سخنرانیهای شهید بهشتی ۶
مراحل اساسی یک نهضت
به نام خدای جهان آفرین
خیلی خوشوقتم که پس از گذشت یک سال بار دیگر با شما دوستان در این سالن به گفتگو مینشینم .موضوع گفتگوی این سال همان طور که دوستان قبلا مطلع شدهاند، شناخت مراحل اساسی یک نهضت است. از آن جا که این موضوع، به حق در دستور روز جوانان هوشیار و آگاه و فعال قرار دارد، فکر میکنم آگاهی بیشتر و گفتگوی بیشتر در مورد آن، بسیار مناسب باشد و امیدوارم آنچه به صورت بحث بر شما دوستان عرضه میکنم و آنچه شما به صورت سؤال مطرح خواهید کرد، بتواند فکر ما را درباره رأس اساسی یک نهضت روشنتر کند. منظور ما از نهضت در بحث امشب، نهضتی است که ذهن شما با آن آشنا است، یعنی نهضت اجتماعی. آن قدر دوستان جوان شیفته نهضت اجتماعی هستند که وقتی ما میگوییم رأس اساسی یک نهضت، را که گفتیم فکرشان تا فرحزاد برود. بدانند منظور ما از نهضت چیست ؟
مرحله اول در یک نهضت اجتماعی، پیدایش یک ایده جدید و تازه است. یک ایده اجتماعی ممکن است کاملا جدید و بی سابقه باشد و ممکن است ایده سابقه داری باشد که سابقه تاریخی طولانی دارد.ولی به صورتی جدید و با نشان دادن کیفیت تطبیق این ایده سابقه دار، بر شرایط جدید زمانی و مکانی عرضه شود. تقریباً میتوان گفت که غالب ایدههای اجتماعی اعم از ایدههایی که رنگ دین داشته یا ایدههایی که ساخته و پرداخته فلسفه و فکر انسانی باشد، کم و بیش در تاریخ انسانیت سابقه دارند، به طوری که در عصر ما در انتظار یک ایده صددرصد نو نشستن چندان موجه به نظر نمیرسد. این است که در عصر ما و در شرایطی که ما در آن زندگی میکنیم منظور از ایده جدید و تازه غالبا همان شکل جدیدی از عرضه کردن یک ایده سابقه دار توأم با کوشش فکری تازه، برای یافتن راههای تطبیق و تحقق بخشیدن به این ایده، در یک منطقه یا در مجموع جهان ما است .
یک ایده ممکن است به وسیله یک فرد و یا به وسیله یک گروه عرضه بشود. باز باید عرض کنم که تجربه تاریخی نشان داده است که معمولا ایدههای بزرگ به نام شخص و فرد شناخته میشود. هنوز ما ایدهای که به حق، به عنوان یک فرد شناخته نشده و به صورت ایده یک گروه عرضه شده و جایی درجامعه بشری باز کرده باشد در میان ایدههای معروف اجتماعی نمیشناسیم و در عین حال ما نباید این مسأله را که ایده تاکنون و در حدود شناسایی ما، غالباً از ابتدا به وسیله یک شخص عرضه شده و بعد هم به نام همان شخص معروفیت پیدا کرده، در ما نباید این فکر را به وجود بیاورد که پدید آمدن یک ایده جدید، حتماً یک امر شخصی است و هیچ گاه نمیشود که در آینده، ایده جدیدی به وسیله یک گروه درجامعه از همان آغاز، عرضه شود.
مقایسه آینده به گذشته، استفاده از تجارب تاریخی برای اظهارنظر درباره آینده، ارزش محدودی دارد یعنی اینکه امروز هم در بسیاری از برخوردهای فکری میبینیم کسانی که واقعاً افراد هوشیار و با هوش و صاحب فکری هستند، به استناد اینکه در گذشته یعنی تا به امروز افکار نو غالباً به وسیله یک فرد درجامعه عرضه شده است و به نام آن فرد شناخته شده است و این را به صورت یک اصل کلی برای جامعه بشری عرضه کرده به طوری که در آینده هم حتماً چنین خواهد بود، یک نوع استنباط غیر منطقی به نظر میرسد. میتوان گفت تا آنجا که ما میتوانیم آینده را بر اساس گذشته پیش بینی کنیم به احتمال قوی در آینده نیز ایدههای نو به وسیله افراد عرضه خواهد شد ولی هیچ گاه نمیتوانیم امکان قابل توجه عرضه ایده جدید را به وسیله گروهها در آینده نادیده بگیریم و بگوییم اصلا چنین چیزی در آینده ممکن نیست و خلاف قاعده و عقل در جامعه انسانی به شمار میرود.
