حماسه ۶ بهمن شهر آمل


تیراندازی و سپس تسخیر شهر تا ۶ صبح ادامه داشت، اما با آغاز صبح ششم بهمن، حماسه ی مردم آمل شکل گرفت و صدها نیروی داوطلب مردمی با روی آوردن به مقر سپاه و گرفتن اسلحه، به مقابله‌ی سربداران جنگل رفتند.سنگربندی‌ها آغاز شد. از زن و مرد و پیر و جوان همگی با آوردن شن و گونی اقدام به سنگرسازی و نبرد سنگر به سنگر کردند تا آنجا که آمل لقب «هزار سنگر» گرفت.
بیش از ۱۰۰ نفر از اعضای اتحادیه‌ی کمونیست‌های ایران، در اول بهمن ۱۳۶۰ از مقر خود در جنگل به سمت شهر آمل به راه افتادند. با توجه به برف سنگینی که آمل و اطراف آن را پوشانده بود؛‌ عبور از رودخانه‌های متعدد با طناب صورت گرفت. پشت سر گذاشتن این مسیر به خاطر سختی راه و مشکلات تردد، ۳ روز به طول انجامید؛ البته با توجه به برفی بودن زمین، این وضعیت پیش‌بینی شده بود و در طراحی عملیات، قرار بود که عملیات در روز ۵ بهمن انجام گیرد که در اثر خستگی به ۶ بهمن موکول شد: «نیروهای‌مان در روز ۵ بهمن به شهر رسیدند و شب را همگی در خانه‌ی من بودند تا صبح».(۱)
بنابراین نیروهای شوشکر از ساعت ۵/۵ صبح به خانه‌ی مادری محمدرضا سپرغمی که در آن زمان، مادر و همسر و فرزندش را به تهران فرستاده بود، رسیدند. گروه تصور می‌کرد که در مرحله‌ی آخر ورود به شهر نیاز به ۵ ساعت راهپیمایی دارد،
ولی این پیاده‌روی ۱۰ و ۱۲ ساعت به طول انجامید و در نتیجه، عملیات یک روز به تعویق افتاد.(۲) نیروها از فرط خستگی حتی توان روی پای خود ایستادن را هم نداشتند: «حتی بعضی از بچه‌ها از فرط خستگی به محض لحظه‌ای ایستادن، سرپا خواب‌شان می‌برد و جا می‌ماندند و گم می‌شدند».(۳)
شب ۶ بهمن به هر شکلی بود در خانه‌ی سپرغمی اقامت کردند و به کشیک محل که عضو انجمن اسلامی بود، به دروغ گفتند:
«امروز ویژه هستیم و از تهران آمده‌ایم. قرار است جنگلی‌ها به شهر حمله کنند. ما آمده‌ایم تا با آنها مقابله کنیم».(۴)
حتی از او خواستند که رازداری کند تا ضد انقلاب متوجه نشود و آن فرد هم به آنها اطمینان داد. در ساعت ۹ شب، گروه‌ها به تدریج از خانه‌ی یل محمد بیرون آمدند.(۵)
سرانجام با عبور از رودخانه‌ی هراز که از حاشیه‌ی شهر آمل می‌گذرد، وارد محله‌ی اسپه کلا شدند و در مکان‌های مقرر، استقرار یافتند. مقر بسیج که در آن سوی رودخانه نزدیک‌ترین هفد نظامی مهاجمین بود، به محاصره درآمد.
گروه‌ها هر کدام کارشان در یک قسمت شهر بود. تقریبا ۱۷ نفر مسؤول حمله به بسیج بودند. درگیری در ساعت ۱۱:۴۵ آخر شب ۵ بهمن شروع شد. گروه‌های عمل کننده‌ی دیگر در دادگاه انقلاب و سپاه، که این ۳ هدف از عمده‌ترین اهداف گروه سربداران بود، وارد درگیری شدند. در حین عبور از خیابان‌های شهر ، هر گاه با نیروی مسلح یا افرادی که ظاهر حزب‌اللهی داشتند روبه رو شدند، به آنها حمله می‌کردند و آنها را به شهادت می‌رساندند و یا زخمی می‌کردند و با کمال شقاوت رفتار می‌کردند.
