از سرچشمه تا بهشت


ساعت ۵/ ۲بعد از ظهر بود ، صدای بوق ، ماشین انتظامات دم در را متوجه کرد ، در باز شد ماشین آهوی قرمز رنگی وارد حزب شد . همیشه یکشنبه‌ها سر ساعت ۵/۲ دکتر می‌آمد ، بعید به نظر می‌رسید که او دیرتر از موعد برسد ، خوش قولی یکی از خصوصیات بارز او بود و از این لحاظ وی زبان زد یاران و همسنگرانش بود طبق معمول هنگامیکه از ماشین پیاده می‌شد با کوچک و بزرگ ، احوال پرسی می‌کرد ، جذبه او باعث می‌شد عده‌ایی ، خواه ناخواه بدورش گرد می‌آمدند ، با او سخن می‌گفتند و آرام به سخنان هر که بود گوش فرا می‌داد ،‌پس ازاندکی به طبقه دوم می‌رفت ، تا ساعت چهار بعد از ظهر ، آغاز جلسه شورای مرکزی ، اکثریت اعضاء آمده بودند ، شهید حسنی ( اجاره دار ) برای شرکت در جلسه از اطاقش خارج شد و در حالیکه به یکی از برادران می‌گفت که " اگر با من کار داشتند روی کاغذ بنویسید " وارد جلسه شد.

صحن حیاط طبق معمول شلوغ بود ، عده‌ایی با هم گفتگو می کردند ، جمعی کتاب بدست از در خارج می‌شدند و عده‌ای از مردم ، نمایندگان و وزرا طبق معمول برای شرکت در جلسه مشترک وزراء نمایندگان وارد حزب می‌شدند ، از پشت بلندگو برادری را صدا می‌زدند ، دم در تقریبا شلوغ بود ،گهگاهی دولنگه در باز می‌شد و ماشینی وارد و یا خارج می‌شد عده‌ای مشغول وضو گرفتن بودند ، صدای خنده از گوشه‌ای بلند بود ، تعدادی از برادران با نماینده‌ای صحبت می‌کردند ، دو نفر روحانی کتابی را بهم نشان می‌دادند هفت هشت نوجوان ۱۴ و ۱۵ ساله در حالیکه دستهایشان پر از کتاب بود از غرفه فروش کتاب خارج می‌شدند و ساعت ۸نشده بود که جلسه تمام شد، برادران تک تک و یا با هم از ساختمان خارج و وارد حیاط می شدند ، یکراست به سراغ شیر آب می رفتند و وضو می‌گرفتند ، این آخرین نماز بود.


شاید به همین خاطر این نماز از همیشه طولانی‌تر شده بود . دکتر به حیاط آمد ، بچه‌ها دورش را گرفتند ، آقای دکتر امشب ما می‌خواهیم پشت سر شما نماز بخوانیم ، خواهش می‌کنیم توی حیاط نماز را برقرار کنید ، بدون تردید مورد قبول قرار گرفت ، این را همه می‌دانستند که جواب رد نمی‌شود ،اذان گفته شد ، دکتر جلو ایستاد حدود ۱۰۰ نفر در پشتش قرار گرفتند عباسپور دلش گرفته بود و حرفی نمی‌زد ، نماینده نائین با بغل دستی‌هایش می‌خندید و شوخی می‌کرد ، تعدادی از وزراء با بیرجامه در صف بچشم می‌خوردند ، نماز بسیار طولانی شد ، حال و هوائی دیگر بود ، یاران در انتظار بودند ، در خیال معشوق که تا لحظاتی دیگر به او می‌پیوستند ، برادری جلو آمد از آخرین نماز دکتر عکس گرفت ، ساعت ۵/۸ بود که نماز تمام شد یکی از برادران به دکتر گفت که دیر شده خواهش می‌کنم زودتر به جلسه تشریف بیاورید برادر هاشمی رفسنجانی چند لحظه‌ای با دکتر سخن گفت آخرین جملات این دو یار دیرین شنیده می‌شد در این هنگام دکتر باهنر خداحافظی کرد و از در خارج شد ، برادر عسگر اولادی حالش خوب نبود ، هنوز افطار نکرده بود از این جهت در جلسه شرکت نکرد ، پس از اتمام سخنان دو برادر، رفسنجانی ضمن خداحافظی با دکتر آرام به مشهد پیش رفت ، دو سه نفر همراه با او به سالن سخنرانی رفتند ، برادر رفسنجانی و بدنبالش عسگر اولادی حزب را ترک کردند .


