سردار علیجان میرشکار:
سربداران، برداشت اشتباهی از مردم آمل داشتند
فرمانده وقت سپاه آمل سردار ناصر شعبانی بود. در آن زمان من در سپاه شهرستان نور حضور داشتم. سه گروه به جنگل های مازندران آمده بودند. اکثر مردم فکر می کردند همه گروه های معاندی که به جنگل ها آمده اند، منافقین بودند ولی با وجود اینکه منافقین در حاشیه جنگل ها بودند. گروه اصلی ای که درجنگلهای مازندران حضور داشت، گروه سربداران بود. گروه سربداران یک گروه بیش از ۲۰۰ نفره ای بودند که در منطقه بالای امامزاده عبدالله آمل به نام عالیه کیا سلطان مقر زدند. این گروه دیدگاه و شعار خاصی داشتند. آنها می گفتند: ابتدا باید روستایی را بگیریم. بعد از آزاد شدن روستا شهر آزاد می شود و به ترتیب استان و کشور آزاد می گردد.
یکی از دلایل انتخاب آمل توسط گروه سربداران این بود که آمل انبوه ترین جنگل را در جنگل های شمال کشور دارد. از طرفی آمل مکان زیارتی ای به نام امامزاده عبدالله داشت و این مکان که در جاده هراز(محور مواصلاتی پرتردد تهران-شمال) قرار دارد مسافرین زیادی برای زیارت و همچنین تفرج و استراحت به آنجا می آمدند، به همین خاطر حضور سربدارن در آنجا نامحسوس می شد و نمی شد تشخیص داد که آنها زائر نیستند. همچنین آمل نزدیکترین شهر شمالی به پایتخت بود و مهم ترین جاده مواصلاتی هم جاده ی هراز آمل بود.
سربداران برداشتی اشتباه از مردم آمل دشتند. آملی ها چون طایفه ای هستند، آنها فکر می کردند از ترفند اختلاف طایفه ای می توانند استفاده بکنند. با توجه به اینکه طایفه های آمل به هیچ عنوان هیچ گونه رقابتی باهم ندارند و به نحوی می توان گفت اتحاد خاصی هم بین آنها حاکم است و تنها رقابت آن روزهای آملی ها در روز عاشورا بود. این طایفه ها فقط و فقط برای بهتر برگزارکردن مراسم روز عاشورا با هم رقابت حسنه ای می کردند. سربداران اشتباهاً فکر می کردند در بین این طایفه ها می توانند اختلاف بیندازند.
اصلی ترین هدف آنها برنامه ی استکبار بود. ما در آن زمان در حال جنگ در جبهه جنوب بودیم و جبهه ای هم در کردستان داشتیم. آنها می خواستند جبهه ی سومی را هم اضافه کنند. به دلیل اینکه بیشترین نیروهای اعزامی به جبهه ها از استان های مازندران و گیلان بود به همین خاطر قصد داشتند جبهه ای گسترده و با امکانات زیاد دراین منطقه بوجود بیاورند که رزمندگان شمالی مشغول به جنگ در شمال شوند تا جبهه های جنوب و غرب را رها کنند و فشار آنجا کمتر بشود.
گروهی دومی که در جنگل ها حضور داشتند، گروه اشرف دهقانی بود. تعدادی از نیروهای این گروه در کردستان مانده بودند و تعدادی هم به رهبری “حرمتی پور” به مازندران آمدند. اینها نظریه ای مقابل با گروه سربداران داشتند، سربداران قصد داشتند بمانند و کارهای ایدئولوژیکی و فرهنگی کنند و بعد شهری را تصرف بکنند و گسترش بدهند. اما گروه اشرف دهقانی اعتقاد داشتند در هیچ جا بیشتر از ۲۴ ساعت نباید بمانند. بروند، ضربه بزنند و زود هم برگردند.