برنامه‌ی اصلی این بود که حتی الامکان نیروهای سپاه و بسیج را از کار بیندازند و بعد از آن، مردم را به قیام دعوت کنند؛ زیرا طبق تحلیل‌های تشکیلات، آنها مطمئن بودند که مردم به آنها خواهند پیوست. غلامرضا سپرغمی که خود از اهالی رضوانیه بود، مأموریت داشت تا با اهالی آنجا صحبت و آنها را جمع‌آوری کند تا به صحبت‌های مسئولین تشکیلات گوش فرا دهند و در «قیام فوری» مشارکت کنند، ولی او در این امر موفق نشد و حتی به در خانه‌ی دو تن از آشنایان خود رفت و پاسخی نشنید:
«من در ابتدای شب به محله‌ی رضوانیه رفتم و در ۲ خانه را زدم(۶)که اولی بدون اینکه حتی در را باز کند، از همان پشت در، با فحش از ما پذیرایی کرد . خانه‌ی دوم فقط در را باز کردند، ولی هیچ کس بیرون نیامد. در تمام طول شب و پس از آن تا صبح و تا ظهر، من در همان محله در بین افرادی که با روشن شدن روز از خانه بیرون آمدند، بودم».(۷)
در آن شهر نیز درگیری با مقر سپاه پاسداران ادامه داشت:
«درگیری در اطراف سپاه بود و نیروهای‌مان سپاه را در محاصره داشتند و در کوچه‌های اطراف سپاه، مقر سپاه را تحت نظر گرفته بودند. دو نفر موتور سوار را قبل از ظهر دستگیر و یکی را در خیابان اعدام انقلابی کردیم. نفر دوم که دستش تیر خورده بود، فرار کرد. به دلیل نیامدن و نپیوستن مردم صحبت شد که مردم نیامدند و حالا چه کار کنیم؟ عقب نشینی کنیم یا بمانیم؟ مرکزیت توصیه کرد درگیری را ادامه بدهیم و ما ادامه دادیم».(۸) اما اوج درگیری‌ها در اطراف مقر بسیج بود که از اعضای سربداران ۱۱ نفر جلوی ساتمان بسیج کشته شدند. اطراف مخابرات و فرمانداری نیز از مکان‌های درگیری بودند نیروهای مهاجم با قرار دادن ۲ یا ۳ گاری خیابان را بستند و شروع به تیراندازی کردند تا مردم به آنه محلق شوند.
به ما گفته بودند به محض تیراندازی، مردم به شما ملحق می‌شوند. یک نفر به نام محمود آملی هم بلد ما بود، ولی مردم نیامدند».(۹)
تیراندازی و سپس تسخیر شهر تا ۶ صبح ادامه داشت، اما با آغاز صبح ششم بهمن، حماسه ی مدرم آمل شکل گرفت و صدها نیروی داوطلب مردمی با روی آوردن به مقر سپاه و گرفتن اسلحه، به مقابله‌ی سربداران جنگل رفتند.
سنگربندی‌ها آغاز شد. از زن و مرد و پیر و جوان هنگی با آوردن شن و گونی اقدام به سنگرسازی و نبرد سنگر به سنگر کردند تا آنجا که آمل لقب «هزار سنگر» گرفت. رفته رفته به تعداد نیروهای ضد شورش که از روستاهای اطراف می‌آمدند و از مردمان وفادار به امام و انقلاب اسلامی بودند، افزوده می‌شد. البته در شب حادثه هم، از مردم آمل هر کس که خود را به خاطر صدای تیراندازی به سپاه و بسیج رسانده بود، دستگیر، اسیر و یا شهید شده بود.(۱۰) سازماندهی و ساماندهی نیروهای مردمی از ساعت ۷ صبح آغاز شد و تا ۸ صبح به پایان رسید. هر چند نهادهایی چون سپاه و بسیج به خاطر نوپایی این نهادها تجربه‌ی لازم را نداشتند، ولی شور و اشتیاق بسیار بالا برای مقابله با ضد انقلاب، جایگزین هر نارسایی شد. حمله‌ی مردم حزب‌اللهی به ضد انقلاب در دو محور اساسی، یعنی در همان مناطقی که دشمن تمرکز داشت، صورت گرفت. در ادامه‌ی حضور مردم، واحدهای کوچک‌تری از کوچه و خیابان‌ها به راه افتادند و خود را به مناطق درگیری رساندند. برخی از نهادهای انتظامی چون کمیته‌‌ی انقلاب اسلامی، شهربانی و ژاندارمری در بخش‌های از شهر مانع ورود مردم به صحنه ی درگیری می‌شدند تا بدان ها آسیبی وارد نشود، اما مردم در چند بخش اساسی ایفای نقش کردند که به ترتیب اهمیت بدین شرح هستند:
کمک در ایجاد سنگر و مواضع دفاعی
تلاش برای دستگیری دشمن
درگیری مسلحانه و جنگ تن به تن با دشمن
کشف محل استقرار دشمن
تخلیه‌ی شهدا و کمک به مجروحین (۱۱)
یکی از ابتکارات جالب نیروهای بسیجی در نبرد با دشمن این بود که پشت یک وانت نیسان سنگر درست کرده بودند و وانت با دنده عقب به سمت دشمن حرکت می‌کرد؛ نیروهای بسیجی پشت سنگرهای ساخته شده در وانت به سمت دشمن تیراندازی می‌کردند و راننده هم از تیراندازی دشمن در امان بود.
