روایت سعید شاهسوندی (عضو سابق مرکزیت منافقین)
عضو جداشده منافقین، در مورد فاجعه هفتم تیرماه ۱۳۶۰

Smiley face

یادداشت "گام به گام تا فاجعه، محاسبه هر دو طرف اشتباه بود" برای سایت فارسی بی بی سی

شامگاه ۷ تیر، اولین و بزرگ ترین عمل مسلحانه سازمان مجاهدین خلق علیه جمهوری اسلامی رقم خورد: انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی. شب عملیات، علی زرکش، علیرضا معدن چی، احمد شادبختی و همسرش، محمدعلی جابرزاده انصاری، من و همسرم در خانه ای مخفی در اول اتوبان عباس آباد حضور داشتیم. زرکش خبر عملیات را به تعدادی از ما داد و ما از طریق دستگاه شنود بی سیم پاسداران و کمیته ها به گوش بودیم. شاخص پیروزی عملیات کشته شدن آیت الله بهشتی بود. بمب در زیر تریبون سخنرانی ایشان کار گذاشته شده بود. ساعت ۹ شب انفجار صورت گرفت. شدت موج انفجار و کهنه بودن ساختمان باعث فروریختن سقف و ریزش آوار شد. بیشترین تلفات نیز ناشی از ریزش آوار بود با انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی و کشته و مجروح شدن صدها تن از مقامات عالی رتبه جمهوری اسلامی. سیکل معیوب و دایره شیطانی خشونت و خشونت متقابل بسته شد. دهه بعدی شاهد خونریزی های متقابل و کشته شدن فرزندان ایران زمین بود... درست در فردای هفتم تیر، من و سه نفر دیگر به عنوان گروه موسس "رادیو مجاهد"، بنا به دعوت دکتر قاسلمو عازم دفتر محل سیاسی حزب دمکرات کردستان در ارتفاعات زمزیران شدیم. چند هفته بعد، فردی به جمع ما پیوست. ظاهری نجیب و آرام و روحیه ای تشکیلاتی و اجرایی داشت. هویت او برای همه مشخص نبود. او با نام تشکیلاتی "کریم رادیو"در بخش فنی رادیو مجاهد سازماندهی شد. او کسی جز محمدرضا کلاهی، عامل انفجار ۷ تیر نبود. آخرین شنیده های من در مورد او این است که در روند تحولات ایدئولوژیکی درون سازمان مجاهدین خلق، مسئله دار شد و حتی شنیدم که از سازمان کناره گرفته و در حاشیه است، ولی به دلیل نقشی که در ماجرای هفت تیر داشت، امکان زندگی علنی ندارد و به صورت ناشناس زندگی می کند.

روایت سعید شاهسوندی (عضو سابق مرکزیت منافقین)

درباره انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی در هفتم تیرماه ۱۳۶۰

راهنما (نشریه مطالعات بین المللی تروریسم)، شماره هفتم، صفحات ۵۸ و ۵۹


«...سازمان[مجاهدین خلق] که در نهادهای گوناگون دولت و حکومت[جمهوری اسلامی] طی دو سال و چند ماه نفوذ و عناصر خودش را به عنوان نیروهای حزب‌اللهی جایگزین کرده بود، در بسیاری از جاها و پُست‌های حساس نهاده بود. به خاطر آن که حکومت تازه‌پا بود، [سازمان] در همان ابتدا، بعد از پیروزی انقلاب درگیر کار انتحاری می‌شود.

این گرایش در سازمان مجاهدین از سال‌های قبل از انقلاب هم وجود داشت. با یک نوع تأثیرپذیری از انقلاب الجزایر که می‌دانیم در انقلاب الجزایر در یک روز در محله‌های گوناگون شهر الجزیره، پایتخت الجزایر عملیات گوناگون و متعددی صورت می‌گیرد؛ بخصوص در محله کازبای، آنجا که یک روز قبل از آن هیچ خبری از آغاز و اعلام موجودیت ارتش آزادی‌بخش الجزایر وجود ندارد، و درست یک روز بعد، اگر اشتباه نکنم ۱ژانویه۱۹۶۵ این تئوری را الجزایری‌ها داشتند تحت عنوان «رعد در آسمان بی‌ابر» و این جمله‌ای است که تئوریسین انقلاب الجزایر(عمار اوزگان) برای اولین بار در نوشته‌هایش آن موقع به کار برد.