اولین حضورشان در دره “پلنگان” بین منطقه “سورِدار” و شهرستان “نور” بود. در آنجا مستقرشدند و اولین حمله آنها، زدن دکل صداوسیمای سوردار بود تا مردم را متوجه حضور خودشان بکنند و مردم بگویند نا امنی در منطقه وجود دارد. بعد از آن پاسگاه “لاویچ” را زدند و بعد هم آمدند پاسگاه ” کره سنگ ” واقع در جاده هراز را زدند. و چند ساعتی این جاده را بستند و روحانی ای از اهالی گرگان به نام شریعتی را در مقابل چشمان پسر و عروسش به رگبار بسته و به شهادت رساندند، اعلامیه ای پخش کردند و رفتند.
و بعد هم پاسگاهی را در سوادکوه زدند.
آخرین باری که ما با آنها درگیر شدیم در قائمشهر جنگل”خی پوست” بود که حرمتی پور و شش نفر از نیروهایش کشته شدند و فردای آنروز اشرف دهقانی حرکاتی هم بین قائمشهر و ساری انجام داد و بعد گورش را گم کرد.
آنهائیکه در امامزاده عبدالله مستقر بودند، یکبار بنا داشتند به آمل حمله کنند. شهیدکارگر در حال گشت زنی بود که با آنها برخورد می کند و درگیری کوچکی بین آنها پیش می آید و آنها فکر می کنند عملیاتشان لو رفته و از ادامه کارشان منصرف گشته و بر می گردند.
باری دیگر در یک اقدام خبیثانه در روز ششم بهمن سال ۱۳۶۰ با برنامه ریزی و قوای کامل به قصد تصرف به آمل حمله کردند که به لطف خداوند متعال مردم بصیر آمل جلوی حرکت نابخردانه آنها گرفته شد. بصیرتی که رهبر فرزانه انقلاب می فرمایند، همین جاهاست. آدم باید بداند چه وقت، چگونه و با چه کسی درگیر شود. اینکه اسم آمل در وصیتنامه حضرت امام(ره) می آید، دلیلش بخاطر بصیرتی است که مردم آن زمان به خرج دادند.
خبر حضور گروهک ها در آمل با منهدم شدنشان همزمان در اخبار ساعت ۱۴ پخش شد. آن موقع هم رسانهها مانند الآن اینقدر مجهز و گسترده نبودند. تلویزیون دو تا شبکه داشت. خبر بدین ترتیب بود که گروهکها دیشب به آمل حمله کردند و مردم بدون تبلیغات و پوشش خبری و اطلاع رسانی، جلوی آنها ایستادند، چهل نفر شهید شدند و گروهک ها از منطقه متواری شدند.
نگاه کنید، شوروی در ایران خیلی کارکرده بود، همچنین روی شمال کشور خیلی حساب باز کرده بود و در شمال هم نگاه ویژه ای به آمل داشت. با بصیرت و حضور بموقع مردم در صحنه گروه کمونیستی چنان ضربهای خورد که شوروی در آن زمان گفت دیگر در ایران نمی شود کار کرد و حتی در کشورهای همسایه ایران هم نمی شود کار کرد.
در عرض چند ساعت آمدند و متلاشی شدند و گروهی هم گریختند در ییلاق آمل، منطقه ای به نام “گزنا سرا”. اولین روستای بعد از جنگل است که در دامنه کوه واقع شده است. آنها در آنجا مسقر شده بودند.
آنهایی که به “گزنا سرا” رفته بودند، حدود ۱۸ نفربودند. آنهایی که به آمل حمله کردندحدود ۱۰۰ نفر بودند. عده ای هم آمده بودند تا مردم را جذب کنند و بیشتر شوند. از بس که برنامه هایشان نابخردانه و نامناسب بود نتوانستند به مقاصد شوم شان برسند.
منافقین هم گروه سومی بودند که بعداز “قانون مالک و مستأجر” که در تهران وضع شد، آنها فرار کردند و آمدند در حاشیه جنگل ها سکنی گزیدند و نقش چندانی نداشتند.