در ضلع شمال غربی حزب ، سالن سخنرانی انتظار ۷۲ یار امام را می‌کشید تا برای لحظاتی بعد آنها را در کام کشد و به ملکوت اعلی برد . گامهای شمرده و استوار مردی رشید و نستوه و تسلیم ناپذیر شنیده می‌شد . در سالن باز شد ، دکتر وارد شد ، صدای تلاوت قرآن برادر حسین سعادتی بلند شد سالن تقریبا پر بود اما نه چون همیشه ، حدود ۱۱۰ نفر نشسته بودند ، برادر سجادی کنار دیوار ایستاده بود ، هنگامیکه از در وارد سالن می‌شدیم تریبون و محل سخنرانی در روبرو و صندلی‌ها در پشت ما قرار داشتند . دکتر در همان ردیف دوم از عقب ، کنار دکتر فیاض بخش نشست چند دقیقه‌ای نکشیده بود که قرائت قرآن پایان یافت ، برادر استکی جلو ، پشت تریبون نشسته بود فورا از دکتر و کاظم پور اردبیلی خواهش کرد تا جلو آیند و بحث این هفته را که در باره تورم بود ، آغاز نمایند . دکتر و بدنبالش کاظم پور اردبیلی به پشت تریبون رفتند و دست راست دکتر ، وسط کاظم پور اردبیلی و دست چپ استکی ناظم جلسه قرار گرفتند ، استکی گفت : " برادران در این لحظات حساس که باید انتخابات ریاست جمهوری انجام شود و تا دوم مرداد نیز وقتی باقی نمانده اگر موافق هستید بعلت ضرورت ، بحث امروز را در مورد ریاست جمهوری انجام دهیم. "
صدای تکبیر فضای سالن را پر کرد و تا نیمه‌های حیاط شنیده می‌شد . کاظم پور اردبیلی بلند شد و در دومین ردیف جلو نشست ، با خواهش استکی دکتر آغاز سخن کرد ساعت یک ربع به ۹ بود ، دکتر باقر لواسانی با یک دست کاپشن شلوار تابستانی کرم رنگ و تسبیح شاه مقصود خنده کنان وارد سالن شد ، ناطق نوری به رسم همیشه در ردیف پنجم سمت چپ کنار پنجره بود و چشم از دکتر بر نمی‌داشت قرینه‌اش دکتر قندی در ردیف پنجم دست راست کنار دیوار نشسته بود ، باطنی ، مسیح مهاجری ، حبیب مالکی و خوش زبان در ردیف عقب نشسته بودند و گهگاه با هم صحبت می‌کردند دکتر با نام خدا بحثی را که تصویب شده بود آغاز کرد . حدود یکربع سخن گفت ، آنروز دقیقه‌ای نبود که خنده از لبانش قطع شود ، آرام و شمرده سخن می‌گفت و به هر طرف نگاه می‌کرد ، ساعت ۹ شب بود که مهندس طاهری ضمن خداحافظی با کنار دستیهایش از در خارج شد ، شیخ محمد منتظری نیز از سالن بیرون آمده بود و در حیاط به دنبال پاسدارانش می‌گشت تا برود ، در این رابطه از چند نفر نیز سؤال کرد اما چون موفق نشد دوباره به سالن برگشت و سرجایش نشست .