آن سال‌ها شعار ما بود، یعنی این که حتی قبل از وقوع انقلاب در دوران حکومت شاه هم ما تحت تأثیر استراتژی نبرد الجزایربودیم، ما یک چنین گرایشی را داشتیم که می‌خواستیم این رعد در آسمان بی‌ابر را به وجود بیاوریم. این گرایش، این فرهنگ و این به قول معروف کنسرت و مفهوم، در ذهنیت رهبری سازمان که از آن دوره هم کماکان حضور دارند نظیر مسعود رجوی و موسی خیابانی وجود دارد و با ضربه بزرگ در واقع می‌خواهند کاری را بکنند. این کار البته، به نظر من فاقد موضع استراتژیک و راهبردی هست؛ یعنی حلقه‌ای از حلقه‌های یک خط مشی نیست؛ به همین دلیل می‌بینیم که لحظه‌ای می‌آید و می‌رود و آن تدارک یک عمل انفجاری بزرگ است. سازمان مجاهدین در بسیاری از نهادهای مهم و پست‌های ویژه عناصر خودش را نفوذ داده؛ از جمله در حزب جمهوری اسلامی؛ حزب حاکم. در این جا نقش کلیدی و نقش اجرایی به عهده فردی گذاشته می‌شود به نام محمدرضا کلاهی که فردی است مجرد، هوادار مجاهدین و از مدتی پیش به خاطر این که رد گم کند خودش را از روابط علنی سازمان مجاهدین کنار کشیده و از طریق همان فضای اولیه انقلاب وارد نهادهای گوناگون دولتی شده است.

ابتدا در جاهای مختلف و نهایتاً در دفتر حزب جمهوری خودش را مشغول می‌کند، من مشخصات کوتاهی از آن را می‌گویم: محمدرضا کلاهی، فرزند: حسن، متولد: ۱۳۳۸. این اطلاعاتی است که بعد از حادثه، روزنامه‌ها و ارگان‌های جمهوری اسلامی همراه با عکسی از دوران قدیم او منعکس کردند. دانشجوی سال اول رشته برق دانشکده علم‌وصنعت، دیپلم ریاضی از دبیرستان بامداد.

روابط وی با سازمان به صورت مخفی و با بخش‌های مخفی بود، آن موقع ما بخش «اطلاعات» و بخش «ارتش» داشتیم که بخش‌های غیرعلنی بودند؛ در مقابل بخش‌های «تبلیغات» و «آموزش» و... که بخش‌های علنی سازمان بودند که کارهای مخفی انجام می‌دادند. محمدرضا کلاهی مأمور انجام این عمل می‌شود.

ابتدا این را بگویم که سازمان مجاهدین خلق بعداً به دلایل گوناگون که مهمترین دلیل آن رفتن مسعود رجوی به خارج از کشور بود، هیچ‌گاه رسماً و با یک اطلاعیه نظامی مسئولیت این حادثه را قبول نکرد، چرا که در اروپا قبول مسئولیت چنین عملیاتی آن‌ها را با مشکل روبرو می‌کرد و وجه تروریستی رجوی را برجسته [می‌کرد] و امکان داشت تحت تعقیب قرار بگیرد. با همه اینها در این سال‌ها، از زبان سران سازمان، آنجا که سازمان مجاهدین می‌خواهد قدرت‌نمایی کند و نشان بدهد ما این کار را کرده‌ایم، غیرمستقیم، اما صریح به این عمل اعتراف می‌کند.

من خودم به عنوان کسی که شاهد بسیاری از تحولات داخل سازمان بودم، بگویم که یک شب قبل از آن عملیات[۷ تیر] ما در خانه‌ای مخفی در نزدیک اتوبان عباس‌آباد بودیم، کسانی در آن خانه حضور داشتند شامل: علی زرکش، عضو کمیته مرکزی سازمان که بعد از مسعود رجوی و موسی خیابانی، نفر سوم سازمان بود ؛ محمدعلی جابرزاده از مسئولین نشریه[مجاهد] و بخش تبلیغی‌سیاسی سازمان بود؛ من و خانمم بودیم، محمدرضا شادبختی از نویسندگان عضو تحریریه نشریه مجاهد بود، علی‌رضا معدنچی، محمدعلی توحیدی هم که رئیس دفتر و مسئول دفتر مسعود رجوی بود؛ آن شب آنجا بودند. در شب حادثه تمامی ما به علاوه چند نفر دیگر در آن خانه تیمی خبر داشتیم که امشب یک اتفاقی می‌خواهد بیفتد و ما آنجا دستگاه‌هایی داشتیم که به کمک آن‌ها روی فرکانس‌های کمیته‌ها، سپاه پاسداران و بعضی نهادها شنود می‌کردیم. علی زرکش به خود من گفت که برنامه، یک عملیات بزرگ هست. طبعاً جزئیات حادثه را به خاطر مسائل حفاظتی و امنیتی و این که دقیقاً به عنوان مثال کلاهی یا کس دیگری دست‌اندرکار هست؛ نگفت، ولی ما انتظار یک رعد در آسمان بی‌ابر را داشتیم و همه، گوش به دستگاه‌های شنود داشتیم. این تجربه سال‌های قبل از انقلاب سازمان بود و بعد از انقلاب دستگاه‌های پیشرفته‌تری هم از پادگان‌ها و مراکز گوناگون به دست آورده بودیم. یکی از شاخص‌های موفقیت عمل که هدف و سوژه گفته می‌شد، سوژه اصلی مورد هدف شخص دکتر بهشتی بود که آن موقع رئیس دیوان عالی و دبیر کل حزب جمهوری اسلامی بود.

