دادگاه محاکمه بیژن فتاحی



آقای بیژن فتاحی ، فرزند میرابوالفضل ، با نام مستعار رضاچاق ، شماره شناسنامه ۲۲۹۹۹ ، متولد ۱۳۳۸ ، متأهل ، تبهه ایران ، اهل تهران ، مقیم تهران ، خیابان آرژانتین ، عضو فعال تشکیلات اتحادیه کمونیست های ایران ، تاریخ دستگیری ۲۱/۴/۶۱ .

• موارد اتهام :

۱. عضو فعال و مسئول چاپ سازمان الحادی و محارب اتحادیه کمونیست های ایران .

۲. رهبری یک گروه ۹ نفره از اعضا و هواداران سازمان در بخش چاپ ، که در این رابطه مسئولیت توزیع نشریات بسته بندی شده را بین افراد رابط و سپس تنظیم گزارشات از کلیه برنامه های چاپ را به عهده داشته است . (صفحه ۱۱ و ۱۲)

۳. تهیه یک دستگاه پلی کپی و یک دستگاه فتواستنسیل و کاغذهای مربوطه برای چاپ نشریه حقیقت ، ارگان اتحادیه کمونیست های ایران .

۴. اقدام به خرید یک دکه در حوالی پیکان شهر کرج به عنوان قهوه خانه ، پوششی جهت سازمان جهت جلب کارگران ایران ناسیونال به تشکیلات اتحادیه .

۵. اقدام عملی جهت تهیه محلی برای خانه رزرو چاپ در قیطریه که دو تن از اعضای تحت مسئولیت وی در این محل مشغول به کار می شوند . توضیح این که مبلغ پیش پرداخت و ماهیانه و وسیله نقلیه ای که جهت برنامهت های این محل در نظر داشتند ، توسط سازمان تهیه شد .

۶. کمک مالی به مبلغ ۰۰۰/۴۰ ریال جهت یک دفتر سازمان و دریافت مقرری به مبلغ ۱۵ هزار ریال به صورت ماهانه از تشکیلات . (صفحته ۲۳ و ۲۴)

۷. مسئول یک حوزه سیاسی سازمان متشکل از ۴ تن از اعضای تشکیلات اتحادیه کمونیست های ایران . (صفحه ۲۰)

• گردش کار :

نامبرده فعالیت های خود را غیر از این که در آمریکا با این تشکیلات شروع نمود ، از سال ۵۸ به طور کامل اکثر اوقات خود را وقف سازمان نموده (به اصطلاح یک مبارز حرفه ای بوده) و تلاش های بسیاری جهت پیشبرد اهداف تشکیلات شروع نموده ، آن هم در بخش های مختلف کارگری ، پیک ، توزیع و بالاخره چاپ نشریه حقیقت ، ارگان این سازمان که بیشتر شبیه یک فحش نامه در این اواخر بوده و در لابلای صفحات ننگین این نشریه به مقدسات این امت اهانت شده است .

با توجه به مراتب فوق مجرمیت از نظر دادسرای انقلاب اسلامی مرکز محرز و مسلم است و از حضور محترم ریاست دادگاه انقلاب اسلامی تقاضای صدور اشد مجازات را دارم .

دادستان انقلاب اسلامی مرکز

سید اسدالله لاجوردی



آیت الله گیلانی : شما در این سازمان عضو فعال و مسئول چاپ بوده اید ؟

فتاحی : بله .

آیت الله گیلانی : می توانید توضیح مختصری بدهید که کار شما در این جریان چگونه بوده ؟

فتاحی : من در اسفند سال ۶۰ مسئول چاپ شدم . قبل از آن مسئولیت توزیع را به عهده داشتم که نشریات بسته بندی شده را به سه دکه می رساندم . در اسفند سال ۶۰ مسئول من به نام کامبیز روح شهباز با نام مستعار کیوان دستگیر شد و مسئولیت های ایشان به من واگذار شد .

در این رابطه کار من عبارت بوده از تماس با جاهای مختلف کار چاپ و گرفتن اصل متن نشریه (خانه چاپ منزل مدی نبوده) ، همین طور دادن کاغذ که برای رساندن کاغذ با عده ای که در کار کاغذ بودند در تماس بودم و نهایتاً گرفتن بسته بندی شده نشریه و تحویل دادن آن به بخش توزیع که تحت مسئولیت آقای بهبهانی بود .