نقش مردم در این درگیری غیرقابل تصور بود، به طوری که در ساعات اولیه‌ی این نبرد دلاورانه، مردم تمام سطح شهر را پوشانده بودند و از خارج شهر با سرعت تمام وانت وانت شن و ماسه به داخل شهر می‌آوردند:
«در حین درگیری شدید در حدود ساعت یازده بود که وانت‌هایی که کیسه‌ی شن حمل می‌کردند، از جاده رد شدند. ما ابتدا ایست دادیم که آنها توجه نکردند. یک بار به یک وانت به منظور ترساندن آنها شلیک کردیم که فرار کردند. یکی دو بار هم وانت‌ها را گرفتیم و گونی آنها را خالی کردیم».(۱۲)
ولی تعداد وانت‌ها آنقدر زیاد بود که محافظان جاده، کاری نمی‌توانستند بکنند. جنگ و گریز مردم و نیروهای انتظامی منجر به کشته شدن و دستگیری عده‌ای از مهاجمین شد و در همان روز سه‌شنبه، ۱۶/۱۱/۶۰ ، دشمن تمام مواضع خود را از دست داد.(۱۳) در ساعت ۴ بعدازظهر دشمن شروع به عقب‌نشینی کرد و در دو باغ حاشیه‌ی شهر موضع گرفت:
«بعد از عقب‌نشینی، وارد یک باغ بزرگ شدیم. در همان موقع صدای الله‌اکبر و صدای جمعیت زیادی از درون باغ آمد. بچه‌ها فهمیدند که باغ در محاصره است و از هر طرف که بخواهیم برویم به آنها بر می‌خوریم. در آنجا بچه‌ها تیراندازی‌ هوایی کردند، چون امکان داشت همدیگر را بزنیم».(۱۴)
افرادی که در برخی از محلات مانند رضوانیه مستقر بودند تا شاید مردم در روشنی روز به آنها بپیوندند، نومیدانه به جنگل برگشتند:
«من تا ظهر در همان محله ماندم و با شدت گرفتن درگیری در پیرامون محله و تنگ شدن حلقه‌ی محاصره، جزو اولین گروه بودم که به طرف جنگل برگشتیم».(۱۵)
در واقع پس از یورش بی‌امان مردم و کشته شدن ۳۴ نفر از گروه سربداران ، به ویژه کشته شدن کاک اسماعیل، مسوؤل کمیته‌ی نظامی، گروه به طرف جنگل عقب‌نشینی کرد.
در این حماسه‌ی جاودان، از مردم قهرمان آمل ۴۰ شهید و ۱۲۰ نفر زخمی شدند.


پی نوشت:
۱- پرونده محمدرضا سپرغمی ، شماره ۸۲۹۵
۲- پرونده محمود آزادی ، شماره ۲۴۱۸۱
۳- همان
۴- پرونده غلامرضا سپرغمی، شماره ۲۴۱۴۲
۵- پرونده‌ی بهروز فتحی ، شماره ۲۴۱۴۴
۶- خانه‌ی اول پیرزاد و خانه‌ی دوم خاتم نژاد
۷- پرونده‌ی غلامرضا سپرغمی، شماره‌ی ۲۴۱۴۲
۸- پرونده‌ی محمدرضا سپرغمی شماره‌ی ۱۸۲۹۵
۹- پرونده‌ی محمود آزادی ، شماره‌ی ۲۴۱۸۲
۱۰- مهدی خانی ، پیشین ، ص ۱۵۴
۱۱- همان ، ص ۱۷۴
۱۲- پرونده‌ی بهروز فتحی ، شماره‌ی ۲۴۱۴۴
۱۳- حماسه‌ی مردم آمل، چاپخانه‌ی ستاد مرکزی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، تهران ۱۳۶۱ ، ص ۲۰
۱۴- پرونده‌ی علی علیزاده ، شماره ی ۲۴۱۸۰
۱۵- پرونده ی غلامرضا سپرغمی، شماره ی ۲۴۱۴۲