من بعدها در کردستان با کلاهی آشنا شدم، من همراه با گروهی دیگر برای تأسیس رادیو مجاهد رفتیم که مدتی بعد هم کلاهی را برای حفاظت آنجا آوردند و داستان‌هایش را خواهم گفت، کلاً چنین افرادی را تعداد بسیار اندکی می‌شناختند، غیر از مسئول بخش اطلاعات (مهدی افتخاری با نام مستعار فرمانده فتح‌الله) فقط هادی روشن‌روان از کادرهای بخش اطلاعات و ارتش هم او را می‌شناخت و غیر از اینها کس دیگری با اسم و مشخصات او آشنایی نداشت، غیر از نیروهای اصلی کادر مرکزی، یعنی مسعود رجوی و موسی خیابانی.

اما بعدها اظهار نظرهای بسیاری شد، نظیر این که این کار شوروی‌ها بوده است، آقای علی فراستی در جایی نوشته که این بمب را شوروی‌ها در اختیار مجاهدین قرار دادند. اینها هیچ‌کدام واقعیت ندارد، واقعیت این است که بعد از پیروزی انقلاب و فتح پادگان‌ها و مراکز لجستیکی نظام شاهنشاهی، بسیاری از امکانات در اختیار بسیاری نیروها و از همه مهمتر سازمان مجاهدین که نیروی متشکلی بود قرار گرفت و اینها هیچ کمبودی از لحاظ مواد انفجاری، اعم از نوع پلاستیک و نوع‌های پیشرفته آن نداشتند. پادگان‌ها پر از اسلحه و سلاح و مواد منفجره بود. من روزهای اول انقلاب خودم شاهد بودم که بسیاری از اینها را از گوشه و کنار می‌آوردند و همان بخش را که گفتم بخش و هسته اولیه اطلاعات همان موقع یکی از مسئولیت‌هایش سازماندهی این کارها و بسته‌بندی و جادادن آن در جاسازی‌های مختلف در گوشه و کنار شهر و حتی در کوه و بیابان بود.

این عملیات که بعدها مسعود رجوی در صحبت‌هایش گفته که نام رمزش «الله اکبر» بود، توسط کادرهای بخش اطلاعات طراحی می‌شود، ولی توسط مرکزیت سازمان به طور مشخص مسعود رجوی، موسی خیابانی و علی زرکش تصویب نهایی می‌شود.

تا آنجایی که من می‌دانم برای محکم‌کاری چاشنی‌های انفجاری را تست می‌کنند که مبادا چاشنی‌ها عمل نکند. چاشنی‌ها را شخص موسی خیابانی در پایگاه مخفی و در وان حمام که جلوی صدای آن را بگیرد تست می‌کند که ببیند دو سال و اندی بعد از انقلاب فاسد نشده باشد. چون اصل انفجار با چاشنی‌هایش بوده، مواد منفجره به آن راحتی فاسد نمی‌شود، چاشنی‌ها هستند که می‌توانند اشکالاتی داشته باشند. موسی خیابانی شخصاً این چاشنی‌ها را کنترل می‌کند.

کلاهی، مسئول برگزاری جلسات حزب جمهوری اسلامی بود، وی تکنسین برق هم هست و ضمناً کارهای فنی و برق حزب جمهوری اسلامی را هم به عهده می‌گیرد، فردی که توانسته در این مدت خودش را خوب جا بیاندازد و یک نیروی مؤمن، معتقد، وفادار، حزب‌اللهی معرفی بکند و یکی از کارهایش این است که کارت‌های دعوت را تنظیم کند، چون به هر حال انسان منظم و دقیقی هست. در کاراکترش هم دقت و نظم وجود داشت که بعدها من خودم هم دیدم.

