ارمغان سفر

قسمت بیست و چهارم خاطرات احمداحمد

 

Ahmad E Ahmad

فقط مبارزه

پس از گذر از روزهای پرنشیب و فراز سربازی ، فارغ خاطر و فرصتی به دست آوردم تا به کارهای عقب مانده تشکیلاتیم در حزب الله برسم ، از این رو در جلسات و کلاس های حزب شرکت کرده و در برنامه های کوهنوردی و ورزش های سخت حضوری همیشگی داشتم .

در طول این برنامه ها با افرادی چون محمد مفیدی ، علیرضا سپاسی و عباس آقا زمانی ارتباط بیشتری یافتم ، البته در دوران سربازی هم هر وقت به تهران می آمدم و فرصتی دست می داد ، در برخی جلسات سخنرانی به ویژه در مسجد هدایت چون سخنرانی آقای هاشمی رفسنجانی شرکت می کردم .

شرایط اجتماعی و فرهنگی آن روزها ، بسیار نامناسب و دور از معیارها و ارزش های اسلامی بود ، مسائل خلاف عفت عمومی و رفتارهای غیر اخلاقی شیوع داشت ، برای یک جوان که می خواست پایبند به اصول اسلامی باشد و سلامت زندگی کند ، دشواری های زیادی وجود داشت .

ازدواج امری بود که در این وادی به فرد مصونیت می بخشید ، من هم تصمیم به ازدواج گرفتم ، ابتدا با خانواده مشورت کردم ، مادرم دو بار به خواستگاری رفت ولی هر یک از آنها پس از اطلاع از گذشته و سوابق زندان من ، به او جواب رد دادند ، البته دختران برخی خانواده ه را نیز من به دلیل عدم رعایت شئونات اسلامی و ضعف در اعتقاد در همان ابتدای پیشنهاد نمی پذیرفتم .

وقتی تلاش خانواده ام به نتیجه ای نرسید ، دوستانم ( آقای زمانی ، مفیدی ) چند مورد را پیشنهاد کردند که من نپذیرفتم ، حتی موردی را محمد مفیدی به من پیشنهاد کرد و خواست که حداقل به دیدن او بریم ، من او را در ساختمانی وسیع در شمال تهران که پر از درخت و فضای سبز بود ملاقات کردم ، او در حالی که روی یک صندلی در کنار استخری لم داده بود از مبارزه برای رهایی خلق صحبت کرد و گفت که مایل است با یک مبارز ازدواج کند .

از او دلیل این میل را پرسیدم ، جواب گفت که از مبارزه ، تحرک و ناآرامی خوشش می آید ، چون من در او انگیزه ای الهی و اعتقادی برای اقدامش ندیدم ، مذاکره را تمام کرده و بازگشتیم .

با این وصف دیدم که ازدواج و تشکیل خانواده خود مانعی بزرگ در راه مبارزه خواهد شد ، از آنجا که در آینده احتمال زندان ، تبعید و گزینش زندگی مخفی می رفت ، می بایست در انتخاب شریک زندگی خیلی احتیاط می کردم و کسی را که همدوش و همراه من در تمام مراحل سخت و آسان زندگیم می بود بر می گزدیم ، به همین علت این مهم را به وقت مناسب تری موکول کرده و موقتاً از ازدواج منصرف شدم .

در اواخر سال 49 ، عباس آقا زمانی که فعالیت هایش زیاد شده بود ، دچار تندروی ها و اشتباهاتی شد که حساسیت ساواک را برانگیخت ، ساواک کنجکاوی زیادی درباره او کرد و چند بار هم به سراغ آیت الله موسوی اردبیلی رفته و درباره عباس سؤالاتی کرده بود ، با شدت گرفتن این تعقیب و مراقبت ها ما دیگر صلاح ندیدیم که عباس در داخل کشور بماند ، در اوایل سال 50 مقدمات سفر او را به خارج فراهم کردیم ، او توانست به کشورهای خاورمیانه برود و با سازمان الفتح ارتباط گرفته و فعالیت کند .

قرار بود در شهریور سال 1350 جشن های 2500 ساله شاهنشاهی برگزار شود ، حزب الله تصمیم گرفت که علیه این جشن های کذایی و ضد مردمی حرکتی قهرآمیز انجام دهد . از این رو حمله ای مسلحانه را برای آن برنامه ریزی کرد .

