مطلب ديگر مخالفت ايشان با كساني بود كه ميآمدند و مسائلي را مطرح ميكردند كه عليالاصول نه در شأن انقلاب بود و نه در شأن قانون اساسي. ايشان به عنوان يك شمشير بران در مقابل آنها ميايستادند |
لحظههاي سرنوشت
دكتر محمود روحاني از مبارزان بنام مشهد است كه در جريان كشتار بيرحمانه مزدوران حكومت نظامي در نهم و دهم دي ماه خونين سال 57 مشهد و شهادت جمع كثيري از مردم بيدفاع و بيگناه اين شهر در كنار حلقه مديريت انقلابي اين شهر قرار داشت. وي
گرچه تخصص اصلياش پزشكي است اما از آنجا كه صاحب تأليفاتي در قرآنپژوهي و علوم ديني است ، با علماي مشهد رفت و آمد داشته و در مجلس خبرگان قانون اساسي از اعضاي هيأت رئيسه بود، از اين رو، خاطرات او از روزهاي همراهي با شهيد هاشمينژاد را مي توان منحصر به فرد دانست. آنچه در ادامه ميآيد فرازهايي از خاطرات او از آن شهيد جوانمرد است.
سرچشمه اخلاص
وقتي فرماندار نظامي، بيمارستان قائم را محاصره كرده بود و به هيچ ترتيب امكان وارد شدن مبارزين يا مردم به بيمارستان نبود، ما مرحوم شهيد هاشمينژاد را با آمبولانس و به شكلي كه يعني داريم بيمار به بيمارستان ميبريم، وارد كرديم و ايشان بلافاصله پشت بلندگو رفتند. فرماندار نظامي تعجب كرد كه ايشان از كجا داخل بيمارستان رفتند و چگونه پشت ميكروفن قرار گرفتند. مردم هم از ديوارهاي نردهاي بيمارستان به داخل ريختند و ايشان سخنراني را شروع كرد. انصافاً حركت ديدني و جالبي بود.
ايشان شخصيتي دينباور بود و واقعاً كاري را كه انجام ميداد با نهايت اخلاص بود. اين اخلاص را ما هم در مسئله عبادت و هم در بحثهاي مستدل و جهتگيريهاي قاطعانه ايشان كه از خلوصي محض سرچشمه ميگرفت و بسيار قابل توجه و احترام بود، مشاهده مي كرديم و به همين جهت ميبينيم كه ايشان لياقت و شايستگي داشته كه به فيض عظيم شهادت نايل آيد.
به هرحال شهادت ايشان بخصوص در آن زمان و در آن تاريخ بسيار مؤثر بود و اين نكتهاي است كه ما نبايد فراموش كنيم و بايد در تاريخ انقلاب اين مسائل ثبت شوند.
زندگي مخفيانه شايد قريب يك ماه بود كه دوستان به ما اطلاع داده بودند عوامل ساواك و اطلاعات درصدد هستند و [به دليل ماجراي كشتار دهم ديماه مشهد] بنا دارند به منازل ما حمله كنند؛ شبها به منزل نميرفتيم و روزها پس از اين كه در ستاد و آن مركزي كه راهپيماييها تنظيم ميشدند، يعني در مسجد كرامت يا جاي ديگري دور هم جمع ميشديم و با مردم بوديم و شبها دوستان مبارزمان ماشينهاي مختلفي را ميآوردند و ما را به نقاط مختلف شهر و به منازل افرادي كه قرار بود شب را در آنجا مخفي باشيم و صبح كار را شروع كنيم، ميبردند. حتي در اين اواخر كار به جايي رسيده بود كه ما افراد خانواده را هم از منزل خارج كرده بوديم، چون اين خطر واقعاً وجود داشت كما اينكه به منزل جناب آقاي خامنهاي و شهيد هاشمينژاد و جناب آقاي طبسي و منزل ما حمله كرده بودند كه خوشبختانه ما در منزل نبوديم.
شهيد هاشمينژاد در يك سخنراني كه در روزنامه قدس 11 دي 1368 تحت عنوان «لحظههاي سرنوشت» درج شده است، ميگويد: «مطلب ديگر حمله به خانه تعدادي از دوستانمان است كه ديشب انجام شد. البته، تا كنون ويراني به بار نياورده است. به منزل برادر عزيزم آقاي خامنهاي حمله كردند كه البته ايشان در آنجا نبودند، به منزل برادر ارجمندم آقاي طبسي حمله كردند و در و پنجرهها و شيشهها را شكستند و همچنين به خانه دوست ارجمندمان جناب آقاي دكتر محمود روحاني و همچنين به منزل بنده نارنجك پرتاب كردند و من در خانه نبودم، اما اراده ما به فضل خداوند قاطع است».
