شهید محمدهاشمجاسبی
شغل: سرباز و عضو افتخاری کمیتهانقلاباسلامی
سن: ۲۰ سال
وضعیت تأهل: مجرد
محل شهادت: خیابان ولیعصر
تاریخ شهادت: ۵مهر۱۳۶۰
زندگینامه
شهید محسن محمدهاشمجاسبی در سال ۱۳۴۰ در خانوادهای مسلمان چشم بهجهان گشود. کودکی را در دامان پرمهر خانواده سپری کرد و پس از رسیدن به سن تحصیل قدم بهدبستان گذاشت و با تلاش فراوان به تحصیل پرداخت.
محسن تحصیلات خود را تا کلاس اول راهنمایی ادامه داد و سپس مجبور به ترک تحصیل گردید و در یک کارگاه خیاطی مشغول بهکار شد. خصوصیات اخلاقیاش از همان دوران نوجوانی به خوبی مشهود بود و این خصوصیات اخلاقی نیکو زبانزد همه دوستان و آشنایان بود و بر همه آنها تأثیر میگذاشت و در همه جا از او به خوبی یاد می شد.
محسن اعتقادی راسخ به اسلام و انقلاباسلامی داشت و به حضرت امام امت ارادتی خاص داشت و میکوشید از پیروان صادق ایشان باشد. همزمان با رشد و اوجگیری انقلابشکوهمنداسلامی همچون دیگر جوانان مسلمان انقلابی در صفوف مقدم این نهضت الهی قرار گرفت و در اکثر راهپیماییها و تظاهراتها حضوری شایسته داشت و می کوشید پیشاپیش جمعیت حرکت کند تا سینهاش سپر گلولههای مزدوران گارد ستمشاهی شود.
پس از پیروزی انقلاب بههمراه سایر همرزمانش به پاسداری از دستاوردهای انقلاباسلامی و ثمرات خون شهیدان پرداخت و بدون کوچکترین چشم داشتی تا پاسی از نیمه شب به پاسداری میپرداخت. سطح آگاهی محسن بالا بود و ماهیت دشمنان اسلام را به خوبی میشناخت و از همین رو با بالا گرفتن بلوای منافقین و لیبرال ها و دیگر گروهکهای ضد انقلابی به مقابله با آنها شتافت و به سهم خود در خنثیکردن دسائس وابستگان به استکبار جهانی کوشید.
در این دوران بارها توسط عناصر وابسته به گروهکهای ضد انقلاب مورد ضربوشتم قرار گرفت. لیکن ندای افشاگرانه و آگاهگرانه اش هیچگاه خاموش نشد و هر روز طنینی وسیعتر مییافت. در همین ایام به خدمت نظام وظیفه فرا خوانده شد و در نیروی هوایی جمهوریاسلامی به خدمت مشغول شد. محل خدمت او پایگاه همدان بود و در این پایگاه وی خود را برای عزیمت به جبهههای نبرد حقعلیهباطل آماده میکرد و با آرزوی شهادت قدم در راه پرافتخاری که شایسته او بود میگذاشت.
شهادتنامه
شهید محسن محمدهاشمجاسبی پس از طی دوره آموزشی در پایگاههوایی همدان، جهت آموزش ویژه پدافند عازم تهران شده بود. در روز یکشنبه پنجم مهر ۱۳۶۰ در حین مراجعت از پادگان میشنود که تروریست های منافق در سطحشهر دست به اغتشاش مسلحانه و کشتار مردم زدهاند و لذا سریعاً خود را به یکی از محلهای درگیری در خیابان ولیعصر میرساند.
در این هنگام تروریستها در یکی از لانههای تیمیشان پناه گرفته و به سوی مردم تیراندازی میکردند و او به اتفاق جمعی از مردم و پاسداران به منظور پاکسازی این لانه فساد حرکت میکنند و پیشاپیش همه وارد طبقه دوم ساختمان می شود.
در این موقع یکی از تروریستها وی را هدف گلوله قرار میدهد و شهید جاسبی از ناحیه گردن مجروح میگردد. امت مسلمان حاضر در صحنه پیکر نیمه جان او را به بیمارستان میرسانند، اما این یار باوفای محرومان و سرباز فداکار امام در بین راه جان به جان آفرین تسلیم میکند و در عروجی خونین به کاروان شهیدان می پیوندد.
بیمارستان شهیدمصطفیخمینی، شهادت برادر جاسبی را بهشرح زیر گزارش کرده است:
«گواهی می شود برادر شهید محسن محمدهاشمجاسبی بهعلت اصابت گلوله بهناحیه گردن در تاریخ ۵مهر۱۳۶۰ آورده شده بودند، که متأسفانه تنفس و قلب نداشت و شهید گردید.»