من به عنوان یکی از اعضای تیم عملیاتی انتخاب شدم ، برای مصون ماندن از دید ساواک تمام ارتباطات خود را با حزب الله قطع کرده و تنها از طریق یکی دو نفر از جمله جواد منصوری با آنها ارتباط داشتم ، برای این منظور خانه ای در خیابان کمیل اجاره کردم .

سعید محمدی فاتح در این ایام در خارج به سر می برد ، او تنها با من مکاتباتی داشت ، قرار بود که او پس از بازگشت از خارج (لبنان) در جریان کار حزب الله قرار گرفته و به تیم عملیاتی ما بپیوندد .

در مهر سال 49 پس از ترخیص از سربازی به توصیه دوستان در شرکت پارس متال که لوله های چدنی فاضلاب تولید می کرد ، مشغول به کار شدم ، این کار در شرایط جدید محمل و پوشش خوبی برای فعالیت های پنهانم بود .

می بایست آمادگی های رزمی مناسبی را به دست می آوردیم ، برای این کار نیاز به اسلحه داشتیم ، آقای جواد منصوری یکی از برادران مبارز به نام عزت الله شاهی (1) را معرفی کرد که از طریق او اسلحه تهیه کنیم ، نام مستعار وی خوانساری بود .

چند جلسه ای با او هم صحبت شدم ، یک مرتبه هم با یکدیگر به کوه رفتیم ، در آنجا قرار شد که دو سه روز آینده اسلحه ای به من تحویل دهد ، چند روزی که از این دیدار گذشت و از او خبری نشد ، صبح هنگام به منزل او در میدان خراسان رفتم و سراغ خوانساری را گرفتم . او خانه نبود .

صاحبخانه یا همسایه او وقتی دید که من اسم خوانساری را آوردم ، حدس زد که از دوستان نزدیکش باشم ، لذا گفت : " نمی دانم کجاست ! الان چند روزی هست که دایم می آیند دنبال او .... " با شنیدن این جمله فهمیدم که او تحت تعقیب و نظر است ، پس با مراقبت و احتیاط زیاد آنجا را ترک کردم ، پس از دور شدن از کانون خطر واقعه را به دوستان اطلاع دادم تا آنها هم از رفتن به آنجا بپرهیزند .

برخی جلسات حزب الله در منازل افراد برگزار می شد ، غالباً این منازل دارای موقعیت امنیتی و راههای متعدد گریز بود ، یکی از این خانه های امن خانه مرحوم آقای مرتضی عظیمی بود ، کتابفروشی عظیمی واقع در خیابان شاهرضا (انقلاب) مقابل دانشگاه تهران ، متعلق به وی بود ، خانه امن در طبقه سوم ساختمانی که کتابفروشی هم آنجا بود ، قرار داشت .

مرحوم عظیمی فردی متدین ، انقلابی و با فکر و اندیشه بود ، او کتاب ها و جزوات انقلابی زیادی را به دست مبارزین می رساند ، بسیاری از افرادی که در خط مبارزه بودند می دانستند که برای گرفتن کتاب ، جزوه و آثار مکتوب انقلاب در چه زمانی به او مراجعه کنند .

علاوه بر آن مرحوم عظیمی جلسات عمومی را در یکی از باغ های شمال تهران برگزار می کرد که در آن افراد تحصیل کرده و دانشگاهی حضور می یافتند ، من و محمد جودو (2) و علی اکبر نبوی نوری (3) برای شناسایی افراد و جذب برخی از آنها به این جلسات می رفتیم .

در جلسه ای قرار شد که مکانی امن برای دایر کردن کلاس های رزمی و دفاع شخصی تعیین شود ، به لحاظ کار آموزش خاصی که مد نظر بود ، می بایست از هر نظر این مکان امن و دور از دسترس و نگاه ساواک باشد ، پس از تحقیق و بررسی زیاد انبار کتاب مرحوم عظیمی واقع در میدان 25 شهریور (7 تیر) انتخاب شد ، این انبار زیرزمینی بود که در اطراف آن جز چند ساختمان ، عمارت و آبادانی دیگری دیده نمی شد و میدان و اطراف آن کاملاً خاکی بود .

استاد محمد مهرآیین در این کلاس ها به طور فشرده شروع به آموزش دفاع شخصی کرد ، از جمله افراد این کلاس ها علی اکبر نبوی نوری ، محمد مفیدی ، باقر عباسی بودند و این برای من فرصت بسیار خوب و مناسبی شد تا در حد نیازم تکنیک های دفاع شخصی را بیاموزم .

