عملیات انتحاری و خودسوزی در سازمان مجاهدین خلق
در گفت‌وگو با خانم بتول سلطانی

توضیحی بر آغاز یک راه تازه

در طی دو سال گذشته خانم سلطانی بالاترین عضو و رده تشکیلاتی است که از سازمان مجاهدین خلق جدا شده است. وی از بالاترین نقطه تشکیلاتی و از نزدیک ترین فاصله ممکن به کانون قدرت در سازمان می آید و به همین دلیل اظهارات او در مقایسه با سایر اعضای جداشده از برجستگی و اهمیت خاصی برخوردار است. شاهد این ادعا اظهاراتی است که ایشان حول مسائل مختلف در گفتگو با سایت بنیاد خانواده سحر مطرح کرده است. با این حال ما بر این باور شدیم که این گفتگوها، علیرغم کمیت و کیفیت و همه آن ویژگی هایی که اشاره کردیم، سقف نهایی دانسته هایی نیست که ایشان می توانند بیان کنند. حضور ایشان در بالاترین رده تشکیلاتی و ارتباط پیوسته و بی واسطه شان با رهبری سازمان و مریم رجوی و در نهایت اشراف و احاطه به مسائل و مشاهدات شخصی و البته قدرت تجزیه و تحلیل و نگاه نقادانه و تئوریک و موشکافانه به موضوعات این باور را تقویت کرد که می شود طرحی نو در انداخت. چنین ایده و باوری ما را بر آن داشت تا در کنار گفتگوهای جاری با ایشان که بیشتر به روش پروسه خوانی و نقد توامان پیش می رود، به طور مجزا و موازی گفتگوهای دیگری نیز پی ریزی شود. با این فرق که این گفتگوها حول موضوعات مستقل شکل بگیرند.

برای این منظور ابتدا به طراحی موضوعات پرداختیم و این کار هنوز ادامه دارد و به همین دلیل از اعلام تیترهای نهایی آن خودداری می کنیم تا دستمان در بازتولید موضوعات باز باشد. اما قرارمان برای انعکاس و درج این گفتگوها لحاظ فاکتورهایی از جمله تلاقی آنها با رویدادهای جاری و همچنین مناسبت ها است. با چنین ایده ای بر آن شدیم تا اولین بخش از این گفتگوها را بدون لحاظ ترتیب زمانی انجام آن و به دلیل نزدیکی به سالگرد حوادث ۱۷ ژوئن سال ۲۰۰۳ با عنوان و موضوع عملیات انتحاری در سازمان های مسلح و سازمان مجاهدین خلق اختصاص بدهیم. آنچه به عنوان تاریخچه عملیات انتحاری به بهانه خودسوزی های ۱۷ژوئن تقدیم تان می شود، اولین سری از این گفتگوها است که امیدواریم مابقی آنها به تناوب و در زمان مقتضی در سایت منعکس شود. لازم به ذکر است که این گفتگوها حاوی نکات غیرمنتظره ای است که برای اولین بار توسط یک عضو رده شورای رهبری سازمان بیان می شود. آنچه در این خصوص (موضوع عملیات انتحاری) بیشتر حائز اهمیت بود، جنبه پدیدار شناسی و ضرورت چنین رویکردی از سوی مجاهدین خلق بود. البته پیشتر به تعریف، انواع، سبقه و مصداق های این عملیات در مناسبات و تاریخچه سازمان پرداخته شده و در نهایت پدیده خودسوزی به مثابه تازه ترین شیوه عملیات انتحاری مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته است. روایت خانم سلطانی از این پدیده شاید در مقایسه با آنچه اتفاق افتاده و ناظر آن بوده ایم، بسیار فراتر و تاسف آورتر است. ضمن اینکه ریشه یابی پدیده خودسوزی که تا کنون کمتر به آن توجه شده، نگاه ایشان را به مسئله کاملا نو و متفاوت کرده است.

قسمت اول؛ تعریف عملیات انتحاری و انواع آن

بنیاد خانواده سحر: خانم سلطانی با سلام و آرزوی موفقیت و سلامتی و همچنین تشکر و سپاس بخاطر پذیرفتن سری جدید گفتگوهایمان با شما. واقعیت این است که پیش از شروع این گفتگو هیچ وقت گمان نمی بردیم این گفتگوها تا این اندازه بطول بیانجامد. اما یکی از دلایلی که این اتفاق افتاد بدون شک علاقمندی شما به این مباحث از یک طرف و از طرف دیگر برخورد دقیق و تحلیل گرایانه شما در پاسخ به سوالات و طرح موضوعات بود. برای همین وقتی یک سوال ما با ظرفیت بیش از حد تصور روبرو می شد، این ایده به ذهن من آمد که موضوعات را تقسیم بندی و تیتروار کنیم و برای اینکه مجال پرداختن مبسوط و کامل به آنها مهیا شود، حول هر یک از موضوعات بطور مستقل و موضوعی گفتگوها را دنبال کنیم. مشکلات و پی آمدهای جانبی این امر را می دانستم، اما وقتی شما ابراز تمایل کردید، احساس کردم نباید هیچ مشکل و مانعی بر سر راه این کار باشد. برای همین تصمیم گرفتیم بطور موازی با گفتگوهای کلی که کماکان ادامه خواهد داشت، با این روش نیز گفتگوها را دنبال کنیم. برای اینکه مزاحمت مضاعف برای شما ایجاد نکنیم تصمیم گرفتیم این گفتگوها را به لحاظ زمانی افزایش ندهیم، بلکه ترتیبی قائل شویم که یک در میان هم بحث های گذشته را ادامه بدهیم و هم به طرح موضوعات تازه و بصورتی که توضیحش رفت، بپردازیم. باز ترجیح می دهم قبل از هر چیز از تقبل این زحمت از شما تشکر و سپاسگذاری کنم و آرزو کنم روزی این بحث ها و گفتگوها گره ای از مشکلات بر سر راه جنبش های اجتماعی باز کند و نسلی که در این راه قربانی شده و به نوعی هنوز هم در اسارت ذهنی و جسمی است بتواند برای آینده اش از خلال این تجربیات راه باز کند.

در ابتدا حول موضوع بحث به اختصار توضیحاتی عرض می کنم. شاید یکی از پدیده ها و به نوعی معظلاتی که بر جنبش های اجتماعی مسلحانه این سده تحمیل شده و عواقب جبران ناپذیری هم به لحاظ هزینه های جانبی و هم تئوریک تحمیل کرده، پدیده عملیات انتحاری در میان جنبش های مسلحانه است. البته این پدیده چنانچه می دانید منحصر به ما نیست و به بیانی می شود گفت مثل خود جنبش مسلحانه یک پدیده وارداتی است که با این استراتژی ممزوج شده و همزمان وارد کشور ما شده اند. البته ترجیحا اشاره کنم که انگیزه پرداختن به این موضوع وقایع ۱۷ ژوئن و خودسوزی هایی است که در جریان دستگیری مریم رجوی اتفاق افتاد. اما ترجیح دادم پیش از اینکه به سوالات مربوط به این وقایع بپردازم، بیائیم بطور ریشه ای و عقب تر این پدیده را مورد بررسی قرار بدهیم. ریشه های گرایش به این روش را تا آنجا که شما مطلع هستید و در جریان آن قرار دارید مرور کنیم تا برسیم به همین موردها و آن را مورد بررسی قرار بدهیم. توضیحاتم زیاد شد، پوزش می خواهم. فکر می کنم منظور و هدف اصلی را برای تان بیان کردم. حالا از شما می خواهم درباره این پدیده یعنی عملیات انتحاری از هر کجا که خودتان صلاح می دانید و دانش و اطلاعات شما اقتضا می کند، بحث را شروع کنید. از اینکه مثلا تعریف عملیات انتحاری چیست، چندنوع هستند، انجام اش به چه شرایط و فاکتورهایی بستگی دارد و خلاصه هر چیزی که می تواند به باز شدن و روشن شدن این پدیده کمک کند. بفرمائید.

خانم بتول سلطانی: از توضیحات و مقدمه ای که طرح کردید معلوم می شود باید ساعت های متوالی درباره این موضوع صحبت کنیم. ایرادی ندارد. امیدوارم این بحث ها جایی مثمر ثمر واقع بشود. اجمالا باید درباره این واژه یعنی عملیات انتحاری یک تعریف کلی و جامع و البته از منظر سازمانی و تشکیلاتی ارائه بدهم. توضیح بدهم تفاوت این عملیات با سایر اقدامات مسلحانه چیست؟ چون به هر حال در هر عملیاتی بطور طبیعی باید روی احتمال کشته شدن درصدی منظور بشود و به این ترتیتب هر عملیاتی را به صرف اینکه کسی در آن کشته می شود می توان انتحاری نامگذاری کرد. البته اگر از این دریچه یعنی کشته شدن صرف در عملیات به موضوع نگاه کنیم. اما می دانیم که ماهیت این عملیات با آنچه در فرهنگ سیاسی و چریکی متداول و رایج است کاملا متفاوت است. در اینجا اصل بر این است که فرد عمل کننده کشته شود و مردن را بر هر احتمال و فرض و اتفاق دیگری به صرف پذیرش و تن دادن به آن ارجح می داند. یعنی می داند جدای از هر نتیجه ای که قرار است از این اقدام بگیرند اصل این است که باید جان خودش را تضمین انجام آن عمل و هدف کند. در حالی که در بقیه عملیات برای زنده ماندن و کشته شدن بطور مساوی و یا به نسبت درصدی به زنده ماندن و درصدی به مردن حساب و کتاب و ارزیابی می شود. برای همین هم این عملیات را مشخصا با صفت انتحاری برجسته و متمایز می کنند. این عملیات بطور تیز روی دو انگیزه و محور متمرکز و سوار است. یکی جنبه تدافعی آن و یکی جنبه تهاجمی.

یک نکته را هم همین جا اشاره کنم که شنیده ام کسی ادعا کرده است عملیات انتحاری را برای اولین بار سازمان مجاهدین وارد مبارزات چریکی و مسلحانه در ایران کرده است. یعنی به نوعی ادعا شده مجاهدین ابداع کننده این عملیات در ایران هستند. گذشته از اینکه این ادعا تا چه اندازه درست هست یا نه، اما من عقیده دارم سازمان حداقل مبتکر یک نوع سوم از این عملیات در ایران است که می توانیم آن را در همین خودسوزی های ۱۷ ژوئن ببینیم که به موقع درباره مختصات این نوع سوم توضیح خواهم داد. حالا ببینیم اینها چه تفاوتی در ماهیت امر با یکدیگر دارند و فرق شان از کجا می آید. البته این را هم توضیح بدهم این تقسیم بندی ها یک نتیجه گیری و جمع بندی شخصی است و احتمالا شما به این صورت در هیچ منبع و مرجعی نخواهید یافت. اگر هم اشکالی بر آن وارد باشد، به هر صورت مربوط به برداشت های من می شود. حالا می پردازم به توضیح این دو نمونه. گفتم این عملیات دو جنبه دارد تدافعی و تهاجمی.

اول نوع تدافعی را توضیح می دهم. جنبه تدافعی این عملیات بر می گردد به انگیزه حفظ اسرار و اطلاعات سازمانی در شرایطی که چریک در موقعیت مغلوب قرار می گیرد و امکان دستگیری وی توسط پلیس و یا هر نیروی متخاصم که بر علیه او است و می تواند از اطلاعات و انباشت های ذهنی او استفاده کند، قرار می گیرد. در چنین شرایطی عرف چنین تشکیلات و سازمان ها و استراتژی مبارزه ایجاب می کند که شما دست به عملیات انتحاری بزنید. در اینجا شما در وضعیتی هستید که باید برای حفظ اطلاعات و اسرار تشکیلاتی جان خودتان را سپر آن اطلاعات کنید. به وسیله دادن جانتان نقطه اتصال سازمان تان با دشمن را که حالا در مرحله افشا شدن است، مسدود می کنید و از بین می برید. در تاریخ مبارزات این پنجاه سال از این نوع تقریبا در تمام تشکیلات چریکی چه مارکسیستی و چه مذهبی اش و البته از نوع مجاهدی را شاهد هستیم. نمونه خیلی سرراست و واضح اش احمد رضایی است. وقتی در محاصره پلیس و ساواک قرار می گیرد نارنجکش را می کشد و ضمن کشتن شماری از نیروهای ساواک خودش را نیز می کشد تا به دست ساواک نیفتد. در کنار او می توانیم به نام های آشنای دیگری هم اشاره کنیم، محمود شامخی، و .... البته حافظه من اقتضا نمی کند که نمونه های بیشتری از این گونه عملیات را آدرس بدهم. اما به یقین در تاریخچه سازمان ها و تشکلات حداقل یک و یا چند مورد از این عملیات را می توان مشاهده کرد. پس در این مورد فرد از منافع تشکیلاتش در مقابل جریان و دستگاه و سیستمی که می خواهد ریشه چریک و جنبش چریکی را به هر صورت که می تواند بخشکاند دفاع می کند.

در تشکیلات اینچنینی همیشه یک خط سرخ برای دست زدن به اینگونه عملیات انتحاری وجود دارد. یعنی به این صورت نیست که هر فرد تشکیلاتی و در هر رده ای با روبرو شدن با دشمن اولین گزینه اش انتحار و خودکشی باشد. این مرز سرخ معنی اش این است که این واکنش برای کسانی و با تعاریف و موقعیت های خاص تعیین شده است. کسانی که مثلا دستگیر شدنشان به مسئله بود و نبود یک تشکیلات گره می خورد و یا بخش کلان و وسیعی از نیروهای سازمان و یا اطلاعات خیلی کلیدی و کارسازی که در نزد او است می تواند خسارات غیر قابل جبرانی به تشکیلات بزند. اما این فاکتور تعیین کننده در سالهایی که سازمان با جمهوری اسلامی درگیر است، بکلی و عامدانه به فراموشی سپرده می شود. مثلا مرز سرخ دیگر این نیست که چون بود و نبود سازمان در میان است و اطلاعات و دانسته های تشکیلاتی و سازمانی شما می تواند ضربه های نابود کننده به سازمان بزند، پس شما دست به این عملیات بزنید. شما اگر کمیت و کیفیت نیروهای سازمان را در زمان شاه با این زمان مقایسه کنید، طبیعتا باید تعداد این نوع عملیات در زمان شاه بیشتر باشد. چون آن نیروها هم به لحاظ کیفی و هم به لحاظ میزان اطلاعاتی که از سازمان دارند و خیلی فاکتورهای دیگر در صورت دستگیر شدن ضربات کیفی تری به سازمان وارد می کردند، اما با این همه می بینیم شمار این اقدامات در زمان شاه اصلا با این زمان قابل مقایسه نیست. با اینکه نیروهای کیفی آن زمان با الان قابل مقایسه نیستند، اما می بینیم در این زمان و بخصوص در مقطعی که سازمان تیم های عملیاتیش را از خاک عراق به ایران گسیل می کند، مرز سرخ برای خودکشی و عملیات انتحاری یک چیز یعنی احساس خطر و احتمال دستگیری است. و این در شرایطی است که اصلا سازمان در داخل کشور هیچ تشکیلاتی ندارد. سران و رهبران سازمان همه در خارج از ایران هستند. بودن در داخل ایران اصلا از نظر سازمان موضوعیت و مشروعیت ندارد. با این حال دستگیر شدن می شود مرز سرخ و فرد باید به محض احساس خطر دستگیر شدن سیانورش را بخورد. اگر این را مثلا مقایسه بکنید با قبل از انقلاب و زمانی که مثلا بیش از ۹۰ درصد از اعضای سازمان از راس تا سطح دستگیر می شوند و اتفاقا خیلی هایشان فرصت خودکشی و خوردن سیانور را هم دارند، آن وقت این تفاوت بیشتر در می آید و دلایلش البته جای بحث جداگانه ای دارد.

آنها حتی در داخل زندان هم امکان انجام این نوع عملیات انتحاری را دارند، اما انجام نمی دهند. می بخشید با وارد شدن به حاشیه ها گاهی موضوع اصلی بحث از دستم خارج می شود. احساس می کنم این توضیحات می تواند همزمان خیلی از مسائل را روشن کند. به هر حال اینها البته بحث های تشکیلاتی مفصلی دارد که ثمره تجربیات و جمع بندی از مبارزات است و وقتی در تشکیلات روی آنها تمرکز داده می شود و افراد آن را می پذیرند کاملا توجیه تشکیلاتی و حتی ایدئولوژیک پیدا می کند. این تجارب همچنان که گفتید از بیرون از ایران می آید. از دل مبارزات چریکی که سالهای متمادی و البته بیشتر از نوع شهری اش مبارزان زیادی با آن درگیر بوده و تجربه کرده و بعد آنها را بصورت نوعی دستور العمل مبارزاتی تدوین و در اختیار سایر جنبش های چریکی گذاشته اند. این را در پرانتز عرض کردم تا ریشه های این مسائل را بهتر متوجه بشویم. باز مثلا درباره این مرز سرخ در خارج کشور توضیح بدهم. مثلا سازمان روی این نکته تاکید داشت اگر اعضای سازمان که دارای اطلاعات کاملا سری و طبقه بندی هستند در اروپا و غرب به تور پلیس بیفتند و احساس کنند این اطلاعات لو خواهد رفت و خواهد سوخت و به دست پلیس خواهد افتاد، موظف بودند دست به انتحار و خودکشی بزنند. می خواهم بگویم مرز سرخ سازمان برای انجام این اقدامات انتحاری چقدر با آن گذشته فرق کرده است و در واقع جان اعضای سازمان یا به معنای چریک و مبارز ارزان شده است.

نوع دوم عملیات انتحاری تهاجمی است. اینجا دیگر فرد انتحاری نه بر اساس یک اتفاق و ناگزیری بر سر راه انتخاب این اقدام بر می آید که دقیقا از قبل این عملیات طراحی شده است. این نوع هم چند تا مختصات و نشانه دارد. اول اینکه از قبل طراحی شده است. بر خلاف صورت اول که ضرورت یک موقعیت غیر قابل پیش بینی و غافلگیرکننده است. دوم هدف خاصی را دنبال می کند. مشخص تر بگویم منافع دشمن را مورد تهاجم قرار می دهد. حالا ممکن است این منافع انسانی باشد، مالی باشد، امنیتی باشد، سیاسی باشد، و البته با انگیزه های مختلف مثلا ممکن است تلافی جویانه باشد، گروگانگیری باشد، هشدار دهنده باشد و یا اینکه در امتداد ارزیابی و تحلیل مشخصی که سازمان می کند این عملیات بخشی از استراتژی مبارزاتی را رقم بزند. سوم شخص انتحاری قبلا اعلام آمادگی کرده و می داند که ذات این عملیات رفتن و برنگشتن است. حتی ممکن است این عملیات به نوعی هم دستور تشکیلاتی باشد و فرد باید از آن تبعیت کند، اما حتی اگر به این شکل هم باشد یعنی مسئله داوطلبی را از آن حذف کنیم و وظیفه تشکیلاتی را مکانیزم آن بگذاریم، باز باید یک نوع آمادگی ذهنی و روحی و روانی و ایدئولوژیکی پشت آن باشد و اگر تشکیلات احساس کند این آمادگی در فرد نیست طبعا بخاطر هزینه هایی که بر تشکیلات تحمیل خواهد شد، از این شیوه خودداری می کند و کسی را انتخاب می کند که داوطلب انجام این اقدامات باشد.

در شق اول فرد علیرغم اینکه می داند باید کشته بشود اما این موقعیت برای اش اتفاقی پیش آمده است. بنابراین می تواند حتی با تردید و شک و دو دلی و ... انجام بدهد. هر چند به آن دست بزند و جان خودش را از دست بدهد. اما جهات آمادگی نوع دوم را الزاما تمام و کمال بهمراه ندارد. این سه مختصاتی که اشاره کردم ممکن است به نوعی در اولی هم بصورت اتفاقی حاصل بشود، اما در مقایسه با این نوع دوم که مختصات اش ذاتی و اجتناب ناپذیر شده باز تفاوت هایی را به این صورت که عرض کردم ایجاد می کند. درباره مصداق های نوع دوم این عملیات بیشتر می توانم روی عملیات سازمان در بعد از انقلاب یعنی در فاز مسلحانه مثال بزنم. مثلا ترور ائمه جمعه کلا بر این اساس طراحی و انجام شدند. یا بصورت عینی تر مثلا می شود در عملیات القاعده و بطور خیلی واضح انفجار برج های دوقلو را مثال بزنم. یا مثلا انفجار مقرهای سیاسی و تجاری در کشورهای اروپایی که هم به کشته شدن عامل و هم انسان های دیگر و هم از بین بردن مراکز اقتصادی می انجامد که اینها هم توسط سازمان القاعده انجام شد. خوب این دو نوع عملیات انتحاری.

یک نوع عملیات دیگری هم در این میان هست که میشود اصطلاحا پیشگیرانه یا تهدیدآمیز و یا اعتراضی یا چیزی در همین مایه ها اسم گذاری کرد. این همان نوعی است که فکر می کنم مجاهدین می توانند افتخار ابتکار آن را به خودشان نسبت بدهند. البته ما از نمونه این عملیات انتحاری را در مقاطعی و در جاهایی سراغ داریم. مثلا در اعتراض به جنگ ویتنام نمونه های خودسوزی در مقابل دفتر سازمان ملل و یا سفارت خانه های آمریکا داشته ایم. اما انگیزه و جنس این خودسوزی ها خیلی با آن چیزی که مثلا در سازمان مجاهدین رخ می دهد، متفاوت است. طوری که اصلا به لحاظ ماهیت امر قابل مقایسه نیستند. و فکر می کنم اصلا انتخاب این شیوه از سوی سازمان بر می گشت به پس زمینه های ذهنی که افکار عمومی از این نوع اقدامات در زمان جنگ ویتنام داشتند. در آنجا پای میلیون ها انسان بی گناهی در میان است که روزانه قربانی یک جنگ استعماری و تجاوزکارانه می شوند. ماهیت اش اصلا به لحاظ انسانی و جهانی متفاوت است. دست هیچکس به قانون و نهادهای مدنی نمی رسد و خیلی فاکتورهای دیگر که در ادامه و به موقع در رابطه باتفاوت های ماهوی این دو توضیح خواهم داد.

اگر روی این نوع اقدامات سازمان و جنبه های روانی و روحی و ... آن متمرکز بشویم و تحلیل و جمع بندی کنیم، آن وقت متوجه خواهیم شد واقعا و عمیقا ضمن منحصر بودن و نادر بودن چه ارتباط تنگاتنگ و سیستماتیکی با جنس مناسبات سازمان دارد. در این نوع عملیات ظاهرا انگیزه نه تدافع در مقابل دشمن و حفظ اطلاعات طبقه بندی تشکیلاتی است و نه تهاجمی و بقصد ضربه وارد کردن به دشمن. باز می گویم ممکن است بصورت اتفاقی بخشی از این ویژه گی ها را در خودش داشته باشد، اما انگیزه و هدف و هدف هایی که از قبل برای این نوع طراحی و پیش بینی شده ماهیت اش با آن دو نوع مورد اشاره تفاوت های اساسی دارد. اگر بخواهیم برای این نوع انگیزه و یا هدفی قائل بشویم، باید برویم روی نتایجی که این نوع عملیات انتحاری و در شرایط و موقعیت های مختلف از خودش به جا می گذارد. اینکه این نتایج از چه جنسی و به چه قیمتی است. به نظر من این روش برآمده از دل وضعیتی است که تقابل و رودرویی یک جامعه مدنی و دمکراتیک با یک سازمان مسلح و غیر دمکراتیک را نشان می دهد. منظورم انتخاب یک نوع برخورد متوحشانه و بدوی و عقب افتاده با شرایطی است که قانونا به تو حق و امکان دفاع و احقاق حق را می دهد منتهی شما پتانسیل و قابلیت استفاده از این شرایط را ندارید و فکر می کنید اصلا وارد شدن در این مناسبات و معادلات به نفعتان که نیست هیچ از آن متضرر هم می شوید، و تلاش می کنید با این گونه واکنش ها طرفتان را ناچار به عقب نشینی کنید. اینجا این نوع علمیات در خدمت یک مطالبه، یا جهت تهدید برای جلوگیری از یک اقدام و یا کنش مدنی است. اگر به ظرفی که این نوع اقدامات انتحاری در آن اتفاق افتاده است یعنی اروپا و مشخصا فرانسه توجه کنیم، و به مناسباتی که بر آن حاکم بوده و به انگیزه هایی که سازمان در پشت آنها پنهان شده بنگریم، آن وقت حداقل می توانید این ادعا را بپذیرید که این نمونه سوم چنانچه در ابتدای این بخش عرض کردم محصول و نتیجه شرایطی است که سازمان در آن قرار گرفته است و با توجه به جنس مناسبات درونی اش، ایدئولوژیک بودنش، مسلح بودنش و فاکتورهای دیگر اصلا غیر از این نمی تواند انجام بدهد. برای همین می گویم این نوع را خود سازمان اختراع کرده است.

برای اینکه نمونه آن را در هیچ کجای دنیا و در هیچ سازمان و تشکیلات سیاسی و مسلحانه ای نمی توانید پیدا کنید. آن موردی را که در رابطه با جنگ ویتنام اشاره کردم با اینجا مقایسه نکنید. بخاطر اینکه آن یک اقدام کاملا شخصی است. جنسش اعتراضی است در مقابل کشته شدن هزاران نفر که مورد تجاوز نظامی قرار گرفته اند. موردی است و نه یک روش و شیوه نهادینه شده و ایدئولوژیک. نتیجه بی ثمری تلاش های مدنی است و نه در واکنش به یک اقدام مدنی و رایج و قابل پیگیری از نظر قانونی و ... خیلی تفاوت های دیگر. برای همین می گویم این نوع را باید به نام مجاهدین ثبت و ضبط کنیم و دنبال مشابهات آن نگردیم. من در مورد این نوع سوم بیشتر از این توضیحی نمی دهم، بقیه صحبت ها را می گذارم برای زمانی که بطور مشخص به بحث خودسوزی ها رسیدیم. چون مسیر بحث برای همین طراحی شده که به این نوع جدید التاسیس در سازمان برسیم و آن را مورد نقد و تحلیل قرار بدهیم. فکر می کنم تا اینجا توانسته باشم پاسخ سوال شما را تا حد امکان و اطلاعاتی که به لحاظ جمع بندی و تقسیم بندی این عملیات داشته ام، بدهم. اینکه تعریف عملیات چیست و به چند نوع می توان تقسیم بندی کرد.

بنیاد خانواده سحر: از این نظر شما به سوال طرح شده مبسوط پاسخ دادید. اما از دل این پاسخ سوالات دیگری به ذهن می رسد که ترجیح می دهم در جلسه آینده مطرح و روی آنها صحبت کنید.

خانم بتول سلطانی: با کمال میل.

قسمت دوم عمل انتحاری، راه حل یا غرار از راه حل

بنیاد خانواده سحر: با سلام خدمت شما خانم سلطانی. اگر آماده باشید بحث را با ادامه صحبت های جلسه پیش درباره عملیات انتحاری دنبال کنیم. اگر توضیح مقدماتی ندارید، بحث را با طرح اولین سوال شروع کنیم.

خانم بتول سلطانی: قبل از اینکه شما سوال تان را طرح بکنید، می خواستم توضیحاتی در تکمیل سوال جلسه اول عرض کنم. یکی در خصوص انگیزه عملیات انتحاری و بطور مشخص اینکه چرا یک چریک در رویارویی و تقابل با دشمن یعنی پلیس و نیروی امنیتی خودش را می کشد. به این معنی که مثلا آیا راه حل دیگری وجود ندارد. و آیا نمی شود بجای دست زدن به انتحار و خودکشی چریک توان مقاومت و ایستادگی خودش را در مقابل فشار زندان، یا شکنجه یا هر اهرم اطلاعات گیری بالا ببرد. آیا واقعا دست زدن به انتحار تنها راه حل موجود است. آیا به صرف اینکه ریسک پذیر نیست، مطمئن ترین راه حل است، آیا چون ساده ترین راه حل است، انتخاب شده است. به یک معنی آیا جان انسان اینقدر بی مقدار است که به راحتی می توان آن را جایگزین مثلا یک سری اطلاعات کرد که قرار نیست به دست غیر بیفتد. یا طرح این سوال که اساسا دست زدن به این اقدام فی النفسه یک امر و عمل شجاعانه است یا ناشی از ضعف و خودکم بینی در برخورد با دشمن می باشد. این سوالات ممکن است در یک فضای هیجان زده که همه چیز تحت تاثیر نگاه امنیتی و حیات یک تشکیلات مسلحانه دور می زند، چندان جای طرح و بحث و جدل نداشته باشد، اما آیا معنی اش این است که در هیچ شرایطی هم نمی توان نگاهی عقلانی تر و منطقی تر به موضوع داشت. گو اینکه اصلا در چنین فضایی که خشونت را در اشکال مختلف و با کاربردها و انگیزه های متفاوت محور قرار داده و توجیه و تئوریزه می کند، اصلا جای طرح این سوالات و ابهامات نیست. اینها البته در حد همین طرح ابهامات و سوالات محدود می شود و فکر می کنم می شود با اهل نظر و خرد در این باره گفتمان کرد.

اما آنچه در واقع پاسخ تشکیلاتی و سازمانی به این پدیده است را عرض می کنم. یعنی همان توجیهاتی که تئوریزه کننده انتحار به عنوان اولین و آخرین گزینه ممکن می باشد. چون حوصله اش به بحث و گفتمان سازی در این موضوعات و احتمالات نمی رسد و وقتش را برای یک آینده موهوم می خواهد. خوب ببینیم در تشکیلات این راه حل اولیه و البته ساده با بیشترین هزینه که جان انسان است چطور توجیه می شود. یک بحثی توی تشکیلات هست که می گویند هر کسی برای تحمل و تاب آوردن زیر شکنجه یک سقف و ظرفیتی دارد. حتی فکر کنم در بعضی کتاب های سازمان دیده باشم که افراد را عملا برای پیدا کردن این سقف زیر انواع فشارهای جسمی قرار می داده اند. مثلا بیینند ایکس چقدر می تواند زیر انواع کابل مقاومت کند. یا آن دیگری مثلا چقدر می تواند در مقابل بیخوابی کشیدن مقاومت کند. یا مثلا یک نفر تا چه اندازه می تواند در حال معلق و یا با دستبندهای مختلف بصورت آویز و موقعیت های مختلف زجرآور دیگر را تحمل کند و مقاومت داشته باشد. منظور این است که این سقف ها را در درون مناسبات و با این شیوه ها ماده می کنند. بعد نتیجه گیری می کنند که خوب اینها همه به نسبت اختلاف فازهایی که ممکن است با هم داشته باشند، اما در نهایت محدود و قابل اندازه گیری هستند. یعنی هیچکس را نمی توانید پیدا کنید که بتواند تا سقف شکنجه که معلوم نیست کجا هست و چه اندازه است مقاومت کند. البته این فشارها و اندازه ها و کیفیت شان هم از دل اهمیتی که برای هر کس قائل هستند در می آید. یعنی هیچ وقت یک سیستم پلیسی و امنیتی نمی آید فشار شکنجه ای که روی یک رده مرکزیت و رهبری تشکیلات می گذارد، به همان اندازه روی هوادار و یا سمپاتیزان بگذارد. بنابراین این سقف ها درست به همین نسبت های تشکیلاتی تعیین و ارزیابی می شود.

اما وقتی به یک عنصر تعیین کننده و کلیدی در تشکیلات می رسد، یعنی به کسی که همه چیز سازمان به او بسته می شود، اینجا روی این نکته تمرکز می شود که هیچکس و با هر میزان مقاومت قادر نیست در مقابل فشاری که قابل تعریف و اندازه گیری نیست مقاومت کند. بنابراین بهترین راه حل و برای اینکه ریسک هم نکینم این است که فرد دست به اقدام انتحاری بزند. در واقع اقدام انتحاری در شق و شکل معقول و کلاسیکش نتیجه چنین تقابل نابرابرانه است. برای این است که چریک می داند چه شرایطی در انتظار او است. و می داند هر چقدر هم که توان مقاومت داشته باشد، به هر حال امکان بریدن و تسلیم شدن وجود دارد. اینها نگاهی است که از درون مناسبات به این موضوع می شود. جدای از اینکه همین نگاه فی النفسه هم چقدر قابل نقد است، اما آنچه بخصوص در مقاطعی از حیات سازمان با آن روبرو بودیم چنانچه در جلسه پیش هم مطرح کردم، بکلی با این معیارها هم متفاوت بود. به این معنی که تشکیلات اولین و آخرین گزینه اش برای حل یک مسئله می رفت روی این نکته که فدیه بدهد. یعنی قربانی بدهد. یعنی یک کسی پیدا بشود و یا سازمان انتخاب بکند که با تهدید مثلا به خودزنی و عمل انتحاری به خواست و هدف سازمان نزدیک شوند. همان چیزی که در جلسه پیش مطرح کردم، این تصور و باور که جان چریک و مبارز بسیار ارزان شده و می توان برای هر امر کوچکی آن را هزینه کرد. تا یادم نرفته این را اشاره کنم که رجوی در جایی و در توجیه عملیات فروغ و شکست اش این را بیان کرده بود که می دانسته به لحاظ نظامی شکست می خورد اما چون بود و نبود و حیات سازمانی اش به این عملیات بستگی داشته این همه آدم را قربانی کرده تا خودش را به رخ بکشد و بودنش را ثابت کند.

اگر دقیق به این ادعا نگاه کنیم به این نتیجه می رسیم که این تفکر محصول و برآیند این است که جان انسان خیلی ارزان شده است. حتی جان چریک و رزمنده. برای اینکه رجوی جان اینها را هزینه می کند تا مثلا بگوید او و سازمان مجاهدین خلق هنوز هستند و یا اینکه به قول خودش تمام نشده اند. یا مثلا می رود روی این ریل که اگر یک نفر در قرارگاه اشرف خودسوزی کرد می توان این را هزینه کم کردن محدودیت ها از سوی امریکا بر مناسبات و قرارکاه اشرف کرد. چنانچه همین اتفاق هم به نوعی افتاد. منظورم خودکشی یاسر اکبری نسب در قرارگاه اشرف است که عنوان شد بخاطر اعمال محدودیت هایی که سازمان اعمال کرده دست به این کار زده و بعد هم سازمان این را پیراهن عثمان کرد و نان اش را خورد. اینجا دیگر از جان گذشتن نه امکانی برای حفظ و حراست از اطلاعات و امنیت و مصون نگه داشتن تشکیلات و سازمان از زیر ضربه های پلیس و ساواک که دقیقا ابزاری برای جلو بردن هدف های خاص سازمانی و حتی شخصی است.

اینجا دیگر عمل انتحاری نتیجه ارزیابی و اندازه گیری سقف مقاومت چریک و مبارز در مقابل فشار ساواک و شکنجه نیست، اینجا عمل انتحاری و خودکشی یک روش و امکان ابزاری است که تحمیل می شود و بعد معلوم می شود اصلا در خدمت همه چیز بوده جز آن چیزی که از اول مقدر و معلوم شده یعنی حیات تشکیلات و سازمان. می خواهم بگویم نوع عملیات انتحاری - ابداعی سازمان در خیلی موارد از جمله مثلا خودسوزی های ژوئن و یا حتی مواردی که مثل یاسر اکبری نسب اشاره کردم، همه اش از دل آن مناسبات و قراردادهای اولیه بیرون می آید. از جایی که ما برای اولین بار و لو بصورت ظاهرا موجه ساده ترین گزینه را انتخاب می کنیم. از جان انسان برای جلوگیری از احتمالات مایه می گذاریم. بعد برای این اقدام قداست و جایگاه درست میکنیم و در کل روی تعمیق چنین راه حل هایی می رویم. در ادامه هم بجای اینکه با تغییر شرایط و وضعیت حداقل به نقد آن گذشته و پندارها بنشینیم، این ریل را می رویم که چطور می شود این جنبه ها را تشدید کرد و تعریف و تعمیم داد. راه و مسیری که از هر طرف نگاه اش کنید می بینید از راس تا ذیل و از بالا تا پائین اش قربانی بیرون می زند. از آن انسان های آش و لاش شده، جزغاله شده، تکه تکه شده، سوراخ سوراخ شده حتی بی کمترین نشان و هویت بیرون می آید ...

قسمت سوم: عملیات انتحاری بدون فرمان تشکیلاتی انجام نمی شود

بنیاد خانواده سحر: خانم سلطانی با سلام و درود به شما، لطفا بفرمائید شما برای اولین بار در سازمان از چه زمانی با موضوع عملیات انتحاری آشنا شدید و وجود چنین پدیده ای در سازمان را باور کردید. چه توضیحاتی درباره زمینه های این پدیده در سازمان می دادند و نحوه توجیه و آموزش هایی که در این باره می دانند چگونه بود؟

خانم بتول سلطانی: من هم به شما سلام می کنم. اولین مرتبه ای که با واژه عملیات انتحاری مقدس در سازمان آشنا شدم، سال ۱۳۶۶ و زمانی بود که در حال آموزش ایدئولوژیک و سیاسی برای ورود به مناسبات بودم. به طور دقیق تر زمانی که داشتم آموزش های مربوط به تاریخچه سازمان را می دیدم. در حین همین بحث ها صحبت احمد رضایی مطرح شد. به عنوان اولین شهید سازمان و هم به عنوان اولین شهید انتحاری و مقدس سازمان. تاکید روی واژه عمل انتحاری مقدس مال خود سازمان است و با همین تعبیر و ادبیات هم برای ما مطرح می کردند. در تاریخچه بحث روی این بود که احمد در محاصره پلیس قرار می گیرد و اقدام به انفجار نارنجک می کند و خود و تعدادی از افراد ساواک را می کشد. بعد رفتند روی تشریح و مزیت های این اقدام و بحث ضرورت انجام آن و توضیح دادند احمد با این کارش نه تنها خودش را به دست پلیس نداد که حتی از دادن سلاح، اطلاعات و حتی جسم خودش به ساواک خودداری کرد. در ادامه توضیح دادند این یک نمونه از الگوهای سازمان است که ما سعی می کنیم او را در کل مناسبات مان تکثیر کنیم و زمانی که هر یک از ما یک احمد رضایی بشویم آن زمان هر مانعی از پیش روی ما برداشته خواهد شد و ما می توانیم به اهداف تشکیلاتی و سازمانی مان برسیم.

خوب با تحلیل ها و توضیحاتی که در این خصوص ارائه می دادند چند چیز برجسته میشد. اول اینکه یک فرد چقدر باید نسبت به آرمان و هدف اش ایمان داشته باشد که حتی اجازه ندهد جسدش هم به دست دشمن بیفتد. دوم اینکه انجام این کار نیاز به شهامت زیادی داشت و به هر حال هر کسی می خواهد کم و بیش به چنین مداری برسد. برای همین هم وقتی این آموزش ها را می دادند هر کس در درون خودش احساس می کرد این آخرین مداری است که یک انسان در جریان مبارزه می تواند به آن دست پیدا بکند. برای همین این آموزش ها برای ما چیز ارزشمندی بود و تلاش می کردیم اینها را خوب فهم و ماده کنیم. مثلا مسعود بارها روی این موضوع برای ما صحبت کرده بود که احمد نه تنها اطلاعات اش را نداد که حتی سلاح و جسم اش را هم از دشمن مضایقه کرد و این ناخواسته در تشدید همان فضای ارزشی و تقدس گرایی خیلی موثر بود. در چنین مقطعی از آموزش ها احمد واقعا شده بود همه چیز سازمان و از هر بابت که می خواستند فاکت و مثال بیاورند حرف از احمد رضایی بود، برای همین هم بیشترین القائات و تاثیرها را از او گرفتیم.

بنیاد خانواده سحر: انتخاب رضایی حائز چه فاکتورهای بود که او را الگوسازی می کردند.

خانم بتول سلطانی: اشاره کردم او از جهات مختلفی حائز اهمیت بود و بخصوص از این جهت که در برخورد و مقابله با پلیس کاری انجام می دهد که چند پیام مهم به دنبال دارد و آنها را همه یک نفر به اصطلاح ماده و عینی می کند. برای همین روی احمد خیلی تاکید داشتند و او را الگو کرده بودند. شاید هم از این جهت که می دانستند در آینده ممکن است خیلی از خطوط تشکیلاتی را همین عملیات انتحاری پیش ببرد و افراد باید از حالا آمادگی ذهنی، روحی و روانی روی انجام آن داشته باشند. و دیگر اینکه به هر حال برای هر نوع آموزشی لاجرم باید الگو و مدلی در دسترس باشد، من فکر می کنم سر موضوع این بود که سازمان فردی بهتر و شایسته تر از احمد رضایی را نداشت و او بود که می توانست الگوی مناسبی برای فردای سازمان باشد. یک جنبه دیگر از این الگوسازی بر می گشت به توان ذهنی و فکری و فیزیکی او. اینکه به هر حال او در عین اکتیو بودن و توان درگیر شدن در نبردها، به لحاظ فکری و جمع بندی و تئوریک هم خیلی بالا بود. شاید یکی از جهات این بود که می خواستند بگویند یک فرد مبارز باید آدم چند وجهی باشد. یعنی در همه ابعاد بالا باشد و در عین حال از گذشتن جان خودش هم به این ترتیب مضایقه نکند. یعنی صرف توانمندی های فکری مانع و حائلی برای تن ندادن به عمل نباشد. اینها جنبه های عملی دیگری برای این الگو بود که خیلی هم خوب می توانست روی افراد تاثیر بگذارد.

بنیاد خانواده سحر: با چه زمینه هایی وارد اینگونه بحث ها می شدند.

خانم بتول سلطانی: در تشکیلات بطور مشخص اوقات هر کسی صرف فراگرفتن این آموزش ها می شد. به این هم کاری نداشتند که ممکن است افرادی این بحث ها را گذرانده و رد کرده باشند. فرقی نمی کرد که شخص در ابتدای ورود به سازمان باشد الزاما بایستی این بحث ها را می گذارند. خوب بحث عملیات انتحاری هم جزیی تفکیک ناپذیر از همین بحث ها بود. حتی مثلا من که در رده شورای رهبری سازمان هم بودم همیشه با این بحث ها و موضوعات مواجه بودم. همیشه در همان سطوح بالا هم این بحث مطرح بود که هر کسی باید آماده خودزنی و خودکشی باشد. توی هر مرحله حادی هم این موضوع روی میز رهبری بود. مثلا در مقطع عملیات راهگشایی که قرار بود تیم های عملیاتی عازم ایران بشوند یکی از شروط،آماده بودن برای انجام چنین عملیاتی بود. برای اثبات این توان هم الزاما باید اشخاصی این فرد را چک می کردند و امضاء صلاحیت او را می دادند. از مسئول تحت مستقیم او، تا هر کس دیگری که با او در ارتباط بود و حتی کسی که آمدن او را به مناسبات تضمین کرده بود. به این صورت که هر فرد توسط مسئولین خودش باید چک می شد که آیا می تواند در زمان احساس بروز خطر سیانورش را بشکند. یا فرض وقتی در بحران دستگیری و یا هر نوع شرایط دیگری قرار می گیرد، می تواند سریع و بلادرنگ خودش را هلاک کند.

در این مرحله همه باید این تست را می دادند و نکته حائز اهمیت دیگر برای هر کسی الزاما افراد دیگری باید تضمین انجام این کارها و اقدامات را از جانب او می دادند به این معنی که او حتما در زمان احساس خطر به هر طریقی خودش را به آتش خواهد کشید. مثلا همین وضعیت در زمان حمله امریکا به عراق هم تکرار شد. به این صورت که هر کس موظف بود در مواجه با خطر در هر خصوصی مثلا فرض بر اینکه قرارگاه در معرض حمله امریکایی ها قرار بگیرد، یا احتمال دستگیری وجود داشته باشد، یا مثلا قرارگاه در معرض هر نوع تعرضی از جمله بازرسی و چک امنیتی و یا هر اقدام دیگری قرار بگیرد، افراد باید قرص های سیانور خود را فعال کنند. مثلا در همین زمان ما طرح خودکشی با سیانور یا بنزین و یا الکل را داشتیم. به ما گفته بودند اگر قرار شد امریکایی ها وارد قرارگاه اشرف بشوند و بخواهند بازرسی خانه به خانه یا مسکونی به مسکونی را شروع کنند، همه شما موظف هستید به اینکه از خودتان با خوردن سیانور و یا آتش زدن صیانت کنید. در زمان حضور امریکا در عراق افراد باید تماما چک می شدند که آیا در مقابل احساس خطر از سوی امریکا سیانورشان را خواهند شکست یا خیر. در همان زمان در سطح شورای رهبری این مطرح شد که در مقابل هر تهاجمی به داخل اشرف چه از سوی نیروهای عراقی یا نیروهای امریکایی یا کردها و یا حتی ایرانیان و هر کس دیگری باید امادگی خودزنی را داشته باشند. حتی در خصوص اجرای این اقدامات هم بطور مشروح بحث شد. قرار بر این شد به محض احساس خطر اعضاء چگونه باید خودسوزی کنند. مثلا بصورت نفر به نفر تعیین کرده بودند. یعنی یکی دیگری را به اتش می کشد و آن یکی هم شخص دیگری را. در آن زمان وسایل خودکشی عبارت از الکل و بنزین و مواد محترقه دیگر آماده بود.

در سطح شورای رهبری همواره شاهد این بودم که مطرح می شد که هر فرد باید برای خودکشی یا کشته شدن آماده باشد. برای سازمان در هر مقطع و مرحله ای این یکی از نکات کلیدی و حاد بوده است. در مقطع عملیات راه گشایی یکی از اصول اولیه، میزان امادگی افراد برای اقدام به خودکشی در عملیات و از طریق شکستن قرص های سیانور همراه اش بود. فرد باید آماده بود در حین محاصره یا احساس خطر برای دستگیری بلافاصله اقدام به شکستن سیانورش بکند. این به عنوان شاخص همیشه و در همه موارد مطرح و روی آن متمرکز بودند. در مرحله حمله امریکا افراد باید چک می شدند که حاضر هستند قرص خودشان را بشکنند یا نه. اواخر ۸۵ این موضوع به نسبت خیلی برجسته شده بود و بخصوص در مقطع ۱۷ ژوئن این مسئله موضوع اول روی میز سازمان بود.

افراد باید از هر جهت برای انجام این کار آماده می بودند. حتی در سطح شورای رهبری این مسئله بصورت خیلی آشکار مطرح می شد که در شرایطی که امریکایی ها به هر دلیل به داخل قرارگاه نفوذ پیدا کنند، یا نیروهای عراق و یا هر نیروی دیگری و از جمله نیروهای محلی یا بقول سازمان مزدوران رژیم یا ائتلاف ما موظف به انجام عملیات انتحاری در سطح گسترده بودیم. برای این کار ما الکل، بنزین در اختیار داشتیم. برای زمان محاصره یا دستگیری و حتی بازرسی خانه به خانه یا مسکونی به مسکونی و تسلیم، ما طرح داشتیم که اعضاء چگونه باید خودسوزی و یا دست به اقدامات دیگر انتحاری بزنیم. طرح نفر به نفر برای اولین بار در این مقطع طرح شد. منظور عملیات انتحاری نفر به نفر در مقابل خواسته های خودمان بود.

بنیاد خانواده سحر: در سطح شورای رهبری پدیده عملیات انتحاری چگونه ارزیابی می شد؟ چه بحث هایی در این خصوص مطرح می شد، این عملیات به چند شیوه امکان وقوع و انجام داشت؟ ادبیات این بحث روی چه کلید واژه هایی متمرکز شده بود؟

خانم بتول سلطانی: اتفاقا در مورد این موضوع یک کتاب مخصوص داشتند و یکی از بندهای آن مربوط به پدیده عملیات انتحاری بود. بخصوص بحثی توی این کتاب بود در موضوع خودکشی ها و اقدامات انتحاری بدون دستور و خودسرانه. این بحث بطور مرکزی و محوری مطرح بود که ارزش هر گونه اقدام انتحاری و ضد ارزش بودن آن به تشکیلاتی بودن و فرمان انجام آن دارد. به این معنی که اگر این گونه اقدامات در راستای فرامین و دستورات تشکیلات باشد، واجد ارزش گذاری و احترام است و در غیر اینصورت اصلا سازمان این اقدامات را نه تنها بحساب نمی آورد که کاملا در مقابل آن موضع می گرفت. حالا اگر این اقدامات در راستای اعتراض به سازمان باشد که دیگر هیچ. بقول سازمان یک جسدی بود که روی میز سازمان انداخته شده است و نمی داند باید با او چکار بکند. مثلا حتی مزار این افرادی که دست به خودکشی های اعتراضی در رابطه با مناسبات زده بودند جدا بود. اینها را در مزار قرارگاه اشرف دفن نمی کردند. برای اینها مزار جداگانه تهیه کرده بودند. همه این اقدامات انتحاری باید توجیه تشکیلاتی می داشت، توجیهات اینها را هم فقط خود تشکیلات تشخیص می داد و افراد باید کاملا در چهارچوب این خواستها اقدام به این انتحارها می کردند.

مثلا خط این بود: در شرایطی که احساس خطر کردید، در معرض محاصره یا تسلیم و یا دستگیری قرار گرفتید باید از این روش استفاده کنید. این اقدامات مبنای ارزشی و ضد ارزشی داشت. در سطح اعضای شورای رهبری بطور صددرصد همه باید آمادگی انجام عملیات انتحاری را می داشتند. ابزارهای آنها هم یا کلت بود یا سیانور. و بعد هم که سیانورها و کلت ها را جمع کردند استفاده از بنزین و الکل در دستور کار قرار گرفت. بین کسی که بی دلیل و یا حتی در اعتراض به دستگیری، اگر به دستور سازمان نمی بود، خودسوزی می کرد با کسی که طبق دستور تشکیلاتی عمل می کرد تفاوت بود. تمام خودسوزی های فرانسه با فرمان و توجیه تشکیلاتی بود و در غیر اینصورت نام کار خودسرانه و بی فایده بر آن می گذاشتند و اگر در اعتراض به تشکیلات بود که خیلی فرق می کرد می گفتند اینها جسد روی میز سازمان است. جسد اینها را در قبرستان دیگری خاک می کردند. نام یک مورد از کسانی که دست به این اقدام خودسرانه و در اعتراض به مناسبات زد رسول بود. او قبلا در یکی از عملیات گردانی نابینا شده بود و در اعتراض به بند دال خودش را در قرارگاه اشرف به آتش کشید. کار او به شدت مسعود رجوی را برافروخت و حتی درباره او اینگونه اظهار نظر کرد که کسی که بخاطر این مسائل خودسوزی و خودکشی می کند حتی لیاقت این را ندارد که در قبرستان اشرف و شهداء بخاک سپرده شود. از اقداماتی که در مورد او کردند این بود که از انتشار این خبر به شدت جلوگیری کردند و در سطح مناسبات آن را خیلی زشت جلوه دادند.

بنیاد خانواده سحر: سیانورها را از چه زمانی جمع کردند؟

خانم بتول سلطانی: در مقطعی مرجان اکبری سیانور مسئول اش را دزدید و با آن خودکشی کرد از آن به بعد سازمان اقدام به جمع آوری سیانورها کرد. خودکشی مرجان را هم بیماری قلبی عنوان کردند. اما در سطح شورای رهبری خبر درست را اعلام کردند و گفتند سیانور مسئول اش را دزدیده و با آن خودکشی کرده است. برای همین، اقدام به جمع کردن سیانورها کردند. در یک مقطعی هم امریکایی ها کنجکاو شده بودند که افراد قرارگاه اشرف مسلح به سیانور هستند و برای بازرسی اقدام می کردند که دستور آمد سیانورها را جمع کنید و در یک جا پنهان کنید. البته در این مقطع فقط اعضای شورای رهبری سیانور داشتند.

بنیاد خانواده سحر: امریکایی ها نمی دانستند سازمان سیانور دارد؟

خانم بتول سلطانی: ظاهرا در روزهای اول اطلاعی از این قضایا نداشتند اما بتدریج متوجه شدند و اقدام به تفحص و جستجو کردند. بعد از ان سازمان مطرح کرد که هر کسی باید روش و ابزار خودکشی خودش را انتخاب کند. در این وضعیت همه سیانورها جمع شد و تحویل زهره اخیانی شد. اما قرار بر این شد در صورت احساس خطر، محاصره اشرف، و یا بروز هر خطری همه سیانورها بین اعضای شورای رهبری توزیع بشود.

بنیاد خانواده سحر: در این مقطع جایگزین سیانورها چه چیزی بود؟

خانم بتول سلطانی: هم بنزین و هم الکل. حتی مکان هایی را هم اختصاص داده بودند که هر وقت لازم بود افراد بروند آنجا و بنزین و الکل را تحویل بگیرند و دست به انتحار بزنند.

قسمت چهارم: عملیات انتحاری مقدم بر هر راه حلی برای مشکلات امنیتی سازمان است

بنیاد خانواده سحر: خانم سلطانی آیا می شود روی موضوع اطلاعات طبقه بندی شده در سازمان توضیح بدهید و بفرمائید منظور چیست؟ چون به هر حال این یک تعبیر عام است و در هر مناسباتی تعریف خاص خود را دارد.

خانم بتول سلطانی: نوع و میزان اطلاعاتی است که هر فرد تشکیلاتی چه در رابطه با هسته خودش، وظایف اش و روابطی که با هسته های دیگر دارد، مربوط می شود. یا بطور مشخص تر مثلا بعضی افراد بودند که بر حسب موقعیت تشکیلاتی که داشتند مثلا از مکان های استقرار رهبری و یا مکان هایی که رهبری به آنجا تردد داشت اطلاع داشتند. البته این نوع اطلاعات طبقه بندی شده به حسب موقعیت تشکیلاتی افراد و تناسبی که با مسئولیت های تشکیلاتی اش دارد متفاوت است و اهمیت این اطلاعات بیشتر مربوط به تمرکز این اطلاعات در یک جا و پیش کسانی است که مثلا حلقه های ارتباطی با دیگران را تشکیل می دهند. مثلا بطور معمول افرادی که برای عملیات مسلحانه وارد ایران می شدند به هر حال دارای یک سری اطلاعات بودند، یا مثلا افرادی که حتی در خارج از قرارگاه اشرف و در اروپا هم بودند، این اطلاعات را داشتند. از این دست که مثلا موقعیت های داخلی قرارگاه پاریس و قرارگاه اشرف چگونه است. چه کسانی و چه مسئولیت هایی دارند. یا حتی چه کسانی در چه عملیاتی و با چه میزان تلفات حضور داشته اند. یا قرار است چه عملیاتی انجام بشود و در شرف وقوع است. برای همین سازمان تاکید داشت به محض اینکه احساس خطر کردید و احتمال دستگیر شدن را دادید، بلافاصله کپسول سیانورتان را بشکنید.

بخصوص پس از وقایع ۱۱ سپتامبر که ترددهای اروپا مرتب چک می شد و دست پلیس ضدتروریسم بازتر شده بود، این امکان که افراد در معرض دستگیری و تخلیه اطلاعات قرار بگیرند، زیاد شده بود. برای همین تاکید شده بود در مواجه با پلیس اینترپل و به محض احساس خطر دست به اقدامات انتحاری بزنیم. این روش و دستور العمل ها بیشتر برای اعضای شورای رهبری بود برای اینکه موقعیت و اطلاعات اینها به نسبت اهمیت زیادتری داشت. به اینها دستور داده شده بود در ترددهای شان بین عراق و اروپا و یا کسانی که در پاریس ساکن بودند بین ترددهای داخل اروپا و فرانسه به محض اینکه احساس خطر کردند دست به کار شوند. یعنی می شود گفت سازمان بسیاری از روش های حفاظتی خودش را در عراق و اروپا را بر این مدار سازماندهی و طراحی می کرد. همه این سیستم های حفاظتی و امنیتی بر پایه اصل خودزنی و انتحار به عنوان اولین گزینه طراحی شده بود. این روش از بسیاری جهات خیلی قابل تعمق و مطالعه است. برای همین هم می بینم در وقایع ۱۷ ژوئن اولین واکنش سازمان در این رابطه اقدام به خودزنی و خودسوزی است. باز هم لازم است تاکید کنم روی این نکته که واقعا جان چریک چقدر در این تشکیلات و تفکر ارزان شده است.

بنیاد خانواده سحر: می شود درباره وظایف اعضای شورای رهبری در این رابطه بیشتر توضیح بدهید.

خانم بتول سلطانی: اولا اطلاعاتی که اعضای شورای رهبری داشتند، در طبقه بندی که سازمان کرده بود سری تعریف شده بود. اساسا اعضای شورای رهبری به دلیل نزدیکی و ارتباطی که با رهبری و راس تشکیلات داشتند، بطور سیستماتیک وضعیت شان از هر لحاظ حائز اهمیت بود. و این به یک معنی یعنی در هر نقطه و با احساس حداقل خطر بخاطر محفوظاتی که داشتند، باید در استتار کامل می بودند و از طرف دیگر حداکثر مراقبت امنیتی از خود می کردند. نه به صرف اهمیت جان خودشان که به صرف موقعیت تشکیلاتی و اطلاعاتی که داشتند. و به همین دلیل با احساس کمترین خطر می باید اقدام به خودزنی می کردند. دوم اینکه این افراد همیشه یک محافظ و مراقب دائمی دنبال شان بود. به این ترتیب که اگر فرد در زمان مقتضی از انجام عمل خودزنی امتناع کرد، یا فرصت خودزنی پیدا نکرد و یا به هر دلیلی از فرامین تمرد کرد و یا احتمالا قصد دور زدن تشکیلات و فرار را داشت او به صحنه وارد بشود. بعد اینکه هر عضو شورای رهبری باید همیشه طرح انهدام خودش را آماده داشته باشد. حالا اگر با سیانور است، سیانور همراه داشته باشد، اگر اسلحه هم باشد، فرقی نمی کند، باید همیشه با این امکان در حال آمادگی باشد.

بعد یک طرح دیگر هم باید داشته باشد و آن طرح انهدام مدارکی که احتمالا در ترددها و جابجایی ها با خودش همراه دارد. اولویت اول برای این افراد انهدام مدارک و بعد انهدام خودشان است. اشاره کردم فرقی نمی کند چطوری، این بسته است به شرایط و امکانات و اینکه چه روشی بهتر و سریع تر جواب می دهد و در عین حال هزینه های جانبی هم نداشته باشد. مثلا در یک دوره سازمان اسلحه کلت نداشت، افراد موظف بودند از قرص های سیانور استفاده کنند. در یک مقطع مثلا تهیه سیانور به دلایلی مشکل و با ریسک همراه بود، در این شرایط افراد موظف بودند از اسلحه کلت استفاده کنند. من در یک دوره جزو کسانی بودم که باید به کلت مسلح بوده و همیشه کلت همراهم بود. این مربوط به زمانی است که من در قرارگاه اشرف بودم. هر وقت قرار بود به بغداد تردد داشته باشیم به کلت مسلح می شدم. به ما آموزش و دستور داده بودند به محض احساس کوچکترین خطری به خودمان شلیک کنیم. تعریف این خطر این بود که اگر مورد حمله قرار می گرفتیم یا احساس می کردیم در معرض حمله هستیم یا حدس می زدیم و نشانه هایی از این خطر می دیدیم که می خواهند دستگیرمان کنند. فرقی نمی کرد. یا مثلا حتی زمانی که برای مدت کوتاهی به انگلستان رفته بودم علیرغم اینکه هنوز عضو شورای رهبری نشده بودم، اما چون دارای اطلاعات دسته بندی از نوع سری بودم از این نوع که مثلا محل اقامت رهبری کجاست، و یا محل هایی که رهبری به آنجاها تردد دارد، کجا است و یا اطلاعاتی در خصوص مقرها و کم و کیف محافظت از آن، حالا ممکن بود حتی در سال یک بار هم رجوی به این مکان ها تردد نمی کرد، اما فرقی نمی کرد.

حساسیت روی این اطلاعات به اندازه ای بود که در تقسیم بندی سری ارزیابی و نامگذاری می شد، برای همین ما را در موقعیت های خودزنی قرار می داد. یا مثلا داشتن اطلاعات موازی از همین مراکز و کم و کیف شان در قرارگاه پاریس و یا در خاک فرانسه و احتمالا سایر کشورهای اروپایی به همین سیاق برای شان اهمیت امنیتی و حفاظت شده داشت. مثلا بعضی مواقع بود که این اطلاعات به وضعیت و جابجایی هایی مربوط می شد که مثلا در سطح قرارگاه پاریس یا اشرف صورت می گرفت. گاه مثلا می شد این اطلاعات سری مشمول مرور زمان می شد و اهمیت شان را از دست می دادند و دانستن و ندانستن آنها تاثیری نداشت. فرض قرار بود یک جابجایی صورت بگیرد، مسلما وقتی انجام می شد اهمیت اش را از هر حیث از دست می داد، اما باز فرقی نمی کرد برای تشکیلات،اهمیت شان در حد همان اطلاعات طبقه بندی شده سری می ماند. اما چیزی که قبل از انجام این ضوابط اهمیت داشت حصول اطمینان از ابزارها و امکانات خودکشی بود. این موضوع خیلی برای تشکیلات اهمیت پیدا کرده بود. دلیل اش این بود که در یکی دو مورد قرص های سیانور عمل نکرده بود. برای همین تصمیم گرفته شد علاوه بر قرص سیانور اسلحه کلت هم همراهمان باشد و یا بعد تصمیم گرفته شد یک قرص سیانور اضافه نیز همراه داشته باشیم. که اگر احتمالا اولی عمل نکرد بلافاصله از زاپاس استفاده کنیم. یعنی تا این اندازه روی شیوه های حفاظتی از خودمان که در واقع شیوه های حفاظتی از اطلاعات سازمان بود، حساسیت نشان می دادند. اینها در جایی اجرا و واقع می شد که برای سازمان حکم یک سیاره دیگر را داشت. یعنی به تمام معنی با این فضا بیگانه بود. اما توانسته بود این سیستم فوق العاده پیچیده را اعمال و اجرا بکند. برای همین هم بود که تضمین اجرا و اعمال این روش پیش از اینکه به اهرم های عقلانی متکی باشد، یکسره تضمین خودش را از استقبال همیشگی از مرگ و انتحار و خودزنی می گرفت.

بنیاد خانواده سحر: اشاره کردید مواردی از عمل نکردن سیانورها باعث مشکل شده، می توانید در مورد اینکه کجا این سیانورها عمل نکرده بود، توضیح بدهید.

خانم بتول سلطانی: تا آنجا که یادم می آید و گزارش آن را خواندم مربوط به زمانی بود که آرش صامتی پور برای انجام عملیات به ایران رفته بود و در حین دستگیری اقدام به شکستن سیانور خود می کند، اما عمل نمی کند و تنها او را به حالت اغماء می برد، که بعد از مدتی دوباره به هوش می آید. این اتفاق پی آمدهایی برای سازمان داشت که خیلی مهم بود. مثل دستگیری مرجان ملک که اول اعلام کردند او شهید شده و رجوی کلی در مقام او تمجید و تعریف و سنگ تمام گذاشت، اما بعد که معلوم شد او نتوانسته خودزنی کند و دستگیر شده و علیه سازمان افشاگری کرد، یک مرتبه همه چیز عوض شد و مرجان ملک شهید تبدیل به مزدور جمهوری اسلامی شد. این خودزنی ها و نوع عملیات تهاجمی برای سازمان تا این اندازه اهمیت داشت که سازمان را در صورت عدم موفقیت به مشکلات زیاد دچار می کرد. یعنی هویت سازمانی و موقعیت یک نفر در سازمان به همین نوع انتحار گره خورده بود.

یک نکته ای که لازم است اشاره کنم، اینکه بعد از این اتفاقات این قرص ها و امکانات خودزنی همیشه توسط یک گروه که مسئولیت شان همین بود مرتب چکاب شد تا از سالم بودن آن اطمینان حاصل کنند. این چکاب هم دو نوع بود یکی چکاب دوره ای بود به این معنی که مثلا هر چند ماه یک بار این قرص ها را امتحان می کردند و یکی هم چکاب موردی بود یعنی زمانی که قرار بود یک نفر به عملیات برود دوباره قرص او را چکاب می کردند. اینطور نبود که مثلا به شما سیانور تحویل بدهند، و بعد همه چیز را به شما محول کنند. قرص های سیانور قبل از رفتن به هر ماموریت و یا هر ترددی باید توسط این افراد چکاب می شد. با این حال مثلا در چند مورد این قرص ها عمل نکرده بود که یک موردش را اشاره کردم. در همین راستا مثلا در مقطعی در قرارگاه اشرف قرار گذاشتند برای اعضای شورای رهبری دوتا قرص در نظر بگیرند. این برای زمانی بود که محدودیتی برای استفاده از این وسائل نداشتند. یعنی قبل از ورود امریکایی ها به قرارگاه. چون در آن زمان هم اسلحه کلت و هم قرص های سیانور به وفور یافت می شد. اما با آمدن امریکایی ها و با اعمال کنترل و محدودیت امکان استفاده از این وسایل مثل گذشته نبود. برای همین روش ها تغییر کرد. در سال ۱۳۸۵ قرص های سیانور بکلی از سطح مناسبات، البته لایه هایی که تعریف شده باید مسلح به این قرص ها بودند، جمع آوری شد. اما یک روش ابداعی جایگزین آن کردند به این صورت که تمام اعضای شورای رهبری را بردند زیرکنترل تمام وقت یک تشکیلات دیگر که کارش اعمال چنین محافظت های امنیتی بود. یعنی افرادی که دارای اطلاعات سری و تمام سری بودند، کاملا در کنترل قرار گرفتند که اگر بطور ناگهانی در معرض خطر واقع شدند، امکانات توسط این تشکیلات در اختیار افراد گذاشته می شد، تا خودزنی کنند. یا فرض اگر کلت یا قرص هم نبود از بنزین یا سایر مواد از جمله الکل در اختیارش می گذاشتند، تا استفاده کند.

قسمت پنجم: حفاظت از اطلاعات در عراق و اروپا با روش عملیات انهدامی و انتحاری

بنیاد خانواده سحر: خانم سلطانی می خواهیم کمی درباره اقدامات انتحاری تدافعی صحبت کنید. بطور مثال وقتی قرار است افرادی به صرف داشتن اطلاعات محرمانه و یا سری خودشان را در موقعیت خودکشی و انهدام قرار بدهند. اینکه اولا این اطلاعات بطور مشخص چه نوعی و مربوط به چه موضوعاتی هستند و در زمان مقرر با چه مکانیزم ها و اهرم هایی این افراد باید خودشان را منهدم کنند صحبت کنید.

خانم بتول سلطانی: اینها بطور کلی به دو دسته تقسیم می شوند. یکی زمان جابجایی ها و انتقال از یک نقطه به نقطه دیگر است که این بیشتر در عراق اتفاق می افتاد. به این معنی که برای شرکت در نشست های مختلف مثلا از قرارگاه اشرف عازم یکی از مقرهای رهبری در عراق بودیم. به همین ترتیب مثلا ممکن بود از عراق برای کاری عازم اروپا و فرانسه می شدیم. یا اینکه در خود اروپا به ضرورت هایی نیاز به جابجایی بود. در همه این موقعیت ها رعایت نکات امنیتی و بخصوص حفاظت و حراست از اطلاعات امر کاملا مهمی تلقی می شد. یکی دیگر زمانی که در یک مکان مستقر هستیم اما ممکن است در معرض حمله و تهاجم از بیرون قرار بگیریم. در این مورد مثلا زمانی که ما در اشرف مستقر هستیم و اتفاقاتی از جمله ورود امریکایی ها به منطقه افتاده این موضوع اهمیت پیدا کرده بود. حالا ممکن بود این تعرض به اشرف از سوی امریکایی ها و بقصد بازرسی صورت بگیرد یا هر انگیزه دیگر از جمله شناسایی و یا اینکه از سوی نیروهای عراقی باشد. هیچ فرقی نمی کرد مهم این بود که محل استقرار ما به شکلی در معرض خطر بیرون واقع شده باشد. یا حتی ممکن بود مثلا در یک تردد دو نفره معمولی و خیلی ساده مورد شک و سوء ظن قرار می گرفتیم و ممکن بود به دستگیری و مشکلات بعدی آن منجر شود. این مورد مثلا بعد از حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر خیلی تشدید شد به این دلیل که دست پلیس ضدتروریست در بازدداشت ها و بازجویی ها خیلی بازتر شده بود و ترددهای اعضای سازمان در سطح اروپا خیلی مشکل شده بود.