ایده تازه و جدیدی که عرضه میشود، بدون شک با شرایط زمان و مکان پیوند و ارتباطی دارد. یعنی شرایط زمانی و مکانی با ایدهای که عرضه میشود، صددرصد بیگانه نمیتوانند باشند. یک ایده جدید ممکن است معلول شرایط زمان و مکان خودش باشد یا ممکن است سرچشمه ایده جدید غیر از شرایط زمان و مکان باشد، اما ایدهای که میآید از سرچشمه ایدهاش متناسب با شرایط زمان و مکان منشأت میگیرد، این بحث جداگانهای است. به عبارت دیگر مثلا کسانی که معتقد به وحی هستند و وحی الهی را یکی از سرچشمههای پیدایش ایدههای جدید در میان جامعه بشری میدانند، از نظر آنها وحی یک سرچشمه مستقل است، ولی ایدهای که از این سرچشمه تراوش میکند، ایده ایست متناسب با شرایط زمان و مکان. از طرف دیگر ما هرگز نمیتوانیم تاثیر شرایط زمان و مکان را در پیدایش ایدههای مترقی وپیروز صددرصد بشناسیم. چرا؟ برای اینکه بطور مسلم برحسب بررسی تاریخ میبینیم در شرایط مساوی زمان و مکان گاهی دو ایده متضاد به وسیله دو متفکر عرضه شده است. اگر قرار بود ایدههایی که از افکار تراوش میکند صرفاً تابع شرایط زمان و مکان بود و شخص صاحب ایده و خصوصیات او نقش موثری در به وجود آمدن یک ایده نداشته باشد، پس در شرایط محیطی عمومیو مساوی از فکر دو نفرمتفکر قوی باید ایدههای مشابهی تراوش کند. این نشان میدهد که شرایط زمانی و مکانی خارجی ممکن است روی دو فکر تاثیر متضاد بگذارد. مثلا ممکن است بر روی فکر یک اندیشمند تاثیر بگذارد و از او مارکسیسم تراوش کند، و روی فکر اندیشمند دیگری در همان محیط مشابه افکار ضد مارکسیسم از او تراوش کند - همین طور که برای دوستانی که با جریان مارکسیسم آشنا هستند این مطلب روشن است که چگونه در خو آلمان در عصر مارکس در منطقه راینز آراء دیگری با سر و صدا و حتی در آغاز کار پر سرو صداتر از ایده مارکس منتشر شد. ما بخواهیم از ایدههای بزرگ پرتو و انعکاسی از شرایط خیلی خصوصی پیش پا افتاده اشخاص بشناسیم خیلی قیمت آنها را پایین آوردهایم، در شرایط عمومیمساوی است که ایدههای متضاد از صاحبان افکار و استعدادهای برجسته تراوش و تجلی کرده و پیداشده و این به ما نشان میدهد که به هر حال منش فرد و استعدادهای انسانی او در پیدایش ایدههای اجتماعی نقشی بسیار قابل توجهی دارد. نتیجه اینکه یک ایده اجتماعی نو، کم و بیش با شرایط زمانی ومکانی خودش مربوط است، حتی ایدههای اجتماعی که صاحبان آن ایدهها، پیدایش آن ایده را به سرچشمه دیگری غیر از شرایط زمان و مکان مستند معرفی و وابسته کردهاند مثل صاحبان ایدههای وحی و متکی به وحی از داشتن مناسبات و هماهنگیهای کامل یا نیمه کامل با شرایط زمان و مکان لازم نیست محروم بماند، و اینکه بهرحال حتما در مواردی که ایدهها تحت تاثیر شرایط زمان و مکان از سرچشمه فکر یک انسان تراوش میکند نقش استعدادهای انسانی شخص و صاحبان ایده در پیدایش یک ایده نقش بسیار موثری است که نباید از آن غفلت کرد. ایده جدیدی که به وسیله یک فرد در جامعه و در محیط عرضه میشود، به شرطی میتواند در آن محیط جا باز کند که از پیروزی و موفقیت برخوردار گردد، که آن ایده برای تبیین مسائل اساسی روز قدرت کافی داشته باشد. ایدهای که نتواند از عهده تبیین مسائل اساسی که، بشود با آن دست به گریبان شد برآید، معمولا از پیروزی قابل توجهی برخوردار نمیشود یا حتی ممکن است در آغاز زرق و برقی داشته باشد، اما بزودی از پای در میآید. ایده حق ایدهای است، که باید پیش رود و شایسته پیش رفتن است، سرانجام پیروز میشود و ایده باطل، ایدهای که فقط با آب و رنگ توانسته است مدتی کوتاه افکار را بفریبد، جز یک هیاهوی موقت از او ساخته نیست. بنابراین بدون شک یکی از شرایط اساسی، یا حتی میتوانم بگویم شرط اساسی موفقیت یک ایده جدید و پیشرفت او در هماهنگی او با شرایط زمان و مکان، هماهنگی حلال و تبیین کننده است، نه هماهنگی تسلیم کنند، و باید ما همواره در تاریخ و بررسی تام ایدهها اعم از ایدههای متکی به وحی یا ایدههای انسانی و بشری از این نکته غافل نمانیم. پس از آنکه ایدهای در مغزی بسته شد و به صورتی عرضه شد، عرضه آن ایده ممکن است به چند صورت باشد. گاهی هم شرایط زمان و مکان اجازه عرضه علنی و همگانی را از آغاز کار نمیدهد، یعنی عرضه علنی و همگانی ایده در آغاز کار غلط و موجب شکست است. در این مورد است که نخستین مرحله و نخستین دوره یک نهضت عرضه کردن سری ایده جدید در افرادی است که همگی امیدی به آنها میرود. دوره عرضه کردن سری ایده جدید در بسیاری از نهضتهای بزرگ جامعه انسانی قابل باز شناختن است. در اسلام، پیغمبر اسلام بر حسب آنچه ما در تاریخ اسلامیمیشناسیم در سه سال اول، ایده اسلام را بر افرادی عرضه میکرد که کم و بیش به آنها امیدگرایش داشت. پس از گذشت ۳ سال، پس از آنکه میتوانست چند نفر را با تماسهای شخصی و عرضه شخصی و سری به اسلام جلب کند آن وقت نوبت به عرضه عمومیو علنی رسید. در این دوره عرضه سری یک ایده جدید گاهی اوقات آن قدر محیط خفقان آورد، آن قدر محیط سخت و شرایط نامساعد ایجاد کرد که حتما با وجود سری بودن عرضه یک ایده جدید، باز قدرتهای شومیکه بر محیط مسلط هستند، صاحب ایده و گرویندگان نخستین را راحت و آرام نمیگذارند. به خصوص در محیطهای عقب ماندهای که قدرتهای خودکامه به زمام امور را به دست دارند. یک ایده مترقی میترسند و تمام نیروهایشان را به کار میبرند تا یک نهضت را در همان نطفه خفه کنند و از بین ببرند. باز در نهضت اسلام ما به این واقعیت برخورد میکنیم، در منابع تاریخی - اسلامیگفته میشود که در همان سه سال اول محمد (ص) و خدیجه(س) و علی( ع( برای نماز گذاردن اطراف مکه میرفتند و آنجا پنهانی نماز میگذاردند. پس از آنکه چند مسلمان دیگر بر آنها اضافه شد آنها هم میرفتند به اطراف مکه. چون مکه، شهر کوچکی است که هنوز هم از اطراف به کوههای کم و بیش بلند محصوره، میرفتند در درههای این کوهستانها، جایی پنهانی نماز بگذارند، ابن اثیر نقل میکند که در یکی از روزهایی که سعد ابن ابی وقاص و چند مسلمان دیگر در یک درهای مشغول نماز گذاردن بودند، ابوسفیان و چند مخالف سرشناس پیغمبردر مکه، از آنجا رد میشدند، دیدند اینها دارند عبادتی میگذارند، شروع کردند به تماشا کردن اینها ومسخره و اذیت کردن و شکنجه و آزار روحی و ملامت. خوب اینها هم بی اعتنا نمازشان را ادامه میدادند، بالاخره شروع کردند به سنگ پراندن و دیدند با حرف نتوانستند اینان را ناراحت بکنند، شروع کردند به اذیت عملی. آن قدر اینها را اذیت کردند که زد و خوردی در گرفت و با اینکه در آن مرحله محمد( ص ) قدغن کرده بود که برخوردهای تند با مخالفان اسلام شروع نشود، کار به جایی رسید که سعد برای دفاع از خودش از یک استخوان شتر که آنجا بود، برداشت و پرتاب کرد به یکی از مخالفین، وکله وی را شکست و با آمدن خون از کله او، مخالفین دیدند کم کم کار بیخ پیدا میکند بالاخره راهشان راکشیدند و رفتند.
