آیت الله گیلانی : سه راهی چطور ؟
سپرغمی : اصلاً ، هیچ وقت استفاده نکردم .
آیت الله گیلانی : دلیل انعطاف شما به طرف محله رضوانیه چه بود ؟
سپرغمی : اولاً ما محلی بودیم و بیشتر تمایل شان این بود که محلی ها داخل محله باشند تا بتوانند با مردم صحبت کنند و اگر مردم توضیحاتی می خواهند ، بدهند . این رفتن به محله جزو برنامه بود .
ثانیاً : وقتی که همان ساعت 3 – 2 بعد از نیمه شب ، تزلزلی پیش آمد و گفتند که ممکن است مردم نیایند ، یا کم بیایند ، عده ای گفتند که بایستی تبلیغ کرد . تصمیم بر این شد که به هر حال خودمان را از اطراف مقر سپاه بیرون بیاوریم و فقط در همین دو محله مستقر بشویم و ادامه بدهیم تا ببینیم در طول روز چه پیش می آید . یعنی هنوز این نظریه بود که ممکن است مردم بیایند ، اگر روز بشود مردم می آیند و قاعدتاً من که محلی بودم ، یکی از وظایفم در حمله به شهر کار در محله بود .
آیت الله گیلانی : بند هفتم " مسئول شناسائی حواشی جنگل جاده هراز و دهنه رودخانه هراز به دستور تشکیلات جنگل " بوده اید ؟
سپرغمی : حدود صد نفری که در جنگل بودند ، در حال شناسائی بودند ، یعنی یا در فکر غذا بودند یا در فکر شناسائی . مسئول شناسائی شخصی به نام محمود رودگریان بود . در عین حال همه در طول روز دائماً در حال شناسائی بودند : شناسائی نقاط مختلف جنگل ها ، تلارها (تلار آغل بزرگ) ، چشمه های آب ...
من یک روز مانده به حمله به آمل ، آمده بودم به شخصی به نام منصور قماشی که اهل آمل بود و شناسائی توسط او صورت می گرفت ، خبر برسانم که اینها می آیند ، ولی دهانه رودخانه هراز و ... مورد شناسائی من قرار نگرفت .
آیت الله گیلانی : در مورد ارتباط با گروهک های دیگر ، اولاً یک سری ارتباط با منافقین بوده ، آقای ریاحی هم در این ارتباطات مستقیماً دست داشتند . من خودم شاهد بودم که یک شب خانمی به نمایندگی از گروهک منافقین آمده بود ، با ایشان صحبت کردند .
یکی از گروهک هائی که در اطراف پراکنده بودند ، گروهی به اسم " مرزن کلا " بود ، اینها حدود 6 تا 8 نفر بودند که بین اینها عده ای منافق بودند و عده دیگری هم از اقلیت با جناح چپ اکثریت بودند که به این جریان ملحق شدند . دو سه نفر هم به صورت پراکنده آمده بودند ، از جمله یک پیکاری و یک نفر از طوفان .
آیت الله گیلانی : از ارتباط سران آنها با آقای ریاحی چه مقدار اطلاع دارید ؟
سپرغمی : دقیقاً اطلاعی ندارم که ایشان مستقیماً چه ارتباطی داشته ، ولی از آنجا که مسئول بودند ، قاعدتاً هر ارتباطی که کسان دیگر می گرفتند ، ایشان می بایست در جریان قرار می گرفت ، چون که یکی از مسئولین سیاسی بوده است . مسئول کل سیاسی " سید سیام زعیم " بود که دستگیر شده و در اوین زندانی است . یک مسئول دیگر هم داشتیم با نام احمد که اهل مازندران بود و چند بار با سران منافقین ارتباط گرفته بود و قاعدتاً آقای ریاحی و آقای زعیم در جریان این تماس ها قرار می گرفتند .
آیت الله گیلانی : بند هشتم " در اختیار گذاشتن منزل مسکونی پدری در آمل جهت استقرار قریب 100 تن از جنایت کاران جنگلی تا زمان شروع حمله که آنان یک روز و شب در آنجا به سر می بردند " درست است ؟
سپرغمی : بله ، اینها شب چهارم بهمن از جنگل راه افتاده بودند به این خیال که ساعت 9 تا 10 شب به شهر می رسند ، ولی ساعت حدود 3 بعد از نصف شب بود که هنوز وسط راه بودند و اگر با همین منوال می رفتند ، روز به شهر می رسیدند و مجبور می شدند درگیر بشوند . ناگریز بودند در جائی ، گاراژی ، خانه ای که در کنار شهر بوده ، موقتاً آن روز به سر ببرند . تنها خانه ای که نزدیک بود و خارج از شهر بود ، خانه خودم بود و من با اکراه قبول کردم و تقریباً حدود 12 ساعت آنجا ماندند .