اینها کلیاتی بود از موقعیت هایی که هر عضو تشکیلاتی به محض احساس خطر باید در وهله اول نسبت به انهدام اطلاعات و در قدم بعدی خودش اقدام کند. حالا روی این موضوع و فاکت های آن بیشتر توضیح می دهم. یک موردش مثلا وقتی است که قرار است اعضای شورای رهبری از یک نقطه مثلا از قرارگاه اشرف برای حضور در نشست های رهبری به قرارگاه پارسیان (محل استقرار مسعود رجوی در عراق قبل از اشغال این کشور به دست نیروهای آمریکایی) بروند. این را بطور مشخص تر از سال ۱۳۸۰ مثال می زنم. خوب همین جابجایی بظاهر ساده در متن خودش کلی اصول و موارد امنیتی دارد که به آنها اشاره می کنم. موضوع هم همین روش انهدام مدارک است که چطوری باید در زمان احساس خطر این اطلاعات را منهدم کنیم. پروسه از این قرار بود که اولا طرح انهدام اطلاعات هر کس توسط افسر عملیات آن جبهه چک می شد. یعنی همه ما یک مسئول انهدام کل داشتیم و بعد در تقسیم بندی نفرات نیز باز یک مسئول چک امنیتی اطلاعات داشتیم. در همین زمان و موردی که تعریف می کنم مسئول و افسر چک این انهدام محسن نیکنامی بود. آن موقع او افسر عملیاتی بود و من به اصطلاح فرمانده او بودم. او از من درباره طرح انهدام اطلاعات شخصی ام سوال کرد. پرسید الان که شما برای نشست رهبری به قرارگاه پارسیان می روید چه طرحی برای انهدام اطلاعات خودتان دارید. خوب من بر اساس توجیهی که قبلا توسط افراد و مسئولین دیگر شده بودم می دانستم که باید در صورت بروز خطر از قوطی حاوی الکل که همراه داشتم استفاده کنم.

درباره اینکه چه نشانه هایی به معنی موقعیت ویژه و احساس خطر هست هم توجیه شده بودم. مثلا به محض شنیدن تیراندازی، احساس تعقیب و محاصره و یا تصادفی که بطور مشخص مشکوک و ساختگی باشد و یا موارد پیش بینی ناشده دیگری که می توانستیم وجود خطر و اتفاق خاصی را در آن حدس بزنیم. من می دانستم در صورت بروز هر یک از آن احتمالات باید بلافاصله مدارک خودم و بقیه افراد شورای رهبری را منهدم کنم. اینکه این نفرات شورای رهبری چطور تردد می کردند خودش یک موضوع دیگری بود. مثلا اینطور نبود که تمام این افراد و حتی در صورتی که مثلا در یک اتوبوس جا می شدند همزمان و با یک وسیله تردد کنند. اینها در گروه ها و دسته های کوچک تقسیم بندی می شدند. برای هر گروه یک وسیله نقلیه مجزا مثلا اتوبوس حاضر می شد و گروه اول سوار می شدند و به طرف مقصد حرکت می کردند. حداقل فاصله زمانی تا حرکت اتوبوس بعدی می توانست طول زمان رسیدن اتوبوس اول به مقصد باشد. این فاصله زمانی ها تابع مقررات و محدودیت های خاصی بود که یکی از اینها همین است که عرض کردم. به این ترتیب مثلا از سفید بودن مسیر تردد تا حدودی اطمینان حاصل می کردند. اتوبوس دوم هم به همین ترتیب حرکت می کرد و بعد به همین منوال هر تعداد وسیله که بودند با همین فاصله زمانی به سوی قرارگاه پارسیان می رفتند. گاه مثلا می شد فاصله بین حرکت دو اتوبوس تا دو ساعت هم طول می کشید، اما به هر حال باید این مقررات مو به مو و کلمه به کلمه اجرا و عملی می شد. خوب این در کلیت کار و نحوه جابجایی بود.

مسئله دیگر مقررات خاصی بود که حاکم بر هر یک از این گروه های اعزامی بود. به این صورت که هر اتوبوس برای خودش یک مسئول انهدام داشت. وظیفه او در واقع منهدم کردن کل اتوبوس و از بین بردن آن به وقت خطر بود. در کنار این مسئول باز هر سه نفر برای خودشان یک مسئول انهدام داشتند. باز وظیفه این مسئول این بود که مدارک سه نفر تحت مسئول خودش را منهدم کند. این فرد بطور طبیعی می داند این مدارک کجا هستند یعنی افراد تحت مسئول اش چگونه این مدارک را پیش خودشان جاسازی کرده اند، برای اینکه به محض احساس خطر و یا اتفاقی برای تحت مسئول اش او یک راست برود مدارک آنها را منهدم کند. البته او پیشتر مسئول این است که اطلاعات و مدارک خودش را منهدم کرده باشد. باز در کنار این تقسیم بندی همه موظف بودیم در صورت احساس خطر و یا پیشامدی برای مسئولین خودمان راسا اقدام به منهدم کردن مدارک بغل دستی خودمان بکنیم. نحوه انهدام این مدارک همانطور که گفتم استفاده از قوطی های الکل بود که همه همراه خودمان داشتیم. تاکیدی که همیشه می شد این بود که شما باید در اولین فرصت اقدام به انهدام این مدارک و بعد هم خودتان بکنید. به نوعی می شود گفت انهدام این مدارک مقدم بر انهدام خودمان بود.

خوب حالا شاید با این همه توضیحات در مورد حفظ کردن این مدارک و اطلاعات شاید برای تان این سوال پیش بیاید که این مدارک واقعا چه چیزهای با اهمیتی است و دانستن و ندانستن اینها برای دیگران تا چه اندازه اهمیت دارد. لازم است اشاره کنم این اطلاعات و مدارک اولا هیچ ربطی به مفاد و محتوای آن کتاب معروف شورای رهبری که قبلا درباره اش توضیح دادم ندارد. محتوای آن کتاب اصلا یادداشت کردنی نبود. ما می بایست در همان جلسات این کتاب را به سرعت می خواندیم و آن را حفظ می کردیم و کاملا بخاطر می سپردیم. احدی هم حق نداشت از روی آن یادداشت بردارد. فقط در همان زمان نشست کتاب توزیع می شد و همه آن را مطالعه می کردیم و به حافظه می سپردیم. پس اصلا محتوای آن کتاب به عنوان اطلاعات و مدارک سری محلی از اعراب نداشت. چون هر چه از آن کتاب می دانستیم در حافظه مان بود و دسترسی به آن برای دیگران مشکل بود. و یا هیچ نوع اطلاعات محرمانه دیگر جزو این مدارک و اطلاعات نبود. شاید تعجب کنید پس این همه حفاظ و حصار امنیتی برای چه بوده است. همه این حفاظت هایی که می شد بخاطر دفترچه های شخصی ای بود که هر فرد پیش خودش داشت و محتوای این دفترچه ها هم به حداقل اطلاعات شخصی و یا احتمالا نت برداری از وقایع و اتفاقات روزانه، نوشتن یک یادداشت کوتاه در موضوع یک کار، اشاره به یک تاریخ مشخص برای یادآوری، یا حتی نوشتن یک آیه از قرآن و یا چیزهایی در همین رابطه و موضوعات محدود می شد.

مثلا پیش آمده بود من یک امضاء داده بودم حالا آمده بودم توی این دفترچه تاریخ و موضوع آن را یادداشت کرده بودم. مثلا رفته بودم فلان نشست و یک جمله و مطلبی را به اختصار یادداشت کرده بودم. هر چند مثلا بیرون آوردن این یادداشت ها از نشست ها در نوع خودش جرم و تخطی تشکیلاتی محسوب می شد و روال اینگونه بود که به محض تمام شدن نشست ها کلیه دفاتر و وسایل شخصی افراد برای خارج شدن از نشست چک می شد. تا آنجائی که یادم است مسئول این کار گیتی بود. حالا گاه می شد می توانستیم یکی دو یادداشت را از زیر دست او به خارج از نشست منتقل کنیم و این در دفترچه های ما مانده بود. همین. می خواهم تاکید کنم اصلا مفاد این دفترچه ها هیچ ربطی به اطلاعات به مفهوم خاص خودش نداشت. آن اطلاعات محرمانه و کاملا سری که اصلا نوع جابجایی و شیوه های انتقال اش بکلی متفاوت بود و ما هم اصلا چیزی در این خصوص نمی دانستیم. اینطور نبود که مثلا این اطلاعات با اتوبوس و روش های معمولی جابجا بشود.

بنیاد خانواده سحر: در واقع این روش های حفاظتی که دست آخر هم به انهدام فرد و اطلاعات اش می رسد، برای همین دفترچه های شخصی است؟

خانم بتول سلطانی: بله کاملا اینطور بود. همه محتوای این دفترچه ها حداکثر یک نت از یک مطلب بود که گذاشته بودیم توی جیب یا کیف مان و یا مثلا یک شماره تلفن بود که در زمان نیاز از آن استفاده کنیم یا دادن یک امضاء بابت یک تعهد بود. مثلا یادم می آید یک تعهدی از من گرفتند در شورای رهبری که با این آیه شروع می شد، انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا ، من دلم می خواست این آیه را حفظ کنم و با خودم داشته باشم. یا مثلا چکیده یک دیدار و ملاقات که در دو سطر یادداشت کرده بودیم. در واقع آن طرح انهدام مدارک مربوط به همین چیزهای پیش پا افتاده بود. در خارج هم طرح انهدام مدارک را به همین صورت داشتیم. یک مورد هم جابجایی در اروپا یادم می آید که بد نیست اشاره کنم. قرار بود از نشست بیرون برویم و یک سری چیزها همراهم بود که اگر از مناسبات قطع شدم یا مثلا پلیس فرانسه یا انگلیس ما را از هم جدا کرد بتوانیم دوباره با هم تماس بگیریم. در این کاغذها چند تا شماره تلفن بود مربوط به افرادی که در صورت نیاز با آنها تماس بگیریم. حتی از همراه داشتن اینها هم ممانعت می شد. در همان خارج هم اگر قرار بود از نشستی و از نقطه ای به نقطه دیگری منتقل می شدیم هیچ چیزی نباید همراه مان باشد. در ترددها هیچ کتاب و یادداشتی همراه نداشتیم. هیچ مدرکی دال بر وابستگی تشکیلاتی به سازمان مجاهدین و داشتن مدرک و نشانه ای که نشان از داشتن رابطه حتی با همان کسانی که به اتفاق شان به نشست دیگری و جای دیگری می رفتیم نباید همراهمان باشد.

تنها چیزی که ما دنبال خودمان داشتیم مثلا ۱۰۰ پوند پول بود و بعد هم فقط یک شماره تلفن ضروری و اورژانسی و تمام. تازه این را هم مثلا همراه من می دانست که توی کدام جیب و کجای کیف شخصی ام پنهان کرده ام که در صورت لزوم به دست کسی نیفتد. فرض کنید اگر مثلا شماره ترانه داوران پیش من بود این را می باید چند نفر دیگر هم می دانستند تا موقع احساس خطر آن را از جیب من در بیاورند و منهدم کنند. برای اینکه همین اندازه پل ارتباط ما با دیگران هم به دست پلیس نیفتد. اینها را موظف بودیم در صورت بروز خطر یا ریز ریز کنیم و بریزیم توی سطل زباله داخل فرودگاه یا قورت بدهیم. در عراق آن شکلی این عملیات انجام می شد و در فرانسه و اروپا هم به همین صورت. تازه به نوعی می خواهم در اروپا اعمال و اجرای این محدودیت ها و روش ها به مراتب شدیدتر بود، به خاطر اینکه ضریب آسیب پذیری و لو رفتن ما بیشتر می شد و در آنجا دیگر یک حکومت و دستگاه امنیتی و استخباراتی مثل صدام را در پشت سر خودمان نداشتیم. از طرف دیگر همانطور که گفتم اقدامات تروریستی القاعده شدت کنترل ها و حساسیت ها را چند برابر کرده بود. برای همین ما باید مراقبت بیشتری از خودمان و اطلاعات و روابط مان با یکدیگر می کردیم. البته اولین و آخرین روش تدافعی در مواجهه با این خطرات همان عملیات خودکشی و انتحاری بود که برای ما تعیین کرده بودند.

بنیاد خانواده سحر: اینها حتما بر اساس زمینه های واقعی شکل می گرفت و امکان اتفاق افتادن داشت.

خانم بتول سلطانی: بله تا حدود زیادی بر اساس زمینه های واقعی و اتفاقاتی که می افتاد، بنا شده بود. مثلا یک نفر به بنام پرویز لطفی از سازمان جدا شده بود. اولا از قبل طرحی برای فرار خودش ریخته بود و بعد رفته بود خودش را به پلیس فرانسه معرفی کرده بود و کلی اطلاعات از مناسبات درونی سازمان داده و اعلام کرده بود مثلا جانش در معرض خطر است و تقاضای پناهندگی و کمک کرده بود. چند روز بعد پرویز دوباره به تشکیلات برگشت و باز دوباره جدا شد و حالا در سکوت و انفعال زندگی می کند. اما سر همین فرار و معرفی خودش به پلیس مسعود رجوی خیلی عصبانی شده بود. این اتفاق فکر می کنم بین سالهای ۷۲ تا ۷۳ اتفاق افتاد. خیلی برای تشکیلات و مسعود گران تمام شد. من وقتی جمع بندی این اتفاق را در عراق می دیدم معلوم بود رجوی تا چه اندازه عصبانی شده است. در نهایت وقتی بحث بسته می شد تصمیمی گرفته شد که در ادامه این اتفاق منطقی به نظر می رسید. این تصمیمی بود که مدارک شخصی هیچکس نباید در ترددهای خارج کشور پیش خودش باشد. از آن به بعد قرار شد هر کس به اروپا تردد می کند در همان فرودگاه مدارک شخصی از جمله پاسپورت و شناسنامه جعلی اش را تحویل سازمان بدهد. خوب ما هم به این تصمیم حق دادیم و قرار شد از آن به بعد هر کس و از هر رده تشکیلاتی و حتی از بالاترین رده هم که باشد باید موقع ورود به اروپا پاسپورت اش را به نفر سازمان تحویل بدهد.

قسمت ششم: عملیات انتحاری و مرز سرخ در حرف و عمل

بنیاد خانواده سحر: خانم سلطانی اگر می شود می خواهم روی مصداق ها و موضوعاتی که بطور مشخص مشمول تعریف اطلاعات سری می شود صحبت کنید و بگویید شامل چه نوع اطلاعاتی می شود.

خانم بتول سلطانی: خوب مثلا یکی از مهمترین این اطلاعات مربوط می شود به مکان های استقرار در قرارگاههای پاریس و اشرف. یعنی مجموعه اطلاعات ریز و درشتی که در رابطه با این دو مکان و سایر مکان های استقرار رهبری مربوط می شود. مثلا مقرهای پارسیان، حنیف و یا هر جایی که اگر فرصت بشود درباره آنها بطور مبسوط توضیح خواهم داد. اینکه مثلا این مقرها به لحاظ جغرافیایی در کجا واقع شده اند، سیستم های امنیتی شان در ورودی و در داخل قرارگاه ها چطوری است. چه کسانی در این قرارگاه ها مستقر هستند. چه ضوابط و مناسباتی به لحاظ امنیتی حاکم بر آنها هستند. چه کسانی و تحت چه ضوابط و شرایطی امکان تردد به این مکان ها را دارند. وضعیت تردد رهبری سازمان به این مکان ها چطوری است و تابع چه قانومندی و وضعیتی است. وضعیت ساختمانی و نقشه کلی و تقسیم مکان های داخل این قرارگاه ها به چه صورت است. بطور مشخص چه کس و یا چه کسانی در چه قسمت هایی از این قرارگاه استقرار دارند. جابجایی در این مکان ها به چه صورت است. احتمالا روش ها و سیستم های تدافعی این مکان ها در مواجهه با خطرهای احتمالی چگونه است و روی چه چیزهایی سوار است و نقطه اتکای این روش های امنیتی و تدافعی روی نیروی انسانی صرف است یا روی سیتسم های کنترل دیجیتالی و یا الکترونیکی و یا ابزارهای دیگر.

حفاظت های بیرونی و درونی تابع چه نظم و اصولی است. تعویض این سیستم های حفاظتی انسانی تابع چه اصولی است. زمان تعویض و جابجایی ها تابع چه زمان و برنامه ای است. تقسیم وظایف و اموری که در این مکان ها دنبال و پیگیری می شود چه موضوعاتی است یا مثلا در پاریس چه تفاوت هایی با قرارگاه اشرف وجود دارد. سیستم های امنیتی ترددها به اوورسورواز (محل استقرار مریم رجوی در پاریس) چگونه است. درهای ورودی و کنترل آن به چه ترتیب است. مجوز ورود را چه کسی و چگونه چک می کند. امضاء کنندگان مجوزها چه کسانی هستند و در چه سطحی قرار دارند. کارت های تردد و و ورود و خروج را چه کسانی و چگونه کنترل می کنند. مجموع این اطلاعات درباره قرارگاه های سازمان در فرانسه و عراق به خصوص جاهایی که رهبری تردد دارد جزو طبقه بندی سری اطلاعات هستند. خوب حالا بطور مشخص کسانی که وارد این قرارگاه ها و مقرها می شوند به چه نسبتی سر از این مناسبات در می آورند و می دانند تابع چه قواعد و مکانیزم هایی است. بصورت ناخودآگاه فرد وارد حوزه خط قرمزها و اطلاعاتی می شود که سری است.

بنیاد خانواده سحر: خانم سلطانی اگر مجال باشد در جلسات آینده روی این موضوع بیشتر صحبت خواهیم کرد. اما حالا می خواهم روی این موضوع بحث کنیم که عملیات انتحاری از هر نوع اش را که نگاه کنیم پیامدها و هزینه هایی دارد. مثلا از نوع تهاجمی اش خواسته یا ناخواسته به قربانی شدن افراد بی گناهی که حول ماجرا حضور دارند منتهی می شود. مثلا وقتی سازمان ائمه جمعه را با روش انتحاری ترور می کند، همانطور که در عمل هم دیدیم شماری از انسان های بی گناه در اطراف این عملیات کشته می شوند. می خواستم ببینیم اولا تحلیل و موضع سازمان در این رابطه بطور مشخص چیست. یعنی انجام یا متوقف کردن این عملیات به چه عوامل فرضی بستگی دارد. چه کسی می تواند آن را متوقف کند، در حدود اختیارات چه کسانی است. مرز سرخ این عملیات کجاست و اگر چنین مرزی وجود ندارد سازمان چه توجیهی بابت این اقدامات دارد.

خانم بتول سلطانی: روی این موضوع از چند جهت می شود صحبت کرد. اول اینکه ببینیم سازمان و بطور مشخص رجوی البته در حرف و تئوری چه مرز سرخ هایی برای انجام این عملیات قائل شده است و دوم اینکه ببینیم در عمل چه چیزی اجرا و عملی می شود و تا چه اندازه همسویی با این حرف ها دارد و سوم اینکه در نهایت موضع رهبری سازمان در قبال آنچه نباید اتفاق می افتاده، ولی در عمل واقع شده، چیست. در صورت وقوع چنین اتفاقاتی برخورد رجوی با عوامل متخلف چگونه است. فهم این سوال و ابعاد آن به همین جهات و دانستن این محورها مرتبط است. اولا تعریف و مصداق های مرز سرخ را فقط رهبری سازمان تعریف و مشخص می کند و برای همه رده های عملیاتی لازم الاجرا است. هیچکس نمی تواند در حین عملیات مرز سرخ های رجوی را اجتهاد کند. تیمی که برای عملیات می رود می داند انجام عملیات بر هر چیزی ارحج است. بخاطر اینکه این عملیات رگ حیاتی سازمان است.

حالا ببینیم مرز سرخ رجوی در حرف چیست و بعد در عمل چه چیزی از کار در می آید و در نهایت با متخلف چگونه برخورد و تنظیم رابطه می شود. ظاهرا آنچه رجوی در حرف مرز سرخ تعیین می کند حفاظت از جان و مال کسانی است که در عملیات هیچ نقشی ندارند و مشمول مردم عادی می شود. خراب نشدن معابر و مکان عمومی هم به زعم رجوی خط سرخ این عملیات است. اینها مشمول خط سرخ می شوند اما جالب است بدانید هیچکس نمی تواند یک عملیات را به صرف اینکه دارد این مرز سرخ ها را رد می کند متوقف کند. تنها کسی که می تواند این کار را بکند فقط خود مسعود رجوی است. اینکه چطوری و با چه مکانیزم هایی در حین عملیات می شود این مرز سرخ ها را پشت سر نگذاشت و در عین حال تنها رجوی هم مسئول متوقف کردن این عملیات باشد، از جمله سفسطه های این بحث است که فقط خود آقای رجوی باید پاسخ بدهد. ضمن اینکه حتی می شود گفت ذات بعضی از این عملیات طوری است که مثلا قربانی شدن افراد بی گناه جزو ملزومات آن است. وقتی مثلا تیمی برای ترور لاجوردی به ایران می رود و قرار است او را در بازار تهران ترور کنند، بطور مسلم نمی توان نقش مردم را در این عملیات نادیده گرفت. هم در حین اجرای ترور و هم بعد از انجام آن و مرحله آخر یعنی فرار از صحنه در همه لحظات مردم نقش محوری و اصلی را دارند.

نقش شان بکلی و در هر حالتی بازدارنده است. در هر مرحله کسانی هستند که در صحنه حاضرند و حتی ناخودآگاه ممکن است دخالت کنند. تو اگر بخواهی فرار بکنی و با ممانعت مردم روبرو بشوی ناچار باید به سوی آنها شلیک کنی. یا وقتی می خواهی بزنی، مسلما افرادی در اطراف او هستند که مانع خواهند شد. پس بطور طبیعی یا باید از خیر عملیات بگذری و یا در خوش بینانه ترین حالت فرار کنی و برگردی و یا اینکه عملیات را با همین میزان خسارت و رد کردن خط قرمزها انجام بدهی. اگر قرار باشد انجام بدهی مجبور هستی با این موانع برخورد کاملا جدی بکنی و از سر راه برداری. پس یک بخشی از این هزینه ها در ذات این نوع عملیات است و رجوی خودش از این موانع پیش رو آگاه است و می داند اینطور نیست که تیم اش می رود توی مغازه آقای لاجوردی و او را ترور می کند و بعد هم با سلام و صلوات از صحنه خارج می شود و به پایگاه خودش بر می گردد. همین وضعیت را می شود به عملیات انتحاری از این دست هم تعمیم داد. فرق اش این است که فرد انتحاری می داند قرار نیست بر گردد. خوب بطور طبیعی در این صورت گذشتن از این خط قرمزها خیلی راحت تر است. در شق اول ممکن است احتمال فرار از حادثه کمی او را در برخورد با افراد عادی به حساب و کتاب بکشاند. فرد با این ذهنیت وارد عملیات بشود که ممکن است حتی مردم از این عملیات خشنود شده باشند و او را در فرار کمک کنند. بنابراین کمی عبور از خط قرمزها را با سرنوشت خودش هم پیوند می زند. البته این احتمال یعنی کمک رسانی مردم به فرد عملیاتی را بیشتر سازمان در ذهن عوامل اش دامن می زند. به این صورت که می گوید شما باک تان نباشد بعد از عملیات می توانید روی مردم و حتی کمک در حین عملیات حساب کنید. خوب فرد عملیاتی به هر حال درصدی می تواند تحت این ذهنیت باشد و رفتارش را تنظیم کند. اما وقتی عملیات انتحاری است برای او هیچ فرقی نمی کند چه مرز سرخی را رد می کند یا نمی کند. برای او این مهم است که توانسته عملیات را انجام بدهد. پس به همین میزان هم تلفات احتمالی ناشی از این عملیات برای مردم و کسانی که در حاشیه این عملیات هستند، بیشتر می شود. ضمن اینکه بعد از آن هم می داند پاسخگویی برای هیچکس در کار نیست. بنابراین مطرح کردن خط سرخ در این نوع عملیات یعنی انتحاری از نوع تهاجمی اش چندان موضوعیتی ندارد. می ماند همان شق اولش که قرار است تیم و فرد عملیاتی در صورتی که موفق بشود به پایگاه خودش بر گردد.

وقتی رجوی مسئله ترور لاجوردی و امثال او از جمله صیاد شیرازی را روی میز می برد می داند که اینها بخشی از طراحی عملیات است و بدون ارتکاب این جنایت ها و آدم کشی ها نمی شود عملیات اش اجرایی بشود. حالا هر قدر هم که روی این اصول و خط سرخ ها بصورت شفاهی و زبانی مانور کند و رهنمود بدهد، فرقی نمی کند چون این تلفات انسانی در ذات این عملیات است. برای همین هم مثلا وقتی کسی وارد این عملیات می شود و احتمال می دهد ممکن است چند نفر کشته بشوند او قدرت تصمیم گیرنده نیست. کس دیگری در هزاران کیلومتر دورتر این تصمیم را گرفته است و او مجری آن است. بنابراین خودش نمی تواند به هر دلیلی این عملیات را متوقف کند. اما اینکه رجوی چطور می تواند تضمین رد نشدن از این خط قرمزها را بدهد و خودش آن را اجرایی و عملی کند، یک تناقض یا بهتر است بگوییم یک دروغ محض است درباره اصل محدودیت در این نوع عملیات و تعیین چیزی به نام مرز سرخ. برای اثبات این ادعا می شود کمی روی بازتاب های رد کردن مرز سرخ تعمق کرد و نتیجه گیری کرد که واقعا رد شدن و نشدن از این مرز سرخ ها در عمل چقدر برای رجوی اهمیت دارد و چقدر احساس مسئولیت می کند. این هم یکی از همان رندی های مضحک و بچه گانه است که در دستور کار رجوی قرار گرفته است.

خوب حالا ببینیم واکنش تشکیلات و یا شخص رجوی در مقابل این خط سرخ هایی که در یک عملیات زیر پا گذاشته می شود، چیست. در اینجا طبعا افراد عملیاتی کمتر حضور دارند. ممکن است اینها خودشان یا کشته شوند و یا دستگیر و یا حتی ممکن است سالم هم برگشته باشند. اما اینها پاسخگوی رد شدن از خط قرمزها به رجوی نیستند. بلکه کسی پاسخگو است که فرمانده این عملیات است. رجوی دقیقا او را می برد زیر تیغ که مثلا چرا چند نفر در جریان این ماموریت کشته شدند. در وهله اول خودش می داند مسئولیت این تخلفات به گردن خودش است. بعد از خودش قاعدتا به گردن فرمانده عملیات است. پس همه چیز را متوجه فرمانده عملیات می کند. او را بی کفایت معرفی می کند و اتهاماتی از این دست متوجه او می کند. او را به انحاء مختلف توبیخ می کند. اما همه این اتفاقات در سطح و حرف می گذرد و تمام می شود. چون هر کسی می داند که رجوی علم به این اتفاقات داشته است و نمی تواند کسی را مواخذه کند. اما با همین رویه و روش خودش را از زیر مسئولیت این کارها بیرون می کشد. در حد همین برخوردهای سطحی و فرمالیستی همه چیز تمام می شود. البته همه این بحث هایی که مطرح کردم بر می گردد به اینکه مثلا این موارد به طرز بسیار آشکار و غیر قابل کتمانی رو شده باشد. والا در خیلی از این موارد موفقیت یک عملیات برای سازمان آنقدر اهمیت دارد که همه چیز را تحت الشعاع خودش قرار می دهد و فراموش می شود و بعضا اصلا جای طرح پیدا نمی کنند.

قسمت هفتم: فاجعه انسانی، یعنی دفاع انتحاری که متکی به خودسوزی های جمعی است

بنیاد خانواده سحر: خانم سلطانی اگر مایل باشید راجع به خطرات ادعایی از سوی سازمان که باعث بهانه برای بروز واکنش های انتحاری می شود، صحبت کنیم. یعنی در مورد احتمالات و مواردی که سازمان بر اساس وقوع آنها راه حل انتحاری را تجویز می کند. آیا واقعا اینها زمینه دارند یا اینکه صرفا بر پایه جوسازی و تبلیغات پیش می رود.

خانم سلطانی: از جهات مختلفی می شود روی این موضوع بحث کرد. یکی همان زمینه های مادی و امکان وقوع این اتفاقات و دیگر از زاویه جریان سازی و آماده نگه داشتن افراد برای اینکه دچار انفعال نشوند. برای اینکه در هر شرایطی باید سرشان به چیزهایی گرم باشد، ضمن اینکه همان روحیه تبعیت پذیری و فدا هم در آنها به صورت بالفعل وجود داشته و جاری باشد. اما از نظر زمینه های عینی روی این عوامل بحث می شد. از جمله روی این مقوله که به دلیل وسیع بودن قرارگاه اشرف و وجود نقطه های کور فراوان، احتمال نفوذ به درون قرارگاه وجود دارد. این احتمال گذشته از اینکه چه اهدافی را در پی دارد، می توانست یکی از انگیزه های آماده باش برای خودکشی باشد. بعد می رفتند روی انگیزه این نفوذ بحث می کردند. اینکه مثلا از طریق نفوذ در قرارگاه اشرف اعضای شورای رهبری را بربایند و بخواهند از این طریق گروگانگیری کنند و یا به قتل برسانند. یعنی روی دو انگیزه آدم ربایی و قتل اعضای شورای رهبری بحث می کردند و در واقع این احتمالات را به صورت و وضعیت خودسوزی و یا خودکشی های جمعی معین می کردند.

بنیاد خانواده سحر: بفرمائید این فرض ها واقعا بر زمینه مادی استوار بود یا روی هوا بود؟

خانم سلطانی: خوب البته بخشی اش روی زمینه های عینی سوار بود و بخشی اش را هم بر اساس همان زمینه ها بسط می دادند و می بافتند. مثلا یک مورد بعد از اینکه اقدام به جمع آوری سیانورها کرده بودند، دوباره آنها را میان اعضای شورای رهبری توزیع کردند و توضیح این کار را به بعد موکول کردند. مدتی بعد متوجه شدیم یکی از افرادی که از قرارگاه اشرف به کمپ رفته گزارش داده زندان های سازمان و یا یکی از آنها در مکانی که ما مستقر هستیم، احداث شده، از این رو یک شب آمریکایی ها به قصد پیدا کردن زندان وارد قرارگاه شدند و بعد معلوم شد این در امتداد همان گزارش هایی بوده که به آمریکایی ها داده شده است. سازمان هم بر این فرض که امکان دارد اتفاقی بیفتد اقدام به توزیع سیانورها کرده بود. کلا این آمادگی ها بر اساس چنین گزارش هایی شکل می گرفت.

بنیاد خانواده سحر: به این معنی هر انگیزه ای برای ورود به قرارگاه از نظر سازمان یک خطر است و راه حل اش هم خود کشی است.

خانم سلطانی: بله دقیقا همین است. به عنوان مثال همین بحث فاجعه انسانی سر اخراج کردن مجاهدین از عراق و قرارگاه اشرف را در همین رابطه مطرح می کنند. وقتی می گویند فاجعه انسانی منظورشان کاملا معلوم است. یعنی رفتن روی یک نوع سیستم انتحاری که متکی به خودسوزی های جمعی است. حتی تا آنجا پیش می روند که اگر به فرض کسی هم حاضر به انتحار و خودسوزی نشود، او را بکشند و اینگونه وانمود کنند که خودکشی کرده است. چون آن چیزی که رجوی به عنوان فاجعه انسانی روی آن تاکید دارد به طور طبیعی باید ابعاد و دامنه کاملا وسیعی داشته باشد و این اتفاقا جز از چنین مسیری که همه به آن تن بدهند و حتی در صورت تمرد به آنها تحمیل بشود، کارساز و چاره ساز نیست.

این ها را که عرض می کنم بطور شفاف در مناسبات و در رده شورای رهبری مطرح کردند. اما تحت عنوان کمک انسانی. یا همان موضوع سپر انسانی که در سال ۱۳۸۵ با تک تک افراد بحث اش انجام شده است. تحت این عنوان که حفاظت از قرارگاه اشرف حتی به قیمت جانمان باید انجام بگیرد. به قیمت کشته شدن فردی و یا در نهایت خودکشی جمعی. این بحث همان موقع هم مطرح بود که اگر به فرض خواستند کوچ انسانی بدهند، شما باید چه اقدامی بکنید. همان زمان رجوی این سوال را پیش روی افراد گذاشت که اگر قرار باشد شما را کوچ اجباری بدهند شما چکار خواهید کرد. که به دنبال طرح این سوال همین بحث سپر انسانی مطرح شد. بعد این بحث شد که اگر حتی قرارگاه اشرف به دست پلیس و نیروهای عراقی بیفتد باید چه کار کنند. چون می دانید که عراقی ها با مجاهدین کینه دیرینه دارند. یکی از دلایلش دوستی و رابطه مجاهدین با صدام است و اینکه به هر حال سازمان، ارتش صدام بوده است. چون در سرکوبی مخالفان صدام و کلا هر کجا که صدام به اینها نیاز داشت، مجاهدین حضور داشتند. روی همین اصل در هر شرایطی باید خودشان را آماده می کردند که چه باید بکنند. به همین روال ، روی فرض افتادن حفاظت قرارگاه به دست دولت جدید عراق برنامه ریزی می کردند. چون می دانستند بعد از صدام حفاظتی از سوی صدام در کار نخواهد بود. پس این سوال مطرح بود که در این شرایط چگونه باید از قرارگاه اشرف محافظت کنند. تیتر و عنوانی هم برای این مرحله مشخص کرده بودند تحت نام هرم تشکیلاتی حفاظت از قرارگاه اشرف. اما بند و اصل اول این هرم حفاظت از شورای رهبری بود. چون شورای رهبری بحث محوری رجوی است. یعنی اساس محافظت از قرارگاه اشرف بر پایه محافظت از اعضای شورای رهبری بنا شده است. اینجا همانگونه که مشاهده می کنید همه چیز حول یک بازو و اهرم استراتژیک رجوی سازماندهی و متمرکز شده است یعنی شورای رهبری و تمام احتمالات و میزی که رجوی می چیند یکسره به این تشکل مرتبط و پیوند می خورد.

بنیاد خانواده سحر: پس بطور استراتژیک رجوی حفظ اشرف را با اهرم عملیات انتحاری و سپر انسانی امکان پذیر می داند، حالا بفرمایید این اهرم تا چه اندازه در عمل، قابلیت چنین دفاعی را با انجام خودکشی های جمعی دارد؟

خانم سلطانی: خوب برای اینکه بفهمیم سازمان تا چه اندازه می تواند این ادعا را عملی کند باید به نمونه ها یی که اتفاق افتاده مراجعه کنیم. در جریان دستگیری مریم رجوی سازمان ثابت کرد تا چه اندازه در پیشبرد این اقدامات، قدرت، جدیت و سماجت دارد. سازمان تا اینجا ثابت کرده است در چرخه تشکیلاتی خودش چه افراد بخواهند یا نخواهند می تواند خط و خطوط خودش را پیش ببرد و افراد را در خواست های خودش مجاب و متقاعد و حتی مجبور کند. پس تا آنجا که به آزادی و اختیار عمل فرد در مناسبات مربوط می شود هیچ مقاومتی در مقابل خواست های سازمان نمی توان متصور شد. مگر اینکه در نهایت بتواند با استفاده از یک طرح پیچیده خودش را از مناسبات جدا و فرار کند. مثل همین کاری که من کردم. مضاف بر اینکه در حال حاضر امکان رفتن به TIPF هم منتفی شده است و افراد هیچ روزنه عبور و راه نجاتی برای خودشان نمی بینند. کما اینکه حتی در زمان صدام هم چنین امکانی وجود نداشت و اگر داشت خیلی سخت و پر هزینه بود. الا اینکه از فیلتر سازمان جدا می شدند و از طریق زندان ابوغریب و جاهای دیگر خودشان را از مناسبات جدا می کردند. بخاطر همین می گویم افراد هیچ چاره ای ندارند جز اینکه به این شرایط تن بدهند. باز تاکید می کنم این موردی که شما سوال کردید مبنی بر درصد عملی شدن فاجعه انسانی مستقیما به خواست و اراده سازمان بسته است به اینکه سازمان چه می خواهد. والا انجام دادن و ندادن این تصمیم تحت هیچ شرایطی قائم به اراده و خواست افراد در سازمان نیست.

بنیاد خانواده سحر: پس به نظر شما در صورت هر گونه اقدام به جابجایی و یا اخراج از عراق باید انتظار دست زدن به چنین اقدامی را داشته باشیم.

خانم سلطانی: قطعا.

بنیاد خانواده سحر: خوب حالا در زمینه بحث سپر انسانی و فاجعه انسانی به چه فاکت ها و بحث های مشخصی در سازمان می توانید اشاره کنید که آشکارا بر وقوع چنین اتفاقاتی دلالت داشته باشد.

خانم سلطانی: ببینید در جریان وقایع ۱۷ ژوئن ما بطور مشخص با انبوه نامه های تحت مسئولین مواجه بودیم که اعلام کرده بودند حاضرند خودکشی کنند. بعد ما دیدیم این تبدیل شد به یک شاخص و ملاک مبنی بر اینکه ببینند چه کسی این درخواست را داده است یا نداده است. در آن زمان خود من جزو کسانی بودم که هنوز درخواست خودکشی نداده بودم، اما بعد دیدم که از من به عنوان مسئول حساب کشی می کنند که ببینند کدام تحت مسئول من درخواست خودکشی کرده یا خیر، برای همین من هم از روی اجبار و رودربایستی درخواست خودکشی دادم. چون دیدم عدم درخواست من و هر کس حمل بر مسئله دار بودن و مشکل داشتن با سازمان تلقی می شود، برای همین هم درخواست دادم. اما علیرغم این همه درخواست سازمان خیلی تاکید داشت که هیچ عمل خودبخودی نباید صورت بگیرد. تاکید می شد ما نمی خواهیم حتی یک قطره خون بدون دستور سازمان ریخته بشود. ریخته شدن یک قطره خون و یا اقدام به خودسوزی و خودکشی بدون هماهنگی و تعیین سمت و سو و فرمان تشکیلاتی مثل آب ریختن در هاون است. اینقدر روی تبعیت پذیری برای انجام این اقدامات حساسیت داشتند. می گفتند این اقدامات داوطلبانه را انجام نمی دهید، مگر اینکه ما سمت و سو و فرمان آن را بدهیم. خوب با این وضعیت معلوم بود که همه خودسوزی های فرانسه بخاطر برد سیاسی بود که در آنجا داشته است.

اتفاقا سر همین موضوع با مژگان پارسایی بحثم شد و به او گفتم من درخواست خودسوزی کرده ام و می خواهم بروم مقابل مقر کاویانی روبروی مقر امریکایی ها خودم را بسوزانم. البته می خواستم ببینیم او چه می گوید و واکنشش در قبال درخواست من چیست. مژگان مرا برد و دو ساعت برای من توضیح داد که این کار تو در اینجا هیچ فایده ای ندارد اگر می بینی صدیقه یا ندا حسنی این کار را می کنند بخاطر این است که آنجا برد سیاسی دارد. تو اگر اینجا خودسوزی کنی ما یک عضو شورای رهبری را از دست داده ایم و آب هم از آب تکان نخورده است. اصلا تو فکر نکن حتی یک خبرگزاری هم توی خالص از این کار تو با اطلاع می شود، چه برسد به اینکه بخواهی آن را به برد بین المللی تبدیل کنی. ما از این کارها می خواهیم ماکزیمم بهره برداری سیاسی را بکنیم. اگر تو می بینی این کار در فرانسه یا انگلیس صورت می گیرد بخاطر همین برد تبلیغاتی است. و خلاصه منظورش این بود که خودسوزی در عراق و قرارگاه و حتی مقابل چشم امریکایی ها دستاورد و نتیجه ای که ما می خواهیم ندارد. بنابراین ضرورتی به این کار و در اینجا نمی دید. خوب دقیقا من بر اساس چنین فاکت هایی که سراغ دارم و همینطور یک مقطع حساس مثل دستگیری مریم ادعا می کنم وقوع چنین کشتار جمعی هیچ مانعی برای مجاهدین ندارد. همانطور که اشاره کردم در آن مقطع خیلی ها با دادن دستخط های شخصی آمادگی خودشان را برای انجام این عملیات در هر زمان و در هر کجا اعلام داشته اند و سازمان همه این دستنوشته ها را دارد و می توان به استناد همین مدارک و همچنین اشتیاقی که در جریان دستگیری مریم از خود نشان دادند به عنوان شفاف ترین فاکت و دلیل برای اثبات انجام این اقدامات بسنده کرد.

قسمت هشتم: مژگان پارسایی اولین داوطلب عملیات انتحاری در قرارگاه اشرف بود

بنیاد خانواده سحر: پیش تر روی امکان وقوع فاجعه انسانی صحبت کردیم، شما وقوع این فاجعه انسانی را با توجه به زمینه های قبلی بسیار محتمل می دانستید. اگر بخاطر داشته باشید روی این نکته صحبت کردیم که تمام داوطلب خودسوزی ها تعهد کتبی و به بیانی امضای خودسوزی داده بودند. حالا سوال این است که این نوشته ها و تعهدها تا چند اندازه می تواند مورد بهره برداری و سوء استفاده سازمان برای محقق کردن فاجعه انسانی قرار بگیرد.

خانم بتول سلطانی: بله این مسئله بصورت بالقوه وجود دارد. منهای اینکه همین نامه ها در واقع نوعی ارزیابی و معیار به دست سازمان داد. روی همین نامه ها می تواند سناریوهای آینده خودش را بنویسد و طراحی بکند. روی همین امضاها و نوشته های کتبی در تعامل با لایه های مختلف تشکیلات می تواند خط و خطوط خودش را پیش ببرد. به لحاظی می تواند بصورت یک امر بالقوه روی تک تک این نوشته ها حساب باز بکند. اما جدای از اینکه از این طریق می فهمد تا چه اندازه نیروهای خلص پشت سرش دارد، آنچه در این رابطه مهم است خواست خود تشکیلات برای انجام این اقدامات است. این خواست بواقع وجهی از مناسبات فرقه ای را نشان می دهد. در واقع تمام فرقه ها خواست شان را از روی سناریوهای از پیش تعیین شده پیش می برند. مثلا فرض کنید وقتی صدیقه مجاوری اقدام به خودسوزی می کند یقین بدانید پیش تر در بالاترین رده ها و لایه های سازمان روی تمام جوانب این اقدام و جزء به جزء اجرا و نتایج آن بحث شده است. همینطوری نیست که هر کس دل اش خواست تصمیم بگیرد برود در خیابان خودش را به آتش بکشد. قبلا گفتم امکان ندارد حتی یک درصد از این اقدامات خودسرانه باشد. مگر آن مواردی که توضیح اش را دادم و نمونه های اش را هم ذکر کردم و برخورد رجوی و تشکیلات را هم با این خودسری ها توضیح دادم.

بنابراین اگر هم این اتفاقا خودسرانه بیفتد اصلا نباید محاسبه کرد و آن را در راستای این اقدامات هدفمند و سازماندهی شده قرار داد. یعنی نفر را با دستور و فرمان کامل به صحنه می برند. بگذارید صریح تر و آسان تر بگویم در تشکیلات هیچ فردی چه به صفت فرد بودن و چه به صفت تشکیلاتی بودن یا مسئول بودن و یا تحت مسئول بودن حتی بدون اجازه و هماهنگی نمی تواند آب بخورد. بدون نظارت و هماهنگی نمی تواند تکان بخورد. من مسئول باید از تمام پنهان و آشکار تحت مسئولم با خبر باشم. به همین ترتیب من تحت مسئول نیز باید همه زیر و بم ام برای مسئول ام روشن و آشکار باشد. هیچ چیز پنهان و مفقود شده و گم شده و مخفی نداریم. همه از همه چیز هم به نسبت موقعیت تشکیلاتی که دارند با خبر هستند. مثلا من ۴ سال انگلستان بودم. تمام تک تک لحظه هایی که در این کشور بودم برای مسئول من روشن بود. به همان نسبت هم از تک تک حرکات تحت مسئول ام هم با خبر بودم. خوب شما چه دستگاهی را می توانید در نظر بگیرید که تا این اندازه افرادش در ارتباط تنگاتنگ با هم باشند. وقتی تا این اندازه بیرون و درون افراد عریان و شفاف است در این صورت اگر کسی بخواهد دست به اقدامی مثل خودسوزی بزند طبعا مسئول او اولین کسی است که از این آمار مطلع می شود و اصلا امکان ندارد کسی جرات خودسری در هر موردی به خودش راه بدهد. در واقع این گردونه ای است که همه چیزش تحت نظارت و کنترل است.

بنیاد خانواده سحر: اولین درخواست های خودسوزی در قرارگاه اشرف بطور وضوح در کدام یک از لایه های تشکیلات مطرح شد. مثلا می توانید بگویید اولین کسی که داوطلب این کار شد چه کسی بود.

خانم بتول سلطانی: ببینید در تشکیلات هر چیزی از ابتدا از همان لایه های بالا به پائین کشیده می شود و در نقطه آغاز در راس مطرح می شود و بعد طبق یک مکانیزم و پروسه خاصی آرام آرام به تمام لایه های تشکیلات سرایت می کند. طوری که بعد ممکن است حتی خود ما که مثلا یک موضوع را علم می کنیم باورمان نشود تا این اندازه و به این سهولت تا این رده های پائینی و اینگونه بظاهر خودجوش و تئوریزه شده به خودمان برگشته است.

بنیاد خانواده سحر: حالا می توانید مثلا بگویید وقتی بحث خودسوزی ها در قرارگاه اشرف مطرح شد برای اولین بار چه کسی اعلام خودسوزی کرد و این بحث را مطرح کرد.

خانم بتول سلطانی: در قسمتی که من بودم مژگان پارسایی اولین کسی بود که این بحث را پیش کشید و خودش اولین داوطلب خودسوزی بود. اولین جمله ای هم که در این رابطه گفت این بود که: برای آزادی مریم ارزش دارد که هست و نیست خودمان را در قرارگاه اشرف، برای او به آتش بکشیم. گفت جا دارد و باید برای همیشه همه چیزمان را برای مریم در قرارگاه اشرف به آتش بکشیم. البته اینها همه ترجمان پیام مسعود رجوی بود که از زبان مژگان بیان می شد. به این صورت که ما باید در هر نقطه از دنیا و از هر گونه توان و قدرت و امکانات برای آزادی مریم استفاده کنیم. می گفت: هر کجا که مجاهدی نفس می کشد در سراسر این کره خاکی باید آماده باشد که هست و نیست خود را در طبق اخلاص بگذارد و برای آزادی مریم به آتش بکشد. به همین ترتیب در مناسبات و در همان اولین لایه رهبری شورا این شور و احساسات را ول کرد و بعد بتدریج همین روحیه منتقل شد به لایه های پائین و پائین تر و تا آخرین رده پیش رفت. همه موضوعات و عنوان های سازمان با همین مکانیزم پیش می رفت. فرض کنید مثلا سر انتخاب مسئول اولی سازمان. این انتخاب اول در همان لایه بالا و سطح مرکزیت و شورای رهبری مطرح می شد و انتخاب صورت می گرفت. اما سکرت می ماند.

اصطلاحی بود در تشکیلات که می گفتند نخ هر چیزی را ول بدهیم تا پائین ترین لایه ها و سطح مناسبات پیش می رود. منظورشان این بود که همین حرف ما و انتخاب ما بصورت غیر مستقیم تا پائین ترین سطوح تشکیلات می رفت و دوباره بر می گشت پیش خود ما. در این وضعیت خوب تظاهر به برپایی نشست و تصمیم گیری برای انتخاب مسئول اول سازمان می کردیم. وقتی نشست برگزار می شد افراد واقعا نمی دانستند تحت چه شرایط و اتفاقاتی ناخواسته روی مژگان پارسایی یا صدیقه حسینی انگشت گذاشته اند. اینطوری هم نظر بالایی های سازمان تامین می شد و فرد مورد نظر خودشان را انتخاب می کردند و هم در عین حال ظاهرا این اتفاق یک پروسه بظاهر دمکراتیک را نیز پشت سر گذاشته و همه روی این فرد اجماع و اتفاق نظر نشان می دادند. به این ترتیب همه تصور می کردند این درخواست از پائین آمده است. حالا اگر فرض کنید از همان لایه های بالای سازمان یعنی مثلا از رده F که خودش به لحاظ موقعیت تشکیلاتی خیلی مهم و بالا بود، کسی می خواست خودسوزی بکند، الزاما باید در تمامی لایه های سه گانه شورای رهبری و بعد مسئول اول سازمان که آن موقع مژگان پارسایی بود و بعد جانشین رهبری و بعد خود رهبری مطرح می شد تا درباره اش تصمیم گیری شود. می خواهم بگویم هیچ مقام و رده تشکیلاتی و مسئولی حتی تا بالاترین رده که می توانست تا مقام حتی جانشینی رهبری هم پیش برود به صفت اینکه مسئولیت تشکیلاتی دارد و این مسئولیت هم کیفا چقدر ارزشمند و اختیار عمل دارد، نمی توانست در مورد امری که به سازمان و یا خودش مربوط باشد یا نباشد، خودسرانه تصمیم بگیرد و انجام بدهد. وقتی می گویم F شورای رهبری کسانی که با این رده ها آشنایی دارند می فهمند منظور چیست.

خوب وقتی کسی در این مرتبه تشکیلاتی یعنی F هم داوطلب و درخواست خودسوزی می شد یا فرض کنید خود من که در همین لایه و رده بودم، این در واقع درخواست شخصی خود من نبود، این ادامه همان نخی بود که مژگان پارسایی در تشکیلات ول کرده بود و من شاید چندمین نفری بودم که این نخ را می گرفتم و بعد به پائین تر از خودم ول می کردم. در حالی که این درخواست واقعا برآمده از خواست و تمایل قلبی خودم نبود. یک واکنش ناخواسته بود در مواجه با مثلا پیام رهبری و بعد رده های بعد از او مثلا مژگان پارسایی. وقتی من می دیدم که مثلا مریم تا چه اندازه برای مژگان ارزش دارد و مهم است که می دود خودش را بسوزاند، خوب بطور طبیعی حداقل تاثیرش روی من اعلام داوطلبی برای خودسوزی بود. در حالی که اصلا معلوم نیست این درخواست چقدر عنصر صداقت در آن دخیل است و آن افراد رده بالایی که این گونه تظاهر می کنند واقعا حاضرند در عمل هم اینگونه خودشان را ثابت کنند. اما واقعا اینها در آن فضا اصلا مطرح نبود. دلایل اش هم خیلی معلوم نیست. چون مهم آن فضایی بود که بتواند این شور و تمایل را واقعی و جوششی نشان بدهد.

این شور هم همانطور که گفتم خودبخود در می آمد. حالا این بحث ممکن است پیش بیاید که اگر قرار می شد این شور ماده شود چه اتفاقاتی باید بیفتد تا عملا مثلا آن فاجعه انسانی مد نظر شما رخ بدهد. من فکر می کنم آن مکانیزمی هم که این فاجعه را می تواند محقق کند از همین الگو پیروی می کند. یعنی به نوعی آن شور و فتور و شوقی که حرف اش را می زنیم به نوعی و به میزانی هر چه پائین تر می رود زمینه ماده شدن و بروز بیشتری بخود می گیرد. افراد این لایه ها کمتر تظاهر می کنند. به بیانی کمتر فکر می کنند. و بر عکس خیلی زود تحت تاثیر آن جنبه های عاطفی قرار می گیرند. این تاثیرات بر رده های بالای تشکیلات هم هست. منظورم این است که آنها هم ظاهرا احساساتی و از خود بیخود می شوند، اما در رو و سطح و بر عکس در درون خیلی هم تعقل گرا و واقع بین هستند. برای همین ممکن است خیلی زود خودشان را جلو بیندازند و اعلام داوطلبی کنند اما آنچه باید در عمل در بیاید، چیز دیگری است. مثل همینکه در مورد خودم مثال زدم. من اصلا تمایلی به داوطلبی برای خودسوزی نداشتم، اما تحت تاثیر و یا شاید ملاحظات و بیرون رفتن از زیر تیغ اتهام و تردید بلافاصله اعلام داوطلبی کردم. اما تا پای عمل پیش بیاید می دانم حداقل در رابطه با افرادی در رده و مسئولیت تشکیلاتی من خیلی راه و زمان هست. اما بر عکس وقتی این شور به لایه های پائین می رود امکان وقوع بیشتری پیدا می کند.

این فضا و جو تبدیل به یک فضای تسریع کننده می شود. همه می خواهند در این امر از هم سبقت بگیرند. برای همین می گویم در آن لایه ها چندان مشکلی پیدا نمی کنند و با همین مکانیزم می توانند آن فاجعه انسانی مورد نظر را نیز ماده و عملی کنند. خوب وقتی مثلا مژگان برای اولین بار اعلام آمادگی برای خودسوزی می کند و بعد به همین ترتیب من و دیگر لایه ها، این حکم همان نخی را دارد که اول از بالا به پائین ول داده می شود و دوباره به بالا می آید. اما اصل اش همان است که از بالا شروع شده، مژگان آن را رها کرده است. والا اصل موضوع حداقل برای من فرار از پاسخگویی است و اینکه مثلا در یک نشست با این سوال روبرو نشوم که چرا تا حالا پیشنهاد خودسوزی نداده ام. وقتی من می بینم در نشست ممکن است براحتی زیر سوال بروم و باید بابت این تاخیر و انفعال توضیح بدهم و بعد هم کلی مسائل حاشیه ای از آن بیرون بیاید، قطع مسلم خودم را از این احتمالات رها می کنم. اعلام می کنم می خواهم خودسوزی کنم. با علم به اینکه اگر نخواهند من این کار را بکنم هر چقدر هم اصرار کنم فایده ای ندارد و اگر هم نخواهم به فرض هر چقدر هم از موضوع فرار کنم، در مقابل خواست و برنامه از پیش تعیین شده نخواهم توانست مقاومت کنم. مگر اینکه قید همه چیز را بزنم و در مقابل تشکیلات بایستم. داوطلبی برای عملیات انتحاری در سازمان یک مبنا برای عضویت است. برای همین می گویم که ماده کردن این فاجعه انسانی تا درصد بسیار بالایی می تواند محقق بشود. این را هم اضافه کنم وقوع فاجعه انسانی در قرارگاه اشرف به خواست و اراده مسعود رجوی بستگی دارد. بخاطر اینکه مکانیزم اش را هم می دانم و هم در عمل به تجربه دیده ام. ضمن اینکه تحلیل های دیگری به عنوان چاشنی عمل کننده این فاجعه انسانی در مناسبات و توسط مسعود مطرح شده است که نقش و تاثیر بسزایی در به فعل در آوردن این فاجعه انسانی دارد که اگر مجال اش باشد روی آنها هم بحث خواهم کرد. اما محورش نقش کاملا استراتژیک و حیاتی است که برای قرارگاه اشرف تعیین و تعریف کرده اند. برجسته کردن این مهم که بود و نبود سازمان به همین بود و نبود قرارگاه اشرف بسته است. این بحث مفصلی دارد که بعد توضیح خواهم داد.

قسمت نهم: رجوی: در دفاع از قرارگاه اشرف باید خودتان را به آتش بکشید

بنیاد خانواده سحر: در سوال پیش به این موضوع پرداختید که مبنای عضویت در سازمان اعلام داوطلبی برای عملیات انتحاری است. آیا به این معنی است که اگر کسی زیر بار این شرط مبنایی نرود با او برخورد می شود. سازمان با این موارد چگونه تنظیم رابطه می کند.

خانم بتول سلطانی: نحوه برخورد سازمان با این موارد و افراد آن، شفاف و علنی نیست. باید روی نمونه ها و موارد اتفاق افتاده تعمق کرد و از دل رابطه ای که کل تشکیلات با این موارد تنظیم می کند، به این سوال پاسخ داد. مثلا یک مورد خانمی بود که با من کار می کرد و اتفاقا او اعلام خودسوزی نکرده بود. سازمان در سطح با او برخورد نمی کرد یا حداقل این بود که نمی گذاشت مواضع این افراد علنی در جمع بشود به این عنوان که اعلام خودسوزی نکرده است. اما تشکیلات به من اصرار داشت روی این فرد متمرکز باشم و مواظب او باشم. مسئولین می گفتند این فرد به مشکلات شخصی خودش مبتلا شده و اصلا سازمان مشغله و موضوع او نیست و برای اثبات این ادعا می گفتند در حالی که بیش از ده روز از دستگیری مریم گذشته او حتی یک درخواست صوری هم برای خودسوزی نداده است. این تعقیب های پنهانی در مورد این افراد وجود داشت. از طرفی سازمان نمی خواست اینگونه افراد خیلی به اصطلاح توی چشم بیایند. برای اینکه اگر مثلا این نمونه ها را توی چشم می گذاشت ناچار بود یا با آنها برخورد داشته باشد یا بی تفاوت از کنارشان بگذرد.

در هر حالت برای سازمان تبعاتی داشت که نمی خواست به آنها تن بدهد. مثلا اگر این افراد را علنی می کرد و برخوردی صورت نمی گرفت، می توانست دیگران را راحت تر به این گونه مواضع بکشاند. یا اگر برخورد می کرد باز تبعاتی داشت از جمله اینکه ممکن است این ظن را دامن بزنند که تمام این داوطلبان تحت فشار و رودربایستی تن به این کار می دهند. در صورتی که سازمان همه زور خود را می زد که بقبولاند این اقدامات خودجوش و برخاسته از عشق و تعلق خاطر عمیق عاطفی و ایدئولوژیکی به مریم و مسعود است. برای همین برخورد با این افراد بطور مستقیم در دستور کار تشکیلات نبود. همین نگاه نظارتی و کنترلی روی این افراد می توانست زمینه برخوردهای جدی تر را فراهم کند. منتهی این را می گذاشتند تا بهانه ها و انگیزه های دیگری پیدا بشود تا روی این انگیزه کاملا سرپوش گذاشته بشود. بودند افرادی که زیر بار اعلام این خودسوزی ها نرفتند اما در دراز مدت و بطور ناگهانی از تشکیلات در همان رده ای که من بودم یعنی شورای رهبری غیب شدند. به نظر من سازمان این خط را بیش از اینکه مثلا با اهرم زور و اقدامات مشابه پیش ببرد، با همان روش های روانی و شانتاژبازی های خاص خودش پیش می برد و برای همین هم هست که تا کنون موفق شده این خط عملیات انتحاری را با نوعی شوریدگی و عشق ساختگی به آن در مناسبات اش جا بیندازد.

بنیاد خانواده سحر: خانم سلطانی پیشتر هم روی این موضوع صحبت کردید که عملیات انتحاری از نوع خودسوزی ها یک شیوه ابداعی و ابتکاری از سوی سازمان است. می خواهم بپرسم بطور مشخص آیا می توانید بگویید از چه مقطعی و بطور مشخص روی این گونه روش عملیات انتحاری در سازمان انگشت گذاشته شد و باز اگر خاطرتان باشد بگویید چه کسی این را روی میز تشکیلات سازمان گذاشت و در چه رابطه مشخصی این موضوع مطرح شد؟

خانم بتول سلطانی: خوب عملیات انتحاری که از تاسیس سازمان وجود داشته است. چیز تازه ای در مناسبات نبود. این را قبلا در باره اش صحبت کرده ایم.

بنیاد خانواده سحر: نه، منظورم شکل خاص و بقول خودتان ابتکاری این نوع عملیات یعنی خودسوزی است.

خانم بتول سلطانی: خوب این عملیات از مقطع ۱۷ ژوئن در سازمان شروع شد. تا قبل از این مقطع هرگز شاهد این گونه اقدامات نبودیم.

بنیاد خانواده سحر: باز منظورم این نیست که از چه زمانی به فعل درآمده، سوال این است از چه زمانی به عنوان یک راهکار برای اولین بار در مناسبات مطرح شده و از سوی چه کسی مطرح شده است.

خانم بتول سلطانی: این موضوع بر می گردد به آخرین نشستی که مسعود در قرارگاه اشرف و قبل از سقوط صدام گذاشت. نام این نشست خیلی معروف است همه آن نشست را به نام نشست پرچم می شناسیم. البته بطور واضح و روشن در آنجا هم مطرح نکرد. اما بعد از این نشست عمومی یک نشست در سطح شورای رهبری گذاشت و در این رابطه صحبت کرد. موضوع بحث این بود که اگر اتفاقات آینده به سقوط صدام منجر بشود و قرارگاه اشرف از هر طریقی تهدید بشود شما تا چه اندازه آمادگی دفاع از قرارگاه اشرف را دارید. و با چه امکانی از قرارگاه محافظت خواهید کرد. در آن نشست مسعود برای اولین بار روی موضوع خودسوزی به عنوان یک روش دفاعی برای حفاظت از قرارگاه اشرف انگشت گذاشت و صریحا گفت باید برای محافظت از قرارگاه اشرف از جانتان مایه بگذارید و خودتان را در برابر تهدیدات بیرونی که می خواهند اشرف را از هم بپاشند و منحل کنند، خودتان را به آتش بکشید. البته در آن زمان هنوز بحث خلع سلاح سازمان مطرح نشده بود و اطمینان دارم رجوی چنین طرحی را با علم به آینده نگری در مورد خلع سلاح شدن اعضای اشرف مطرح کرده بود. بخاطر اینکه دلیلی نداشت در شرایطی که ما هنوز مسلح به سلاح های سبک و سنگین بودیم و هنوز امریکا وارد عراق نشده بود و تعرضی به ما نشده بود یک راست برود روی شیوه تدافعی و خودسوزی و اینکه از این راهکار برای دفاع از اشرف استفاده کنید. اما به هر حال اولین باری که بطور مشخص روی روش عملیات انتحاری از نوع خودسوزی انگشت گذاشته شد در همین آخرین نشستی بود که مسعود با شورای رهبری داشت و تاکیدش هم این بود که باید برای انجام این کار خودتان را به آتش بکشید. بعد هم که دیگر مسعود را ندیدیم تا وقایع ۱۷ ژوئن ۲۰۰۳ که برای اولین بار این خودسوزی ها عملی شد.

بنیاد خانواده سحر: البته جهت اطلاع شما باید عرض کنم پیش از این موردی که اشاره کردید، مسئله خودسوزی برای اولین بار در نامه های انقلاب ایدئولوژیک اعضای سازمان که برای مسعود رجوی نوشته شده بود به عنوان وسیله ای برای اثبات حسن نیت و وفاداری به انقلاب ایدئولوژیک روی آن تاکید شده بود. اتفاقا چند وقت پیش یکی از سایت ها یکی از همین نامه ها را که دستخط جعفرزاده است و در آن اعلام خودسوزی کرده را جهت اطلاع رسانی روی سایت ها درج کرده بودند. این نامه ها بطور مشخص مربوط به سال ۱۳۶۴ است. می خواهم بگویم برای اولین بار روی این مقوله در آن زمان یعنی سال ۱۳۶۴ انگشت گذاشته شده است. حتی در جریان اخراج تعدادی از افراد سازمان از فرانسه به گابن مریم رجوی گفته بود مسعود رجوی جلو خودسوزی های اعتراضی به دولت فرانسه را گرفته است. منظورم این است که شما قبل از این نشستی که اشاره کردید و مربوط به سال ۱۳۸۱ است آیا پیشینه دیگری برای این گونه اقدامات به یاد ندارید.

خانم بتول سلطانی: البته این سال هایی که اشاره می کنید من اصلا در سازمان نبودم و همانطور که گفتم ورود من به سازمان به اواسط دهه ۶۰ بر می گردد. در منابع و نشریات سازمان هم در این خصوص چیزی ندیده ام.

بنیاد خانواده سحر: این مواردی که اشاره می کنم تمامی در نشریات مربوط به آن زمان موجود است و می توانید در صورتی که دسترسی داشته باشید تمام آنها را مشاهده کنید.

خانم بتول سلطانی: ظاهرا خیلی از مسائل است که با اینکه بنده در سازمان بوده اما از آنها اطلاعی ندارم و از اینکه شما آدرس این منابع را به من بدهید، سپاسگزار خواهم بود.

قسمت دهم: رجوی دستور داد اگر کسی زیر بار خودکشی نرفت، او را اعدام انقلابی کنید

بنیاد خانواده سحر: خانم سلطانی به نظر می رسد از زمان ورود امریکایی ها به منطقه و حتی مدتها قبل از آن مهمترین مسئله ای که روی میز سازمان است استقرار و ماندگاری قرارگاه اشرف است. اینکه چرا این قرارگاه برای مسعود اینقدر اهمیت دارد یک بحث کاملا استراتژیک و مهم است که در جای خودش باید به آن پرداخت. ولی چگونه و با چه مکانیزم هایی باید از این قرارگاه محافظت کرد یک بحث دیگری است که اهمیت اش بیشتر به همین موضوع بحثی که در پیش داریم یعنی عملیات انتحاری مربوط می شود. برای همین هم در جای جای این مباحث چند محور مشترک مدام تکرار می شوند، یکی قرارگاه اشرف و دیگر روش های محافظت از آن. بحث مقاومت تا پای جان از اشرف در همین رابطه مطرح می شود. مثلا بحث سپر انسانی در همین رابطه مطرح می شود. بحث فاجعه انسانی در این راستا مطرح می شود. یا مثلا این شعار رجوی که اگر اشرف بایستد جهانی می ایستد و کلا تمام شعارها و جهت گیری ها از سوی رهبری و سران سازمان در تاکید همین موقعیت ویژه ای است که قرارگاه اشرف برای سازمان دارد. من می خواهم اگر نکاتی بصورت ولو پراکنده از این اتفاقات و اظهار نظرها درباره این موضوعات باقی مانده درباره اش صحبت کنید و حتی روی این احتمال پاسخ بدهید که رجوی برای تمرد از این خودکشی ها و مقاومت ها در قبال اشرف چه راهکارهایی را مد نظر قرار داده است.

خانم بتول سلطانی: خوب بطور مشخص می شود همه این مسائل را حول چند موضوع تقسیم بندی کرد. یکی نفس دفاع از قرارگاه اشرف و مقاومت برای حفظ آن است که تاکید می شد با هر امکان و ابزار ممکن و از هر طریق این کار انجام بگیرد. اول یک کلی گویی شد به این ترتیب که باید با چنگ و دندان از اشرف محافظت کنیم. بعد که قضایا کم کم جدی شد و ناچار شدند روی یک روش و تاکتیک خاص برای دفاع از اشرف متمرکز بشوند، آمدند روی موضوع سپر انسانی متمرکز شدند. در یک مقطع آمدند بحث خروج اضطراری اعضای شورای رهبری از عراق به فرانسه را مطرح کردند. در همین رابطه روی این ریل رفتند که برای کسانی که رده بالا داشتند پاسپورت تهیه کنند و آنها را از عراق خارج کنند. در سال ۱۳۸۲ (بعد از اشغال عراق) مسعود تماس تلفنی گرفت و تاکید کرد اگر اورسورواز که محل استقرار مریم است مغز سازمان است، بطور طبیعی قرارگاه اشرف قلب سازمان است و این قلب اگر کار نکند آن مغز هم نمی تواند کار خودش را انجام بدهد. در واقع رفتند روی این موضوع که قرارگاه مریم (پاریس) و قرارگاه اشرف هر یک بدون دیگری معنی ندارد. برای این رابطه چند منظور را دنبال می کردند. بعد از سقوط صدام می دانید سازمان همه توان تبلیغاتی خودش را روی پاریس و معرفی مریم رجوی به عنوان جایگزین رهبری سیاسی سازمان در غرب برد و روی این موضوع که مریم را به خاطر زن بودن و اینکه می توانند روی او مانور سیاسی بدهند و بزرگ کنند متمرکز شد.

