روزنامههای سازمان منافقین
سوار ماشین بودیم. کنار خیابان دختران و پسرانی از اعضای منافقین ایستاده بودند و روزنامههای سازمان را پخش میکردند. دختران سازمان با پوشش مانتو و روسری بودند. حمید از دختران رد شد؛ ولی وقتی به پسران که روزنامههای سازمان در دستانشان بود، رسید، با حالت تمسخرآمیزی گفت: «کیلویی چند؟ کیلویی چند؟»
به نقل از خواهر شهید حمید غیبی
لباس ارتش شاهنشاهی
چون ارتشی بود، همه فکر میکردند که او شاهدوست است؛ به همین خاطر هر کسی او را در کوچه و خیابان میدید، با صدای بلند میگفت: «مرگ بر شاه.» موسی هم به همین خاطر با لباس شخصی به پادگان میرفت و وقتی به آنجا میرسید، لباسش را میپوشید. به او میگفتم: «اگر اینقدر ناراحتی، از ارتش بیرون بیا.» میگفت: «این شاه دستور داده هر کسی قصد بیرون آمدن از ارتش را دارد، اعدام شود. اگر قرار است شهید شوم، بهتر است در مسیر انقلاب به شهادت برسم.» آن موقع من فکر میکردم شهید و شهادت فقط در زمان امامان اتفاق میافتاده است.
به نقل از همسر شهید موسیالرضا نوری
تربیت فرزندان
روی تربیت بچهها به خصوص پسرها بسیار حساس بود. در ترکیه که بودیم، صبح زود برای نماز بالای سر بچهها میایستاد و میگفت: «بلند شوید و نمازتان را بخوانید.» هوا تاریک و روشن بود که پیشبین از منزل برای کار بیرون میرفت. بچهها نیز گاهی زیرآبی میرفتند. بعد از رفتن او میخوابیدند و نمازشان قضا میشد. به من میگفتند: «مادر به پدر چیزی نگویید.» اما پیشبین خودش متوجه میشد و آنها را تنبیه میکرد. تنبیه بچهها به این صورت بود که باید از یکی از خیابانهای ترکیه که شیب تندی داشت، چندین بار بالا و پایین میرفتند. با یک تیر دو نشان میزد. هم تنبیهشان میکرد، هم نوعی ورزش برایشان به حساب میآمد.
به نقل از همسر شهید سید محمود پیشبین