آیت الله گیلانی : از بومیان آنجا که با شما همکاری کردند ، مثل اهالی مرزن کلا چند نفر بودند ؟
سپرغمی : مرزن کلائی ها هشت یا هفت نفر بودند . که اسامی آنها تا آنجا که یادم مانده به شرح زیر بودند : لطف الله مهدوی ، صادق موسوی ، فرامرز فرج پور ، عبداله موسوی ، عزت مهدوی ، حمید شیرزادی و برادر قنبر جعفری که در زندان است .
آیت الله گیلانی : در طول این مدت که این گروه پشت امامزاده عبدالله اطراق کرده بودند ، دستبردی به این آستانه مقدسه نزدند ؟
سپرغمی : نه ، به هیچ وجه ، همه گروهک ها حداقل در ظاهر این مسئله را رعایت می کنند و در عین حال با وجود مردم بومی آنجا ، عملاً قدرت این کار را نداشتند .
آیت الله گیلانی : شما می توانید نام افراد بومی را که تدارک چی شما بودند و برای شما غذا می آوردند ، بگوئید ؟
سپرغمی : یک سری همین محلی ها یعنی مرزن کلائی ها و اهالی اسکو محله بودند که به نوعی کمک می کردند . تمام گالش های آن منطقه هم به انواع و اقسام مختلف کمک می کردند ، در حد غذا دادن به یک گروه 20 – 10 نفری تا فروش پنیر ، شیر یا برنج .
در جنگل جریان از این قرار بود که گفتم چند نفر هم در خود آمل هوادار بودند و به نوعی کار می کردند و قاعدتاً در آن زمان عموماً در رابطه با جنگل کار می کردند که عده ای از آنها دستگیر شده اند .
آیت الله گیلانی : خوب بیان دیگری دارید ؟
سپرغمی : من در آمل خودم دیدم که " مردم چه به روزمان آوردند " . اما در اعلامیه کذائی که بعد از آن پخش شد ، چه دروغ ها که نگفتند و عملاً مسائل را 180 درجه بر عکس نشان داده بودند .
از حدود چند هزار جمعیت محله رضوانیه ، بیش از50 – 40 نفر ندیدم و اینها هم حمایت نمی کردند . همه سؤال داشتند و شعار می دادند و این که " توده ها حمایت کردند " و چیزهائی نظایر اینها ، به هیچ وجه صحت ندارد . من خودم توی محل بودم و آنچه من در محل دیدم غیر از این بود .
و علت اصلی این که من از این جریان منزجر شدم ، این حرکت مردم بود . در واقع اولین معلم من همین مردم آمل بودند که با قیام خودشان توانستند به من درس بدهند و همان طور که گزارش دادستانی روشن می کند ، در ماه بهمن دیگر این جریان را ول کردم . من خودم این را دیده بودم که مردم چه " حمایتی " کردند و واقعیت چه بود .
در " بیانیه قیام پنجم بهمن " ، راجع به درگیری ها می گوید : " آنهائی که مقاومت کرده بودند به آتش قهر سربداران نابود شدند و آنهائی که زنده و دستگیر شدند در دادگاه های انقلابی که رأی نهائی اش را مردم صادر می کردند ، به محاکمه کشیده شده و مجازات لازم را دیدند . از این دسته 22 نفر با رأی و تصمیم مردم به وسیله نیروهای ما اعدام گردیدند . "
حالا آن که اعلامیه را نوشته بیاید و توضیح بدهد ، مردم رأی دهنده برای این 22 نفر کجا بودند ؟ آنها که آمده بودند حزب الله بودند . رأی و تصمیم مردم یک دروغ محض و آشکار است ، این یک نمونه از دروغ هاست .
نمونه دیگر : " درست یک ساعت پس از آغاز عملیات ما ، تمامی شهر آمل از آلودگی کثافات سپاهی و حزب اللهی پاکسازی شده بود . کوچه ها و خیابان های شهر شاهد شعف وصف ناپذیر مردمی بود که دیگر سنگینی خفه کننده ... را احساس نمی کردند . " اینها همه دروغ محض است .
آیت الله گیلانی : خوب " حقیقت اتحادیه کمونیست ها " بهتر از این نمی شود !
سپرغمی : مگر خودشان نمی دانند که مردم آنجا واقعیت را می دانند ؟ اینها را برای که می نویسند ؟ این چیزها را فقط یک مشت فریب خورده ، مثل نویسندگان اینها می توانند باور کنند .