یعنی همان پروژه ای که بعد از "بند ر" یعنی ریاست جمهوری براه انداختند اما موفق نشدند. در همان زمان هم مریم را به فرانسه فرستادند. اما خط پیش نرفت و وقتی دیدند موفق نمی شوند دوباره مریم را به قرارگاه اشرف برگرداندند و تا آستانه سقوط صدام حسین نگاه داشتند. در این مقطع دوباره روی همان خط قبلی رفتند. به این دلیل که احساس می کردند با تحولات منطقه دیدگاه غربی ها بطرز قابل ملاحظه ای درباره سازمان تغییر کرده است. در اینجا دو هدف را بطور موازی دنبال کردند. اول همان برد سیاسی اورسورواز و حضور مریم در فرانسه و پیش بردن خط جلب توجه غرب و دوم روی قرارگاه اشرف از دو جهت متمرکز شدند. یکی اینکه به هر حال ظرف ایدئولوژیکی شان بود. یعنی این ظرف می توانست مناسبات سازمان را حفظ کند و نیروها را در همان حالت آمادگی ایدئولوژیکی نگه دارد. دوم اینکه بتوانند از این قابلیت یعنی نیروهای اشرف به عنوان یک امکان نزدیکی به نیروهای ائتلاف و برای تعیین تکلیف فرضی ایران از آن استفاده کنند. سازمان بر اساس خطی که پیش گرفته بود و تحلیل هایی که از اوضاع و آینده منطقه برای خودش ترسیم کرده بود به این نتیجه رسیده بود که دخالت نظامی امریکا در ایران قطعی است منتهی باید این اتفاق را تسریع کند و برای این کار همه هوش و حواس و توان خودش را معطوف به این کرده بود که این راه را کوتاه کند. بنابراین شرط رسیدن و محقق شدن این مهم حفظ اشرف در تمامیت خودش بود. ضمن اینکه در هر صورت باید این مقر با هر فرض و آینده ای حفظ می کرد.

می خواهم تاکید کنم آن همه اصراری که سازمان برای حفظ قرارگاه اشرف می کند یک بخش مهم و کلیدی اش برای این است که فرصت اهرم کردن امریکا برای رسیدن به قدرت را از دست ندهد. حتی اگر قرار باشد تا آن زمان هم خلع سلاح بماند و هم خودش را در مقابل خواست های دولت عراق قرار بدهد. یکی از جهات اهمیت قرارگاه اشرف را باید از این منظر و چشم انداز دید. برای همین هم روی هر امکانی که به حفظ قرارگاه اشرف منجر شود سرمایه گذاری می کند. از جمله این که بعد از جریانات ۱۷ ژوئن و دستگیری مریم این بحث مطرح شد که شورای رهبری باید نقش سپر انسانی برای حفاظت از قرارگاه اشرف را بازی کند. این را باز مسعود تاکید کرده بود. این همزمان با بحث اتمام حجت و گرفتن تعهد دو ساله برای ماندن در سازمان تا آخر دوران بوش بود. اما مسعود روی ریل ها و تحلیل های دیگری هم سوار بود. این تحلیل ها در واقع همان حرف هایی بود که در مناسبات روی آنها مانور می شد از جمله اینکه ما هیچ راهی در تمامیت به خارج از عراق نداریم و به هر قیمت باید در عراق بمانیم.

اگر یادتان باشد یک زمانی مسعود این را مطرح کرده بود که اگر ما بخواهیم برای همیشه در عراق بمانیم بطور حتم خواهیم سوخت و نابود خواهیم شد و گفته بود ما به عراق میرویم که از آنجا به ایران برویم. در این مقطع اتفاقا حرف اش بر عکس شد و این را مطرح کرد که اگر از عراق خارج شویم خواهیم سوخت و منظورش این بود که راه نهایی ما بعد از ورود به عراق همان رفتن به ایران است و بنابراین باید در راستای این استراتژی به هر قیمت در عراق بمانیم. اما خودش هم می دانست که دچار تناقض گویی شده و اگر اصرار به ماندن در عراق دارد بخاطر این است که منتظر تحولات منطقه است تا از آب گل آلود ماهی بگیرد. بنابرای روی این تحلیل که ما هیچ راه خارج شدن از عراق نداریم نرفت. آخر تحلیل اش هم این بود که نهایتا در اینجا یعنی قرارگاه اشرف می میریم و خاک می شویم و این بهتر از این است که از آن خارج بشویم. این را در واقع به عنوان سیاهترین شق ممکن مطرح می کرد. مردن در قرارگاه اشرف را می گویم. حالا در راستای این شق آن روش های انتحاری و دفاعی مطرح شد. روی اینکه چگونه و با چه ابزاری می توانند این قلب تپنده یعنی اشرف را حفظ کنند رفتند یا جان شان را بر سر دفاع از آن بدهند. از این به بعد روی گمانه ها و فرض ها بحث کردند و برای هر کدام شان راه حلی دادند. مثلا بحث استرداد را به عنوان اولین گزینه مطرح کردند بعد نتیجه گیری کردند بخاطر بند ۴ کنوانسیون ژنو نمی توانند ما را استرداد کنند.

بعد یک تابلو ترسیم کردند مبنی بر اینکه ممکن است بخواهند ما را کوچ اجباری بدهند. راه حل این شد که ما با چنگ و دندان ایستادگی می کنیم و بعد که مطرح شد آخر این مقاومت کجا می تواند باشد بحث خودکشی های جمعی مطرح شد. خودکشی دو نفر از اعضای شورای رهبری در وضعیت پراکندگی به همین خاطر اتفاق افتاد. در حالی که شماری از افراد از پراکندگی دوران حمله امریکا به مقرها بر می گشتند مطلع می شوند قرارگاه در اختیار امریکایی ها قرار گرفته به همین دلیل خودشان را در بین راه می کشند. این دو نفر مرضیه علی احمدی و نزهت ارزییگی بودند. در واقع اینها کار سازمانی خودشان را کرده بودند یعنی بر اساس همان تحلیلی که رجوی داده بود که اگر اشرف به دست امریکایی ها بیفتد باید خودکشی کنیم همین کار را انجام داده بودند. چون از قبل تعیین شده بود در دو وضعیت مشخص افراد باید خودکشی جمعی کنند. یکی در صورت ورود امریکایی ها به قرارگاه اشرف و وضعیت دیگر ورود شیعیان عراقی به داخل قرارگاه. که اتفاقا در همین وضعیت اول یعنی زمان حضور امریکایی ها در پشت قرارگاه اشرف بسیاری از اعضای شورای رهبری برای آماده کردن خودشان برای خودکشی رفتند و در همین اوضاع هم همانطور که گفتم دو تن از اعضای شورای رهبری در وضعیت پراکندگی خودکشی کردند. همه این بحث ها برای این بود که برسم به یک سری نقاط عطف این بحث. به تعیین تکلیفی که مشخصا رجوی برای این مرحله می کند. تا ببینید او تا کجا پیش رفته بود و همه چیز را به اصطلاح خودش تابلو و ترسیم کرده بود.

برای اینکه اهمیت قرارگاه اشرف را بدانید که تا کجا است باید دید که رجوی به چنین میزان از شفافیت و صراحت می رسد. مسعود برای این مرحله یعنی اقدام به عملیات انتحاری جمعی روی چند مورد و احتمال انگشت گذاشت و برای هر کدام شان هم راه حل خاص خودش را داد. دستور داده بود اول اینکه اگر کسی زیر بار فرمان خودکشی های جمعی نرفت، او را اعدام انقلابی کنید. و طبعا وانمود می شد او در جریان خودکشی جمعی برای حفاظت از اشرف خودش را کشته است. یعنی رجوی حتی فرض را بر این می گذارد که اگر فرمان اش برای خودکشی افاقه نکرد کسی نتواند از معرکه جان سالم به در ببرد. دوم اینکه اگر کسی اقدام به فرار کرد بقیه حق دارند او را بزنند. سوم اگر کسی را در حال خیانت دیدید بزنید و اعدام بکنید. چهارم اگر دیدید کسی دارد به طرف جبهه مقابل می رود، او را بزنید. یک موردش که خیلی جالب تر است اینکه اگر کسی توان و یارای این را نداشت که خودش را بزند به او کمک کنید و او را بکشید. اینها را رجوی بطور شفاف در سطوح شورای رهبری مطرح کرد اما از اینکه در سطوح و لایه های پائین تر مطرح بشود، ابا داشت و حتی تاکید داشت هیچکدام از این دستور العمل ها به پائین درز پیدا نکند. یعنی بطور شفاف دستور می دهد راه دفاع از اشرف خودکشی و یا کشته شدن است. برای همین من یقین دارم آن فاجعه انسانی ولو حتی با تمرد افراد هم مواجه بشود مکانیزم ها و شیوه های دیگری برای به نمایش گذاشتن آن وجود دارد.

قسمت یازدهم: رجوی حتی مشروعیت و ارزش ایدئولوژیک را قائم به رهبری کرده است

بنیاد خانواده سحر: بحث را با این پرسش دنبال می کنیم که بفرمائید اقدامات انتحاری در همه اشکال و شیوه هایی که مورد بحث قرار گرفت، در درون مناسبات با توسل به چه مبانی و آموزه های ایدئولوژیکی و احاله های تاریخی تئوریزه و توجیه می شود و بطور مشخص آیا رجوی روی فاکت های تاریخی و قابل اتکایی برای توجیه شما انگشت می گذاشته یا صرفا به داده های شخصی خودش و برداشت های منحصر از موضوع اکتفا می کرد. چون به هر حال بر اساس قاعده از آنجا که رجوی هر پدیده ای را ابتدا به ساکن تئوریزه می کند، در این خصوص نیز الزاما باید روی یک تبیین بخصوص در توجیه این رفتارها تاکید داشته باشد. به نظر من اینها از موارد و مبانی کلیدی برای فهم این رفتارها و ساختارشکنی های ایدئولوژیکی است که کمتر روی آنها تامل و بحث شده است. به همین دلیل فکر می کنم شما به دلیل نزدیکی به نقطه محوری این تصمیمات بهتر از هر کس بتوانید درباره وجوه پنهان و آشکار آنها صحبت کنید. خواهش می کنم بفرمائید.

خانم بتول سلطانی: طبیعتا آن طور که اشاره می کنید تمام این امور بر پایه یک سری استدلالات و توضیحات بود یا بهتر است بگویم بر توجیهات متکی و استوار است. یعنی باید این موضوعات در یک دستگاه فکری جواب و پاسخ داشته باشد، در غیر اینصورت نمی تواند در پراتیک و عمل تا این اندازه قابلیت اجرا و عمل داشته باشد. و من هم معتقدم تا این مبانی خوب تحلیل و باز نشود نخواهیم توانست آن مکانیزم های مورد نظر را خوب فهم و در عمل باور کنیم که زائیده یک تمایل درونی و در بیشتر موارد یک رفتار جوششی و خودخواسته است. حالا روی همین سوالی که شما مطرح کردید می خواهم بر اساس آنچه مشاهده کرده و در سطوح مختلف و بخصوص رده شورای رهبری آنچه شنیده و مطرح شده صحبت کنم.

جدای از مباحث پراکنده که بارها مطرح شده، درباره سوالی که مطرح کردید، بطور مشخص یکبار در سال ۱۳۸۱ در سطح شورای رهبری بصورت موضوعی، بحث مفصلی شد. البته اشاره کنم در این رابطه کتابی نیز وجود داشت تحت عنوان کتاب شورای رهبری که تمامی مباحث و وظایف و مسئولیت های اعضای شورای رهبری در آن تدوین شده بود و بطور مشخص نیز یکی از بندهای کتاب به همین موضوع اختصاص داشت. البته این کتاب فقط در همین لایه شورای رهبری توزیع و تدریس می شد و تحت هیچ شرایطی مطرح شدن مفاد و محتوا و حتی نام این کتاب در لایه های پائین تر از شورا مجاز نبود. این کتاب برای آموزش رده های شورای رهبری تدوین شده بود و عنوان دیگری هم به نام "کتاب هدایت" داشت. بطور مشخص در این کتاب مسئولیت های شورای رهبری، و رفتارها و کردارهایی که مشمول تعریف و مصداق گناه محسوب می شد، مورد بحث قرار گرفته بود. این کتاب چنانچه اشاره کردم مخصوص رده شورای رهبری بود و در هر نشست محتوای و مفاد این کتاب موضوع و دستور العمل و مانیفست هر نشستی در این رده از تشکیلات بود. در یکی از همین نشست های سطح شورای رهبری بطور تیز روی این مقوله و ریشه های تاریخی و ایدئولوژیکی عملیات انتحاری بحث و صحبت شد. در این نشست رجوی روی این موضوع به عنوان مقدمه تاکید کرد که خودکشی در اسلام و آموزه های دینی یک قتل نفس محسوب می شود و بالطبع یک گناه کبیره است. رجوی می گفت: اگر برداشت قرآنی ما از مفهوم خودکشی اینگونه است و در زمره گناهان کبیره محسوب می شود پس چرا ما روی عملیات انتحاری و خودکشی به عنوان یک راهکار و شیوه تاکید داریم. این بحث در زمانی مطرح شد که هنوز خودسوزی های ۱۷ ژوئن ۲۰۰۳ اتفاق نیفتاده بود.

رجوی بحث اش را روی این سوال متمرکز کرد که چرا وقتی می گوئیم خودکشی در قرآن قتل نفس و در زمره گناهان کبیره تعبیر شده است، پس چرا برای منافع سازمان و بحث دفاع از اشرف روی آن تمرکز می کنیم، و مورد استفاده قرار می دهیم. در پاسخ به رجوی یک عده ای توضیح دادند که مثلا این نوع خودکشی ها ریشه ایدئولوژیک دارد و در جهت منافع تشکیلاتی و انقلاب و در نهایت توده های مردم است و جواب هایی کم و بیش با همین مضمون به سوال رجوی داده شد ولی در نهایت رجوی همه اینها را رد کرد و به نوعی هم پاسخ های آنها را به سخره گرفت. بعد رفت روی طرح این موضوع که فهم این مطلب از ظرفیت شما خارج است و برای دریافت عمق این قضیه باید تلاش کنید خودتان را به لحاظ درک ظرفیت های ایدئولوژیکی و سیاسی بالا بکشید و سعی کنید مسئله را از پایه و اساس و به اصطلاح متدیک خوب فهم کنید تا به پاسخ لازم برسید.

برای همین بحث اش را دوباره با طرح یک سوال با این مضمون ادامه داد و صورت مسئله اش را اینگونه مطرح کرد که در تمام جنگ هایی که پیامبر و امامان انجام دادند و پیروان خودشان را به جنگ فرستادند و یا همین سازمان خودمان که افرادش وارد مبارزات مسلحانه شده اند، به هر حال شماری از آنها در این جنگ ها کشته می شوند. بعد با طرح این سوال که پس چه تفاوتی بین آن افرادی که در جنگ قربانی و شهید می شوند با این افرادی که در عملیات انتحاری کشته می شوند، وجود دارد. یا روی این سوال تاکید کرد که وقتی یک نفر بطور مشخص در جبهه های جنگ کشته می شود و یا در اقدامات انتحاری شهید می شود در هر دو حالت به هر حال تضادی را حل می کند و باری را از دوش رهبران انقلاب بر می دارند. پس ماهیتا چه تفاوت هایی می توانند در عمل و تاثیرات شان بر کل روند جامعه و انقلاب و جنگ داشته باشند. وقتی کسی در عملیات انتحاری و به دستور رهبراش کشته می شود فی النفسه چه تفاوتی با آن مجاهدی می کند که بطور مستقیم در جبهه جنگ کشته می شود. منظورش این بود که هر دو به یک دستور و امر تشکیلاتی در جبهه ای که ماهیت یکسان دارند با دو نوع عمل وارد یک مبارزه و هدف مشترک شده اند. پس تفاوتی با هم ندارند. در همین راستا دوباره موضوع احمد رضایی را مطرح کرد و روی آن از این حیث تاکید داشت که چرا عمل و اقدام رضایی را یک عمل مقدس و فراتر از اقدامات معمول قلمداد و تلقی می کنند.

برای توضیح این تفاوت ها وارد یک بحث محوری و البته تکراری شد. بحثی که بارها در تبیین و تحلیل انقلاب ایدئولوژیک و رهبری عقیدتی رجوی تحلیل خاصی درباره آن داده بود، و آن بحث وصل فرد به نقطه بیرون از خود بود. رجوی می گفت: از این جهت عمل احمد رضایی و سایر اقدامات مشابه به آن را مقدس و متمایز می شمارد که فرد انتحاری دقیقا در نقطه قطع از خودش و وصل به نقطه بیرون از خودش دست به انجام این عمل می زند. رجوی اصل این عمل را در نقطه وصل فرد به بیرون از خودش ارزیابی می کرد و بر این باور بود هر عملی که با چنین مشخصه ای یعنی قطع از درون و وصل به نقطه اتکا در بیرون رخ بدهد، از هر جنس و هر نوعی و هر شیوه و روشی که باشد حتی از نوع خودکشی، خودسوزی و سایر اقدامات مشابه فی النفسه نه تنها گناه محسوب نمی شود که در مدار حتی بسیار بالاتری از شهیدان به لحاظ ارزشی قرار می گیرد. و این اقدام عین ثواب و ثواب اش بالاتر از ثواب شهیدان است و به این دلیل آن را مقدس توصیف می کنند. در ادامه این توجیهات نتیجه می گرفت هر عملی که فرد در نقطه وصل به بیرون از خودش انجام بدهد، خودبخود یک عمل انقلابی است و به همین دلیل نمی تواند گناه محسوب بشود. منظورش این بود که اگر خودکشی در قرآن گناه محسوب شده بخاطر این است که فرد در وصل به خودش اقدام به چنین کاری کرده است. یعنی به تمنیات و هواهای نفسانی و تمایلات و خصلت های فردی اش چنین پاسخی داده است. بخاطر این است که نسبت به دسترسی و رسیدن به این آرزوها ناکام مانده و به استیصال رسیده است. پس خودکشی چنین فردی دقیقا در نقطه وصل و اتصال به فردیت اش انجام شده و به روایتی سمت و سو و جهت گیری اجتماعی و تاریخی نداشته است. به همین دلیل چنین اقدامی در قرآن هم مذمت شده و هم در زمره گناهان کبیره تعریف شده است.

بنابراین اگر قرآن چنین خودکشی را مذموم و مذمت کرده به این دلیل است که انگیزه های اش کاملا فردی است و هیچ التزام و تعبدی به آرمان و رهبری که می خواهد از شرایط و جامعه اش باری بردارد و در اصطلاح تضادی حل بکند، ندارد. برای همین هم گناه نابخشودنی است اما اگر عکس این باشد یعنی در وصل به یک مبدا بیرونی و رهبری باشد، به لحاظ محتوایی و جهت گیری و نتیجه ای که به بار می آورد در نقطه مقابل آن برداشت ها قرار می گیرد. در اینجا می توان به نوعی کارکرد و بازخوردهای یکی از بندهای انقلاب ایدئولوژیک را مشاهده کرد. بند ف یا همان فردیت، که نسبت و رابطه فرد با رهبری را مورد تاکید قرار می دهد و اساس این رابطه را بدون حائل و مانع تعریف می کند. می خواهد بگوید همه چیز این رابطه از یک موضوع پایه ای تر نشات و معنی می گیرد و آن نوع رابطه فرد با رهبری است. او است که به هر موضوع و فعل و گفتاری مشروعیت می بخشد. او است که می تواند با اتکا به سمت و سوی عمل و جدای از تعبیرهای به اصطلاح خودش ذهنی و برداشت های منتزع از پراتیک و واقعیت های جاری برای هر مفهوم و پدیده ای تعریف و شاخص جداگانه مشخص کند.

بنیاد خانواده سحر: منظور رجوی از وصل به بیرون دقیقا وصل به رهبری است یا وصل به ایدئولوژی؟ چون به هر حال رهبری نمی تواند مبنا باشد، ارزش ها همواره در ایدئولوژی ها متبلور هستند و رهبران تنها نقش شارعین و مفسرین ایدئولوژی را دارند. مسئله تبیین و شناخت دو اصل مبنا و شرط است. منظور رجوی دقیقا کدام است.

خانم بتول سلطانی: دقیقا منظور او وصل به رهبری است، چون همین جنبه ایدئولوژیکی قضیه را در شروع بحث عده ای در جواب سوال رجوی مطرح کرده بودند، آنها گفته بودند مشروع شدن خودکشی ها بخاطر این وجه و جنبه ایدئولوژیکی است. اما رجوی دقیقا در نقطه مقابل ایدئولوژی مقوله رهبری را به عنوان نقطه وصل فرد به بیرون از خودش مطرح می کند. به این ترتیب اگر چه انگیزه شاید همان ایدئولوژی بطور عام باشد، اما منظور رجوی این است که تا این ایدئولوژی راهبر و رهبر به مفهوم مورد نظرش نداشته باشد، فاقد مشروعیت است. اصلا جنگ اصلی رجوی با جمهوری اسلامی سر همین مقوله رهبری و مشروعیت آن است. وصل به ایدئولوژی به زعم رجوی یک تلقی عام است و شاخص آن وصل بیرونی یعنی به رهبری است. برای همین رجوی می گوید نقطه وصل به بیرون نه ایدئولوژی که بطور خاص و مشخص رهبری است. رجوی می گوید وصل به رهبری و نه وصل به ایدئولوژی برای اینکه در سال های پیشتر همه فلسفه وجودی ایدئولوژی را در رهبری و بطور مشخص تر در خودش متبلور و تئوریزه کرده است. برای همین هم ایدئولوژی را معادل رهبری گرفته تا بدون آن، ایدئولوژی منزلت و جایگاه قائم به ذات نداشته باشد. وقتی رجوی ایدئولوژی را قائم به رهبری می کند منظورش این است که بتواند همه اصول و حتی محکمات را قائم به برداشت ها و تحلیل های خودش بکند و از جمله خودکشی و اقدامات انتحاری را نیز از فیلتر خودش به یک امر قدسی و مقدس تعبیر کند. برای رجوی ایدئولوژی یعنی رهبری و رهبری بطور اخص یعنی خودش. پس هر امر ایدئولوژیکی تنها از رسم الخط و برداشت های او جنبه ایدئولوژیکی و ضدایدئولوژیکی پیدا می کند. به یک معنی او می شود شاخص و مبنا برای هر گونه داوری و قضاوت درباره حلال بودن، مباح بودن و حرام بودن هر فعلی و تا زمانی که او فتوای و حکم به امری ندهد، مشروعیت ایدئولوژیکی ندارد. برای همین هم شما حتی اگر با توجیه و دلیل ایدئولوژیکی هم اقدام به انتحار بکنید که خواست و تبعیت پذیری رهبری را با خودش نداشته نباشد، عمل شما نه تنها مشروعیت ندارد که هم وزن یک گناه کبیره و نابخشودنی قلمداد می شود. حالا چه این وصل بطور مستقیم باشد یا غیر مستقیم.

بنیاد خانواده سحر: منظور از مستقیم و غیر مستقیم در اینجا چیست؟

خانم بتول سلطانی: یعنی اینکه چه این اقدام بطور مشخص در مقابل یک شلیک به سوی من رهبری اعمال و انجام بشود، من باید خودم را در مقابل یک سوء قصد به جان رهبری فدا کنم، این می شود واکنش مستقیم و یا دفاع مستقیم و یا مربوط به این بشود که منافع رهبری در هر نقطه از این کره خاکی در خطر قرار بگیرد، من موظف هستم به هر طریق ممکن جلو این اقدام را بگیرم و جانم را در این راه قربانی کنم، این می شود واکنش غیر مستقیم در قبال تضمین امنیت و حفاظت از رهبری و منافع رهبری. فرقی نمی کند فرد باید در هر دو حالت و یا حالت ها و موقعیت های فرضی دیگر که پای منافع و یا جان و یا جایگاه رهبری در معرض خطر انهدام یا ترور شخصیت و یا هر گونه تعرض قرار می گیرد، من باید در دفاع از حق رهبری خودم را قربانی بکنم. رجوی حتی برای ماده کردن این توجیهات از اینکه خودش را با پیامبر و امامان هم مقایسه کند، ابایی نداشت. مثلا می گفت ممکن است کسی بطور مستقیم در رکاب پیامبر جان خودش را سپر بلای تیر و نیزه دشمن برای محافظت از جان او قرار بدهد، و یا در دورترین نقطه در جهت دفاع از منافع پیامبر و جایگاه او خودش را به کشتن بدهد و خودکشی و یا خودسوزی انتحاری کند، این در ماهیت تبعیت پذیری و نقطه وصل به بیرون از خودش که رهبری باشد هیچ تفاوتی نمی کند. یعنی شاخص را روی رهبری می برد و حفظ جان و منافع او بدون احتساب هیچ مرز و موقعیت زمانی و مکانی.

به نظر من رجوی می خواست این تردید و سوال را از ذهن اعضای شورای رهبری پاک کند که خودکشی و اقدامات انتحاری نه تنها گناه نیست که حتی در شرایطی که به خواست و اراده و فرمان رهبری باشد به تمام معنی یک امر مقدس و ثواب است و فرقی نمی کند این اقدام به چه روش و اشکالی صورت می گیرد، می خواهد در شکل اقدامات انتحاری دفاعی از نوع احمد رضایی، یا در شکل عملیات انتحاری تهاجمی از نوع ترور افراد و حتی در نهایت قربانی کردن فرد در هر نقطه از این کره خاکی که انگیزه و هدف اش دفاع از صیانت رهبری یا جایگاه و یا منافع و خواست های او باشد، در این صورت این اقدامات نه تنها گناه نیست که حتی اجر و ثواب اش از شهیدی که مستقیما در رکاب پیامبر و یا رهبری سازمان کشته می شود، بالاتر است. به همین خاطر هم واژه مقدس را به این گونه اقدامات وصل می کنند.

بنیاد خانواده سحر: آنچه از این نظرگاه در می آید، در درجه اول تامین و بسط منافع رهبری و در درجه دوم ضمانت اجرایی حیات تشکیلاتی است. این تحلیل به نظر شما می تواند اساس و پایه همه این توجیهات باشد.

خانم بتول سلطانی: البته به یک وجه این نگرش منافع هر دو را تامین می کند. یعنی هم منافع تشکیلات و هم منافع رهبری را. اما چیزی که در این میان حائز اهمیت و مهم است تنیده کردن و درهم آمیختن این دو جنبه یعنی منافع رهبری و تشکیلاتی است. یعنی گره زدن این دو جنبه به همدیگر بطوری که منافع رهبری در هر حالت ارجح و اولی تر از منافع تشکیلاتی است. برای اینکه در اینجا هیچ وقت بحث منافع تشکیلاتی بطور مجرد و منتزع از رهبری مطرح نیست. درست مثل ایدئولوژی که هیچ وقت منتزع و جدای از رهبری اصلا موضوعیت و مشروعیت ندارد.

قسمت دوازدهم: غسل هفتگی و عملیات جاری شاخص خلوص و تبعیت پذیری از رجوی بود

بنیاد خانواده سحر: خانم سلطانی به نکته جالبی در خصوص مکانیزم عملیات انتحاری و خودسوزی ها اشاره کردید. اینکه به زعم رجوی اگر فردی به نقطه ای بیرون از خودش وصل بشود، به راحتی می تواند پای عملیات انتحاری و خودسوزی برود. آخر این استدلال یعنی اینکه فرد از فردیت و تمایلات خودش بخاطر یک هدف و آرمان و خواست بزرگتر از خودش بگذرد و خودش را فدای یک امر و پدیده با ارزش تری در بیرون خودش بکند که این ارزش هم در وجود یک فرد به عنوان رهبر متبلور شده است. اما این استدلال در عین ظاهر فریبنده اش و حتی توجیه پذیرش، نمی تواند به همین جا ختم بشود. برای اینکه هر تفکر و جبهه و نگرشی می تواند با این منطق خودش را توجیه کند. مثلا کسانی که مرید می شوند دقیقا از چنین الگویی پیروی می کنند. حاضرند بخاطر مُراد خود، دست به هر کاری بزنند. حالا گذشته از اینکه این مراد چه هدف و منظرگاه هایی را دنبال می کند. نسبت اش با حق و حقانیت چه مقدار است. با این استدلال هیچ مرزبندی خارج از این قاعده نمی توانیم قائل بشویم. هر گروه و جریانی هم به اتکا چنین استدلالی می تواند خودش را توجیه کند. چون به هر حال این قاعده است و ربطی به ماهیت و محتوای این نقطه وصل ندارد. ممکن است همان کسی که در جبهه مقابل امام حسین می جنگد جدای از اینکه ممکن است انگیزه های مادی و نفسانی هم داشته باشد، کسانی هم باشند کما اینکه بودند که در رکاب یزید و با نیت خیر و فی سبیل الله، علیه امام حسین شمشیر می زدند. اینها هم در وهله اول خودشان را به نقطه بیرونی که رهبری یزید باشد، متصل کرده بودند. آیا صرف این وصل شدن به نقطه بیرون از خود دلیل بر حقانیت است. اگر این را بپذیریم با خودش کلی تناقض به همراه دارد، می خواهم روی این جنبه های تناقض آمیز صحبت کنید، اینکه آیا امکان طرح این تناقض ها وجود داشت و در نهایت پاسخ رجوی چه بود.

خانم بتول سلطانی: چرا، روی این تناقضات بحث می شد و اتفاقا رجوی می خواست و اصرار داشت که اعضای شورای رهبری از زمان و فرصت خودشان برای برطرف کردن این ابهامات استفاده و سوالات خودشان را طرح کنند و در این باره بحث می شد. اما پاسخی که رجوی به این ابهامات می داد اینگونه بود که اولا باید ببینیم این افراد با چه انگیزه هایی به جبهه باطل رفته اند. همه کسانی که در جبهه باطل قرار دارند دارای انگیزه های مادی و یا به طور کل آلوده یک دستگاهی هستند. اینجا بحث انگیزه ها را مطرح می کرد و روی این تاکید داشت که این انگیزه ها را باید شناخت. تا جایی که این انگیزه ها به وجوه مادی و جاه طلبی و زیاده خواهی های افراد مربوط می شود، خودبخود قضیه حل بود. اما وقتی این مطرح می شد که به قول شما بوده اند افرادی که الی الله برای جبهه باطل شمشیر زده اند، آن وقت توجیهات دیگری روی میز قرار می گرفت. موضوع و بحث دستگاه و ایدئولوژی آلوده و باطل جریان مقابل مطرح می شد. سخن اش این بود آن افراد در عین ایدئولوژیک بودن و ایدئولوژیک عمل کردن، آلوده ایدئولوژی باطل شده اند. در این رابطه عملیات فروغ را مثال می زد. می گفت در این عملیات ما کشته هایمان را شهید می دانیم، جمهوری اسلامی هم کشته های خودش را شهید اسم می گذارد. می گفت به این معنی است که بنای ایدئولوژی طرف مقابل ما بر پایه های غلط و نادرست طراحی شده است و بر این اساس عده ای را فریب داده و گمراه کرده است. برای همین همیشه می گفت: اینها گمراه هستند. منظورش این بود که اینها در نقطه وصل به بیرون از خودشان که مثلا رهبری جمهوری اسلامی است درست عمل کرده اند، اما به این دلیل که پایه و اساس این ایدئولوژی غلط و نادرست پایه ریزی شده، اینها در نهایت گمراه شده اند.

بنیاد خانواده سحر: پس بحث تماما حول هواهای نفسانی بسته نمی شود. چون اینها هم موضع شان کاملا ایدئولوژیک است و برای ایدئولوژی می جنگند. اینها هم به تعبیری وصل به بیرون از خودشان هستند.

خانم بتول سلطانی: برای همین می گفت اینها بطور ایدئولوژیک به خطا رفته اند و گمراه شده اند. می گفت: تنها کسانی نمی توانند نیروی ما محسوب بشوند که در دستگاه ایدئولوژی آیت الله خمینی هستند. منظورش دقیقا این بود که به همان اندازه که نفر ما نمی تواند نفر دستگاه فکری و ایدئولوژی آن طرف یعنی رژیم جمهوری اسلامی بشود، در نقطه مقابل نفر مقابل ما هم به دلیل انگیزه های ایدئولوژیک اش نمی تواند نفر ما بشود. در این وسط به طیف وسطی هم اشاره می کرد که در هر دو جبهه هستند و به وقت نیاز و فداشدن بخاطر منافع شان جا خالی می کنند. به اینها می گفت: نفرات بین المرء، یعنی کسانی که نه در آن جبهه و نه در این جبهه هیچ وقت تا آخر خط نمی مانند. می گفت؛ در آن طرف به محض احساس خطر جا خالی و فرار می کنند و در نقطه مقابل در میان ما همان کسانی که به وقت فدا شدن و مثلا خودسوزی و عملیات انتحاری فرار را برقرار ترجیح می دهند و پای عملیات انتحاری نمی روند، جزو همان طیف هستند. اینها همان کسانی هستند که بخاطر هواهای نفسانی، انگیزه های مادی، زیادخواهی، طمع قدرت و حرص و فرصت طلبی و نظایر این خصلت ها در هر دو جریان نفوذه کرده اند و مسئله اینها اصلا ایدئولوژی و رهبری و بواقع آن موضوع وصل به بیرون نیست. اینها در هر وضعیت وصل به خودشان هستند و تا جایی که از شرایط و اوضاع بتوانند استفاده کنند، حضور دارند و به محض احساس خطر نیستند. اینها را از این وسط فاکتور می گرفت و در مقابل می گفت کسانی که در هر دو جبهه تا آخر خط می ایستند و خودشان را قربانی و فدا می کنند، اینها نیروهای خلص ایدئولوژیک هستند و برای همین جابجایی شان غیر ممکن است.

آنهایی که در طرف من هستند نیروهای خاص ایدئولوژیک جبهه حق هستند و کسانی که آن طرف هستند در واقع فریب خوردگان و گمراهان ایدئولوژیک هستند. رجوی برای اینکه آن نگاه و تقسیم بندی را تئوریزه و مستدل کند، به قرآن استناد می کرد. می گفت در قرآن افراد به چهار دسته تقسیم بندی می شوند. اول صالحین، دوم شهداء، سوم صدیقین و چهارم انبیاء. بحث انبیاء را که جزو استثناها و برگزیدگان محسوب می کرد. می گفت ملاک و معیار و شاخص شما برای اینکه بدانید کسی خودکشی می کند یا نه و یا آماده انجام عملیات انتحاری و خودسوزی هست یا نه، این است که ببینید او تا چه اندازه عملیات جاری انجام می دهد، تا چه اندازه به غسل هفتگی و غسل جاری تن می دهد. این را شاخص مرزبندی بین کسانی کرده بود که خلص ایدئولوژیک هستند یا بر اساس منافع و فرصت طلبی وصل به مجاهدین شده اند. این مسائل را رجوی در نشست های شورای رهبری شخصا آموزش می داد و تاکید می کرد کسی که از انجام غسل هفتگی و عملیات جاری به هر دلیل طفره می رود و جا خالی می کند، مطمئن باشید این نفر در عمل خواهد لنگید. تا آخر خط نخواهد آمد. می گفت اگر کسی غسل هفتگی و عملیات جاری اش را درست انجام بدهد این تا آخر خواهد آمد.

اینها را برای اعضای شورای رهبری و از روی کتاب شورای رهبری که خودش نوشته بود، تدریس و آموزش می داد. رجوی می گفت: عضو شورای رهبری که پای غسل هفتگی و عملیات جاری نمی رود، پای خودسوزی هم نخواهد رفت. استدلال اش این بود کسی که تا پای عملیات جاری یعنی جهاد اکبر می رود و تمام درون و بیرون خودش را یکی کند و همه ضدارزش های درون اش را بیان می کند و هیچ واهمه ای هم ندارد، این آدم بدون شک پای خودسوزی هم می رود. پای قربانی کردن خودش برای منافع و دفاع از حریم رهبری هم می رود. اینها را جزو صدیقین تقسیم بندی کرده بود. جزو کسانی که از مدار شهدا گذشته اند. منظورش این بود که صدیقین در مداری بالاتر از شهدا و شهدا در مداری بالاتر از صالحین قرار دارند. می گفت: صالحین کسانی هستند که حاضرند از مال شان برای سازمان بگذرند. حاضرند مثلا در راهپیمایی ها و بخش های مالی و تجمعات و اینگونه فعالیت ها کمک و همراهی کنند. اما همین ها حاضر نمی شوند وارد عرصه عملیات بشوند. اینها در تقسیم بندی رجوی صالحین بودند. اما یک مدار بالاتر کسانی بودند که حاضر به حضور و انجام عملیات بودند. اینها پذیرفته بودند در این مرحله جان خودشان را بدهند. پس در تقسیم بندی جزو شهدا محسوب می شدند. اما باز یک گروه و طیفی هستند که از این دو مدار هم بالاتر رفته اند. اینها کسانی هستند که حاضرند در هر نقطه از کره خاکی و صرفا با انگیزه دفاع و حفاظت و حفظ منافع و حریم رهبری خودشان را به آتش بکشند. اینها وقتی در این مدار قرار می گیرند مصداق صدیقین می شوند. حالا معیار و ملاک برای شناختن این افراد و تمیز دادن شان از بقیه چیست؟

مشخصه اصلی این افراد انجام دادن و ندادن عملیات جاری و غسل هفتگی است. اینها افرادی هستند که هر لحظه در درگیری با خودشان و نفس شان در همان لحظه و آن خودشان را بیرون می ریزند. تمایلات شان را بیان می کنند. کشش های فردی و جنسی شان را بازگو می کنند. تعلقات شرک آلودشان را بر زبان می آوردند. کسانی هستند که درون و بیرون شان به اصطلاح رجوی به وحدت رسیده است. هیچ تضادی بین این درون و بیرون حمل نمی کنند. به معنای خاص صدیق هستند. چیزی را از رهبری پنهان نمی کنند. اگر چیزی را هم پنهان می کنند، به دستور و فرمان همان رهبری است و در راستای تبعیت پذیری از او است. اینجا جهت صدیق بودن هم به نسبت و در رابطه با رهبری معنی و مفهوم پیدا می کند. یعنی فرد در اصل صدیق و صادق با رهبر است نه با هیچکس دیگر. چه بسا این صداقت اصلا در رابطه با فرد و موقعیتی دیگر به ضد خودش تبدیل بشود. خوب حالا کسانی که تا این مدار بالا آمده اند، یعنی اولا عملیات جاری و غسل هفتگی شان تعطیل بردار نیست و چون وجود و ماهیت شان به وحدت رسیده و هم با خودشان و هم با رهبری یگانه شده اند پس خودسوزی و عملیات انتحاری این افراد تضمین شده است و مشمول تعریف صدیقین می شوند. برای همین اینها را صدیقین می گوییم و مقام و مدارشان خیلی بالاتر از صالحین و حتی شهدا است. بنابراین این تناقضات مورد اشاره شما را به این صورت دستگاه رجوی پاسخ می دهد. جدای از سوالی که مطرح کردید من توضیحی مرتبط با این سوال دارم که بهتر و مادی تر می تواند این ابهامات و تناقضات را رفع کند. من فکر می کنم رجوی چنین رابطه ای را البته نه به این شکل افراطی و تئوریزه شده اما الگو برداری کرده است. حالا دلیل اش را توضیح می دهم.

در یک دوره در مناسبات و بحث های درون تشکیلاتی این بحث مطرح شد که ما نباید رژیم گزیده بشویم. منظورش این بود که در بکار بردن و استفاده از الگوها و روش های دستگاه فکری رژیم بهراسیم و ترس این را داشته باشیم که ما را متهم به دنباله روی از مثلا الگوی رابطه رهبری ایشان با کل جامعه کنند. این واژه با عرض معذرت رژیم‌گزیدگی به نظر من خیلی مفاهیم و معنای پایه ای را در سازمان ایجاد کرد. به نوعی رجوی رفت روی این محور و الگو که برخورد و رابطه اش با هواداران و اعضای سازمان را روی این الگو تنظیم کند. مهدی ابریشم چی یک سخنرانی در توضیح مفهوم رژیم گزیدگی دارد. به نظر من حرف هایی که در آنجا می زند مغز و عصاره این است که سازمان برای ادامه حیات و رسیدن به سرنگونی چاره ای ندارد جز اینکه از این ترس ها و اتهامات خودش را رها بکند و اصل موضوع را بی ملاحظه و رودربایستی بیان کند. در آنجا بحث روی موضوع رهبری و رابطه با ملاء و پیرامون است. روی اینکه بیایم فرم و رابطه رهبری با پیرامون را از روی همین فرم مقابل مان الگوبرداری کنیم. اینکه این رابطه میان طرفداران آیت الله خمینی را ببریم توی دستگاه سازمان و در مناسبات بین رجوی و هواداران و اعضاء مو به مو پیاده کنیم. حالا اساس این رابطه چیست. همان جنبه تبعیت پذیری که مردم از آقای خمینی دارند. همان جنبه کاریزما و رابطه ای که البته بدون هیچ اهرم و فشاری همه را مکلف می کند پشت سر ایشان بروند و رابطه شان را با ایشان بر اساس تبعیت پذیری و تکلیف تنظیم و برقرار کنند. خوب حالا رجوی چون نمی تواند به همان صراحت فرم و محتوای آن رابطه را در مناسبات اش نهادینه و تزریق کند به قول معروف لقمه را دور سرش می گرداند و می رود روی این استدلال که مثلا نقطه وصل به بیرون یعنی چه و مثلا هر کسی وقتی در نقطه وصل به بیرون از خودش یعنی رهبری قرار می گیرد این می شود مبنا و معیار ارزش گذاری و سنجش رفتارهای او.

در واقع همان الگو را به زبان پیچیده تر و امروزی تر بیان می کند. من یادم هست هر چه زمان می گذشت مناسبات از اینکه این مولفه ها و شیوه ها را در مناسبات خودش ماده و عینی کند، مُصر می شد و حتی از اینکه صراحت بیشتری در انطباق پذیری این روش ها و الگوها داشته باشد، بیمی نداشت. اما اینکه رجوی بدون در نظر گرفتن خیلی پارامترها و جنبه های این رابطه روی این اصل متمرکز شد که این رابطه و فرم را با بیشترین اعمال قدرت از سوی خودش و تعمیق بیشترین میزان تبعیت پذیری بر روی هوادارانش عملی کند. او اصل هدایت گری و نظارت را با آن جنبه های آتوریته طلبی و قدسی کردن خودش آمیخته کرد و معجونی به نام رهبری عقیدتی را ابداع کرد. همه آن اهرم ها و نهادهای نظارتی و قانونی را که می تواند بر رهبری نظارت کند در نوع رابطه اش با پیرامون بکلی حذف کرد. تا جایی پیش رفت که همه چیز را معطوف به خودش کرد. برای خودش حریمی ایجاد کرد که اصلا در دنیای امروز قابل تصور نیست. مصون از هر خطای استراتژیک و سیاسی و اخلاقی که یا باید او را در اوج آسمان دید یا در قعر چاه. از این زاویه دیگر رهبری او اصلا قابل بحث و نقد نبود. رفته رفته به نقطه ای رسید که از مدل و الگوی مورد نظر هم با شیب خیلی تند عبور کرد. آخرش رسید به جایی که بجای ایدئولوژی خود رهبری اصالت پیدا کرد. مشروعیت ایدئولوژی هم رفت در حوزه اختیار عمل و تشخیص رهبری که چه چیزی به لحاظ ایدئولوژیکی اصالت دارد یا ندارد، مشروعیت دارد یا ندارد. مبنا و پایه و اساس دارد یا ندارد. البته این بحث مفصلی می طلبد تا ابعاد و دامنه این راه بطور مادی و عینی تشریح بشود، که فرصت اش در اینجا نیست.

قسمت سیزدهم: تفسیر رجوی از انتحار مقدس و انتحار متعفن

بنیاد خانواده سحر: خانم سلطانی در سوال پیش بیشتر روی جنبه های تئوریک و توجیهی عملیات انتحاری از نوع خودسوزی ها اشاره کردید. توضیحات شما خیلی خوب بحث را تبیین کرد. اگر ممکن است در ادامه این بحث بیشتر به جنبه های پراتیکی و عملی و مصادیق مختلف این دو نوع خودکشی و خودسوزی ها که شاهد و ناظر بوده اید بپردازید. از قرار معلوم شماری خودکشی و خودسوزی در مناسبات انجام شده که هر کدام انگیزه های متفاوتی داشته است. منظور من این است که رجوی با این موارد و نمونه ها چگونه برخورد و تجزیه و تحلیل می کرد و موضع اش در قبال این خودکشی ها چه بود. اگر روی این مصداق ها تمرکز کنید و اسامی را هم اشاره کنید فکر می کنم هم جنبه ابهام زدایی خواهد داشت و هم جنبه اطلاع رسانی.

خانم بتول سلطانی: اتفاقا از این موارد خودکشی ها در مناسبات به نسبت کمیت افرادی که در سازمان بودند خیلی زیاد اتفاق افتاده بود. رجوی در خیلی موارد برای اینکه بحث های خودش را خوب القا کند روی همین نمونه ها و موارد توقف می کرد و جنبه های مختلف این نوع خودکشی ها را باز کرد و بحث ها را با همین مصادیق پیش می برد و روی آنها دقت خاصی داشت. البته همانطور که اشاره کردم این بحث ها فقط در سطح لایه های شورای رهبری مطرح می شد و در همان لایه هم متوقف می شد. من عجالتا روی یک مورد این خودکشی ها صحبت می کنم و بعد موضع و بحث هایی که رجوی در این خصوص بیان کرد را توضیح می دهم. یک نکته را یادتان باشد که این نمونه ها را هیچ وقت در قیاس با جبهه مقابل و برای نتیجه گیری مطرح نمی کرد. اینها فقط در دستگاه خودش مطرح می شد و طبعا نتیجه گیری های خاصی را در پی داشت که به مناسبات خودمان بر می گشت. بحث حول این موضوع بود که چه نوع خودکشی هایی مشمول عمل مقدس و چه نوع خودکشی هایی در زمره گناه کبیره محسوب می شوند. این بحث را با یک مورد مثال بعلاوه توضیحات و تفاسیر تئوریک رجوی حول این مورد دنبال می کنم.

البته تعدادی از این خودکشی ها بعد از طرح این بحث ها اتفاق افتاد، مثل خودکشی مهری موسوی، و تعدادی هم قبل از همین نشست مورد نظر که رجوی توجیهات ایدئولوژیک خودش را مطرح کرد. اما صرفنظر از این نمونه توضیحاتی که در اصل موضوع می داد، این تفاوت ها و انگیزه ها را به شکل تئوریک خیلی خوب تفکیک می کرد. یعنی با شاخص هایی که ارائه می کرد و با اطلاعاتی که مناسبات و البته افراد در سطح ما از انگیزه های این خودکشی ها داشتند، می توانستند تشخیص بدهند کدام خودکشی در زمره گناهان کبیره بوده و کدام در راستای وصل به بیرون و منافع رهبری و در نتیجه مقام و ارزشش بالاتر از مقام شهدا بوده است. کدام در جهت وصل به فردیت این آدم ها بوده و کدام در جهت وصل به رهبری و منافع سازمان و تشکیلات. وقتی آن توضیحات را می داد هر کس با کمترین اطلاع از انگیزه های این خودکشی ها می دانست کدام آنها از نظر رجوی مشروع و مقدس بوده و کدام به قول رجوی یک جنازه بوده که روی میز رهبری و رجوی گذاشته است. یکی از این موارد خودکشی هایی که اتفاقا خیلی باعث رنجش و عصبانیت رجوی شد و در پی آن بحث های خیلی طولانی و جدی را در سطح شورای رهبری و از جمله همین نشستی که درباره اش توضیح خواهم داد، رقم زد، خودکشی کمال حدادی بود. البته این خودکشی خیلی بعدتر از طرح این بحث ها اتفاق افتاده بود، اما از آنجا که رده تشکیلاتی کمال بالا بود و در زمان ارتکاب خودکشی در سطح MS (یعنی جزو شورای مرکزی) بود، از این جهت رجوی روی خودکشی او خیلی حساسیت نشان می داد.

اگر به فهرست اسامی اعضای شورای مرکزی در آن زمان نگاه کنید نام کمال حدادی را می بینید. او در آن زمان به فرمانده کمال معروف بود. همانطور که می دانید این نهاد بعد از انقلاب ایدئولوژیک منحل شد و تمام اختیارات اش را رجوی مصادره کرد. منظورم نهاد شورای مرکزی سازمان است. روی رده این آدم به این خاطر تاکید می کنم که اهمیت آن را بیشتر متوجه بشوید و بدانید رجوی با این موارد چگونه برخورد کرده و می کند. کمال ظاهرا با یکی از خانم های تحت مسئولیت خودش به اصطلاح یک رابطه غیر تشکیلاتی می زند. منظور از رابطه غیر تشکیلاتی هر نوع رابطه ای است که خارج از حوزه وظایف مسئول و تحت مسئول رقم می خورد. ممکن است این رابطه فکری باشد، عاطفی باشد، و دست آخر هم عاطفی و عشقی. کمال با این خانم آنگونه که مطرح می کنند رابطه غیر اخلاقی برقرار می کند. اینکه این رابطه چطور لو می رود معلوم نمی شود. اما به هر حال لو می رود و روی میز رجوی و رهبری قرار می گیرد. این خانم هم آن موقع یکی از معاونین بخش است. در آن زمان رجوی در مقر پارسیان بود، برای همین کمال را برای پاسخگویی و بازجویی پیش مسعود و مریم فرا می خوانند. مهوش سپهری قبل از اینکه او را به پارسیان منتقل کنند او را در خصوص رابطه اش با این خانم بازجویی می کند و مورد اتهامات اخلاقی قرار می دهد و تا زمان بردن او به مقر پارسیان، کمال را اصطلاحا بنگالی (در یک کانکس حبس) می کند. بنگال یک اطاقک ایزوله شده و انفرادی بود که افراد مسئله دار و متخلف را تا زمان رسیدگی به تخلفات در آنجا نگهداری می کردند. ظاهرا آنطور که بعد معلوم شد برخورد مهوش سپهری با او بقدری تند و تحقیر آمیز است که کمال می تواند وضعیت خودش را در مقابل مسعود و مریم پیش بینی کند. به همین دلیل کمال قبل از اینکه به پارسیان برده شود در بنگال دست به خودکشی می زند.

در آن زمان من جزو معاونین شورای رهبری بودم و در نشست های مربوط به این موارد شرکت می کردم. یادم می آید پس از این اتفاق مسعود نشستی گذاشت که من هم در این نشست حاضر بودم. اولین حرفی که مسعود درباره این خودکشی زد در کمال عصبانیت و تندخویی این بود که کمال با این کارش جنازه اش را روی میز رهبری انداخته. در ادامه توضیح خواهم داد که رجوی توی این نشست عمده مباحث مورد نظر سوال شما را مطرح کرد. اولا یک نکته را یادآور بشوم که این خودکشی و انگیزه آن، هیچ وقت در لایه های پائین تر از شورای رهبری مطرح نشد. خودکشی او را یک مرگ طبیعی مطرح کردند. اما همه ما فهمیدیم که کمال بیشتر بخاطر برخوردی که مهوش با او کرده بود خودکشی کرده است. این را اتفاقا مسعود در همان نشست مطرح کرد و بابت این برخورد مهوش هم کلی از او قدردانی کرد و دست مریزاد گفت و به صراحت عنوان کرد این حق کمال بوده که اینطور تحقیر بشود و در این وضعیت بمیرد. در این نشست وقتی مسعود می خواست درباره این اتفاق و بازخوردها و نتایج آن صحبت کند، بحث اش را تماما در جبهه خودش مطرح کرد و اصلا روی آن مسئله گمراهی ایدئولوژیکی و فریب ایدئولوژیکی که قبلا بحث اش مطرح شد، اشاره ای نکرد. مثلا این را مطرح نکرد که کمال به لحاظ ایدئولوژیکی گمراه شده یا فریب خورده است. چون اگر این بحث مطرح می شد به هر حال ایجاد شبهه می کرد. از این جهت که کمال حداقل در انتخاب جبهه ایدئولوژیکی اش در ظاهر امر دچار فریب و گمراهی نشده و راه را در کلیت درست انتخاب کرده است. پس نمی تواند روی این موضوع بحث کند و ناچار باید از زاویه و منظر دیگری که تحلیل های خودش را مخدوش و تردیدبردار نکند، به موضوع نگاه کند. به همین دلیل، منطق بحث اش را درونی کرد.

به این معنی که یک صورت مسئله قابل جواب برای اطراف اش طراحی کرد. روی این موضوع بحث را تنظیم کرد که یک نفر می آید در راستای منافع رهبری و سازمان خودش را به آتش می کشد و در نقطه مقابل یکی هم می آید بخاطر یک انحراف اخلاقی خودش را می کشد و جنازه اش را روی میز رهبری می گذارد. بعد تفاوت و انگیزه های این دو عمل را با هم مقایسه کرد. تفاوت کسی را که بخاطر رهبری خودش را به آتش می کشد با کسی که بخاطر هوای نفس و ترس از عقوبت های آن و نداشتن شهامت برای به گردن گرفتن خطای اخلاقی و جبران کردن خطای اش، هم خود را به کشتن می دهد و هم یک مشکل و معضل برای سازمان ایجاد می کند را بحث کرد. آن خودسوزی اول در راستا و برطرف کردن یک مشکل و در راستای یک هدف مقدس و برداشتن بار از دوش رهبری است و این یکی گذاشتن بار و مشکل بر دوش مناسبات و رهبری. اینجا بحث انگیزه عمل و نتیجه متناقض آنها مطرح می شود، بدون در نظر گرفتن اینکه به هر حال هر دو نفر جان خودشان را با اراده و خواست خودشان از دست داده اند. به این ترتیب پاسخ آن سوال اولیه شما را در دو فرض و وضعیت متفاوت می دهد. یکی اینکه طرف در جبهه مقابل با همین مکانیزم یعنی وصل به بیرون از خودش دچار گمراهی ایدئولوژی و اغفال ایدئولوژیکی شده و این دومی بخاطر یک خطای اخلاقی خودش را کشته است. بخاطر اینکه حاضر نشده در عملیات جاری خودش را بیرون بریزد.

وقتی بحث این انگیزه ها را خوب در این مثال کمال حدادی ماده کرد، آمد روی این فرض زوم کرد که اگر امریکا به ما حمله کند معلوم نیست چه سرنوشتی در انتظار ما خواهد بود. ممکن است هر کدام از ما در این صورت به نقطه ای در این کره خاکی پرتاب بشویم. یکی ممکن است سر از ایران در بیاورد، یکی سر از فرانسه و یا امریکا و یا هر نقطه ای از این عالم سر در بیاورد، حالا باید ببینیم در چنین شرایطی هر یک از ما پتانسیل و امکان این را خواهد داشت که برای سازمان به مثابه یک گلوله آتش عمل کند و در هر کجا و در هر وضعیتی که اقتضا کرد مثل گلوله انفجاری در جهت منافع رهبری خودش را منفجر کند. در ادامه بحث مشروع کردن خودسوزی و خودکشی و جلوه ایدئولوژیک دادن به این اقدام، دوباره همان داستان خودکشی ها را مطرح کرد. دوباره رفت روی خودکشی کمال و گفت همه می دانید کمال حدادی خودش را کشت و به چه دلیل هم کشت یا به کسی اشاره کرد که در زمین صبحگاه خودش را با انگیزه شخصی به آتش کشیده بود و یا تعداد دیگری که با انگیزه های مختلف خودکشی کرده بودند، اشاره کرد. دوباره آمد روی طرح انگیزه های این خودکشی ها، مثلا گفت یکی بخاطر انگیزه های جنسی خودش را کشته است، یکی بخاطر یاس و ناامیدی از آینده خودش را کشته است، یا کمال حدادی بخاطر اینکه نیاید در رابطه با تضاد خودش و خطایی که مرتکب شده توضیح بدهد و بگوید چه غلط و اشتباهی کرده و خودش را در جمع بشورد و پاک کند خودکشی کرده است. در نهایت گفت اینها هیچکدام در موضوع وصل خودشان به رهبری خودکشی نکرده اند. حتی کسی که از یاس و ناامیدی خودکشی کرده نای این را هم نداشته که از تشکیلات بیرون برود و زندگی دوباره ای را شروع کند. پس نباید این مکانیزم ها و انگیزه ها را نادیده گرفت و همه را یکسویه پنداشت. تاکیدی که داشت این بود که امر بر شما مشتبه نشود که ارزش و منزلت این آدم ها با آن کسی که بخاطر مریم و رهبری خودش را به آتش می کشد، یکسان است.

می گفت ممکن است نفس هر دو کار یکی باشد اما آنچه اهمیت دارد جهت گیری و انگیزه این دو نوع خودکشی است و سعی می کرد این را بصورت تئوریک و موردی برای بچه ها باز کند. به همین طریق مقوله گناه کبیره بودن و نبودن خودکشی را روی این مصداق ها و نمونه ها، تفکیک و به اصطلاح ماده می کرد. نتیجه گیری می کرد آنجایی که قرآن بر گناه بودن خودکشی تاکید می کند دقیقا بخاطر آن انگیزه های ناسالم و فقدان آن نقطه وصل به بیرون از فرد است. اما وقتی این نقطه وصل باشد و خودکشی راستا و جهت داشته باشد، نه تنها از حوزه گناه خارج می شود که مقام و ارزشی حتی فراتر از شهید پیدا می کند. در ادامه به همین هم اکتفا نمی کرد و می رفت روی احتمالات دیگر و بستن و محدود کردن شعاع عمل این تفسیرها و برداشت های ایدئولوژیک. باز برای اینکه بحث را روشن تر و عینی تر بیان کند، مثال می زد و می گفت؛ ممکن است همین حالا که ما در نشست هستیم ناگهان تهدیدی متوجه من رهبری بشود. در این شرایط ممکن است یکی از شماها خودتان را با این تصور مواجه کنید که اگر دست به خودسوزی بزنید این تهدید را بر طرف کرده اید. رجوی حتی چنین فرض و انگیزه ای را می برد در مسیر آن خودکشی های ناسالم و به قول خودش غیر ایدئولوژیک و گناه آلود. می گفت حتی این آدم با چنین انگیزه ای هم که دست به خودسوزی و خودکشی بزند، در زمره کسانی است که یک جنازه متعفن روی میز رهبری گذاشته است. چرا، چون بدون اذن و فرمان رهبری دست به این کار زده است.

رجوی حتی با این میزان یقین بر صداقت ایدئولوژیکی فردی که خودش را به آتش می کشد، به صرف اینکه فرمان رهبری مکانیزم و چاشنی این خودکشی نیست، بصراحت آن را در کنار خودکشی کمال حدادی می گذارد و آن را با یک جنازه متعفن برابر می کند. یعنی با انگیزه کسی که به زعم خودش بخاطر جنسیت خودکشی کرده یکسان می گیرد و مقایسه می کند. این یکی از نمونه هایی بود که می تواند تعابیر و برداشت های رجوی را از مقوله خودکشی ایدئولوژیک با انواع دیگر آن برای ما بیان کند. فکر می کنم این توضیحات بتواند سوالات و ابهامات شما را در این خصوص پاسخ و رفع کند. به نظر من همه این توضیحات را می شود در یک سطر خلاصه کرد. اینکه گناه بودن و نبودن امر خودکشی، خودسوزی تنها و تنها منوط به اذن و خواست و اراده رهبری و وصل به او است و بس. حتی اگر این اقدام با انگیزه کاملا ایدئولوژیک و در وصل با خود ایدئولوژی و بدون فرمان رهبری باشد، باز حکم همان گناه کبیره را دارد. از این تفسیر فی النفسه می توان نتیجه گیری کرد که خودسوزی هایی از جنس ۱۷ ژوئن تا چه اندازه به قول مریم رجوی خودسرانه و ارادی بوده و تا چه اندازه در ارتباط تنگاتنگ با امر و فرمان رهبری او و یا مسعود بوده است. وقتی در مورد ندا و مرضیه از تعبیر عمل مقدس استفاده می شود، به یک معنی این تقدس گرایی پیش از اینکه به نفس خودسوزی آنها مرتبط باشد، به کیفیت و درجه تبعیت و اطاعت پذیری آنها مرتبط می شود تا نفس خودسوزی ها. از روی همین مصداق ها و آن تفسیرهای ایدئولوژیک و برداشت های رجوی از قرآن و کدهایی که می دهد، می توان به خیلی از حقایق پی برد.

قسمت چهاردهم. رجوی: ما با خودسوزی ها مقامات قضایی فرانسه را وادار به عقب نشینی کردیم

بنیاد خانواده سحر: خانم سلطانی می خواهیم روی خودسوزی های ۱۷ ژوئن ۲۰۰۳ بحث کنیم. ابتدا می خواهم سوال کنم این اتفاق در مناسبات چگونه و با چه هدف و انگیزه هایی مطرح شد.

خانم بتول سلطانی: در این مقطع من در اروپا نبودم اما بطور مشخص بحث بر سر این بود که در این زمان که منافع رهبری بطور مستقیم در معرض خطر و تهدید قرار گرفته وظیفه اصلی این است که هر یک برای نجات منافع رهبری از هر میزان فداکاری که لازم باشد، فروگذاری نکنیم و هر چه هم فداکاری کنیم، کم کرده ایم.

بنیاد خانواده سحر: منظور من این است که تشکیلات این اقدامات را در چه فرایند مشخصی انجام می دهد و انتظاری که از این اقدامات داشت بطور مشخص در چه هدف هایی خلاصه می شد.

خانم بتول سلطانی: شاخص هدف و تحلیل شان از عملیات این بود که اگر چنین اقدامات و عملیاتی انجام نمی شد از اولین ترین عوارضش این بود که مریم رجوی با این سرعت آزاد نمی شد. بیشتر روی این پی آمد و عوارض تکیه می شد، روی آزادی مریم. اما درباره عوارض احتمالی دیگر کمتر بحث می شد. ممکن است برای مناسبات خیلی بالا و در رده های رهبری حرف و حدیث ها و گمانه زنی های زیادی حول این اتفاق مطرح می شد، اما در رابطه با ما روی همین موضوع تکیه می شد.

بنیاد خانواده سحر: منظور من شاید درست بیان نشده است. برای همین سوالم را با یک توضیح مقدماتی مطرح می کنم. یکی از بحث هایی که در راستای این خودسوزی های مطرح است این که این خودسوزی ها با چه انگیزه ای انجام شده است. مثلا یک انگیزه می تواند این باشد که به قول شما حریم رهبری زیر پا گذاشته شده است. یک وجه و انگیزه دیگر این اقدامات هم می تواند جنبه قانون گریزی قضیه باشد. به این صورت که اگر قرار بود پروسه دستگیری مریم رجوی مراحل قانونی خودش را طی می کرد با توجه به محتویات پرونده و اتهامات موجود در آن باعث بروز و رو شدن مسائل زیادی می شد که بطور مشخص این رهبری را زیر تیغ قانون و اتهامات و مجازات های طبیعی آن می برد. می خواهم از این جنبه بفرمائید که تشکیلات با این دو موضوع چگونه برخورد می کرد. و یا به نوعی دیگر بفرمائید این اقدامات سوای آن جنبه قدسی و حریم شکنانه که برای رهبری تعریف کرده بودند، به لحاظ قانونی می توانست مریم عضدانلو را به چالش و اثبات اتهامات و تبعات اجتناب ناپذیر آن بکشاند. اگر یادتان باشد قبل تر شما به این موضوع مهم اشاره کردید که رجوی بهترین موضع گیری را در قبال دستگیری مریم انجام داد و توضیح دادید به این خاطر که دستگیری مریم می توانست عواقب سنگینی از نظر قانونی برای او و تشکیلات اوور داشته باشد. شما به این اقدامات از جهت بازدارندگی و پیشگیرانه اش اشاره کردید. می خواهم بدانم پشت این خودسوزی ها تنها حریم قدسی رهبری قرار دارد یا مثلا اتهاماتی از قبیل پولشویی، طرح ترور مخالفان، و یا سایر اتهامات دیگری که در پرونده موجود بوده. بفرمائید آیا از این جنبه نیز مسئله در درون مناسبات مطرح و تجزیه و تحلیل شد یا خیر؟

خانم بتول سلطانی: آنچه در سطح مناسبات به عنوان انگیزه اصلی مطرح بود همین جنبه قدسی رهبری بود و اینکه ما با این گونه اقدامات مقامات قضایی فرانسه را وادار به عقب نشینی کنیم. یا اینکه سرعت عمل آنها را برای اتخاذ تصمیمات جدی تر بگیریم. اما از همین توجیه هم می شد نتیجه گیری کرد انگیزه ها بیشتر روی عواقب این دستگیری بوده است. ببینید این ماجرا یعنی دستگیری مریم در زمانی اتفاق می افتد که سازمان تجربه اخراج رجوی از فرانسه را در پشت سر دارد. اخراج رجوی در زمانی اتفاق می افتد که قبل تر رجوی روی رفتن خودش و نزدیکی و متحد شدن با صدام تمام محاسبات و آینده نگری های خودش را کرده است. یعنی یک زمینه و امکان بالفعل را برای انتقال سازمان و رهبری به یک نقطه دیگر فراهم کرده است. حتی می توان روی این احتمال هم مکث کرد که چه بسا تصمیم فرانسه برای اخراج رجوی درست در راستای میل و خواست مسعود رجوی بوده است. به همین خاطر هم رجوی با کمترین میزان مقاومت تن به رفتن از فرانسه می دهد و با این توجیه که فرانسوی ها در زدوبند با ایران او را اخراج کرده اند. با این ترفند هم مظلوم نمایی می کند و هم به هدف استراتژیک اش که رفتن به عراق و قرار گرفتن در کنار صدام باشد، می رسد.

خوب بطور طبیعی در چنین وضعیتی که این اخراج بخش کلان هدف و استراتژی آینده سازمان را تعیین می کند عاقلانه نیست که واکنش هایی از جنس ۱۷ ژوئن در آن وضعیت انجام بشود. کما اینکه احتمال چنین وقایعی از چند سال پیشتر در دستور کار سازمان قرار گرفته است. به همین دلیل هم خیلی راحت مسعود فرانسه را بقصد عراق ترک می کند. اما در قضیه ۱۷ ژوئن موقعیت سازمان خیلی متفاوت است. وضعیت قرارگاه اشرف بکلی متزلزل شده و امکان رفتن مریم به آنجا در حد صفر است. زیر پای سازمان در عراق بکلی شل شده است و جای پای محکمی در عراق ندارد و هر آن هم امکان اتفاقات غیر قابل پیش بینی بسیار است. از طرفی استراتژی سازمان برای آینده بر روی استقرار مریم و تقویت اوور (پایگاه مریم در پاریس) و سازماندهی جدید با محوریت اوور و رهبری مریم به عنوان یک لیدر اپوزیسیون دمکراتیک و ضدبنبادگرا و مدره طراحی شده است. خوب در چنین وضعیتی بطور طبیعی اقدامات و واکنش ها باید در راستای تقویت و تحقق این هدف ها باشد. اول ماندن مریم در فرانسه و دوم بازسازی تشکیلاتی و فرماندهی و طراحی آن با چشم اندازهایی که سازمان برای خودش متصور است. در چنین شراطی مقامات فرانسوی، مریم و شمار زیادی را به اتهامات مختلف دستگیر می کنند. این دستگیری سوای آن جنبه قدسی که سازمان برای حریم رهبری اش تعریف و ترسیم می کند در ذات خودش احتمال خیلی پی آمدها و اتفاقات غیر قابل پیش بینی دیگری را نیز به دنبال خواهد داشت. از جمله اینکه ممکن است پروسه دستگیری مریم در نهایت و در بستر قانونی و طبیعی خودش به محاکمه و زندانی و اخراج شدن مریم منتهی بشود، خوب در این وضعیت همه معادلات سازمان به هم می خورد. بعلاوه اینکه مسعود در این زمان و به عنوان رهبر عقیدتی سازمان علی الظاهر غایب است و به هر دلیل امکان حضور و فعالیت علنی ندارد. وقتی مریم هم در این وضعیت دستگیر بشود خودبخود مغز سازمان قفل می شود و حضور یک تصمیم گیرنده در راس سازمان منتفی می شود.

