شهید مهدیرجببیگی
شغل: عضو جهادسازندگی
سن: ۲۴ سال
وضعیت تأهل: مجرد
محل شهادت: خیابان صباجنوبی
تاریخ شهادت: ۵مهر۱۳۶۰
زندگینامه
در سال ۱۳۳۶ در شهر دامغان دیده بهجهان گشود و سپس به اتفاق خانوادهاش به تهران عزیمت کرد و از آغاز زندگی در محلههای فقیرنشین تهران، طعم فقر و محرومیت را چشید و با تمامی مشکلات و کمبودها تحصیلات ابتدایی و متوسطه را با موفقیت تمام پشتسر گذاشت. در جمیع مراحل تحصیلی شاگردی ممتاز بود و همواره مشتاق مطالعه بهویژه در زمینه کتبمذهبی بود و شخصیت والایش با تأثیر از اینگونه مطالعات شکل گرفت.
به مستضعفان محبتی خاص داشت و این ویژگی در طول دوران زندگیش بهخوبی بارز بود. وی از دوران نوجوانی با درک روح عرفانی عبادت و رازونیاز با پروردگار خویش در دل شب قلب و روح خود را به نور ایمان روشن ساخت. نوری که همچون چراغی راهنمای او در فراز و نشیبهای زندگی دنیا بود.
در سال ۱۳۵۴ به دانشکده فنی دانشگاه تهران راه یافت و در رشته مهندسی راه و ساختمان به تحصیل مشغول گشت. از همان ابتدای ورود به دانشگاه به همراه سایر برادران مسلمان به فعالیتهای صنفیسیاسی رویآورد و در اواخر سال اول دانشگاه به عضویت شورای دانشجویی دانشکده انتخاب شد و این مسئولیت را تا سال ۱۳۵۸ و آغاز انقلاب فرهنگی عهدهدار بود و همچنین مسئولیت کتابخانهاسلامی دانشجویانفنی را نیز برعهده داشت و به ورزش کوهنوردی نیز علاقمند بود و در برنامههای کوهنوردی دانشجویان مسلمان شرکت می جست.
در دوران حاکمیت طاغوت با وجود اختناق موجود، مسئولیت خود را در قبال اسلام با پخش اعلامیه در دانشکده و شرکت در تظاهرات دانشجویی و اداره فعالیت های سیاسیصنفی دانشگاه انجام میداد و در دوران شکوفاییانقلاباسلامی در مبارزات گسترده مردم حضوری فعال داشت و در برپایی و سازماندهی تظاهرات و راهپیماییها، ایثارگونه شرکت میجست.
در اواخر سال ۱۳۵۷ و با توجه به حضور دائمی مردم در صحن دانشگاه، به نمایش فیلم و اسلاید و عکس برای مردم میپرداخت و در یکی از مساجد تهران نیز فعالیت میکرد و پس از پیروزیانقلاب و گشایش مجدد دانشگاه و تشکیل سازمان دانشجویان مسلمان دانشکدهفنی، مسئولیت انتشار نشریه دانش آموزی « هجرت» را برعهده گرفت.
با جریانها و مسائل سیاسی داخل و خارج از کشور آشنایی کامل داشت و با تسلط و قدرت کم نظیری قادر بود پیچیدهترین مسائل را تحلیل و با قلمی شیوا تحریر نماید. پس از پیروزی انقلاب به خدمت در آموزشوپرورش روی آورد و شغل شریف معلمی را در جنوب شهر تهران برگزید.
به دانش آموزان خود میگفت: «آیا میدانید برای چه پشت این میز نشسته اید؟ برای آن که بتوانید عنصری مفید در جامعه جهت رسیدگی به درد محرومین که خود نیز از آنان هستید، باشید. بتوانید در یک پست حساس انقلابی فعال باشید و خود که از قشر مستضعفین هستید باری از دوش مستضعفان بردارید.»
بههنگام آغاز انقلاب دوم، او از پیش قراولان دانشجویان مسلمان پیرو خط امام در تسخیر لانهجاسوسی آمریکا در تهران بود و در مدت یک سال و اندی که این مرکز توطئه و فساد و جاسوسی در تسخیر آنها بود، مسئولیتهای حساس، همچون مسئولیت برگزاری و انجام گردهمآیی را برعهده داشت.