 

تغییر شغل

کاریابی و حفظ کار یکی از بزرگترین معضلات کسانی بود که سابقه زندان داشتند ، من که پس از سربازی در کارخانه پارس متال مشغول به کار شده بودم ، از طرف ساواک زیر نظر بودم ، آنها پس از مدتی به احمد تحصیلی و حاجی بابا (صاحبان شرکت) فشار آوردند که مرا از کارخانه اخراج کنند ، ولی آنها در برابر خواسته ساواک مقاومت کرده و حاضر به اخراج من نشدند .

در این شرکت به شغل کارپردازی مشغول شدم ، ماشینی هم در اختیارم قرار گرفت تا کارها را با سرعت و نظم بیشتری انجام دهم ، پس از مدتی کار با مشکل بسیار جدی مواجه شدم ، هنگام خرید اجناس و اقلام مورد نیاز شرکت ، تعداد زیادی از فروشندگان حاضر به نوشتن مبلغ تخفیف در فاکتور نبودند ، گاهی آنها خود پس از صدور فاکتور انعام و یا مبلغ تخفیف را نقدی به من می دادند ، اصرار برای قید آن در فاکتور بی فایده بود ، من این مشکل را با حاج احمد تحصیلی در میان گذاشتم ، او گفت : « عیب ندارد ، آن را بگیر و بیاور بده به من »

با خود اندیشیدم که شاید این عمل مشکل شرعی را حل کند ، ولی تصویر و تأثیر این شکل کار بر ذهن فروشنده باقی خواهد ماند ، تصویری که حکایت از آن داشت که بچه مسلمان ها نیز اهل گرفتن پورسانت هستند .

بالاخره نتوانستم این شرایط را تحمل کنم ، لذا با جلب رضایت حاج آقای تحصیلی از آن شرکت خارج شدم ، مدتی را بیکار بودم ، تا این که توسط برادرم به کارخانه بلور سازی صداقت در میدان شوش معرفی شدم . پس از گفتگو و مصاحبه ای با رئیس کارخانه در اداره حسابرسی مشغول به کار شدم .

حضور در این کار و این کارخانه برایم خاطرات تلخی را به همراه دارد . آنچه که هیچگاه از لوح ذهن و قلبم پاک نخواهد شد ، فقر ، حرمان و وضعیت فلاکت بار کارگران بود ، گاهی آنها هنگام دریافت حقوق آنچنان حساب حقوق خود را در دست داشتند که تا ریال آخر تمام مزد خود را می گرفتند و گاه چنان اشتباه محاسبات ما را یادآور می شدند که متعجب می شدیم ، زنانی را می دیدم که با کلی التماس و تمنا کودکان خردسال خود را برای کار در این کارخانه می گماردند .

_____________________________

1 . عزت الله شاهی با قیام 15 خرداد سال 1342 به فعالیت های سیاسی خود شدت بخشید ، او به هیئت مؤتلفه اسلامی پیوست ، او که در بازار به کار صحافی و کاغذ فروشی اشتعال داشت ، اقدام به چاپ رساله و تکثیر جزوه ولایت فقیه ( حکومت اسلامی ) امام کرد ، او در سال های 48 _ 47 با سازمان مجاهدین خلق ارتباط پیدا کرد ، وی در سال 48 با تعدادی از دوستان خود در هیئت مؤتلفه ، پرچم های برافراشته اسرائیل در استادیوم شیرودی (امجدیه) _ هنگام بازی فوتبال ایران و اسرائیل _ را به آتش کشیدند .اعلامیه هایی در ورزشگاه پخش کرده و علیه اسرائیل شعار دادند . سپس به سمت دفتر هواپیمایی اسرائیل به نام ال . عال رفته و آن را منفجر کردند .

او از این سال ها مورد غضب و کینه ساواک قرار گرفت و فراری شد ، بالاخره در میدان اعدام بر سر یک قرار دستگیر شد ، ولی توانست هنگام رفتن به سوی اتومبیل در یک فرصت مغتنم با چالاکی و تندی تمام از دست آنها بگریزد ، عزت الله شاهی پس از آن دیگر نتوانست در یکجا ساکن و متمرکز شود و همیشه در حال جابجایی و تغییر بود ، به نحوی که حتی والدین وی نیز از محل و مکان او بی اطلاع بودند . در سال 51 یک سواری تاکسی در مقابل سفارت ترکیه منفجر شد که راننده و سرنشین آن کشته شدند ، ساواک پنداشت سرنشین که از اعضای مجاهدین بود کسی جز عزت الله شاهی نیست ، در نتیجه خبر کشته شدن او را در سطحی وسیع اعلام کرد .