به همین دلیل سازمان تلاش می کند به هر قیمت ممکن از این بحران بیرون بیاید. برای همین خودسوزی ها در دستور کار قرار می گیرد. حالا اینکه انگیزه اصلی در این اتفاقات آن حریم قدسی باشد یا عوامل دیگری نقش داشته باشند در داخل مناسبات طرح این مسائل چندان محلی از اعراب ندارد و اگر هم مطرح بشود طبیعتا آن انگیزه اولیه یعنی جنبه های قدسی و ایدئولوژیک قضیه را ضعیف می کند. برای همین اگر هم در ماهیت این فاکتورها برای سازمان از اهمیت برخوردار باشد، اما نمی تواند در مناسبات بر روی آنها انگشت بگذارد و مثلا بصراحت این را مطرح کند که اگر مریم در زندان بماند این پی آمدها را از لحاظ قانونی و بر روند آینده ما خواهد گذاشت و اگر هم مطرح کند، علی القاعده یک اشتباه محض است. برای همین فقط می آید روی همین جنبه های ایدئولوژیکی و قدسی گرایی تاکید می کند. روی این موضوع که حریم رهبری مورد تعرض و تجاوز قرار گرفته است و باید هر چه سریعتر نسبت به این مرزشکنی واکنش نشان داد. آن فاکتور اخراج رجوی از فرانسه در اینجا خیلی به کمک آنها می آید. برای همین می دانند برای برون رفت از چنین بحرانی باید با تمام قوا و بطرز خیلی تهاجمی با مسئله روبرو و واکنش نشان بدهند. لذا می روند روی مقوله خودسوزی ها و اینکه انگیزه این کارها بدون احتساب و حتی طرح این مسئله که اصل موضوع تا چه اندازه می تواند قانونی باشد یا نباشد، فقط روی آزاد کردن مریم متمرکز می شوند. در حالی که قاعدتا قبل از هر اقدامی این مسئله و فرض باید مطرح بشود که خوب این دستگیری تا چه اندازه موجه و قانونی و در چارچوب های مدنی و قضایی اتفاق افتاده است و اگر بر فرض تخلف و تخطی هم از مقررات و قانون صورت گرفته، از اهرم ها و بسترهای قانونی و مدنی برای حل آن استفاده بشود. بعلاوه اینکه سازمان با داشتن وکلای خیلی مجرب و حتی استخدام وکلای دیگر می توانست موضوع را دنبال و حتی با اثبات فرض سیاسی بودن و غیر قانونی بودن اقدام پلیس و قوه قضائیه فرانسه، می توانست کلی باعث شرمندگی و سرافکندگی مقامات فرانسه بشود و بجای این افتضاحی که رقم زدند آن را به یک پیروزی واقعی و مدنی تبدیل کنند. اما سازمان قید همه این پیروزی های فرضی و محتمل و حتی تاثیرگذار بر آینده خودش را می زند و روی یک واکنش کاملا کور و بهت آور انگشت می گذارد. این یعنی اینکه سازمان می داند این بسترها و مسیرهای قانونی مطالبات و انتظارات اش را جواب نمی دهد و چه بسا وضع اش را از این که هست وخیم تر می کند.

این مطالب و فرضیاتی که روی آن بحث می کنم، جنبه ها و لایه های زیر قضیه است اما آنچه از دستگیری مریم در قرارگاه بازتاب پیدا کرد، این بود که بلافاصله مژگان نشستی گذاشت و گفت مسعود پیام داده و گفته است؛ که مریم و تعداد دیگری از سازمان از جمله نسرین و مسئولین اوور در فرانسه دستگیر شده اند. در این لحظه همه اعضای شورای رهبری شروع کردند به داد و فریاد و شیون کردن. مژگان با اصرار آنها را ساکت کرد و توجه شان را به ادامه پیام مسعود جلب کرد و گفت مسعود تاکید کرده است؛ اگر برای آزاد کردن مریم و یا خاتمه دادن به این موضوع ولو یک ساعت زودتر تمام منافع سازمان در هر نقطه از این کره خاکی و حتی هست و نیست و تمام افراد سازمان به آتش کشیده بشود، باز هم کم است. این عصاره آن بازخورد خبر دستگیری مریم در قرارگاه اشرف بود. برای همین است که تاکید می کنم وجه غالب و انگیزه اصلی خودسوزی ها صرفا و در ظاهر روی همین حریم شکنی حوزه رهبری تنظیم شده بود. چون این زاویه بیشتر از هر انگیزه دیگری می توانست جنبه احساس گرایی ماجرا را تقویت کند و پیش از اینکه این سوال را پیش بیاورد که چرا و چگونه و به چه دلیل و از این نوع سوالات به سرعت موضوع را می برد روی یک مقوله کاملا فراقانونی و عقلانی و زوم می شود روی این قضیه که به قول مسعود مسئله به بود و نبود سازمان و رهبری سازمان و ایدئولوژی آن گره خورده است. بعد از این نشست هم مژگان روی این موضوعات انگشت گذاشت که این قضیه به پائین منتقل نشود و همه ما در آمادگی کامل تشکیلاتی هستیم و نشست را پایان داد.

بنیاد خانواده سحر: منظور از آمادگی تشکیلاتی چه بود.

خانم بتول سلطانی: در اینجا منظور مشخصی در کار نبود. بیشتر بر روی عادی سازی وضعیت اعضای شورای رهبری که در این نشست حاضر بودند، تاکید می شد. این که مثلا قیافه های گریان و پژمرده و چشمان گریان و ظاهر افراد وضعیت موجود را به بچه های پائین منتقل نکند. یا به اصطلاح تشکیلاتی اش عادی نمایی کنیم. طوری که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است. چون به هر حال این خبر تا حدود زیادی ظاهر بچه ها را به هم ریخته بود. بچه ها گریه کرده بودند. بعضی حتی موهای خودشان را کنده بودند و از این طور واکنش ها و منظور مژگان این بود که این وضعیت شما به پائین منتقل نشود.

بنیاد خانواده سحر: به نظر شما چقدر از این واکنش ها صادقانه و واقعا از درون افراد بیرون می آمد.

خانم بتول سلطانی: در مورد شخص خودم می توانم بگویم اصلا صادقانه نبود. در همان لحظه من به همه چیز شک داشتم. اما در ظاهر، اعضای شورای رهبری کسانی بودند که اعلام کردند می خواهند بروند در کنار امریکایی ها خودشان را به آتش بکشند و در اعتراض به این مسئله خودزنی بکنند. اما استنباط من از این وضعیت این بود که این واکنش ها بیشتر جنبه تشکیلاتی و تظاهر و ظاهری داشت. می توانم خوش بینانه بگویم این وضعیت برخاسته از یک شور آنی و تشکیلاتی بود که البته جنبه خودنمایی هم قاطی قضیه شده بود و بطور یقین نمی شد در مورد این وضعیت قضاوت قطعی و خیلی قاطعانه ای کرد. همانطور که گفتم تلفیقی بود از انگیزه های صادقانه که بصورت خودجوش بر روی سایرین هم تاثیرات خودش را می گذاشت و جو را به اصطلاح یک دست می کرد.

قسمت پانزدهم: مهمترین مکانیزم برای خودسوزی ها جوسازی است

بنیاد خانواده سحر: خانم سلطانی پیشتر به این مهم پرداختید که احساسات ناشی از خبر دستگیری مریم در سطح اعضای شورای رهبری یک شورش ظاهری و شور تشکیلاتی بود. تلفیقی بوده از تظاهر، صداقت، شور و تحت تاثیر فضا قرار گرفتن. این ها تاکید و برداشت های شخصی شما از این واکنش ها است. اهمیت اش را می خواهم از این نظر مورد توجه قرار بدهید که در پاسخ بعدی شما خودش را نشان خواهد داد. از این توضیحات اینگونه استنباط می شود که آن واکنش های مورد اشاره شما علیرغم آن شلوغی و احساس گرایی اما فاقد عمق لازم است. بیشتر یک هیجان آنی بوده و اگر اتفاقی هم در این شرایط بیفتد و یک نفر خودش را فی الفور به آتش بکشد یا خودزنی کند، نتیجه همین فضا و احساسات آنی است. وقتی برداشت شما از بالاترین لایه سازمان یعنی شورای رهبری در چنین موقعیتی بر احساس محوری و شور و فضا و تظاهر و البته بعضی مواقع تظاهر متکی است، به همین سیاق می توان چنین وضعیتی را در لایه های پائین تر و با شدت بیشتر نتیجه گیری کرد.

حالا سوال من این است که این وضعیت بالقوه تا ماده شدن و عینی شدن و به زبان ساده تر تا اینکه مثلا در وجود ندا و مرضیه و دهها تن دیگر از افراد سازمان به فعل برسد، نیازمند اهرم ها و فاکتورهای تعیین کننده تری است. مکانیزم هایی که بتواند یا این فضا را تشدید کند یا به تعقلی بودن عمل خودش متقاعد کند. هر چند خود سازمان و بخصوص رجوی اساسا به جنبه عقلانی این قضایا اعتقادی ندارند و بعضا آن را مورد ریشخند قرار داده و این نگاه را کاملا منتفی می دانند و بر این عقیده هستند که با نگرش عقلانی اصلا نه اینگونه رفتارها بلکه اساسا عضویت در سازمان جواب نمی گیرد. سوال این است که این عواملی که این وضعیت بالقوه را در فرایند خود به فعل در می آورد مبتنی بر چه بسترها، زمینه ها، و مکانیزم هایی هستند و نقش تشکیلات در به فعل درآوردن آن احساس های بالقوه در ابراز تمایل برای خودسوزی و خودزنی چگونه و در کجاها برجسته می شود. و در نهایت اینکه این وضعیت ظاهرا ارادی با آن ماهیت هدایت شوندگی و تبعیت پذیری چطور با همدیگر منطبق می شوند.

خانم بتول سلطانی: ببینید تحلیل این قضیه کمی مشکل است. یعنی نمی توانیم بصراحت و قوت در مورد این انگیزش ها و اینکه در چه نوعی تقسیم بندی و طبقه بندی می شود حکم کنیم. یک وجه این قضیه به موضوع فرمان پذیری و اطاعت پذیری افراد رده های بالای سازمان بر می گردد. این به تربیت مرحله به مرحله افراد تا رساندن آنها به یک نقطه کاملا کیفی منوط می شود که اصطلاحا شما اسم اش را استحاله می گذارید و من تبعیت پذیری می گویم و در آموزش سازمان نقطه وحدت و یگانگی درون و بیرون نامیده میشود. که رسیدن به این مرحله مکانیزم های خاصی دارد و فکر می کنم قبلا درباره آنها به اندازه کافی در مبحث فرقه ها و انواع روش های مجاب سازی و انقیاد فکری و جسمی و روحی صحبت شده است. البته از این جنس آدم های حرفه ای کم و بیش در تمام فرقه ها و بخصوص فرقه های مذهبی وجود دارند. به عنوان مثال می توانید در سازمان القاعده بوفور شاهد این نمونه ها باشید. تفاوت اش فقط در جهت گیری ها است، و البته مکانیزم های متفاوت. که من اعتقاد دارم سازمان از این جهت به مراتب پیچیده تر عمل می کند. به این دلیل که روش های سازمان تلفیقی و شاید بتوان گفت مثل ایدئولوژی اش مبنای التقاطی دارد. یعنی از هر مدلی به فراخور نیاز و کیفیتی که مورد نیاز است استفاده می کند.

به هر حال یک جنبه این اقدامات بر می گردد به افرادی که از این جهت در آمادگی کامل قرار گرفته اند. اینها به تمام معنی کلمه می توان ادعا کرد واقعا از خودشان عبور کرده اند و خودشان نیستند. آن خود القاشده و تربیت شده تشکیلاتی هستند که هر چه به آنها بگویند آمادگی انجام دادن آن را دارند. اینها همان کسانی هستند که به سرعت در مناسبات بالا رفته اند و البته ممکن است در پاره ای مواقع حتی از روی تظاهر و فریبکاری هم توانسته باشند تشکیلات را دور بزنند و خودشان را بالا ببرند. اما عموما اینطور نیست و این افراد بصورت محتوایی و انگیزشی توانسته اند خودشان را در چشم مسئولین توجیه کرده و بباورانند. این افراد البته دارای خصلت های گاه وحشتناکی هستند. قادرند به راحتی از همه چیز و از روی حتی جنازه های عزیزترین کسان خودشان بگذرند تا وفاداری و ذوب شدگی خودشان را اثبات کنند. این افراد بصورت مشخص در این اتفاقات که مورد نظر شما است نقش اصلی را بازی می کنند. طیف بدنه و پائین مناسبات نیز بوضوح تحت تاثیر القائات و فضاسازی های این گروه عمل می کنند. بر می گردم به جنبه های عینی تر سوال شما.

ببینید شما مطمئن باشید این وضعیتی که در فرانسه پیش آمد اگر قرار بود در قرارگاه اشرف پیش بیاید مژگان پارسایی یک گالن بنزین بر می داشت و دوان دوان بطرف مقر استقرار امریکایی ها می رفت. شک نکنید در چنین وضعیتی حتی منی که می گویم در آن لحظه لقی و لنگی هم داشتم و نسبت به کل ماجرا مردد و سرد بودم، وقتی چنین لحظه ای را می دیدم خودبخود یک ظرف چهار لیتری بنزین بر می داشتم و به دنبال مژگان روانه می شدم. قاعدتا در چنین وضعیتی چند مسئول بالاتر می دوند و جلو مژگان را می گیرند که این کار را نکند. اما این تمام ماجرا نخواهد بود، برای اینکه تعدادی در همین زمان و تحت تاثیر این فضا و با انگیزه های مختلف چنانچه اشاره شد به تبعیت از مژگان خودشان را در عمل به آتش خواهند کشاند. چنانچه اشاره کردم در نشستی که بعد از دستگیری مریم گذاشته شد عین همین ماجرا اتفاق افتاد. خوب این واقعه تنها در قرارگاه اشرف رخ نمی دهد. برای اینکه اینها جزو قواعد و امور جاری در مناسبات هستند. فرقی هم نمی کند که قرارگاه اشرف باشد یا قرارگاه مریم در پاریس و یا دفاتر سازمان در هر نقطه از دنیا. همه بر اساس یک سناریو و مکانیزم واحد عمل می کنند.

به استناد همین براهین و دلایل من شک ندارم در جریان خودسوزی های پاریس حتما هفت، هشت نفر در سطح مژگان ابتدا خودشان را برای انجام خودسوزی پیش انداخته اند و به اصطلاح جلودار شده اند تا اقدامات مورد نظر سازمان عملی و انجام بشود. آن نقشی که برای جلودارها و به اصطلاح طیف حرفه ای ها توضیح دادم اینجا ماده می شود. دلیل اش را توضیح می دهم. اقدام به خودسوزی مرضیه باباخانی می تواند یکی از این دلایل باشد. مشروط بر اینکه شناخت نسبی لازم را از شخصیت و نقش او در مناسبات و چه بسا کسان دیگری که در این مرحله در چنین نقشی ظاهر شدند را داشته باشیم. وقتی در این خصوص تعمق کردیم و فرایند این اقدامات را دنبال کردیم، که مثلا به خودسوزی ندا منجر می شود، آن وقت آن نقش مورد نظر و رابطه ای که بین اینها وجود دارد به اصطلاح در خواهد آمد. خوب ببینیم مرضیه باباخانی چه شخصیتی دارد و در کجای مناسبات و دارای چه موقعیتی است.

مرضیه رده تشکیلاتی کاندید مسئول ستاد را دارد. یا صدیقه مجاوری همینطور در همین رده تشکیلاتی است. یا محمد ثانی رده اش معاون ستاد بوده، می بینیم با اینکه اینها رده های بالایی هم دارند، دست به این اقدامات می زنند. اما من شک ندارم قبل از اینها بوده اند افرادی که به لحاظ موقعیت تشکیلاتی و مدار سازمانی به مراتب در درجات بالاتری از اینها قرار داشته اند، و خودشان را برای انجام خودسوزی ها جلو انداخته اند. اما در میانه اهرم های بازدارنده وارد عمل شده اند و جلو اینها را گرفته اند و در نهایت این اسامی که ذکر کردم وارد مرحله عمل شده اند. اینها را از این جهت می گویم که در تشکیلات اصلا ما چیزی به عنوان اقدام خود بخودی و خارج از اراده رهبری نداریم. برای همین یقین دارم اینها قبل از انجام هر اقدامی در خصوص خودسوزی ها در مقرهای لندن و فرانسه نشست های مختلف توضیحی و توجیهی داشته اند. روی تک تک نفراتی که می خواسته اند این خودسوزی ها به دست آنها انجام بشود، کار کرده اند. همین افرادی که اسم بردم و در دفاتر مختلف اروپا مستقر هستند، مثل مرضیه باباخانی، شک نکنید این آدم نقش بسزایی در تهییج و ترغیب و فضا سازی این اقدامات داشته است. برای اینکه این آدم را من از نزدیک خوب می شناسم. شاید دور از ادب و نزاکت باشد اما او به تمام معنی آدم بسیار شری است که از این جهت لنگه ندارد.

مطمئن باشید این آدم همان نقشی را در این اقدامات داشته که اشاره کردم مژگان در قرارگاه اشرف می توانست بعهده داشته و انجام دهد. یا افراد دیگری در همین رده های تشکیلاتی مثل بهشته شادرو و کسان دیگری در رده های مسئول ستاد در سازمان که مستقیما از مسعود دستور می گیرند. اینها همان نقش را بخوبی بازی کرده اند. شک ندارم اینها یک فضای تحریک آمیزی مثل آنچه در قرارگاه اشرف طراحی کرده بودند، راه انداخته اند و حتما یکی دو نفر از اینها با گالن های بنزین به سوی پلیس رفته اند و بعد افراد تحت مسئولیت و اعضای دفتر آنها امثال ندا و بقیه تحت تاثیر اینها و برای اینکه از قافله عقب نمانند، دنبال آنها راه افتاده اند. اما فرق اش این است که مثلا وسط راهی که بهشته شادرو برای خودسوزی می رود به او بی سیم می زنند تو حق نداری خودت را بسوزانی، این کار تو نیست و نباید اقدام عملی بکنی و سریع برگرد. من به یقین می گویم، اینگونه اقدامات و این پروسه انجام شده است. موارد اینطوری در سازمان بوده و من شاهد آن بوده ام. شاهد نمونه هایی بوده ام. اینها همه مکانیزم های شان یکی است. فرقی نمی کند، یک وقت در جهت تحمیق برای خودسوزی است و یک وقت در جهت تخریب و تنبیه.

حالا ببینید اینها چطور ماده می شوند. مثلا در موردی قرار بود در یک نشست ساده ایدئولوژیکی یک نفر را به هر دلیلی مورد برخورد قرار بدهند. یک نفر را موظف می کردند در حین صحبت کردن او به هر دلیل خط برخورد با سوژه را پیش بگیرد. مثلا وسط نشست و صحبت های این فرد یک نفر در سطح عباس داوری بلند می شد و خط را شروع می کرد و با تشر سوژه را مورد حمله قرار می داد. به دنبال این برخورد، ده نفر دیگر بلند می شدند و دنبال بهانه و تشر عباس داوری را می گرفتند. اما قبلا به عباس داوری گفته بودند تو نباید تحت هیچ شرایطی توی تیررس و نگاه افراد قرار بگیری. نباید ادامه برخورد با سوژه را پیش بگیری. وضع همینطور سرایت می کرد به کلیه اعضای نشست و همه با هم شروع می کردند. حتی ممکن بود بسیاری اصلا ندانند موضوع چیست و چرا اینکار را می کنند و دلیل شان چیست. اما این را می دانستند وقتی چنین وضعیتی پیش می آید، کسی منفعل و بی تفاوت نخواهد بود و الزاما باید با جو همسو بشود. خوب همین فضاسازی با جهت گیری های دیگر هم با همین مکانیزم ها رقم می خورد و شکل می گیرد. اصل این است که هیچکس نتواند از زیر بار چنین فضایی خودش را منفعل و پاسیو و بی تفاوت نگه دارد. خوب وقتی در جریان نشست ها امثال صدیقه و مرضیه که از رده های بالای سازمان هستند خودشان را برای انجام عملیات خودسوزی جلو می اندازند، بخش اعظم و کلیدی این سناریو رقم خورده است.

به دنبال اینها امثال ندا وارد ماجرا می شوند. ندا که از ماهیت امر خبر ندارد، سن و شرایط او و خلاصه وضعیت روحی و روانی ای که از قبل برای او آماده کرده اند، او را با خودش می برد. خوب اینجا باید به فاصله کیفی میان مرضیه و ندا توجه کنید. اینکه مدار مرضیه به لحاظ تشکیلاتی و کیفیت و نوع آموزش هایی که دیده در مقایسه با ندا چقدر متفاوت است. تشکیلات هیچ وقت مسائل را آنطور که برای مرضیه باباخانی باز و تئوریزه می کند برای امثال ندا نمی کند. برای مرضیه آن چیزی که تیز می شود در کلیت بحث منافع سازمان که باید از هر جهت و با هر ابزار و امکان و طریقی حفظ بشود. ولو با خودسوزی و عملیات انتحاری و یا هر شکل دیگر است. اما بحثی که برای ندا مطرح می کنند بیشتر جنبه مظلوم نمایی و جلب توجه او را به وضعیت ترحم آمیز سازمان و اینکه از هر طرف زیر فشار ناعادلانه قرار گرفته و باید برای آن کاری انجام داد تنظیم می کند. یا فرض کنید آنطور که مرضیه در سازمان تربیت شده هیچ وقت امسال ندا تربیت نشده اند. مرضیه از مناسبات کلی حساب می برد، میزان فرمانبرداری و اطاعت پذیری او در تشکیلات در درجات کیفی بالایی قرار دارد. طوری که این روحیه اصلا در وجود من نبود. برای همین رده تشکیلاتی وی کاندید مسئول ستاد بود و رده من فرمانده بود. من و مرضیه باباخانی در یک مقطع هر دو در تشکیلات انگلستان بودیم، اما رده ما با هم خیلی فرق داشت. هر دو مثلا عضو شورای رهبری بودیم، اما به این معنی نیست که هر کس عضو شورای رهبری شد تثبیت شده است. این درست است که مثلا به یک نهادی می گفتند شورای رهبری، اما بالا و پائین خیلی داشت. من و صدیقه حسینی را در یک نشست اعلام عضویت در شورای رهبری کردند. اما او توانست در یک پروسه زمانی کوتاه مدت مسئول اول سازمان بشود، در حالی که من هنوز هیچ تغییری به لحاظ موقعیت تشکیلاتی نکرده بودم. ملاک این بالا رفتن ها در واقع میزان التزام و پای بندی به فرمان تشکیلاتی داشت. برای همین هم روی من انگونه که باید و شاید به اصطلاح تکیه نمی کردند. دلیل اش میزان فرمانبرداری بیشتری بود که او نسبت به تشکیلات داشت. دلیل اش این بود که حرف شنوی بیشتری داشت و از سازمان و تشکیلات طلبکاری نمی کرد. با احتساب همین فاکتورها اینها می دانند روی چه کسانی سرمایه گذاری کنند که در زمان مقتضی به کار آنها بیایند. یا مثلا وقتی قرار است اتفاقی بیفتد و یک خودسوزی صورت بگیرد خوب این وضعیت را می شورانند و طبیعتا یک عده ای را هم با خودشان می برند. من یقین دارم خودسوزی او درست در راستای چنین خط و خطوطی صورت گرفته است.

خوب آن نقش و تاثیری که اشاره کردید در مناسبات به چه صورت از بالقوه به فعل در می آید محصول و نتیجه چنین پروسه ها و مکانیزم هایی است. اینکه چطور آن تمایلات گاه متضاد و متظاهرانه و فیگورهای ماجراجویانه در بدنه و بخش های احساسی تاثیر خودش را می گذارد و بازتاب آنها در عمل فاجعه ای از نوع ندا حسنی را رقم می زند، پشت اش همین افراد و کارکردهای شان و هزاران مسئله ریز و درشت دیگر پنهان است. شما وقتی ندا را به لحاظ مختلف از جمله سنی، تحصیلی، برداشت های سیاسی مورد مطالعه قرار بدهید، اینکه او چه پروسه های درون تشکیلاتی را تحت القائات همین آدم هایی که اسم بردم پشت سر گذاشته اند، آن وقت متوجه می شوید این تاثیرات چطور در عمل از قوه به فعل در می آید. در این نقاط کیفی است که معلوم می شود آن تعارضات مورد اشاره من در تک تک این افراد چطور زمینه ماده شدن پیدا می کند. چطور اراده و خواست قلبی این آدم ها را به سمت یک تصمیم آنی و احساسی مخدوش می کند. وقتی این اتفاقات رخ می دهد آن وقت آنچه از سوی سازمان روی آن انگشت گذاشته می شود این است که ندا تحت تاثیر مسئولیت و وظیفه ای که در قبال رهبری احساس کرده، خودش را به آتش می کشد. آن وقت معلوم می شود این کاتالیزورها نقش و وظیفه شان را با چه ترفندها و رندی گری هایی انجام می دهند. ضمن اینکه همین کاتالیزورها هم از اینکه واقعا خودشان را به آتش بکشند ابائی ندارند. اما سازمان می داند اینها را نباید بسوزاند. چون اینها برای همیشه مورد احتیاج و نیاز تشکیلات هستند. روی تربیت و اطاعت پذیری اینها خیلی کار شده است. اگر اینها نباشند چه بسا آن بدنه و قشری که در عمل بی پروا خودش را به آتش می کشد بوجود نمی آیند.

ضمن اینکه اصرار سازمان همیشه این است و سعی دارد این را به عنوان یک حقیقت به بیرون از خودش انتقال بدهد که بخش های بدنه و لایه های پائین خط و خطوط کلی سازمان را تعیین می کنند و رهبری تحت تاثیر انها گاها نمی تواند جلو آنها را بگیرد. کمااینکه اصلا فاز نظامی و سرفصلی مثل سی خرداد را رجوی با کمال وقاحت انداخت روی دوش بدنه و لایه های زیر تشکیلات و ادعا کرد اینها به دلیل فشارهایی که تحمل می کردند، رهبری را متقاعد کردند که اتخاذ فاز مسلحانه اجتناب ناپذیر است. یعنی مسئولیت را حتی در کیفی ترین سرفصلی که سازمان در پیش کشید انداخت روی دوش هواداران و گفت نتوانسته بیش از این در مقابل خواست آنها مقاومت کند. یعنی طوری میز را می چیند که بگوید بدنه و سطح سازمان نظرات اش را به بالا تحمیل می کند و چون مناسبات دمکراتیک است لاجرم این اقدامات با تصمیم اینها انجام می شود. یا مثلا وقتی در مناسبات روی عمل انتحاری احمد رضایی بحث می شد، روی این نکات انگشت می گذاشتند که احمد یک نیرو و عضو خیلی برجسته و بالا بوده است. با این حال دست به انتحار زده است. این را به این دلیل مطرح می کردند که به بدنه و سطح سازمان القا کنند، خودش را در مقایسه با او قرار بدهد تا راحت تر بتواند درباره نوع این اقدامات و آماده بودن اش برای ورود به این حوزه تصمیم بگیرد. یک عضو ساده وقتی این اتفاقا را در ذهن خودش مرور می کند به این نتیجه می رسد که نیروی کیفی مثل احمد رضایی وقتی این همه به درد سازمان می خورد با این حال به راحتی و برای اینکه دستگیر نشود خودش را می کشد پس بطریق اولی او که به مراتب در رده های پائین تر است مجاب می شود که عبور کردن از خودش برای راهگشایی سازمان شاید تنها امکان موجود برای اثبات وفاداری و از جان گذشتگی او در قبال سازمان باشد. این القائات به نظر من در همان سالها هم به نوعی انجام می شد. منتهی با نشانه و کدها و غیر مستقیم به لایه های تشکیلات این خط را می داده که وقتی هیچ سلاحی برای مقابله و مقاومت ندارید عبور از جانتان و خودکشی در موقعیت خطر و انهدام اطلاعات سازمان بهترین شیوه و راه حل ممکن است. وقتی احمد با آن موقعیت و ارزش تشکیلاتی خودش را می کشد، پس بطریق اولی تمام کسانی که در درجاتی به مراتب پائین تر از احمد هستند، باید برای بقای تشکیلات و سازمان خودشان را در معرض دفاع و سپر سازمان قرار بدهند. می خواهم بگویم این خط و خطوط از چه نقطه ای وارد مناسبات می شود و تا امروز چه فواصل و جهش های کیفی را بخودش دیده است.

قسمت شانزدهم: بعد از ۱۷ ژوئن ۲۰۰۳ رجوی گفت: یک از میلیارد که باید برای مریم می کردید، نکردید

بنیاد خانواده سحر: این مطالبی که شما در چگونگی بستر سازی و مکانیزم انجام خودسوزی های ۱۷ ژوئن ۲۰۰۳ دادید، این را به ذهن متبادر می کند که این افراد منظورم مرضیه و صدیقه و مژگان و بهشته و ... بیشتر نقش واسطه را در برآورده کردن اهداف و اراده رهبری سازمان بعهده دارند. به این صورت که این واسطه ها همانطور که گفتید فضا را بوجود می آورند و بعد خودشان یا در سایه قرار می گیرند و یا باز بر اساس فرمان و دستور تشکیلاتی تا انتهای راه را می روند و خودشان را هم در حین ایجاد این فضا قربانی می کنند و به آتش می کشند. یعنی هم نقش تهییج کننده را دارند و هم در موقعیت یک عضو تمام حرفه ای وارد مرحله عملیات می شوند و این در واقع همان بستری است که از دل آن امثال ندا حسنی بیرون می آیند و خودسوزی ها را ماده می کنند.

خانم بتول سلطانی: به نوعی می شود گفت اینها همین نقش دو جانبه را بازی می کنند. بعضی در نقطه عمل بر اساس فرمان تشکیلاتی متوقف می شوند و برخی مواقع هم تا ته خط را می روند و دیگران را هم به دنبال خودشان می کشانند. حالا یک جنبه نقش این به قول شما واسطه ها هم به انتها و پایان ماجراها و نقش رسانه ای این اعضا بر می گردد. این هم به شکلی کاملا طراحی شده و از پیش انتخاب شده دنبال می شود. اینکه در ارتباط با مطبوعات و خبرگزاری ها چه کس یا کسانی قرار است طرف حساب باشند. حرف بزنند، دفاع کنند، توضیح بدهند و خلاصه هر آنچه لازم است در تعامل با بیرون از مناسبات مطرح شود را اینها بر زبان بیاورند. مثلا ببینید بین افرادی که در این قضایا شرکت داشتند و خودسوزی کردند، سازمان برای بخش ارتباط رسانه ای و اطلاع رسانی به خبرگزاری ها کسی مثل مرضیه باباخانی را برای گفتگو انتخاب می کند. از جمله مثلا می توان به مصاحبه او با خبرگزاری الجزیره اشاره کرد. فکر می کنید چرا مثلا حمید عرفا را برای اینکار انتخاب نکردند. چرا باید مرضیه را با آن وضع وخیم و ناجور انتخاب کنند و پیش بیندازند. منظورم این نیست که مثلا حمید عرفا نسبت به قضایا توجیه نشده، نه. این انتخاب بیشتر از این جهت است که او نقش اش را خیلی بهتر و روان تر ارائه می کند. از این جهت است که وضعیت جسمی او متاثرکننده تر است.

نوع تعامل و ارتباط او با رسانه ها بیشتر جواب مورد نظر تشکیلات و رهبری را می دهد. خوب این از وضعیت این واسطه ها بود. اما از آن طرف هم سازمان باید در همین راستا رابطه اش را مثلا با خود ندا و خانواده وی تنظیم کند. طوری که تمام منافع ممکن و حداکثری سازمان تامین بشود. این منافع چیست؟ اول اینکه حمایت کامل خانواده ندا را متوجه خودش بکند. دوم اینکه جهت گیری و موضع گیری های خانواده ندا در جهت رضایت از خودگذشتگی ندا و در عین حال موید این باشد که ندا بطور خودخواسته و ارادی می خواسته ارادت و اعتقاد خودش را به رهبری و سازمان اعلام کند. بعد اینکه آنها از کسی به عنوان مسبب، یا عامل تحریک شکایتی ندارند. و البته این خانواده هم باید تمایلات و احساس حداقل سمپاتی خودش را نسبت به سازمان نشان بدهد. خوب برای اینکه این نقطه نظرات و خواست ها تامین بشود، اول باید خانواده ندا تحت کنترل و پوشش کامل سازمان قرار بگیرد. از هر نظر مالی، امکاناتی، رسانه ای و ... برای همین هم می بینیم سازمان بعد از خودسوزی ندا پای خانواده او را به ماجرا باز می کند و در تمام جهاتی که اشاره شد سازمان کار می کند. از نظر عاطفی و احساسی طوری تنظیم می کند که هم تاثیر و تاثر این واقعه روی فضای اطراف خوب دربیاید و هم در نهایت اینکه همه اینها به جیب سازمان و رهبری ریخته بشود. اینجا یک مرز باریکی است که خیلی رندانه و حساب شده بخصوص در مورد خودسوزی ندا سازمان روی آن حرکت می کرد. این را حتی می شود به عنوان یک مدل و الگو از هر جهت مورد مطالعه قرار داد. برای همین می بینیم سازمان بیشترین تمرکز، وقت و انرژی را روی او می گذارد. می خواهد یک مدل خلق کند و به نظر من حداقل برای درون مناسبات اش موفق می شود.

بنیاد خانواده سحر: برای اعضای سازمان این سوال پیش نمی آید که خانواده ندا حسنی قبل از این اتفاق کجا بوده که ناگهان سروکله اش پیدا می شود و این همه توجه چه توجیه و دلیل تشکیلاتی پیدا می کند.

خانم بتول سلطانی: اینها اصلا نه برای سازمان و نه برای رجوی مهم نیست که پیش بیاید یا نیاید. من ۴ سال در انگلستان بودم. در همین سالها هم خانواده ندا در انگلستان بود. اصلا هیچ رابطه ای بین آنها نبود. نه از طرف سازمان و نه از طرف خانواده ندا. همه این اتفاقات ناگهانی و غیر منتظره بود. اما بعد از این جریان سازمان وقت و انرژی زیادی برای ارتباط گرفتن و کنترل خانواده او گذاشت. بخاطر اینکه به بیرون از تشکیلات ثابت کند که ندا خودش خودسوزی کرده و مسئولیت مرگ ندا را از روی خودش بر دارد. یا بطور ایدئولوژیک روی خانواده او کار بکند تا آنها اگر قرار شد درباره این اتفاق صحبت کنند بدانند در ارتباط با رسانه ها چه مسائلی را مطرح کنند که به نفع سازمان باشد. این رابطه بعد از مرگ ندا خیلی تنگاتنگ شد. برای اینکه این احتمال هم می رفت که نکند والدین او تصمیم غیر منتظره ای بگیرند که همه چیز را به هم بریزد.

بنیاد خانواده سحر: سازمان از یک طرف به قول شما می خواهد القا کند اقدام ندا کاملا ارادی بوده و سازمان هیچ نقشی در آن نداشته است. اما از طرف دیگر در داخل مناسبات و بعد در خارج از سازمان روی این اقدام تا می تواند تبلیغات می کند و نام عملیات مقدس و شهید مقدس را روی آن می گذارد. با این تناقض در بیرون و در درون سازمان چگونه برخورد و حل می شود.

خانم بتول سلطانی: من که در داخل سازمان بودم می دانم ارزش این خودسوزی ها برای سازمان و بخصوص در مورد ندا این است که این اقدام بر اساس دستور تشکیلاتی بوده است. برای همین هم اینقدر روی او تاکید می کنند و برای اش احترام و ارزش قائل می شوند. همینطور همه کسانی که در سازمان هستند حداقل این را می دانند که ندا خودسرانه خودش را به آتش نکشیده است و دستور تشکیلاتی را انجام داده است. حالا هر چقدر هم در بیرون خلاف این را ادعا کنند، برای درون مناسبات فرقی نمی کند. حقیقت را همه آنها می دانند.

بنیاد خانواده سحر: ارزش این کار را سازمان وقتی می خواهد برای مناسبات ماده کند طبیعی است باید تعریف و تمجید بکند. از طرف دیگر همه اعضای سازمان هم می دانند این کار ارادی نبوده و صرفا به دستور تشکیلات بوده است. اما وقتی این تعریف و تمجیدها را رسانه ای می کند و همه مشاهده می کنند، خوب این دوگانگی برای کسانی که در بیرون از سازمان هستند و سازمان را باعث این اقدامات می دانند پیش می آورد. مریم رجوی از یک طرف ادعا می کند این خودسوزی ها خودسرانه و ارادی بوده و حتی پلیس فرانسه را مقصر می داند که نگذاشته پیام ممانعت از خودسوزی ها را به بیرون ارسال بکند. اما مریم اولین کسی است که می رود سر مزار ندا و او را شهید مقدس می خواند. مسعود اولین کسی است که آن پیام مخصوص را در ستایش از این خودسوزی ها و بخصوص ندا می دهد. تلویزیون مجاهدین بخش قابل ملاحظه ای از برنامه های خودش را به تجلیل از ندا و سایر عملیات انتحاری اختصاص می دهد. مراسم آئینی در تجلیل این افراد که در قرارگاه اشرف برگزار شده باز از تلویزیون پخش می شود. وقتی شما از بیرون مناسبات این همه فعالیت و تلاش تحسین گرایانه را می بینید، سازمان چطور می تواند روی این ادعا سوار بشود که در این اقدامات نقش و دخالت نداشته است. بیرونی ها که می فهمند وقتی شما این همه از ندا تحسین می کنید به هر حال این اقدام را قبول دارید و با نفس این کار مخالفتی ندارید که هیچ، آن را حتی مقدس و بصورت یک ارزش عالی در می آورید که حتی درباره اش تردید و سوال هم ایجاد نشود، تازه اینها جنبه بیرونی قضایا است. منظورم این است که سازمان فکر می کند مخاطبان بیرونی او هم مثل مخاطبان درونی و عضو خودش از کنار این تناقضات می گذرد و یا خیلی راحت آنها را هضم می کند.

خانم بتول سلطانی: در یک کلام می توانم بگویم اصلا برای سازمان مهم نیست که این تناقضات در بیرون وجود دارد یا ندارد و پیش می آید یا نمی آید، چه برسد به اینکه بخواهد برای آنها پاسخ و توضیحی داشته باشد. تناقض مورد اشاره شما کاملا منطقی است. یعنی اگر شما با نفس اینگونه اقدامات مخالف هستید پس این همه تبلیغ و ترویج برای چیست. وقتی شما ندا را بت می کنید، خواسته یا ناخواسته اذهان را می برید به طرف اینکه این یک مدل و حتی بقول خود رجوی این خودسوزی ها یک راهگشایی برای سازمان یا راه رستگاری برای افراد سازمان است. پس دارید تبلیغ خودسوزی می کنید. اما اینها علیرغم اینکه خیلی توی چشم هستند و می شود حتی بر اساس این شواهد پیگیری قانونی کرد، اما برای رجوی اصلا اهمیت ندارد. آنچه برای سازمان مهم است همان نفع و سود آنی از این قضایا است. این یک جنبه از قضیه است. اما در درون مناسبات قضیه فرق می کند. رجوی از صراحت گویی درباره این خودسوزی ها، انگیزه ها، دستاوردها و ضعف ها و قوت های آن باکی ندارد. خیلی صریح است. مثلا پاسخ رجوی به این سوال که چرا امثال ندا باید خودشان را برای مریم بسوزانند، این است که وقتی هزاران نفر حاضرند برای عبدالله اوجالان خودکشی کنند، برای مریم همه افراد سازمان باید این کار را بکنند. یادم هست وقتی سر این جریانات در پاریس همین بحث تشکیلاتی بودن و نبودن و محرک این خودسوزی ها پیش آمد و دادگاه رسیدگی برای اثبات این بحث ها تشکیل شد، رجوی طی یک پیام تصویری ضمن مطرح کردن این موضوع خیلی صریح از کنار این دادگاه ها گذشت. موضوع عبدالله اوجالان را مسعود در همین پیام مطرح کرد. او می گفت برای عبدالله اوجالان حتی هزاران نفر حاضر بودند خودشان را بکشند، یعنی مریم به اندازه او هم نیست. این پیام را در سطح شورای رهبری گذاشتند و تماشا کردیم. حتی این را مطرح کرد که این همه آدمی که می خواستند برای عبدالله اوجالان خودکشی کنند، چه کسی رفت یقه کسی را بگیرد و او را متهم به تحریک و سازماندهی بکند. یا چه کسی رفت یقه عبدالله اوجالان را بگیرد و بگوید اینها چرا می خواسته اند بخاطر تو خودکشی کنند. حتی در همین پیام، رجوی با اشاره به حداقل ۲۵ مورد خوسوزی و دو نفر قربانی صریحا گفت هنر نکرده اید و ادعای طلبکاری می کرد و می گفت این خیلی کمتر از آنچه باید انجام میدادید بوده است.

مسعود می گفت یک از میلیارد که باید برای مریم می گذاشتید نگذاشتید و کم کردید. شما برای مریم کاری نکردید. تمام رنج و بدبختی ها و مصیبت ها را مریم متحمل شد و به دوش کشید، تمام کار را مریم کرد، شما کاری نکردید. در داخل مناسبات اینطور با موضوع برخورد و تنظیم رابطه می شود. آنهایی که شما اشاره می کنید مربوط به بیرون از مناسبات است. یک نمونه خیلی واضح اش مثلا همین دادگاه هایی بود که در پاریس بر سر این موضوع تشکیل شد. سر اینکه ببینیم این اقدامات محرک داشته، تشکیلاتی بوده یا ارادی و تصمیم فردی بوده است. نهایت اش را دیدید. می خواهم بگویم حتی در چنین شرایطی که همه چیز برای اثبات تشکیلاتی بودن این خودسوزی ها احراز شده و ثابت شده است، اما سازمان مسیر حوادث را جوری طراحی و پیش بینی می کند که در آن گرفتار نشود. ابزار این مقابله ها هم بدبختانه هم خود همین قربانیان خودسوزی ها هستند و هم همان واسطه ها و به قول شما کاتالیزورها. یکی اش خود همین مرضیه باباخانی بود. و تمام کسانی که از خودسوزی ها بجامانده بودند. می بینید نقش اینها تا کجا ادامه دارد. می بینید رجوی تا کجای قضایا را پیش بینی کرده است و چقدر صریح و راحت از کنار این تناقض ها می گذرد و در نهایت همان طور که گفتم از موضع طلبکاری هم برخورد می کند.

بنیاد خانواده سحر: ببخشید خانم سلطانی این توضیحاتی که از مسعود نقل می کنید، مربوط به همان پیامی است که از خفا برای شما ارسال کرده است.

خانم بتول سلطانی: بله، اینها بخش هایی از همان پیامی است که رجوی از محل اختفا برای شورای رهبری ارسال کرده بود.

قسمت هفدهم: رجوی می گفت این عملیات پتانسیل های بالاتری دارند که باید از آنها استفاده کرد

بنیاد خانواده سحر: خانم سلطانی، عملیات خود سوزی بعد از ۱۷ ژوئن به هر حال دستاوردها و هزینه هایی برای سازمان داشت. اینها از دو جنبه است. یکی جمع بندی این نتایج از موضع بیرونی ها و تبعات منفی که برای سازمان بجا گذاشت و یکی جمع بندی دستاوردهایی که سازمان در درون برای خودش متصور شده بود و فکر می کرد به انها رسیده است. می خواهم از این زاویه و از قول مشخصا رجوی به دستاوردهایی که ۱۷ ژوئن برای سازمان بهمراه داشته و بطور مشخص تر رجوی روی آنها تاکید داشته صحبت کنید.

خانم بتول سلطانی: این نتایج را رجوی در یکی از همین پیام های تصویری که برای اعضای شورای رهبری فرستاد جمع بندی و بیان کرد. یکی از موارد و نکته های ظریفی که رجوی در این باره مطرح کرد اشاره به این بود که خودسوزی ها را به لک لک کردن تشبیه کرد. یعنی یک برداشت و نتیجه گیری حداقلی از این اقدامات. همان چیزی که قبلا روی آن صحبت کردیم یعنی باز رفت روی موضع طلبکاری از تشکیلات و اینکه آن انتظارات برآورده نشده است. رجوی این را مطرح کرد که به میزان همین لک و لکی که کردید ببینید چه دستاوردهایی داشتیم. یعنی هم از یک طرف روی موضع طلبکاری ماند و هم از طرف دیگر می خواست بگوید اگر این اقدامات ابعاد و دامنه و زمان سنجی بیشتر و بهتری می داشت نتایج و دستاوردهای کیفی تری بجا گذاشته بود. بعد روی تک تک موارد و دستاوردها رفت. اول روی این مهم که اقدامات ۱۷ ژوئن باعث عقب نشینی پلیس فرانسه شد انگشت گذاشت. اما فکر می کنم منظورش قبل از اینکه عقب نشینی پلیس فرانسه باشد، عقب نشینی کل دستگاه قضایی فرانسه بود.

قبلا در این باره توضیح دادم که هدف عمده رجوی جدای از آزاد کردن مریم روی این احتمالاتی بود که این پرونده در پی خواهد داشت. یعنی اگر پروسه دستگیری امکان ادامه مسیر قانونی اش میسر می شد، اصلا وضعیت ممکن بود به گونه ای دیگر رقم بخورد. اما رجوی خیلی رندتر از این بود که مثلا در این پیام بیاید و روی این فرض و احتمالات و منتفی شدن انها بصورت نتیجه و دستاوردهای عملیات ۱۷ ژوئن انگشت بگذارد و آنها را باز کند. برای همین سر بسته و تلویحی فقط روی عقب نشینی پلیس فرانسه در این ماجرا اکتفا کرد. این را از این جهت می گویم که رجوی نتیجه و دستاورد دوم اقدامات را آزاد شدن مریم مطرح کرد. در حالی که همه این اقدامات برای آزاد کردن مریم بود. پس به نوعی تفکیک کردن این دو موضوع یعنی عقب نشینی پلیس فرانسه و آزاد کردن مریم خودبخود روی ان ارزیابی که من از موضوع می کنم، صحه می گذارد. به عنوان سومین نتیجه گیری مسعود روی این موضوع مکث کرد که حالا ببینید اگر این اقدامات – یعنی خودسوزی ها – و داوطلبین این اقدامات بی ریا وارد عمل می شدند، چه نتایج و دستاوردهای بیشتری به دست می آمد.

بنیاد خانواده سحر: ببخشید وارد صحبت شما می شوم، منظورش از بی ریا چه بود؟

خانم بتول سلطانی: واقعیت اش این است که این را دیگر نمی دانم به چه معنا باید برداشت کرد. شاید منظورش این بوده که تعداد خودسوزی ها کم بوده، تعداد نداها و مجاوری ها کم بوده اند، واقعا نمی دانم. اما این را همیشه می گفت که منظور ما از خودسوزی ها آن نمونه هایی است که برد و برش لازم را داشته است. رجوی می گفت ما می دانستیم که حتی اگر این اقدامات به تعداد بیشتری در قرارگاه اشرف اتفاق می افتاد، چنین برد و تاثیری نخواهد داشت. می گفت این برد و برش را ما خودمان تشخیص می دهیم که در کجاها و با چه کیفیتی حاصل می شود و به دست می آید. می گفت راهنمای شما در قرارگاه اشرف مژگان است. یعنی بطریق اولی او در قرارگاه اشرف تصمیم می گیرد چه کسی و در چه زمانی چه کاری می تواند انجام بدهد. به همین ترتیب در پاریس این مریم است که تصمیم می گیرد. خوب اگر مریم هم نباشد باز در هر نقطه از خاک اروپا و هر کجا که دفتر و تشکیلاتی هست، این مسئول اول و شورای رهبری سازمان است که راهنما است. می گفت حالا اگر واقعا قرار باشد بر اساس تصمیمی که هر مسئولی در هر نقطه ای اتخاذ می کند، عمل بشود ببینید در این صورت چه راندمان مضاعفی بدست خواهد آمد. منظورش این بود که از راندمان به دست آمده هم راضی نبوده و می گفت بر اساس چنین دستگاهی اگر عمل می شد، مریم حتی نباید یک ساعت در زندان و بازدداشت می ماند. یعنی اگر دستگاه لک و لک نمی کرد و درست عمل می نمود و بر اساس پتانسیل و قابلیت های خودش عمل می کرد مریم باید سرضرب آزاد می شد.

بنیاد خانواده سحر: ببخشید خانم سلطانی، اگر خودسوزی ها تماما تشکیلاتی است پس اینکه رجوی می گوید شما لک لک کردید چه معنی دارد. منظورم این است که اگر آنچه انجام شده و نشده تماما دستور تشکیلاتی بوده پس این لک لک چه معنی دارد.

خانم بتول سلطانی: شما به مطلب من توجه نکردید. سازمان یک برخورد بیرونی و سیاسی با مسائل دارد و یک برخورد درونی با اعضا و مناسبات خودش ...

بنیاد خانواده سحر: این را گرفتم اما منظور من این است که اگر آن ۲۵ خودسوزی به فرمان تشکیلاتی انجام شده، به این معنی است که انجام نشدن خودسوزی ۲۶ام هم به فرمان تشکیلاتی بوده است. اگر این برداشت درست است پس منظور رجوی از اینکه می گوید شما لک لک کردید چیست؟ آیا به این معنی است که شما کم کاری کرده اید، همانطور که قبلا هم از قول رجوی اشاره کردید. اگر منظور دیگری را بیان می کند شما توضیح بدهید.

خانم بتول سلطانی: منظور رجوی این است که وقتی من که عضو شورای رهبری هستم بعد از دستگیری مریم خط خودسوزی را گرفتم، در همان لحظه که شنیدم مریم دستگیر شده، باید خودم را می رساندم به اولین مقر پلیس در فرانسه و به آتش می کشیدم، اما بجای اینکه در همان لحظه این کار را بکنم گذاشتم برای فردا و در حقیقت در همان نقطه ای که می بایست، این کار را نکردم. در حقیقت منظور رجوی از لک و لک کردن، تاخیر در زمان انجام خودسوزی است. منظورش این است اگر در این لحظه که باید این کار انجام می شد نمی رفتید دنبال نشست و توجیه و توضیح و این حرف ها تا بعد معلوم کنید چه کسی و در کجا برود خودسوزی کند، یکسره و لحظه ای تصمیم می گرفتید و اقدام می کردید، لازم نبود مریم این مدت در زندان بماند. رجوی همیشه یک بحث خیلی حساس مطرح می کرد تحت عنوان زمان و لحظه انجام، و تاکید می کرد اگر اقدامی قرار باشد در لحظه و زمان خودش انجام نشود، درصد بالایی و بعضا کل اثر و تاثیر و کاربرد خودش را از دست می دهد و فایده ندارد. به این ترتیب می بینید در عین اینکه خودسوزی ها یک اقدام تشکیلاتی و دستور از بالا است، اما باز فاکتورهایی به نظر رجوی می رسد که بتواند از تشکیلات طلبکار بشود. آنها را تلویحا مذمت کند. آن کمیتی هم که در مورد تعداد خودسوزی ها اشاره کردید که به فرمان بوده و مثلا نفر بیست و ششمی در کار بوده یا نه، اینطوری نیست. بحث اینکه مثلا این تعداد باید خودشان را بسوزانند، مطرح نیست. بحث این مطرح است که با این ابزار و روش باید این نتیجه بدست بیاید. کمیت اش به باز شدن این راه و مثلا آزاد شدن مریم مربوط می شود. برای همین است که شاید رجوی می گوید لک لک کردید. یعنی چند عملیات کردید بعد نشستید ببینید نتیجه آن چه می شود، به این ترتیب آزادی مریم به تاخیر افتاد. خوب می بینید که این اقدامات در اصل یک مشاء و مکانیزم واحد دارند، اما در اجرا می توانند به میزان قابل توجهی تحت تاثیر فاکتورها و خلاقیت و سرعت عمل و اینطور مسائل به تسریع و یا تاخیر در رسیدن به هدف نهایی منجر بشوند.

قسمت هجدهم: رجوی گفت: این خودسوزی ها کار شاقی نبود، باید بیشتر از اینها فدیه می دادید

بنیاد خانواده سحر: زمان دستگیری مریم، ظاهرا رجوی پیامی تصویری برای اعضای قرارگاه اشرف می فرستد. محتوای پیام او در چه رابطه ای بود.

خانم بتول سلطانی: این در واقع نه پیام بود و نه تصویری، یک تماس تلفنی بود. اشاره داشت به خودسوزی ها و اینکه اگر ما در راه آزادی مریم هر چه داریم و نداریم و هست و نیست سازمان و خودمان را به آتش بکشیم و هزینه مالی و جانی کنیم، باز کم است. در همین تماس تلفنی اش اصطلاح لک و لک را بکار برد که برای من خیلی جالب بود. گفت این لک و لکی که کردید، منظورش خودسوزی های ۱۷ ژوئن بود، در واقع کار شاقی نبود که کردید و اگر لازم باشد باید بیش از اینها فدیه بدهید. این را در شرایطی می گفت که تا آن لحظه بیش از بیست نفر در سراسر اروپا خودشان را به آتش کشیده و چند نفرشان در آستانه مردن بودند. مسعود اسم این همه تلفات جانی را گذاشته بود لک لک کردن و منظورش این بود که باید میزان خودسوزی ها و اقدامات مشابه تا زمان آزادی مریم ادامه داشته باشد. البته به این هم اشاره می کرد که همین اندازه لک و لک هم توانسته تاثیر خودش را بر دستگاه قضایی فرانسه بگذارد، اما باید تا نتیجه گیری نهایی ادامه داشته باشد. این در واقع اعلام یک فراخوان سراسری برای تشدید خودسوزی ها و ادامه آن تا نتیجه گیری و آزاد کردن مریم بود. البته لازم است اشاره کنم متعاقب دستگیری مریم محدودیت های زیادی گریبان تشکیلات در فرانسه را گرفته بود. کنترل ها و دستگیری ها و همچنین احتمال ادامه بازداشت ها وجود داشت. به نوعی می توان گفت بخشی از این اقدامات هم می توانست جنبه پیشگیرانه داشته باشد. فی الواقع اگر چنین شرایطی ادامه می یافت سازمان حداقل در فرانسه تا مرز متلاشی شدن پیش می رفت. یا عملا متوقف می شد و امکان کوچکترین تحرک و فعالیت از تشکیلات گرفته می شد.

می خواهم بگویم این درست است که همه اقدامات خودسوزی روی آزادی و برخورد با دستگیری مریم متمرکز شده بود، اما به هر حال تشکیلات می دانست وقتی مریم را دستگیر می کنند این به شکلی می تواند یک هشدار به کل مناسبات در فرانسه باشد. چنانچه در همان یورش اول هم شاهد بودیم هر کس در قرارگاه مریم در پاریس حضور داشت بازدداشت شد. تاکیدی هم که مسعود روی تشدید و ادامه این خودسوزی ها داشت از این جهت بود که برای برون رفت از چنین موقعیتی بیش از اینها هزینه پیش بینی کرده بود و می دانست که موقعیت به بود و نبود سازمان تبدیل شده است. برای همین هم بجای تشکر از بچه هایی که تا آن زمان خودسوزی کرده بودند، همه حواسش را معطوف به ترغیب و تشویق برای ادامه دادن چنین روندی کرده بود. کل پیام تلفنی مسعود حول همین موضوع و ضرورت ادامه و تشدید این اقدامات متمرکز شده بود. بازتاب این تماس تلفنی هم خیلی زیاد بود. اگر چه در آن مقطع از انجام این اقدامات در قرارگاه اشرف به شدت جلوگیری می شد، اما به یک نوعی مسعود داشت این روحیه را هم حفظ و هم تقویت می کرد که در صورت لزوم از افراد قرارگاه هم برای این عملیات استفاده شود. این تماس شور و ولوله ای در قرارگاه و در لایه های مختلف سازمان ایجاد کرد و بعد از آن تعدادی از لایه های مختلف اعلام کردند که داوطلب خودسوزی هستند. اما با آنها برخورد شد و حرف شان این بود که خودسوزی در اینجا هیچ کاری پیش نمی برد و نتیجه ای ندارد. منظور این بود که این خودسوزی ها باید در متن اتفاقات یعنی فرانسه و در جلوی چشم رسانه های غربی انجام شوند. برای همین هم با این افراد داوطلب برخورد توجیهی شد و آنها را متقاعد کردند دست به هیچ اقدامی نزنند.

بنیاد خانواده سحر: بعد از آزادی مریم در قرارگاه اشرف چه اتفاقاتی افتاد. منظورم این است که برخوردها و بازتاب این آزادی در قرارگاه اشرف چگونه بود؟

خانم بتول سلطانی: بعد از آزادی در مقاطع مختلف مسعود باز تماس تلفنی داشت. بطور خاص این تماس ها با لایه شورای رهبری بود. محتوا و مضمون اولین پیام اش گفتن تبریک بود و اظهار می کرد این پیروزی به لطف جانفشانی ها و از جان گذشتگی شماها به دست آمده و آزادی مریم جای شکرگذاری دارد. اما در ادامه روی دیگر خودش را نشان داد و گلایه داشت از اینکه مدت بازدداشت مریم می توانسته کوتاهتر از این باشد و ما می توانستیم با شدت دادن عملیات و اقدامات مان زودتر از اینها به نتیجه برسیم. یعنی باز همان روحیه طلبکاری از اعضا و اینکه با این حال به خودتان غره نشوید و باید برای فدیه کردن بیشتر از اینها آماده باشید. مسعود می گفت ما حتی نمی باید اجازه می دادیم یک ساعت مریم در بازدداشت بماند، و اینکه چطور می توانستیم در آزاد کردن فوری او نقش داشته باشیم. اینها از همان حرف ها و مطالباتی است که از روحیه طلبکاری مسعود از بچه ها نشئت می گرفت. من فکر می کنم اگر مجموعه این پیام های تلفنی موجود باشد و هر کدام را یکبار دیگر مرور کنیم، خیلی چیزها دستگیرمان می شود. بخصوص برای کسانی که در آن روزها در متن قضایا بودند و امروز از مناسبات جدا شده اند و با نگاهی واقع بینانه و آزادتر به موضوع نگاه می کنند، می توانست حقایق دردناک و تاسف آوری را بیان کند. اینکه چطور یک نفر به هر عنوانی به خودش حق می دهد برای یک برخورد قانونی و ساده یک دولت با کسی که احتمال تخلف قانونی در کار او نیز وجود داشته تا این اندازه از جان و حیثیت و زندگی عده ای مایه بگذارد و در نهایت از موضع طلبکاری هم برخورد کند.

اینها را واقعا وقتی ما در مناسبات بودیم به عنوان یک ارزش به آنها نگاه می کردیم، اما اگر قرار باشد اکنون در یک فضای باز و دنیای آزاد مرور کنیم، که می کنیم، آن وقت از دل چنین ارزش های ظاهری یک فاجعه و یک دروغ بزرگ و در نهایت یک تاسف بزرگ برای مان باقی می ماند که تا چه اندازه از خود بی خود بوده ایم. آن هم برای کسی که عقبه و سابقه اش واقعا هیچ چیز چشمگیر و قابل اعتنایی ندارد. و تازه باید بیادمان بیاید این رویه اساسا در هیچ کجای تاریخ و در مورد بزرگترین رهبران انقلابی جهان که میلیون ها نفر در پشت سر خود داشته اند قابل توجیه نیست، چه برسد به کسی که کل تشکیلات اش در آن زمان کمتر از چهار هزار نفر بود. من فکر می کنم رجوی علیرغم اینکه این همه فاجعه خلق کرد با این موضوع یعنی دستگیری مریم خیلی رندانه و هوشیارانه برخورد کرد. بخاطر اینکه اگر می گذاشت روند دستگیری مریم بطور طبیعی و معمول و بر اساس پروسه قانونی اش پیش برود، آن وقت خیلی حقایق از دل آن بیرون می آمد و بعید نبود تشکیلات سازمان برای همیشه در فرانسه متلاشی و این بار تمامی افراد سازمان از فرانسه اخراج شوند. برای همین هم رجوی می گفت نمی بایستی اجازه می دادیم حتی مریم یک ساعت در بازدداشت پلیس فرانسه باقی بماند. این را برای همین تاکید مسعود عرض و نتیجه گیری می کنم. به نظر من باید برویم روی این احتمال و فرض اینکه اگر قرار بود روال پرونده مریم و زندانی شدن او مسیر طبیعی خودش را طی می کرد چه اتفاقاتی برای او و تشکیلات اش می افتاد. تا آنجا که می دانم در این مورد کمتر بحث و گمانه زنی شده است. برای اینکه می دانیم پلیس و دستگاه قضایی در اروپا و بخصوص فرانسه ضمن مستقل بودن از مناسبات سیاسی بخاطر پرنسیب های حقوق بشری و آزادی های فردی و اجتماعی در قانون اساسی این کشور بر روی چنین کیس هایی که با این کیفیت در معرض تهاجم و دستگیری قرار بدهند، بسیار حساس است و به اصطلاح بی گدار به آب نمی زند.

اینکه مثلا رجوی مطرح می کند اینها محصول زدوبند سیاسی در سطح مناسبات کلان دو کشور ایران و فرانسه بوده، خودش هم می داند قضیه اینطوری و به این شکلی که ادعا می کند، ساده نبوده است. بخاطر اینکه در این کشورها حیثیت افراد چیزی نیست که بتوان و بشود به همین راحتی زیر سوال برد و با آن بازی کرد. خود رجوی هم می دانست که پرونده به اندازه کافی مستندات و اتهامات قابل اثبات در خود دارد، و برای همین هم دست به چنین اقدام وحشتناکی زد که برای قوه قضائیه و دولت و مقامات فرانسه واقعا گیج کننده و غافلگیرکننده بود. و درست بخاطر حساسیتی که دولت در قبال جریحه دار شدن احساسات عمومی مردم اش داشت، دست به چنین عقب نشینی زد. از طرف دیگر مقامات فرانسوی هم متقاعد شده بودند که اگر این بازدداشت تا یکسال هم طول بکشد رویه خودسوزی ها ادامه خواهد داشت و هزینه های غیر قابل جبران بر افکار عمومی مردم و دولت تحمیل خواهد کرد. برای همین هم عاقلانه ترین تصمیم ممکن را در آن شرایط بحرانی گرفت و با گرفتن وثیقه و تعهد منع بیرون رفتن از محدوده محل زندگی، مریم را آزاد کرد. گذشته از این خودسوزی ها یادتان باشد، تشکیلات چه جریانی در منطقه قرارگاه مریم در پاریس به راه انداخته بود. کنار پیاده روهای مقر از افرادی پر بود که اعتصاب غذا کرده بودند و بعضی های شان تا حد اغماء و مرگ پیش رفته بودند. اصلا دیدن این صحنه ها برای مردمی مثل مردم فرانسه با آن روحیات و فرهنگ و نازک طبعی و از طرف دیگر آن میزان خشونت آشکار و پنهان که آدم وقتی عکس ها و فیلم های آنها را می بیند، واقعا چندشش می شود، بطور طبیعی راه حل دیگری برای مقامات فرانسوی بجا نمی گذاشت. البته در آن شرایط من در اروپا نبودم اما شاهد تصاویری که اشاره می کنم از طریق تلویزیون مجاهدین خلق بودم. من فکر می کنم فرانسه تا کنون نه تنها شاهد چنین صحنه هایی نبوده بلکه یقین دارم هیچگاه دیگر هم شاهد تکرار آن نخواهد بود. مگر اینکه خود مجاهدین بار دیگر چنین وقایع و صحنه هایی را با انگیزه ها و به دلایلی دیگر در فرانسه و یا در هر کجای اروپا رقم بزنند. شاید باور نکنید اما واقعا شهروندان فرانسوی از دیدن چنین مناظری بطور مستقیم و یا از طریق رسانه ها دچار وحشت شده بودند. به نظر من این اتفاق می توانست فصل تازه ای برای غرب در بازشناخت سازمان مجاهدین و مناسبات آن ایجاد کند. اینکه خودشان را با پدیده ای تا این اندازه بی اعتنا به پرنسیب های انسانی و اجتماعی ببینند. اینکه در جلو چشمان شان افرادی با ریختن بنزین روی خودشان، جان شان را به آتش بکشند. ولو حتی در آنچه مطالبه می کنند محق باشند و حقی از آنها ضایع شده باشد. نفس این واکنش جدای از هر قضاوتی درباره انگیزه و دلایل آن برای آن مردم ناباورانه و تعجب آور بود.

بنیاد خانواده سحر: البته این فرصتی که اشاره می کنید، برای تعدادی از محققان و نویسندگان و روزنامه نگاران غربی فراهم شد تا درباره این پدیده مطالعه و ارزیابی کنند. از جمله مثلا می توان به نوشته های آلن شوالرایس و یا به انتشار کتاب آنتوان گسلر تحت عنوان کالبدشکافی یک جریان ایدئولوژیک و یا چند نمونه دیگر اشاره کرد. و اشاره کنم برخوردهای سازمان با این دو نفر مشخص هم در نوع خودش خیلی جالب بود. درست همان اتهاماتی که به اعضای جداشده خود می زد به این افراد هم وارد کرد. یعنی بطور آشکار آنها را به وابستگی و زدوبند با جمهوری اسلامی متهم کرد. شاید اینها را این روزها در سایت های مختلف دیده باشید.

خانم بتول سلطانی: اینها را متاسفانه من تا کنون ندیده ام. اما خوشحال خواهم شد اگر در اختیار من بگذارید تا ببینیم این نگاه ها تا چه اندازه توانسته ابعاد و عمق این فاجعه را خوب درک و تحلیل کند که مثلا چنین اتفاقاتی معلول و نتیجه چه مناسبات و تشکیلات و چه نگرشی است. واقعا وقتی با چنین فجایعی روبرو می شویم می توانیم به عقب برگردیم و ببینیم این اتفاقات از دل چه بسترها و مقدماتی بیرون آمده که ابتدا به ساکن اصلا نمی شد راجع به وقوع و حتی فرض و احتمال آن فکر کرد. اما متاسفانه می بینیم چقدر راحت و سریع آن همه تحلیل ها و تئوری ها در شرایط ماده شدند و واقعا آدم را گیج کردند.

بنیاد خانواده سحر: اشاره خوبی کردید، منظورم غافلگیری شما در مواجه با این اقدامات و خودسوزی ها است، با این وضعیت حالا می توانید بگوئید سقف و پتانسیل اینگونه اقدامات را از جانب سازمان و در مواجه با اتفاقات مشابه و در هر نقطه ای چه در اروپا و چه در عراق و یا در هر جایی، تا چه اندازه می توانید پیش بینی و گمانه زنی کنید.

