن بود که حتی بتواند اهداف کوتاه مدت جوخه های رزمی را به اجرا گذارد. بنابراین عملیات جوخه های رزمی، که در پندار اقلیت قرار بود رهبری قیام مسلحانه مردم را به عهده گیرند، به چند مورد سرقت از بانک و حمله به سفارت ژاپن محدود ماند (27).

سازمان چریک های فدایی خلق، بلافاصله پس از پیروزی انقلاب اسلامی در کردستان درگیر جنگ با حاکمیت برآمده از انقلاب شد. در تحلیل چریک ها در کردستان جنگ طبقاتی و توده ای در جریان بود. بنابراین با تمام توان در این جنگ مشارکت کردند ولی پس از انشعاب خردادماه سال 1359، جناح اکثریت، این جنگ را به نفع امپریالیسم ارزیابی کرد و خود را کنار کشید.

اما اقلیت و گروه اشرف دهقانی به رغم ناتوانی های خود و درگیر شدن در اختلافات درونی، حضور در جنگ را تنها راه حیات خود می دانستند. پس از ضرباتی که گروه های مسلح در کردستان متحمل شدند و به خارج از کشور عقب نشستند، پرونده مبارزه مسلحانه و تروریسم اقلیت و گروه اشرف دهقانی نیز برای همیشه بسته شد.

شاخه اقلیت و گروه موسوم به اشرف دهقانی هنگامی که در کردستان ایران حضور داشتند، برای تأمین نیازهای مالی خود مناسباتی را با رژیم بعثی عراق، که در حال جنگ با ایران بود، برقرار کردند. رژیم عراق برای مشغول نگاه داشتن بخشی از توان نظامی ایران پول و سلاح در اختیار گروه های اپوزیسیون مستقر در کردستان قرار می داد. با استقرار این گروه ها در کردستان عراق مساعدت های این کشور به آن گروه ها حجم بیشتری یافت.

گرچه شاخه اقلیت سازمان چریک های فدایی و گروه موسوم به اشرف دهقانی از همان آغاز توان عملیات نظامی در کردستان را نداشتند و گهگاه در معیت سازمان های بومی در برخی عملیات ها شرکت می کردند، ولی پاکسازی کردستان و خروج آنان از ایران به همان چند مورد عملیات هم پایان بخشید و معدود هواداران را نیز پراکنده ساخت.

استقرار در کردستان عراق بار دیگر اختلافات درونی اقلیت را شعله ور ساخت؛ به طوری که آنان در سال 1365 در روستایی به نام گاپیلون به روی یکدیگر آتش گشودند (28). این درگیری خونین نشان داد نزد چریک های فدایی خلق فقط سلاح است که می تواند تمامی منازعات را حل و فصل کند؛ صرف نظر از آنکه این منازعات طبقاتی باشد یا ایدئولوژیک.

جالب اینجاست که حتی شاخه اکثریت، که مبارزه چریکی روشنفکران جدای از توده ها را مردود اعلام کرده بود، در پلنوم سال 65 خود که در تاشکند برگزار شد بار دیگر مبارزه مسلحانه علیه حاکمیت را مورد توجه قرار داد (29). اما این توجه و تمایل هرگز از یک مصوبه فراتر نرفت. این شاخه نتوانست چنان که می خواست به مبارزه مسلحانه روی آورد.

نتیجه گیری

مبارزه مسلحانه چریک های فدایی خلق در دهه پنجاه و اوایل دهه شصت ضمن آنکه هرگز در قالب تئوری نگنجید، هیچ گاه نتوانست مردم، خصوصاً طبقه کارگر را، که فدایی ها مدعی اش بودند، به خود جذب کند.

محدود ماندن این نوع مبارزه به قلیلی از روشنفکران و دانشجویان و عدم پیوند با توده های مردم یکی از علل نافرجام ماندن آن بود. مبارزه ای که آنان در سیاهکل آغاز کردند، در روند خود به ترورهایی انجامید که حتی نتوانست گرایش های گوناگون درون سازمان را در انجام آن متقاعد سازد. آشکار است که این مشی محکوم به شکست بود.

شاخه هایی از فدایی ها که به نام های گروه اشرف دهقانی و اقلیت شناخته می شوند، چنان مجذوب مبارزه مسلحانه بودند که تحولات ژرف جامعه ایران و انقلاب اسلامی را نتوانستند مشاهده کنند. بنابراین به ادامه همان مشی پای فشردند. شاید آنان ناتوانی های ایدئولوژیک – سیاسی خود را می خواستند در پناه مبارزه مسلحانه پنهان بدارند.

فهرست منابع

1.         یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گل محمدی، تهران: نشر نی، 1377، ص 325

2.         بیژن جزنی، تاریخ سی ساله، ص 146

3.         بیژن جزنی، نبرد با دیکتاتوری

4.         برای مطالعه بیشتر نک: محمود نادری، چریک های فدایی خلق، از نخستین کنش ها تا بهمن 1357، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی، 1388، ج 1

5.         پیشین

6.         بیژن جزنی، پیشین

7.         امیرپرویز پویان، مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا

8.         بیژن جزنی، چگونه مبارزه مسلحانه توده ای می شود .

9.         بیژن چزنی، نبرد با دیکتاتوری

10.       پیشین

11.       پیشین

12.       امیرپرویز پویان، پیشین

13.       مسعود احمدزاده، مبارزه مسلحانه، هم استراتژی و هم تاکتیک

14.       محمود نادری، پیشین

15.       پیشین

16.       پیشین

17.       سازمان چریک های فدایی خلق، اعلامیه توضیحی درباره ترور محمد صادق فاتح یزدی.

18.       مهدی فتاپور، خشونت درون سازمان سیاسی چپ، در گفتگو با سهیلا وحدتی، اردیبهشت 1386، تارنمای اینترنتی ایران امروز

19.       سازمان چریک های فدایی خلق، طرح رفیق خسرو روزبه

20.       محمود نادری، پیشین، ص 666

21.       محمود نادری، چریک های فدایی خلق، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی، 1390، ج2، ص 41

22.       پیشین، ص 52

23.       پیشین، ص 54

24.       پیشین، ص 57

25.       پیشین، ص 65 – 64

26.       پیشین، ص 193

27.       پیشین، ص 329

28.       پیشین، ص 335 – 332

29.       پیشین، ص 462


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31