کلاهی افراد را برای جلسه حزب جمهوری اسلامی که البته از هفته قبل برای بررسی مسائل گوناگون برنامه‌ریزی شده بود، دعوت می‌کند. به همین دلیل شماری از وزراء و نمایندگان مجلس و سران حزب جمهوری اسلامی برای بحث درباره تورم و گرانی جمع می‌شوند و چون بنی‌صدر هم تازه برکنار شده بود، در واقع دستور کار از بررسی مسئله تورم و گرانی به بررسی مسئله شرایط سیاسی‌اجتماعی و جایگزینی بنی‌صدر تبدیل می‌شود و سخنران اصلی هم آقای دکتر بهشتی بوده است. این در واقع فضای مقدماتی هست.

لازم هست اشاره بکنم که دو حادثه دیگر در این ایام اتفاق افتاد که در همان شب که ما در خانه مخفی و پایگاه خیابان عباسآباد بودیم، دل نگرانی داشتیم که این عملیات به این دلیل با مشکلی روبرو شود و این تجمع برگزار نشود. یکی کشته شدن مصطفی چمران فرمانده نیروهای چریکی در جبهه‌های جنگ بود، اگر اشتباه نکنم در دارخوین که مصادف بود با روز برکناری بنی‌صدر. [آیت‌الله] رفسنجانی هم در خاطراتش می‌گوید که روز خوب و خوش و شیرینی است برکناری بنی‌صدر، همه چیز به خوبی و خوشی برگزار شد، ولی خبر شهادت مصطفی چمران این حلاوت و شیرینی را از ما گرفت. به همین دلیل حکومت جمهوری اسلامی سعی می‌کند خبر کشته شدن دکتر مصطفی چمران را با کمی تأخیر بعد از عزل بنی‌صدر بدهد که ماجرای برکناری بنی‌صدر، قدرت بسیج‌کنندگی حزب‌الله و نیروهای وفادار به جمهوری اسلامی را کم نکند و این حادثه را سعی می‌کنند با یک یا دو روز تأخیر خبرش را به رسانه‌ها بدهند. اما حادثه مهم دیگری که یک روز قبل از این انفجار صورت می‌گیرد، انفجار در مسجد اباذر هست، واقع در خیابان اباذر در ۱۲ متری فلاح سابق، روز ششم تیرماه بعد از نماز ظهر، آقای خامنه‌ای که آن موقع نماینده [امام] خمینی در وزارت دفاع هست آنجا نماز جماعت می‌خواند و بعد از نماز جماعت طبق معمول سنت مساجد و نمازهای ظهر و عصر به پرسش و پاسخ و ایراد سخنرانی می‌پردازد. هنگام پرسش و پاسخ و ایراد سخنرانی یک ضبط صوتی را در مقابل تریبون و جلوی ایشان قرار می‌دهند و قرار داده می‌شود که این ضبط صوت منفجر می‌شود. به روایتی تماماً هم منفجر نمی‌شود، قسمتی از انفجار صورت می‌گیرد و انفجار ناقص بوده است و دست راست و بخشی از صورت و کتف را به شدت مجروح می‌کند و چون فاصله نزدیک بوده، آقای خامنه‌ای را به‌سرعت به بیمارستان بهارلو در میدان راه آهن و از آنجا به بیمارستان قلب با هلی‌کوپتر می‌برند. یک شوک بسیار بزرگی بوده است به حکومت، دل نگرانی که گفتم وجود داشت این بود که نکند در اثر ترور آقای خامنه‌ای این اجتماع در روز یک شنبه ۷تیر، ۹ شب ملغی و برگزار نشود و حکومت جمهوری اسلامی نسبت به تجمعات و عکس‌العمل‌های سازمان مجاهدین و یا گروه‌های مخالف و برگزاری چنین تجمعی احساس خطر بکند و جلویش را بگیرند. این یکی از مشکلاتی بود که تا آخرین لحظه دل نگرانی بود. تماس‌هایی مستقیم و غیرمستقیم گرفته می‌شد و تمام نیرو روی این گذاشته می‌شد که ببینند آیا اجتماع صورت می‌گیرد یا نه؟ که مجموعه اخبار و گزارش‌ها نشان داد که نه، حکومت هنوز آنچنان هوشیار نشده است.»