خانم بتول سلطانی: واقعیت اش را بخواهید می توانم بگویم از آن به بعد متقاعد شدم که هیچ چیزی نباید برایم غافلگیرکننده و غیرمنتظره باشد. نمی خواهم بگویم این خودسوزی ها سقف آن چیزی است که سازمان می تواند رقم بزند، اما نوع و جنس آن طوری است که از هر شق و شکل دیگری حداقل مشمئزکننده تر و رقت انگیزتر است. اصلا نفس سوانح و سوختگی تحت هر شکل اش حتی در صورت اتفاقی و حادثه ای خیلی بدهضم و متاثرکننده است. شما ممکن است برای عیادت هر بیماری به راحتی به بیمارستان بیاورید و ساعت ها هم در کنار بیمار بمانید و با او خوش و بش کنید، اما فکر نمی کنم طاقت بیاورید برای حداقل زمان مثلا به بیمارستانی بروید که بیماران آن را مجروحین و سوختگان تشکیل می دهند. اینها تازه بحث شان جدا است و قابل ترحم و دلسوزی هم هستند. حالا تصور کنید افرادی داوطلبانه و یا از سر هر ضرورتی با هر توجیهی خودشان را با بنزین و مواد آتش زا به آتش بکشند. آن هم نه یک نفر و یا دو نفر، که بصورت یک اقدام جمعی و برای مطالبه چیزی که می شود از راه های مدنی و بعضا خیلی ساده و متداول به آن دست یافت.

خوب وقتی یک تشکیلاتی برای دسترسی به حداقل خواسته اش در مواجه با قانون و آن هم در جایی که اساسا قانون یک قدرت مستقل و در عین حال تا حدود زیادی قائم به اجرای عدالت است، دست به چنین اقدامی بزنید، می شود در وضعیت های نه الزاما مشابه که حتی پیچیده تری حدس زد که واکنش های شما تا چه اندازه می تواند ابعاد و کیفیتی به مراتب فجیع تر و غیرقابل تحمل تر به همراه داشته باشد. برای همین است که می گویم از آن به بعد یاد گرفتم در این تشکیلات همه چیز امکان پذیر است و هیچ چیز غیرمنتظره نیست و باید در تمام شرایط و موقعیت ها برای روبرو شدن با اتفاقات مشابه و حتی فراتر از این آماده بود. این را هم اشاره بکنم که قبلا به لحاظ ذهنی و تئوریک افراد برای مواجه با چنین پیش آمدهایی توجیه و آماده شده بودند، اما اینکه عملا با آن روبرو شوند، و آن را تجربه کنند، موضوع دیگری است. مثل اینکه در حال حاضر سازمان در همین مقطع روی فاجعه انسانی ای که قرار است در قرارگاه اشرف اتفاق بیفتد تاکید و انگشت می گذارد. اما اینکه شما در یک لحظه با خودکشی های جمعی روبرو شوید و آن را لمس کنید، کاملا فرق می کند. برای همین می گویم از این به بعد و یا بهتر بگویم از زمان عملیات انتحاری ۱۷ ژوئن من متقاعد شدم باید در انتظار هر واقعه ای در سازمان باشم.

بنیاد خانواده سحر: به فاجعه انسانی اشاره کردید، واقعا تا چه اندازه چنین اتفاقی را محتمل می شمارید؟

خانم بتول سلطانی: تاکید می کنم، واقعا امکان وقوع دارد. شاید باور نکنید اما از مدتها پیش رجوی روی این امکان صحبت کرده است و حتی به نوعی ادای تکلیف و اتمام حجت کرده و زمینه های انجام آن را نیز فراهم کرده است. مثلا همه اعضای اشرف دارای قرص های سیانور هستند. از امکان بنزین که به وفور در قرارگاه یافت می شود، می توانند استفاده کنند. تصمیم به زدن یکدیگر بوسیله سلاح کمری یکی دیگر از روش های اجرایی و عملی این فاجعه انسانی است. در این باره می شود بیشتر و عینی تر صحبت کرد. بنابراین وقوع چنین فاجعه انسانی از سالها قبل و می توانم بگویم از زمان سقوط صدام در دستور کار سازمان قرار گرفته است. رجوی برای این کارش یک استدلال جالب دارد می گوید اگر قرار است با از بین رفتن قرارگاه اشرف ما نابود بشویم پس چه بهتر در همینجا و در درون اشرف بمیریم. استدلال اش این است که این مرگ حداقل برای دفاع از چیزی است که بدون آن در بیرون هم مرده ایم. پس چه بهتر که در راه دفاع و حفظ آن بمیریم. خودش می گوید این مرگ شرافتمندانه تر است. اینها را خودش قبل از سقوط صدام و در زمانی که با او نشست حضوری داشتیم مطرح می کرد. این تفکر هم به اعضای شورای رهبری تزریق می شد که درصورت لزوم باید به کمک افرادی بروید که از مرگ یعنی خودزنی و خودکشی واهمه و ترس دارند. منظورش این بود که هرکس از خودکشی برای اشرف امتناع کرد او را بزنید. برای همین می گویم برای من همه چیز عادی و قابل اتفاق است.

بنیاد خانواده سحر: با تشکر از شما. علیرغم باقی ماندن سوالات درباره دستگیری و آزادی مریم، ترجیح می دهم ادامه بحث را در جلسه آینده پیگری کنم. تا جلسه آینده شما را به خدا می سپارم.

قسمت نوزدهم: استفاده ابزاری از مرگ ندا و صدیقه

بنیاد خانواده سحر: بعد از آزادی مریم و جشن هایی که در قرارگاه مریم در پاریس و در اشرف برگزار شد شاهد یک سری برنامه های خاص از طریق تلویزیون مجاهدین خلق بودیم. این برنامه ها در لایه های زیرین خود یک سری مفاهیم و روش های تازه را وارد سازمان کرد. مثلا اجرای رقص های مختلف بخصوص آن رقص سماء که بیشتر جنبه عرفانی داشت. یا مثلا تمرکز روی نشانه ها و نمادهایی که به گونه ای تداعی کننده بحث های آموزشی بخصوص مرتبط با انقلاب ایدئولوژیک بود. مثلا ماده کردن مفهوم فدا و صدق و این طور مسائل. می خواستم ببینیم نظر شما در رابطه با این برنامه ها چیست. یعنی چه نوع پیامی از این برنامه ها گرفتید و سازمان چه اهدافی را در این رابطه دنبال می کرد.

خانم بتول سلطانی: این برنامه هایی که اشاره کردید را من هم شاهد بودم. لازم است برای پاسخ به ان نقطه نظرها و هدف های خاصی که سازمان دراین رابطه دنبال می کرد، کمی به عقب بر گردم و اگر چه شاید این توضیحات کمی بی ارتباط با موضوع اصلی یعنی عملیات انتحاری و وقایع ۱۷ ژوئن باشد، اما لازم است در این خصوص توضیح بدهم که سازمان از کی و با چه ضرورتی وارد این نوع فعالیت ها و به اصطلاح فاز شد. من بیاد دارم وقتی برای اولین بار در قرارگاه اشرف صدای مرضیه پخش شد، ناخواسته یک شوک به مناسبات وارد گردید. می خواهم به این اشاره کنم که تا قبل از این اتفاق اصلا بحث موسیقی و کنسرت و خوانندگان در مناسبات یک تابو بود. ضمن اینکه به ذهن کسی نمی آمد که بخواهد در چنین مناسباتی و در فضایی که مرتب بوی خون و باروت و اسلحه و این مسائل تنیده است، سراغ موسیقی و اینطور مسائل برود. برای همین خودبخود این مسائل جزو تابوها و ممنوعه ها رفته بود. اما وقتی این اتفاق افتاد و متعاقب آن مرضیه به قرارگاه اشرف آمد همه چیز فرق کرد. حداقل در شکل و شمایل ظاهری اش. بتدریج یک نگرش ابزاری به اینطور مسائل شکل گرفت. البته این نگرش از بالا به لایه های مختلف تزریق شد. دلیل اش ابتدا این بود که سازمان خلع سلاح شده بود. اگر دقت کنیم که بخش عمده ای از فعالیت های روزانه تا قبل از خلع سلاح حول سلاح و تنظیف سلاح و آماده کردن هر روزه آنها و اینگونه اقدامات زمان بندی شده بود، بطور طبیعی بعد از این اتفاق یعنی خلع سلاح شدن، زمان زیادی از مناسبات آزاد می شود. از این به بعد است که سازمان می رود روی این ریل که بعضی چیزها را جایگزین کند. یعنی مثلا برای حفظ همان فضای آلوده به خون و مرگ و خشونت و نگه داشتن همان روحیه از هر ابزاری که برای اش امکان دارد استفاده کند. برای همین روی این موضوعات می رود. یعنی روی بسط دادن مسائل هنری در مناسبات و از جمله موسیقی.

اما هدف اش این است که همان روحیه رزمنده گری را حفظ کند. این یک دلیل این گرایش. اما جدای از این سازمان تلاش می کند در غرب چهره دیگری از خودش نشان بدهد. برای همین بطور موازی به این موضوعات دامن می زند و نوعی مدرن نمایی در مناسبات بیرونی و داخلی اش جاری می کند. در واقع سازمان به این نتیجه می رسد که می تواند موسیقی و هنر را در خدمت همان آموزش های تشکیلاتی و ایدئولوژیک درآورد. وقتی اتفاقات ۱۷ ژوئن می افتد و مریم آزاد می شود، روی این موضوع می رود که چطور این خودسوزی ها و بخصوص کشته شدن ندا و صدیقه را با این ابزار به یک اسطوره و پدیده مقدس تبدیل کند. بنابراین به سمت بکار گرفتن قالب هنر می رود و در اینجا بطور مشخص روی موسیقی عرفانی تمرکز میکند. اما این موسیقی کارش این است که این اقدامات را به حماسه و شور و اسطوره و چیزی دست نیافتنی تبدیل کند. اگر دقت می کردید همه این رقص ها و آوازها و کارهای چریکی که سازمان می ساخت همه اش توی این راستا بود که از این دو نفر قدیس بسازد. و خوب معلوم است استفاده از هنر برای القای این مفاهیم خیلی تاثیرش بیشتر از سخنرانی و خطابه و آموزش های مستقیم ایدئولوژیک است. برای همین سازمان به این سمت می آید. اما نکته جالب این بود که این گرایش منظورم همین رقص های عرفانی و سماء بیشتر در قرارگاه اشرف رایج شده بود. به این دلیل که متناسب با فضای قرارگاه اشرف و همان جو ایدئولوژیک بود. اما هیچ وقت در قرارگاه اشرف ترانه های مرجان یا معین یا سایر خواننندگان لس آنجلسی پخش نمی شد. چون محتوای این موسیقی درست در تعارض با آن اموزش ها بود. اما بر عکس در فضای پاریس قضیه متفاوت بود. آنجا موسیقی لس آنجلسی بیداد می کرد. ترانه های کوچه بازاری و لوس و بی مزه خوانندگان مرد و زن و اینطور سبک ها گرمی بخش قرارگاه مریم و اطراف آن بود. آنجا در فرانسه سازمان می توانست از این سبک موسیقی برای تحمیق هواداران اش استفاده کند. رقص های بندری و تند و الهام گرفته از انواع موسیقی های غربی، توجه را جلب می کرد. توی آن ظرف رقص سماء و عرفانی بود و توی این ظرف راک و پانک و انواع دیگر.

اما آنچه برای سازمان اهمیت حیاتی داشت حفظ آن کسانی بود که در قرارگاه اشرف بودند. در واقع آنها می باید از هر گزندی محافظت می شدند تا همیشه برای انجام اقدامات انتحاری آمادگی داشته باشند. اینجا در غرب چون همه سیاهی لشگر هستند، بطور طبیعی باید به آنها باج بدهد. شاید باور کردن این حقیقت سخت باشد، اما نهایت آن هنری که در اشرف تزریق و اجرا می شود، پررنگ کردن و تزریق روحیه فداکاری و آماده کردن افراد برای انجام هر نوع عملیات و یا اقداماتی بود که مردن و کشته شدن و فدا شدن جسمی حداقل اش بود. به نظر من همه این اتفاقات را باید از همین دریچه نگاه کرد. اگر مثلا به طراحی صحنه این رقص ها در تلویزیون مجاهدین نگاه کنید، اگر به اشعار و ترکیب رنگ ها و حتی نوع چینشی که در صحنه است نگاه کنید، این معنا از تمام اجزای صحنه بیرون می زند. یعنی واقعا کمتر کسی پیدا می شود که بتواند از زیر بار چنین فضای سنگینی که برای تحمیق کردن افراد و مشخص تر آماده کردن برای مردن تنظیم شده، خودش را رها کند. حالا نکته جالب اینکه وقتی محور این برنامه ها را نگاه می کنیم می بینیم همه اش روی این دو نفر یعنی ندا و مرضیه متمرکز و طراحی شده است. طوری که شاید ناخواسته خیلی از بچه ها آرزو می کردند ای کاش جای ندا و صدیقه می بودند. این فضا جز از طریق استفاده از هنر و موسیقی و فرم های دیگر هنری مشکل به دست می آید. بنابراین چنین ضرورت هایی سازمان را وادار کرد نیم نگاهی هم به مقوله هنر بیندازد. والا سازمان اصلا با هنر میانه ای ندارد و بخصوص هنری که به قول رجوی برای خود هنر باشد. سازمان اینها را جدای از اینکه به تعریف خاص خودش حرام می داند، از نظر تاثیرات مخربی که روی مناسبات می گذارد نیز رد می کند. منظورم این است که در مقطعی و بخصوص اتفاقات ۱۷ ژوئن سازمان روی این خط تمرکز یافته بود که می تواند از ابزار هنر نیز برای آماده کردن ذهنی و روحی افراد برای انجام اقدامات انتحاری استفاده کند. آن موارد و نشانه هایی که از تلویزیون اشاره کردید باید در همین راستا مورد بررسی قرار بدهید. پرداختن به این مسائل با توجه به اینکه شما فعلا روی عملیات انتحاری بحث می کنید، شاید چندان ضرورتی نداشته باشد، اما تا آنجایی که این بحث ها به موضوع اقدامات انتحاری مرتبط می شود فکر می کنم همین توضیحات کفایت بکند.

بنیاد خانواده سحر: روی خودسوزی ندا و صدیقه خیلی تاکید داشتید می خواهم درباره بازتاب های این دو خودسوزی در تشکیلات صحبت کنید و اینکه از چه زاویه ای می توانید به این موضوع نگاه کنید.

خانم بتول سلطانی: خوب اصلی ترین وجهی که می شود به این موضوع نگاه کرد همین نگاه اسطوره گرایی به مرگ این دو نفر بود. همین توضیحاتی هم که درباره گرایش به موسیقی و بخصوص آن رقص های عرفانی اشاره کردم دقیقا در همین جهت بود. یعنی اینجا برای سازمان هنر و موسیقی و این مسائل مطرح نبود. اینها موادی بودند که سازمان از آنها برای پر کردن ظرف های خودش استفاده می کرد. ساختن همه این ملودی ها و شعرها برای ندا و صدیقه و بزرگ کردن به همین خاطر بود که ندا و مرضیه و آن چند نفر مجروح روی دست مانده از عملیات انتحاری را در درون مناسبات اول تثبیت و بعد تکثیر کند. وقتی به موضوع اینطوری نگاه کنید یعنی به همه چیز از جمله موسیقی و هنر بصورت ابزاری و کاربردی و درست در جهت مقدس کردن این دو نگاه کنید، اینجا دیگر هنر قائم به خودش نیست. قائم به ارزشی است که اصلا هنر در نقطه مقابل آن قرار گرفته است. هنری که در ستایش زندگی و زیبایی است در این دستگاه در ستایش نابودی و مرگ و آن هم از شنیع ترین و مشمئز کننده ترین شکل اش حرف می زند. هنری که پیام اش ارج گذاردن به زندگی و کمال و لذت بردن از مواهب زندگی است اینجا کارکردش درست بر عکس است در مذمت و هجو زندگی و زیبایی حرف می زند و ستایش می کند. نمی خواهم بگویم همه هنر این است که به حال فکر کند و آرمانگرا نباشد. اما خطی که سازمان دنبال می کند درست در تقابل با فلسفه هنر است. مردن در راه آرمان چیز خوبی است. اما مردن برای کسی که خودش به هیچ پرنسیب و آرمانی جز قدرت اعتقادی ندارد، قربانی شدن است. سازمان درست در تقدیس این نوع قربانی شدن دست به این کارها می زند. گفتم همه هدف سازمان در وهله اول این بود که از مرگ این دو نفر اسطوره و قدیس درست کند. بعد به قول خودش این را راهگشایی و بعد هم مسیر رستگاری برای دیگران بکند.

اینها تعابیر و تحلیل هایی است که خودشان ارائه می دادند. حالا اینکه چطوری این آموزش ها به تشکیلات تزریق می شود بحث جداگانه ای است. مثلا در قرارگاه اشرف این ماجرای اسطوره سازی اول با مژگان شروع شد. البته قبل اش مسعود تماس گرفته بود و گفته بود اقدام این دو نفر اوج گذشت و فدا و صداقت ایدئولوژیکی را نشان می دهد. این را هم فکر می کنم قبلا اشاره کردم که پیام اول مسعود این بود که سهل انگاری و کم مایه گذاشتن شما باعث شده مریم این مدت در بازدداشت بماند و کلی از تشکیلات ادعای طلبکاری کرد. اما بعد رفت روی این ریل که از این دو نفر اسطوره سازی کند. شروع کرد به تحسین و تمجید کردن از ندا و صدیقه و بعد هم دیگر کسانی که در این ماجرا خودسوزی کرده بودند. بعد آمد روی طرح این موضوع که اقدام این دو نفر را به قول خودش تبیین کند و توضیح می داد که آدم چطور می تواند به این درجه از کمال برسد. شروع به توضیح دادن درباره نقطه وصل انسان به بیرون از خودش کرد. اینکه چرا بعضی آدم ها به این راحتی دست به این کارها می زنند و چرا برای دیگران این اقدامات دشوار و ناممکن است. البته این توضیحات را قبلا هم داده بود. مثلا این بحث که وقتی فردی نقطه اتصال اش در درون خودش باشد، کندن از خودش مشکل است. اما وقتی از درون جدا شد و این نقطه وصل را به بیرون از خودش و یک جای مطمئن وصل کند و از او فرمان بگیرد، انجام چنین اقداماتی چقدر آسان می شود. در ادامه روی این معنی انگشت می گذاشت که ندا و صدیقه پیش از اینکه این اقدام را بکنند خودشان را از نقطه اتصال درونی شان جدا کرده و به مریم وصل کرده بودند. برای همین می گفت این اقدام چقدر برای این دو نفر ساده و راحت بوده است. می گفت مثلا کسی که می خواهد از یاس و ناامیدی خودش را به آتش بکشد خیلی سخت است اما برای کسی که می خواهد با این اقدام خودش را در وصل به دیگری ببیند و رستگار شود، این اقدام یک نوع عزیمت است، از دنیای روزمره گی و مادی به یک دنیای ابدی و روحانی است.

رجوی می گفت وقتی می گویم ذوب شدن در رهبری معنی اش این است که وقتی قرار می شود به رهبری صدمه ای وارد بیاید در این وضعیت دیگر همه چیز در این راستا است که جان این رهبری را محافظت کنیم. روش و ابزارش هم در حداقل ممکن دادن جان و فدیه کردن است. این توضیحات را مسعود بعد از خاتمه وقایع ژوئن برای ما البته بصورت صوتی مطرح می کرد. در ادامه هم از ده نفر دیگری که خودشان را سوزانده بودند به نام کوچک یاد کرد و تجلیل کرد. در قدم بعد مژگان وارد موضوع شد. توضیحات تکمیلی و مبسوطی درباره حرف های رجوی داد و در ادامه هم گفت بچه های قرارگاه پیشنهاد داده اند برای این دو نفر در قرارگاه اشرف بنای یادبود درست کنیم. خوب از یک طرف رجوی این دو نفر را با تحلیل و تئوری اسطوره و قدیس می کرد و در ادامه هم امثال مژگان و صدیقه حسینی می آمدند بر روی این تحلیل ها سوار می شدند و فضا را با ساخت مثلا بنای یادبود، مزار سمبولیک، نامگذاری خیابان و بیابان، نصب عکس های قدی، گذاشتن دستخط وصیت نامه های آنها بر سر هر کوی و برزن و خیلی اقدامات عملی و اجرایی دیگر اقدامات موازی انجام می دادند. و اینطوری توی ریل تکثیر امثال ندا و صدیقه می رفتند. اینها توضیحات اش مفصل است.

قسمت بیستم: سناریو نویسی، روش همیشه جاری در مناسبات

بنیاد خانواده سحر: وقایع ژوئن و تبعات آن موضوعات فرعی زیادی را در خود جای داده است. برای دنبال کردن این موضوعات و سوالات تا فراموش نکرده ام می خواهم بپرسم مریم رجوی کلا چند روز در بازدداشت پلیس فرانسه بود؟

خانم بتول سلطانی: دقیقا یادم نیست، ولی فکر کنم بیست روزی در بازدداشت بود. اما واقعا وقتی به آن روزها فکر می کنیم و حجم اتفاقات و کیفیت آنها را بیاد می آوریم، انگار به اندازه یک سال گذشته است. فکر می کنم مریم رجوی ساعت ۸ روز یازده تیر آزاد شد.

بنیاد خانواده سحر: خوب بعد از این بازدداشت چه پیام مشخصی داد و قصدش چه بود؟

خانم بتول سلطانی: آنطور که خودش ادعا می کرد در طی مدت بازدداشت چند پیام آماده کرده که اجازه انتشار آن را نداده اند. از جمله یک پیام ویدئویی که ظاهرا می خواسته خطاب به اعضای سازمان در اروپا و در قرارگاه اشرف بگوید خودسوزی ها را متوقف کنید. اینها را در اولین سخنرانی اش بعد از آزادی مطرح کرد. از اقدامات دیگری که بعد از آزادی انجام داد برگزاری یک مراسم جشن در مقر خودش در پاریس بود. در این مراسم که در آن شماری از اعضای شورای ملی مقاومت و اعضای سازمان و همچنین تعدادی از همسایگان حضور داشتند، مریم به میهمانان گل اهداء کرد و بعد هم سخنرانی کرد. بخشی از مراسم جشن ها هم در خیابان های اطراف برگزار شد. از نکات جالب توجه در این جشن ها حضور دخترها و پسرهای زیادی بود که همراه با ترانه های لس آنجلسی، آنطور که تلویزیون نشان می داد و البته معلوم بود بعضی جاها را هم سانسور کرده بودند، دلی از عزا در آوردند. البته همان طور که گفتم من در پاریس نبودم و این مراسم را از سیمای مجاهدین مشاهده می کردم. اما خوب همین جشن و سرورها هم به نوعی در قرارگاه اشرف بود. اتفاقا من مراسم یکی از این جشن ها را در کامپیوتر خودم دارم. البته این جشن ها بطور همزمان در قرارگاه مریم در پاریس و قرارگاه اشرف برگزار می شد و بصورت کال کنفرانس پخش می گردید. سازمان سعی کرده بود فضای کاملا شاد و مفرحی ایجاد کند. با این تفاوت که در پاریس و اشرف این دو فضا به لحاظ شکل کاملا فرق می کرد. آنجا بیشتر سعی اش دراین بود که مدرن نمایی کند و اینجا بیشتر ازطریق یک نوع مراسم آئینی و عرفانی فضا را تلطیف و شاد کند.

بنیاد خانواده سحر: بعد از آزادی مریم یکسری مراسم سیمای آزادی پخش می کرد اشعاری مثل متن یا رقص سماع بود. در مورد کسانی که در عملیات کشته شده بودند، در مورد ایده اش که چه کسانی پشت اینها بودند طراحی می کردند، تا چه اندازه شاهدش بودی ؟

خانم بتول سلطانی: اصلی ترین هدف آنها این بود که مرگ صدیقه مجاوری و ندا حسنی را جنبه قداست بدهند. و بصورت یک سمبل و نماد دربیاورند. شروع این جریان هم از پیام مسعود شروع شد. جایی که گفت این خودسوزی و مرگ اوج اخلاص و وصل ندا را نشان می دهد. بعد هم مژگان این جریان را در قرارگاه دنبال کرد. اما پیام رجوی جدای از این جنبه تحسین و تمجید، یک جنبه انتقادی به تشکیلات هم داشت و آن جایی بود که می گفت تشکیلات نباید اجازه می داد مریم این مدت در بازدداشت بماند. صراحتا می گفت تشکیلات در این رابطه خوب کار نکرده وگرنه این مدت نباید طول می کشید. روی این نکته اصرار می کرد که این تعداد و کیفیت از خودگذشتگی در واقع آن چیزی نیست که پیشتر در بحث فدا و صدق روی آن بحث و کار ایدئولوژیک کرده ایم. و خوب حرف اش این بود که خودسوزی در این راستا راحت ترین کاری بوده که می توانستیم انجام بدهیم چون در نقطه وصل با مریم، یعنی نقطه وصل با بیرون از خودمان، بوده ایم. این خودسوزی را مثلا مقایسه می کرد با کسی که قرار است از روی یاس و ناامیدی دست به این کار بزنند. می گفت آن آدم در واقع به جایی وصل نیست و حتی تا حدود زیادی هنوز به خودش وصل است، به تمایلات دینی خودش هنوز پیوند دارد و بنابراین اقدام اش به نسبت زیادی در مقایسه با شما دشوار است، اما کار شما به مراتب ساده تر بوده است. رجوی در ادامه این پیام بار دیگر همان بحث های ایدئولوژیکی درباره فدا و صدق را و رهبری عقیدتی را ادامه داد و حرف اش این بود که وقتی ما گفتیم ذوب در رهبری منظورمان این بود که هر زمان این رهبری از سوی هر کسی مورد تعرض و حمله قرار گرفت باید رفت روی این مدار که تا آنجا که قدرت داریم برای دفاع از او مایه بگذاریم. بعد ادامه می داد دستگیری مریم در واقع یک بستر کاملا مادی و عینی برای محک خوردن این بحث های ایدئولوژیکی بوده است. بعد هم در ادامه همانطور که گفتم مژگان این بحث را پی گرفت و موضوع ساختن بنای یادبود برای قربانیان را مطرح کرد. البته این را به عنوان یک پیشنهاد از سوی سایر افراد مطرح کرد.

بنیاد خانواده سحر: این خیلی موضوع جالبی است که سازمان هر کاری می خواهد بکند به نوعی آن را از زبان بقیه افراد و لایه های پائین مطرح می کند و بعد می کشاند توی مناسبات و سر بقیه هم منت می گذارد. در این باره توضیحی دارید.

خانم بتول سلطانی: سازمان تقریبا در تمام کارهای اش از این سبک و شیوه استفاده می کند. مثلا من یادم می آید سر موضوع انتخاب صدیقه حسینی می آمدند در لایه های شورای رهبری مطرح می کردند که چه نشسته اید شما که لایه های پائین دارند روی انتخاب صدیقه حسینی اتفاق نظر می کنند. می گفتند لایه های پائین در این رابطه پیشنهاد آورده اند و شما هنوز در خواب هستید. خوب وقتی این را در سطح شورای رهبری مطرح می کردند ناخوداگاه این به ذهن می رسید که شاید صدیقه حسینی واقعا صلاحیت این مسئولیت را دارد و همینطوری توی مناسبات و در تمام لایه های مختلف این جا می افتاد. شاید هم مثلا از قول ما برای لایه های پائین مطرح می کردند که مثلا در سطح شورای رهبری چنین تصمیمی گرفته شده است و به این ترتیب همه از نظر ذهنی آماده می شدند تا زمانی که نشست برگزار بشود و عملا صدیقه در یک انتخابات از پیش تعیین شده مسئول اول سازمان بشود. به این شکل وقتی صدیقه به رای گیری گذاشته می شد ناگهان سه هزار نفر دست خودشان را به علامت موافق بالا می بردند و جالب این بود که حتی یک رای مخالف و حتی ممتنع هم وجود نداشت.

در قضیه ندا و صدیقه و ساختن بنای یادبود هم همین قاعده دنبال شد و قصدشان این بود که همه چیز را به گردن بقیه بگذارد و اینطوری وقتی مقدس مابی می کنند بطور طبیعی تاثیر مضاعفی روی مناسبات می گذارد. البته حالا استنباط من از موضوع این است که می خواستند با ساختن این بنا و مقدس جلوه دادن این اقدامات زمینه را برای انجام دادن این گونه اقدامات در روز مبادا در اشرف فراهم کنند. منظورم همان استفاده از بحث سپر انسانی برای پیش بردن هدف های سازمان است که اگر فرصت اش باشد روی آن هم بحث خواهیم کرد. خوب همه این کارها برای این بود که بگویند این اقدامات از دل خود مناسبات و به اختیار افراد بیرون آمده است و ما هیچ نقشی در این کارها نداشته ایم. مثلا وقتی مرضیه باباخانی را برای رفتن جلوی دوربین خبرنگاران انتخاب می کنند، می دانند چه چیزی را دنبال می کنند. مرضیه هم ادعا می کند خودش اقدام به این کار کرده است اما من عضو شورای رهبری بخوبی و وضوح می دانم و صددرصد هم می دانم که او یک فرمان تشکیلاتی را انجام داده است. می دانم که اینها همه روی یک ریل تشکیلاتی پیش می رود، هم خودسوزی اش هم اعترافات و مصاحبه های او. و خیلی هم سعی می کند دم به تله ندهد.

بنیاد خانواده سحر: به نظر شما در این وضعیت موفق شد که دم به تله ندهد .

خانم بتول سلطانی: خیلی سر این که گاف ندهد انرژی می گذارد. مثلا در انتخاب این که چه کسی را بیاورد جلوی دوربین، و چه نوع سناریویی بچیند .

بنیاد خانواده سحر: درباره آن دادگاه پاریس و اتهاماتی که در این خصوص متوجه سازمان بود چه می دانید.

خانم بتول سلطانی: ببینید اولا در مناسبات چیزی را از بیرون نقل نمی کنند. هر چیزی که قرار است مطرح بشود منبع اول و آخر آن خود سازمان است. مگر اینکه مطلب و موضوعی به کل و در تمامیت اش به نفع سازمان باشد که این هم غیر ممکن است. این یک قانون است. در نوبت بعد هم اگر قرار باشد و ناچار باشد مطلبی را از بیرون نقل کند، می رود روی این خط که مطالبی را انتخاب کند که برای آنها جواب داشته باشد. اما همانطور که گفتم مطالب در تائید خودش را خیلی حواسش جمع است که از دست ندهد و تا آنجا که می شود بهره برداری کند. تازه همین اندازه را هم فقط در سطح شورای رهبری مطرح می کند. سر همین دادگاه خودسوزی ها و مریم هم همینطوری برخورد کردند. سر همین بحث خودسوزی ها مطرح می کردند که ما چکاره بودیم که اینها این اقدامات را انجام دادند. ما که نخواستیم این افراد خود سوزی کنند. یک نکته جالب در این رابطه اینکه وقتی سازمان وارد چنین ماجراهایی بشود از صدپیچ قبل از این مسائل، میز خودش را می چیند. روش کارش اصلا اینطوری است. پیچیده ترین نوع اش را در همین اقدامات انتحاری ۱۷ ژوئن می توان شاهد بود. مثلا روی کمترین احتمالات و فرض ها می رود و از همانجا خودش را با آینده وفق می دهد، چک می کند، ببیند کجاها می شود رد پای سازمان را دید و چطور این رد پاها را پاک کرد. سر همه مسائل درونی هم همین خط و روش را دنبال می کند. مثلا همین رویه ها را می برد روی کسانی که از تشکیلات فرار می کنند. با کمال افتخار مطرح می کرد اینها را از سازمان اخراج کرده ایم. بحث اخراج اصلا مطرح نبود. همه آنها جداشده بودند. برای همین هم وای به حال مسئولی که تحت امرش از سازمان فرار کرده باشد.

در راستای همین جوسازی ها بد نیست اشاره کنم در جریان وقایع ژوئن اولین نفری که بلند شد و شروع به جوسازی کرد برای اینکه خودش را بسوزاند همین مژگان بود. این آدم شروع کرد به دویدن بطرف محوطه که خودش را بسوزاند. در همین موقع ده نفر دنبال اش کردند که جلو او را بگیرند. به او التماس می کردند که منظور ما تو نبوده ای تا جلو او را بگیرند. اما وقتی قرار است مثلا محسن شریفی این کار را انجام بدهد هیچیک از این افراد نیستند. وقتی در اروپا دست به این کار می زنند هیچیک از افراد حضور ندارند تا این شبهه پیش نیاید که این کار یک اقدام تشکیلاتی است. مورد دیگر حتی از روی دفترچه ندا حسنی اسکن گرفته بودند تا ثابت کنند اقدام او خودسرانه و ارادی بوده است. یا مثلا قبل از اینکه ندا دست به این اقدام بزند از آنجایی که می دانستند و خودشان در جریان کامل ماوقع بودند، رفتند سراغ خانواده او یک سناریو و طرحی نوشتند که این هیچ شبهه ای در این خصوص پیش نیاید. به قول معروف دستگاه را تمام و کمال آب بندی کردند.

بنیاد خانواده سحر: با وجود همه این تلاش ها می توانید به مواردی اشاره کنید که این سناریوها را نقض کند و از درون آنها گاف و رد پای سازمان بیرون بزند.

خانم بتول سلطانی: برای من درآوردن این تناقض ها و گاف ها خیلی ملموس و آسان است. مثلا اینکه مسعود در تماس تلفنی اش می گوید دستگاه چپ و چار کار کرده یعنی که جا داشته همه شما خودتان را اتش بزنید و صریح اعتراض می کند که چرا نکردید. چرا دستگاه اینقدر کند عمل کرده است. من این تناقض ها را در مقابل اینکه مریم می گوید چرا خود سوزی کردید، براحتی در می آورم. اگر قرار نبوده دست به این اقدامات بزنند، پس شما چرا می گویید خود سوزی ها کم بوده است. البته این اطلاعات را بطور موازی در تمام سطوح سازمان مطرح نمی کنند، چون طرف به هر حال به میزانی می تواند این تناقضات را در بیاورد. آن وقت کمترین سوالی که به ذهن اش می زند این است که پس شما آمده اید خودتان اعضا را کشته اید. خوب در این صورت چند تا فحش هم نثار سازمان می کند و بیرون می زند. بنابراین مهمترین چیزی که در این رابطه مهم است نحوه اطلاع رسانی در لایه های مختلف سازمان است. شما هر چقدر از بالا به مناسبات نگاه کنید این تناقضات را بیشتر متوجه می شوید. اما به همان اندازه هم محافظه کار و سازشکار شده اید. همان اندازه هم وابستگی های شما ریشه ای و خروج شما پر هزینه تر شده است. برای همین هم یک عضو شورای رهبری وقتی متوجه این تناقضات می شود حرف اش این است اگر تمام دنیا هم بسوزد چیزی فرق نخواهد کرد. حالا بیایید مثلا روی یکی از همین افراد که شهامت اعتراض و بیان تناقضات را داشته تمرکز کنید. فاطمه غلامی را مثال می زنم. او را به جایی رساندند که می شود به زندگی سگی تشبیه کرد. چون توان این را هم نداشت که از تشکیلات فرار کند. او را واداشته بودند علف های هرز محوطه را بکند. آنقدر در آفتاب نگه اش داشته بودند که سرطان پوست گرفته بود. آدم احساس می کرد او را مقابل یک مرگ تدریجی گذاشته اند.

بنیاد خانواده سحر: از بحث اصلی منحرف می شویم، اما بد نیست در این جا به آدم هایی در همین رده اشاره کنید که سازمان آنها را تحت برخورد قرار داده است.

خانم بتول سلطانی: خیلی افراد بودند در همین رده ها و لایه ها که حتی دست به خودکشی زدند. بخصوص سطوح بالا مثلا کمال حدادی با سیانور خودکشی کرد. بحث اش مفصل است سعی می کنم در جای خودش اینها را مطرح کنم.

قسمت بیست و یکم: اقدامات انتحاری ۱۷ ژوئن و آزمایش تبعیت پذیری تشکیلاتی

بنیاد خانواده سحر: این خودسوزی ها چه تاثیراتی روی مناسبات قرارگاه اشرف گذاشت؟ بطور مشخص مثلا چه سمت و سویی را در این رابطه دنبال می کردند؟

خانم بتول سلطانی: بازتاب این اقدامات خیلی گسترده بود و از جنبه های مختلف می توان درباره آن حرف زد. مثلا یک وجه قضیه جنبه پروپاگاندای قضیه یعنی جنبه تبلیغاتی آن در اشرف بود. همانطور که گفتم این جنبه بیشتر از طریق تهیه ویدئوکلیپ ها، موسیقی، تئاترها و نمایش های تلویزیونی و این گونه وسایل به افراد منتقل می شد. مثلا یادم می آید در این راستا رفته بودند تعدادی از آهنگ های قدیمی را که مضمون اشعار و ملودی های اش با محتوای فداکاری و مرید و مرید بازی همسو و هم اهنگ بود پیدا کرده بودند و آنها را با فیلم های مربوط به خودسوزی ها میکس کرده بودند و مدام توی غذاخوری و سلف سرویس ها به نمایش می گذاشتند. یا بعضا روی بعضی از این آهنگ ها متن هایی متناسب با آنچه خودشان می خواستند سوار کرده بودند. راستای همه این اقدامات روی چند مضمون تنظیم شده بود. یکی تهییج افراد به این اقدامات. یکی جنبه ستایش آمیز و مقدس کردن این اقدامات، یکی برانگیختن احساس خود کم بینی و حقارت در مقایسه با این افراد، یکی تشدید این حس که ما واقعا در این ماجرا کاری نکرده ایم و در واقع همان حس بدهکاری در افراد. یکی بردن افراد به درون و فردیت خودشان و وادار کردن آنها به انجام نوعی عملیات جاری درونی که به نظر من برآیند و تاثیر این به مراتب بیشتر از این بود که مثلا فرد در میان جمع این احساسات و درون خود را بیان کند. یکی هم بستن امکان هر گونه شک و تردید و سوال و ابهام در خصوص نفس این اقدامات. این فضا بیشتر در پی تشدید و تثبیت این اقدامات بود.

در این شرایط به فرض اگر کسی هم درباره این گونه اقدامات شک و تردیدی داشت و یا حتی سوالی درباره این اقدامات به ذهن اش می زد، اصلا به خودش اجازه نمی داد آن را طرح کند. به کلی هر نگاه عقلانی و چالش برانگیزی در این شرایط خفه می شد و افراد فقط مجاب و مقهور این فضا بودند. یک نکته پر اهمیت دیگر در این فضا این بود که افراد را وادار می کرد تا بلافاصله بروند روی اعلام داوطلبی برای انجام چنین اقداماتی و نام نویسی کنند تا در زمان مقتضی خودشان را آتش بزنند و یا به هر گونه دیگر این عملیات انتحاری را انجام بدهند. این بخشی از این تاثیرات بود که بیشتر همانطور که گفتم جنبه تبلیغاتی و احساسی داشت. یک بازتاب دیگر این بود که در مناسبات بحث های نظرخواهی براه انداختند. مثلا برای تشکیلات فهمیدن این موضوع که چند درصد از افراد در زمان دستگیری مریم داوطلب خودسوزی بوده اند خیلی مهم بود. این هم برای شان مهم بود که این افراد تا چه اندازه در چنین وضعیتی تبعیت تشکیلاتی داشته اند. یعنی تصمیم شان از روی اراده و خواست قلبی بوده و یا اینکه تحت تاثیر عوامل بیرونی و فاکتورهای دیگر بوده اند. اینها بحث های خیلی دقیق و پراهیتی بود که در اشکال مختلف دنبال می کردند. مکانیزم این بحث ها هم همان نظرخواهی ها بود. در این نشست ها طوری برخورد و تنظیم می کردند که افراد بصورت ناخودآگاه واکنش های درونی خودشان را نشان می دادند. شاید جایی به این موضوع اشاره کرده باشم یا نه نمی دانم اما بد نیست بار دیگر این نکته را مورد یادآوری قرار بدهم که در تشکیلات شاید داوطلب شدن برای خودسوزی و یا اقدامات انتحاری به هر شکل و نوع و با هر انگیزه ای خیلی مهم باشد و این تمایل شاید یکی از پارامترهای قوی برای ارتقاء تشکیلاتی بود. اما پیشتر از این چیزی که اهمیت داشت تبعیت تشکیلاتی بود. برای اینکه سازمان بعد از اعلام انقلاب ایدئولوژیک اش این را مطرح می کرد که بحث گذشتن از جان و فدا شدن خیلی وقت پیش در سازمان حل شده است و هر کس که می خواهد وارد سازمان بشود، مردن و آمادگی برای مرگ پیش شرط و مبنای ورود به سازمان است.

بنابراین صرف آمادگی برای فدا شدن و مردن دیگر آن کارکرد کلیدی و تعیین کننده را ندارد. چون حل شده است. خوب حالا چه چیزی در اولویت قرار گرفته است، تبعیت و اطاعت پذیری محض تشکیلاتی و عقیدتی و سیاسی است. به این معنی که هر چه تشکیلات می گوید به منزله وحی منزل است و هیچ اما و اگری نباید درباره ان مطرح کرد. این شده بود اصل اول تشکیلاتی. در همین مقطعی هم که درباره اش صحبت می کنیم یعنی ژوئن ۲۰۰۳ بسیاری از چک های تشکیلاتی روی افرادی که اعلام داوطلبی خودسوزی کردهبودند روی این موضوع متمرکز شده بود که ببینند این افراد جدای از اینکه داوطلب خودسوزی ها بوده اند تا چه میزان اصل تبعیت و اطاعت تشکیلاتی را فهم کرده و به ان گردن گذاشته اند. مثلا من یادم می آید در همین ایام افرادی به اصرار می خواستند خودشان را به آتش بکشند، اما تشکیلات ضمن توجیه آنها به اینکه این کار نفع و نتیجه ای برای سازمان ندارد، انها را ظاهرا متقاعد می کرد. اما بودند افرادی که از این نتیجه گیری و نوع نگاه نفع طلبانه به موضوع چندان خوششان نیامده بود و بدشان نمی آمد که خودسرانه دست به این اقدام بزنند. این به اصطلاح برای سازمان اهمیت پیدا کرده بد. برای این که اصل تبعیت تشکیلاتی را زیر علامت سوال می برد. درست است که فرد می خواسته خودش را به آتش بکشد و چیزی را از دست می داده که دیگر نه قابل برگشت بوده و نه حتی تردیدی در ادعای اش یافت می شده، اما تشکیلات از این زاویه به موضوع نگاه می کرد که او دارد از دستورات و فرمان های تشکیلاتی تمرد می کند و آنچه برای اش مهم بود نفس و ذات این تمرد بود. فرقی نمی کرد که برای چه و در راستای چه هدف و خواستی تمرد کرده است.

این نافرمانی تشکیلاتی و یا حداقل واکنش در قبال آن برای سازمان خیلی مهم بود. چون به این معنی بود که این تمرد و نافرمانی ممکن است در موضوعات و جنبه های دیگر تشکیلاتی نیز ماده بشود و آن وقت است که هزینه و تبعاتی بیشتر از این به همراه دارد. اینجا در واقع می خواستند با همین محمل و پوشش یکی از بندهای مهم انقلاب شان را یکبار دیگر و در کوران یکی از بحران ها تست کنند تا بفهمند این اصل چقدر تثبیت شده و احتمالا در چه سرفصل ها و بزنگاه هایی میتواند کارکرد و ماهیت اش را از دست بدهد. اگر یادتان باشد در تحلیل بندهای انقلاب روی این موضوع و بند خیلی صحبت کردیم. روی این اصل که از بعد از اعلام انقلاب ایدئولوژیک و اعلام رهبری عقیدتی دیگر معیار صلاحیت بکلی عوض شد. دیگر به صرف سابقه مبارزه و زندانی کشیدن و حتی از دست دادن وابستگان و اعدام آنها و یا حتی میزان پایداری در زندان های جمهوری اسلامی کسی را ارتقاء تشکیلاتی نمی دادند و صلاحیت اش را با این معیارها اندازه گیری نمی کردند. در این مقاطع حتی بودند افرادی که به لحاظ رده و مسئولیت های تشکیلاتی تا حد مرکزیت هم بالا بودند اما به همین بهانه و مشکل به کلی از آنها خلع مسئولیت و رده کردند. از این افراد خیلی زیاد بودند. و تازه وقتی مسئولیت های آنها را می گرفتند انها را به کارهای پائین و دشوار مقید و مجبور می کردند.

دو هدف از این کار دنبال می کردند یا او را مجددا به لحاظ پذیرفتن اصل تبعیت پذیری و اطاعت تشکیلاتی چک می کردند. اگر سکوت می کرد و اعتراضی نداشت بطور طبیعی او را مهار و کنترل کرده بودند و اگر باز تمرد می کرد و یا در مناسبات دست به اعتراض می زد، واکنش متناسب با او نشان می دادند و به این ترتیب خطرات احتمالی حضور او در مناسبات را رفع می کردند. درست از همان زمان تشکیلات از هر فرصتی برای چک این تبعیت پذیری استفاده می کرد. یکی از این بازتاب ها همین چک غیر محسوس روی افرادی بود که یا اعلام داوطلبی برای خودسوزی کرده بودند و یا بر عکس هیچ واکنش اعتراضی در قبال دستگیری مریم نشان نداده بودند. یعنی نه اعلام داوطلبی برای مرگ برای شان در اولویت بود و چندان اهمیت داشت و نه انفعال صرف در قبال آن داشتند. بلکه اصل تبعیت و اطاعت پذیری اولی و ارجح بر هر چیز دیگر بود. این هم یکی از آن جنبه های مهمی بود که در این مدت روی آن خیلی مانور دادند. البته نه بصورت محسوس و آشکار. چون در اینصورت ممکن بود هدف و منظورشان لو برود و چیزی در این راستا دستگیرشان نشود. اینها البته جنبه های دیگر و پنهان بازتاب و پی آمدهای خودسوزی های ۱۷ ژوئن در قرارگاه اشرف بود.

بنیاد خانواده سحر: برای اطلاع رسانی وقایع خودسوزی ها از چه منابع خبری استفاده می کردند. منظور من این است که آیا برایشان مهم بود که اخبار این وقایع را تنها خودشان بدهند یا از قول منابع دیگری نقل کنند. و اگر اینطور بود اهمیت اش را در چه می دانید.

خانم بتول سلطانی: اول از همه سیمای آزادی مهمترین کانال اطلاع رسانی در این قضیه بود. اما سازمان بدش نمی آمد این اخبار و اطلاعات را از طریق خبرگزاری های مهم و معتبر می داد. اما از طرفی هم نمی خواست اخبار و اطلاعات بطور مستقیم برای قرارگاه اشرف پخش شود. چون به هر حال تماشای این شبکه های خبری جزو ممنوعه ها بود. چون سازمان در مواجهه با این رسانه ها دو برخورد متناقض داشت. یکی تحلیل طبقاتی و تئوریک روی این رسانه ها بود که خروجی و نتیجه اش وابستگی این منابع خبری به بنگاه های خبری امپریالیستی بود. یعنی سازمان نمی خواست به این خبرگزاری ها به این صورت مشروعیت بدهد. چون بعضا سانسورهای اش را روی همین تحلیل ها سوار کرده بود. می شود به نوعی گفت آنها را دشمنان در سایه خود می دانست. اما از طرف دیگر ناچار بود بخاطر برد و نفوذ و اهمیتی که این منابع و خبرگزاری ها در جهان داشتند برای نشان دادن اهمیت سازمان و اینکه در معادلات جهانی نقش دارند استفاده کند. برای همین سازمان همواره در بالانس و دوگانگی بود. هر جایی که اخبار خارجی یکدست به سود و نفع تبلیغاتی اش تمام می شد، آنها را مورد توجه قرار می داد و هر وقت به زیان اش بود بکلی تحریم می کرد. مثلا یکی از این رسانه ها بی .بی. سی فارسی است که به شدت مورد تنفر سازمان است. برای همین کمتر پیش می آید سازمان منبع خبرش این رسانه باشد.

سال ها پیش مثلا شاملو یک تعبیری درباره بی بی سی بکار برده است که سازمان هنوز روی این سوار است و خصومت اش را اینگونه ابراز می کند. برای همین حتی وقتی بی.بی.سی فارسی خبری نقل می کند که به نفع سازمان است نمی داند چطوری با آن خبر و نقل اش برخورد کند. فرض کنید بی.بی.سی فارسی خبر یکی از سفرهای سیاسی و ملاقات های مریم رجوی را بدون هیچ موضع گیری و تحلیل منتشر می کند. خوب سازمان نمی داند در این مواقع چطور برخورد کند برای همین ممکن است خیلی جاها این امکان و فرصت را از دست می دهد. اما یک ترفند و رویه ای هم پیش گرفته است به این ترتیب که بعضا این اخبار را همراه با چند تا فحش و بد و بیراه اعلام می کند. بگذریم البته بحث در این خصوص مفصل است و طرح همه آنها در این فرصت ممکن نیست. اما در این مورد بخصوص هم سازمان یک چنین ترفندهایی را بکار گرفت. به این ترتیب که خبرهای تنظیمی خودش را که از تلویزیون آزادی پخش شده بود، به نقل از مثلا الجزیره، سی.ان.ان یا همین بی.بی.سی پخش می کرد و استفاده های تبلیغاتی اش را می برد. و البته این خیلی برای اش مهم بود که این حوادث در این رسانه ها چگونه بازتاب داده می شود چون از چند جهت بهره برداری می کرد. یکی همین تاثیراتی بود که روی افراد قرارگاه اشرف می گذاشت و انها را اغوا می کرد به این ترتیب که ببینید ما چگونه در معرض دید و اهمیت رسانه ها و دولت های جهان قرار گرفته ایم و به همین اندازه روی کل جریان ما و انتخاب ما به عنوان آلترناتیو استفاده می کنند. و از سوی دیگر خودشان را در عرصه بین المللی به رخ کشورهای بزرگ می کشاندند. و اصلا طراحی این اقدامات جدای از هدف اصلی یعنی عقب راندن فرانسه روی این متمرکز شده بود که سازمان بتواند برای مدت زمانی تیتر اخبار و خبرگزاری های مهم جهان باشد.

شاید از جهاتی این جنبه برای سازمان به مراتب اهمیت اش بیشتر از آزاد کردن خود مریم رجوی بود. این را مثلا می شود از روی انعکاس اخبار این موضوع توسط رسانه های ریز و درشت غربی و جهانی برداشت کرد. اگر رسانه های سازمان را در طی این مدت و حتی سالها بعد مرور کنیم می بینیم بخش عمده ای از حجم و فضای مجازی خود را اختصاص به انعکاس اخبار این خبرگزاری ها داده است. در این رابطه حتی از بازتاب دادن کوچکترین و بی اهمیت ترین خبرها نیز در این زمینه نمی گذشت و بخشی از نیروهای انسانی و کیفی خودش را مسئول جمع آوری و دسته بندی این اخبار کرده بود. و نکته جالب تر اینکه اکثر این اخبار هم منبع اولیه و اصلی اش خود سازمان بود. یعنی سازمان برای اعلام این خبرها ناچار بود ابتدای نقل خبر از هر کدام از این رسانه ها و خبرگزاری ها این را قید کند که مثلا آسوشیدپرس به نقل از مجاهد یا فلان سایت یا بیانیه شورای ملی مقاومت چنین نوشت. برای همین مثلا می بینیم متن و مضمون و تعداد کلمات تمام این خبرها و خبرگزاری ها به یک اندازه و یک شکل است. در قضیه خودسوزی های ۱۷ ژوئن سازمان بیشترین تمرکزش را برای گسترده کردن اخبار این عملیات انتحاری بکار گرفت.

قسمت بیست و دوم: عملیات ۱۷ ژوئن، سازمانیافته یا خودسرانه؟

بنیاد خانواده سحر: خانم سلطانی یکی از موضوعاتی که در جریان این خودسوزی ها مشاهده شد بازتاب تصویری این وقایع بود. منظورم گزارش های خبری و تصویربرداری هایی بود که سازمان کرده بود. این کار از جهات مختلفی می تواند مورد ارزیابی قرار بگیرد. حتی از جهت قانونی و اینکه سازمان ادعا می کند این اقدامات ارادی و بعضا خودسرانه بوده است. یعنی همین فیلم هایی که در حین خودسوزی ها تهیه شده می تواند ثابت کند که این اقدامات خودسرانه نبوده و پشت آنها یک تشکیلات و برنامه ریزی پنهان بوده است. بطور کلی می خواهم روی این موضوع و بازخوردها و بازتاب های اش صحبت کنید.

خانم بتول سلطانی: قبل از اینکه وارد این بحث بشوم باید عرض کنم در این مقطع من در اروپا نبودم و بطور مستقیم چیزی ندیدم. آنچه عرض خواهم کرد استنباط و دریافت شخصی ام در این رابطه است. بخشی هم آشنایی با کدها و نشانه های آشنا و قراردادی است. اما آنچه کاملا محسوس است و در ادعاهای سران مجاهدین هم می شود دنبال کرد این است که این تصاویر تماما توسط افراد سازمان تهیه شده است. در همان زمان در نشست های داخل اشرف مطرح می شد که این تصاویر را خودمان گرفته ایم و در اختیار رسانه ها و خبرگزاری های خارجی قرار داده ایم. حتی تصاویر مربوط به خودسوزی مرضیه باباخانی و محسن شریفی را در نشست های شورای رهبری نشان دادند و در همانجا هم گفتند که این فیلم ها توسط اکیپ های تصوبرداری سازمان تهیه شده است. اما در مناسبات بیرونی اصلا روی این موضوع موضع گیری نکردند و ادعای شان این بود - البته آنگونه که غیر مستیم وانمود می کردند – که اینها توسط خبرگزاری های خارجی تهیه شده است. خوب حالا موضوع این است که همین تصاویر را اگر با تعمق نگاه کنیم شاید حتی در برخی موارد می توانیم افراد خود سازمان را در کادر این فیلم ها ببینیم. اگر چه سعی شده تا حد امکان از اینگونه گاف ها ندهند. اما به هر صورت این اتفاقات افتاده است و می توان شاهد برخی از این گاف ها بود.

جدای از این می توان با روش های دیگری هم ثابت کرد که این تصاویر را خود سازمان تهیه کرده است. مثلا هر خبرگزاری وقتی خبر تصویری از یک حادثه را ضبط می کند این در انحصار خودش است و اگر هم قرار باشد در اختیار منابع دیگری گذاشته شود لوگوی همان منبع روی فیلم این گزارش ها وجود دارد. به این دلیل که در غرب اصلا یک رقابت و مسابقه حیاتی میان خبرگزاری ها، در این خصوص که چه رسانه و خبرگزاری ای توانسته اولین دسترسی ها را به یک خبر داشته باشد، هست. به یک معنی انتشار اولیه یک خبر و تصاویر آن مثل قانون کپی رایت می ماند. حق اولیه اش برای یک خبرگزاری محفوظ است. حالا با احتساب همین موضوع می توان به راحتی ثابت کرد که این خبرها را خود سازمان تهیه کرده و در اختیار سایر رسانه ها گذاشته است. خوب وقتی این مسئله را بتوانیم ثابت بکنیم به اثبات خیلی مسائل پشت پرده منجر می شود. اولین چیزی که ثابت می شود سازمانیافته بودن این اقدامات است. وقتی شما به محض شروع به یک اقدام خودسوزی در صحنه حاضر هستید و از اول تا آخر آن را فیلمبرداری می کنید، معلوم است که این اکیپ فیلمبرداری از قبل می دانسته در کجا باید حاضر باشد و از چه موقع کلید بزند و حتی تا کجا کارش را ادامه بدهد. اشتباهی که سازمان در این رابطه مرتکب شده بود این بود که همه این تصاویر را بوسیله دوربین های روی دست پیشرفته خبرنگاری گرفته بود. یک وقت ممکن است شما این تصاویر را از طریق دوربین های موبایل تهیه می کنید خوب در این صورت فرض و احتمال اینکه اتفاقی باشد تا میزان قابل ملاحظه ای بالا است.

اما وقتی با آخرین دستاوردهای ممکن وارد این معرکه می شوید مسلم است که یک کار سازمانیافته و برنامه ریزی شده بوده است. حالا گذشته از این بحث، ما تصاویری می دیدیم که مثلا یکی از همین افراد می رود بنزین تهیه می کند و یک مسیر مشخصی را طی می کند تا برسد به مکانی که قرار بوده خودسوزی را در آنجا انجام بدهد، همه این تصاویر ضبط شده است. خوب در چنین وضعیتی من تعجب می کنم سازمان چگونه می تواند ادعای خودسرانه بودن این اقدامات را بکند. خوب این یک بحث برای اثبات این ادعا که این اقدامات حساب شده و کاملا تشکیلاتی بوده است. موضوع دیگری که می توان روی آن تعمق کرد، بازتاب این اقدامات در مناسبات بیرونی سازمان است. مثلا مریم وقتی آزاد شده بود گفته بود من یک پیام ویدیویی تهیه کرده بودم و در آن خواسته بودم از انجام این کارها خوددداری کنند. اما پلیس فرانسه اجازه این کار را نداده بود. به نظر من این ادعا از یک جهت کاملا می تواند درست باشد، از این جهت که اگر مریم می خواسته فرمان متوقف کردن این عملیات را بدهد، معنی اش این است که قبل از آن فرمان انجام اش را صادر کرده است. بخاطر اینکه اصلا کسی جرات نمی کند خودسرانه دست به این کارها بزند. این را برای این عرض می کنم که این قبیل اقدامات در غرب خیلی هزینه بردار است. برای کسانی که دست به این کارها می زنند و طبعا برای کسانی که آنها را سازماندهی می کنند. بخاطر اینکه سازمان می داند اگر قرار باشد این عملیات و محرک های آن لو بروند چه پیامدهایی برای آنها خواهد داشت. همانطور که دیدید در این رابطه چند دادگاه پرسروصدا نیز تشکیل شد و در همه آنها سازمان حرف اش این بود که خودسوزی ها خودسرانه و ارادی بوده است.

این را بگذارید در کنار مطالبی که در درون مناسبات روی همین موضوع عنوان می شود. مثلا حرف هایی که خود رجوی می زند و یا شورای رهبری مطرح می کند. این ها می رساند که سازمان با علم به پی آمدهایی که این اقدامات دارد وارد این معرکه می شود. منتهی آنجا که پای قانون و حسابرسی پیش میآید خودش را کنار می کشد و اظهار بی اطلاعی می کند. اما وقتی پای ادامه این مسیر و راه حل آزاد کردن مریم باشد و قرار است تشکیلات تهییج شود، آن وقت سازمان حتی از موضع طلبکاری مدعی می شود این تعداد خودسوزی ها کمتر از انتظار بوده و می توانست از نظر کمی شمار بیشتری را در بر بگیرد. برای همین می گویم این عملیات به دلیل بازتاب های غیر قابل پیش بینی و پرهزینه ای که برای سازمان داشته نمی توانسته خودسرانه باشد. این کارها مثلا با این که شما یک تخلف کوچک تشکیلاتی بکنید کاملا فرق می کند. گو اینکه سازمان از کنار آن تخلف و رفتار خودسرانه کوچک هم به این سادگی نمی گذرد. دلیل دیگری که می توان در رابطه با هدفمند بودن و تشکیلاتی بودن این اقدامات ذکر کرد، نحوه برخورد و تنظیم رابطه ای است که سازمان در کلیت خودش با موضوع می کند. من در اینجا بطور تیتروار به این موارد اشاره می کنم. اول نحوه انعکاس خبری و پوشش تلویزیونی این ماجراها است. شما همه موارد خودسوزی ها را می بینید که تصویربرداری شده است. در حالی که این عملیات در نقاط مختلف خاک اروپا اتفاق افتاده است. اینها چیز کمی نیست و همانطور که دیدیم در غرب بازتاب های فراوانی داشت. دوم جریان سازی تبلیغاتی که تقریبا در همه جا پیرامون این موضوع براه انداختند. سوم و مهمتر از همه پیام رجوی و هسته اصلی پیام او در این رابطه بود که با نام بردن از اسامی قربانیان و تمجید از آنان هر گونه شک و گمانی را در این رابطه بر طرف کرد.

باز یک نکته مهمتر اینکه سازمان از سالها قبل روی این نوع مقابله جویی ها انگشت گذاشته بود و تهدید کرده بود. من یادم می آید حتی مریم و مسعود در مقطعی فرانسوی ها را، بخصوص در نامه های انقلاب ایدئولوژیک، تهدید به خودسوزی کرده بودند. البته در آن زمان من در تشکیلات نبودم، این نامه ها در تشکیلات به شکل آموزشی و موردی برای ما خوانده می شد. در آن نامه ها همانطور که رجوی هم در یکی از سخنرانی های اش می گوید خودسوزی وجه مشترک تمامی این نامه های انقلاب ایدئولوژیک است. به این ترتیب می بینید همه نشانه ها و علائم حاکی از این هستند که این خودسوزی ها کاملا در جهت و راستای خواسته های سازمان بوده است. حتی بعد از این خودسوزی ها در نشست های شورای رهبری در قرارگاه اشرف این مطرح شد که مریم باید در دادگاه نسبت به این خودسوزی ها حساب پس بدهد.

بنیاد خانواده سحر: یک سوالی ناخودآگاه به ذهن می رسد و آن اینکه آیا تمام این خودسوزی ها به قصد کشته شدن سازماندهی شده است یا اینکه مثلا برای سازمان جنبه تبلیغاتی و سیاسی این اقدامات و تاثیرات آنها مهم است. یعنی می شود این احتمال را داد که سازمان افراد را قبلا توجیه می کرده به این که اجازه نمی دهد اینها در این عملیات جان خودشان را از دست بدهند و بلافاصله اقدام به نجات دادن آنها خواهد کرد.

خانم بتول سلطانی: بطور مشخص درباره این جنبه از این اقدامات من چیزی نمی دانم. بخاطر اینکه اگر چنین خط و خطوط و تصمیماتی هم گرفته باشند قاعدتا اینها در سطح مناسبات خارج از قرارگاه مریم در پاریس اتخاذ شده است. من به طور عینی نمی توانم روی این احتمال حرفی بزنم.

بنیاد خانواده سحر: خوب به نظر شما برای سازمان می تواند این جنبه از امور حائز اهمیت باشد، یعنی بیاید فقط روی جنبه های سیاسی موضوع حساب باز کند و افراد را متقاعد بکند به اینکه نمی گذارد هیچکس صدمه جانی ببیند، اما مثلا در عمل به نوعی به اینها نارو بزند و به کشتن بدهد.

خانم بتول سلطانی: فکر نمی کنم بشود از این زاویه به موضوع نگاه کرد. به این دلیل که نیازی به این نوع بسترسازی ها ندارند. وقتی افراد واقعا آماده می شوند جان خودشان را در این راه بگذارند بطور طبیعی پذیرفته اند و تسلیم این روش برای رسیدن به هدف شده اند. این احتمال مال زمانی است که افراد به این فرامین تمکین نکنند و آن زمینه های روانی، روحی و فکری در افراد ماده نشده باشد تا با این ترفند افراد را راضی کنند. در حالی که می بینیم سازمان اصلا نیازی به این کارها ندارد. و متاسفانه جنبه دردناک و تاسف آور قضایا هم همین است که هیچکس روی انجام این عملیات تردید و شکی به خودش راه نمی دهد. حالا ممکن است سازمان یک وقت به این نتیجه برسد که مثلا بجاگذاشتن یکی دو مورد کشته کافی است و به این اندازه بسنده می کند. اما یک وقت ممکن است نیاز به شعاع تبلیغاتی فراتر و گسترده تری دارد در این صورت هم مانعی پیش روی خودش نمی بیند. برای همین می گویم این احتمالات تاثیری در اصل ماجرا و اتفاقات نمی گذارد. مهم این است که افراد از جان خود گذشته اند و سازمان این را یک راهکار کلیدی برای حل مشکلات عدیده خودش می بیند.

به همین نسبت دست سازمان در استفاده از جان افراد و قربانی کردن آنان باز است. حالا اگر جایی مثلا می آید جان داوطلبین خودسوزی ها را نجات می دهد این به منزلت و ارزش نفسانی که انسان دارد مربوط نمی شود بلکه به محاسبات دیگری بر می گردد که هیچ ارتباطی به ارزش جان این آدم ها ندارد و باید در جاهای دیگری دنبال محاسبه و ارزیابی گشت. اما یک نکته ای در این خصوص در نشست شورای رهبری مطرح شد، زمانی که مرضیه باباخانی را نجات داده بودند و آن وضعیت تاثربرانگیز بوجود آمده بود، منظورم عوارض ناشی از خودسوزی است که روی صورت و دستتهای او بجا مانده بود، و چهره بدهیبتی پیدا کرده بود. در همین رابطه این موضوع مطرح شد که بهتر است کسی که دست به این نوع عملیات انتحاری می زند، بمیرد تا اینکه به چنین وضعیتی زنده بماند. بعد روی این بحث می کردند که مثلا دردهایی که فرد متحمل می شود، چه اندازه طاقت فرسا و غیر قابل تحمل است و همچنین آثاری که بر چهره هر فرد می گذارد، چه اندازه مشمئزکننده و دردناک و دافعه انگیز است، پس بخاطر همین پی آمدها بهتر است فرد بمیرد. در مورد مرضیه باباخانی حتی بصراحت عنوان کردند ای کاش او مرده بود.

بنیاد خانواده سحر: آیا شما تصاویر مجروحان این عملیات را مشاهده کرده اید؟

خانم بتول سلطانی: خیر من اینها را نه از نزدیک و نه حتی عکس های شان را ندیدم. اما می گفتند که پزشکان نتوانسته بودند درست اینها را معالجه کنند. اما تاثیرات غیر مستقیم آن خیلی زیاد بود. این را به جهت تبلیغاتی که برای مرضیه می کردند می شد حدس زد. در همین رابطه یک بار مژگان صحبت کرد و از ارزش های مرضیه گفت و اینکه او شهید زنده سازمان است. می گفت ندا و صدیقه مردند، اما مرضیه هر لحظه می میرد و زنده می شود. حتی این را هم اشاره می کرد که هر وقت مرضیه پوست و صورت خودش را می بیند، می میرد و زنده می شود. خوب این هندوانه زیر بغل گذاشتن ها نشان می دهد نگاه سازمان به این موضوع و بازماندگان اش چطوری است و می داند به هر حال در مناسبات چه تاثیرات حسی و درونی روی افراد می گذارد، برای همین سعی می شد یک ارزش مضاعف و بیشتر حتی به نسبت کسانی که جان شان را از دست داده اند، به اینها بدهند. منظورشان این بود که به هر صورت آن تاثیرات حسی و درونی را روی افراد و همچنین خود مجروحین به حداقل برسانند.

قسمت بیست و سوم: سازمان با خانواده ندا طوری تنظیم رابطه کرد که در نهایت از آنها طلبکار هم شد

بنیاد خانواده سحر: خانم سلطانی یکی از موضوعاتی که درباره خودسوزی ها حائز اهمیت است، موضوع تنظیم رابطه سازمان با خانواده قربانیانی است که اقدام به عملیات انتحاری و بخصوص از نوع خودسوزی ها کردند. این موضوع از چند نظر حائز اهمیت است، اول اینکه سازمان اساسا به این خانواده ها از چه زاویه ای نگاه می کند. دوم چگونه تنظیم رابطه می کند، سوم اینکه با چه پس زمینه هایی این افراد را انتخاب می کند، یعنی بطور مشخص آیا در انتخاب این افراد موقعیت خانواده آنها نقش دارد. چهارم این نقش تا چه اندازه و بر اساس چه فاکتورهایی می تواند بازدارنده یا موثر باشد. و در نهایت بازتاب اقدامات انتحاری ۱۷ ژوئن روی خانواده قربانیان تا آنجا که شاهد بوده یا اطلاع دارید، چگونه بوده است.