همچنین از طرف دانشجویان در مراسم عبادیسیاسی نماز جمعه سخنرانی مینمود و در چندین نوبت نیز اطلاعیههای افشاگرانه آنان را قرائت نمود. فروتن، متواضع و با تقوا بود و آتش عشقی عمیق به اسلام و امام در دلش زبانه میکشید و به او در فعالیتهای خستگی ناپذیرش حرارت میبخشید.
شهادتنامه
مهدی رجببیگی عضو فعال جهادسازندگی یکی از تسخیرکنندگان لانهجاسوسی آمریکا، مبارز خستگیناپذیر جبهه ضداستکباری و خصم آشتیناپذیر همه دشمنان اسلام، در روز ۵ مهر ۱۳۶۰ در بلوای شوم منافقین به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
پزشکی قانونی علت شهادتش را به شرح زیر گزارش کرده است:
«علت مرگ اصابت گلوله و یا مواد منفجره به شکم و سینه و دست چپ که شکستگی دست چپ (ساعد) دارد و قسمتی از روده ها از محل آسیب شکم خارج شده ... »
از مرگ او فقط استکبار جهانی شاد شد و بس. اما قسم به صبح پیروزی اسلام که دشمنان اسلام تقاص این خون پاک را به سختی پس خواهند داد. یادش گرامی باد.
اشعار و دستنوشته های شهید رجببیگی
شعر زیر سرودهای از شهید مهدی رجببیگی است. از او وصیتنامهای بر جای نمانده است، اما این شعر بهتر از هر وصیتنامهای گویای راه خونبار و خصایص اخلاقی و انسانی اوست.
این شعر در سوگ شهیدان عزیز برادران رجایی و باهنر سروده شده است.
خون شد دلم خدایا رحمی نما به حالم
تا قله هدایت، یاران من برفتند
همچون پرنده عاشق، من عاشق پریدن
ما عاشقان همره، عهد سفر ببستیم
سرخ است دشت میهن از خون پاک مردان
یک آسمان ستاره، یک دشت پر ز لاله
از قامت شهیدان برپاست پای لاله
همچون همه شهیدان، این است آرزویم
رفتند جمله یاران، سوی خدا شتابان
آه ای خدای رحمن حال مرا بگردان
یا رب بگو شهادت معراج تا سعادت
ای شاهدان تاریخ دیدار تازه گردد
آیم به سوی جنت تا رویتان ببینم
از دوری رفیقان آشفته شد خیالم
گم گشته ام خدایا در کوچه ضلالم
اندر غم شهیدان، بشکسته هر دو بالم
آن کاروان برفت و آمد غم ملالم
زرد است روی زارم، افتاده چون هلالم
روئید از دل شب، من ماندم و خیالم
بشکسته پشتم از غم در غصه بی مثالم
اندر ره خمینی، پویم ره کمالم
من از فراق آنان هر روز و شب بنالم
از هجر می گدازم، نزدیک کن وصالم
کی می شوید نصیبم ؟ پاسخ بده سؤالام
فالی گرفته ام دوش، خونین نمود فالم
مهمان شوم شما را گر حق دهد مجالم
ابرقدرتها و در رأس آنها آمریکا در برابر ایمان زائد الوصف مردم، هیچ غلطی نمیتواند بکند.
ما ملت بزرگی هستیم، ناممان را در تاریخ ثبت کنید.
بر سجادهای بهوسعت زمین، با تربتی بر خون شهیدان رنگین، در قبلهای بهعمق هستی، در صفوفی به شکوه اقیانوس، با ایمانی راسختر از کوهها، با آیاتی بهزیبایی حقیقت، به امامت نور خورشید نماز میگزاریم.
امید اکثرمان، دعای هر شبمان، موت اطهرمان، جنگ اکبرمان، یکی است: شهادت.
عیدمان و عزایمان یکسان است و گورستان و میلادگاهمان یکجا.
از میان همه گلها، لاله را برگزیدهایم و از بین تمام باغها بهشت را.
سرود پیروزیمان، فریاد عصیانمان، ناله دردمان، صدای خروشمان، نوحه عزایمان، بانک جهادمان، شعر حیاتمان، غریو خشممان، آیه نمازمان، اذان زندگیمان، نغمه مرگمان، همه یکی است: الله اکبر.