گاهی در مراحل نخستین یک نهضت با وجود آنکه هنوز دعوت سری است، با این حال پیروان یک نهضت به چنین مشکلاتی که حتی از این سختتر برخورد میکنند. به هر حال نوبت به دعوت علنی میرسد و مادام که عرضه ایده به صورت همگانی و علنی در نیاید، نمیتوان گفت نهضتی واقعاً شروع شده است. بنابراین مرحله اساسی و نخستین یک نهضت، پیدایش ایده جدید و عرضه کردن علنی آن بردیگران است .
مرحله دوم: مرحله دوم به وجود آمدن هستهای از افراد مومن به این ایده است. یک هسته باایمان ودر عین حال فعال و سازنده و کوشا. ایجاد یک چنین هستهای معمولا به دو طریق انجام میگیرد؛ از راه جلب افراد آماده و افکار آماده، با عرضه کردن علنی ایده جدید. دو داستان از تاریخ اسلام به دین مطلب کمک میکند، زمانی که محمد (ص) دعوت را علنی کرد، کسانی از فاصلههای نسبتاً دور به گوششان میخورد که محمد(ص) دعوت جدیدی دارد، شعارهایی از این دعوت جدید را هم میشنیدند، این شعارها آن قدر گیرایی و جاذبه داشت که آنها را به کانون نهضت - مکه - میکشاند و شروع میکردند به بحث کردن، کنجکاوی کردن و کاوشگران، میخواستند ببینند این ایده جدید که محمد(ص) عرضه میکند چیست ؟ ولی اتکا به افرادی که از این راه، جذب ایده جدید میشوند صحیح به نظر نمیرسد.کوشش صاحب آن ایده و نخستین یاران او، برای تماسهای شخصی با افرادی که کم و بیش دارای استعداد و تمایل به نظر میرسند یکی از راههای بسیار موثر برای جلب افراد راغب برای تشکیل این هسته نخستین است. من شخصاً براساس تجاربی که در تلاشهای کم و بیش شخصی خود دارم، مخصوصاً این تجربه را مکرر داشتهام که همکاران با ایمان به درد بخور، آن قدر که از راه برخوردهای شخصی با نفوذ شناخته میشوند و جمع میشوند، از راه دعوتهای عمومیو سر و صداهای همه گیر جذب نمیشوند. حالا از اول، تاریخ نهضتهای دیگر را مطالعه کنید، در نهضتهای بزرگ و اساسی یاران صدیقی که هسته مرکزی را تشکیل دادهاند، بعضیشان از راه اول، یعنی از راه دعوت عمومیبوده است ولی بیشتر افراد جذب شده از راه دوم، یعنی از راه تماسهای خصوصی و شخصی به نهضت جلب شدهاند. مسأله مهم این است دوستان، در این هسته اصلی و در عناصر تشکیل دهنده این هسته اصلی، باید تا آنجا که میسر است دقیق و حتی سخت گیر بود. من، خود از نزدیک ناظر بودهام که چگونه در یک حرکت اجتماعی، در یافتن این عناصر تشکیل دهنده هسته اصلی، گذشت و اغماض بیش از اندازه و تباه کننده و مخربی اعمال میشود و چگونه از این راه، خائنان و عمال نیروهای مخالف رخنه میکردند.عناصری در هسته اصلی رخنه میکردند که اینها به راستی چوب لای چرخ یک جنبش بودند. برحسب بررسی تاریخی و باز برحسب تجارب مختصری که من دارم به این نتیجه رسیده ام که، هسته اصلی جنبش باید از عناصر آب دیده شناخته شده محک زده شده به درد بخور با ایمان سازنده به وجود بیاید.دوستان عزیز، اتفاقاً مشخصات عمومیعناصر هسته اصلی، در مرحله بعدی که مرحله توسعه یک نهضت است، نقش تعیین کنندهای دارد که، هرگز نباید از آن غافل ماند، برای آنکه در مرحله بعدی که به او میرسیدم، به همان اندازه که خود یک ایده و ارزشهای او، خود یک ایده و نکتههای کششدار وجاذب او، خود یک ایده و نقطههای قوت و درخشنده او در جذب نیروهای عمومیموثر است .مشخصات فردی، گروهی، فکری، عملی و عمومیانسانی عناصر تشکیل دهنده هسته اصلی به همان اندازه یا گاهی بیشتر در جلب نیروها و اعتماد آنها به یک نهضت تاثیر دارد. خیال باف نباشیم، فکر نکنیم که یک ایده بسیار عالی، خودش مغناطیس نیرومندی است که میتواند تمام نیروهای لازم برای به وجود آوردن یک جنبش اساسی را متمرکز کند و جلب و جذب کند. این خیال بافی است. واقع بینی برحسب تجربه، چه در تاریخ و چه در عصر خودمان، نشان میدهد که، خصوصیات افراد، روحیات افراد، صفات مختلف افراد، افراد هسته اصلی، عامل بسیار موثری در جلب اعتماد و مهمتر از آن در نگاه داشت اعتماد دیگران، به یک نهضت است. اجازه بدهید مثال کم بزنم، چون اگر بخواهم مثال بزنم، وقت زیادی گرفته میشود و فکر میکنم ذهن شما دوستان کما بیش با مثالهای تاریخی گوناگون آشنا باشد و مثالهایی را نیز در زندگی شخصیتان تجربه کرده باشید، ولی به صورت اصل کلی باز عرض میکنم، در تشکیل هسته اصلی و راه دادن عناصر نو به هسته اصلی باید با چشم باز و با هوشیاری و تا آنجایی که ممکن است با دقت و سخت گیری عمل کرد.