خانم بتول سلطانی: سوال هائی که مطرح کردید اگر چه همه روی یک موضوع متمرکز است، اما جنبه های مختلف و متفاوتی از رابطه سازمان با این پدیده و بطور مشخص در ارتباط با خانواده ها را مطرح می کند. می شود با این سوالات یک بحث خیلی مهم و کلی را دنبال کرد. من سعی می کنم با یک مقدمه سوال های شما را پاسخ بدهم. هر کجا به توضیح بیشتری نیاز بود، باز در خدمت شما خواهم بود. در سازمان برای هر فرد و در هر رده و در هر موقعیتی و با هر میزان سابقه و عقبه تشکیلاتی و با هر میزان اطمینانی که وجود داشته باشد، یک پرونده بخصوص وجود دارد که بطور مشخص مربوط به خانواده افراد است. اینکه چند نفر هستند، در چه موقعیت های اجتماعی و شغلی هستند، چه میزان تحصیلات دارند، چه نوع گرایشات سیاسی و فکری دارند، اینکه این اعضا در کجا اقامت دارند، داخل ایران هستند یا خارج از ایران هستند. این مورد آخری خیلی برای سازمان اهمیت دارد. همه اطلاعات این پرونده برای این است که سازمان بداند این عضو کسی را در خارج از کشور دارد یا خیر. برای همین من که مسئول چند نفر بودم باید تحقیق می کردم ببینم این تحت امر من آیا کسی از بستگان اش در خارج زندگی می کند یا نه. می خواست بداند این عضو آیا برادری، خواهری، والدین، عمو و هر کسی که به نوعی به او بسته و وابسته باشد در خارج کشور دارد یا خیر. سازمان روی این افراد و اعضا خیلی حساس بود. بر عکس روی کسانی که خانواده های شان تماما در ایران بودند چندان حساسیتی نداشت و اصلا از جهاتی برای سازمان مهم نبود.

دلیل این حساسیت به این خاطر بود که سازمان حضور بستگان اعضای خودش در خارج کشور را پرهزینه و مخاطره آمیز می دانست. چون نگاه اش روی بستگان این اعضا یک نگاه کاملا سیاسی – امنیتی بود. و اعتقاد داشت حضور این افراد در خارج کشور می تواند باعث نفوذ آنها به داخل مناسبات به هر بهانه و ایجاد دردسر و خطر برای سازمان باشد. برای همین در مورد کسانی که بستگانی در خارج داشتند، می گفتند این عضو عامل نفوذ خارجی دارد، یا عامل نفوذ سیاسی دارد. حتی اگر فردی یکی از بستگان اش در خارج بود این برای سازمان خیلی اهمیت داشت. این حساسیت برای این بود که این به قول سازمان عامل خارجی و عامل سیاسی می توانست در پاره ای مواقع برای سازمان دردسر ایجاد کند. دلایل اش را در ادامه و در پراتیک و عمل برای شما توضیح خواهم داد. این حساسیت بخصوص در مواردی همچون وقوع مرگ های مشکوک، اقدامات انتحاری، مفقود شدن ها، زندانی شدن افراد در مناسبات سازمان و اینطور مسائل مضاعف می شد. به عنوان مثال وقتی کسی مثل سهیل ختار در مناسبات می میرد، صرفا به این دلیل که او کسی را در خارج از کشور ندارد کک سازمان هم نمی گزد. می دانید که مرگ سهیل در مناسبات خیلی مشکوک بود. معلوم نشد او را کشتند یا خودکشی کرد. اصلا معلوم نشد. با این حال به این خاطر که سهیل کسی را در خارج کشور نداشت، مرگ مشکوک او اصلا برای سازمان دردسری تولید نکرد، چون هیچ کس را در خارج کشور نداشت که بخواهد مرگ او را دنبال و از سازمان حساب کشی کند. اما اگر بر عکس سهیل کسی را در خارج کشور می داشت قضیه به کلی فرق می کرد. آن وقت نحوه تنظیم رابطه سازمان با چنین مرگی و بالطبع با خانواده او کاملا فرق می کرد.

حالا وضعیت سهیل و بی تفاوتی سازمان در قبال مرگ او را بگذارید کنار خودسوزی ندا حسنی و سلسله اقداماتی که سازمان از قبل و بعد از عمل انتحاری ندا با خانواده او تنظیم کرده بود. چرا چون والدین ندا از سالها پیش در خارج کشور بودند. و مرگ ندا می توانست با توجه به زمینه هایی که در خارج کشور و بخصوص کشورهای اروپایی وجود دارد به تولید یک بحران خیلی جدی برای سازمان منجر بشود. چون به زعم سازمان ندا یک یا چند عامل نفوذ خارجی دارد. کسانی را دارد که می توانند در قبال مرگ او واکنش نشان بدهند. برای همین می بینیم سازمان بعد از مرگ ندا چقدر روی خانواه او متمرکز و بسیج می شود. بخاطر همین هم من یقین دارم حتی قبل تر از اینکه ندا دست به خودسوزی بزند و پیش تر از آنکه بداند سوژه خودسوزی برای سازمان است، تشکیلات روی خانواده او کار کرده و با آنها در ارتباط تنگاتنگ بوده است. حتی برای اینکه بتوانند روی خود ندا نفوذ و تسلط بیشتری داشته باشند. و حتی می دانم برای سازمان این هم اهمیت داشته است که اول سراغ پدر ندا برود یا مادرش. حتی ادعا می کنم این ارتباطات طبق یک سناریو پیش رفته است. اینها را از روی فاکت هایی که در مناسبات شاهد بودم عرض می کنم.

این موردی را که اشاره می کنم هر دو وجه نظرگاه های سازمان را در خصوص آن عامل نفوذ خارجی که توضیح دادم ثابت می کند. اهمیت موضوع را برای آنها نشان می دهد. بعد از خودسوزی ها در مناسبات این مسئله از جانب مژگان پارسایی مطرح شد که با این خودسوزی ها کار خارجی خیلی سنگین شده است. منظورش این بود که این خودسوزی ها بخصوص خودسوزی ندا با توجه به اینکه والدین او در خارج هستند، می تواند دردسرساز بشود. و بطور مشخص تر منظورش تمرکز بر روی خانواده ندا بود که در خارج کشور هستند. چون به دنبال طرح این موضوع تاکید کرد این کار خارجی باید روی خانواده ندا خیلی حساب شده و با دقت دنبال بشود. اما در مورد خانواده مرضیه باباخانی آنطور که بیان می کرد قضیه چندان برای شان اهمیتی نداشت. چون می گفتند خانواده مرضیه در اینجا یعنی خارج نیستند و بنابراین مشکل خاصی ندارد. در مقابل مژگان تاکید داشت باید روی خانواده ندا بسیج بشویم. دقیقا روی این واژه تاکید می کرد. حتی تاکید می کرد این تمرکز روی برادر ندا که در قرارگاه اشرف است معطوف بشود. برای همین سوال می کرد مسئول برادر ندا در قرارگاه اشرف چه کسی است و دستوراتی در خصوص تحت نظر گرفتن و پروژه کردن او صادر کرد. می گفت حواس تان باشد تا مطالب لازم در این رابطه را برای او سریع تشریح کنید و خودتان هم باید سر رابطه با او توجیه بشوید. بنابراین رابطه هایی از این جنس به نوعی در مناسبات دسته بندی شده است. می دانند کی و کجا و چگونه و با چه ابزارهایی اقدام بکنند. سوای اینکه باید با وابستگان بیرونی او کانال می زدند باید افراد وابسته به او در تشکیلات را نیز تحت نظر و توجیه قرار می دادند.

به همین منوال تنظیم رابطه سازمان با وابستگان اعضا بسته به اینکه در کجای خاک اروپا باشند فرق می کرد. مثلا این رابطه ها بسته به اینکه این افراد در انگلستان باشند یا در آلمان یا در فرانسه و یا بعضا در کدامیک از شهرهای این کشورها فرق می کرد. دلیل اش مثلا وجود زمینه های قانونی برای پیگیری از سوی خانواده ها و بستگان بود. برای اینکه سازمان مثلا بداند با اینها باید با تکیه به چه پارامترهای قانونی برخورد و یا از خودش دفاع کند. یک جنبه دیگر در همین رابطه مثلا تنظیم رابطه ای بود که سازمان بعد از خودسوزی ندا، با خانواده او کرد. اوج اش آوردن آنها به قرارگاه اشرف بود. در حالیکه مثلا هرگز چنین رفتاری با خانواده مرضیه باباخانی نداشتند. مورد دیگر ملاقات مریم با خانواده ندا حسنی بود. به این صورت که سازمان از همان بدو امر رفت روی این ریل که با بستگان او یک نوع رودربایستی ایجاد کند. برای همین انگشت روی عواطف آنها گذاشت. برای همین در این ملاقات مریم برای ندا گریه می کند، از طرف دیگر هدایای زیادی برای آنها از پیش تهیه شده بود، که توسط مریم به آنها داده می شود. این ریل برای این تنظیم شده بود که نکند والدین او ناخودآگاه مدعی خونخواهی ندا بشوند و از مریم طلبکاری کنند. با اینکه مریم تظاهر می کند از مرگ ندا متاسف و متاثر است و می خواهد القاء کند ما به این امر راضی نبودیم و نمی دانستیم که مثلا ندا چنین کاری خواهد کرد، اما در عین حال از ستایش کردن او هم کوتاهی نمی کند. این تنظیم رابطه کلا طبق یک سناریو پیش می رود. همان طور که گفتم تنظیم رابطه سازمان با برادر ندا هم طبق یک سناریو پیش می رفت. اینجا اهمیت آن نقشی که سازمان برای عامل سیاسی یا نفوذ خارجی قائل است خودش را نشان می دهد. در حالی که این همه انرژی و حساسیت که روی ندا صرف شد، یک هزارم آن روی مرضیه باباخانی نبود. بیشتر این نمایشات و رابطه هم آنتنی و رسانه ای شد. برای اینکه هر کدام از این اقدامات و رفتارها در واقع یک گام سازمان را از خطرات احتمالی مثلا خونخواهی و اعتراض والدین و بستگان ندا دور می کرد. پس می شود گفت سازمان در تنظیم رابطه اش با این خانواده ها روی اینکه بستگان عملیات انتحاری در ایران هستند یا در متن جامعه اروپا بسیار تعیین کننده است. و بر همین اساس هم رابطه اش را تنظیم می کند.

بنیاد خانواده سحر: ببخشید خانم سلطانی من علاقمندم این بحث را همینطور روی مصداق ها و رفتارهایی که شما فاکت آورید موقتا به پایان برسانم تا در جلسه آینده با محور قرار دادن ندا جنبه های تکمیل کننده این بحث را دنبال کنیم. اینطوری جنبه های سیاسی و به قول شما از پیش طراحی شده موضوع هم خوب در می آید، حالا بفرمائید سازمان در ارتباط با خانواده ندا روی چه موضوعات دیگری بطور شفاف تاکید داشت. این جنبه ها طبعا هم می توانست جنبه اقناع کننده داشته باشد و هم بطور تلویحی و غیرمستقیم جنبه تهدید کننده از بابت اینکه والدین ندا حواس شان باشد که بی گدار به آب نزنند.

خانم بتول سلطانی: همانطور که اشاره کردم روی این موضوع بیشتر تاکید می شد که اقدام ندا خودسرانه و بدون اطلاع تشکیلات بوده است. البته نه با چنین تعبیری چون به هر حال چندان خوش آیند به نظر نمی رسد. و بطور غیر مستقیم بحث تمرد تشکیلاتی را تداعی می کند، و مریم نمی خواهد با چنین ادبیاتی حرف بزند. اما می خواستند اینطور القا کنند که شور و شوق و علاقمندی ندا به مریم باعث این اقدام شده است. یعنی انگیزه مرگ ندا را از یک طرف معطوف به اراده و خواست خودش می کردند و از طرف دیگر ارزش او را به کیسه مریم می ریختند. اما از سوی دیگر می گفتند مریم هرگز حاضر نبوده ندا به این شکل عشق و علاقه اش را به او نشان بدهد. یک جور یکی به نعل و یک به میخ زدن. و در قدم بعد جاانداختن این منظور که حالا که این اتفاق افتاده مریم بیشتر از هر کسی متاثر و غمگین است. تا جایی که بگویند حتی از شما که مادر و پدر ندا هستید، بیشتر متاثر و داغدار شده است. تا جایی که حتی آنها متقاعد بشوند و به مریم به عنوان صاحب عزای اصلی تسلیت بگویند. اینها که عرض می کنم واقعا در مناسبات و در رابطه با خانواده ندا اتفاق افتاد. شاید باور و هضم این همه پیچیدگی و تزویر برای شما دشوار باشد. اما واقعیت این است که این مسیر طی شد. این تنظیم رابطه و ترفندها اوج فریبکاری و دغل بازی سازمان و مریم را نشان می داد. اینکه تشکیلات کسی را وادار به خودسوزی بکند و بعد وانمود کند حتی از پدر و مادر او بیشتر متاثر است و دست آخر به جای نشستن در صندلی اتهام و محاکمه شدن، والدین قربانی را به خودش بدهکار کند.

قسمت بیست و چهارم: سازمان از همه اعضای خود دستنوشته سرسپردگی به مسعود و مریم می گیرد

بنیاد خانواده سحر: خانم سلطانی در بخش پیش نمونه هایی از تنظیم رابطه سازمان با خانواده قربانیان خودسوزی ها را بیان کردید. از جمله به برخورد دوگانه مریم با خانواده ندا که نتیجه آن بدهکار شدن به سازمان بود. سوالی که مطرح است اینکه این برخوردهای دوگانه آیا باعث ابهام و سوال برای خانواده ندا نمی شد. اینکه از یک طرف سازمان ندا را بخاطر خودسوزی ستایش می کند و لقب شهید مقدس به او می دهد و یک طرف ادعا می کند خودسوزی ندا خودسرانه بوده و آنها مخالف این اقدام بوده اند. این دوگانگی ها در ارائه صورت مسئله آیا تولید شک و تردید نمی کرد، یا مریم و سازمان برای توجیه این دوگانگی ها سناریوهای مخصوص و جداگانه به خود داشتند.

خانم بتول سلطانی: نکته خوبی اشاره کردید. البته در کلیت مواضع سازمان در قبال این خودسوزی ها شاهد این برخوردهای دوگانه هستیم. مثلا از یک طرف در رسانه های سازمان همان خط تهییج و تبلیغ و مقدس کردن و ستایش ها حاکم است و از طرف دیگر وقتی پای محاکمه و دادگاه و پاسخگویی به عنوان محرک به میان می آید، این اقدامات خودسرانه و تصمیم های فردی تعبیر و تلقی می شوند. اما همانطور که اشاره کردید سازمان برای این موارد هم سناریوهای خاص خودش را داشت. کاملا حواس اش جمع بود که جایی گاف ندهد. اینها با تولید یک دفترچه خاطرات به امضای ندا هر چه دل شان می خواست در ارادت و علاقمندی ندا به مریم نوشته بودند. بعد این دفترچه را داده بودند به خانواده ندا. مادر و پدر ندا آدم های عادی و ساده ای هستند. نمی توانند تصور کنند ممکن است این دفترچه مال ندا نباشد و ساخته دست سازمان باشد. در این دفترچه به هر حال یک عکسی از ندا هست، یکی دو تا خاطره از شهر و خانواده، اینها در واقع محمل ها و ابزارهای اولیه برای تولید آن چیزهایی است که سازمان می خواهد تولید کند. حالا سازمان با همین ترفند می آید ارادت و علاقمندی ندا به مریم را بازسازی می کند. اینها را هم به گونه ای درست می کند که والدین ندا تصور می کنند انگار ندا قبل از اینکه فرزند اینها باشد بودن اش به بودن و حیات مریم گره خورده بوده است. این خط را تا جایی پیش می برند که در ماکزیمم حتی اگر آنها به چیزی هم شک کنند، اما گرفتار رودربایستی می شوند. در نهایت پیش خودشان حتی اگر همه این صحنه سازی ها را باور نکنند، به شکلی مقهور می شوند. حتی اگر در اعماق وجودشان هم این حرف ها را باور نداشته باشند، باز واکنش نشان نمی دهند.

نهایت اش این است که حتی اذعان بدارند که دخترشان خریت کرده و دست به این کار زده است، در این صورت باز اینطور خودشان را قانع می کنند که به هر حال این کار را کرده و اتفاقی است که افتاده و نمی شود کاری کرد. به اصطلاح خرجی است که شده و از کیسه آنها رفته است. حالا می شود به دو شکل با این موضوع برخورد کرد. یا تن دادن به آن سناریویی که سازمان نوشته و بر اساس آن رفت پشت این مسئله که این اتفاق را ارزشمند جلوه داد. یا رفت مقابل آن و به دست خود لجن مالش کرد. بین این دو راه وقتی قرار می گیرند، با توجه به آن فاکتورهایی که اشاره کردم و توجهی که مثلا مریم به آنها می کند، به این نتیجه می رسند بهتر است سکوت کنند. احتمال این که ممکن است والدین ندا واقعا به این جریانی که سازمان ایجاد کرد باور نداشته باشند، خیلی زیاد است. اما وقتی صحنه را می بینند، مقهور و مجاب می شوند. روی فاز فیصله دادن موضوع و همسو شدن با سازمان می روند. بنابراین آن تناقض رفتاری که شما اشاره می کنید به احتمال زیاد مورد توجه والدین ندا قرار گرفته است. اما با این حقیقت تلخ مواجه می شوند که آیا واقعا می توانند چیزی را تغییر بدهند، یا فقط در این مسیر خیلی چیزهای دیگر را هم از دست می دهند. نمی توانم به یقین بگویم که والدین ندا و خانواده های قربانیان ۱۷ ژوئن متوجه این تناقض و دوگانگی شده اند یا خیر. اما به فرض چنین تصوری باز در ماهیت امر خیلی تفاوت نمی کرد. برای اینکه سازمان فکر این وضعیت را نیز کرده است. می داند چگونه باید برخورد کند و اینها را در نهایت به سناریویی که ساخته متقاعد و مجاب کند. ابزارهای سازمان در برخورد کلی با این کیس ها مشخص است. اول سعی می کند طرف اش را با امکانات و تامین کردن بخرد. دوم با تهدید کردن. سوم با فریب دادن، چهارم با ترور شخصیت و لجن مال کردن افراد. اما همه این ابزارها تابع یک سلسله مراتب و ترتیب و قاعده است که می توان درباره اش صحبت کرد.

بنیاد خانواده سحر: در ادامه این توضیحات و با این روش ها و ابزارهایی که اشاره کردید، می خواهم بپرسم اگر بر فرض خانواده ندا مقابل سازمان موضع می گرفت و عکس این عمل می کرد چه وضعیتی محتمل و قابل پیش بینی بود.

خانم بتول سلطانی: قاعدتا در این شرایط وضع سازمان سخت می شد. اما این هم شرایطی نبود که خارج از کنترل سازمان باشد. برای این وضعیت هم پیش بینی های لازم شده بود. بطور کلی در چنین وضعیتی خانواده ندا می رفتند و در طیف اضداد سازمان قرار می گرفتند و آن وقت تکلیف شان روشن بود. سازمان در این شرایط همان برخوردی را که با اضداد خود داشت با خانواده ندا هم می کرد. چرا راه دور برویم برخورد سازمان با رضا اسدی پدر زهره اسدی را بیاد بیاورید. رضا اسدی از سازمان جدا شده اما دخترش زهره در مناسبات مانده است. یا همین پدر سمیه محمدی که راه افتاده تا فرزندش را از قرارگاه اشرف خارج کند. ببینید چه اتهاماتی به او می زنند. مزدور جمهوری اسلامی بودن کمترین آن است. تا جایی که دخترش را توی روی پدر واداشتند و همان اتهامات را تکرار کرد. وقتی بحث اضداد سازمان پیش می آید هر نوع برخورد و زدن هر نوع اتهامی مباح است. بدترین اتهامات اخلاقی و فکری را به اینها می زنند. به فسادهای اخلاقی متهم می کنند. به فسادهای مالی متهم می کنند. به دزدی و فساد اخلاقی و خلاصه هر اتهامی که می شود تصور کرد، متوسل میشوند. در حالی که اصلا معلوم نیست این صورت مسئله چه ارتباطی با این اتهامات دارد.

فکر کنید مثلا کسی که از سازمان جدا میشود ممکن است حتی در بدترین حالت برود و عامل وزارت اطلاعات بشود، خوب این سقف اتهامی است که به این آدم می چسبد، اما اینکه این آدم همزمان دچار انواع فسادهای اخلاقی و فکری و مالی باشد، امر بعیدی است. اگر این آدم واقعا این همه رذل و بد بوده پس تا قبل از این جدایی چطور در مناسبات حضور داشته و شما در قبال این همه فساد او سکوت کرده اید. در این شرایط سازمان سوژه را تا انتهای طیف. یعنی منتهای راست می برد. یعنی جنس رابطه سازمان با ملاء خودش دو سر بیشتر ندارد، یا راست یا چپ. یا خودی است یا غیر خودی تمام عیار. خط میانه و وسطی وجود ندارد. شعارش بجنگ تا بجنگیم است و اینطوری سوژه را تا ته خط ترور کامل و نابودی و انهدام پیش می برد. حتی اگر بیشترین فداکاری ها را برای سازمان کرده باشی وقتی می روی آن طرف و چالش ایجاد می کنی، در این وضعیت حتی استمداد و دلجویی هم در کار نخواهد بود. سازمان در این وضعیت شمشیرش را از رو می کشد.

منظورم این است که اگر این خانواده ها با سازمان راه نمی آمدند، می رفتند توی طیف اضداد و آن وقت حساب شان با اسفل السافلین بود. بستگی داشت به اینکه چه برخوردی می کردند، اگر برخورد بدهکارانه می کردند و می گفتند شما راست می گوئید دختر ما با انگیزه پیوندهایی که با مریم و مسعود داشته این کار را کرده، و ما هم حاضریم دین خودمان را به راه او و ایمان او ادا کنیم، مشکلی نبود. بلکه ملاقات و دلجویی و هدیه و مسافرت و مصاحبه و خلاصه همه نوع مساعدت و کمک هم بود، ولی اگر یک سر سوزن طلبکاری در میان بود، یک اپسیلن ابهام و تردید و چانه زنی در میان بود، آن وقت کاری می کردند که پسر خودشان یعنی برادر ندا که در قرارگاه هست توی روی والدین خودش بایستد و همه اتهامات سازمان را از زبان فرزندشان بشنوند. اتهاماتی از این دست که شما مزدور وزارت اطلاعات هستید، از نظر مالی توسط ایران ساپورت میشوید، و بقیه اتهامات. حتی کار را به جایی می کشیدند که هواداران سازمان هم روبروی اینها بایستند. اینها اتفاقات و برخوردهایی است که من در مدتی که در خارج بودم، شاهد آن بوده ام و می دانم که سازمان چکار می کند. سازمان پدری از این هوادارها در می آورد و آنقدر اینها را اذیت و آزارهای مخفی می دهد و افراد را تحت فشار می گذارد که آن طرف اش ناپیدا است. بطور مثال افراد را به جان هم می انداخت و خودش کنار می ایستاد، تا جایی که افراد عادی کاملا ذله می شدند. طوری سازماندهی و تنظیم می کرد که افراد از سازمان بترسند. وادارشان می کرد از سازمان حساب ببرند. با خانواده ها برخوردهای کجدار و مریض برقرار می کرد. از یک طرف در سبز نشان می داد و تا جایی که این خط پیش می رفت ادامه می داد و به موازات آن گوشه هایی از آن روی سکه اش را با ترفندهای مختلف به رخ آنها می کشید. من قطع به یقین می دانم، گذشته از آن برخوردهای رسمی و رسانه ای که سازمان مثلا با خانواده ندا می کرد، حتما آن روی خودش را هم نشان می داد. به خانواده ندا تفهیم می کرد می تواند شرایط را صد و هشتاد درجه عوض کند و آنها را منفور کند. حتی کار را به جایی بکشاند که والدین او حتی جرات نکنند سر مزار دخترشان هم بروند.

سازمان دستگاه اش این است که در برخورد با این موانع پروسه مشخص و سازماندهی شده ای را طی کند. با کسی که بخواهد با سازمان درگیر بشود تا یک پروسه ای با او مدارا می کند. سعی می کند در مرحله اول او را به راه بیاورند. با سکوت با وعده و عید با تطمیع و بعضا با تهدید. با دادن امکانات و یا در پاره ای مواقع با قطع حمایت و امکانات گذشته. آنطور که خودشان می گویند سعی می کنند با او وارد جنگ نشوند. این تا زمانی ادامه دارد که شعاع این موضع گیری ها و مخالفت ها به مخدوش شدن بعضی حریم ها منجر نشود. مثلا خود رهبری یا مریم و یا مسائل اساسی و کلیدی سازمان خدشه نبیند. نه اینکه این منش سازمان باشد، نه. بخاطر اینکه می دانند هزینه این برخوردها به مراتب بیشتر از آن چیزی است که بابت اش مثلا مدتی باید سکوت کنند. والا اگر این حساب و کتاب ها و محاسبات نباشد سازمان از یک تار موی مخالفت و موضع گیری هم نمی گذرد و تا آخر از مخالفین خودش انتقام می گیرد. خوب حالا فرض کنید با این وضعیت خانواده ندا موضع می گرفتند. اولا در این صورت حتی اگر خانواده ندا یک پارچه سیاه برای عزاداری می خریدند یا یک ماشین ساده برای تشیع مراسم او تهیه می کردند، سازمان از همین جا شروع می کرد به جوسازی در این خصوص که اینها را دولت ایران در اختیار خانواده ندا گذاشته، از این حداقل بگیر و بیا تا این اتهامات که اینها خون شهید را لگد مال کردند، لگد به شهدا زده اند، با دولت ایران ارتباط دارند، به ایران رفت و آمد می کنند، و الی آخر.

یک ترفند دیگر اینها این بود که از همه افراد دستنوشته های متعدد می گرفتند از جمله از خود من نیز گرفتند، مبنی بر اینکه همه چیز ما از آن مسعود و مریم است. به این معنی که من متعلق به مریم و مسعود هستم و متعلق به راه اینها. و این راه را آزادانه و آگاهانه انتخاب کرده ام. حتی در این راستا مدارک و دستنوشته هایی می گرفتند حاکی از اینکه علیرغم اینکه من والدین و بستگان خودم را دوست دارم، اما عاطفه ام نسبت به اینها یک عاطفه معمولی نیست. بلکه یک عاطفه پرداخت گر است. به این معنی که عاطفه و دلسوزی و عشق معمولی شامل پدر و خواهر و بچه و مادر آدم می شود. در نهایت این کانون عاطفه اگر قرار بشود خیلی وسیع بشود، شامل فامیل هم می شود. اما از اینجا به بعد دیگر کسی را در بر نمی گیرد. تمام می شود. محدود می شود به همین دایره بسته. اما عاطفه ای که ما دنبال آن هستیم در واقع چیزی است که فدا و فدیه می شود برای یک آینده خیلی بزرگ تر که در آن ضمن اینکه والدین و خانواده هست، همه اعضا و هموطنان هم در آن جای می گیرند. بعد همینطور که پیش می رود تمام ابنا بشر را در خود جا می دهد. می شود یک علقه و عاطفه جهان فرا مرزی و فرا اعتقادی نسبت به تمام والدین، خواهران و برادران و بستگان و تا مرز انسان بودن گسترده می شود. در این دستنوشته ها از این طور ادعاها گرفته می شد. بعد عشق به مسعود و مریم را نماد و جایگزین همه آن علقه ها و عواطف می کردند تا ثابت کنند امثال ما چقدر به مسعود و مریم و آرمان آنها عاشق هستیم. اینطوری جلو خیلی از اتفاقات را می گرفتند. نمی گذاشتند کسی از موضع حق طلبی و محق بودن نسبت به سرنوشت فرزندش که عضو سازمان بوده، از تشکیلات طلبکاری بکند. از قبل تملک خودشان را بر افراد محرز کرده بودند. با همین ترفندها و دستنوشته ها. من اطمینان دارم اینها از این جنس نامه ها از ندا هم گرفته و مطمئن هستم قبل از اینکه ندا حسنی می خواسته خودسوزی کند روی او کار کرده اند و حتما بعد از آن هم روی این محور کار کرده که اگر خانواده ندا مقابل شان قرار گرفت با او چکار کنند. به همین منوال روی خانواده یقینا با فرض ها و احتمالات مختلف کار کرده اند و می دانستند نباید در موقعیت پیش بینی ناشده قرار بگیرند.

قسمت بیست و پنجم: در توضیح رابطه پرداخت گر

بنیاد خانواده سحر: خانم سلطانی ادبیات و کلید واژه های تشکیلاتی سازمان یکی از موضوعات جالب و قابل تعمق است که فکر می کنم بشود با آن یک کتاب لغت مستقل تدوین کرد. شما در طول گفتگوهایتان بارها این واژه ها را استفاده کرده اید. دلیل اش شاید این باشد که معادلی برای آنها نیافته اید و یا اینکه این واژه ها معانی و محتوای منحصر داشته باشند که هیچ چیزی نمی توان جایگزین آنها باشد و همینطور این واژه ها ملکه ذهن شما شده است. یکی از این واژه ها پرداخت گر است که اگر موافق باشید بحث را با توضح بیشتر پیرامون این اصطلاح شروع کنید.

خانم بتول سلطانی: بله همینطور است که شما اشاره می کنید. و واقعا می شود با این اصطلاحات یک کتاب نوشت. شاید جالب تر این خواهد بود که شما یک گفتگوی درون تشکیلاتی را شاهد باشید. آن وقت احتمالا شما بخش مهمی از مطالب را متوجه نخواهید شد و واقعا به یک دلیماج نیاز خواهید داشت تا مطالب را به زبان معمول برای تان برگردان کند. اما در مورد واژه پرداخت گر. سازمان همیشه می گفت علیرغم اینکه در بیرون از ما همیشه متهم به این هستیم که نسبت به بستگان و خانواده های خود کشش و عاطفه نداریم، نسبت به همسران و فرزندان خود عاطفه نداریم. مفهوم دوستی را نمی فهمیم و از اینگونه اتهامات. اما اینطور نیست و ما اتفاقا خیلی بیشتر از مناسبات عادی آدم های عاطفی و احساسی هستیم. برای اینکه این ادعا را ثابت کنند از همان جامعه عادی مثال می زدند و مثلا می گفتند احساسات و عواطف در جامعه عادی بیشتر متظاهرانه و فرمالیستی است. به این ترتیب که همه در ظاهر امر قربان و صدقه همدیگر می روند. از ندیدن هم احساس دلتنگی و ناراحتی می کنند. اما اینها تا جایی است که پای منافع شان به میان نیاید و یا احساس کنند این روابط منافع شان را تحت الشعاع قرار نمی دهد. در جامعه عادی برادر به برادر به انگیزه های مختلف نارو و کلک می زند. فرزندان بر سر ارث به پدران خودشان پشت می کنند. می گفتند این مناسبات در عمل مدارشان خیلی پائین می آید و مفهوم و معنای آنچنانی که روی آن حرف می زنند، ندارند. از همین مثال های معمول در جوامع عادی زیاد بود که سازمان روی آنها تاکید می کرد.

در ادامه مطرح می کردند که اما رابطه ای که یک عضو مجاهد خلق با والدین و بستگان خودش دارد یک رابطه پرداخت گر است. حالا مفهوم پرداخت گر چیست توضیح می دهم. می گفتند یک عضو مجاهد خلق رابطه اش را با بستگان و کسان اش بر اساس اشل های جامعه عادی تنظیم می کند. یعنی در صورت یک چیز نیست و در ماهیت یک چیز دیگر. چون هیچ وقت با خانواده اش وارد مناسبات این شکلی و در چنین مدار پائینی نمی شود. که در ظاهر قربان و صدقه اش برود اما در وقت اش به همه آنها پشت کند و دنبال منافع شخصی خودش باشد. در واقع فاکت های همان جامعه عادی را می گرفتند و می زدند توی سر جامعه و اینطوری مناسبات آنها را تخطئه می کردند. سازمان می گفت این مجاهد خلق آنقدر شعور و فهم انقلابی دارد و آنقدر این احساسات برای اش ارزشمند است که می خواهد ماهیت این مناسبات را از هر چه زنگار و غبار جوامع استثمارزده و عادی و طبقاتی روی آن را گرفته، پاک کند. حالا این امر چطور ماده و محقق می شود، از این طریق که ملاء و جامعه اینها را سالم کند. به قول خودشان اکسیژن اینها را سالم کند. می گفتند وقتی این ملاء سالم شد، انگیزه ها از اشل های مادی و منافع شخصی بالاتر می روند. عواطف وسیله تظاهر و فریب نمی شود. رنگ تعلقات مادی و طبقاتی نمی گیرد. در این صورت عشق پدر به فرزند و عشق فرزند به پدر بی حائل می شود. و همینطور همه عواطف و پیوندهای عاطفی به خودشان قائم می شوند نه به منافع و حائل های دیگر.

بعد می گفتند خوب کدام رابطه عاطفی تر و کدام دوست داشتن ارزشمندتر است. می گفتند عواطفی که ما دنبال اش هستیم از چنین جنسی است و این رابط میسر می شود مگر اینکه مناسبات و مدار جامعه کاملا تغییر کند. بعد می گفتند خوب برای این تغییر باید از خیلی چیزها موقتا گذشت. برای اینکه جامعه اصلاح بشود و بالطبع آن مناسبات تصحیح بشود و مردم بتوانند در شرایط خوب زندگی کنند و مناسبات شان هم برخاسته از صداقت و عمق باشد، باید ما به عنوان یک عنصر انقلابی و در جهت رسیدن به ان جامعه از خانه و زن و بچه مان بگذریم. حالا رابطه پرداخت گر در اینجا معنی پیدا می کند به این معنی که من حاضرم به خاطر توی خواهر و برادر و مادر و پدر و فامیل و برای اینکه عواطف تو به مدار بالاتری برود و از محدوده خانواده و فامیل و نهایتا همسایه بگذرد و در کلیت اش نوعیت انسان را در بر بگیرد، از همه این عواطف بگذرم تا تو به این مدار برسی. تا همه جامعه به این مدار برسد. برای اینکه ان ملاء و جامعه و اکسیژن را سالم کنم از همه اینها می گذرم و همه وقت و جان و زندگی ام را فدا می کنم تا به این شرایط برسیم. پس من دارم برای آن شرایط و ملاء و فضا می جنگم. برای آینده نسل های بعد از خودم می جنگم. پس ارزش دارد که این همه سختی را برای خودم تحمل کنم، خودم را بسوزانم و این همه مرارت بکشم تا این مدینه فاضله تحقق پیدا بکند.

پس این رابطه یک رابطه پرداخت گر یک طرف است. در عین من مجاهد خلق به مفهوم واقعی به کسانم عشق می ورزم، در اوج عشق و دوری از شما که فقط خودم میزان و عمق و اهمیت اش را درک می کنم، و علیرغم همه اشتیاقی که به بودن در کنار شماها احساس می کنم، ولی در اوج این عشق آنقدر اراده دارم که می توانم این همه عشق را مهار کنم و در واقع با محروم کردن خودم از دیدن شماها این پرداخت و این فدا را بکنم و خودم را حتی در دیدن تو محروم بکنم و این سختی را هم به خودم بدهم که این اشتیاق را سرکوب بکنم تا فردا و آینده ای که تو نمی دانی چقدر ارزشمند و زیبا و عاری از طبقات و استثمار است، عینیت پیدا بکند. من در واقع دارم عشق خودم را برای تمام عشق های خالصانه و پاک هم قربانی می کنم و هم برای آن فردای تو مهیا کنم. از این جهت نام این رابطه را پرداخت گر می گذارند که بابت آن جامعه عاری از شائبه و رنگار و غبار، من مجاهد خلق بایستی این عواطف بالقوه در وجود خودم را بابت آن مناسبات و روابط فدا کنم. اینها را در ازای آن ارزش ها بپردازم. چون اگر قرار است چیز با ارزشی را به دست بیاوریم طبعا باید بابت دست یافتن به آن ارزشمند و در مدار بالاتر چیزهایی بپردازیم و به اصطلاح فدیه بدهیم. پس فدیه مجاهد خلق برای رسیدن به چنین جامعه ای این است که موقتا پا روی این احساسات خود که اتفاقا خیلی هم عمیق و مدارش از جامعه عادی بالاتر است بگذارد.

بنیاد خانواده سحر: خانم سلطانی، واقعیت این است که این توضیحات فی النفسه خیلی فریبنده و شاید هم از زاویه ای به قول سازمان خیلی مدار بالا و آرمانی باشد. اما اولا می خواهم سوال کنم این توجیهات واقعا تا چه اندازه قائم به رسیدن به آن جامعه آرمانی بودند و تا چه اندازه از این بحث ها استفاده ابزاری و در واقع سوء استفاده می شد. و در نهایت اینکه واقعا این پرداخت ها به جیب چه کسی ریخته می شد و منظور رجوی از چنین دستگاهی که تنظیم می کرد واقعا سمت و سو دادن این عواطف به طرف آن جامعه آرمانی و مدینه فاضله بود یا می خواست همه چیز را به جیب خودش بریزد.

خانم بتول سلطانی: واقعیت این است که رجوی در مغالطه و سوء استفاده از بحث ها هم تبحر و هم ید طولایی دارد. بارها گفته ام دستگاهی که در درون مناسبات می چیند، در شکل و شمائل کلی اش یکپارچه و شطرنجی است. هر گاه از درون به این دستگاه نگاه کنید و بر اساس اطلاعات داده شده و نه تمام اطلاعات بخواهید این دستگاه را ارزیابی کنید، کاملا یکدست و مچ است. اما مشکلات از وقتی شروع می شود که از بیرون به این سیستم یکپارچه نگاه کنید و یا بر اساس همه اطلاعات و اتفاقات درونی و پس پرده و یا قصد و هدف های پنهان به آن نگاه کنید. ان وقت همه چیز کاملا متفاوت خواهد شد. این آن نگاه کلی به موضوع. اما در این موضوع بخصوص باید اشاره کنم باز نتایج و دستاوردهای اش کاملا به همین دو نوع نگاه بر می گردد. به اینکه ببینیم رجوی در نهایت می خواهد این احساسات پرداخت گرانه را به کدام سمت و هدف جاری کند. وقتی می بینم این احساسات قرار است تمامی به جیب رهبری ریخته بشود و همه آن علایق و احساسات سمت و سوی شان به این نقطه باشد، و بعد روی این رابطه همه سازمان و ساختار و بنا ساخته بشود، آن وقت متوجه می شویم همه این تئوری بافی ها و توجیهات در واقع برای این است که همان عنصر مجاهد خلق یک دست این عواطف را خرج رهبری کند. برای اینکه از او حرف شنوی کامل و تمام داشته باشد. برای اینکه او هر لحظه آماده باشد هر چه او می خواهد انجام بدهد. برای این است که این عنصر مجاهد هر چه بیشتر از خودش و در جهت وابسته شدن به رهبری پیش برود. البته از دل توجیهات رجوی هم می شود به پرسش ها و تناقضاتی رسید که به هر حال اصل موضوع را هم زیر سوال می برد. مثلا من فکر می کنم آدم هر چقدر انقلابی هم باشد و آرمانگرا باشد و بخواهد برای آن مدینه فاضله فدیه بگذارد، اول باید ستون های این رابطه را روی نزدیک ترین کسان اش که به هر حال یک پیوند ژنیتیکی را رقم زده، سوار کند.

کسی که می تواند به راحتی از فرزند و پدر و مادرش بگذرد، در واقع این دارد تمرین می کند که پیوندهای عاطفی اش را با بیرون خودش قطع کند. وقتی رجوی می گوید این رابطه ها را به سمت تنظیم آن با من قطع کنید، منظورش این است که خودش را جایگزین آنها کند. وقتی می گوید یک انقلابی چیزی جز احساسات و عواطف اش برای من ندارد، منظورش این است که خودش را جایگزین آنها کند. نمی گوید آن آرمان نهایی را جایگزین عواطف ات کن. می گوید اول مرا انتخاب و جایگزین کن تا به آن برسی و بدون من نمی توانی به آن جامعه آرمانی برسی. پس اول خودش را مقدم می کند. و آن جامعه را قائم به پرستش و واگذاشتن عنصر مجاهد به خودش می کند. این تئوری احتمالا برای این هم هست که عنصر مجاهد را مجاب کند که در صورت ضرورت مقابل خانواده و بستگان اش بایستد و مثلا به این دلیل که عضوی از خانواده اش به رژیم وابسته است به او بگوید او را حذف فیزیکی و ترور کند. برای این است که این عواطف را مستقیما تحت تاثیر اراده و خواست خودش در می آورد. به این خاطر من معتقدم این حرافی ها و تئوری ها کارکردی جز در جهت منافع شخصی و اعمال شخص رجوی بر مناسبات ندارد. اما همانطور که در حرف می بیند، این توضیحات همانطور که اشاره کردید فی النفسه خیلی گول زننده و فریبکارانه تنظیم شده است.

قسمت بیست و ششم: سازمان از کودکی روی ندا کار کرده بود

بنیاد خانواده سحر: خانم سلطانی شما بهتر از من می دانید سازمان روی ندا حسنی خیلی سرمایه گذاری کرد. این در حالی بود که ندا اصلا چه در داخل مناسبات و چه در خارج از مناسبات تا پیش از خودسوزی به نسبت خیلی ها اصلا شناخته شده نبود. یک فرد کاملا گمنام بود که ظرف یک هفته تبدیل به بمب خبری سازمان شد. برای همین من معتقدم ندا در این جریان برجستگی خیلی زیادی پیدا کرد و می توان گفت حتی نفس این اتفاقات را تحت تاثیر خودش قرار داد. البته همه اینها را سازمان می خواست و رقم می زد. در این بخش از گفتگو به دلیل همین حساسیت ها می خواهم اگر مایل باشید روی خود ندا، شرایط خانوادگی او، وضعیت تشکیلاتی او، تحصیلات، اقامت، پدر و مادر او و کلا حول مسائل به ظاهر حاشیه ای درباره او صحبت کنیم. اما نمی دانم از کجا شروع کنم. اگر مایل باشید شما از هر کجا که لازم می دانید توضیحات خودتان را شروع کنید، تا من سوالات خودم را مطرح کنم.

خانم بتول سلطانی: شما درست می گوید، ندا حسنی تا قبل از خودسوزی اش به دلایلی متعددی اصلا در مناسبات مطرح نبود. البته ممکن است نگاه روی او و توجه روی او در بالای مناسبات بوده باشد، اما اینها به لایه های پائین منعکس نمی شده. ولی این واقعیتی است که ندا بعد از خودسوزی اش مطرح شد. دلایل زیادی هم دارد، از جمله می توان روی شرایط سنی او و همچنین زمینه های دیگری تاکید کرد که سعی می کنم در ادامه بحث روی آنها تعمق کنیم. اما درباره زمینه های آشنایی خودم با ندا بگویم. من یک مدت با ندا در قرارگاه اشرف کار کردم. در جریان راه اندازی یک مقر در قرارگاه اشرف با او کار کرده بودم. این بر می گردد به قبل از حمله آمریکا به عراق و مربوط به زمانی است که مریم هم در قرارگاه اشرف حضور داشت. اما ندا هم تقریبا همزمان با رفتن مریم به فرانسه به اروپا رفت. البته ندا از بچگی در اروپا بزرگ شده بود و تا حدود سن هیجده سالگی فکر می کنم در آنجا بود. او بعد از اینکه جشن فارغ التحصیلی اش را گرفت به قرارگاه اشرف آمده بود.

بنیاد خانواده سحر: می بخشید خانم سلطانی می خواهم سوال ها را درباره ندا در لحظه مطرح کنم. بفرمائید ندا در مناسبات خارج کشور کار می کرد.

خانم بتول سلطانی: نه ابتدا به ساکن سازمان روی خانواده ندا کار کرد و آنها را در تظاهرات و میتینگ ها جذب و هوادار سازمان کرد. بتدریج روی ندا و برادر او کار کرد تا موفق شد اینها را جذب سازمان کند و در نهایت به قرارگاه اشرف بیاورد. اما در ظاهر روابط اش با این خانواده یک رابطه معمولی و در رابطه با دیگر خانواده های هوادار بود. می دانید سازمان طیف قابل توجهی از اعضای خود را از این طریق جذب و سازماندهی و در نهایت به اشرف آورد. از این دست خانواده ها زیاد هستند. اما به مرور می توانید شاهد اختلافات بین این افراد با خانواده های شان باشید. در بعضی موارد بچه ها در سازمان مانده اند و پدر و مادرها جدا شده اند. در بعضی موارد بچه ها از سازمان جدا شده اند و پدر و مادرها مانده اند. در هر دو مورد هم جدا شده ها در حال جدا کردن بچه های خود و یا پدر و مادرهای خودشان از سازمان هستند. این یکی از همان تراژدی های نادری است که سازمان طی این سالهای اخیر رقم زده است.

بنیاد خانواده سحر: عکسی از ندا موجود است که در سنین هفت هشت سالگی در حال جمع کردن کمک مالی برای سازمان است این عکس را دیده اید؟

خانم بتول سلطانی: بله این عکس را دیده ام. همان سالی که ندا خودسوزی کرد ویژه نامه ای درباره ندا در نشریات سازمان منتشر شد. در این ویژه نامه عکس های مختلفی از ندا چاپ شده بود. یکی از این عکس ها مربوط به زمانی بود که ندا در هفت یا هشت سالگی مشغول فعالیت مالی برای سازمان است. یعنی سازمان توانسته بود از همان سالها با تاثیر روی خانواده ندا آنها را متقاعد کند که به هر طریقی که می خواهد از او و برادرش در مناسبات خارج کشور استفاده کند. از این رو ندا از همان سالها کلا در تیپ یک هوادار سازمان بود. بخاطر اینکه توی خانواده و توی یک ملاء هوادار بزرگ شد. ندا کلا تیپ ساده و عاطفی و احساسی بود. خیلی ساده بود و به همین دلیل خیلی راحت تحت تاثیر قرار می گرفت. شاید یکی از زمینه های مساعد در شخصیت او همین کاراکتر ساده و بی غل و غش او بود. ضمن اینکه این شواهد نشان می دهد سازمان در برخورد با این خانواده های هوادار و بچه های آنها چقدر سوء استفاده می کرده است. به نظر من این عکس ها اگر گوش شنوایی وجود داشته باشد، برای محکوم کردن سازمان به عنوان محرک کفایت می کند. این عکس ها به نوعی مصادیق بارز سوء استفاده از کودکان است. شما تحت هیچ شرایطی نمی توانید در غرب شاهد چنین اعمال نظر و سوء استفاده هایی باشید. بچه ها در قوانین غرب کاملا مصونیت دارند و در مقابل هر اهرم و عامل تاثیرگذاری که آنها را قبل از سنین قانونی مورد سوء استفاده و استفاده های سیاسی و تشکیلاتی قرار بدهد، مورد حمایت قرار می گیرند. اینها مسائلی است که باید در برخورد های قانونی با سازمان مورد توجه قرار بگیرد و روی آنها از لحاظ قانونی و حقوق شهروندی کار بشود.

بنیاد خانواده سحر: والدین ندا جزو پناهندگان سیاسی بودند؟

خانم بتول سلطانی: اینها را نمی دانم. اما عموما سازمان برای جلب خانواده ها بیشتر روی آنهایی تمرکز می کرد که پناهنده مشخصا سیاسی بودند. چون این عامل می توانست نقش مهمی در جذب آنها داشته باشد. بخصوص وقتی این خانواده ها در حالت بلاتکلیفی بودند و با مشکل اقامت و اخذ پناهندگی روبرو بودند، سازمان دست بازتری برای جذب آنها داشت. چون می توانست از موقعیتی که در خارج داشت و حمایت هایی که از سازمان می شد، آنها را زیر چتر خودش بگیرد. به این ترتیب هم در جذب و هم در تسلیم کردن افراد از این اهرم استفاده می کرد. مثلا کسانی که در خارج از سازمان جدا می شدند و قبلا از طریق سازمان اقامت و پناهندگی گرفته بودند، بعد از جدایی با مشکلاتی که سازمان برای آنها ایجاد می کرد، مواجه می شدند.

بنیاد خانواده سحر: بفرمائید ندا در اروپا به دنیا آمده بود.

خانم بتول سلطانی: این را هم نمی دانم اما می دانم در خارج بزرگ شده بود.

بنیاد خانواده سحر: تحصیلات ندا در چه حدی بود.

خانم بتول سلطانی: بطور مشخص اطلاعی ندارم. اما فیلم ویدئویی مراسم جشن فارغ التحصیلی دانشگاه او را در اشرف دیده بودم. همچنین عکس های فارغ التحصیلی اش را.

بنیاد خانواده سحر: فکر می کنم در موضوع تحصیلات دانشگاهی ندا ابهام وجود دارد. چون با شرایط سنی ندا نسبتی ندارد. برای رفع این ابهام می توانید بگویید وقتی ندا خودسوزی کرد چند ساله بود؟

خانم بتول سلطانی: فکر کنم بیست و یک ساله بوده است.

بنیاد خانواده سحر: اگر اینطور باشد علی القاعده ندا نباید تحصیلات دانشگاهی داشته باشد. اگر پروسه آمدن و رفتن ندا را بعلاوه شرایط سنی او را در مقطعی بتوانید تشخیص بدهید، به رفع این ابهام کمک خواهد کرد.

خانم بتول سلطانی: شاید این جشن، جشن فارغ التحصیلی ندا در پایان دوره متوسطه یا همان معادل دیپلم ما در ایران باشد. با این حساب فکر می کنم ندا نوزده ساله بود که به اشرف آمد. اینجا (اشاره خانم سلطانی به نوت بوک کنار دست اش) باید داشته باشم. ( لحظه ای با نوت بوک کار می کند و بعد ادامه می دهد) بله نوزده ساله بوده است. به احتمال زیاد این جشن فارغ التحصیلی های اسکول یعنی دوره دبیرستان بوده است. به هر حال ندا حدود یک سال بود که به قرارگاه آمده بود و سابقه تشکیلاتی آنچنانی در قرارگاه نداشت. بعد از این مدت هم همراه مریم به اروپا رفت. یعنی سال ۸۰ به قرارگاه آمد و سال ۸۱ هم همراه مریم به خارج رفت.

بنیاد خانواده سحر: وضعیت ندا در قرارگاه چطور بود.

خانم بتول سلطانی: توی قرارگاه یک تیپ خیلی نزدیک بود. منظورم این است که خیلی عاطفی و بجوش بود. خیلی خوب کار می کرد. فعال و اکتیو بود. کلا خصوصیات یک آدم خودجوش و فعال و در عین حال کاملا عاطفی را داشت.

بنیاد خانواده سحر: رده تشکیلاتی اش چه بود.

خانم بتول سلطانی: رده اش K۲ بود. یعنی پائین ترین سطح تشکیلاتی. پائین ترین از نظر تشکیلاتی، اما به هر حال با توجه به همان عکسی که اشاره کردید، سابقه داشت. سابقه اش او را خیلی فراتر از رده ای که داشت مورد توجه قرار داده بود. همیشه روی او این صحبت بود که خیلی خوب کار می کند. در آن مقطع به ندرت کسی را به خارج می فرستادند، روی انتخاب افراد خیلی حساس بودند. ولو حتی اگر نیاز هم بود کمتر کسی را به اروپا می فرستادند، اما در همان زمان ندا را برای خارج رفتن انتخاب کردند. او جزو اندک نفراتی بود که همراه مریم به خارج فرستاده شد.

بنیاد خانواده سحر: آیا خود همین فاکتورها برای فرستادن یک نفر به خارج سوال انگیز نیست؟ فردی که در هیجده سالگی تازه به قرارگاه آمده دوباره تصمیم می گیرند او به اروپا بفرستند. اینها سوال ایجاد نمی کند؟

خانم بتول سلطانی: او خیلی نزدیک بود. منظور نزدیکی به معیارهای سازمان است. به اینکه مثلا خیلی خوب در مناسبات ذوب شده بود. این شاخص ها خیلی تاثیرگذار بودند.

بنیاد خانواده سحر: ببخشید خانم سلطانی به نظر شما کسی که دارای این شرایط سنی است و حداقل یک سال است از جامعه عادی و بورژوازی به قرارگاه آمده و تربیت شده در اروپا است و به قول شما تنها فاکتورش این است که از یک ملاء هوادار جذب سازمان شده، و چنین شرایط سنی بالقوه ای برای ذوب شدن در جامعه عادی را دارد، این می تواند به این سرعت این میزان مورد اطمینان و توجه سازمان قراربگیرد. می تواند به این سرعت مناسبات و معیارهای ایدئولوژیک سازمان را فهم کند و در پراتیک از آنها عبور کند.

خانم بتول سلطانی: ببینید شاخص انتخاب افراد برای فرستادن به خارج همین تهدید ذوب شدن در زندگی بورژوازی بود. حتی این حساسیت روی اعضای قدیمی هم بود. یعنی بر خلاف تصور شما سبقه عضویت و سن و سال ملاک قاطعی برای این گزینش ها نبود. افرادی بودند که به لحاظ شرایط سنی حتی سابقه چهل ساله در سازمان داشتند، اما اگر سر سوزنی تهدید بورژوازی در اینها می دیدند او را نمی فرستاند. مثلا نسرین اسدی به صورت حرفه ای برای سازمان کار مالی میکرد و سالیان درازی در خارج زندگی کرده بود. یعنی دو فاکتور خیلی مهم برای فرستادن او وجود داشت. یکی کارآیی و توان در آمد مالی بود و دیگری اقامت دراز مدت او در خارج کشور که این حتی از اولی هم برای سازمان مهمتر بود. چون بخوبی به مناسبات آنجا آشنا بود و می دانست چگونه می شود بر روی تضادهای آنها کار کرد. این چنین عضوی را به خارج نفرستادند. حتی خود من را که قبلا هم برای دیدن آموزش های کامپیوتر به انگلستان فرستاده بودند، نفرستادند. چون این احتمال را می دادند که ممکن است مثلا با خانواده و یا با بچه هایم در خارج ارتباط برقرار کنم. یا افرادی را که احساس می کردند خسته شده اند و ممکن است در مواجهه با چنین شرایطی جذب بشوند و به سمت زندگی بورژوازی سوق پیدا بکنند، اینها را نمی فرستادند. برای انتخاب این افراد برای سازمان خیلی مهم بود که بداند فرد مورد نظرش زندگی بورژوازی را به اصطلاح خیلی خوب رد کرده باشد. نه تنها این زندگی برای او جاذبه ندارد که بر عکس به شدت نسبت به آن دافعه و حتی کینه دارد. یعنی به نسبتی همان کینه ای که علیه امپریالیسم و حتی رژیم دارد این را تعمیم داده باشد به چنین مناسباتی و آن را مظهر و نماد همه تضادها بداند. با این تفاوت که به اقتضای زمان و مکان باید فعلا از کنار این تضاد به نفع و جهت یک تضاد عمده تر که جمهوری اسلامی باشد، بگذرد.

بنیاد خانواده سحر: به لحاظ عقلانی می شود پذیرفت کسی در شرایط سنی ندا توانسته باشد این پروسه دشوار را طی کرده باشد. یعنی این زندگی را رد کرده باشد. البته منظورم از عقلانی، همان عقلانیت حاکم بر مناسبات است. شاید از این جهت که سازمان از کودکی روی ندا کار کرده بود تا بتواند چنین مسئله ای را بپذیرد. دوران کودکی و نوجوانی به هر حال ارزش های بهتر و عمیق تر در انسان شکل می گیرند. می توان گفت تربیت ندا از کودکی تربیتی سازمان یافته و تمام ایدئولوژیک بوده است. برای همین میشود بهتر این وضعیت او را فهم کرد. ندا مثلا در مقایسه با افرادی که سازمان در سنین میانسالی و جوانی جذب می کرد برای آموزش گرفتن بسیار مستعدتر بود. این فاکتور بسیار مهم را بگذارید در کنار این مهم که ندا به اصرار خودش به قرارگاه اشرف آمده بود. در حالی که سازمان می خواست او در اروپا بماند و در آنجا فعالیت کند. اما به اصرار و داوطلبانه خودش را به اشرف رسانده بود. خودش بارها گفته بود من زندگی چریکی را به فعالیت های سیاسی و به اصطلاح خرده کاری در سازمان ترجیح می دهم. جالب اینجا است که وقتی هم دوباره می خواستند او را از اشرف به اروپا بفرستند، به شدت مخالفت کرد و حتی با گریه و التماس می خواست در قرارگاه اشرف بماند. این در حالی بود که دیگرانی مثل لاله طریقی و زلال حبیبی و معدود نفراتی که انتخاب شده بودند، با شعف پنهانی از این دستور استقبال کردند.

بنیاد خانواده سحر: من می خواهم ببینم چطور آدم هایی که بیشتر از ندا در مناسبات سازمان بوده و خرد شده اند، اینها نتوانسته اند این تهدید یعنی جذب در زندگی بورژوازی را حل کنند، اما ظاهرا ندا توانسته است. البته یک وجه این سوال بر می گردد به همین آدم های استخوان خرد کرده در سازمان و اینکه در مقایسه با ندا چرا اینقدر عقب هستند. دلایل اش واقعا چیست البته در مقایسه با ندا. می خواهم ببینیم در مورد ندا آیا می شود از زاویه دیگری جدای از این فاکت ها و زمینه هایی که اشاره کردید، نگاه کرد. چون نشانه ها و ظواهر امر می گوید که می شود حتی بصورت فرض و گمانه زنی فراتر از این قاعده به این پدیده نگاه کرد.

خانم بتول سلطانی: ندا برای کار خارج کشور انتخاب شده بود، به این دلیل که تهدید بورژوازی را در خودش منتفی کرده بود. این را به گونه ای به تشکیلات نشان داده بود که هیچ شک و شبهه ای باقی نگذاشته بود. گفتم یکی از مهمترین فاکتورهای اش این بود که نمی خواست به دنیایی که از آن آمده و در آن رشد کرده بود برگردد. ثابت کرده بود به معیارها و ارزش های جامعه بورژوازی پشت کرده است. برای سازمان این خیلی مهم بود. چون آدم ها را از آنجا بیرون می آورد تا در قرارگاه اشرف آب بندی بشوند و تهدیدشان را برطرف کند. این کلیتی است که درباره ندا می توان بیان کرد. دلایل اش را هم اشاره کردم، یعنی نقش دورانی که ندا از کودکی تا جوانی در سازمان پشت سر گذاشته و تربیتی که روی اعمال شده است. اما اینکه چرا به قول شما آن استخوان کرده ها در عمل از ندا عقب تر هستند، این یک موضوع جدا است. بحث اش مفصل است. در اولین فاکتور اگر بخواهیم اینها را در مقایسه با ندا مورد قضاوت و ارزیابی قرا ر بدهیم، این موضوع می تواند صحت داشته باشد که ندا کم سن و سال است. تازه شکل گرفته و در اول راه است. چیزی از آن مسیر طولانی و البته پر هزینه و توام با شکست نمی داند و اگر هم بداند توان فهم کردن این شکست ها را در چارچوب مسائل تئوریک و سیاسی و ایدئولوژیک ندارد. سمپاتی او به سازمان بیشتر محصول دوران و وضعیت خودش است. نتیجه احساسات و اطلاعاتی است که سازمان یک طرفه به او انتقال داده و برای اش چیده است. هنوز توان چالش با دنیای اطراف اش را ندارد. رابطه اش با سازمان و دنیای اطراف اش کاملا یکطرفه است. کسی از نقطه روبروی او نیامده است.

این ندا در مقایسه با کسانی که حداقل از سی خرداد با سازمان هستند کاملا درک و شرایط متفاوتی دارد. اینها در طول این سه دهه دیده اند سازمان مرتب شکست خورده و مرتب هم رجوی توجیه کرده و دوباره وعده داده است. اینها در حین اینکه با این زیگزاگ ها مأنوس شده و از آنها عبور کرده اند، اما در ذهن شان تردید وجود دارد. مرتب به هم می ریزند و دوباره توسط رجوی احیا و بازسازی می شوند. خیلی از اینهاها را محذورها و رودربایستی ها و دهها دلیل دیگر در سازمان نگه داشته است. اینها دیده اند رجوی در مقاطع مختلف با منتقدین و مخالفان خودش چگونه رفتار کرده است. می دانند هزینه جدا شدن چقدر است. تازه اگر موفق به جدایی بشوند. خوب این آدم های استخوان خرد کرده در چنین وضعیت های فرضی و بالقوه ای هستند. مدام با گذشته و آینده کلنجار می روند. برای همین رجوی مرتب با گذشته اینها کار میکند. برای همین مرتب باید مونیتور بشوند و او بفهمد در کله اینها چه می گذرد. اصطلاح استخوان خرد کرده، اصطلاح خیلی به جایی است و حکایت این را دارد که اینها در مقایسه با ندا چقدر ذهن شان مشغول است. به گذشته و آینده و اینکه بالاخره این بلاتکلیفی و سردرگمی کی تمام خواهد شد.

پس به همان میزانی که اینها سابقه و قدمت در سازمان دارند، بطور طبیعی نسبت به آینده شان نگران تر می شوند. می بینند دارند پیر می شوند. توان حداقلی خود را برای ساختن آینده از دست می دهند. نیروهای شان مصرف شده است. پس در مقایسه با ندا اگر این افراد به جامعه بورژوازی و آزاد نزدیک بشوند، تهدید بورژوازی برای اینها قوی تر و بیشتر است. چون اینها خیلی سال است از این حرف ها شنیده اند و در عمل دیده اند که چیزی حل نشده است و همه چیز در واقع سر جای خودش قرار دارد. پس این احتمال که فرد بگوید این جامعه چندان هم که رجوی می گوید تهدید او نیست، بیشتر می شود و به همین دلیل انتخاب ندا برای سازمان در مقایسه با آن طیفی که اشاره می کنید، در اولویت قرار می گیرد. اگر انتخاب ندا برای شما برجستگی دارد و اگر قرار باشد از زاویه متفاوتی به این موضوع نگاه کنیم، من فکر می کنم باید روی اینکه چرا آن طیف قدیمی ها انتخاب نمی شوند متمرکز بشویم. وقتی این دلایل روشن بشود، آن وقت می توانیم روی انتخاب ندا واقع بینانه تر نظر بدهیم و آن را در رابطه تنگاتنگ با ملاء و فضای تشکیلاتی اطراف او ارزیابی کنیم. فکر می کنم از هر دو جهت به سوال شما پاسخ داده باشم. هم در اینکه چرا ندا را انتخاب می کنند و هم در اینکه چرا آن طیف باسابقه و قدیمی را انتخاب نمی کنند.

بنیاد خانواده سحر: توضیحات شما تا حدود زیادی قانع کننده بود. اما می خواهم روی آن نگاه تابو گرایی که روی ندا متمرکز می شود صحبت کنید. روی بزرگ کردن ندا تا جایی که در مواجه با بیرون خودش امکان نگاه عقلانی به موضوع را مسدود و جنبه های قدسی و فراعقلانی موضوع را برجسته و همه چیز را تحت الشعاع آن قرار می دهد. می خواهم ببینم تا چه اندازه با این برداشت من موافق هستید و این امر را تا چه اندازه از پیش طراحی شده می بینید.

خانم بتول سلطانی: با بخش زیادی از نظرتان موافق هستم، اما نه سازمان، نه من و نه شما و نه هیچکسی نمی دانست که مریم رجوی در فرانسه دستگیر می شود.

بنیاد خانواده سحر: من چنین ادعایی ندارم که سازمان از قبل همه چیز را می دانسته است، اما حداقل می توان روی این فرض تعمق کرد که سازمان می دانسته چنین گزینه ای چه دستاوردها و نتایجی برای او دارد.

خانم بتول سلطانی: اگر از این زاویه نگاه کنیم، بله من هم با شما موافق هستم که انتخاب ندا برای چنین عملیاتی فی النفسه می توانسته حائز اهمیت باشد. یعنی تاثیر عملی که ندا انجام داده در مقایسه مثلا با مرضیه باباخانی خیلی برای سازمان بیشتر است. چنانچه بعد از آن هم دیدیم که سازمان با چه نیرو و انرژی ای روی ندا متمرکز شد. چطور توانست در مناسبات داخلی از ندا نهایت بهره بردای و استفاده را بکند. که این موضوع اش خیلی مفصل است و نیاز به یک بحث جداگانه دارد تا به استناد فاکت ها و اتفاقاتی که در آن زمان افتاد این تاثیرات و بازخوردها را مرور کنیم.

قسمت بیست و هفتم: پروسه خوانی بحث سپرهای انسانی در دفاع از قرارگاه اشرف

بنیاد خانواده سحر: خانم سلطانی اگر آمادگی داشته باشید روی این موضوع بحث کنیم که موضوع سپر انسانی و خودکشی های جمعی از کی و بر اساس چه ضرورتی در مناسبات مطرح شد و انجام آن به چه عوامل و شرایطی منوط گردید. و تا این زمان این موضوع تحت تاثیر چه پارامترهایی بوده است و در نهایت اینکه چشم انداز این اقدام به کجا و تحت چه شرایطی بستگی خواهد داشت.

خانم بتول سلطانی: در دوره ای که بحث حمله امریکا به عراق مطرح بود و در این خصوص حساسیت ها تشدید و به مرحله عمل نزدیک می شد، بحث رجوی همیشه حول دو چیز بود، یکی دفاع از قرارگاه اشرف در مقابل تهدیدات مختلف از جمله بستن اشرف و بیرون کردن ما از عراق و بحث دوم اش روی مکانیزم دفاع از قرارگاه اشرف و اینکه چگونه باید از این ظرف دفاع کرد و پای نگهداری آن ایستاد. در این دوره بحث همیشه حول این بود که به هر طریقی که امکان داشته باشد باید از اشرف دفاع کرد. همیشه روی چنگ و ناخن و دندان تاکید داشت. منظورش ابزارهای ساده دست و پا و این نوع دفاع شخصی بود. اما وقتی صدام سقوط کرد و تکلیف اش روشن شد، به میزان قابل توجهی این بحث روی جنبه های عینی و بررسی امکانات و ابزارها و اهرم هایی رفت که بتوان با اتکا به آنها از اشرف محافظت و دفاع کرد. بحث سپر انسانی دقیقا در همین مقطع روی میز آمد و برای اولین بار مسعود رجوی آن را مطرح کرد. البته در این زمان بخشی از تلاش سازمان روی اینکه برای لایه های بالای خودش از جمله شورای رهبری و دیگر افراد رده های بالا پاسپورت درست کند متمرکز شد تا در زمان مقتضی آنها را از عراق خارج کند. اینها مربوط به سال ۱۳۸۲ است. در همین زمان هم بحث ظرف استراتژیک و قلب تپنده قرارگاه اشرف یا سازمان مجاهدین مطرح شد.