رهبر معظم انقلاب، حضرت آيتالله خامنهاي در گفتوگو با شماره تاريخ 11 دي روزنامه قدس 1369 كه يكي از روزهاي به ياد ماندني تاريخ ماست، در اين باره فرمودند: «شايد بيش از يك ماه بود كه ما به خانههايمان نميرفتيم، بنده و همچنين آقاي طبسي و آقاي هاشمينژاد و آقاي دكتر محمود روحاني شبها را به منزل نميرفتيم و علت آن اين بود كه به ما خبر داده بودند كه عمال رژيم درصدد هستند به منازل ما حمله كنند، لذا ما خانوادههايمان را هم از منزل خارج كرده بوديم، زيرا خانههايمان ديگر امنيت نداشت».
يكبار هم يكي از آقايان ما را كه براي مخفي كردن به يك مدرسه برد كه تنها جاي مفروش آن كه يك زيلو داشت، اتاق سرايدار بود كه بسيار كوچك بود و ما چهار نفر حتي نميتوانستيم در آنجا دراز بكشيم و بخوابيم.آن شب پاي آقاي طبسي خيلي درد گرفته بود، ولي ايشان ميخواستند رعايت كنند و بياحترامي نباشد. كاش يك عكاس ميبود تا از آن صحنهها عكس تهيه ميكرد.
ستون استوار مجلس خبرگان
در مورد مجلس خبرگان بايد دو نكته اساسي را مطرح كنم. همان طور كه استحضار داريد، خبرگان اول با دقت و وسواس زيادي انتخاب شدند و كساني كه در خبرگان بودند(جز بنده ناقابل)،از شخصيتهاي علمي و سياسي و مبارز بودند كه كارها و سوابقشان نشان ميداد كه اين مجموعه يك مجموعه با پتانسيل بوده است. به نظر بنده شهيد هاشمينژاد در مجلس خبرگان دو نقش را ايفا ميكرد. البته در رابطه با مراتب فضل و فضيلت ايشان، امام(ره) و مقام معظم رهبري صحبت كردهاند و من ديگر راجع به آن مسائل نبايد صحبت كنم، ولي راجع به خطوطي كه ايشان تعقيب ميكردند، به دو نكته اشاره ميكنم. يكي در تبيين بعضي از اصول كه استدلال زيادي را ميطلبيد و ايشان با آن غناي فكري كه داشتند و با بيان مستدل، مسائل را مطرح ميكردند و در ذهنها جا ميانداختند. مطلب ديگر مخالفت ايشان با كساني بود كه ميآمدند و مسائلي را مطرح ميكردند كه عليالاصول نه در شأن انقلاب بود و نه در شأن قانون اساسي. ايشان به عنوان يك شمشير بران در مقابل آنها ميايستادند و من چون به مناسبت مسئوليتي كه داشتم و در هيأت رئيسه بودم و وقتها را تنظيم ميكردم، ميدانستم كه هرموقع كه لازم است صحبت شود و ايشان دست بلند ميكنند و وقت ميگيرند و ميخواهند صحبت كنند ميتوانند بهترين جواب دندانشكن را به آن فرد بدهند لذا در مجلس خبرگان روي ايشان تكيه ميشد و به عنوان يك ستون استوار بودند. با مراجعه به مشروح مذاكرات مجلس خبرگان آن وقت، قدرت استدلال ايشان بهخوبي مشخص ميشود.
حوادث بزرگ را دقيقاً نميشود توصيف كرد و انسان دقيقاً نميداند كه در آن لحظه دقيقاً چه حالي داشته است. اين وقتها، زمان بيان و كلام نيست. الان هم در پاسخ به خاطره شهادت آقاي هاشمينژاد همين وضعيت را دارم و حقيقتاً نميتوانم بيان كنم كه چه حالي بود. مسلماً اين مسئلهاي است كه بايد خود انسان از نظر فكري آن را درك و احساس كند. يقيناً ميشود گفت كه اين حادثه تأثير شديدي بر همه گذاشت و من هم با توجه به نزديكي و قرابتي كه با ايشان داشتم، از اين قاعده مستثني نبودم. شايد سكوت، بليغتر از كلمات باشد.