اساساً گروه سربداران، نیروهایی بودند که در آمریکا حدود ۲۰ سال سابقه کاری داشتند و عمدتاً دانشجویان قشر مرفه و عمده آنها از کارمندان شرکت نفت بوده که بورسیه شده بودند و برای ادامه تحصیل به امریکا رفته بودند. یکسری از نیروهایشان هم در دهه ی ۴۰ به عراق و بعد به فلسطین و لبنان رفتند و اتحادیه کمونیست ها را در آنجا تشکیل دادند و بیشترین آموزش های آنها درفلسطین و لیبی بود و افراد باسوادی بودند. اینها با برنامه بودند و پشتوانه ای استکباری داشتد و با دیدگاه سوسیال دموکراسی ای که داشتند، غرب حمایت جدی از آنها می کرد.
همین گروه در اوایل انقلاب آمدند با امام همراه شوند. وقتی دیدند انقلاب به نتیجه می رسد با هدف موج سواری به انقلاب نزدیک شدند. ولی با مشاهده انتخابات جمهوری اسلامی و تشکیل قانون اساسی و وقتی دیدند، حضرت امام(ره) فرمودند: فقط جمهوری اسلامی، نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر؛ مسیرشان را تغییردادند.
توی جبهه هم به عنوان بسیجی و یک گروه مبارزی که باید در برابر استکبار بایستند در جبهه ها حضور پیدا کردند و سلاح دزدیدند! و با همان سلاح هایی که در جبهه ها دزدیده بودند به جنگ با مردم آمل درآمدند.
وقتی سربداران را می خواستند برای محاکمه ببرند. دم درب اتاق محاکمه که رسیدند دیدند کفشهای مردانهی کهنه ای آنجا هست. پدران شهدا را برده بودند تا در محاکمه آنها حضور داشته باشند. یکی از سربدارن وقتی متوجه شد این کفشها برای پدران شهداست، توی سر خودش زد. گفتند: چه شده؟ گفت: ما آمدیم به دفاع از مردم کارگر و کشاورز…ما چه کسانی را کشتیم؟! فرزندان همین صاحبان کفش؟!
از چهل شهید درگیری آمل فقط دو سه نفرشان پاسدار بودند مابقی مردم عادی بودند که در مقابل آنها ایستادگی کردند.
یکی از پیرمردهای آملی می گفت: در روز ششم بهمن در جریان درگیری پیرمردی را دیدم که به پاسداری می گوید: چرا دست از مبارزه برداشتی؟ پاسدار گفت: دیگر سنگر ندارم، پیرمرد رفت کیسه گونی سنگر را گذاشت روی کولش و عقب عقب رفت و گفت: من سنگر تو! بیا بجنگ.
از بالای امامزاده عبدالله حرکت کردند و از طریق رودخانه هراز وارد شهر شدند و شب در “اسبوکلا” داخل خانه ای مستقر شدند. رفتند خانه به خانه تبلیغات کنند که دیدند کسی با آنها همکاری نمی کند. تصمیم گرفتند وارد شهر شوند به فرمانداری، سپاه و بسیج حمله کردند و آنجا را محاصره کردند.
دیدگاهشان این بود که اول بابل، قائمشهر و نور و بعد کل شهرهای مازندران به ما می پیوندد و بعد کل کشور را تحت الشعاع خودمان قرار می دهیم و از طریق پخش اعلامیه در جاده هراز به تهران و اقصی نقاط کشور اطلاع رسانی می شود.
وقتی خواستند آنها را در استادیم آمل اعدام کنند، چشمهایشان بسته بود و از طریق بلندگو اعلام شد که مردم فرمان آتش را بدهند، یکی از آنها گفت: مردم کجا بودند؟ اینها همش دروغ است. بعد از اینکه چشمشان را باز کردند و مردم را دیدند، تعجب کردند تا آن موقع هم فکر می کردند مردم با آنها هستند.