این بحث برای اولین بار در یک تماس تلفنی که مژگان پارسائی هم حضور داشت و مسعود از طریق ماهواره به نشست وصل شد، مطرح گردید. در این نشست بحث هایی مطرح شد درباره اینکه مریم و قرارگاهش در پاریس مغز سازمان هستند و قرارگاه اشرف قلب تپنده مقاومت بر علیه ایران می باشد. بحث این بود که تا وقتی این قلب می تپد، مغز هم کار می کند. اما چیزی که این خون را به سراسر این اندام جاری می کند قلب است. یعنی اشرف قلب است و یک ظرف استراتژیک که به هر قیمت باید از آن محافظت کرد، تا آن مغز هم بالطبع آن خوب کار بکند. میز طوری چیده شده بود که این دو مقر به هیچ وجه جدا از هم معنی نداشته باشند. این از لحاظ تئوری بحث بود. به دنبال وقایع ۱۷ ژوئن یکبار این موضوع مطرح شد که هزار "شین" یعنی همان اعضای "شورای رهبری" باید آمادگی حفاظت از قرارگاه اشرف را داشته باشند. اینجا بطور تلویحی و برای اولین بار بحث سپر انسانی در کلیت اش بیان شد. و بعد این سوال در مناسبات پیش آمد که منظور از سپر انسانی چیست. این بحث ها هم همزمان با بحث اتمام حجت دو ساله مطرح شد. بقول مسعود قرار شد افراد از یک صافی عبور کنند. فلسفه این اتمام حجت این بود که افرادی که زیر بار تعهد دوساله می روند باید تا آخر بیایند و با تمام وجودشان در مناسبات بمانند. از طرف دیگر لایه های پائین هم بو برده بودند که برای اعضای شورای رهبری مشغول تهیه پاسپورت هستند تا آنها را به خارج بفرستند. طبعا این ذهنیت در لایه های مختلف شکل گرفته بود که ممکن است این اعزام همه جانبه باشد. به همین خاطر مسعود لازم دیده بود که ذهن افراد را بسوی رفتن به خارج آب بندی کند. به این معنی که از اساس رفتن به خارج را منتفی اعلام کند. روی این اصل مسعود رفت روی این بحث که به هر ترتیب ممکن در قرارگاه اشرف می مانیم حتی به قیمت اینکه نهایتا همینجا بمیریم.

در یکی از پیام هایی که در همین زمان به مژگان داد به همین نکته تاکید کرد که ما در قرارگاه اشرف می مانیم و می میریم و همینجا هم خاک می شویم اما تکان نمی خوریم. در ادامه همین بحث سیاهترین شق ممکن را مطرح کرد یعنی مقاومت تا مرز مردن و بعد سوال کرد حالا چه کسی می ماند و چه کسی اهل ماندن تا این وضعیت است. به این ترتیب روی بحث تمرکز شد به این شکل که منظور از سیاهترین شق چیست. در تبیین این شرایط این موضوع مطرح شد که اگر شرایطی پیش بیاید که در ماکزیمم فرض کنید بخواهند ما را به ایران مسترد کنند یا به کوچ اجباری ناچار کنند، یا بخواهند به اجبار ما را به ایران تحویل بدهند چه باید بکنیم. البته شق تحویل به ایران را به دلیل تضمین های بین المللی و تحویل آی – دی که در اصل حفاظت تک تک افراد سازمان را تامین می کرد، و مشمول بند ۴ کنوانسوین ژنو می شدند را منتفی می دانستند. اما واقعیت این بود که برای سازمان تضمین امنیت افراد به صفت فردی اصلا اهمیت نداشت. آنچه برای سازمان اهمیت داشت حفظ شیرازه و مناسبات تشکیلاتی سازمان بود. اینکه قرارگاه اشرف به همان شکل و شمایلی که قبل از سقوط صدام وجود داشت حفظ بشود. اینکه بتوانند این بافت را از هر گونه نفوذ و تاثیر عوامل بیرونی مصون بدارند. برای همین هم سازمان روی تنها چیزی که تمرکز می کرد حفظ این بافت و استفاده از راهکارها و روش هایی بود که به حفظ این تشکیلات کمک کند.

بحث سپر انسانی درست در راستای چنین ضرورتی مطرح شد. به این شکل که باید به هر روشی که تشکیلات تصمیم می گیرد، حالا چه بصورت خودسوزی های جمعی و چه اشکال و روش های مشابه، از متلاشی شدن قرارگاه اشرف یا از بسته شدن قرارگاه و یا کوچ اجباری افراد آن و یا احتمالات دیگری که نتیجه اش به هم ریختن مناسبات باشد، جلوگیری کرد. یعنی مقاومت در برابر صورت وضعیتی که به هر حال پیکره تشکیلاتی را از هم بپاشد. حتی این وضعیت شامل این فرض هم می شد که امریکایی ها یا نیروهای ائتلاف وارد قرارگاه اشرف شده و اعلام تعطیلی یا استقرار موقت تا تعیین تکلیف نهایی آنرا بکنند. بعد از طرح این وضعیت ها که همه اش را روی تابلو ترسیم کرده بودند یک بار دیگر از جمع سوال کردند در این صورت چه باید بکنیم. که حاضرین بحث ایستادگی با چنگ و ناخن و دندان و در صورت لزوم خودکشی های جمعی را مطرح کردند. حتی روی شکل اجرایی کردن این مقاومت صحبت کردند و اینکه گفتند اول تا جایی که بتوانیم با سلاح سرد ایستادگی می کنیم. یعنی یکی از شق هایی که قرار بود وارد این عملیات بشویم حضور نیروهای امریکایی در جوار قرارگاه اشرف و به قصد تصرف و حمله به قرارگاه بود. یا اینکه مثلا امریکایی ها اعلام انحلال ارتش آزادیبخش را بکنند. در چنین شرایطی قرار شد بحث دفاع از قرارگاه با آن اوصاف عملی بشود. حالا به این کاری نداریم که در عمل و موقع حضور امریکایی ها در ورودی قرارگاه اشرف چه اتفاقاتی افتاد و سازمان کاملا عقب نشینی کرد و اصلا دفاعی به این شکل و شمائل که مطرح کرده بودند صورت نگرفت و توانستند هژمونی و اداره قرارگاه اشرف را به دست خودشان بگیرند.

اما در عین حال بحث استفاده از سپر انسانی کماکان در دستور کار سازمان باقی ماند. بحث این بود که "تا زمانی که در قرارگاه هستیم و هژمونی آن هم دست خودمان هست، ما کماکان اکتیو هستیم و موجودیت تشکیلاتی داریم و همه چیز دست خودمان است. پس دلیلی ندارد وارد مقاومت بشویم. اما هر زمان که لازم باشد برای دفاع از قرارگاه از این حربه یعنی سپر انسانی استفاده خواهیم کرد". بحثی که مسعود مطرح کرد و گفت من صاحب سلاح را بر سلاح ترجیح دادم دقیقا در راستای همین حفظ مناسبات و هژمونی اداره مناسبات به دست خود سازمان بود. منظورش دقیقا صاحب سلاحی بود که هنوز در بافت تشکیلات مانده است و بر او تشکیلات و سازمان احاطه و حاکمیت دارد. رجوی می خواست بگوید چنین صاحب سلاحی را ولو بدون سلاح نیاز دارم. چون استفاده از حربه سپر انسانی روی چنین نیروهایی ماده و امکان پذیر می شد. منظورش این بود که این تشکیلات منسجم همه چیز را می تواند به دست بیاورد و تا مادامی که تشکیلات حاکم بر افراد است ما هر کاری می توانیم بکنیم. یعنی منحل شدن این تشکیلات را مرز سرخ گرفت که در سلسله مراتب این تشکیلات برجسته و بارز و در واقع آماده برای هر کاری بود.

حتی سلسله بحث هایی که برای خودکشی و خودسوزی و موضوع سپر انسانی مطرح شد، اهمیت اش در این بود که بتواند وسیله ای برای حفظ این سلسله مراتب تشکیلاتی و این ظرف باشد. این مرز سرخ تا جایی برجستگی داشت که اگر بر فرض قرار بود همه این بافت حفظ بشود و فقط کلیت اش تحت فرماندهی ژنرال ادینو باشد، باز صورت وضعیت می رفت روی اینکه باید آن خودکشی ها صورت عملی بخودش بگیرد. یا مثلا حتی اگر برای افراد استقلال فردی قائل می شدند به این صورت که دست افراد را برای تعامل و مطرح کردن مشکلات فردی و شخصی افراد سازمان باز می گذاشتند، باز باید در مقابل این وضعیت هم مقاومت می شد. تا سال ۸۵ که من در مناسبات بودم و اطلاع دارم وضعیت به این منوال بود و موضوع استفاده از سپر انسانی روی چنین فرض هایی استوار بود. درست در چنین وضعیتی است که صدیقه حسینی مجددا به عنوان مسئول اول سازمان انتخاب یا منصوب می شود. یعنی اینکه مناسبات سازمان اصلا دست نخورده باقی مانده و هیچ چیزی تغییر نکرده است. در همین دوره که اشاره می کنم دست سازمان برای انجام خیلی کارها باز بود. مثلا اینکه از خارج از قرارگاه افراد را به داخل قرارگاه می بردند. زیر انواع پوشش ها از جمله خانواده ها هر کسی را که می خواستند به قرارگاه می آوردند و جالب اینکه نیروهای امریکایی وقتی اینها را بازرسی می کردند، حتما باید یکی از مسئولین سازمان حضور و نظارت داشته باشد. در چنین وضعیتی بحث استفاده از سپر انسانی موقتا منتفی شده بود و تنها بصورت یک فرض همیشه روی تابلو مجاهدین باقی مانده بود. حتی یکی از بحث ها این بود که اگر قرار باشد قرارگاه به نیروهای عراقی تحویل داده شود، فاجعه انسانی رخ خواهد داد. اما آنچه در بیرون از تشکیلات به نمایش گذاشته می شد، یعنی وضعیت هایی که منجر به وقوع فاجعه انسانی خواهد شد بکلی با آنچه در متن مناسبات بحث می شد متفاوت بود.

به این معنی که اگر شما در بیانیه شورای ملی مقاومت که از جانب سازمان منتشر شده، روی زمینه هایی که باعث بروز فاجعه انسانی خواهد شد تعمق کنید، از جمله روی ادعاهایی در خصوص احتمال حمله مسلحانه جمهوری اسلامی به قرارگاه اشرف، و حملات ایضایی مثل موشک زدن و اینگونه ادعاها که از اساس واهی و غیر محتمل است متوجه خواهید شد اصل مسئله چیز دیگری است و اینها به منزله یک پوشش و محمل برای استفاده از سپر انسانی در وضعیت هایی است که قرار باشد جابجایی یا کوچ اجباری یا تحویل دهی قرارگاه اشرف به دولت عراق صورت بگیرد. اما آنچه کاملا در همین بیانیه شورای ملی مقاومت هم برجسته است این است که کمترین احساس خطر برای قرارگاه اشرف فاجعه انسانی در بر خواهد داشت. یعنی بطور مادی زمانی که قرار باشد قرارگاه از دست مجاهدین خلق خارج شود. در این صورت وظیفه تک تک اعضای اشرف این خواهد بود که با قرار دادن خود به عنوان سپر انسانی مانع از متلاشی شدن اشرف بشوند. یعنی با کمترین احساس خطر برای متلاشی شدن سازمان و از هر سمت که باشد، ان فاجعه انسانی رخ خواهد داد. من یادم هست موقعی که شرایط یک مقدار درهم و پیچیده بود و آینده نامعلوم بود، حتی با حضور یک سری پیاده نظام امریکایی که نزدیک قرارگاه اشرف بودند، خبر آوردند که لشکر نهم بدر و افراد شیعیان محلی مخالف صدام که رابطه خوبی با مجاهدین نداشتند در حال نزدیک شدن و نفوذ به داخل قرارگاه هستند. یادم هست به اعضای شورای رهبری آماده باش دادند. حتی بسیاری را از شرایط پراکندگی به قرارگاه اشرف فراخواندند. در همان زمان به ما اعلام کردند برای خودکشی جمعی آماده شوید. با عجله سلاح آوردند، سیانور افراد را چک کردند به افرادی که سیانور نداشتند، سیانور دادند. شرایط را در حداقل زمانی برای اقدامات انتحاری جمعی آماده کردند. یعنی اینها تا این اندازه آماده بودند. قضیه آنقدر جدی بود که در هنگام بازگشت افراد در موقعیت پراکندگی دو نفر از اعضای شورای رهبری اقدام به خودکشی کردند. این دو نفر مرضیه علی احمدی و درزبیگی بودند که در حال بازگشت به قرارگاه و زمانی که احساس خطر کردند خودشان را کشتند.

قسمت بیست و هشتم: شیوه های دفاع انتحاری از قرارگاه اشرف

بنیاد خانواده سحر: خانم سلطانی یکی از سوالاتی که پیرامون خودکشی های جمعی مطرح است، اینکه دستور تشکیلاتی درباره خودکشی ها الزاما تابع سلسله مراتب تشکیلاتی هستند. یعنی بطور مشخص از لایه های مشخصی شروع می شوند. و یا شق دیگری اجرا می شوند.

خانم بتول سلطانی: نه الزاما ممکن است از لایه بخصوصی شروع نشود. سلسله مراتب تشکیلاتی مشخصی ندارد. این را بیشتر مصلحت تشکیلات و منافعی که مد نظر هست تعیین می کند. حتی ممکن است از تمام لایه ها نفراتی برای این اقدامات انتخاب بشوند. مثلا در جریان خودسوزی های ۱۷ ژوئن تقریبا از لایه های مختلف نفرات را برای این خودسوزی ها انتخاب کرده بودند. اما بحث کلی که رجوی درباره این خودکشی ها مطرح کرد و فکر می کنم در بخش های پیش هم اشاره کردم، این بود که اگر کسانی نخواستند از این دستور تشکیلاتی اطاعت کنند، یعنی نخواستند خودکشی بکنند، آنها را اعدام انقلابی کنید. یا آنگونه که لفظ خودش بود با اعدام انقلابی بکشید. در این خصوص چند مورد را بطور مشخص انگشت گذاشت و تاکید کرد در این شرایط افراد خاطی را بزنید و اعدام انقلابی کنید.

یکی فرار فرد از موقعیت مقاومت بود. یعنی وقتی قرار است افراد در مقابل هجوم و حمله به اشرف مقاومت کنند، اگر کسی خواست از صحنه مقاومت فرار بکند او را بزنید. به زعم رجوی مقاومت نکردن در این شرایط مشمول خیانت تشکیلاتی می شد و مجازات آن بر اساس سنت های تشکیلاتی اعدام بود. منتهی این اعدام در صحنه اجرا می شد و چند پی آمد هم داشت یکی اینکه به نام طرف مقابل نوشته می شد و سازمان نان اش را می خورد و یکی هم اینکه باعث عبرت و ترس سایر کسانی می شد که احتمالا می خواستند از صحنه فرار کنند.

وضعیت دوم اعدام انقلابی شامل حال کسانی می شد که می خواستند خودشان را تسلیم کنند. البته در این خصوص رجوی می گفت کسانی که می خواهند خیانت کنند. یعنی جدا شدن از این جبهه و رفتن به آن طرف و تسلیم شدن را معادل خیانت می دانست و حکم اش را اعدام انقلابی می دانست. در واقع منظور رجوی این بود که هر کس در وضعیت مقاومت از اشرف و با هر انگیزه ای بخواهد از سازمان جدا بشود، مجازات او اعدام است.

مورد سوم که از همه جالب تر بود اینکه اگر حتی کسی جرات و توان خودکشی و خودزنی را نداشت بقیه افراد موظف بودند او را بکشند. اینها هم توسط کسانی که جرات این کار را دارند اعدام می شوند و بعد هم خودشان را می کشند.

بنیاد خانواده سحر: معذرت می خواهم این دستورات با همین شفافیت از سوی رجوی مطرح می شد.

خانم بتول سلطانی: بله در سطح شورای رهبری رجوی با کسی شوخی و تعارف نداشت. و اصلا حساسیت این مباحث جایی برای بیان غیر مستقیم و اشاره وار نمی گذاشت. ذات این نوع مباحث ایجاب می کرد رجوی بصورت شفاف و خیلی واضح منظورش را بیان کند. به نوعی شاید بتوان گفت رابطه رجوی با اعضای شورای رهبری مستقیم ترین و بی ملاحظه ترین نوع رابطه ها بود. یعنی موقعیت شورای رهبری و مسئولیت های اجرایی که داشت و بعلاوه اطمینانی که رجوی به آنها داشت، باعث می شد کلیه بحث ها و مسائل اولین بار در این سطح و بصورت شفاف بیان بشود. البته ممکن است در پنهان این بحث ها برای افراد بخصوصی که ظاهرا حضور تشکیلاتی نداشتند، مطرح می شد، اما به لحاظ سلسله مراتب تشکیلاتی لایه شورای رهبری اولین کسانی بودند که با این بحث ها روبرو می شدند. رجوی به هر حال ناچار بود این بحث ها را بصورت شفاف مطرح کند. به این خاطر که برای او خیلی حائز اهمیت بودند. اساس تشکیلات اش با همین صراحت البته در لایه های نزدیک به خودش پیش می رفت.

بنیاد خانواده سحر: در سطوح پائین بحث ها چطور مطرح می شد.

خانم بتول سلطانی: این بحث ها اینطور که من برای شما مطرح می کنم در لایه های پائین مطرح نمی شد. روی کلیت این مسائل بحث می شد. مثلا روی اینکه ما باید تا آخرین نفر و نفس از اشرف دفاع و مقاومت کنیم. اما به هر حال هر کسی با لحاظ شرایط و کدها و نشانه هایی که در مناسبات دیده و شنیده بود، می توانست حدس بزند وقتی سخن از دفاع تا آخرین نفر و آخرین نفس می شود، منظور چیست. اما قطعا نمی دانستند و تصور نمی کردند که ممکن است در صورت تمرد تشکیلاتی به دست دوستان و همرزمان خودشان کشته خواهند شد. اما مناسبات واکنش این بحث های کلی را در میان لایه های مختلف چک می کرد. از روی همین شواهد و قرائن تحلیل و ارزیابی می کرد. بر اساس همین شواهد و قرائن با افراد تنظیم رابطه می کرد. اگر به افرادی شک می کردند مرتب مواظبت می کردند. میزان حضور و غیاب ها را زیاد می کردند. اوقات مختلف او از جمله فراغت ها را چک می کردند. با وگذاری کار و مسئولیت های زیاد تلاش می کردند او را به موضع بکشانند. یا از طریق افراد و نزدیکان او سعی می کردند تخلیه اش کنند. یا احتمالا روش های مختلف دیگری که فرد را در موضع واکنش و عکس العمل قرار بدهند. اینطوری به هر حال میزان تبعیت پذیری و اطاعت پذیری افراد را برای شرایط حادی مثل انجام خودکشی های جمعی چک و ارزیابی می کردند.

بنیاد خانواده سحر: الان در سطوح پائین سازمان تلقی که از واژه سپر انسانی دارند با برداشت هایی که شما می کنید، یکسان است.

خانم بتول سلطانی: با این خصوصیات و ویژه گی هایی که ما اطلاع داریم، خیر. اینکه مثلا مفهوم اش خودکشی های جمعی است، نه. ابدا چنین برداشتی از موضوع ندارند. البته در بیانیه هایی که رجوی می دهد اگر کمی تعمق کنیم، می شود یک راهکار غیرمنتظره را از آن برداشت کرد. اینکه مثلا اتفاقی خواهد افتاد که ابعاد و کیفیت آن ابعاد و کیفیت فاجعه انسانی را داشته باشد. یا حداکثر اینکه آنها تا پای جان شان در دفاع از اشرف مقاومت خواهند کرد. البته سپر انسانی به یک معنی برای افراد روشن است. اینکه با قرار دادن جان شان در مقابل اشرف دفاع کنند. اینکه مثلا وقتی کسی فاقد سلاح است چگونه می تواند از خودش دفاع کند. مثلا برود روی این خط که طرف مسلح اش را عصبانی کند و او را ناچار کند از نیروی قهریه و خشونت استفاده کند. یا مثلا درنهایت برداشت اینها یک حمله غافلگیرکننده به اشرف است. حمله ای که منجر به کشته شدن آنها بشود. اما این را هم می دانند که این حمله زمینه می خواهد. یعنی اینطوری نخواهد بود که مثلا نیروهای امریکایی یا عراقی یا هر نیروی مسلحی بدون هیچ پیش زمینه و مذاکره و دلیل موجهی به قرارگاه اشرف حمله کند. آنها بخوبی می دانند وقوع چنین اتفاقی نیز بطور مستقیم به عملکرد خودشان بستگی دارد. اینکه قرار است مثلا در جریان تصمیم گیری برای اشرف چه مراحلی طی بشود. و زمانی که مذاکرات و گفتگوها به نتیجه نرسید چه فرض هایی محتمل است و برای این فرض ها چه واکنش ها و اقداماتی در دستور کار قرار می گیرد. تصور اینها این است که در شرایطی که به اشرف تهاجم بشود و وظیفه انها در این مرحله دفاع تا پای جان است. و آن فاجعه انسانی مورد نظر در چنین وضعیتی حادث می شود.

بنیاد خانواده سحر: یعنی اینها هیچ درک واقع بینانه و درستی از موضوع ندارند فاجعه انسانی را تنها در وضعیت حمله به قرارگاه اشرف برداشت می کنند.

خانم بتول سلطانی: بله. ممکن است وجه اختیاری و داوطلبانه قضیه را پررنگ کنند. مثلا بگویند در این صورت می مانیم یا می میریم. اما وقتی مژگان می گوید ما در اینجا می مانیم و دفاع می کنیم و می میریم، منظورش دقیقا این است که ما تحت هیچ شرایطی از اینجا تکان نمی خوریم. خوب وقتی صورت مسئله این می شود که باید به هر ترتیب بمانیم، الزاما راهکارها و روش ها و جواب این صورت مسئله از دل شرایط بیرون می آید. از دل این شعار که به هر قیمت و هر هزینه ای باید بمانیم. ممکن است آن منظور نهایی یعنی اقدامات انتحاری جمعی در این جاها خودش را به رخ بکشد و برجسته بشود، اما اینها هم بیشتر گمانه زنی است و شکل قطعیت بخودش نمی گیرد. هر چند در عمل قطعی و اجتناب ناپذیر است، اما در بحث و فحص های تشکیلاتی از بیان جزئیات آن بکلی اجتناب می شود. یعنی بیشتر مکانیزم این فاجعه انسانی را به روی طرف های خودشان متمرکز می کنند. آنها را آمر و عامل این فاجعه انسانی معرفی می کنند. نمی گویند مثلا این پروسه چه مسیری را تا این لحظه طی کرده و کجاها ما مقصر هستیم. می گویند ما مشتی آدم پناهنده هستیم که مورد تعرض قرار گرفته ایم. این می شود آن کلیت قضیه.

بقیه اتفاقات در مسیری است که سازمان طراحی می کند. فاجعه انسانی را حتما خودش رقم می زند و در بیرون وانمود می کند کار مهاجمین است. دقیقا می توانید مقایسه کنید با وضعیتی که سازمان در فاز سیاسی و در مواجهه با تخلیه ستاد مرکزی داشت. حتی این را فاکت گرفته بودند و می گفتند ما در انجا مقاومت کردیم و کشته شدیم. یعنی با این فاکت ها در واقع کلیت وضعیت را بدون اینکه روی کنش خاصی انگشت بگذارند، برای افراد روشن می کردند. به همین منوال می گفتند ما در اینجا هم می مانیم و در صورت لزوم مقاومت می کنیم و کشته می شویم. این بحث ها در لایه های پائین اینطوری مطرح می شد. اینگونه نبود که بگویند مثلا اگر شما در مقاومت شرکت نکنید و کشته نشوید، ما خودمان شما را می کشیم و بعد خودمان را می کشیم. اما بر عکس در لایه های بالا بصراحت می گفتند، اگر کسی تن به خودکشی و مقاومت تا پای جان نداد، یا فرار کرد و یا جرات نداشت خودش را بکشد در تمام این حالات مجاز هستید او را بکشید و قتل اش را به گردن مهاجمین و جبهه مقابل بیندازید.

بنیاد خانواده سحر: در خودکشی های جمعی بیشتر روی چه فاکتورهایی تاکید داشتند. مثلا روی نوع خودکشی، روی وضعیت و شرایط و بخصوص روی نحوه اطلاع رسانی و انعکاس آنها. در این خصوص اگر توضیحاتی دارید بفرمائید.

خانم بتول سلطانی: اینها بیشتر روی این جنبه حساس بودند که این خودکشی ها بیشتر روبروی دوربین انجام بشود. جایی که خبرنگار باشد و بشود سریع منعکس کرد. البته خود سازمان در پوشش دادن به این صحنه ها کاملا استاد است. از باب تذکر می توان به خودسوزی های ۱۷ ژوئن و نحوه تصویربرداری و انعکاس رسانه ای آنها اشاره کرد. چون تمام این اقدامات برای بازتاب های رسانه ای و استفاده ابزاری از آنها است. در سطحی شورای رهبری آنچه رجوی و مریم روی آن تاکید داشتند، اولویت این اقدامات در جلو چشم رسانه ها و دوربین های فیلمبرداری بود. ضمن اینکه اصلا بخشی از این اقدامات با هدف تصویربرداری از قبل طراحی شده اند. یعنی دوربین های خود سازمان سعی می کنند در راس باشند. خبر دست اول از این اتفاقات تهیه کنند. تا بتوانند آنجا که امکان دارد جهت و سمت و سوی مورد نظر خودشان را به این اتفاقات بدهند.

بنیاد خانواده سحر: خوب این خودکشی ها تابع چه فاکتورها و سلسله مراتبی است. مثلا وضعیت های فرضی را چگونه می چیدند.

خانم بتول سلطانی: یک وجه اش مثلا بحث محاصره قرارگاه بود. در وضعیت محاصره قرار بود این خودکشی ها بصورت فردی انجام بشود. یعنی افراد موظف بودند در اعتراض به محاصره یکی یکی خودشان را به هر نحوی که تشخیص سازمان بود بکشند. در وضعیت بعد قرار بود اگر احتمال حمله به اشرف قطعی شد، در آن صورت افراد موظف بودند بصورت گروه گروه دست به خودکشی بزنند. یک وضعیت هم این بود که اگر حمله سراسری و همه جانبه صورت گرفت، یعنی وضعیتی که غیر قابل برگشت و متوقف کردن باشد، در این صورت همه بصورت جمعی خودکشی کنند. پس بطور کلی سه وضعیت را می توان در نظر گرفت که سازمان برای هر یک از آنها شقی از این اقدامات را لحاظ کرده بود. یکی وضعیت محاصره، که خودکشی ها بصورت فردی انجام می شد تا محاصره برداشته بشود. یکی وضعیت قطعیت حمله که به صورت گروهی انجام می شد تا خطر حمله منتفی بشود و سوم وضعیت غیر قابل برگشت و حمله همه جانبه که در این وضعیت آن فاجعه انسانی مورد نظر رجوی با اقدام دستجمعی به خودکشی صورت واقعی بخود می گرفت. یعنی مثلا شما صحنه فعلی عراق را نگاه کنید. موفق الربیعی می گوید مجاهدین جایی در عراق ندارند. در صورتی که اشرف متعلق به خاک عراق است. می تواند بگوید من می خواهم خاک خودم را بگیرم یا بگوید می خواهم شما را به نقطه دیگری کوچ اجباری بدهیم. همه این وضعیت ها برای شورای رهبری تحلیل شده و پیش بینی شده است که در مواجهه با هر کدام از این وضعیت ها ما باید چکار کنیم و چه واکنشی در قبال آن انجام بدهیم. در کلیت همه این وضعیت ها شامل استفاده از سپر انسانی می شود.

قسمت بیست و نهم: اهمیت و جایگاه مرگ و خشونت در ایدئولوژی و استراتژی سازمان

بنیاد خانواده سحر: خانم سلطانی بحث خودکشی های تشکیلاتی را ادامه خواهیم داد. اما می خواهم تا دنبال کردن سوالاتم یک پرانتز باز کنم. روی یک موضوع حیاتی که بی تناسب نیست اسم اش را مولفه بگذاریم، صحبت کنید. اینکه چرا سازمان همیشه روی خشونت به عنوان یک راهکار استرتژیک متمرکز است. یا در حال کشتن است یا خود را در معرض خودکشی به انحاء مختلف قرار می دهد. روی چرایی اینکه همیشه در معادلات سیاسی و ایدئولوژیکی اش یک پای معادله اش خشونت و قهر پایه ثابت و همیشگی است. البته این رویه را ما می توانیم از همان سالهای تاسیس سازمان و در جریان اولین محاکمات بنیانگذاران سازمان هم ببینیم. مثلا تاکید روی این معنی که ما باید طوری عمل کنیم که شاه ما را اعدام کند. در صورتی که این خلاف رویه اکثر جریانات سیاسی است. همه گروه های سیاسی به دلیل اهمیتی که برای یک چریک و عمر مفید او قائل هستند، با حفظ اصول و مرزهای سیاسی شان با حاکمیت تلاش دارند خودشان را مصون بدارند، کمترین تلفات جانی و اعدام و کشته را بدهند. این مصونیت را البته در راستای تداوم انقلاب و عمر مفید چریک می خواهند. برای نیروی خودشان ارزش قائل هستند. حتی از منظر منافع تشکیلاتی و هدف شان که تحقق انقلاب و کسب قدرت سیاسی است، اما به هر حال به سادگی از جان نیروی خودشان نمی گذرند. اما این رویه در سازمان نه تنها حاکم نیست که دقیقا عکس آن احساس می شود.

همواره اصرار روی این است که یا بکشند یا کشته شوند و یا خودشان را و اعضای سازمان را هر طور شده به کشتن بدهند. می خواهم اگر در این خصوص فاکت های مشخصی را بیاد دارید روی آنها صحبت کنید. قاعدتا در تشکیلات روی این رویه ها و تنظیم رابطه ها بحث می شود و افراد را نسبت به ضرورت آن متقاعد می کنند. فکر می کنم اگر روی این زمینه ها بحث کنیم راز و رمز و کلید این معمای خشونت گرایی در سازمان بیشتر و بهتر روشن بشود. البته در این خصوص می شود روی آن مولفه ها در جهان بینی و تبیین جهان رجوی و نگاه اش به موضوع مبارزه و پیشتر جهان و تکامل بحث کرد. اما شرایط سنی شما ایجاب نمی کند درباره این بنیادهای فکری چندان آشنایی داشته باشید. مگر اینکه در آموزش های مشخصا ایدئولوژیک و مربوط به تبیین جهان درباره اش صحبت شده باشد. اما به هر صورت می خواهم دیدگاه های تئوریک و برداشت های نظری خودتان را در این باره و بخصوص فاکت هایی که با آن روبرو شده اید، بیان بکنید.

خانم بتول سلطانی: روی موضوع خیلی حساس و مهمی انگشت گذاشتید. شاید جای این بحث در مقدمه سوالات بحث عملیات انتحاری و یا در انتهای آن بود، اما به هر حال لازمه شناخت این به قول شما رویه یا استراتژی یا مولفه این است که بفهمیم چرا سازمان بر خلاف سایر تشکلات سیاسی و حتی نوع مسلحانه آن روی خودزنی نیروهای اش تاکید دارد. روی کشتن و کشته شدن و به کشتن دادن، روی خودزنی و انتحار، روی تشدید اعدام ها توسط حاکمیت ها، روی تولید انگیزه برای خشونت و توسل به خشونت اینقدر سرمایه گذاری و هزینه می کند. البته همانطور که اشاره کردید سازمان همیشه در موضع برتری و قدرت تشکیلاتی و نظامی خشونت اعمال است و بر عکس در موقعیت تنگنا و مغلوبه شدن انتحارگر است. حالا یا به شکل انتحاری ۱۷ ژوئن و یا از نوع آنچه به عنوان سپر انسانی در موضوع فاجعه انسانی روی آن بحث کردیم، یا به شکل تشویق و تحریک طرف مقابل اش برای اعمال و بکار گرفتن خشونت و اعدام. همیشه هم همانطور که اشاره کردید از همان اولین سالهای تشکیل روی این پدیده به عنوان یک حجت و حقانیت ایدئولوژیکی و سیاسی پافشاری شده است.

رجوی از همان سالهای اولیه برای اثبات حقانیت خود و سازمان مجاهدین همیشه ملاک اش این بوده که ما چقدر کشته داده ایم. چقدر زندانی داشته ایم و به همین روال تا همین سالها هم در مقابله و رقابت برای اعمال هژمونی اش بر سایر جریانات سیاسی و اپوزیسیون همیشه حرف اش این بوده که شما از صدقه سر شهدای ما حیات سیاسی دارید و از صدقه سر شهدای ما به شما پناهندگی سیاسی داده اند. یعنی این خشونت و قهر به عامل حیات و بقای تشکیلاتی سازمان تبدیل شده است. حرف رجوی همیشه این بود که حقانیت هر ایدئولوژی را تعداد کشته ها و هزینه های جانی آن مشخص می کند. این نگرش البته به شدت برخاسته از نوع تفکر و جهان نگری مجاهدین و البته تشدید آن توسط رجوی است. جان انسان و مردن انسان در نظرگاه ایدئولوژیکی و سیاسی رجوی مثل آب خوردن است. تا آنجا که بیاد دارم شمه ای از این بحث ها را همانطور که شما هم اشاره کردید در بحث های تبیین جهان به طور گذرا دیده و خوانده ام. اما چندان که بتوانم در این بحث از آن کمک بگیرم، به خاطرم نمانده است. در آنجا این بحث ها را خیلی ساده و البته با پشتوانه ای که او به لحاظ تئوریکی دارد، تئوریزه می کند. من البته قادر نیستم به همان دلایلی که عرض کردم، روی این محورهای ایدئولوژیک بحث کنم.

اما به تجربه و مشاهدات و به استناد آن تحلیل هایی که رجوی روی این موضوع داشته، می توانم بفهمم ریشه این رویکرد کاملا روش است. یعنی این رویکرد نه برخاسته از تمایلات فردی که بیشتر نتیجه نگاه رجوی به جهان، هستی، مبارزه، تکامل و این جور مباحث پایه ای است. استنباط من این است که رجوی از دل این نگرش به این نتیجه کلی و استراتژیک رسیده است، که وقتی انسان بتواند از جان خودش بگذرد قادر است به هر هدفی ولو دوردست ترین آن دست پیدا می کند. بعد روی همین اصل و اعتقاد و روی همین زمینه های فکری خط و خطوط و مشی سیاسی اش را سوار می کند. یعنی اگر این تفکر، هر نوع استراتژی را در مبارزه پیشه کند، ذات و ماهیت اش روی کنش خشونت آمیز و انگیزش خشونت تنظیم شده است. به همین دلیل می رود روی فاز کشتن، به کشتن دادن، خودزنی و اصلا مرگ و مردن برای او می شود یک امر کاملا بدیهی اما در عین حال کاملا حیاتی و یک اهرم پیش برنده که بود و نبود او را رقم می زند. در همین مواردی که اشاره خواهم کرد متوجه خواهید شد معنی این حرف ها یعنی چه؟ متوجه خواهید شد که رویکرد تبدیل به یک فلسفه وجودی در سازمان شده است. و جالب تر اینکه برای اش هم فرقی نمی کند این انسانی که می میرد، از کدام جبهه است. متعلق به چه جناحی است. چه هدفی داشته است. سمت و سو و تعلق اش به کدام سو بوده است. برای او تنها این مهم است که این قربانی شده به هر طریق چقدر می تواند در خدمت منافع سازمان و خودش باشد. حالا چه در موضع یک مغلوب کشته شده باشد، یا در موضع یک غالب کشته باشد.

یعنی معتقد است چه بکشد، چه کشته بشود، در هر دو سر قضیه برنده واقعی او است. من بیاد دارم در اولین سالهای ورودم به مناسبات رجوی همیشه روی این موضوع تاکید داشت که ما در این چند سال توانسته ایم چه تعداد سران رژیم را ترور کنیم. چه تعداد انفجارات و بمب گذاری داشته باشیم، روی همین آمارها هم با رسانه ها و مخاطبان خارجی اش تنظیم می کرد و اینها را دلیل حقانیت و مشروعیت خودش می دانست و با همین آمار و ارقام می خواست اتوریته خودش را به رخ کشورهای غربی و جریانات سیاسی موازی بکشد. یعنی تعداد هدف های تروریستی اش را دلیل حقانیت و مشروعیت می گرفت. بعد در یک مقطع رفت روی این موضوع متمرکز شد که ما چقدر کشته داده ایم. شروع کرد به آه و ناله کردن و جلب توجه همان رسانه ها و کشورهای غربی روی اینکه ما چقدر مورد ظلم رژیم واقع شده ایم. این موضوع مربوط به زمانی است که سازمان روی بحث حقوق بشر و به چالش کشیدن ایران با حربه حقوق بشر و سازمان ملل متمرکز شده بود. مدام آمار و ارقام می داد و هر روز هم آنها را افزایش می داد. حالا به این کاری ندارم که این اعداد و رقم ها اصلا زمینه افزایش نداشت. اما نمراتور سازمان دقیقه ای در حال افزایش بود. این تغییر رویه برای این بود که سازمان نمی توانست روی آمار ترورهای خودش تمرکز کند. می خواست موضع اش را بتدریج عوض کند. این دوره روی اینکه مثلا امروز در ایران جان چند نفر در خطر اعدام است تمرکز کرده بود. یا قرار است چند نفر را اعدام کنند و از این جریان سازی های رسانه ای. یعنی حتی وقتی اعدام ها عملا منتفی هم شده بود، رجوی می خواست با جوسازی و با آمارهای کذایی وانمود کند که اعدام و خشونت حاکم است. چون می خواست و می دانست هدف های اش روی این محور پیش می رود.

شاید نقل چند خاطره در این رابطه که اتفاقا مربوط به همین سالهای اخیر است بتواند حق مطلب را ادا کند. این نمونه ها شاید به اندازه دهها صفحه بحث تئوریک می تواند برای فهم این موضوع مفید باشد. می شود با این نمونه ها فهمید که چرا ایدئولوژی سازمان همیشه و در هر حالتی نیاز به شهید تراشی دارد. ولو اینکه حتی این شهدا را خود سازمان بوجود بیاورد و با قلم و نیت مشخص آنها را به پای جوخه های اعدام یا به خودزنی بکشاند. یکی از این نمونه ها مثلا بازتاب اعدام حجت زمانی در مناسبات بود. البته من کاری به سابقه و پروسه ای که حجت طی کرده بود ندارم. اما کم و بیش می دانم حجت در جریان عملیاتی دستگیر و به زندان محکوم می شود. از زندان به او مرخصی می دهند و او فرار می کند و دوباره دستگیر می شود و اینبار باز با او مسامحه می شود، اما در نهایت کاری می کند که او را اعدام کنند. اینها در اهمیت موضوعی که می خواهم مطرح کنم چندان دخیل نیستند. برای اینکه در آن زمان من آن طرف بودم و فقط می خواهم موضع و واکنش و خواست قلبی سازمان را در قبال حجت و اعدام او برای شما نقل کنم. همین روایت مستقیم من از این واکنش ها می تواند بینه خوبی برای اثبات آن نظرگاه های ایدئولوژیک سازمان درباره شهید پروری و نیاز سازمان به این اتفاقات باشد. شاید این برای شما خیلی باعث تعجب و شگفتی بشود اگر بگویم که سازمان بعد از اعدام حجت زمانی در قرارگاه اشرف جشن براه انداخت. جشن به مفهوم واقعی اش را می گویم. یعنی همه کف می زدند، می رقصیدند، ابراز خوشحالی می کردند.

بیان شان این بود که خیلی خوب شد رژیم حجت را اعدام کرد. بطور طبیعی و با توجه به جوسازی هایی که سازمان از قبل کرده بود، از جمله متوسل شدن به نهادهای حقوق بشری و درخواست کمک و مساعدت و از این جور فعالیت ها، خوب قاعده اش این بود که خبر مرگ حجت باید باعث اندوه و تاسف سازمان شده باشد. آنها را حتی عصبانی و به خشم بیاورد. البته سازمان در بیرون از مناسبات و در سطح رسانه ها اینگونه وانمود کرد، اما درون مناسبات اش بر عکس شعف و شادی و ابراز خوشحالی بود. و حتی علنی اظهار می کردند چقدر خوب شد رژیم حجت را اعدام کرد. بجای گریه و ناراحتی خوشحال بودند و تحلیل می کردند اعدام حجت در خارج کشور چقدر برد تبلیغاتی دارد. چقدر به جذب شدن به سازمان کمک می کند. چقدر در اروپا و غرب آدم بلند می کند. چقدر صف مقاومت را طولانی می کند. چقدر می توانیم نهادهای حقوق بشری را به جان رژیم بیندازیم. به همین اندازه هم مایل بودند بابک امین اعدام بشود. برای اینکه سازمان از این اتفاقات نان می خورد. خط و خطوط اش را پیش می برد. به آمار و ارقام اش اضافه می کرد. می توانست با این اعدام توی سر رقبای سیاسی اش بزند. هژمونی خودساخته اش را شدت ببخشد. به امریکایی ها بگوید این تنها سازمان است که هنوز برای اهداف اش هزینه می کند. به غرب بگوید من تنها آلترناتیو فعال و قابل اتکای رژیم هستم. تمام این تحلیل ها روی اعدام کسی سوار می شود که سازمان تا قبل از اعدام اش دلسوزی می کند و برایش هل من ناصر ینصرنی می گوید. گو اینکه در همان زمان هم ته دل اش خدا خدا می کند نکند حجت اعدام نشود. حتی اگر بتواند کاری می کند که او را زودتر اعدام کنند تا احتمال نکشتن و اعدام نشدن او را منتفی کنند.

برای همین هم رجوی بعد از مرگ حجت بصراحت در پیامی که برای شورای رهبری فرستاد، گفت اعدام حجت به اندازه و معادل هزار کار شورای رهبری فایده و ارزش داشته است. چون خون حجت نفر بلند می کند، باعث ایجاد کینه خانواده و بستگان حجت از رژیم می شود. البته این مسائل مختص اعدام حجت نبود. در مورد بقیه هم مسئله اینطوری تنظیم شده بود و پیش می رفت. مثلا خدا خدا می کردند رژیم سعید ماسوری را اعدام کند. یا در زمان دستگیری جمیل بصام و ابراهیم خدابنده، باور کنید شورای رهبری در نشست های مخصوص دعا می کردیم رژیم آنها را اعدام کند. بعد که خبری از اعدام اینها نشد، اعضای شورای رهبری پیش خودمان می گفتیم خاک بر سرتان، چرا خودکشی نمی کنید. پس چرا کاری نمی کنید، ناخن و دست و چنگ و دندان که دارید، چرا با اینها کار خودتان را یکسره نمی کنید. پس اینها به چه درد شما می خورد. مورد دیگر دستگیری آرش صامتی پور بود. به آرش فحش و ناسزا می گفتیم که چرا خودش را نمی کشد. یا معترض بودیم که چرا کاری نمی کند رژیم ناچار بشود او را بکشد. مسعود و مریم بارها گفته بودند رژیم دیگر کسی را نمی کشد. می گفتند وزارت اطلاعات خط اش را عوض کرده است. پس حالا که او نمی خوهد اعدام کند، ما باید کاری بکنیم که از این تصمیم منصرف بشود. باید کاری کنیم که او را به کشتن بچه ها وادار کنیم.

حتی روش های دیگری برای به کشتن دادن بچه ها پیش گرفته بودند. مثلا زمانی که بهشته شادرو مسئول تیم های عملیاتی در ایران بود، وقتی یکی از تیم های نظامی چند بار عملیات کرد و به عراق برگشت، به مسئول عملیات گفت اینها را ببر جایی که آشنایی نداشته باشند تا ضربه بخورند و کشته بشوند. اینها نباید برگردند، اما نباید گیر رژیم هم بیفتند، باید در درگیری کشته بشوند تا بگوییم شهید داده ایم. توجیه اش این بود که این افراد تاریخ مصرف شان تمام شده و باید شهید بشوند. می گفتند این تیم اگر در داخل بمیرد نفع و سودش بیشتر است. باعث می شود مردم فکر کنند هنوز جوانه ای از امید هست. می گفتند وقتی این افراد تاریخ مصرف شان تمام شده بهترین راه این است که در ایران کشته بشوند تا بشود از جنازه شان به عنوان شهید استفاده کرد. گفته می شد مثلا این فرد دیگر برای ما فایده ای ندارد. این حرف را زیاد شنیده بودم که می گفتند کاشکی وزارت اطلاعات می کشت تا دست ما برای تبلیغات باز بشود. حتی در مواردی گفتند بروید با چوب بزنید توی سر یک زن تا غش کند و از او فیلم بگیرید و ما اعلام کنیم او مرده است، تا بتوانیم روی جنازه او در خارج تبلیغ کنیم. توجیه شان این بود وقتی این صحنه ها و خط پیش برود باعث اختلافات و در نهایت قیام توده ای می شود. فروپاشی تسریع می شود. سازمان همیشه دل اش می خواهد این پدیده یعنی شهید پروری و شهید سازی روی میز باشد. سوای برد خارجی اش، این برای مناسبات داخلی هم مفید بود. افراد را با این ذهنیت روبرو می کرد که اگر ما در ایران بودیم با چنین سرنوشتی روبرو بودیم و اگر برویم داخل با چنین سرنوشتی مواجه خواهیم شد.

اینها نمونه هایی بود که من بطور مستقیم با آنها برخورد داشتم و از نزدیک شاهد دیدگاه ها و برخوردهای سازمان بودم. این نمونه ها بصورت عملی و تجربی نشان می دهد که چرا سازمان نمی تواند بدون خشونت و کشتن و کشته دادن و خودزنی و اینطور اتفاقات بقا داشته باشد. اساسا بحث سپر انسانی، خودسوزی ها، به خشونت کشاندن چالش ها، تمرکز روی اعدام افراد، و اینگونه اقدامات تمامی در راستای همین بحث شهیدپروری و نیاز سازمان به خون و خونریزی و کشتن و کشته دادن و قهر ورزی به عالم و آدم است. رجوی بارها می گفت اگر از مرز جان دادن عبور کنیم، همه چیز امکان پذیر است. حتی روی حل ساده ترین مسائل این موضوع و راه حل محوریت داشت. در نهایت می توان با این پیش زمینه ها به نقش و اهمیت عملیات انتحاری و خودکشی های جمعی در سازمان پی برد. به اینکه مثلا وقتی مرگ حجت زمانی این همه برای سازمان منفعت در پی دارد، تصور کنید با چنین دیدگاهی یک خودکشی یا خودسوزی و یا اقدام انتحاری جمعی چه دستاوردهایی می تواند برای سازمان داشته باشد. یعنی همانی می شود که رجوی گفته بود اگر بتوانیم از جان مان بگذریم همه چیز امکان پذیر می شود. منتهی منظور رجوی تنها این نیست که در تقابل و رودرویی و نزاع مستقیم با دشمن از جان مان بگذریم، بلکه منظورش این است که در هر صورت که بتوانیم جانی بستانیم یا وادار کنیم که جانمان را یستانند و یا خودمان بستانیم در هر شقی ما برنده بازی هستیم.

قسمت سی ام: اطلاع رسانی لایه ای درباره اقدامات انتحاری جمعی در مناسبات سازمان

بنیاد خانواده سحر: خانم سلطانی در جلسه پیش روی نکات جالبی در مورد مقوله شهید پروری و دیدگاه های رجوی درباره مقوله عبور از مرگ انگشت گذاشتید. می خواستم در ادامه این بحث بفرمائید آیا در مناسبات روی جزئیات این مفاهیم هم بحث می شد. مثلا بروند روی این موضوع که بخواهند خارج از مناسبات به فاکت ها یا مواردی اشاره کنند و به این صورت مباحث را به اصطلاح عینی کنند.

خانم بتول سلطانی: راجع به این مباحثی که برای شما مطرح کردم و بخصوص فاکت هایی که نقل کردم، اصلا و ابدا در لایه های پائین صحبت نمی شد. سازمان به همانگونه که در تنظیم رابطه اش با بیرون از خود قواعد و قراردادهایی دارد که کیفا با مناسبات درونی اش متفاوت است، در درون خودش با توجه به طبقه بندی تشکیلاتی و بخصوص در کانون قرار گرفتن شورای رهبری اطلاعات و موضوعات اش را بصورت طبقه بندی شده اطلاع رسانی می کند. مثلا در مورد واکنش هایی که در مورد اعدام حجت زمانی عرض کردم اینها اصلا در لایه شورای رهبری محدود می شد. در سطح مناسبات چهره سازمان همانی بود که در بیرون از مناسبات تنظیم می کرد. یعنی همان سوگواری و اندوه های ساختگی نمایان بود. می خواهم بگویم این مسائلی که مطرح می کنم الزاما به این معنا نیست که مثلا یک نفر در لایه بعد از شورای رهبری هم از آنها مطلع باشد. اینها به همان لایه ما محدود می شود. مسعود و مریم همیشه می گفتند این اطلاعات منحصر و محدود به ما می شود و برای ما تنها شورای رهبری اهمیت دارد. بخاطر اینکه تمام اهرم ها در دست شماها است. یعنی اگر قرار باشد روزی ما دست به خودکشی های جمعی بزنیم، اهرم این اقدامات شورای رهبری است و لزومی ندارد از حالا این مسائل را در مناسبات مطرح کنیم.

بقول مسعود می گفت لزومی ندارد از قبل آب در لانه مورچه بریزیم و برای خودمان دردسر تولید کنیم. می گفت براه انداختن این مباحث الکی در مناسبات تنش ایجاد می کند و مناسبات را به هم می ریزد و برای خودمان تضاد درست می کنیم. مسعود می گفت این دستگاه به هر حال و در صورت لزوم مثل وقایع خودسوزی ها به همان وضعیت لک و لک و چرخ چاه هم که شده می تواند وارد عمل بشود. عین همان دستگاهی که آنجا داشتیم، با همان شیوه وارد عمل می شویم و به هر حال این موضوع را در تمام لایه ها جا می اندازیم که بحث سپرهای انسانی و خودکشی جمعی چگونه و با چه ترتیبی باید ماده بشود. شما اطمینان داشته باشید اگر این بحث ها بصورت کامل برای سایر لایه ها اطلاع رسانی و باز بشود، به جرات می توانم ادعا کنم نیمی از مناسبات حداقل در همان اولین مراحل از سازمان جدا می شوند و از هم می پاشند. چون آن چیزی که در سطح مناسبات عنوان و روی آنها بحث می شود با آن ماهیت قضیه کاملا متفاوت است. حداقل این است که میزی که برای لایه های پائین چیده می شود و توجیهاتی که سر این موضوعات می شود، بیشتر جنبه آرمانی و احساسی دارد. تیز نمی روند روی این مسئله که مثلا می خواهیم به هر قیمتی شده و لو اینکه مثلا خودمان را جمعی به آتش بکشیم از اشرف دفاع خواهیم کرد. نرم نرمک بعضی به قول شما مولفه های بحث را مطرح می کنند. آن هم با لطافت و کاملا حساب شده، طوری که طرف متوجه نشود باید بمیرد به هر قیمت ولو با مرگ های انتحاری جمعی باید اشرف بماند.

اما بر عکس این مصلحت گرایی، در لایه شورای رهبری این بحث تیز و شفاف مطرح می شود. بدون کمترین ملاحظه کاری و پرده پوشی. و به همان اندازه مثلا این افراد را در مواجه با این بحث ها تست می کنند. برای اینکه ببینند اینها تا چه اندازه زمینه هضم و پذیرش این موضوعات را دارند. حتی ابزارهای این خودکشی ها را نیز معلوم و در حد امکان در دسترس می گذاشتند تا شورای رهبری ببینند چقدر بحث ها جدی است و به همان اندازه تست و آزمایش بشوند. در واقع به همان اندازه که سازمان از طرح این مباحث در کلیت مناسبات اکراه داشت به همان نسبت در سطح ما تاکید داشت. به همان اندازه در سطح ما سعی می کرد این بحث ها را امکاناتی کند. وقتی قرص های سیانور را با این هدف دم دست می گذاشت یا تحویل اعضای شورای رهبری می داد، ما می دانستیم نیازی به این قرص ها نداریم مگر اینکه در شرایط تهدید حمله یا اخراج یا اتفاقات مشابه در قرارگاه اشرف قرار بگیریم.

بنیاد خانواده سحر: در حال حاضر چه امکاناتی برای انجام اقدامات انتحاری مورد نظر شما در قرارگاه اشرف وجود دارد؟

خانم بتول سلطانی: در حال حاضر را نمی دانم. اما تا زمانی که من در قرارگاه اشرف بودم، هر فرد عضو شورای رهبری حداقل دو عدد قرص سیانور در اختیار داشت. در هر مقری که اعضای شورای رهبری حضور داشته باشند به همین نسبت این قرص ها پیدا می شود. یا مثلا به بهانه و پوشش تهیه سوخت بنزین ذخیره شده برای آتش سوزی وجود دارد. یا تحت پوشش کارهای درمانی و بهداشتی به میزان قابل توجهی الکل ذخیره شده دارند. انواع مواد آتش زا و محترقه با پوشش مثلا برپایی جشن ها و آتش بازی ها در اختیار دارند. اگر چه داشتن و نداشتن این امکانات به هر حال اهمیت دارند، اما به نظر من اگر قرار باشد اتفاقاتی از این دست رخ بدهد، سازمان این توان و پتانسیل را دارد که حتی در لحظه برای خودش امکانات تهیه کند. وقتی سازمان اصل موضوع را حل کرده باشد، این بحث ها فرع بر همه چیز است. ممکن است امکاناتی در اختیار داشته باشد که حتی شورای رهبری هم از آن بی اطلاع باشند. و طوری عمل کند که علیرغم همه پیش بینی ها و پیشگیری ها اما در لحظه همه را غافلگیر کنند.

بنیاد خانواده سحر: در همین راستا می توانید حدس بزنید که ممکن است سازمان هنوز سلاح هایی را برای روز مبادا اختفا کرده باشد؟

خانم بتول سلطانی: تا جایی که من اطلاع داشتم سلاح در کار نبود و حدس نمی زنم توانسته باشند سلاح اختفا کنند. بخاطر اینکه آمریکایی ها خیلی حساس بودند. دستگاه هایی داشتند که می توانست به راحتی وجود سلاح را کشف بکنند. از طرفی سازمان هم نمی خواست و نمی خواهد گزک و بهانه به دست امریکا بدهد. چون محوری ترین موضوعی که در مذاکرات روی آن تاکید داشتند بحث خلع سلاح کردن خودشان بود. مسئله خلع سلاح را به نوعی حجت و گواه برخورد صادقانه با امریکا قرار داده بودند. ضمن اینکه اگر احتمالا پای سلاح با هر نیت و بهانه ای هم به میان بیاد، حتم بدانید سازمان از این بابت خیلی متضرر خواهد شد. همه تلاش سازمان این است که خودش را در موقعیت مظلوم و بی دفاع نشان بدهد، این خط پیش برنده او در اشرف است، بنابراین این ارزیابی فکر می کنم ولو حتی با فرض وجود سلاح در اشرف، آنها تن به حماقت استفاده از آن را نخوهند داد.

بنیاد خانواده سحر: خوب با توجه به توضیحاتی که درباره مکانیزم و چگونگی خودکشی های جمعی دادید، بد نیست نظر خودتان را درباره امکان وقوع فاجعه انسانی در اشرف بفرمائید. اینکه انجام این اقدام به چه فاکتورها و پیش فرض هایی بسته است.

خانم بتول سلطانی: من پیش از هر چیز اعتقاد دارم همه اینها بستگی به این دارد که عراقی ها یا امریکایی ها مرز سرخ سازمان را پشت سر بگذارند یا خیر؟ در این باره قبلا بصورت مفصل توضیح دادم که مرز سرخ سازمان در حال حاضر بود و نبود بافت تشکیلاتی و مناسبات جاری در قرارگاه اشرف است. همه تلاش سازمان معطوف به حفظ این تشکیلات و مناسبات است. تا زمانی که احساس کند به هر روشی می تواند این تشکیلات را سرپا نگهدارد از دست زدن به این اقدامات جمعی خودداری خواهد کرد، اما اگر این مرز سرخ زیر پا گذاشته بشود، در آن صورت انجام هر اقدامی بعید نخواهد بود. حالا اینکه چه اقداماتی مصداق عبور از این مرز سرخ خواهد شد، باید به فرض کوچ اجباری، یا استرداد احتمالی افراد اشرف به ایران و یا بیرون آوردن کنترل و حفاظت اشرف از دست خود سازمان و در اختیار گرفتن آن توسط عراق می تواند از مصادیق مرز سرخ باشد. در این حالات وقوع فاجعه انسانی را محتمل می دانم.

بنیاد خانواده سحر: می خواهید بگوئید همه احتمالات و فرض ها به اشرف محدود و ختم می شود. به بود و نبود تشکیلات. یعنی فاکتوری بیرون از این نمی تواند محرک و باعث این اقدامات بشود.

خانم بتول سلطانی: در ظاهر امر همینطور است. اما همیشه و قبل از هر فاکتور متغیری، اصل امنیت و سلامت مسعود و مریم و تضمین امنیتی و جانی این دو به طریق اولی یک عامل و امکان ثابت و همیشگی برای این گونه اقدامات هستند. چنانچه دیدید اولین اقدامات انتحاری در دفاع از حریم امنیت مریم انجام شد. اما اینجا بد نیست یک نکته ظریف را از زبان تشکیلات برای شما بیان کنم. این در اهمیت رابطه متقابلی است که رجوی برای تشکیلات خودش و حریم شخصی خود و مریم قائل است خیلی پر معنی و ضروری است. در جریان حوادث ۱۷ ژوئن روی این نکته تاکید می شد که اگر ما تشکیلات نداشتیم، هیچ وقت نمی توانستیم خواهر مریم را آزاد کنیم. خوب در اینجا چطور می شود اصل و فرع موضوع و صورت مسئله را پیدا کرد. برای همین می گویم جان مسعود و مریم به طریق اولی در درجه اول اهمیت قرار دارند و حفظ تشکیلات هم همینطور. وقتی پای بود و نبودش به میان می آید، خودش می شود اصل.

قسمت سی و یکم: اهمیت قرارگاه اشرف به بهای فاجعه انسانی و خودکشی های جمعی

بنیاد خانواده سحر: خانم سلطانی نظر به اینکه بحث قرارگاه اشرف بطرز اجتناب ناپذیری به مقوله خودکشی های جمعی و فاجعه انسانی گره خورده و روی وقوع آن زیاد تاکید می شود، و حالا که بحث عملیات انتحاری روی قرارگاه اشرف متمرکز شده است، می خواهم ببینیم قرارگاه اشرف سوای آن اهمیت حیاتی که برای حفظ تشکیلات سازمان دارد، تا چه اندازه به فاکتورهای دیگر بستگی دارد. اینکه سازمان اینقدر اصرار دارد در اشرف باقی بماند، یک اهمیت اش می تواند همان هراس از تلاشی و ترک برداشتن تشکیلات باشد، اما من فکر می کنم این اهمیت فرع بر یک اصل استراتژیک باشد. می خواستم نظر شما در این خصوص جویا شوم. اگر این جنبه های متقابل و تنگاتنگ خوب باز بشوند فکر می کنم میزان احتمال وقوع فاجعه انسانی را می شود، واقع بینانه تر ارزیابی کرد.

خانم بتول سلطانی: در این باره از زوایای مختلف می شود به موضوع نگاه کرد. اما من تصور می کنم در حال حاضر ناف سازمان از جهات سیاسی، استراتژیک، اجتماعی، تبلیغاتی و حتی مالی به قرارگاه اشرف بسته است. رابطه هر یک از این اجزاء را با قرارگاه اشرف می شود تک تک مورد بررسی قرار داد. چنانچه تحلیل هایی که در مناسبات ارائه می شد تمامی این جنبه ها را در خود جای داده بود. اولا در بحث هایی که در درون مناسبات می شد قرارگاه اشرف به عنوان ظرف استراتژیک مطرح می شد. به عنوان مکانی که اساسا مقاومت و ایستادگی در انجا معنی می یابد. به این خاطر که حیات سازمان به اینجا بستگی دارد. این تحلیل به این ختم می شد که ما را در جوار ایران نگه می دارد. یعنی همه این تحلیل ها و عواملی که اشاره کردم موضوعیت شان به همجواری با ایران ختم می شد و معنی پیدا می کرد. حالا جنبه های دیگر که اشاره کردم همه قائم به این بحث محوری و استراتژیک بودند.

بنیاد خانواده سحر: به بیانی یعنی امکان ادامه همان استراتژی جنگ آزادی بخش که بشود به سرنگونی رسید.

خانم بتول سلطانی: بله. همه این بحث ها خروجی اش برای این بود که اگر ما از اینجا تکان بخوریم همه دستگاه سرنگونی متکی به ارتش آزادیبخش به هم می ریزد. و این معنی اش این خواهد بود که ما دوباره می رویم نقطه و پایه ای قرار می گیریم که خوب از این جا به بعد باید چکار کنیم. خوب این وضعیت برای سازمان خیلی هزینه بردار است. هزینه های آن می تواند به متلاشی شدن تشکیلات و بحران استراتژی ختم شود. هر چند حالا هم سازمان با این بحران روبرو است. اما این بحران درون این استراتژی است، سازمان بطور نیم بند می تواند خودش را به عوامل و اتفاقات غیر قابل پیش بینی گره بزند و مدام برای خودش فرضیات ببافد و خودش را قانع کند به این که انشاء الله که گربه است. پس بطور محوری کماکان قرارگاه اشرف نقطه کانونی وجود سازمان از یک طرف و نقطه اتکای استراتژی جنگ رهایی بخش از طرف دیگر است. وقتی قرارگاه باشد می توان روی احتمالاتی که ارتش آزادی بخش می تواند انجام بدهد حساب باز کرد و الا در غیر این صورت این ارتش موضوعیت خودش را از دست می دهد. برای همین می گفتند وقتی ارتش آزادی بخش موجودیت داشته باشد، مشروعیت هم خواهد داشت.

پس ما به چنن پایگاهی در جوار خاک ایران نیاز داریم. سوای این معتقد بودند این حضور به افرادی که در خارج کشور هستند خیلی انگیزه می دهد. می گفتند شما اطمینان داشته باشید اگر در این مدت اشرف نبود یک هوادار هم در خارج کشور به سازمان کمک مالی نمی کرد. یا از جهات دیگر حتی هر کاری در خارج می کنند روی این است که اینها موثرند و در حال فعالیت هستند و در آینده هم بواسطه این شرایط امکان تحرک و تحول در ایران خواهند داشت. اهمیت قرارگاه در هر دوره ای به تناسب شرایط برای سازمان اهمیت داشت. مثلا حتی تصور کنید وقتی سازمان بعد از عملیات فروغ جاویدان به لحاظ تحرکات منطقه ای و نظامی قفل می شود، چگونه می تواند صیاد شیرازی را ترور کند. چگونه می تواند لاجوردی را ترور کند. چگونه می تواند عملیات خمپاره زنی را هدایت و سازماندهی کند. وقتی این اقدامات ولو با حداقل تاثیرگذاری صورت می گیرد، در خارج کشور روی این موضوع تبلیغ و متمرکز می شوند که پس بالاخره وجود قرارگاه اشرف و بودن در خاک عراق با نبودن اش خیلی متفاوت است. خوب سازمان با همین زمینه ها کمک های مالی ایرانیان خارج کشور را جمع آوری می کند، روی جذب نیرو از میان آنها حساب باز می کند، روی اینکه اگر می خواهید ما باشیم حداقل باید از ما حمایت سیاسی و تبلیغاتی بکنید. به این صورت همه نگاه ها را از خارج کشور به سمت خودش در قرارگاه اشرف معطوف می کند.

ضمن اینکه روی تحولات منطقه هم حساب ویژه ای باز کرده است. روی فرضیاتی از این جمله که اگر منطقه شلوغ بشود، یا اگر امریکا بخواهد برای ایران دردسر نظامی ایجاد کند، خوب بطور مستقیم می تواند خودش را به ایران برساند و از شرایط استفاده کند. در چنین معادلاتی است که وقتی سازمان روی قرارگاه اشرف ادعای مالکیت می کند، می توانیم ابعاد و دامنه این ادعا و اهمیت اش را بفهمیم. شما فرض کنید سازمان از قرارگاه اشرف و کلا از خاک عراق خارج بشود. به محض اینکه با چنین تصوری روبرو بشوید، دهها و صدها احتمال نزدیک به واقع در ذهن شما نقش می بندد. می شود روی این احتمالات ساعت ها بحث کرد. اما خروجی و نتیجه گیری همه آنها با حداکثر خوش بینی حتی یک درصد نمی تواند به نفع سازمان باشد. روی این موضوع می شود خیلی بحث کرد. اما بد نیست در اینجا از یک زاویه دیگر هم روی این موضوع صحبت کنم. روی اینکه اشرف علیرغم تمام اهمیتی که به لحاظ استراتژیک برای سازمان دارد، یک اهمیت دیگر هم دارد. و آن بافت اشرف است. شاید کسانی که اشرف را از نزدیک ندیده باشند نتوانند تصور کنند که منظور من چیست. طبیعی هم هست. اما من که سالها در آنجا بوده ام و از نزدیک امکانات و وضعیت آن را از جهات مختلف دیده ام، می دانم جدای از همه آن بحث هایی که درباره اهمیت بیرونی و استراتژیکی اشرف کردیم، خود اشرف، به معنی یک تکه خاکی که احیا شده و به این وضعیت درآمده چقدر برای سازمان اهمیت دارد. از جهت امکاناتی که در آنجا مهیا شده، از نظر بافتی که اجرا شده، از حیث پناهگاه ها، امکانات ارتباطی،تاسیسات، معماری، سازه ها، استحکامات، امنیتی، درمانی، ساخت و ساز، طراحی های امنیتی برای مناسبات داخلی خودشان، می خواهم بگویم بحث جابجایی از جهتی درست مثل این می ماند که بخواهیم یک شهر را از ساکنین اش تخلیه کنیم، اما همه امکانات اش را نگه داریم.

منتهی پادگانی با مختصاتی که یک سازمان مثل مجاهدین برای خودش طراحی کرده است. یعنی دارای ساختاری کاملا متناسب با آن اهدافی که برای کوتاه مدت و دراز مدت در نظر گرفته است. با هر میزان احتمالات برای اتفاقات داخلی و بیرونی، از این جهت هم اگر نگاه کنید، می بینید اشرف چقدر برای سازمان اهمیت دارد. اگر قرار باشد همین تشکیلات با همین بافت و حتی بدون کمترین تنش و احتمال خطر فروپاشی بخواهد فقط جای اش را عوض کند، چقدر هزینه به سازمان تحمیل می کند. مثلا سازمان را با همین وضعیت به یک نقطه دیگر از خاک عراق ببرند. اصلا هم کاری به اخراج کردن آنها نداشته باشند، اصلا آن اهمیت استرتژیک را هم نادیده بگیریم. همه پارامترهایی را هم که برای اشرف ردیف کردیم، فراموش کنیم. همین جابجایی ساده از اشرف به یک نقطه دیگر را تصور کنید. باز می بینید که اهمیت قرارگاه برای سازمان آن میزان هست که مثلا تن به آن فاجعه انسانی بدهد. نمی خواهم بگویم این اتفاق بکلی سازمان را قفل می کند، اما به هر حال آنقدر موثر هست که برای مدت مدیدی تمام حواس و انرژی و مالی سازمان را مختل و متوجه خودش بکند. چون همانطور که گفتم اهمیت جان افراد برای سازمان به نسبت این جابجایی پرهزینه هم ارزش چندانی ندارد، پس تن می دهد که به هر ترتیب ممکن از اینجا تکان نخورد. تاکید کنم حتی اگر آن اهمیت استراتژیک و جنبه های مورد نظر هم برای سازمان وجود نداشت، اعتقاد دارم باز مجاهدین حاضر بودند به قیمت گزافی مثل براه انداختن فاجعه انسانی اشرف را حفظ کنند. می بینید از هر جهت که نگاه کنید علت پافشاری سازمان برای ماندن در قرارگاه اشرف چقدر ریشه ای و حائز اهمیت است. باز هم تاکید کنم بحث پیرامون این موضوع به همین موارد ختم نمی شود. هر یک از این فاکتورهایی که اشاره کردم خودشان برای تبیین و تحلیل های جامع تر و مفصل تر یک سر فصل هستند.