ساعت ۹ و پنج دقیقه بود ، وقفه کوتاهی در سخن دکتر ایجاد شد سجادی مشغول جمع آوری سئوالات بود تا به استکی دهد ، استکی نیز به کاغذها نگاه می‌کرد و گهگاه با اشاره و یا در گوشی با سجادی صحبت می‌کرد دکتر به سخنان خود ادامه داد . این آخرین کلمات شهید مظلوم بود ، کلماتی که در تاریخ نشان دهنده و گواه حقانیت و راستی خط مستقیم شیعی و امامت امت است که در مقابل شرک و الحاد تن به هیچ قدرتی نمی‌دهد و سرخم فرود نمی‌آورد ، جملاتی که باید به آب زرین نوشته گردد تا طرز تفکر روحانیت و اصالت این سیاستمداران مکتبی را بجهان ثابت کند ، آری آنها دین را از سیاست جدا نمی‌دانستند و نمی‌دانند و چون اسیر خواسته‌های سیاستمدارانی که تن بهر ظلم و کفر می‌دهند نشدند باید تا لحظاتی دیگر فدا می‌شدند تا تاریخ خونبار شیعه را با خون خود بسازند . او با عظمی راسخ و با هیچ شک وشبهه‌ای اینگونه گفت : نمایندگان مجلس نباید ساکت به گوشه‌ای نشسته بلکه باید نظر خود را درباره ریاست جمهوری عنوان نمایند .


در این چند روزه با روحانیت مبارز و جامعه مدرسین و دیگر گروهها بحث کرده‌ایم و قرار بر این شده که حزب مستقلا کاندیدا معرفی ننماید بلکه بصورت ائتلاف بین حزب ، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ، روحانیت مبارز ، جامعه مدرسین حوزه علمیه و دیگر گروههای خط امام کاندیدائی مشترک معرفی شود. شاید غیر از این کلمات در فضای سالن سخنی دیگر شنیده نشد و یا اینکه چند دقیقه قبل دکتر فیاض بخش به شرافت نماینده شوش به آرامی می‌گفت که اگر کار نداری و می‌توانی در هلال احمر فعالیت کنی بکمک ما بیا . آری ، آنان آخرین کلماتشان را نه برای خود بلکه برای رضای خدا و احیاء کلمه الله و برقراری حکومت اسلامی که موظف به پاسداری از آن بودند گفتند .
ورقی دیگر بر صفحات گلگون تاریخ شیعه اضافه می‌شود ، اسلام خون می‌خواهد همچنانکه ۱۴۰۰ سال ، خون بهترین فرزندان خود را طلبیده تا درخت تنومندش راتازه و استوارنگهدارد آن هنگام که مسئولیتی بس سنگین به عهده ما گذاشته شد ، آنزمان که کوهها از پذیرفتن آن سر باز زدند و تنها ، انسان عهد و پیمان بست و با بلی گفتن ، همه رنجها و دردها را خرید و آن هنگام که با نه گفتن در مقابل طاغوتیان و مشرکان ایستاد ، بخوبی به این آگاهی رسیده بود مسئولیت ادامه این خط سرخ بر عهده کسانی است که جان برکف ، مطیع و خاضع اوامر خدا باشند و آیا بهتر از مطهری‌ها ، مفتح‌ها ، بهشتی‌ها ، میتوان یافت . براستی که مردن در بستر برای حسین و حسینیان کوچک است . لذا جرقه‌ای آنان را در کام می‌کشد ، آنانی که اگر از ترس خدا نبود هزار بار دست به انتحار می‌زدند ، پس چه راحت و خالصانه ، عاشقانه و مشتاقانه ، فوزت را بر زبان راندند و صدایشان را ملائک با خود ، به لاهوت بردند .
ساعت ۹ و هفت دقیقه بود که در یک لحظه ، به اندازه چشم بر هم زدن ، حتی از یک نفس کشیدن کمتر هوا روشن می‌شود و بدنبالش صدای مهیبی فضای سالن حزب و سرچشمه را در می‌نوردد و قومی مشتاقانه به دیار یار می‌شتابند چگونه می‌توانم با این قلم که ناتوانترین است بیان آن لحظه را بکنم ، آیا می‌توانی در لحظه زلزله که توان هر کاری را از تو گرفته عملی انجام دهی ، آیا می‌توانی پس از نجات از غرق شدن ، لحظات آخرین زندگیت را تشریح کنی و آیا کودک بی زبان می‌تواند درد و ناراحتی خود را بیان کند و بی شک احساس نمی توان کرد زیرا قلم و بیان قدرت نوشتن وگفتن ندارد .
بهر حال در لحظه‌ای که انفجار رخ می‌دهد نوری دیده می‌شود و سپس تلی از خاک که بر سر بیش از ۱۱۰ تن از بهترین فرزندان اسلام فرود می‌آید . شعله‌های آتش ، در این ثانیه ، بیش از ۱۰۰ متر زبانه می‌کشد و بدنبالش شیشه‌های اطراف شکسته می‌شود ، و در اثر موج انفجار عده‌ای به اطراف پرتاب می‌شوند ، اینک صدای یا الله ، یا حسین ، از زیر خاک شنیده می‌شوند ، تنی چند از برادران که در اثر موج انفجار به اطراف پرتاب شده‌اند همچون انسانهای بی تعادل روی خاکها با دست و پا حرکت می‌کنند و یا هنگام بلند شدن به زمین می‌افتند .