آیت الله گیلانی : خوب ، دیگر فرمایشی ندارید ؟
سپرغمی : امیدوارم در فرصت مناسب تری مسائل را بهتر بیان کنم . آخرین کلام این است که من وقتی این وقایع را دیدم ، واقعاً از درون تغییر کردم و از آن ساعتی هم که دستگیر شدم ، سعی کردم تا حد امکان جبران کنم . در خاتمه در درجه اول از خداوند ، بعد ، از امام امت و همچنین از خانواده شهدای آمل انتظارم این است که توبه ام را بپذیرند . والسلام ، تکبیر
( تکبیر حضار )
یکی از اهالی آمل : سؤال من این است که همان شب ساعت 12 جلو بیمارستان 17 شهریور از یک ماشین 7 نفر به عنوان این که شما پاسدار هستید ، پائین آمدند و با شما دست دادند . شما سؤال کردید چه کاره اید ؟ بعد به یک نفر به نام جعفر هندوئی گفتید که به به ! شما آدم خیلی خوبی هستید و ما شما را احتیاج داریم ، ما اسم شما را داریم .
شما فقط 5 – 4 کلام حرف بزنید ... شما بایست در رأس کار باشید . ایشان گفتند که چه حرف بزنم ؟ گفتید : راجع به آقا (امام) توهین کنید . ایشان گفتند که می کنم . وقتی شما خوب خاطر جمع شدید ، رفتند آن کنار ایستادند و گفتند : لعنت بر شما ، لعنت بر شما ، لعنت بر آن کسی که شما مزدورش هستید . تا این را گفتند ، شما ایشان را به رگبار بستید . ایشان الله اکبر – الله اکبر گفتند و شما گلوله در دهانش زدید ... این را توضیح بدهید . در این جریان 5 نفر کشته شدند و دو نفر زخمی شدند .
سپرغمی : من در این واقعه نبودم و کسانی که بودند ، می توانند توضیح بدهند . ولی بعداً شنیدم که شخصی معروف به حسین ساروی که در آمل دستگیر و اعدام شد به همراه کاک اسماعیل در این جریان بود . اینها جلوی ماشین را می گیرند و آنها را پائین می کشند و به اصطلاح اعدام خیابانی می کنند ، اطلاعاتم در همین حد است .
آیت الله گیلانی : آقای جهانگیر احمدی ، شما از این ماجرا چه اطلاع دارید ؟
جهانگیر : من آنچه را که از بچه ها شنیدم می گویم . توی یک ماشین گشت 5 الی 7 نفر بودند که احتمالاً 3 – 2 نفر از آنها مسلح بودند . اینها را پایین می کشند و به عنوان این که " ما بچه های سپاهی هستیم ، برادران بیایید پایین " اینها می گویند : برادر ما از خودتان هستیم ، ما بچه های سپاه هستیم و تا لحظات آخر هم نمی توانستند جریان را باور کنند . فکر می کردند که بچه ها دارند شوخی می کنند .
ولی بعد از اینکه اینها شعار داده بودند : " الله اکبر ، خمینی رهبر " اینها را بسته بودند به رگبار . در این جریان حسین ساروی بود که اعدام شد و یوسف گرجی که او هم اعدام شد . به طور کلی در این جریان 5 نفر کشته شدند و دو نفر زخمی یا یک نفر زخمی و یک نفر سالم ماند .
آیت الله گیلانی : آقای سپرغمی همراه آنها بود ؟
جهانگیر احمدی : نه من خبر ندارم . اجازه می خواهم کمی از چیزهائی که نوشته ام بخوانم ، تا فرق مؤمن و کافر مشخص بشود . من خود جزو همین کافران بودم و با هیچ کلماتی نمی توانم خود را توجیه کنم و بگویم توبه کردم ، مرا ببخشید . فقط امیدوارم خدا مرا ببخشد و برای این دنیایم نیست که این حرف ها را می زنم .
همانطور که توضیح دادند ، کاک محمد و فردی به نام امین 4 – 3 نفر را که غیر مسلح بوده اند ، در 6 بهمن به اصطلاح " اعدام انقلابی " می کنند . حالا می خواهم درباره آن 3 شهیدی که در خیابان طالقانی کشته شدند ، توضیح بدهم که به چه وضع کشته شدند . آن دو نفر در مقابل سپاه یا بسیج بودند که فکر می کردند ما از سپاه هستیم .
یوسف گرجی را صدا زدند و یکی از آنها پرسید : برادر چه شده ؟ که آنها (بچه های ما) متوجه می شوند که برادران سپاهی دو نفر هستند . آنها ایست می دهند ، بچه های ما می گویند : برادر ، ما از خودتان هستیم ، ما سپاهی هستیم . بعد آنها را به رگبار می بندند .