در واقع کار من در چاپ برقراری ارتباط بین بخش های مختلف بود . در این رابطه فرد دیگری مسئول اصلی بود که در اینجا حضور دارند و مسائل و احتیاجات خود را با ایشان مطرح می کردم . حق تصمیم گیری این ۹ نفر و پیشبرد کار اساساً با مسئول من بود و نه با خود من ، گرچه خود من هم از طریق گزارش دادن در این تصمیم گیری شرکت داشتم ، مسئول من در این رابطه محمد رضا وثوقی بود .

آیت الله گیلانی : پس شما این دو بند را با هم توأمان جواب دادید ، چون در بند دو نوشته شده رهبری یک گروه ۹ نفره از اعضا و هواداران سازمان ... مرکز چاپ کجا بوده ؟

فتاحی : منزل یکی از هواداران به نام شیرین با نام مستعار شهلا (برادر ایشان با نام سهراب و مستعار ساسان و خواهرشان با نام مستعار سوسن می باشد) امر چاپ و بسته بندی انجام می گرفت و خود شیرین در این کار کمک می کردند و دستگاه پلی کپی هم در زمانی که فرجاد مسئولیت داشت به آنجا منتقل شده بود .

آیت الله گیلانی : دستگاه های چاپ (پلی کپی و فتواستنسیل) و کاغذها را خودتان تهیه می کردید ؟

فتاحی : خرید دستگاه ها با من نبود ، بلکه از طریق یک قرار سازمانی توسط مسئول من به من داده شد که فردی به نام کریم که در سال ۵۹ مسئول داس های ناحیه غرب بود به من داده شد . به عبارتی این دو دستگاه متعلق به سازمان بود و نقش من گرفتن این دستگاه از کریم و تحویل آن به آقای مدی جهت منزل رزرو چاپ می باشد .

آیت الله گیلانی : بند سوم تهیه یک دستگاه پلی کپی و فتواستنسیل و کاغذهای مربوط برای چاپ نشریه حقیقت ، ارگان اتحادیه کمونیست های ایران .

فتاحی : همان طور که عرض کردم این دستگاه ها برای منزل رزرو بود و در مورد آن منزلی که عرض کردم ، خانه شهلا یا شیرین بود . و کار تکثیر نشریه حقیقت انجام می گرفت ، در آنجا خود من درگیر کار عملی چاپ نبودم ، بلکه تهیه فتو استنسیل برای چاپ بود و اینها چاپ و بسته بندی می کردند و در اختیار من می گذاشتند تا به توزیع برسانم .

آیت الله گیلانی : این دکه ای که فراهم کردید در حوالی پیکان شهر کرج چه تعدادی از افراد ایران ناسیونال را جذب کردید ؟

فتاحی : مسئول من در اواخر سال ۵۹ که به بخش کارگری وصل شدم ، فردی به نام سلیمان با نام واقعی یوسف بود . وی از من خواست که دکه ای برای جذب کارگران در حوالی ایران ناسیونال درست کنم ، دو فرد دیگر به نام های مستعار حیدر و مجید در این کار با من شرکت داشتند .

من به مبلغ ۵۰۰/۱۹ تومان که از طریق سازمان داده شده بود دکه ای خریدم و راه انداختم و پس از آن از آنها جدا شدم و به بخش توزیع منتقل شدم و از مابقی کارها اطلاعی ندارم و دکه را به فردی به نام سلیمان که مسئول حوزه بود تحویل دادم .

آیت الله گیلانی : یعنی شما برای جذب کارگران فعالیتی نداشتید ؟

فتاحی : نه ، ولی اگر می ماندم طبیعتاً فعالیت می کردم .

آیت الله گیلانی : بند پنجم اقدام عملی جهت تهیه محلی برای خانه رزرو چاپ در قیطریه که دو تن از اعضای تحت مسئول وی در این محل مشغول به کار می شوند ...