خدا شاهد بود که در عین حالی که بوی خون و اتصال سیم و گرد و خاک به هوا بلند بود عطر یاس مشام هر جنبنده‌ای را به خود جلب می کرد .
لحظه‌ای فریاد یا الله بر حزب حاکم شد ، عده‌ای ماتم زده بدون هیچ گونه عکس العملی ایستاده و عده‌ای دیگر در هم پیچیده و بلند بلند می‌گریستند پای انسان از جلو رفتن امتناع می‌کرد در حالیکه بر مصیبت وارده خون می‌گریید باید تاریخ ساخته شود تاریخ اسلام نه تنها از گذشته ، بلکه برای امروز و آینده و نیز از اولین شهید و بدنبالش حسین و ۷۱ یارش و امروز با خون بهشتی و ۷۱ یارش و آینده تا هر که را که پاک باشد و بطلبد .
اینک سقف بتونی سالن درست همسطح با حیات شده و آثاری از سالن نیست ، تنها این سطح بزرگ در قسمتهائی ترک خورده .
تعدادی عبا و عمامه ، لنگه‌های کفش ، ورقه‌های کاغذ در روی تل خاک جلوه‌گری می‌کند ، لحظاتی بعد یکی از برادران سر از زیر خاک بر می‌آورد و با زحمت زیاد خود را بیرون می‌کشد ، بدنبال او از حیاط مدرسه ( دیوار به دیوار حزب ) برادری در حالیکه تعادل خود را از دست داده نمایان می‌شود . چند دقیقه گذشت کم کم سروصدا بر فضای خیابانهای اطراف حاکم می‌شود ، همه در سرگردانی بسر می‌برند شاید هنوز باورشان نمی‌آید ، درها باز می‌شود عده‌ای از مردم وارد حزب می‌شوند ، جلو می‌روند اما نمی‌توانند کاری کنند جز گریه و فریاد .
در یک چشم بر هم زدن از هر گوشه و کنار بیل و کلنگ فراهم می‌شود ، دور و بر تعدادی از برادران را که قسمتهائی از بدنشان از خاک بیرون است باز می‌کنند ، کمتر از نیم ساعت ، امدادگران آتش نشانی خود را می‌رسانند با کمک شش پروژکتور به روشن کردن فضای اطراف که در اثر انفجار ، تاریک بود می پردازند لحظاتی بعد جرثقیل سه تنی وارد حزب می‌شود .
عمق فاجعه‌بحدی بود که کمتر از یکساعت در تمام سطح تهران و حتی بسیاری از شهرهای کشور ، خبر انفجار بمب پخش شد ، از این هنگام به بعد ، کلیه تلفنهای حزب اشغال گردید ، تا گوشی را بر می‌داشتی از پشت تلفن شنیده می‌شد : الو ؟ حزب جمهوری ، آقای دکتر بهشتی چه شده ؟


- خانم: آقا ، الحمدالله خوب هستید .
- ترا بخدا قسم راستش را بگو ئید .
- واggi هنوز نمی‌دانیم انشاءالله که خوبند.