می خواهم بگویم این 40 نفر که شهید شدند در این جریان ، به صورت ناجوانمردانه بوده و خودم هم گفتم که چه جوری کورکورانه به رگبار می بستیم ... اینها واقعیت است . اکثر این 40 نفر شبانه گیر افتادند و مثل افراد عادی رد می شدند که جلوشان را می گیرند و می پرسند تو کی هستی ؟ می گوید : برادر من حزب اللهی هستم ، بعد ...
برای اینکه فرق مؤمن و کافر روشن شود ، می خواستم درباره درگیری ها بگویم . مثلاً در درگیری زرکه ، این برادرانی که شهید شدند در حال سنگرکنی بودند که ما مخفیانه رفتیم و آنها را به رگبار بستیم که سه نفر شهید شدند و آن وقت خودمان را انقلابی می دانستیم و پشت سر این کارها سرود هم می خواندیم .
در درگیری گزنه سرا ، سه نفر از هلیکوپتر پیاده می شوند ، یک نفرشان می گوید : ما می دانیم شما اینجا هستید ، خودتان را تسلیم کنید ، بعد تا 10 شماره می شمارد ، کسی تسلیم نمی شود . یک رگبار می بندد . بچه ها جوابش را می دهند ، می خواهد موضع بگیرد ، که او را می زنند . در آن موقع برادران سپاه که 3 نفر بیشتر نبودند . ما 4 تا سلاح جا گذاشتیم و زحمت کشیده و انبار غذا را که از مواد غذائی دزدی تهیه کرده بودیم ، از ترسمان جا گذاشتیم ، حتی لباسها و کفش هایمان را نیز نتوانستیم با خودمان ببریم .
یک سؤال دیگر هم راجع به کمیته تهران دارم که حسین ریاحی باید توضیح بدهند . می گویند کمیته تهران یا کمیته ای که در بالاترین حد بوده ، کمیته 5 نفری بوده که سه نفر از آنها با قیام و یا کار جنگل مخالفت کرده بودند و فقط حسین ریاحی و سید سیامک زعیم موافق بودند که این دو نفر ، دو نفر دیگر را بیرون می کنند و نفر پنجم هم استعفا می دهد . آیا واقعیت امر بدین گونه بوده است ؟
آیت الله گیلانی : متشکر ، آقای احمدی ، اگر بعدها هم چیزی به ذهنت آمد می توانی بگوئی .
دادستان : حاج آقا ، اگر اجازه بدهید چند لحظه ای این آقای ریاحی و طلوعی پشت این میکروفون قرار بگیرند که ما از این سازمان در حضور خودشان جمع بندی کوچکی بکنیم . چون مارکسیست ها معمولاً طوری عمل می کنند که هر کجا مفتضح و مبتذل می شوند ، باز به عنوان سند تاریخی از اینها بهره می گیرند .
شما گروه سیاهکل را یادتان هست ولی حالا چون در زمان شاه بود ، ما نمی خواهیم آن را مطرح کنیم . اما به عقیده ما اینها این قدر پر رو هستند که از هر جنایتی به نفع خودشان بهره می گیرند .
من از این آقایان می خواهم خیلی صریح به عنوان دو کادر مرکزی ، حساب این سازمان را مشخص کنند و خیلی مختصر جواب بدهند ، آیا استراتژی به بن بست رسید یا نه ؟ ما این را برای ثبت در تاریخ می خواهیم تا این که وضع مارکسیست ها برای مردم روشن بشود .
شما می فرمودید که من به بن بست رسیده ام ، می خواهم این را به صراحت بیان کنید ، آیا از نظر ایدئولوژی به بن بست رسیده اید یا نه ؟ اگر نرسیده اید روزنه هائی را که هنوز وجود دارد ، در حضور مردم آمل و بینندگان سیمای جمهوری مشخص کنید . آن روزنه ها که ممکن است راهگشای طرز تفکر شما باشد ، کدام است ؟
ریاحی : هیچ روزنه ای نیست که من بخواهم توضیح بدهم .
دادستان : صد در صد از نظر عملی و فکری به بن بست رسیده اید ؟
ریاحی : روشن است که بله .
دادستان : شما آقای طلوعی ؟
طلوعی : بله ، صد در صد ، قبلاً هم عرض کردم .
دادستان : بله ، مقصود من همین بود که این در تاریخ ثبت شود که لااقل این حرکت مارکسیستی ، هم در تاریخ هم از نظر ایدئولوژی و هم از نظر استراتژی ، بحمدالله با بن بست مواجه شد .
اسناد اتحادیه کمونیست های ایران در واقعه آمل(۳۳)