میعادگاه هر روزمان، مفتاح هر رزممان، دیوار هر مرزمان، پایگاه دانشمان، پادگان ارتشمان، پاسدار روشمان، پالیز رویشمان، پرچم بینشمان، پیوند نیایشمان، پیکار و خیزشمان، پاسبان ارزشمان، یکجاست: مسجد.
امر اماممان، کار امتمان، مهر ملتمان، شعر قیاممان، سر جهادمان، شور حیاتمان، شعار پیکارمان یکی است: وحدت.
صلابت غیرتمان، ابهت همتمان، عظمت وحدتمان، هیبت قوتمان، رفعت عبادتمان، جلالت کثرتمان، حشمت اخوتمان، یکی است: نماز.
امید اکثرمان، دعای هر شبمان، نور اخترمان، موت اطهرمان، مرگ احمرمان، جان پیکرمان، فتح خیبرمان، جنگ اکبرمان، عزم اعظممان، جشن عزایمان، شعر اشهدمان، سیر اکرممان، یکی است: شهادت.
میرویم تا خط امام بماند...
خطی که از ابراهیم آغاز شد و در تداوم سرخ خویش با دست های پاک محمد و علی به قلب پرشور امام امت رسید تا رنجبران زمین را از جور حکومت قابیلیان برهاند.
میرویم تا خط امام بماند...
خطی که تبلور قاطعیت بر علیه جباران، عصاره عصیان مستضعفان بر علیه مستکبران، فریاد همیشه مظلومان، راه پیروز محرومان است.
میرویم تا خط امام بماند...
خطی که رسالت گسستن زنجیرهای اسارت از دستوپای مغضوبین زمین را بر عهده دارد.
میرویم تا خط امام بماند... خطی که پیام قیام پیروزمند مستضعفان را بر تارکتاریخ خواهد داشت و پوزه کثیف جلادان را سرانجام بهخاک خواهد مالید.
میرویم تا خط امام بماند...
خطی که راه پیروز انقلابکبیراسلامی خلق دلاور ایران است و باید که حماسه قیام را تا دوردستها بکشاند و نهال انقلاب را در دل خلقهای تحت ستم جهان بنشاند.
میرویم تا خط امام بماند...
خطی که با نفی هرگونه سازشکاری و ستمکاری، نوید نابودی سازشگران و ستمکاران را با خود همراه داشت.
میرویم تا خط امام بماند...
خطی که پاسدار خون رزمندگان دلیر و شهیدان به خون خفته امت قهرمان ایران است.
خطی که سرانجام شوم امپریالیسم و سلطهگران اجنبی را هماکنون بر قله عالم نمایان ساخته و دژ مستحکم توحید را در دوردستهای هر ستمکده بر پا خواهد داشت.
میرویم تا خط امام بماند...
مزار شهید : بهشت زهرا ، قطعه ۲۴ ، ردیف ۹۷ ، شماره ۴.
منبع: پیروان حق و باطل، انتشارات دادسرای انقلاب اسلامی تهران، چاپ اول، پاییز ۱۳۶۵، ج ۷.
قسمتی از خوننامه شهید مهدی رجب بیگی
شهادت در راه خدا برای من از عسل شیرینتر است.
که...؟ نه، نه، خدایا هرگز؟ اینها گفتیم راست! مگر میشود که خون حسین پایمال شود؟ مگر میشود دست عباس بر پیکر یزید بیاویزد؟
مگر میشود علی اکبر بمیرد؟
نه، نه، هرگز؟
«محمود» شهید شده است «حسین» شهید شده است، «علی» شهید شده است، «جمال» شهید شده است. کسی نمرده است، همه زنده اند...
خدایا! تو بنگر که چگونه فرزندان ابراهیم، اسماعیلوار به قربانگاه ابتلا میشتابند و پیروزمندانه جان میسپارند.
ببین که چگونه اسطورههای شهادت، حیات را به بازی گرفتهاند و مرگ، به اسارتشان درآمده است. ببین که چگونه آیه وجودشان در بستر جاری زمان، حیات را تفسیر میکند.
خدایا! یارانمان! یارانمان! یارانمان... مهاجران رفتهاند و ما بیانصار شدهایم.
دلاوران قبیله نور، در نبرد با ظلمت، به دشت روشنایی هجرت نمودند تا قله فلاح را فتح کنند و چونان ستارهای در آسمان تیره بدرخشند.