محسن از زمانی که در راه مقدسش گام نهاد میدانست که پافشاری بر اسلام و دفاع از آرمان های الهی بهایی گران دارد و جان ، ناقابل ترین فدیه ایست که می توان پرداخت. او شهیدی است که شهادت را آگاهانه انتخاب کرد و در وصال یار در کویش پر و بالی خونین گشود. روانش شاد و راهش مستدام باد.
مزار شهید ، بهشت زهرا ، قطعه ۲۴ ، ردیف ۹۷ ، شماره ۱۳.
منبع: پیروان حق و باطل، انتشارات دادسرای انقلاب اسلامی تهران، چاپ اول، پاییز ۱۳۶۵، ج ۷.
گفتوگو با مادر محسن محمدهاشم جاسبی
محسن محمد هاشم جاسبی جوانی ۱۹ ساله که در ۵مهر ۱۳۶۰توسط منافقین ترور و به شهادت رسید، با مادر محسن گقتگویی داشتیم.
مادر شهید محسن در گفتگو با خبرنگار «قربانیان ترور» گفت: مدتی بود که محسن در گارد بنیصدر بود در آنجا آموزشهای رزمی و جنگی میدید، محسن هر بار که به خانه میآمد عصبانی بود و میگفت: «بنیصدر اسلحه ها را میدزدد، او تمام بچهها را به کشتن میدهد»، نتوانست تحمل کند و از گارد خارج شد.
مادرشهید جاسبی ادامه داد و گفت: از آنجا که بیرون آمد به سربازی رفت، حدودا ۴ ماه در تهران دوران آموزشی را گذراند و بعد به همدان برای خدمت اعزام شد.
خانم رضایی گفت: چند روز قبل از شهادتش بود که گفت: میخواهم به جبهه بروم، عروسی برادر بزرگش بود گفت: میروم برای شب جمعه و مراسم برمیگردم.
مادر شهید محسن ادامه داد: محسن وقت رفتن به من گفت: مادر من مطمئنم که شهید میشوم،خندیدم و گفتم: نه پسرم تو لیاقت شهادت را نداری، با لبخندی برلب خداحافظی کرد و رفت.
مادرمحسن در ادامه گفت: سه روز از رفتن محسن میگذشت خبری از او نداشتیم، درگیر تدارک عروسی بودیم، اما همسایهها در این چند روز مدام میآمدند و میپرسیدند محسن هنوز برای مراسم برنگشته من هم میگفتم فردا شب برمیگردد.
آهی کشید و ادامه داد: بعد ها فهمیدیم که همسایهها از طریق رادیو و روزنامه خبردار شده بودند و میدانستند که محسن ترور شده و به شهادت رسیده است وما به دلیل عرورسی پسرم بیخبر بودیم.
خانم رضایی گفت : مراسم عروسی پسرم در کرج بود، یک شب قبل از مراسم من به همراه یکی از فرزندانم به کرج رفتیم و پدر محسن در تهران ماند، صبح روز بعد منتظر پدر محسن و محسن بودم اما از هیچکدام خبری نشد.
مادر محسن با صدایی بغضآلود ادامه داد: خواهر محسن که در تهران بود صبح عروسی به آرایشگاهی در محلمان رفته بود، خانمی که آنجا بود وخانواده ما را میشناخت به دخترم میگوید: «از برادرت چه خبر، و خلاصه اینکه روزنامه که در آن خبر ترور محسن چاپ شده بود را به دخترم نشان میدهد، او هم سریع به پدرش خبر میدهد.»
وی ادامه داد و گفت: من که در کرج بودم و به شدت از نیامدن همسرم ناراحت و دلخور بودم، از شدت ناراحتی و نگرانی مدام راه میرفتم تا اینکه نزدیک غروب بود که همسر و دخترم آمدند، پدر محسن گفت: اداره برای انجام ماموریتی مهم مرا خواسته، گفتم امشب مراسم عروسی است، اما در جواب چیزی نگفت سرووضعش هم آراسته نبود، دخترم گفت: مادر شما باید صبور باشی، محسن تیر خورده و به شهادت رسیده است.
مادر شهید جاسبی گفت: آن شب، شب سختی برای من و خانوادهام بود، شب عروسی یکی از پسرانم بود و شب عزای پسر دیگرم، نمیدانم حال آن شب مرا درک میکنید؟!!
وی ادامه و گفت: آن شب که خبر شهادت پسرم را شنیدم ۳ روز بود که اورا به خاک سپرده بودند، من حتی نتوانستم محسن عزیزم را برای آخرین بار ببینم، اورا در خیابان طالقانی، مقابل سینمایی که آنجا بود و اکنون جای آن داروخانهای است ترور کرده بودند، در آنجا خانهتیمی منافقین بود که بچههای کمیته با آنها در گیر میشوند، محسن که لباس فرم به تن داشت وارد خانه میشود و در راهپله همان خانه به او تیراندازی میکنند و اورا به شهادت میرسانند.
منبع:
پیروان حق و باطل، انتشارات دادسرای انقلاب اسلامی تهران، چاپ اول، پاییز ۱۳۶۵، ج ۷.