فتاحی : بعد از رفتن من به بخش چاپ ، بچه های بالا مطرح کردند که به خاطر مسائل امنیتی ، منزل باید عوض شود ، نتیجتاً با همین آقای مدی که مشخص شده بودند از طریق مراجعه به آژانس های مختلف ، منزلی در قیطریه فراهم کردیم و مبلغ ۱۰۰ هزار تومان پیش پرداخت کردیم و از قرار ماهی ۴۵۰۰ تومان کرایه تعیین شد که جای شیکی بود و دارای پارکینگ بود که ماشین هم می توانست به آنجا برود .

پول های مربوطه از طرف مسئول من محمود داده شد و همین طور برای خرید یک دستگاه پیکان برای حمل و نقل نشریه ۶۰۰۰۰ تومان پول پرداخت که با گذاشتن ۵ یا ۶ هزار تومان یک پیکان خریده شد .

آیت الله گیلانی : کمک مالی به مبلغ ۴۰ هزار ریال جهت خرید لوازم از بودجه خودتان بوده ؟

فتاحی : بله .

آیت الله گیلانی : دریافت مقرری به مبلغ ۱۵هزار تومان به صورت ماهیانه از تشکیلات ؟

فتاحی : زمانی که من مسئول چاپ شدم ، تا مدتی بیکار بودم و برای خرج ایاب و ذهاب در طول ماه مبلغ ۱۵۰۰۰ تومان به من حدود ۴ یا ۵ ماه پرداخت شد .

آیت الله گیلانی : مسئول یک حوزه سیاسی سازمان متشکل از ۴ تن از اعضای تشکیلات اتحادیه کمونیست های ایران .

فتاحی : بله ، در سال ۵۹ حوزه های سیاسی برای بحث های سیاسی درونی تشکیل شد که در این رابطه ۴ نفر با من در ارتباط قرار گرفتند .

آیت الله گیلانی : ارتباط شما راجع به فاجعه جنگل چه مقدار بود ؟

فتاحی : قبل از هر چیز نکته ای را عرض کنم ، مسئله ای که در بازجویی هایم از قلم افتاده بود و اینجا با دیدن ریاحی به یادم افتاد و لازم است مطرح کنم ، چه بسا در کیفر خواست منعکس شود .

در سال ۶۰ زمانی که من به بخش چاپ و توزیع وصل شدم یک اتومبیل فولکس استیشن آبی رنگ که در اختیار کیوان (کامبیر روح شهباز) بود ، برای نقل و انتقالات چاپ به من داده شد تا صافکاری و تعمیرش بکنم تا ظاهر مشکوکی نداشته باشد .

بعد از اتمام رنگ کاری و صافکاری ، خانم نسرین جزایری به منزل من مراجعه و گفتند باید بعدازظهر با فردی به نام حمید تهرانی ملاقات کنم . (حمید را از خارج می شناختم ، او در بخش انتشارات کنفدراسیون آمریکا بود) من با ماشین به ملاقات حمید رفتم به تصور این که ماشین را می خواهد .

آنجا حمید مطرح کرد که من ماشین را می برم و محموله را در آن خواهم گذاشت (نوع و جنس محموله را نگفت) و شما باید بعداً (یک ساعت بعد) این ماشین را به فرد دیگری تحویل دهید و چون از این مسائل در اتحادیه زیاد بود ، من قبول کردم و بعد از یک ساعت فردی با مشخصات ظاهری (موهای جو گندمی و چشم های سبز) آمدند و گفتند چون من کارت رانندگی ندارم ، شما ساعت ۷ ماشین را در تقاطع نواب – آذربایجان به فردی که می آید تحویل بدهید .

با هم سوار ماشین شدیم و ساعت ۷ همین آقای ریاحی را دیدم ، آنجا باز هم گفتند باید ساعت ۸ محموله را تحویل کامیون آجر بدهیم و ما به سه راه آذری رفتیم و محموله را تحویل دادیم ، خوب است خود آقای ریاحی توضیح بدهند این محموله چه بوده است ؟

فکر کنم حدود ۵ بسته در ظرف های پلاستیکی بزرگ بود ، بعد من مطلب را با آقای فرید سریع القلم با نام مستعار احسان در میان گذاشتم و گفتم بنا نبوده ما همچو کاری بکنیم و ماشین را هم به خود آقای سریع القلم تحویل دادم ، من خودم فکر کنم این محموله اسلحه بوده است .