خدایا! به ابرها بگو بگریند، به کوهها بگو بشکافند، به دریاها بگو بخروشند، به توفانها بگو بشتابند، به رودها بگو بنالند، به چشمهها بگو بجوشند، به آسمانها بگو ببارند و به کائنات بگو اشک بریزند!
به درختها بگو که برگهایشان را فرو ریزند و به خزان غربت سرزمینمان رنگ ببازند.
به عقابها بگو که بر سوگ یارانمان بنشینند..
به محمد صلی الله علیه و آله وسلم بگو که پیروانش حماسه آفریدند.
به علی علیهالسلام بگو که شیعیانش قیامت برپا کردند.
به حسین علیهالسلام بگو که خونش همچنان در رگها میجوشد و از آن خونی که در دشت کربلا ریخت، سروها رویید، ظالمان سروها را بریدند، اما باز هم سروها سر به فلک کشیدند.
به عباس علیهالسلام بگو که دستانش بر پیکرمان آویخته است.
به آدم ابوالبشر بگو که از هابیل تاکنون، همواره شهیدمان کرده اند!
خدایا! چه رنج بزرگی است!
تو میدانی که ما چه دردی میکشیم؛ پنداری که چون شمع آب میشویم. ما از مرگ نمیهراسیم، اما میترسیم که بعد از ما، ایمان را سر ببرند و اگر دل از سوختن برگیریم، روشنایی نابود شود و جای خود را دوباره به شب بسپارد، پس چه باید کرد؟
از یک سو باید بمانیم تا شهید آینده شویم و از سوی دیگر، باید شهید شویم تا آینده بماند!
هم باید امروز شهید شویم تا فردا بماند و هم باید امروز بمانیم تا فردا شهید نشود!
عجب دردی ! کاش راهی بود تا امروز شهید شویم و فردا باز زنده گردیم تا دوباره شهید شویم.
آری، یاران همه به سوی مرگ رفتهاند در حالی که نگران «فردا» بودند.
خدایا نکند وارثان خون این شهیدان در راهشان گام نزنند؟ نکند شیطانهای کوچک با «خون» اینان «خان» شوند؟
نکند «جانمایهها» برای «بی مایهها» ی دون «سرمایه» مقام شود... نکند زمین «خونرنگ» به تسخیر هواداران «نیرنگ» درآید..
نکند شهادت آنها پایگاهها «دنائت» آنها بشود؟ نکند میوه درخت «فداکاری» اینان را «صاحب ریاکاری» بچیند؟
نکند جنگ یارانمان به چنگ «فرنگی مسلکان» افتد؟ نکند «خونینکفنان» در غربت بمیرند تا «خویش باوران غرب» کام گیرند؟
خدایا! ماندن چه قدر دشوار است و در غربت زمین، بی یارویاور حضورداشتن، همانند غیبت است. انگار که کمرمان شکسته و زنجیر درد، دستهامان را بسته و غم در سینهمان نشسته است.
ما از نبودن یارانمان رنج نمیبریم؛ بلکه از بودن خویش در رنجیم !... ما میدانیم که آنها زندهاند و ما مردهایم.
گفتگو با مادر شهید رجب بیگی
گزارش باشگاه خبری فارس «توانا»، سردار محمدرضا نقدی رئیس سازمان بسیج مستضعفین و سردار علی فضلی جانشین رئیس سازمانبسیج به همراه جمعی از فرماندهان و معاونان این سازمان به دیدار خانواده شهید «مهدی رجببیگی» رفتند و از خانواده این شهید والامقام دلجویی کردند.
مادر شهید مهدیرجببیگی در گفتوگو با خبرنگار ایثار و شهادت باشگاه خبری فارس «توانا» با اشاره به فعالیتهای فرهنگی فرزندش در قبل و بعد از انقلاب اظهار داشت: (مهدی) فرزند دوم خانواده ما بود که در سال ۱۳۳۶در شهر دامغان به دنیا آمد و بعد از انقلاب زندگیاش را به مبارزه با منافقین اختصاص داد.
وی ادامه داد: فرزندم در سال ۱۳۵۴ در هفت رشته دانشگاهی قبول شد اما به خاطر علاقه به رشته راه و ساختمان، در دانشگاه تهران مشغول به تحصیل شد.
