اعترافات مجید صفایی عضو یکی از واحدهای تروریستی منافقین
...من مجید صفایی فرزند حسین متولد سال ۱۳۴۳ عضو تیم واحد عملیاتی در روز ۵ مهر سال ۱۳۶۰ توسط برادران سپاه دستگیر شدم... پس از دیدار با شهداد به اتفاق هم به یک قهوهخانه رفتیم و بعد شهداد توضیح داد که امروز یک عملیات بزرگ هست که شاید خیلیها کشته شوند و ادامه داد که شماها باید در خیابان طالقانی تقاطعش با ولیعصر سر ساعت حاضر شوید، در ضمن ساعت ۹ باید عملیات شروع میشد...
من با یک نفر دیگر به نام فرید آشنا شدم، ولی در خاطرم نیست که این فرد در همین قرار بود و یا قرار بعدی... و میگفت ما با این تظاهرات میخواهیم جو را بشکنیم و مردم را به صحنه بکشانیم...
و بعد من و فرید به یک خیابان فرعی که موازی خیابان طالقانی است رفتیم که در آنجا ماشین بود و بعد از سوارشدن ماشین (که در اینجا فرید رانندگی میکرد) سر و صدای تفنگ بلند شد و فرید دستوپای خود را گمکرد و ماشین در جوب افتاد و بعد من پشت رل نشستم و رانندگی کردم و ماشین را از آنجا به خیابان طالقانی_ولیعصر و از آنجا به داخل خیابان طالقانی بردم و در این وقت هنوز صدای گلوله از دور و نزدیک بهگوش میرسید...
و بعد رحمان را که در انتظار ما بود سوار کردیم و به یک کوچه که در ضلعجنوبی خیابانطالقانی بود رفتیم، ولی بعد فرید گفت برویم بیرون، اینجا خوب نیست... و در جایی که علامت (x) نشان داده شده است قرار گرفتیم و شروع به پیاده شدن کردیم، ولی هول شده بودیم و نمیدانستیم چکار کنیم. بعد از مسلح شدن که همان ژ-۳ داشتیم شروع به تیراندازی هوایی کردیم.
در ضمن هنگامی که عملیات شروع شده بود یعنی قبل از این که ما به خیابان طالقانی برویم بیشتر مردم آنجا را ترک کرده بودند، ولی تکوتوک از مردم پیدا میشدند و در اوایل کار فرید با یک نفر درگیر میشود و من میبینم که وی میخواست از فرید اسلحهاش را بگیرد و فرید یک تیر به وی میزند و فکر میکنم وی کشته میشود و نمیدانم از کجا یک پای فرید زخمی میشود...
در این لحظه من یک واحد عملیاتی دیگر را میبینم که هیچ کدامشان را نمیشناختم و با سروصدا و تیرهای هوایی شعار میدادند. در این جا یک نفر که مشکوک بوده و یک موتور ۱۲۵ داشت را آنها نگه میدارند و از وی فکر کنم کارت یا چیزی میخواستند که وی موتور را رها کرده و شروع به فرارکردن میکند، ولی بعد از چند لحظه افرادی که در قسمت غربی تر خیابان طالقانی بودند به وی شلیک کرده و وی را می زنند...
در این زمان رحمان داد زد: زدم، زدم، ولی من چیزی نمی دیدم چون که محلی را که زده بود دور بود و بعد هنگامیکه در کنار خیابان نشسته بود روی ۲ زانوهایش و تیراندازی می کرد... یک دفعه محل وی را یافته و وی را زدند و فکر کنم کشته شد... و در نتیجه ما که میخواستیم جلوی نفوذ برادران پاسدار به خیابان طالقانی و در اصل به خیابان ولیعصر را بگیریم، نتوانستیم این کار را انجام دهیم...
منبع:
پیروان حق و باطل، انتشارات دادسرای انقلاب اسلامی تهران، چاپ اول، پاییز ۱۳۶۵، ج ۷.