وی از آن روز با تصور این که ساواک پرونده اش را بسته است به مشهد رفت و مجدداً رد سال 52 به تهران بازگشت تا انفجار ده بمب را برای دهمین سالگرد انقلاب سفید تدارک ببیند ، از جمله کارهای ناموفق وی ترور شعبان بی مخ ( شعبان جعفری ) به کمک وحید افراخته بود ، او پس از اعلام تغییر ایدئولوژی سازمان تضاد عقیدتی و تشکیلاتی شدیدی با آنها یافت ، از این رو سازمان طرح قتل وی را برنامه ریزی کرد . ولی او را زیرکی و چالاکی همیشگی اش توانست از مهلکه جان سالم به در برد .

ساواک پس از فعالیت گسترده او را در چهارراه سیروس به محاصره انداخت و به رگبار بست و 7 گلوله به بدن وی اصابت کرد ، عزت الله برای این که زنده به دست ساواک نیفتد کپسول سیانور خورد ، ولی مأمورین به موقع رسیده و با شلنگ آب دهان و شکمش را می شویند ، او که شدت زخمی شده بود چند مرتبه در بیمارستان شهربانی تحت عمل جراحی قرار گرفت و از مرگ نجات یافت .

پای او دچار نقص شد ، او پس از انتقال به زندان قهرمانانه در مقابل شکنجه های وحشیانه و طاقت فرسای دژخیمان شاه مقاومت کرد و در دادگاه به 15 سال زندان محکوم شد ، ساواک به قدری از او در هراس بود که مدت 6 ماه او را دست بسته و پا بسته در سلول انفرادی نگهداشت ، وی سرانجام در آذر ماه سال 57 از زندان آزاد شد و به کمیته استقبال از امام پیوست و در اواخر سال 58 مجدداً به کار در بازار برگشت ، و نام خود را به عزت الله مطهری تغییر داد .

2- محمد مهرآیین ، فرزند حسن در سال 1318 در شهرستان محلات به دنیا آمد و در 7 سالگی به همراه خانواده به تهران مهاجرت کرد ، او تحصیلات ابتدایی را در دبستان انتصاریه گذراند و مدت 2 سال با شهید مصطفی چمران همکلاس بود . او به دلیل بیماری پدر تحصیلات دبیرستان را ناتمام گذاشت و با کمک به امرار معاش خانواده به بازار کار شتافت . بلور فروشی ، کتابفروشی و لوله فروشی از جمله مشاغل او بود ، وی در 14 سالگی پدرش را از دست داد و در نتیجه بیشتر بار مسئولیت خانواده را بر عهده گرفت .

او پس از فوت مرحوم آیت الله بروجردی در سال 1340 وارد جلسات مبارزین شد و از سال 41 با افرادی چون شهید مهدی عراقی ارتباط یافت و از روزهای آغازین فعالیت هیئت مؤتلفه با آنها همراه شد ، در همین سال ها به فراگیری کلاس های رزمی کاراته و جودو پرداخت و توانست در مدت کوتاه به صورت فشرده مراحل لازم را طی کرده و در رشته جودو کمربند سبز و در رشته کاراته کمربند قهوه ای بگیرد .

او بعد از قیام 15 خرداد 42 شروع به آموزش آموخته های خود در هیئت مؤتلفه کرد ، وی از سال 48 با آشنایی با علی اکبر نبوی نوری جذب سازمان مجاهدین خلق شد و کلاس های آموزش کاراته ، جودو و دفاع شخصی برای اعضای سازمان گذاشت . همچنین او کلاس هایی را برای گروه حزب الله و نیز دانشجویان مسلمان دایر کرد ، از جمله اقدامات او در این سازمان : حضور در عملیات ناموفق گروگانگیری پسر اشرف (شهرام) بود ، وی در 16 مهر سال 1350 پس از لو رفتن 9 خانه تیمی دستگیر و مدت یک سال و نیم زندانی شد ، او برای دومین مرتبه در اوایل 52 دستگیر شد و زندانی های کمیته مشترک ، اوین و قزل قلعه را تجربه کرد ، در سال 54 پس از آشکار شدن انحراف ایدئولوژیک سامان مجاهدین از آن جدا شد .