شهید رجببیگی در مدارس جنوب تهران رایگان به محرومین درس میداد
مادر شهید رجب بیگی افزود: مهدی از همان اوایل ورود به دانشگاه به فعالیتهای صنفی و سیاسی روی آورد و با عضویت در شورای دانشجویی و انجمن دانشگاه به روشنگری جوانان و مبارزه با منافقین و اساتید منحرف پرداخت.
وی ادامه داد: بعد از پیروزی انقلاب، مهدی در جنوب شهر تهران در مدارس به دانشآموزان درس میداد و به خاطر علاقهای که به افراد مستضعف داشت، برای تدریس هزینهای دریافت نمیکرد.
مادر شهید رجببیگی با اشاره به حضور فرزندش در تسخیر لانهجاسوسی گفت: مهدی از همان کودکی به جلسات اساتید مبارزی چون دکتر شهید مفتح، شهید مطهری و دکتر شریعتی میرفت و دائم به خواندن کتابهای این بزرگان و نمایش فیلم و اسلاید از انقلاب و دیگر کارهای تبلیغی مشغول بود.
وی با اشاره به خصوصیات اخلاقی مهدی اضافه کرد: مهدی جوان بسیار خوشبرخورد و سادهزیستی بود؛ زمانی که مهدی روزه میگرفت ما متوجه نمیشدیم که او روزه است؛ مهدی در شعر و نوشتن مقالههای سیاسی و طنز و داستان متبحر بود.
وی افزود: در ۵ مهر سال ۱۳۶۰زمانی که منافقین با اسلحه به مردم و پاسداران حملهور شدند، شهید رجببیگی برای مبارزه با آنها، با موتوری بدون نمره و با مجوزی که از سپاه دریافت کرده بود، اسلحهای را از خانه برداشت و برای کمک به مردم و مبارزه با منافقان راهی خیابانها شد که در درگیریها با ۷ گلوله به شهادت رسید.
این مادر شهید اضافه کرد: فردای آن روز متوجه شدیم که مهدی در سردخانه بیمارستان مدائن است؛ رئیس بیمارستان با ما آشنا بود؛ او به ما گفت: اگر سروصدا نکنید میگذارم که مهدی را از نزدیک ببینید. من به او گفتم: من هیچ سروصدایی نمیکنم چون فرزندم راه خود را انتخاب کرده بود. او به شهادت علاقه بسیاری داشت به طوری که برای هرفردی که شهید میشد، شعر مینوشت. مهدی با شهادت به آرزویش رسید.
تنها داراییام مهدی بود که در راه خدا قربانی کردم
وی ادامه داد: زمانی که پیکر بیجان مهدی را دیدم با خود گفتم: «خوش به سعادتت! خداوندا، ما که چیزی نداریم در راهت بدهیم، این تنها دارایی من بود، این قربانی را از من بپذیر!»
مادر شهید رجببیگی گفت: فردای آن روز در تشییع جنازهاش ۶، ۷ اتوبوس از نازیآباد برای تشیع آمدند، آن افراد اقوام و آشنایان ما نبودند بلکه جوانانی بودند که در دوران تحصیل، مهدی استادشان بود.
وی افزود: از آن روز به بعد بنده به عنوان مادر شهید در مراسمات مختلف حضور پیدا میکنم و با برگزاری جلسات قرآن و کمک به محرومین سعی میکنم راه مهدی را ادامه دهم.
شهید رجببیگی نماد بصیرت ملت انقلابی است
سردار نقدی نیز در این دیدار ضمن تقدیر از مادر شهید رجببیگی و تمجید از این شهید بزرگوار گفت: خدا را شاکریم که امشب در فضایی نفس میکشیم که شهید رجببیگی در این فضا به راز و نیاز با خدا مشغول بوده است.
رئیس سازمان بسیج مستضعفین ادامه داد: افتخار اسلام این است که چنین انسانهایی را در دامن خود پرورش داده و چنین انسانهای متعالی و تکامل یافتهای که جز حقیقت و خدا چیزی در زندگی نمیبینند، به ما نشان دهد.
وی با اشاره به اینکه شهید رجببیگی نماد بصیرت ملت انقلابی است، گفت: شهید رجببیگی در سن جوانی و در اوج آگاهی، بصیرت، عبودیت، ولایت و اطاعت از امام به شهادت رسید. این جمله شهید همیشه جاودان مانده است که: «میرویم تا خط امام زنده بماند».