تلفن ، پشت تلفن امان نمی‌داد ، اگر بگوئیم که بعد از این ساعت تا هنگام صبح لحظه‌ای تلفن‌ها از کار نیفتادند اغراق نگفتیم ، بهرحال آنچه خانواده‌های شهداء ، مردم کوچه و خیابان و بروبچه‌های حزب از یکدیگر سؤا ل می‌کردند این بود که آیا دکتر سالم است ، در آن شب بارها شنیده شد که فرد یا افرادی از خانواده‌های شهدای حادثه حضورا و یا تلفنا می‌پرسیدند که ما از بستگان فلان شخصیت که در جلسه حضور داشت هستیم خواهش می‌کنیم از سلامت دکتر بهشتی ما را خبر کنید .
اینچنین مردم از رهبران خود قدرانی می‌کنند ، آنهائی که بگمان خویش با ترور شخصیتها می‌توانند یاد و نامشان را از اذهان و قلوب ملت مسلمان ببرند بخوبی آن شب ، و روزهای آینده ، وحدت و انسجام فراموش نشدنی امت همیشه در صحنه را با رهروان صدیق اسلام دیدند .


ساعت حدود یک ربع به ده بود ، سیل خروشانی از جمعیت در کوچه‌های اطراف جمع شده بودند، درون حزب حدود ۱۰۰۰ نفر جمعیت بودند که ۸۰۰نفر مشغول کار کردن و بقیه ایستاده بودند ، حدود سه آمبولانس در حیاط حزب و بیش از ۳۰ دستگاه دیگر در خارج در ، منتظر بودند ، تا این ساعت حدود ۱۰ شهید و زخمی بکمک مردم بیرون آورده شده‌اند و سریعا به بیمارستانهای اطراف منتقل گردیدند . آنچه مهم بود نیروهای مردمی فراوان اما متاسفانه وسایل کار کم بود و بی شک اگر این وسایل فراهم بود نصف بیشتر شهدا که در اثر خفگی جان سپردند امروز در میان ما بودند.
تکه‌های بتون بسیار سنگین بود ، قدرت بازوی افراد توان بحرکت در آوردن آنها را نداشت جرثقیل کوچک سه تنی با زنجیرهای ناتوان خود چندین بار سعی کرد تا قطعاتی از بتونها را بلند کند اما متاسفانه هر بار زنجیرش پاره می‌شد و قطعا تعدادی را شهید می‌ساخت . در میان عملیات مردم ، صداهای مختلفی شنیده می‌شد عده‌ای فریاد می‌زدند که ما زنده‌ایم . بدنبال دیگران بروید ، عده‌ای دیگر نیز یا امام ، یا الله و لا اله الا الله می‌گفتند . بهرحال اکسیژن هوا اندک بود بگونه‌ای که صدای ناله‌ها گواه صادقی بر این گفته بود .


هادی غفاری و دکتر عباس شیبانی در میان مردم بودند ، چندین بار غفاری بعلت دخالت بی رویه مردم ، با بلند گو آتش نشانی، از آنان خواهش کرد تا کنار روند ، اما اضطراب جمعیت مانع از هر عکس العمل منطقی می‌شد بناچار دیده شد که او چندین بار بطرف مردم یورش برد و آنها را از محوطه انفجار دور ساخت.
دکتر شیبانی با لباسی خاک آلود ، مردم را به آرامش دعوت می‌کرد ضمن آنکه به هدایت ماشینهای آتش نشانی ، آمبولانس‌ها و جرثقیل می‌پرداخت.
یکساعت از انفجار گذشته بود که جرثقیل ۲۰ تنی آورده شد از این هنگام به بعد فعالیت سریع و قاطع می‌گردد و خاک‌برداری آغاز می‌شود . تا ساعت ۱ شب حدود ۵۰ شهید و مجروح توسط مردم از زیر خاک بیرون آورده می‌شوند اما بیش از نیمی دیگر در زیر خاکند . با کمک امدادگران ( بویژه امدادگران زن که نقش مؤثری را در شب حادثه ایفا نمودند ) از شکافهای ایجاد شده ، اکسیژن دمیده می‌گردد اما بتونها آنقدر سنگینند که عملا کاری نمی‌توان انجام داد . بناچار مته آسفالت ، آورده می‌شود و به سوراخ کردن و قطعه قطعه نمودن بتونها می‌پردازند .