مرحله سوم :قبل از اینکه مرحله سوم را بیان کنم در اینجا مناسب دیدم که به کار این هسته اصلی اشارهای بکنم؛ وظائف اساسی آنها به طور خلاصه عبارتند از:
۱ ـ جستجوی افراد و گروههای جدید که، با پیوستن آنها حد نصاب لازم از نیروهای فکری و اجرائی برای شروع مرحله سوم بدست آید.
۱ ـ کاوش درباره نقطه شروع و انتخاب مناسبترین محل و واحد مکانی و اجتماعی برای پیاده کردن و تحقق بخشیدن به ایده جدید.
۳ ـ تحقیق درباره جزئیات نقشه مربوط به پیاده کردن ایده جدید براساس دو بند ۱ و ۲.
در توضیح این مطلب عرض کنم، گاهی اوقات که با دوستان صحبت از یک حرکت اجتماعی میشود، میگویند که؛ نقشه شما برای پیاده کردن این ایده چیست؟ جزئیات این نقشه را برای ما بگو.من به این دوستان باید عرض کنم، هرکس در مرحله اول عرضه کردن ایده جدید، سراغ نقشه کامل و مفصل و تفصیلی نشان دهنده جزئیات اجرا و تطبیق این ایده بر محیط باشد، ساده لوح است، برای اینکه جزئیات و تفاصیل نقشه پیاده کردن یک ایده، به مقدار زیاد تابع شرایط خصوصی و منطقهای است که باید این ایده در آن برای بار اول پیاده شود. تابع زمانی است که، به ما این فرصت را میدهد که، نمیگویم ما فرصت طلب و در انتظار فرصت باشیم، ولی بالاخره باید هر بذری که کاشته میشود یک دورهای را بگذراند تا دوران رشد و نمو شایسته او و دوران بهره گیری و برگیری از او فرا رسد، ما هرگز نمیتوانیم از اول، نقشه تفصیلی پیاده کردن این ایده، و تحقق بخشیدن به آن را برای چندین سال بعد، در محیط نشناختهای که هنوز نمیدانیم کجا پیاده خواهد شد، بیان کنیم. اگر کسی سراغ این جزئیات را میگیرد، به او بگویید برادر دنیا متحرکتر و شرایط مکانی و زمانی متنوع تر از آن است که تو پنداشتهای. کار یک ایده نو در آغاز، عرضه کردن کلیات و ملاکهای کلی است تا قدرت ترسیم صحیح نقشه تفصیلی را در آینده به دست خودش، به مسئولین آن بحث بدهد.
شما اگر نزدیک ترین نهضتهای اجتماعی به زمان ما را مطالعه کنید، میبینید هرگز، در مجموعه نوشتهها و گفتههای عرضه کننده اهل ایده، نشانه ای و اثری از نقشههای تفصیلی مربوط به پیاده کردن آن ایده دیده نمیشود. و باز تکرار میکنم اصلا متفکری که این کار را بکند به نظر من از همان اول بایدفاتحه اش را خواند، برای اینکه، این آقا خیال باف است و خیال میکند میتواند بشیند همه کلیات و تمام جزئیات را بگوید، بعد هم دیگران میآیند این نقشه تفصیلی آقا را که در عالم خیال پرورده، بادست بوسی و پابوسی میگیرند و بعد هم با قدرت خودشان پیاده میکنند.
اتفاقاً یک آقایی چند وقت پیش آمده بود هامبورگ، قبلا دست به کاری زده بود شکست خورده بود،یک کار معمولی، یک کار عادی. گفتم آقا شما کجا آمدید؟ گفت هیچی من آمده ام اینجا که فعالیت بکنم .گفتم چرا آنجا کار را تمام نکردی؟ گفت، حقیقتش، این است آنجا با همکارانمان نتوانستیم کار بکنیم وکارمان از پیش نرفت و اختلاف پیدا کردیم و آمدیم اینجا. گفتم حالا چکار میخواهی اینجا بکنی؟ گفت :هیچ من به فکر این هستم که یک زمینه مناسبی پیدا بکنم و فلان واحد تربیتی را ایجاد بکنم. گفتم خوب این واحد تربیتی که شما میخواهید ایجاد بکنید خودتان چقدر حاضرید براش کار بکنید؟ گفت: فلانی، من اورگانیزاتور خیلی خوبی هستم و ایده دهنده خیلی خوبی هستم ولی مرد عمل نیستم. من یک ایدههای پخته عالی دارم با تمام تفاصیل دست شما میدهم شما اجرا کنید، گفتم خدا پدر تو را بیامرزد ما از این ایده بخشها خیلی دیدیم در زمان خودمان و دیگر احتیاجی به اینکه یکی به شماره آنها بیافزاییم نداریم. خداحافظ. یادم باز میآید به اینکه یک آقای دیگری برای ایجاد یک واحدی، برای یک کار جدیدی رفته بود آمریکا، این آقا سه ماه هم امریکا نمانده بود و از قرار، انگلیسی هم خوب نمیدانست، چند کلمهای میدانست، بعد برگشته بود، هنگام عزیمت، درهامبورگ ایشان را دیدیم، در برگشتن هم ایشان را دیدیم. در برگشتن، به او گفتیم شما رفتید چکار کردید، این همه پول خرج کردید، و آن هم ازبیت المال. بگو ببینیم چکار کردید در این مسافرت. گفت: آقا من خیلی کار کردم؛ کادر جمع آوری کردم، گفتم؛ از کجا؟ گفت؛ از اتحادیه دانشجویان، ۱۵۰۰ آدرس گرفتم. گفتم با نامه هم میتوانستید بگیرید، دیگر این مسافرت پرخرج نمیخواست. گفت: بله علاوه بر این، فلان چیز را هم مربوط به فلان حادثه، فلان ورقه، بیانیه را منتشر کردم، گفتم؛ این را هم از ایران میتوانستی انجام دهی. گفت، نه آقا علاوه براین، من حالا که برگشتهام تفاصیل فعالیت مربوط به تمام آمریکا را را روی کاغذ آوردم به طوری که، هر فردی بعد از من بخواهد آنجا برود دیگر راهش کاملا صاف است، زود شروع میکند به کار. این آدم کودن نبود، حقه باز بود، اما در این حرفش حقه بازی نمیکرد، واقعاً باورش آمده بود که، این آقا آن قدر نابغه است که سر ماه رفته آمریکا با ندانستن زبان انگلیسی و با مسافرت فقط به سه شهر، نقشه کار و فعالیت دریک میدان وسیع را با تمام جزئیاتش چنان تنظیم کرده که دیگر نفر بعدی، برایش مثل آب خوردن است فقط باید آنجا برود دست به کار بشود. وای بر آنکه و بر آن وقت که، ما در موقع طرح ایده و در مرحله اول، چنین انتظاری داشته باشیم. این کار، کار گروه متشکل هسته اصلی نهضت است که در مرحله دوم باید تلاش دسته جمعی علمیتحقیقی همراه با هوشیاری و واقع بینی برای شناخت شرایط زمان و مکان عصر خودشان سعی بکنند و مناسب ترین منطقه را برای نقطه شروع در اجرا و تحقق بخشیدن انتخاب کنند. یعنی مرحله اجرایی را که مرحله سوم است، پیدا کنند و همانها باید نقشه اجرایی را تنظیم کنند. از خواص مهم این مرحله دوم برخوردها و اصطکاکهای فکری، قلمی، گفتاری است که گاهی هم به راستی وقت گیر است. باز هم من همین طور با اشاره میگویم و رد میشوم. اگر دوستان تاریخ همان نهضتهای عصرجدید را مطالعه کنند، میبینند که در این مرحله دوم، مقدار قابل توجهی از نیروی عرضه کننده ایده و همکاران در هسته اصلی حرف درگیریهای قلمی، درگیرهای بیانی و گفتاری و فکری، بادیگران و با مخالفین یا با ایادی نیروهای مخالف شده است. به همین جهت هسته اصلی نهضت درمرحله دوم به طور عادی باید این مطلب را پیش بینی کنید تا نیروی لازم برای این اصطکاکهای فکری وقلمی و گفتاری پیش بینی شود و سرمایه گذاری گردد.
مرحله سوم :
مرحله سوم مرحله ورود به عمل و اجرا و شروع به کار و فعالیت پی گیر برای تحقق بخشیدن به این ایده است. آغاز این کار از مناسبترین منطقهای است که در مرحله قبل برای شروع کار معین شده است .این مرحله از مراحل بسیار خطرناک و حساس یک نهضت میباشد. باز هم با توجه به بررسیهای تاریخی و تجارب، نظر من این است که در این مرحله باید کار شروع کنندگان نهضت باتوجه به اصول زیر تنظیم بشود:
۱ ـ رسیدن افراد و نیروها به حدنصاب و پیوستگی تشکیلاتی توام با انضباط تشکیلاتی .
گروههایی را که از نظر فکری، از نظر حیثیتی، از نظر عده، قابل ذکر و قابل توجه بودند را میشناسم که اینها پیرامون یک ایده و حتی یک ایدئولوژی دور هم جمع شدند اما، این دور هم جمع شدن، دیمی و خودمانی بود و تشکیلاتی، سازمانی و تواءم با انظباط تشکیلاتی نبود. از یکی از افرادی که در یکی از این گروهها کار میکرد سوال کردم که شما چرا در همین موقع و در همین مرحله از تشکیلاتتان شروع به سروسامان دادن به نیروهاتان و انضباط تشکیلاتی نکردید؟ میدانید چه گفت؟ گفت: ما ترسیدیم، حالا اگر بخواهیم دست به این کار بزنیم سرمقامها دعوا درگیرد. خوب این چه بهتر که فعلا تا آنجا که میشود به صورت رفاقت کار بکنیم تا کم کم وقتی نوبت تمام گرفتن میرسد خوب آن موقع حسابها را تصفیه کنیم .من بهش گفتم : رفیق من، میدانید چرا این قدر شکست خوردید و از میدان در رفتید، برای اینکه شمانمی دانستید شتر سواری دولا دولا نمیشود. درگیری با قدرتها، دوستان منضبط و تشکیلات میخواهد.بیایید شما دوستان که، عموماً از ایران و از هموطنان من هستید، اهل هر مسلکی هستید، بیایید از این درویش مسلکی، در برابر اصل مهم تشکیلات و انضباط تشکیلاتی دست برداریم. بیایید واقعاً برای صدمین بار نمیدانم، برای چندمین بار دو مرتبه پایمان در این چاله بی اعتنایی به نقش فعال و مؤثر تشکیلات و انظباط تشکیلاتی از همان آغاز کار نرود. چقدر باید، ما چوب بی اعتنایی به این مطلب را بخوریم ؟ چقدر از نیروهامان هدر برود؟
بنابراین اصل اول، این است که شروع در این مرحله پس از رشد عملی و فکری کار تشکیلاتی درهسته اصلی و توأم با انظباط تشکیلاتی باشد.
۲ ـ داشتن کادر رهبری کافی
کسانی که میخواهند رهبران را در این مرحله سوم تربیت کنند، به آنها این پیام تجربی را میفرستم که دوستان، مرحله سوم مرحله خطرناکی است، بدون داشتن رهبری ورزیده، دست زدن به مرحله سوم که مرحله درگیری عملی با قدرتهای مخالف است، قمار با سرمایه یک نهضت است. باید قبل از دست زدن به مرحله سوم یعنی شروع عملی در یک نقطه برای پیاده کردن یک ایده واجد کادر رهبری لایق باشد.