در ارتباط با مسئله جنگل من فعالیت عملی دیگری نداشتم و افراد تحت مسئول من شهلا ، سوسن و ساسان از طریق خود ساسان که گویا در جنگل بوده و در درگیری ۱۸ و ۲۲ آبان بود ، با خود جنگل ارتباط داشتند و چیزهایی از قبیل گوشت و سیگار و ... تدارک کرده بودند ، مثل این که تماس شان با شاخه جنگل قطع شده بود و از طریق من خواسته بودند که ارتباطی به آنها بدهم و این مایحتاج را رد کنم که من قبول نکردم و گفتم هیچ ربطی به من ندارد .

آیت الله گیلانی : آقای ریاحی آن ۵ بسته ای که ایشان می فرمایند چه مقدار اسلحه بوده ؟

ریاحی : فکر می کنم ۴ تا از این ظرف های دردار زباله بود و یک لوله مخصوص راه آب و توی آنها اسلحه جاسازی شده بود و یکی از همان دو موردی بود که قبلاً عرض کردم در نقل و انتقال سلاح شرکت داشتم .

مورد دیگرش مربوط به یک خانه بود که مسئول نظامی سازمان _ اسماعیل _ از من خواست بروم کمک کنم و فکر کنم همان مقداری بود که از جنوب آمده بود و باید به ماشین منتقل می شد .

دادستان : کامیون ولوو مال که بود ؟

ریاحی : من قبلاً به بازجوها گفتم .... این ولوو را دو نفر از بچه های شمال می بردند که یکی حشمت اسدی بود که به عنوان راننده یا کمک راننده و دیگری احمد ... که قبلاً همه اطلاعاتم را در این مورد داده ام .

دادستان : خانم جزایری شما چرا اطلاعات تان را ندادید ؟ بازجوی شما می گفت آدم متعصبی است و هیچ وقت اطلاعات خود را نداده است و حالا یک موردش روشن می شود . لابد دهها و صدها مورد دیگر هم هست .

خانم جزایری : ارتباط تشکیلاتی من توی پرونده روشن است . من صادقانه می گویم که این مسئله یادم نمی آید ، ولی چون ایشان می گویند قبول دارم .

دادستان : بله ، شما هیچ وقت هیچی یادتان نمی آید و در مراحل بازجویی هم هیچ وقت یادتان نیامده است . می خواستم برای دادگاه محرز و مسلم بشود که شما تا چه اندازه متعصبید . همان طور که برادران بازجو هم می گویند شما از افراد متعصب و دنده پهن این سازمان هستید و هیچ وقت حاضر نشدید کوچک ترین اطلاعاتی بدهید .

آیت الله گیلانی : آقای فتاحی ! شما وجداناً رابطه تان با جنگل بیش از این نبوده ؟

فتاحی : عملاً بیش از این نبود ، ولی به هر حال ما چه در خود جنگل بوده باشیم یا نه ، به یک اندازه در مقابل این مردم مقصریم .

آیت الله گیلانی : البته شما در تهیه اسلحه ای که افکار صادر می کرده ، یعنی همین نشریات که سلاح برنده ای بودند _ برنده تر از اسلحه جدیت می کردید _ فعالیت داشتید ، می خواستم ببینم که اسلحه ظاهری و ارتباطت با جنگل و خدمتت بیش از اینها نبوده ؟

فتاحی : نه .

آیت الله گیلانی : خوب ، پیامی یا صحبتی با مردم ندارید ؟

فتاحی : والله اعمالی که ما انجام دادیم قابل دفاع نیست ، ولی صحبتی داشتم در رابطه با مطالب آقای طلوعی و ریاحی . ایشان گفتند که تا ۳۰ خرداد سازمان بر یک بستر صحیح حرکت می کرده و از مصوبات شوراهای سازمانی منجمله شورای سوم دفاع کردند .

ولی من خاطرم هست که در همان موقع در جزوات داخلی عنوان می کردند ، که هر کجا امکان مبارزه مسلحانه با جمهوری اسلامی باشد ، باید به مبارزه بپردازیم ، منجمله در کردستان .