سردار نقدی افزود: شهید رجببیگی یک انسان پیشرو در عرصه علم و جهاد و یک مبارز به تمام معنا در خط مقدم تسخیر لانهجاسوسی بود و در عرصههای علمی، خدمت رسانی، کمک به محرومین و جهاد اقتصادی و سازندگی، پیشرو و پیشتاز بود.
وی اضافه کرد: این شهید میتواند به عنوان یک الگوی مناسب برای جوانان معرفی شود چرا که نهتنها در عبودیت و مسائل سیاسی بلکه در ادبیات و شعر و سرود و مداحی اهلبیت علیهمالسلام از تخصص خوبی برخوردار بود.
رئیس سازمان بسیج مستضعفین گفت: اگر کشورهای دیگر چنین الگوهایی داشتند نهتنها نام و فرهنگ آنها را در میادین شهر، بلکه پیام آنان را به تمام جهانیان میرساندند؛ ما قدر این بزرگان را نمیدانیم.
سردار نقدی ادامه داد: ما خاک پای مادر چنین انسانهای ارزشمندی را که این فرزندان را تربیت کردهاند، میبوسیم و به این بوسه افتخار میکنیم و به امید خدا میخواهیم تا نام، فرهنگ و مناقب این شهید را در جلسات و برنامههای بسیج در سال جاری گسترش دهیم تا انشاءالله این شهید به عنوان یک الگو برای تمام جوانان معرفی شود.
از یک سو باید بمانیم تا شهید آینده شویم و از سوی دیگر، باید شهید شویم تا آینده بماند
قسمتی از یکی از نوشتههای شهید رجببیگی که در تاریخ ۱۱ دی ۵۹ به رشته تحریر درآمده است:
«آیا وقت آن نرسیده که به جای پرداختن به دیگران» به «خود» بپردازیم؟ آیا زمان آن نرسیده که به خاطر «خدا» و اگر قبول ندارید به خاطر «خلق» و اگر باز هم قبول ندارید به خاطر «خودتان» کمی به «خویشتن» بیندیشید؟
آیا قبول ندارید که تنها با دو بال «علم و اخلاق»، «تخصص و تعهد» میتوان مملکت را از حلقوم آنها که همهچیز را غارت میکنند، نجات داد؟ آیا از راه «تحریک و تخطئه و ناسزا» میتوان به جای رسید؟ آیا آنهایی که «پند» میدهند، خودشان هم «عمل» میکنند؟ فکر نمیکنید که بهتر است «منها» را دور بریزیم؟ و آیا بهتر نیست که در روشهایمان تجدیدنظر کنیم؟
با شما هستم از ۲درصد تا ۱۰۰درصدیها و ۱۱نفریها تا ۱۱میلیونیها! شما که «خراب»ی خودتان را در دیگران میبینید و «درستی» دیگران را در خود!
با شما هستم که «مصدقی» هستید و «دروغ» میگویید. شما که «خلق» مسلمانی بودید و حال مسلمانتر از «خلق» شدهاید، و شما که «لنگ لنگان» راه میرفتید و حالا «پشتپا» میاندازید و شما که «چپ» هستید و سر از «راست» درمیآورید. و شما که با «اسلام انقلاب» دارید پدر «انقلاب اسلامی» را درمیآورید . . . .
شاید برایمان جالب باشد که جمله ابتدایی و انتهایی فیلم اخراجیهای سه هم از زبان این شهید است که میگوید:
«از یکسو باید بمانیم تا شهید آینده شویم و از سوی دیگر، باید شهید شویم تا آینده بماند. هم باید امروز شهید شویم تا فردا بماند و هم باید امروز بمانیم تا فردا شهید نشود».
مادر شهید «مهدی رجببیگی» گفت: وقتی پیکر بیجان مهدی را در سردخانه دیدم، از من خواستند بیتابی نکنم اما من گفتم: «هیچ سروصدایی نمیکنم چون فرزندم راه خود را انتخاب کرده بود. او به شهادت علاقه بسیاری داشت؛ مهدی با شهادت به آرزویش رسید.»
منبع:
پیروان حق و باطل، انتشارات دادسرای انقلاب اسلامی تهران، چاپ اول، پاییز ۱۳۶۵، ج ۷.