این فعالیتها ، حداقل تا ۸ صبح روز بعد قاطعانه ادامه داشت ، نتیجه سریع این تلاشها کشف اجساد هفتاد و دوتن از یاران امام امت و فرزندان راستین اسلام و تعدادی مجروح بود ، عوامل مهمی را که می‌توان در به شهادت رسانیدن این عزیزان ذکر نمود ابتدا فروریختن آوار بتونی و ایجاد ضربه‌های مغزی و له کردن قسمتهای مختلف بدن شهدا و سپس کمبود اکسیژن و در نتیجه خفگی آنان عنوان کرد . آنچه مسلم است یاران رفتند ، چه بسیار از آنها که سر در راه خدا دادندو عاشقانه به دیار یار شتافتند و چه بسیار دیگر که دستها و پاهشان از بدنشان جدا شده و شکمهایشان دریده گشته بود ، و چه بسیار از شهدائی که در آن حادثه استخوانهایشان در اثر ضربه آوار له شده و به سختی تشخیص داده می‌شدند.


اما چه خوب است که تاریخ در مورد این جنایت قضاوت می‌نماید . آن شب تکه‌های مغزهای پاشیده شده بر در و دیوار ما را به یاد جنایتکاران ددمنش آریا مهری در زندانها و تظاهراتمان بر علیه آمریکا می‌انداخت ، عبا و عمامه‌ها و شلوارهای پاره پاره و تکه تکه بخوبی صحنه‌هائی از جنایات عمال آمریکا را در صحن مسجد گوهر شاد و خیابانهای قم و مدرسه فیضیه ( سال ۴۲ ) بخاطر می‌آورد. محمد منتظری را که سالها استوره مقاومت ، زجر و ایثار و مبارزه نامیده بودند، زیرا وی در مقابل احدی سر تعظیم فرود نیاورده بود اینک آسوده ، در حالیکه نیمی از کاسه سرش در اثر ضربه جدا شده بود و تکه‌هائی از مغزش نمایان بود مشاهده می‌کردیم.
برادر طباطبائی ، تنها موجودی خود را که قلبی پر از عشق و محبت به خدا و خلقش بود از سینه‌اش بیرون آورده و خالصانه تقدیم می‌نمود .
دکتر چه آسوده و راحت چشم بر هم نهاده بود و فارغ از مسئولیتهای سنگین دنیا ، دست و پایش را هدیه کرده و در حالیکه شکمش دریده بود گوئی سالها غنوده است.
وچه بسیار سرها و تنها و دست‌ها و پاهای له شده که ما دیدیم و صاحبانشان بی هیچ شائبه‌ای از آنها گذشتند تا آزاد زیستن و آزاد مردنر ا به ما نشان دهند.
ای برادر تو خود بهتر می‌دانی که بعد از ساعت ۷ صبح روز دوشنبه و اعلام خبر حادثه ، ایران چه رنگی به خود گرفت ، شاید تا قبل از آن روز و فردایش ، تاریخ ، هرگز چنین تشییع جنازه‌ای بخود ندیده بود. دو روز اعلام تعطیلی و هفت روز عزای عمومی برای ۷۲ حسین و حسینی که خط سرخ شهادت را پیشه خود ساختند . و براحتی از این دیوار ظاهری ، که در چشمان ما بسختی هزاران کوه است ، گذشتند . آری آنان کاری حسینی کردند و برماست که ادامه دهنده راه و رساننده فریادشان باشیم .