قسمت سی و دوم: چرا سازمان می خواهد در قرارگاه اشرف و عراق بماند

بنیاد خانواده سحر: خانم سلطانی در توضیحات قبلی شما در خصوص اهمیت استراتژیکی قرارگاه اشرف برای سازمان توضیح دادید. منظور من فقط روی جنبه تاکیدی است که شما به نیاز سازمان به داشتن یک نقطه از خاک عراق داشتید. روی قابلیت هایی که این قطعه از خاک برای ماده کردن استراتژیک جنگ رهایی بخش دارد. روی این زمینه ها که سازمان بر اساس احتمالات خواهد توانست از این نقطه به خاک ایران سرازیر بشود. شما بهتر می دانید این ایده همه اش روی حمایتی که صدام بطور همه جانبه از سازمان می کرد، معنی پیدا می کرد. به یک معنی همه آن استراتژی قائم به حضور صدام بود. اصلا منشاء تغییر استراتژی سازمان روی همین زمینه و فاکتور حمایتی صدام طراحی شده بود، روی موضوع جنگ، تنش های سیاسی و منطقه ای عراق با ایران. روی وحدت استراتژیکی که صدام با مجاهدین داشت. روی آن موضوعی که بعدها تبدیل به همخونی صدام و رجوی شد. و در نهایت روی اهمیت اینکه آن روزهای آخر بود و نبود صدام و مجاهدین بقول رجوی به هم گره خورده بود. اما الان وضعیت فرق کرده است. عراقی ها به دلایل متعدد اصلا تاب تحمل سازمان را با حداقل خواست یعنی پذیرفتن پناهندگی هم ندارند، در این وضعیت بطور طبیعی آن استراتژی موضوعیت خودش را از دست می دهد. خوب در این وضعیت سازمان نمی تواند به خاک عراق مثل سابق نگاه کند. می خواستم ببینم به اهمیت قرارگاه اشرف برای مجاهدین از این زاویه چگونه نگاه می کنید. یعنی سازمان بر چه پایه هایی هنوز اصرار دارد در جایی بماند که تقریبا هیچ شانسی برای استفاده استراتژیک از آن ندارد.

خانم بتول سلطانی: خوب از زاویه ای که شما به موضوع نگاه می کنید، این نتیجه گیری درست است. اگر از این زاویه به موضوع نگاه کنیم، معنی اش این است که مجاهدین اگر امروز از خاک عراق خارج بشوند بهتر از فردا است. بخاطر اینکه یک روز زودتر با وضعیت موجود و آینده تعیین تکلیف می کنند. همانطور که اشاره کردید واقع امر این است که با رفتن صدام اساسا آن ظرف استراتژیکی قرارگاه اشرف هم تا حدود زیادی و حداقل در کوتاه مدت موضوعیت و نقش خودش را از دست داد. اما سازمان بلافاصله رفت روی این مدار که با فرض منتفی شدن این امکان، حالا از این به بعد چگونه می تواند هم در عراق بماند و هم به این ظرف به صورت یک امکان بالقوه نگاه کند. این درست است که اگر امروز سازمان از عراق خارج بشود، به لحاظ آن چشم اندازهایی که برای خودش در عراق در نظر گرفته و حالا از دست رفته، می تواند یک قدم به جلو بردارد، اما مسئله این است که چنین امکانی برایش مهیا نیست. کشورهای همجوار ایران جدای از اینکه رابطه شان با ایران خوب باشد یا نباشد، با خود مجاهدین مشکل دارند. می دانند پذیرفتن مجاهدین چه مشکلاتی برای آنها تولید می کند. پس با چنین شرایطی برای سازمان ماندن در عراق به مراتب بهتر از پذیرفتن ریسک خارج شدن ازعراق است. ولو اینکه حتی یک کشور دیگری که با ایران مرز ندارد، حاضر به پذیرش آنها باشد.

بنیاد خانواده سحر: ببخشید، همینجا این سوال پیش می آید که پس در چنین وضعیتی سازمان با چه چشم اندازی اصرار به ماندن در عراق دارد.

خانم بتول سلطانی: خوب قبلا گفتم بقای اینها در حال حاضر به بقای قرارگاه اشرف گره خورده است. آن آینده ای که شما اشاره می کنید تضمین اش به همین قرارگاه اشرف گره خورده است. خوب پس با چنین وضعیتی سازمان ناگزیر است وضعیت آینده اش را با همین امکان طراحی و روی تابلو ببرد. باید بقای خودش را در همین چارچوب جستجو کند. یک نکته را بگویم که بحث امروز سازمان در داخل مناسبات اصلا بحث بقای استراتژیکی نیست. بحث این است که به هر قیمت و با هر میزان هزینه بمانیم و این ماندن هم جز از طریق ماندن اشرف امکان ندارد. خوب حالا در چنین وضعیتی سازمان باید با آن امکان و سرمایه ای که دارد به بازی ادامه بدهد. باید اول سنگ و پله زیر پای خودش را سفت کند. آدمی که وسط هوا و زمین گیر کرده و هر لحظه ممکن است آن نخ و ریسمان باریک اتصال اش پاره بشود، در آن لحظه به فکر اصول و آینده و مرزبندی و چشم انداز نیست. هر چند نجات و فرار از این موقعیت بطور طبیعی تضمینی برای آن چشم اندازها و آینده اش است، اما اگر این ریسمان پاره بشود، از آن آینده و چشم انداز چیزی نمی ماند.

در این وضعیت حتی به دشمن خودش هم متوسل می شود. دست اش را به سوی هر کسی دراز می کند. برای اینکه اگر از مغز به زمین بخورد، همه چیز تمام می شود. وضعیت سازمان در حال حاضر همینطور است. روی حداقل ها برای حفظ خودش سرمایه گذاری می کند. روی حداقل اما با حداکثر هزینه تا به مقصودش برسد. حداقل به اینکه در عراق بماند در ازای حداکثر هزینه از جمله دست زدن به خودکشی های جمعی و محقق کردن فاجعه انسانی. خوب همه اینها برای این است که سازمان هنوز فرض سرنگونی را از روی همین قطعه خاک دنبال می کند. اما نه در کوتاه مدت. منظور من این است اگر اینها بتوانند حضور خودشان را در عراق و بصورت قانونی به ثبت برسانند، اصلا کاری به تحرک نظامی هم ندارند، فقط می خواهند تشکیلات خودشان را حفظ کنند. اگر تشکیلات حفظ بشود می گویند ما خودمان تحت هر شرایط شیوه های نفوذ و سرنگونی را از دل شرایط ثبات و تضمین ماندن در عراق پیدا می کنیم. اینکه حالا این امر چگونه حاصل خواهد شد هم به شرایط بستگی دارد و هم اینکه اصلا در حال حاضر چگونگی آن برای سازمان اهمیتی ندارد. یک مسیر دراز مدت است که خیلی از پارامترهای پیش بینی ناشده در آن دخیل هستند. و اتفاقا یکی از عوامل امیدواری سازمان به این است که همیشه روی فاکتورهای پیش بینی نشده خیلی حساب باز می کند.

بر خلاف آنچه در ظاهر همیشه اعلام می کند این پارامترها مانع محقق شدن سرنگونی بوده، اما از درون همیشه یک پای بقای اش همین فاکتورها بوده است. بخاطر اینکه شکست های استراتژی را می اندازند روی دوش همین پارامترها. اما در این مورد بخصوص سازمان می داند به هر حال ناچار است همه چیز را بیندازد روی این عوامل غیرقابل پیش بینی. برای همین سازمان در موقعیت کنونی اش فقط روی گرفتن مشروعیت ماندن در عراق انرژی می گذارد. آن چشم اندازی که مد نظر شما است، شاید اصلا در حال حاضر نتوانیم تصویر و گمانه زنی بکنیم، اما سازمان معتقد است این چشم انداز را می تواند به هر ترتیب از دل شرایط ترسیم بکند. مثلا فکر کنید وقتی تاکتیک جنگ چریکی در ایران شکست می خورد، و وقتی سازمان چاره ای جز بیرون کشیدن نیروهای خودش از داخل ایران و بردن به خارج ندارد، در قدم اول آنها را به کردستان عراق فرا می خواند. بعد وقتی آن اختلافات با حزب دمکرات پیش می آید، می رود روی بردن و فراخوانی تشکیلات به اروپا و به همین ترتیب بن بست های بعدی سازمان از دل شرایط باز می شود. مثلا وارد شدن عراق به موضوع و رفتن سازمان به عراق. اینها را وقتی دنبال هم ردیف کنیم، می بینیم همه شان بر اساس پارامترها و اتفاقات غیر قابل پیش بینی صورت گرفته است. بر اساس همان چیزی که سازمان روی آن تاکید کرد یعنی راه باز کردن از دل شرایط. طوری که می بینید در هر مقطعی برون رفت سازمان از بحران های استرتژیکی و سیاسی با همین وضعیت های ناپایدار و روزنه های کوچک امکان پذیر شده است. برای همین هم در حال حاضر سازمان بواسطه آن تجربه هایی که دارد و پشت سر گذاشته، دنبال همین فاکتورها است. معتقد است وقتی بحران های بالفعل را پشت سر بگذارند، می توانند روی زمینه های بالقوه متمرکز بشوند و به قول خودشان از دل هر شرایطی بحث سرنگونی را دنبال کنند.

باز هم تاکید می کنم سازمان می خواهد اول روی آن پله و نقطه قابل اتکا مستقر بشود. می خواهد آن نخ متصل به خود و حیات خودش پاره نشود. بعد از دل این وضعیت چشم انداز را به قول شما ترسیم کند. حالا آن فاجعه انسانی که قرار است در قبال این امکان پرداخت بشود، در واقع ابزار و هزینه برون رفت سازمان از آن موقعیت پادرهوایی و قرار گرفتن اش روی زمین سفت است. اگر واقع بینانه نگاه کنیم، این هزینه کردن یعنی وقوع فاجعه انسانی بابت فرار از آن موقعیتی است که اگر ادامه داشته باشد، منجر به از هم پاشیدن تمام سازمان می شود. در چنین معادله ای که سازمان پیش روی خودش قرار داده، می داند برای ایستادن روی زمین سفت باید هزینه کند. از عالم غیب دستی بیرون نخواهد آمد و این آدم آویزان را روی زمین و پله سفت بگذارد. باید روی زمینه های عینی و مادی حساب کرد. باید روی امکانات و سرمایه های بالفعل و بالقوه حساب کرد. سپر انسانی و جان اعضای اشرف در واقع همین سرمایه های اولیه و البته دراماتیک سازمان هستند.

قسمت سی و سوم: قرارگاه اشرف ظرف استراتژیکی و ایدئولوژیکی سازمان یا دستاویز سیاسی سازمان در غرب

بنیاد خانواده سحر: خانم سلطانی در توضیحات تان در خصوص چرایی حفظ قرارگاه اشرف به نکات قابل تعمقی اشاره کردید. آنچه من از صحبت های شما برداشت کردم، این است که سازمان برای قرارگاه اشرف یک برد سیاسی قائل است و یک برد استراتژیکی. آنچه شما مورد بحث قرار دادید بیشتر برد استراتژیکی قضیه بود. ضمن اینکه اشاراتی به اهمیت حفظ اشرف در غرب کردید، من این جنبه را در تقسیم بندی اهمیت سیاسی اشرف جای می دهم. حالا در تکمیل این بحث می خواهم بپرسم مطالب قابل اشاره دیگری به نظرتان می رسد.

خانم بتول سلطانی: این تقسیم بندی شما خیلی بجا و ضروری بود. کاملا درست است. اهمیت حفظ اشرف را می توان از دو جهت ارزیابی کرد. یکی از حیث ادامه همان استراتژی که امکان اش با ظرف اشرف امکان پذیر و حفظ می شود و همچنین به تلاش هایی که سازمان برای حفظ این ظرف می کند، بسته است. و یکی هم اهمیت ابزاری و به قول شما سیاسی اشرف است که سازمان منافع این ضرورت را بیشتر در غرب دنبال می کند. در توضیحات قبلی گفتم حفظ اشرف چه انگیزه هایی در میان هواداران در غرب ایجاد می کند. اصلا به تمام تحرکات آنها موضوعیت می دهد. دستاویز برپایی هر اکسیون و تجمعی است. در طی این سالها چنانچه دیدید هر روزی به یک بهانه هواداران را حول دفاع از اشرف در یک گوشه ای جمع می کنند. هر چند این تجمعات از لحاظ کمی و کیفی چندان چشمگیر نیستند و بعضا حتی تعداد شرکت کنندگان در آنها به انگشتان یک دست هم نمی رسد، اما برای سازمان آنچه مهم است اینکه به هر حال اینها را بازتاب رسانه ای بدهد، گزارش اینها را ببرد در مجامع و محافل، آمار سازی و روی آنها جریان سازی کند. یعنی با این ترفند یک نوع اعلام حیات و موجودیت بکند. برای اینکه امکان و درصد استفاده و بازی گرفتن خود در بازی های سیاسی را ولو در حداقل خودش حفظ کند. برای اینکه بتواند با همین قرارگاه اشرف و سه هزار نفر ساکنین آن و با کارت اینها سر بازی های فرضی در آینده بنشیند. مسلم است کسی که می خواهد خودش را وارد معادلات بزرگ بکند، به هر حال باید هم وزن آن بازی و قواعدش اعتبار و سرمایه و کارت برای بازی کردن داشته باشد.

سازمان یک سری قابلیت های پنهان برای انجام یک سری کارها دارد، که اینها در لایه های زیرین مناسبات همیشه محفوظ و مد نظر هستند. منظورم آن جنبه هایی است که چند سال پیش سیاستمداران بازنشسته امریکایی گفتند ما از انجام اش شرم داریم، ولی مجاهدین به آن اقدام می کنند. اما یک سری قابلیت ها و ابزارهای دم دست و رو هم برای این بازی ها نیاز هست. چیزهایی که توی چشم باشند. بشود با آنها روی افکار خودشان تاثیر منفی یا مثبت بگذارند. قرارگاه اشرف در این نوع بازی ها در واقع حکم همان قابلیت ها روی میز بازی را دارد. حکم همان سرمایه هایی که سازمان جدای از آن جنبه های نهفته و پنهانی به شرط اینکه غربی ها بخواهند، مشروعیت می دهد. می تواند با بودن این امکان روی آن اهرم ها و زمینه ها حساب باز کند. وقتی سازمان مدعی آلترناتیوی جمهوری اسلامی است، با دست خالی که نمی تواند برود روی این ادعا. این آلترناتیو یا باید مشروعیت حداقلی در داخل داشته باشد و یا اینکه امکانات و ابزارهایی معادل و هم عرض آن داشته باشد. خوب در اینجا سازمان فاقد آن پشتوانه مورد نظر است. پس باید برود روی فاکتورها و امکانات دیگر. روی فاکتورهایی که حداقل غربی ها را ولو بصورت حداقلی مجاب کند که اینها می توانند برای او مفید به فایده باشند. خوب در چنین وضعیتی حفظ اشرف برای سازمان اهمیت سیاسی پیدا می کند.

اگر در حال حاضر به حجم مطالبی که درباره اشرف منتشر می شود، دقت کنیم، خواهید دید اگر موضوع اشرف نباشد، عملا دست مجاهدین برای جریان سازی های خارج کشور بسته است. این اشرف در واقع شده نمک هر آشی که سازمان می خواهد بپزد و یک گام بالاتر می توانیم ادعا کنیم موضوع هر آشی همین اشرف است. خوب این تکرارها به هر صورت از نظر روانی تاثیر می گذارند. حالا وقتی در این وضعیت سازمان روی یک موضوع انسانی هم انگشت می گذارد و بحث فاجعه انسانی را مطرح می کند این حساسیت ها را بیشتر می کند. چون روی یک موضع عاطفی و انسانی انگشت گذاشته است. خوب این جریان سازی ها به همان اندازه که برای سازمان در غرب منفعت دارد، بطور متقابل روی ساکنین اشرف هم تاثیر می گذارد، به آنها انگیزه می دهد. اطلاع رسانی که به شکل کاملا اغراق شده از اشرف برای ساکنین آن ارائه می دهند، طوری است که انگار همه دنیا برای دفاع از اشرف بسیج شده است. برای ساکنین اشرف این توهم را دامن می زند که با این حمایت گسترده باید اتفاقاتی در شرف وقوع باشد. می توانیم با همین حمایت ها به ایران برویم و قدرت را به دست بگیریم. وقتی رجوی می گوید اگر اشرف بایستد جهانی می ایستد در امتداد همین خط و خطوط است. شما اگر تصورتان این باشد که جهانی پشت سر شما ایستاده است، چقدر دچار توهمات می شوید. البته اگر در واقع امر این اتفاق افتاده باشد، شما دچار توهم نیستید. اما آن باور اولیه که جهان پشت سر شما است، آن توهم اولیه است که این تصور واقع بینانه را رقم می زند. در اینجا بطور متقابل این جنبه سیاسی هم به سازمان در غرب کمک می کند و هم در عین حال تاثیرش رابر روی ساکنین اشرف می گذارد.

رجوی این خط را تا جایی پیش می برد که ساکنین اشرف را متقاعد و مجاب به مقاومت از نوع انتحاری کند. این می شود آن کارکرد سیاسی قرارگاه اشرف در غرب و از اینجا به بعد تاثیرات خودش را روی بقای آن ظرف استراتژیک می گذارد. آن تصویری هم که سازمان می خواهد از قرارگاه اشرف به عنوان یک شهر در چشم غربی ها مجسم کند، در همین راستا است. برای این است که القا کند اینجا نه قرارگاه نظامی و محل تجمع یک گروه مسلح و تروریستی که یک شهر آرمانی است. تلویزیون مجاهدین را که ببینید بخش زیادی از برنامه های خودش را اختصاص به این موضوع داده است. آدم های شیک و اتو کشیده، فضاهای کاملا استرلیزه شده و سبز و با صفا، امکانات مختلف رفاهی و تفریحی، فضایی ظاهرا شاد و زنده و خیلی نشانه های دیگر از این مکان. اینها برای این است که می دانند نشان دادن اینها چه دستاوردهای سیاسی برای شان دارد. کارکرد این بازتاب ها در غرب در جهت تثبیت سیاسی قرارگاه اشرف است، اما در بازگشت به تثبیت اشرف به عنوان ظرف استراتژیکی و قبل تر ظرف ایدئولوژیکی مجاهدین منجر می شود. همه این توضیحاتی که می دهم از باب این است که بتوانیم بفهمیم چرا سازمان حاضر است همه اعضای خودش را پای حفظ قرارگاه اشرف قربانی کند.

قسمت سی و چهارم: فاجعه انسانی و سپرهای انسانی، بها و قیمت حفظ قرارگاه اشرف است

بنیاد خانواده سحر: خانم سلطانی اگر موافق باشید با محور سوال قبلی در مورد دلایل ماندن مجاهدین در عراق، بحث را ادامه بدهیم. روی همان زمینه هایی که اشاره کردید احتمال دارد مجاهدین را در پیش بردن خط سرنگونی در عراق کمک کند. به نظر شما ایده چشم انداز سرنگونی از دل شرایط ماندن در عراق به هر قیمت، این چشم انداز تا چه اندازه با احتساب هر مقدار زمان می تواند به واقعیت نزدیک بشود. این فکر روی چه پایه هایی استوار است، روی چه فرضیات و محاسباتی از آینده ماندن مجاهدین در عراق می تواند تضمین کننده سرنگونی باشد.

خانم بتول سلطانی: مهمترین چیزی که رجوی به آن دل خوش است، فاکتور زمان است. زمان برای رجوی یک اصل است. یعنی بطور طبیعی برای هر کسی که در شرایط رجوی قرار بگیرد، فاکتور استفاده از زمان تعیین کننده است. رجوی می داند به همان اندازه که عوامل تسریع کننده می تواند زمان وقوع اتفاقات را به جلو بیندازد و به این طریق معطل پیش آمدن طبیعی شرایط نباشد، به همان میزان خرید زمان های اضافی هم می تواند در رفع بحران ها، به او کمک کند. رجوی به تجربه و مشاهدات خودش می بیند اوضاع و معادلات سیاسی همیشه دستخوش گذشت زمان و البته تحولات متاثر از آن و بخصوص اتفاقات پیش بینی ناشده است. می داند دولت ها بطور ثابت دنبال منافع خود هستند. اما اهرم ها و مکانیزم این منافع متغیر است. هیچ دلیلی برای پایبندی به مناسبات شان جز تامین منافع سیاسی و اقتصادی نمی بینند. بارها به ما می گفت دولت های جهان و بخصوص اروپایی ها و غربی ها و امریکایی ها هیچ معیار و اصولی جز منافع شان نمی شناسند. اخلاقیات برای اینها معنا ندارد، همچنان که می گفت حتی برای ما نیز در تنظیم رابطه با آنها نیز الزام و رعایت کردن و نکردن آنها چندان اهمیت ندارد. چون اعتقاد داشت نوع رابطه ما با آنها یک رابطه نابرابر است.

بنابراین در یک رابطه نابرابر اصل بر تامین منافع است. یکی بیشتر می خواهد و یکی هم می خواهد به حقوق حداقلی اش برسد، پس نگاه هر دو طرف در معامله به تامین منافع بیشتر و کمتر است. برای همین هم اعتقاد داشت اگر ما بتوانیم در این معادلات طوری وارد بشویم که در ظاهر امر آنها را به تامین منافع شان از حمایت ما متقاعد کنیم، در این صورت می توانیم روی حمایت آنها حساب باز کنیم. با همین نگاه هم به طرف جلب حمایت سیاسی امریکا رفتند. چون اعتقاد داشتند این درست است که ما سالیان سال شعار ضدامریکایی داده و حتی در این راه چندین امریکایی را ترور کرده ایم، اما برای امریکایی که منافع اش را بر هر چیز دیگر تشخیص می دهد، اینها در واقع امر چندان اهمیتی ندارد. اهمیت اش در این است که نسبت به نوع رابطه اش در آینده با ما تضمین داشته باشد. به اینکه مثلا از جانب ما خطری متوجه او نیست و می تواند روی حمایت سیاسی و ایستادن پشت ما حساب باز کند. منظورش این بود که عامل زمان خیلی معادلات و جبهه بندی ها و جناح بندی های سیاسی را در سطح کلان و بین المللی عوض می کند. پس نتیجه گیری می کرد به همان اندازه که مثلا امروز عراق جدید را در مقابل خودمان می بینیم، این محصول شرایط امروز است، تضمینی برای ثبات و بقای آن نیست. این رابطه فردا می تواند کیفا دچار تغییر بشود.

پس این وسط اگر ما بتوانیم روی تضادها و زمینه های آن خوب کار بکنیم، می توانیم امیدوار باشیم آن قاعده ها و مناسبات و معادلات را بر هم بزنیم. حالا تنها فاکتوری که در این میان نقش بازی می کند این است که از بحران های بالفعل و موجود خودمان را رها کنیم. یعنی برویم روی این مهم که زمان بخریم. آن خط استراتژیکی مورد نظر رجوی و اینکه ما سرنگونی را از دل این شرایط یعنی ماندن در خاک عراق بیرون خواهیم کشید، به این بسته بود که چطور این زمان را بخرند یا به تعبیری دیگر به تعویق بیندازند. وقتی سازمان از همان روزهای نخستین سقوط صدام می رود روی تضادهای داخلی و اختلاف بین حامیان بعث و دولت جدید و شیعیان، سرمایه گذاری می کند و از طرف دیگر روی پروژه حمایت۲/۵ میلیون عراقی! کار می کند، می داند این اولین سنگ بنای خرید زمان و بعد تغییر شرایط به نفع خودش است. برای همین هم اصرارهای سازمان روی ماندن در عراق بر پایه همین فرضیات و احتمالات، تنها پاسخ مناسب به شرایط است. این قاعده را به همان نسبت می توانید در مناسبات جهانی و کلان هم تعمیم بدهید. به عنوان مثال همین فرانسوی ها مگر نمی دانند مجاهدین در عراق چقدر مشکل دارند؟ مگر اینها در طی این سه دهه حضور مجاهدین در فرانسه کم متضرر شده اند؟ قطعا فرانسوی ها به تمام مخاطرات مجاهدین آگاهی دارند، اما با این حال می بینیم مریم رجوی را در فرانسه پذیرفته اند و تحمل می کنند. آن هم بعد از اینکه رجوی را با آن همه هزینه از فرانسه خارج کردند. آن هم در شرایطی که دولت و وزارت امورخارجه هنوز زیر بار بیرون کردن نام مجاهدین از لیست تروریستی اتحادیه نرفته و فرانسوی ها حتی جدی ترین معترضین به این رای هستند. با این حال می بینید مریم رجوی در قلب این کشور فعالیت می کند. تحرک دارد و بعضا رسانه های آن از او و مجاهدین حمایت می کنند. به نظر شما چرا فرانسوی ها هم مثل امریکا کم و بیش در رابطه با مجاهدین دچار دوگانگی و تضاد موضع هستند؟

بنیاد خانواده سحر: در اینکه منافع شان ایجاب می کند هیچ شک و تردیدی وجود ندارد.

خانم بتول سلطانی: قطع به یقین دلیل اش همین است. از سال ۱۳۷۶ تا اکنون مریم رجوی دوبار به عراق رفته و به فرانسه برگشته است. آیا دولت فرانسه نمی توانست به او بگوید شما را ، به عنوان یکی از رهبران گروه تروریستی مجاهدین و به عنوان گروهی که در فرانسه، افراد را بر علیه منافع و امنیت ما می شورانید، تشکیلات زیر زمینی دارید، در لیست های تروریستی معتبر جهان هستید، نمی توانیم میزبانی کنیم. اصلا اگر فرانسوی ها می خواستند این کار را بکنند و مریم رجوی را به فرانسه راه ندهند، چه دولت ، نهاد و مرجعی می توانست فرانسوی ها را متهم به نقض آزادی و نقض حقوق پناهندگی و حقوق بشر و از این حرف ها بکند. هیچکس، چون همه دلایل و زمینه ها و عملکرد مجاهدین، اتفاقا نپذیرفتن او را موجه تر و حتی قابل پیش بینی تر می دانستند، اما فرانسوی ها نه تنها او را پذیرفتند که حتی از کمترین امکانات هم به انها مضایقه ندارند. حتی برای حفاظت مریم گارد و اسلحه به او می دهند. پس همه اینها را می داند اما در بند معادلات سیاسی است. به فکر این است که با کمترین هزینه این امکان را بصورت بالقوه از دست ندهد. ببینید در طی این سالها فرانسوی ها چقدر موضع عوض کرده اند. این از جهت موقعیت خارج از عراق مجاهدین. به این کاری ندارم که مثلا فرانسوی ها از پذیرفتن مجاهدین در اشرف خودداری می کنند. اینها را باید در فضای دیگری جستجو کرد. اما در حال حاضر آنچه برای سازمان اهمیت دارد خارج شدن از لیست تروریستی وزارت امور خارجه امریکا است. اگر سازمان به هر دلیلی بتواند از این لیست خارج بشود به این معنی است که ارتش آزادی بخش مشروعیت پیدا می کند. دیگر یک ارتش تروریستی محسوب نخواهد شد. مشروعیت یک ارتش آزادی بخش را به دست خواهد آورد. در این شرایط خواهد توانست دوباره مسلح بشود. خوب سازمان دقیقا با دنبال کردن چنین پروسه ای دنبال ماده کردن همان زمینه هایی است که اشاره می کنید. یعنی با طی این پروسه و زمان خریدن آن چشم اندازی که برای خودشان ترسیم کرده اند، دنبال می کنند.

بنیاد خانواده سحر: اینها که پیش بینی و فرض می کنید همه شان مشروط به این است که سازمان خاک داشته باشد. آن استراتژی جنگ رهایی بخش بدون داشتن خاک و مشخصا خاک همجوار اصلا قابل تصور نیست. این امکان چطور فراهم می شود؟

خانم بتول سلطانی:. اما باید ببینید دولت امریکا چقدر روی عراق نفوذ دارد. همین اندازه کافی است که امریکایی ها به عراق بگویند داشتن سلاح توسط سازمان مانعی ندارد. البته مشروط بر این که از لیست در آمده باشند.خوب تصور کنید در چنین شرایط چقدر اوضاع سازمان فرق خواهد کرد. اینها همه اش روی احتمالات سوار است. روی اما و اگرها. اما واقعیت جاری چیز دیگری را می گوید. درست است. من هم تاکیدم روی این احتمالات است. وقتی شما در انسداد و بسته شدن هستید چاره ای ندارید که همه توان و نیروی تان را روی همین زمینه های بالقوه متمرکز کنید. روی همین اما و اگرها. اما سازمان به ان منطقی که از قول رجوی استناد کردم وابسته است. با همان نگاه و دید دنبال مسائل می رود. دنبال تغییر اوضاع و شرایط . هم برای رسیدن به ان شرایط منتظر می ماند و هم فعالیت هایش را روی بالفعل کردن و به ماده در آوردن ان شرایط تنظیم می کند. می خواهم بگویم یک مجموعه ای از عوامل هستند که بصورت زنجیره ای به هم متصل هستند. سازمان اینها را خوب می فهمد. حالا سازمان چکار می کند. روی همین زمینه ها می گوید الان مهم برای من داشتن تشکیلات است. این تشکیلات موجودیت اش به بقای اشرف بسته است. برای این بقا هم باید تا حداکثر توان هزینه کنم. هزینه ای که به دنبال اش من به چیزی متهم نشوم. مثلا به تعرض و خشونت و این گونه اقدامات. و از انجا که ماهیت اش با خشونت عجین شده می رود دنبال این که با خودکشی و خودزنی خودش را پیش ببرد و نقطه مقابل اش را منزوی و به عقب براند.

همه اینها را روی میز می گذارد برای رسیدن به آن احتمالات، به امکان تغییر رویه ها، به اینکه ممکن است موضع فردای عراق با امروزش کاملا متفاوت بشود. به اینکه ممکن است در راستای آن تامین منافع کلان دولت ها، تضمین وضعیت امروز منتفی و تنظیم رابطه ها تحت این اصل دستخوش تغییر و تحول بشود. خوب اینها کجا با ان بحث سپر انسانی گره می خورد، رجوی می گفت اگر تشکیلات به هم بخورد بازسازی آن کار سختی است. مثال می زد می گفت، شما یک تنه درخت را نگاه کنید، فرض کنید شاخ و برگ آن هم بریزد. اما اگر تنه و ریشه اش حفظ بشود، امکان بازپروری شاخ و برگ ها وجود دارد و می شود دوباره درخت را به شکل اول اش درآورد. اما اگر ریشه و تنه از بین بروند، امکان احیای آن شاخ و برگ ها هم به صفر می رسد. بنابراین از نظر سازمان ریزش نیروها و حتی تا حدودی بدنه هم چندان مهم نیست. انچه مهم است ریشه و تنه یعنی همان بحث موجودیت تشکیلات است که رجوی نمی خواهد از هم بپاشد. در بحث سپر انسانی رجوی می گفت اگر قرار باشد این ریشه و تنه تبر بخورد بهتر است آن شاخ و برگ ها به عنوان سپر انسانی خودشان را از بین ببرند. آن خاک و موضوعیتی که شما برای ارتش آزادی بخش و استراتژی آن قائل هستید، در گام اول با همین سماجت ها بصورت بالقوه خودش را در دل این خاک حفظ می کند و بعد روی همان احتمالاتی که اشاره کردم رفته رفته خودش را به شرایط تحمیل می کند. اما یک احتمال را هم باید همیشه مد نظر داشت، اینکه سازمان می گوید ما در صورت ماندن در عراق از دل شرایط بحث سرنگونی را دنبال و راه ان را پیدا می کنیم، این یک لاف و گزافه گویی و مانور صرف نیست. بخشی از ان روی همین زمینه ها و بخشی هم روی عوامل و زمینه های پیش بینی شده اما اعلام نشده سوار است. حالا اینکه اینها تا چه اندازه در عمل امکان محقق شدن داشته باشند یا نه یک بحث ثانوی است.

بنیاد خانواده سحر: خانم سلطانی احساس می شود در این توضیحات به صراحت و شفاف صحبت نمی کنید. این را در کلام شما نمی بینم، اما مطرح می کنم و می خواهم شما هم نظرتان را شفاف بیان کنید. شما می خواهید بگویید سازمان با خریدن زمان در عراق، به این سمت می رود که ممکن است بتواند روزی از اهرم دولت فعلی عراق برای پیش بردن استراتژی مسلحانه و جنگ ارتش آزادی بخش استفاده کند.

خانم بتول سلطانی: بله اینها روی این نکته اشاره می کردند ما می رویم تا نقطه جایگزین سلاح و خشونت برای دولت عراق و امریکایی ها قطعی بشود. تا بیایند کلیه تسلیحات را در اختیار ما بگذارند. و حتی می امدند می گفتند اگر امریکا به طرف ایران می امد کل منطقه به سمت صلح می رفت. دولت ایران عامل جنگ فلسطین است یعنی یک وارونه گویی و شیطان سازی و متقابلا طرف مقابل می گوید حق است که سلاح داشته باشید بلکه پشتوانه سازمان می شوند.

قسمت سی و پنجم: اولین ملاک برای انتخاب افراد جهت عملیات، آمادگی برای خودکشی بود

بنیاد خانواده سحر: بحث درباره عملیات انتحاری را با ورود سازمان به فاز عملیات راهگشایی، یعنی نفوذ دادن افراد به داخل کشور، ادامه می دهیم. چون به هر حال بخشی از این اقدامات در این مقطع صورت می گیرد و البته اشکال مختلفی دارد. چون این عملیات بر دو پایه انجام عملیات و دستگیر نشدن به هر قیمت بنا شده است. در مقدمه بفرمائید این عملیات از چه زمانی شروع شد و آن زمان شما کجا بودید و بعد درباره مسائل مرتبط با عملیات انتحاری در این مقطع توضیح دهید.

خانم بتول سلطانی: می دانید قبل از این فاز یعنی در سالهای ۶۶ به بعد سازمان با استفاده از مرز زمینی و حمایت نیروهای عراقی واحدهای خودش را به جنگ با نیروهای مرزی ایران می فرستاد که به جنگ های گردانی معروف بود و در مرز عملیات می کردند و بر می گشتند. تا عملیات بزرگتر که همه تیپ ها را وارد کرد تا عملیات آفتاب و بعد هم چلچراغ و آخر هم فروغ جاویدان انجام شد. این روند تا زمان آتش بس ادامه داشت. بعد از عملیات فروغ جاویدان سازمان وارد فاز عملیات به اصطلاح راهگشایی شد. این عملیات با ترور صیاد شیرازی و لاجوردی و خمپاره زنی به داخل شهرهای ایران بارز گردید و تا مقطع سال ۱۳۸۰ و تا قبل از سقوط صدام ادامه داشت. فکر کنم درباره این فاز و اهداف و دلایل روی آوردن سازمان به این مرحله قبلا توضیح داده ام. به این دلیل ضرورتی نمی بینم آنها را تکرار کنم. برای شما هم چیزی که اهمیت دارد نقش عملیات انتحاری در این فاز است که سعی می کنم کلیتی از این مسائل خدمت شما عرض کنم. اولا عملیات به این صورت بود که تیم های مختلف را آموزش داده و به داخل ایران می فرستادند و اینها به شکل ترور مستقیم اشخاص و یا خمپاره زنی بر مراکز مختلف، عملیات می کردند. اولا چیزی که در این نوع عملیات بارز شد این بود که تعداد تلفات آن بیشتر بر مردم عادی و شهروندان تحمیل شد. تا آنجا که یاد دارم حتی پرونده ای در این رابطه توسط قربانیان و بازماندگان آنها در سطح بین المللی تشکیل شد و تا مدت ها سازمان دنبال این بود که بگوید اینها صحت ندارد. اما به هر حال ما که در متن بودیم می دیدیم که نفس این عملیات به گونه ای است که احتمال کشته شدن مردم عادی از زدن هدف های مورد نظر به مراتب بیشتر است. بخصوص در مورد خمپاره زنی ها که از فواصل دور و بصورت کور انجام می شد.

اما آنچه مورد نظر شما است و باید به آن پرداخته بشود، اینست که این عملیات در چه نقطه ای با اقدامات انتحاری پیوند می خورد و رابطه اش با اقدامات راهگشایی در این مرحله چه بود. اولا یکی از اصولی ترین موضوعاتی که برای هر تیم عملیاتی روی آن بحث می شد و حتما باید از این مرحله می گذشتند، اثبات این موضوع بود که آیا این فرد و تیم عملیاتی جزو کسانی هستند که در برخورد با خطر دستگیری سیانور خودشان را می شکنند یا نه؟ اولین بحث این بود که اینها حاضر هستند خودشان را بکشند یا نه. دلیل اش این بود که می گفتند این عملیات به نسبت عملیاتی مانند فروغ جاویدان، فرد را در شرایط متفاوتی قرار می داد. می گفتند یک موقع مثل عملیات فروغ جنگ است. فرد وارد عملیات می شود، می زند و می خورد. تهدید اصلی اش این است که از روبرو می خورد و کشته می شود. این چندان نمود و اهمیت ندارد. هر چند در نوع خودش به هر حال برای فرد یک آزمایش است. اما این مرحله خیلی ساده است. بنابراین می گفتند این خیلی ملاک نیست. اما وقتی قرار بود یک مرز سرخ برای این عملیات معین بشود، موضوع بکلی فرق می کرد.

در همان عملیات یعنی از نوع فروغ جاویدان هم مرز سرخ وجود داشت. مرز سرخ این بود که کسی نباید اسیر بشود. اما یک فرق اساسی با عملیات راهگشایی داشت. فرق اش این بود که در آن عملیات یعنی عملیات رودرو شما امکان بازگشتن و عقب نشینی دارید، امکان این را دارید که فرار کنید و خودتان را به اشرف برسانید. پشت سر شما باز است. از پشت سر تهدید ندارید همه تهدید شما از روبرو است. پس کمتر امکان دارد این مرز سرخ را زیر پا بگذارید. اما در این مرحله از عملیات یعنی مرحله راهگشایی، این مرز سرخ بطور خاص مورد تاکید قرار می گرفت. اینجا بحث این بود که وقتی کسی برای عملیات داخل ایران می شود و امکان عقب نشینی از او سلب می گردد و راه برگشتش بسته می شود، چطور باید امکان دستگیر شدن و به دست دشمن افتادن را از بین ببرد. مثلا روی همان عملیات مثل فروغ جاویدان بحث می شد و روی این که مثلا وقتی نتوانیم پیش برویم و یا امکان افتادن به دست دشمن باشد، راه بازگشت به عقب وجود دارد. این وضعیت فرق می کرد با کسی که به عمق خاک ایران میرود و می خواهد عملیات بکند. این فرد امکان برگشتن مثل آن شرایط جنگ رودرو را ندارد. پشت او قرارگاه اشرف نیست که به محض احساس خطر اسیر شدن برگردد و خودش را به جای امن برساند. پیش و پشت او دشمن است. در این شرایط فرد تنها یک راه فرار دارد. برای اینکه اگر به دست دشمن بیفتد مرز سرخ را رد کرده است. برای اینکه این مرز سرخ را رد نکند باید بتواند از قرص سیانورش استفاده کند تا زنده به دست دشمن نیافتد. پس اولین ملاک انتخاب این فرد برای تیم های عملیاتی حتما می باید این باشد که این فرد چقدر در زمان خطر دستگیری آماده استفاده از قرص سیانور است. چقدر آمادگی این را دارد که به هر صورت به دست دشمن نیافتد. خلاصه مطلب این بود که این آدم اهل خودکشی هست یا نه. برای اینکه می گفتند وقتی شما برای عملیات می روید برای رژیم پیش از هر چیز این مهم است که اگر هم نیروی خودش را از دست داده در عوض ضارب را جهت تخلیه اطلاعاتی زنده دستگیر کند و برای همین هم شما نباید تحت هیچ شرایطی خودتان را زنده به دست دشمن بدهید.

سازمان میگفت که پس متقابلا ما هم باید تلاش کنیم زنده به دست دشمن نیافتیم و کسی را انتخاب کنیم که اطمینان داشته باشیم خودکشی می کند. اولین ملاک برای انتخاب این افراد همان فاکتور آمادگی برای خودکشی بود. در همین رابطه هم برای تمام افراد که وارد این عملیات می شدند به اصطلاح خودشان سلاح تضمین برای خودکشی می گذاشتند. یعنی وسایلی که فرد بتواند با آن خودش را بکشد. سلاح های تضمین یکی سیانور ، یکی نارنجک بود، یکی هم سلاح کمری بود. در کنار این یک سری آموزش های خاص هم برای این افراد می گذاشتند. یکی از این آموزش ها مربوط به نحوه استفاده از تضمین های خودکشی. یعنی چگونگی استفاده از سیانور، نارنجک، و سلاح کمری در موقع لزوم و در شرایط مختلف بود. اینکه مثلا در موقعیت فرار، محاصره، کمین و همینطور فرض ها و موقعیت های مختلف چگونه می شود از این وسایل استفاده کرد. این وضعیت ها را طراحی و برای هر کدام شان آموزش های خاص می دادند. در کنار این یک سری آموزش های روانی - امنیتی هم می دادند. فرض را می گذاشتند روی اینکه اگر شما خودتان را نکشید و دستگیر بشوید چه وضعیتی در انتظار شما خواهد بود. اینها را طوری مطرح می کردند که تبدیل به تابو می شد. یعنی طوری که طرف تحت هیچ شرایطی حتی ذهن اش به سمت تسلیم شدن نرود. میز بعد از دستگیری را طوری می چیدند که فرد حتی تهییج بشود به سمت اینکه اصلا به امکان فرار هم فکر نکند و خودکشی را تنها گزینه ممکن تلقی کند.

می گفتند در صورت تسلیم و دستگیر شدن باید شکنجه و فشار تحمل کنید که کشته شدن صدبار بهتر خواهد بود. بعد در همین رابطه مثال هایی می زدند از افرادی که رفته اند و تن به دستگیری داده و زیر بار فشارها تسلیم شده اند و در نهایت تن به همکاری با خفت و خواری به رژیم داده اند. به این ترتیب صحنه را جوری برای طرف مجسم می کردند که او می گفت بدون بروبرگرد من باید خودم را بکشم. یک سری هم آموزش هایی درباره ماده کردن و چگونگی خودکشی ها و زدن هم تیمی ها می دادند. در این مورد که وقتی خطر دستگیر شدن را احساس کردید چطور همدیگر را بزنید. یا حتی در صورتی که هم تیمی شما دستگیر شد چگونه او را در وضعیت دستگیر شدن و اسارت در نزد دشمن بزنید و او را راحت کنید. دراین وضعیت دیگر فرقی نمی کرد که چه کسی مسئول تیم و چه کسی تحت امر است، تنها جایی که رده تشکیلاتی مفهوم نداشت و تمرد تشکیلاتی و زیر پاگذاشتن اصول تشکیلاتی مجاز بود، همین وضعیت بود. در این وضعیت شما به محض احساس خطر وظیفه داشتید حتی مسئول خودتان را بزنید. به اعضای واحد آموزش داده می شد در صورتی که فردی از آنها زنده دستگیر شود هر فرد دیگر تیم با هر مسئولیتی وظیفه دارد تا فرد دیگر را با تیز بزند. او نباید معطل بماند که از دو نفر که یکی شان سر تیم است اول نفر همراه اش را و بعد خودش را بزند.

اینجا دیگر سلسله مراتب تشکیلاتی تعیین کننده نیست که چه کسی فرمانده است و دستور می دهد و چه کسی زیر دست و تحت امر میباشد. اینجا فقط موقعیت برتر در پیش دستی برای کشتن هم تیم در درجه اول و بعد خودکشی ملاک است. مرز سرخ این است که کسی زنده دست دشمن نیفتد. در اینجا هم روی این مسئله که اگر عضو یک واحد نتوانست یا نخواست خودش را بکشد، هم تیمی ها وظیفه دارند او را کمک کنند تا خودکشی کند و در صورت تمرد موظف هستند او را بزنند. یعنی اصل بر این بود که تحت هیچ شرایطی کسی دستگیر نشود. همه اقدامات و برنامه ها و آموزش ها روی این معطوف شده بود و اهمیتی هم نداشت که چگونه فقط روی این تاکید بود که حتما این کار صورت بگیرد. به این شکل موضوع اقدامات انتحاری به فاز راهگشایی پیوند می خورد و عملی می شد.

قسمت سی و ششم: رجوی از کینه های شخصی افراد برای اقدامات نظامی و ترورها استفاده می کرد

بنیاد خانواده سحر: خانم سلطانی در ادامه بحث اقدامات انتحاری در فاز راهگشایی، بفرمائید افراد از زمان انتخاب شدن برای عملیات تا اعزام چه پروسه ای را طی می کردند. چون احساس می شود آن آموزش هایی که اشاره کردید در متن مناسبات صورت نمی گرفته و لازمه اش یک مکان ایزوله شده بوده است. بعد بفرمائید در انتخاب این افراد جدای از آن فاکتور آمادگی برای خودکشی آیا فاکتورهای دیگری هم در نظر می گرفتند؟ در رابطه با این دو موضوع توضیح بدهید.

خانم بتول سلطانی: خوب بطور طبیعی شرایط هر عملیاتی با عملیات دیگر فرق می کرد. این دستگاهی بود که در مقطع سالهای بین ۷۵ تا ۸۰ چیده شده بود. یکی از فاکتور های انتخاب این افراد این بود که نباید از اعضای قدیمی سازمان باشند. دوم به دنبال پیدا کردن افرادی بودند که جدای از وظایف تشکیلاتی، نسبت به سوژه کینه و عداوت شخصی داشته باشند. یعنی انگیزه های فردی برای آنها خیلی مهم بود. مثلا از فرماندهان عملیات سوال می شد این افراد را بر اساس چه فاکتورها و خصوصیاتی انتخاب کرده اند. اولین ملاک همین انگیزه های شخصی بود و بحث صلاحیت و توان در درجه بعد اهمیت داشت. فاکتور بعد این بود که این افراد تا چه اندازه به ملاء تسلط دارند. یعنی نسبت به موقعیت و شرایط آشنایی دارند. اطلاعات شان از وضعیت عملیاتی به روز است یا نه. برای اینکه بتوانند بعد از انجام عملیات خودشان را نجات بدهند و دستگیر نشوند. روی این فاکتورها بطور اساسی مطالعه می شد. برای شان خیلی مهم بود که کسی از موضع انگیزه های شخصی وارد عملیات بشود. به این خاطر که این فرد یک انگیزه مضاعف برای موفق شدن داشت. از طرف دیگر امکان دستگیر شدن او هم به میزان زیادی کم می شد. چون آمادگی بیشتری برای خودکشی در او می یافتند. مثلا یادم هست آدمی که اینها برای ترور لاجوردی انتخاب کردند تنها دو سال بود وارد مناسبات شده بود. و حتی هنوز در یگان ها سازماندهی نشده بود.

منظورم این است که این فرد در ورودی سازمان بود و از بدو ورودش به سازمان و در همان مرحله پذیرش گفته بود من باید بروم و لاجوردی را بزنم. انگیزه این فرد همان کینه و عداوت شخصی اش بود. این فاکتور برای سازمان در درجه اول اهمیت قرار گرفت و بعد توان و صلاحیت اش که خودبخود با اصرار و استمراری که درباره تصمیم اش داشت، سرانجام تشکیلات را مجاب کرد که او را به تیم عملیات ترور لاجوردی ببرند و اعزام کنند. به همین ترتیب سازمان مدتی هم رفت روی این محور که کسانی را برای این عملیات انتخاب کند که هنوز وارد مناسبات نشده اند و هیچ اطلاعی از کم و کیف و مناسبات درونی سازمان ندارند. چون فلسفه اش این بود که هر چقدر افراد کمتر بدانند، کم هزینه تر است. در این مرحله بحث صلاحیت ها جای خودش را به این مهم داد که اول ببینیم چه کسانی از سازمان کمتر می دانند و بعد انگیزه های شخصی بیشتری دارند تا به مرور این افرادرا به صلاحیت ها و توان تشکیلاتی و عملیاتی نزدیک کنیم.

به موازات این خط حتی افراد عضو و رده دار تشکیلاتی هم مثل افراد قدیمی از رفتن به این عملیات حذف می شدند و سازمان آنها را نیز از اینگونه عملیات کنار می گذاشت و تازه واردها را جایگزین می کرد. یکی از دلایلی هم که برای انتخاب نکردن اعضای قدیمی داشتند به نظر من این بود که نمی خواستند روی نیرهای کیفی خودشان ریسک کنند. از چند جهت یکی اینکه اینها را از دست ندهند و دوم اینکه در صورت دستگیر شدن هزینه زیادی روی دست سازمان می گذاشتند. هم از جهت اطلاعاتی که می سوخت و هم از جهت برد و اهمیتی که این افراد داشتند و هم تاثیری که بعدها روی لایه های مختلف سازمان می گذاشتند. چون اگر این افراد وا می دادند و همکاری می کردند خودبخود روی بقیه افراد و میزان مقاومت شان در شرایط مشابه تاثیر می گذاشت. ضمن اینکه خیلی از مسائل درون تشکیلاتی که مربوط به لایه های بالای سازمان بود لو می رفت. به دلیل همین هزینه هایی که روی دست سازمان می ماند، ترجیح می دادند از افراد و نفرات پائین تر انتخاب کنند. در کل این فاکتورها برای انتخاب افراد در عملیات راهگشایی مهم بود.

بنیاد خانواده سحر: بین زمانی که این افراد انتخاب می شدند تا زمان اعزام آنها چه اتفاقاتی می افتاد.

خانم بتول سلطانی: از لحظه ای که تیم آماده می شد، می رفتند در مرحله آمادگی برای انجام عملیات. در این مرحله ارتباط تیم بطور کامل با سایر اعضای ارتش و مناسبات و بقیه افراد قطع و تیم بکلی ایزوله می شد. در این مرحله هیچ اطلاعاتی از مناسبات به این افراد اضافه نمی شد. کارکرد این ایزوله شدن در وهله اول این بود که هم اطلاعات قبلی شان به مرور پاک می شد و هم رابطه شان با مناسبات و گرفتن اطلاعات تازه قطع می شد. به شکلی در نقطه صفر قرار می گرفتند. دومین کاری که در این مرحله انجام می شد، بحث تغییر ظاهری افراد بود. مثلا در آن مرحله داشتن ریش یک محمل و پوشش برای عادی سازی بود. افراد در این موقعیت ریش می گذاشتند تا با شرایط آداپته بشوند. با ریش گذاشتن یا هر نشانه و علامت دیگر روی عادی سازی می رفتند. بعد روی آمادگی جسمانی کار می کردند. اول تست پزشکی می دادند که ببینند سلامت جسمانی دارند یا نه. از هر نظر تست می شدند تا مشکل خاصی که در زمان عملیات باعث و مانع بشود، وجود نداشته باشد. بعد نحوه انجام عملیات را مرور می کردند. بارها و بارها روی موقعیت، هدف و چگونگی عملیات تمرین می کردند. در این مرحله روی نحوه خودکشی ها و اقدامات انتحاری در جریان عملیات تاکید بیشتری می شد. روی شکستن قرص های سیانور، استفاده از نارنجک برای خودزنی و یا استفاده از سلاح کمری کار میکردند.

آنقدر روی این موارد تمرین می شد تا ملکه ذهن افراد بشود و بتوانند چشم بسته و بدون اینکه نیاز به فکر کردن داشته باشند اقدام کنند. در لابلای این آموزش ها اوقات استراحت و فراغت افراد را به تماشای فیلم های تهییج کننده اختصاص می دادند. فیلم های کاملا آموزشی که افراد را چه بصورت روحی و روانی و چه فیزیکی و عملیاتی تهییج و آماده می کرد. حتی بعضا فیلم هایی با موضوع گروگان گیری به عنوان یک راه حل برای بن بست شکنی از وضعیت های اضطراری نشان میدادند. انجام انواع ورزش های بدنسازی و رزمی هم در این مقطع لحاظ می شد. نحوه تغذیه و تست های پزشکی. در تمام این مدت افراد تحت نظر مستقیم پزشک بودند. مرتب فشار خون و تست های لازم انجام می شد. فیلم هایی مربوط به منطقه عملیاتی برای آشنایی بیشتر و به روز شدن نسبت به منطقه و حوزه عملیاتی نمایش داده میشد. آموزش های لازم برای اینکه اگر در موقعیت محاصره قرار گرفتند چه کارهایی انجام بدهند، طرز حمل سلاح و مخفی کردن آنها در لباس ها و طرز وارد کردن آنها از مرز به داخل ایران داده میشد. مثلا آموزش می دادند که چگونه با وانت باری که علف حمل می کند، سلاح های همراه خود را وارد ایران بکنند.

عادی سازی در طرز لباس پوشیدن، راه رفتن، برخورد با مردم، سپری کردن اوقات تا زمان انجام عملیات و اینکه از چه امکاناتی و با چه پوشش ها و محمل هایی می شود استفاده کرد، یا اینکه چگونه بروند توی پوشش آدم های روستایی و از مرز وارد ایران بشوند، چگونه لباس تعویض کنند، مدارک شان را عادی سازی کنند، اگر در این مراحل دستگیر شدند چکار باید بکنند و غیره آموزش داده میشد. وضعیت دارایی و موجودی شان با حساب و کتاب های از پیش تعیین شده، ارتباط گیری با عقب و در صورت بودن نفرات داخل ایران چگونه با اینها ارتباطات صورت بگیرد باید مشخص می شد. در این مرحله مهمترین چیزی که آموزش داده می شد، چگونگی انجام عملیات جاری و غسل هفتگی بود. روی انجام اش تاکید اصولی می شد و بعد روی اجرای آن در حین عملیات آموزش داده میشد. تیم ها هر تعداد که بودند فرقی نمی کرد. با همان تعداد و با هر کمیتی افراد ملزم به انجام عملیات جاری و غسل ها بودند. تاکیدشان این بود که انجام شدن و نشدن عملیات و موفق بودن و نبودن آن به همین انجام دادن و ندادن عملیات جاری بستگی دارد. به انجام غسل های هفتگی و اینکه فرد پایبندی خودش را به این نشست ها نشان بدهد. اصلا می گفتند اینها مکانیزم این عملیات است. حتی عملیات جاری را به خواندن نماز در این مرحله ترجیح می دادند.

بنیاد خانواده سحر: این اطلاعاتی که اشاره کردید در مرحله ایزولاسیون نباید اضافه بشود چه نوع اطلاعاتی است.

خانم بتول سلطانی: خوب مبنا این بود که اینها وقتی انتخاب می شدند از آن مقطع به بعد در هیچ نشستی ولو حتی نشست های عمومی که مسعود و مریم حضور داشتند، اجازه حضور نداشتند. با هیچ فردی از هیچ رده ای از تشکیلات حرف نمی زدند. یعنی ارتباطی نبود که صحبت کنند. در این وضعیت آن داده های اولیه بتدریج از ذهن افراد پاک می شد و جای آن را اطلاعات تازه می گرفت. طوری که آن داده های اولیه بتدریج پاک می شد. آن فیلم ها هم یک جنبه اش این بود که فرد را دچار تراکم و تداخل اطلاعاتی می کرد. اینها باعث فراموشی می شد. لزوم اش این بود که در صورت دستگیری اطلاعات فرد به روز نبود. وقتی هم دستگیر می شد اطلاعات او مربوط به چهار ماه پیش بود. هر سوالی از او می کردند را به تناسب اطلاعات چهار ماه پیش و با اشارات و اینکه فلانی و فلانی بودند، نام می برد. در واقع سازمان می خواست از یک مرحله همه چیز را از ذهن افراد پاک کند، انها را از گذشته شان تخلیه کند تا در صورت دستگیر شدن چیز دندان گیری برای ارائه نداشته باشند.

قسمت سی و هفتم: مسعود و مریم مشوق و محرک اصلی عملیات بودند

بنیاد خانواده سحر: یکی از نکات جالب در توضیحات قبلی اشاره به لزوم انجام عملیات جاری و غسل هفتگی در مأموریت عملیاتی بود. خیلی کنجکاو و علاقمندم بدانم اینها چه توجیهی برای انجام عملیات جاری در چنین شرایطی دارند.

خانم بتول سلطانی: این تیم ها بسته به نوع عملیات عموما از دو یا سه نفر تشکیل می شدند. یک سر تیم یا فرمانده عملیات داشتند که مسئول برگزاری عملیات جاری بود. اگر او هم به دلایلی حضور نداشت، باز موظف بودند دور هم بنشینند و عملیات جاری را انجام بدهند. تاکید داشتند انجام عملیات جاری در جریان عملیات نظامی خیلی ضروری تر است. بخاطر اینکه در متن و صحنه عملیات قرار گرفته اند. به این دلیل که در آنجا یک پارامتر بسیار قوی وجود دارد که در قرارگاه اشرف نیست و آن حضور دشمن در یک قدمی است. به همین دلیل فرد فاکت های خیلی واقعی تر و عینی تری دارد. در قرارگاه خطر دشمن وجود ندارد. افراد در شرایط عادی هستند، تهدید بالقوه جدی ندارد، کنتاک ها به نسبت متن عملیاتی که در آن واقع شده اند خیلی کمتر است. آنجا ترس ماده می شود. انگیزه ها تحت تاثیر این فضا تحت الشعاع مسائل دیگر قرار می گیرد. با جامعه عادی روبرو هستند. میل به زندگی عادی در فرد بیدار می شود. ممکن است در چند قدمی خانواده قرار گرفته باشد، وسوسه می شود که چقدر خوب است در کنار آنها باشد. همسر داشته باشد، بچه داشته باشد. زندگی معمولی داشته باشد. ده ها و صدها وسوسه و لحظه به سراغ فرد می آید. اینها می توانند وی را از درون مثل خوره بخورند و در مقابل هدف اصلی قرار بدهند. در این وضعیت تنها چیزی که به داد عضو تیم می رسد همین عملیات جاری است. مرور کردن خود در هر لحظه و گفتن این وسوسه ها و لحظه ها. باعث پاک کردن ذهن از آنها و پالوده شدن ضمیر می شود. اهمیت این عملیات جاری را از این دریچه و به این شکل تحلیل می کردند. البته پیش تر روی این موضوع بحث های خیلی جدی تری شده بود. درباره اینکه انجام عملیات جاری بند ناف هر اقدام، و مکانیزم هر تبعیت تشکیلاتی است. فکر می کنم درباره این موضوعات پیش تر به قدر کافی صحبت کرده ایم.

بنیاد خانواده سحر: در مقطع آمادگی یا ایزوله بودن تیم ها، آیا مسعود هم با آنها در ارتباط بود؟

خانم بتول سلطانی: افراد تیم یکبار تا زمان عزیمت به خاک ایران با مسعود ملاقات داشتند. این ملاقات ها جنبه مشوق و محرک داشت. یا بصورت تلفنی بود یا حضوری. مریم هم در این ملاقات ها حضور داشت. جدای از جنبه تشویقی و محرک بودن، مسعود و مریم درباره وفاداری و پای بندی آنان به مرز سرخ از افراد قول می گرفتند. رجوی از این افراد قول می گرفت تا آخرین لحظه به این اصول وفادار بمانند. از اینها قول می گرفت تحت هیچ شرایطی نباید چیزی از شما به دست دشمن بیفتد. روی احمد رضایی تاکید می کرد. روی اینکه الگوی شماها چه کسی است. و در انتها می گفت حالا بروید ببینیم به دشمن چی می دهید و از او چه می گیرید. اینطوری آنها را تهییج میکرد. یک جنبه حیاتی این ملاقات ها این بود که از آنها قول می گرفت. آنها را وادار به ادای سوگند وفاداری می کرد. آنها را در علقه های عاطفی و احساسات گیر می انداخت. این ملاقات ها خیلی کارساز بود. بعضا جزو خاطرات فراموش ناشدنی افراد می شد. جزو افتخارات افراد می گردید.

کلی در این افراد انگیزه ایجاد می کرد. گاه آنان را به خودشان غره می کرد. این یک محرک و اقدام انگیزاننده و می توانم بگویم تضمین کننده برای انجام موفقیت آمیز عملیات تا پای جان بود. سر ترور لاجوردی مریم با تیم ترور ملاقات داشت. همین علی اکبر اکبری به مریم قول داد خاطر جمع باشید گلوله را وسط دو چشمان لاجوردی خالی خواهم کرد. این حرف را توی نشست پذیرشی ها هم زده بود. فضا را طوری می ساخت که حتی بعضی افراد تیم ها روی پای مسعود می افتادند و گریه می کردند. قوت مسعود در تحریک و آماده کردن روحی و روانی این افراد بود. می دانست چگونه این حالت ها را ماده کند. از هر عامل تحریک کننده ای برای ایجاد انگیزه استفاده می کرد. حتی شما اگر سخنرانی مسعود قبل از عملیات فروغ جاویدان را مرور کنید، می توانید این قدرت را در ایجاد انگیزه و تحریک سه چهار هزار نفر ببینید. بعد از شکست عملیات فروغ جاویدان همین تاثیرات را در توجیه شکست می بینید. به نظر من از همین فاکتورها برای ماده کردن آن فاجعه انسانی استفاده می کند. پیام های ماه های اخیر در واقع چیزی شبیه آن محرک های حضوری است. تک تک کلمات این پیام ها با چنین راستایی در نهایت دقت و اهمیت انتخاب می شوند. یک وجه بارز این عملیات جدای از آن توجیهات و توضیحات تئوریک و سیاسی، روی همین جنبه های فراعقلانی و احساسی بنا شده است. برای همین هم هست که نگاه عقلانی و تحلیلگرانه و منطقی به این موضوعات در مناسبات جواب ندارد و حتی ممنوع است.

بنیاد خانواده سحر: فاکتور سنی برای این عملیات چقدر مهم بود، اصلا مد نظر قرار می گرفت یا نه؟

خانم بتول سلطانی: سن زیاد ملاک انتخاب نبود. آن موقع سن اعضای تیم ها از جوانی تا ۴۰ سالگی متفاوت بود. اما به هر حال به لحاظ تاثیری که آمادگی های جسمانی در عملیات داشت، این فاکتور در رده های بعد حائز اهمیت بود. اما تست جسمانی افراد نشان می داد که آیا این نفرات توان جسمی انجام این عملیات را دارند یا خیر.

بنیاد خانواده سحر: در این دوره اتفاقاتی رخ می دهد از جمله دستگیری مرجان ملک و واکنش های متفاوت و متضادی که سازمان در قبال آن نشان می دهد. در این خصوص چه توضیحاتی دارید.

خانم بتول سلطانی: در مرحله اول فکر می کردند مرجان کشته شده است. روی همین اصل هم شروع به تعریف و تمجید از مرجان کردند. همه اینها در نشریات سازمان و از جمله روزنامه مجاهد منعکس شد. بعد که قضایا رو شد، بحث را اول بار آوردند در لایه شورای رهبری و مطرح کردند که او در حال همکاری با وزارت اطلاعات است. بلافاصله هم شروع کردند به تغییر مطالبی که در این باره در نشریه منعکس کرده بودند. از جمله عکس مرجان را از صفحه اول نشریه مجاهد در سایت خودشان برداشتند و جای آن را با مطلب و عکس دیگری پر کردند. بعد هم که مسجل شد مرجان درباره سازمان افشاگری می کند، در سطح پائین مناسبات اینطور توجیه کردند که مرجان نتوانسته زیر فشار طاقت بیاورد و خودش را تسلیم کرده است. جالب اینکه از هم تیم او اصلا اسمی نبردند و هر کس هم سوال می کرد، طفره می رفتند و می گفتند سوال نکیند و موضوع را فراموش کنید.

بنیاد خانواده سحر: در بحث عملیات راهگشایی میزان موفقیت آن را چگونه ارزیابی می کردند؟

خانم بتول سلطانی: همه ارزیابی ها روی موفقیت عملیات بود. ریشه اش هم ارزیابی شرایط داخل ایران بود. اینکه مردم از ما حمایت می کنند و روی حضور آنها حساب باز می کنیم که این ارزیابی ها جعلی و تحریف شرایط بود. بر همین اساس همیشه روی موفقیت های ۹۰ درصدی تاکید بود. روی همین هم به تیم ها می گفتند شما نود درصد به قرارگاه بر می گردید، اما عملا ده درصد آنها هم باز نمی گشتند.

بنیاد خانواده سحر: اینکه بر نمی گشتند به چه عواملی ربط پیدا می کرد.

خانم بتول سلطانی: از قبل هم کاملا روشن بود که فرد نمی تواند برگردد و زمینه ها همه گواه این بود که امکان برگشتنی وجود ندارد. مثلا طرف رفته است بازار تهران چطور ممکن است از توی جمعیت و نیروی پلیس خودش را بیرون بکشد. ضمن اینکه سازمان اصلا تمایلی هم نداشت که اینها برگردند. بیشتر مایل بود در عملیات کشته بشوند تا بتوانند روی همان مقوله شهید پروری تبلیغات کنند که ما قربانی و شهید می دهیم.

بنیاد خانواده سحر: نقش موقعیت اجتماعی در عملیات چگونه ارزیابی می شد.

خانم بتول سلطانی: اینها نمی آمدند دستگاه انتظامی و امنیتی ایران را آنگونه که هست تشریح کنند. بر خلاف دوران شاه که همیشه تاکید روی این اصل بود که نیروهای دشمن و امنیتی را دست کم نگیریم و همه احتمالات را برای مقابله و دفاع در نظر می گرفتند و حداقل این بود که اقتدار و قدرت سازمان های امنیتی را مخدوش نمی کردند، اما بر خلاف آن دوران همیشه روی ضعیف بودن و دست کم گرفتن نیروهای امنیتی تحلیل و ارزیابی می شد. در شرایطی که ما می دانستیم نیروهایمان در عمل با حداقل امکانات امنیتی از جمله سگ های شکاری و دستگاه متوسط پلیسی لو می روند و دستگیر می شوند. نمونه اش همین دستگیری مرجان ملک بود که علیرغم همه تدابیری که اندیشیده بودند او و همراه اش زنده و سالم دستگیر شدند. یکی روی ضعف دستگاه های امنیتی تاکید می کردند و یکی هم روی حضور عنصر اجتماعی که از این تیم ها و نفرات حمایت می کنند و چتر حفاظتی برای آنها درست می کنند. همه فرارها را روی همین تکیه گاه عنصر اجتماعی تحلیل می کردند. ولی برای خودشان و حتی بعضی سر تیم ها مسلم بود که این تیم ها حتی یک درصد هم نمی توانند برگردند. به نفر درباره مردم و عنصر اجتماعی یک چیز می گفتند اما در مناسبات بالا و رده های شورای رهبری می گفتند فاتحه این تیم خوانده است.

بنیاد خانواده سحر: بحث های مربوط به سپر انسانی در قرارگاه مریم در پاریس چگونه مطرح و دنبال می شد.

خانم بتول سلطانی: در اوور سور اواز در پاریس تشکیلات مخفی دارند و قوانین خاص خودشان را دنبال می کنند و تا حدودی تابع قوانین آن کشورها هستند. چون نمی خواهند مسئله پناهندگی شان زیر علامت سوال برود. به هر حال اینها دارند یک سری مبارزه سیاسی را دنبال می کنند و اجبارا مشروط به قوانین این کشورها هستند. اما انجام چنین اقداماتی در کشورهای اروپایی به زیرپاگذاشتن خط قرمزها بستگی دارد. به اینکه مثلا کی و چگونه به حوزه رهبری وارد می شوند و او را مثل اقدامات ۱۷ ژوئن در شرایط بن بست قرار می دهند. ضمن اینکه مکانیزم این اقدامات را چون من در این اواخر در پاریس و خارج از کشور نبوده ام، چندان اطلاعی ندارم. اما به هر حال باید اطمینان داشت این اقدامات در اشرف متوقف نخواهد شد و مرور زمان و اتفاقات بعدی نشان خواهند داد که این اقدامات در اروپا چگونه اجرا و عملی خواهد شد.

پایان