وی سرانجام پس از گذر از شکنجه ها و بازجویی های فراوان در اسفند سال 56 از زندان آزاد شد و فعالیت های مبارزاتی خود را در قالب پشتیبانی و حمایت از خانواده های زندانیان و اعتصابیون تا پیروزی انقلاب ادامه داد . خودروی او هنگام ورود امام یکی از خودروهای اسکورت بود ، وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی به آموزش نیروهای مسلمان در پادگان امام علی (ع) و ولی عصر (عج) برای مبارزه با ضد انقلاب در کردستان پرداخت ، سپس مدتی به حفاظت از شخصیت های نظام جمهوری اسلامی چون شهید رجایی مشغول بود .

او بعدها مدتی در دادستانی انقلاب اسلامی مشغول به کار شد و به دستگیری منافقین و متلاشی کردن گروهک ها همت گماشت و در یکی از درگیری ها با این عناصر ضد انقلاب از ناحیه پا تیر خورد و دچار نقیصه شد ، مسئولیت های او عبارتند از : مدیر کل امور عمومی و خدمات مجلس شورای اسلامی ، فرمانده پشتیبانی کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ، مدیر کل تربیت بدنی و تفریحات سلام بنیاد جانبازان .

محمد مهرآیین به نام های محمد جودو و محمد موتوری و محمد داوودی نیز از قبل از انقلاب شناخته می شود ، وی همچنین پدر دو شهید است .

3- علی اکبر نبوی نوری ، از اعضای سازمان مجاهدین خلق بود که از طریق محمد داوودی (مهرآیین) با گروه حزب الله ارتباط یافت ، او در اواخر سال 52 دستگیر و زندانی شد ، پس از آزادی با اشرف ربیعی ازدواج کرد ، او در سال 54 پس از اعلام تغییر ایدئولوژی سازمان از آن جدا شد و گروه مستقلی را به نام فریاد خلق خاموش نشدنی است ، تشکیل داد و مبارزات خود را ادامه داد .

این گروه توانست چندین عملیات از قبیل انفجار مقر حزب رستاخیز تبریز در سال 54 و انفجار مقر حزب رستاخیز قزوین در اردیبهشت ماه 55 را ترتیب دهد ، نبوی نوری در اواخر سال 54 نشریه ای تحت عنوان " وقایع سال گذشته " منتشر و در بهار سال 55 در دانشگاه صنعتی شریف توزیع کرد ، سرانجام وی در اسفند سال 55 در درگیری با ساواک به ضرب گلوله به شهادت رسید .


مطالب پربازدید سایت

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار با خانواده شهید کامیاب مطرح کرد:

مجازات منافقین را در محاکم بین المللی نیز دنبال خواهیم کرد

مردم آلبانی استرداد و خروج اعضای گروهک منافقین را از دولت خود مطالبه کنند

دادگاه رسیدگی به اتهامات سرکردگان گروهک تروریستی منافقین آغاز شد

سوم اردیبهشت سالروز ترور شهید سپهبد محمدولی قرنی؛

روایت تنها شاهد اولین ترور

فرزند شهید آقامیری می‌گوید منافقین باید به اشد مجازات محکوم شوند

فرزند شهید ترور: منافقین به اشد مجازات محکوم شوند

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار جمعی از جوانان و نوجوانان بهشهری:

حیات رژیم صهیونیستی وابسته به ترور است

جدیدترین مطالب

سوم اردیبهشت سالروز ترور شهید سپهبد محمدولی قرنی؛

روایت تنها شاهد اولین ترور

فرزند شهید آقامیری می‌گوید منافقین باید به اشد مجازات محکوم شوند

فرزند شهید ترور: منافقین به اشد مجازات محکوم شوند

مردم آلبانی استرداد و خروج اعضای گروهک منافقین را از دولت خود مطالبه کنند

دادگاه رسیدگی به اتهامات سرکردگان گروهک تروریستی منافقین آغاز شد

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار جمعی از جوانان و نوجوانان بهشهری:

حیات رژیم صهیونیستی وابسته به ترور است

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار با خانواده شهید کامیاب مطرح کرد:

مجازات منافقین را در محاکم بین المللی نیز دنبال خواهیم کرد

بنیاد هابیلیان (خانواده شهدای ترور کشور)

باز هم تروریسم و باز هم کاپشن صورتی

حمله تروریستی به سه نقطه شهرستان چابهار و راسک

تعداد شهدای حمله تروریستی به راسک و چابهاربه 16 نفر رسید

فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31

دانلود فیلم های تروریستی ایران و جهان