۳ ـ رسیدن نیروهای درگیر شونده به حد نصاب
دوستان ! درست است که یک مرد جنگی به ز یک دست مرد، درست است که واقعاً یک فرد با ایمان ،یک هسته مومن به یک ایده و متشکل، خیلی ارزنده است. ولی در اصطکاکها باید تا حدودی واقع بین بود. قرآن فرمولی از حدنصاب و از حساب و کتاب در کار بردن را برای اصطکاک عملی و درگیری در دوران نهضت اسلام را چه لطیف بیان میکند. در یکی از دورههای نهضت اسلام، حدنصاب برای درگیری عملی این بود که گروه به هم پیوسته مسلمانان مومن باید تا با ۱۰ برابر نیروی خودشان درگیرشوند. یعنی اگر گروه اینها ۲۰ نفر بود و گروه مخالف ۲۰۰ نفر بود، اینها باید ۲۰ نفری با آن ۲۰۰ نفر درگیر شوند. در مرحله دیگر، این قانون نقض شد و قانون جدید آمد، حد نصاب برای لزوم و ضرورت درگیری به ۲ برابر تقلیل یافت. یک گروه از مسلمانان مومن در آن شرایط دیگر، بر آنها لازم بود با گروهی که با ۲برابر آنها نیرو داشت درگیر شوند. چرا؟ برای اینکه شرایط اجتماعی مبارزه و درگیری در این دو مرحله فرق کرده بود. فرق را من در مرحله پنجم توضیح خواهم داد. مطلب را اینجا به این جهت نقل کردم که ملاحظه کنید در نهضت اسلام برای درگیری حساب و کتاب هست. به صرف اینکه ما که ایمان کامل داریم، یک گروه مومن باایمان هستیم، انظباط هم داریم، تشکیلات هم داریم، بنابراین میرویم به میدان .این کار خلاف سنتهای جاودانی این جهان است .
اصل چهارم، آمادگی برای حل مسائلی که در صورت پیروزی احتمالی یا شکست احتمالی پیش خواهد آمد. توجه کنید. معمولا در یک درگیری اجتماعی پیش بینی پیروزی قطعی گمان میکنم میسر نیست. احتمال شکست هست، احتمال پیروزی هم هست. گروههای درگیر شونده باید قبل از دست زدن به این درگیری برای هر دو صورت و هر دو آینده احتمالی قبلا نقشه داشته باشند، یک نقشه کلی ،یعنی فکری کرده باشند. یعنی ولو فکری که در آن موقع قابل تطبیق و تصدیق باشد. یعنی یکی بر فرض پیروزی و یکی بر فرض شکست. در یکی از مبارزات نیمه دیمیو غیرمتشکل دورههای اخیر به یکی ازکسانی که در کادر فرماندهی و رهبری گروهی قرار داشت گفتم آقا شما الان با یک نیروی مخالفی درگیر هستید، گفت بلی. تاکتیکی هم دارید، گفت: بله؛ گفتم خوب، ما الان در برابر سه حالت قرار داریم، یک حالت اینکه این درگیری تا مدتی طول بکشد، به همین شکل. شما برای این حالت آماده هستید، افرادی دارید، مشاورینی دارید، تاکتیکهایی انتخاب کرده اید، تجربههایی اندوخته اید. بسیار خوب، معقول .ولی همیشه که وضع این جور ادامه پیدا نمیکند، دو فرض دیگر هم در پیش است ;
یکی فرض پیروزی نهایی و از میدان به در کردن حریف، یکی هم فرض شکست نهایی و ضربت قاطع. برای این دو فرض چکار کردهای ؟ آدمی بود که به واقع فکر اساسی نکرده بود. گفتم این را نمیگویند مبارزه. کادر رهبری یک نهضت مبارز باید برای برخورد احتمالی با پیروزی، پس از هر درگیری، فکر اساسی و پیش بینی کافی کرده باشد. یک خطر بزرگ که در این مرحله نهضتها را تهدید میکند، چیزی است به نام فرصتهای تاریخی زودگذر. در اینکه بعضی از حوادث تاریخی راه عمل را برای یک نهضت کم و بیش هموارتر میکند شکی نیست. اتفاقاً بعضی از نهضتهای قرن اخیر از همین فرصتها برای شروع فعال و در دست گرفتن قدرت در یک منطقه استفاده کرده اند. اما آن گروه رهبری که در برابر فرصتهای تاریخی محاسبه لازم را انجام نمیدهند، به نظر من، گروه رهبری لایقی نیستند.معمولا این سوال مطرح شده است که رهبر که از آسمان برایمان نمیاندازند پایین، در مدرسه و درکتابخانه هم کسی رهبر نمیشود، رهبری و آشنایی به فنون رهبری در میدان عمل نصیب آدمی میشود.پس بالاخره باید جایی دست به عمل زد تا قدرت رهبری به دست بیاید. در اینجا باید عرض کنم تاریخ گذشته تا زمان امروز ما، یک کلید حل برای این مشکل به دست داده است. کلید حلی که تا به امروز هم ارزش و قدرت خودش را حفظ کرده است و آن این که؛ پس از آنکه نهضت در مرحله سوم خواست دست به کار بشود. باید با در نظر گرفتن اصولی که عرض کردم به اتفاقها و برخوردهای آزمایشی دست بزند، نیروهای مخالف را در یک جای حساس به وسیله یک جناح کوچک از نیروهای خودش یک قلقلک بدهد ببیند چه عکس العملی نشان میدهند. ممکن است در این قلقلک دادن، این گروه ضربتی گرفتار و به کلی نابود بشوند. ولی برای آزموده شدن در اصطکاک با قدرتهای مخالف باید چنین قربانیانی داد. هوشیاری کادر رهبری در این است که این گروه ضربتی را طوری انتخاب کند که به دام افتادن آنها منجر به دام افتادن تمام آن سرمایه نهضت نشود. اگر دوستان با کلمه سریه و غزوه - غزوات و سرایا در تاریخ اسلام آشنا باشند، معمولا در کتابها این طور مینویسند که غزوه عبارت است از اصطکاک جنگی پیغمبر با مخالفین، اصطکاک جنگی مسلمانان و مخالفین، که پیغمبر هم در آن اصطکاک حضور داشته است. و سریه عبارت است از اصطکاکهای جنگی مسلمانها و مخالفین بدون فرماندهی پیغمبر.حقیقت این است که سریه از نظر لغت عربی معنی اصلیش این نیست. حتماً این کلمه سریه و غزوه درزبان عربی قبل از پیغمبر هم بوده است. سریه عبارت بود از، گروههای ضربتی آزمایشی که پیغمبر دردوران درگیری مسلح با نیروهای مخالف عصر خودش، به سمت یک نیروی مخالف میفرستاد تا ببیندحریف چقدر نیرو دارد، چه عکس العملی نشان میدهد و ضمناً میخواست با این عمل، آزمایشی هم روی آمادگیهای نیروهای خودش بکند. یعنی با فرستادن یک نیروی گروه ضربتی محمد(ص) دو عمل انجام میداد، یکی حریف را میآزمود، یکی خود مسلمانها را آزمایش میکرد. فکر میکنم این تاکتیک در عصر ما هنوز ارزش فراوان خودش را حفظ کرده است. برخوردها و اصطکاکهای عملی غیرقاطع وآزمایشی در میدانهای برخورد سیاسی یا در میدان برخوردهای مسلح اگر نوبت آن فرا رسیده باشد، میتواند کادر رهبری را دریافتن، شناساییها و آگاهیهای کافی ورزیده کند.