به عبارتی حرکت در کردستان اتفاقی نبود ، بلکه روی خط و برنامه مشخصی بود ، حتی اگر بخواهند از نظر سیاسی هرگونه توجیهی بتراشند ، خود واقعیت مسئله نفی نمی شود . بنابراین من نتیجه می گیرم که مسئله دفاع از جمهوری اسلامی مطرح نبود ، بلکه مسئله کسب قدرت بود به هر شکل و هر کجا امکان مبارزه مسلحانه است . به طریق مسلحانه و در جاهای دیگر از طریق سیاسی زیر لوای دفاع از جمهوری اسلامی و امام و جنگ دنبال می شد و این امر در واقع خنجر زدن از پشت بوده است .

در کردستان همراه با گروه های دیگر چپ به مبارزه پرداخت . بنابراین خط سازمان نه صرفاً از نظر فردی و حرفی بلکه به صورت مصوبات شوراها ، منجمله شورای سوم به صورت مبارزه مسلحانه در کردستان بود .

می خواهم بگویم این قدر از این مصوبات دفاع نکنند و حداقل اگر می خواهند دفاع کنند با این ظاهر موش مرده دفاع نکنند ، بلکه صریحاً بگویند این خط درست بوده و علتش را هم برای مردم بازگو کنند . البته اگر شهامتش را دارند ، که من مطمئن نیستم داشته باشند .

می خواهم بگویم ، مسئله به آن صورتی که آنها عنوان می کنند که ما بعد از سی خرداد منحرف شدیم ، نبوده . بلکه اتحادیه و همه گروهک های دیگر همه شان منتظر فرصتی بودند تا این که در مقابل جمهوری اسلامی دست به عمل بزنند که این فرصت در ۳۰ خرداد با حرکت بنی صدر و سازمان منافقین به آنها داده شد و هر حرف دیگری در این مورد مظلوم نمایی است .

در مورد مسئله خارج از کشور ، آقای دادستانی درست اشاره کردند که در آنجا محافل دانشجویی مثل ما تبدیل شده بودند به افراد کافه نشین و تشکیل جلسات بیهوده ، بنابراین این قدر حالت معصومانه به خودتان ندهید . اگر ما خطایی کردیم باید با شهامت عنوان کنیم که گناهکاریم و اگر شما اعتقاد دارید که حرکت تان درست بوده حداقل با شهادمت بگویید که نه خبر ما گناهکار نیستیم و این وسط حرکت کردن و دو دوزه بازی کردن و گفتن این که من توبه کرده ام و ... درست نیست .

من به کسانی که در این رده ها رشد نکرده اند و کسانی که درون این تشکیلات به هر حال نقش کوچک یا بزرگ داشته اند نصیحت می کنم ، ما همه جور کار انجام بدهیم و هر جنایتی را مرتکب بشویم و بعد طلب مغفرت کنیم ، هیچ سودی به حال ما و به حال این مردم و به حال دنیا و آخرت ما ندارد . صادقانه فکر کنید و بررسی نمایید و راه درست را از نادرست تشخصی دهید و برای هر کارتان دلیل روشنی داشته باشید .

این گروهک ضد انقلابی در رابطه با کارهایش به ویژه (طرح قیام فوری) هیچگونه توجیهی نداشت ، نه برای اعضا و نه برای هوادارانش و اساساً خود این مسئله قیام در داخل تشکیلات از طریق کودتا جلو رفت . با این حرف نمی خواهم آن بخشی را که با این حرکت مخالفت داشته تبرئه کنم .

مثلاً آقای طلوعی می گوید من با طرح قیام مخالف بودم ، به این جهت بیرون آمدم . من می پرسم مخالفت با چی بود ؟ مخالفت تو با قیام علیه جمهوری اسلامی نبود ، بلکه مخالفت بر سر چگونگی دست زدن به این قیام بود ، بحث بر سر عدم قیام نبود ، بلکه در مورد وقت قیام و زمانش بود ...

بنابراین نصیحت من به کسانی که نسبت به این گروهک ها توهم دارند ، این است که اگر آزادند ابائی نداشته و بیایند خود را معرفی کنند ، زیرا به هر صورت اگر مقرر باشد به کیفر الهی برسند ، بالاخره دستگیر و مجازات خواهند شد ، بنابراین بهتر است خودشان را معرفی و تمام اطلاعات خود را تحویل دادستانی بدهند .