باز در بررسی نهضتهایی که من کم و بیش از تاریخ سرگذشت آنها در کشورهای گروه سوم آگاهی دارم گاهی از رهبران، درست عکس این دیده شده است. این نکته را عرض بکنم، یکی از تاکتیکهایی که در این مرحله باید به کاربرد اینکه، نهضت همواره در باطن نیروی خودش را زیاد بکند و سعی کند که نیروهای مخالف از این افزایش نیروی نهضت آگاهی دقیقی به دست نیاورند و همواره نیروهای نهضت کننده را کمتر از آن چه هست بشناسند، این یکی از تاکتیکها است. از بررسی عده ای از نهضتهایی که در دنیای سوم در این قرون اخیر رخ داده و من کمابیش از سرگذشت آنها آگاه هستم و مطالعه کردهام، گاه درست عکس این دیده میشود. یعنی کادر رهبری از فرصتی مناسب استفاده میکنند و با به وجودآوردن یک صحنه تند، متکی به هیجان و احساسات، نیروی کاذب و قدرتی کاذب از خودش به حریف نشان میدهد و حریف را برای زودتر به زانو درآوردن این نهضت مصممتر میکند. به همین جهت توجه به این نکتهها در جنبشهایی که از این به بعد با همت و رهبری خود شماها به وجود میآید. فکر میکنم ارزش فراوان داشته باشد. به هر حال مرحله سوم، شروع تلاش قاطع برای تحقق بخشیدن به یک ایده درخارج است، اگر موفقیت نصیب نهضت بشود، نهضت باید به مرحله چهارم قدم گذارد و مرحله چهارم عبارت است از: استقرار در منطقه شروع و در دست گرفتن قدرت در آن منطقه و در مرحله چهارم نهضت کارهای اساسی زیر را بر عهده دارد؛
الف - استیلای کامل بر منطقه ای که بر آن تسلط یافته است، طوری که از خطر جناحهای مخالف داخلی دیگر بیمناک نباشد. بعضی از نهضتها پس از قدرت یافتن توجهی به خطر جناحهای داخلی مخالف سرکوب شده مغلوب، نمیکنند و قبل از آن که نیروی کافی برای تصفیه محیط از این جناحها مطرح کنند، دست به کارهای بعدی میزنند و با غفلت از این خطر میبینید، در اثناء کار حتی پس از دردست گرفتن قدرت، جناحهای مخالف داخلی موفق میشوند نهضت را دوباره به زانو درآورند.
ب - کسب قدرت کافی برای مقابله با قدرتهای مخالف خارجی و دفاع از ضد نهضت و جامعه نوبنیادی که براساس نهضت به وجود آمده است .
ج - شروع به سازندگی در کارهای اثباتی برای ساختن جامعهای که برای تحقق آن میکوشیدیم، دراین مرحله، دوستان باز برحسب بررسیهای تاریخی و کم و بیش تجربه، توجه به یک نکته لازم است وآن این که؛ در مرحله چهارم و مخصوصاً جناح سازنده در مرحله چهارم گاهی باید کادر رهبری تغییر کند، اینکه رهبران، کسانی که از اول نهضتی را شروع کردند، اصرار داشته باشند که تا زندهاند همچنان در مقام رهبری باقی بمانند، از خطرهای یک نهضت است. چون سازندگی احتیاج به یک سلسله مطالعات ، بررسیها، روحیه و حتی محاسبات دارد. که، غالباً اسلوبش و سبکش با طرز کار در مراحل قبلی تفاوت دارد. بنابراین در مرحله سازندگی نهضتهای آینده خوب است کسانی که زحمت و شروع و رهبری یک نهضت را تا این مرحله به عهده دارند از قبل، خودشان را آماده کرده باشند که اگر به راستی صلاح نهضت ایجاد میکند، رهبری سازنده را به گروه شایسته تری برای این مرحله بسپارند. خطر اساسی در این مرحله اتفاقاً همین جنگ بر سر قدرتها است که من تاکنون، تا آنجا که الان به خاطر دارم، نهضتی را که از این خطرمصون مانده باشد، یعنی این خطر سراغش نیامده باشد، نمیشناسم، منتها نهضتهای پیروز از این خطرها به سلامت جستهاند. نهضتهای ملی و میهنی وظیفهاش در این مرحله چهارم پایان مییابد.مرحله پنجمیبراش نیست. نهضتهای متکی به ایدئولوژی و ایدئولوژی جهانی مرحله پنجمیدارند وآن این که؛ پس از طی مرحله چهارم، نوبت به این میرسد که باید دیگران را هم از بند و زنجیر آزادساخت. کسانی که به گسترش نهضتهای ایدئولوژیکی خرده میگیرند که شما جامعه خودتان راساخته اید و پرداختهاید، دیگر چرا دخالت در کار جوامع دیگر و تجاوز به مرز دیگران میکنید؟ به اینها باید گفت آقا، یک نهضت ایدئولوژیکی پس از به وجود آمدن یک جامعه نمونه کارش پایان یافته نیست .به یک معنا، حالا تازه اول کار است. تلاش برای گسترش این ایدئولوژی، تلاش برای پیوستن جامعههای دیگر به این جامعه، تلاش برای تحقق بخشیدن این ایده در جامعه دیگر، از وظایف اساسی ایدئولوژی جهانی است .
در این مرحله دوستان توجه به این نکات را من یادآوری میکنم .
۱ ـ کوشش برای انتخاب بهترین سیستم برای این کار. چون گاهی فکر میشود به اینکه سیستم توسعه و گسترش یک نهضت معمولا یک نواخت است، در حالی که این طور نیست. از مسائل دقیق شایان مطالعه، انتخاب سیستم متناسب با شرایط زمان و مکان در این مرحله است. گاه میشود برای یک منطقه و محیط، سیستم مناسب کمک به یک نهضت داخلی است که از داخل برخیزد و در داخل رشد کند وخودش با قدرت خودش مخالفین داخلی را سرکوب کند و سر کار بیاید. واقعاً در بعضی از منطقهها مصلحت این است، در بعضی از منطقهها این طور نیست. در بعضی از منطقهها باید قدرت مخالفی را که در جامعه دیگر سر کار است، آن را بکوبد و راه را برای به ثمر رسیدن نهضت داخلی هموار بکند. گاهی این خراب کردن قدرت مخالف بر سر کار ممکن است به صورت یک جنگ تهاجمی از طرف جامعه ایدئولوژیکی نو به این سرزمین باشد. جنگ تهاجمیکه در حقیقت متوجه توده و ملت آن جامعه نیست، بلکه متوجه قدرتی است که در آن جامعه بر سر کار است. کسانی که میخواهند جهاد در اسلام وجنگهای اسلام و جنگ و صلح در اسلام را مورد بررسی قرار دهند، مخصوصاً باید به این نکته توجه خاصی بکنند.
یکی از مشکلات اجتماعی که در این دوره پیش میآمد و اثناء سخن عرض کردم در مرحله پنجم توضیح میدهم و حتی امروز در عصر خودمان، در جامعههای ایدئولوژیکی ابتلاء به این مشکل رامیتوانیم بیابیم این است، آن جامعه اصلی که با رنج و زحمت و گذشت و فداکاری دهها ساله و گاه صدساله، موفق میشود خود را خلاص کند و در سایه ایدئولوژیکی نو، زندگی نویی برای خودش بسازدگاهی در جامعه، در سطح توده، گاهی این فکر نضج میگیرد، که خوب آقا، ما صد سال تلاش کردیم ،حالا دیگر میخواهیم زندگی کنیم. دیگر اینکه آمدهاید بار دیگران را بر دوش ما میگذارید، حتی به صورت برخورد مسلح و اینکه ما برویم با نیروهای سر کار در جامعههایی که دست به نهضت زده درگیر بشویم، درگیری مسلح، کشته بدهیم تا آن نیرو، تا آن قدرت مخالف را از کار بیاندازیم تا آن نهضت سرپابماند در آن جامعه، این دیگر از ما، توقع زیادی است .
پیدایش این روحیه در عده قابل توجهی، در قشر وسیعی از افراد این نوع جامعهها سابقه تاریخی مکرر دارد و حتی در جامعه اسلامیبا اینکه اساس اسلام بر دعوت مردم به خدا و توجه دادن مردم به ثواب آخرت و ثواب و پاداش در زندگی جاوید بود، با این حال چنین روحیهای در مسلمانان پیدا شده بود. اینکه در آیات سوره انفال که تلاوت شد به مسلمانها میگوید در آن دوره گذشته شما را موظف کرده بودیم که حتی با ده برابر نیروی خودتان درگیر شوید، اما حالا احساس میکنیم که دچار ضعف شده ایدو فقط به شما وظیفه میدهیم که تا با ۲ برابر نیروهاتان درگیر شوید، به احتمال قوی ناظر به این نکته است که در آن دوره بعد، در آن دوره ای که محمد (ص) تصمیم گرفته بود، جامعه اسلامی را محقق کند وبه آن واقعیت بدهد، مسلمانهای عمومیبه خصوص آنهایی که تازه مسلمان شده بودند، پیش از همه خواستار یک زندگی بهتر در پرتو سیستم جدید بودند، به او علاقه مند بودند و خیلی آماده نبرد مجدد نبودند و برای تحریک آنها به جنگ و مبارزه، نیروی فراوانی لازم بود. باز با واقع بینی، قرآن میگوید که؛ الان محاسبه اجتماعی در وظیفه قلمداد کردن برخورد مسلح شما با نیروهای مخالف ایجاب میکند که بگوییم فرمول ۱ در برابر ۱۰، دورهاش گذشت و از این به بعد فرمول ۱ در برابر ۲ مطرح است .
خلاصه کنم مجموع عرایضم را، مراحل اساسی یک نهضت: پیدایش ایده، به وسیله فرد یا به وسیله گروه، پیدایش هسته مؤمن به این ایده از راههایی که گفتیم. این هسته، زمینهها را بر طبق آنچه عرض شدبرای مرحله بعد فراهم میکند، مرحله سوم : درگیری عملی با نیروهای مخالف است. برای پیاده کردن ایده در یک منطقه ای که به عنوان منطقه شروع، انتخاب شده در مرحله چهارم تصفیه آن منطقه از نیروهای مخالف شکست خورده داخلی، یافتن قدرتهای کافی برای مواجهه با قدرتهای تهاجمی مخالف خارجی و سازندگی جامعه براساس ایدئولوژی جدید است. مرحله پنجم که مخصوص نهضتهای ایدئولوژیکی است و نهضتهای ملی و میهنی هرگز به آن مرحله نباید بیاندیشند، یعنی وظیفهای ندارند و در خط سیر آنها نیست، کوشش چنین جامعهای برای آزاد کردن جامعههای دیگراست. برخلاف صحبت گذشته که، من توانستم عرایضم را با دوستان در نیم ساعت خلاصه کنم بحث امشب ایجاب میکرد که با همه فشردگی نزدیک به پنجاه دقیقه با دوستان سخن گفته باشم. اگر دوستان سرشان درد آمد من قبلا عذرخواهی کنم و بر همه شما سلام و دورد میفرستم .