قربانیان قاچاق انسان منافقین

مجاهدین و قاچاق انسان - شاهد ۴۷

نویسنده: روح الله آسیال


من روح الله آسیال هستم، بچه کرمانشاه

سال ۷۹ بود که از رادیوی مجاهدین یک شماره گرفتم و در یک سفری که به ترکیه داشتم، آنجا قصد داشتم که کار کنم و به خارج کشور بروم، اما بعد مشکلات عدیده ای برایم پیش آمد که نتوانستم. با شماره تلفنی که داشتم با سرپل سازمان در آلمان تماس گرفتم. ایشان از آن موقع به بعد با من در تماس بود و در تلاش بودند که من را جذب کنند و ببرند به تشکیلاتشان در عراق. البته روزهای اول که کارهای اداری شان و فکس و از این حرفها بود و یک سری وعده وعیدها که اینجا ما پنجشنبه جمعه ها مرخصی می دهیم، در اختیار خودتان هستید، بیشتر به خاطر تبلیغات خودشان بود. چون رجوی آدم ها را به عنوان یک ابزار برای خودش می بیند و بعنوان یک نردبان که خودش برود بالا و استفاده سیاسی اش را بکند. حالا این فرد می خواهد هر کس باشد، می آورد. از زنش، از مردش بگیرید و طی این پروسه سیزده چهارده ساله بعد از انقلابشان دیگر واقعاً چهره واقعی رجوی را نشان داده که چی هست و کی هست. دخترهای مردم را که گول می زده و می برده به خاطر فریب جوانها. مثلاً من خودم یکی از آنها بودم که فکر می کردم آنجا چه خبر است و چطوری است. بالاخره یک سری چیزها توی ذهنم بود. به خاطر همین هم این بیشتر انگیزه به من داد که چون حالا توی ترکیه شکست خورده بودم و نتوانسته بودم به چیزی که می خواستم برسم، با آن شماره تماس گرفتم و آنها با سیستم خودشان که همان عوام فریبی است که اندیشه خود رجوی است، من را کشاندند عراق و از ابتدا من را بردند توی یک مقری به اسم جلال زاده که مثل یک هتل بود. روزهای اول و دوم کلی پذیرایی و بعدش هم من را صدا کردند، یک سری بازجویی ها و یک سری خیلی با شیوه عوام فریبانه که بتوانند من را جذب کنند. چون من در قرارداد نوشته بودم اگر من نخواهم، برمی گردم و اینها هم قبول کردند. گفتند فقط هزینه رفت و برگشت با خودت است. چون آنها می دانستند که من به لحاظ مالی یک خرده مشکل دارم، می خواستند سوار این شوند که مثلاً من حتی به خاطر اینها هم که شده دیگر نتوانم برگردم.

حالا دیگه آنجا که رفتیم زنهایشان آمدند با من صحبت کردند و... بعد از ۹ روز که توی جلال زاده بودم من را فرستادند ورودی شان، آنجا دو هفته با من مصاحبه داشتند که چند بار فقط زندگی نامه ام را بالا پایین کردند. هی این را می نوشتم، می گفتند نه باید دوباره بنویسی. تا بعد از این که این پروسه گذشت و وارد پذیرش شدیم. اختلاف من از توی پذیرش با اینها شروع شد، چون بالاخره آن چیزی که در ذهن من بود و آن چیزی که رفتم دیدم، من دقیق یادم است همان روزی که وارد ارتش شدم فکر کنم سالگرد به قول مجاهدین فروغ و یا همان مرصاد بود. همان روز، پراکندگی بود. ما را بردند با آیفا و من هم روز اول بود که وارد پذیرش شده بودم. بعد رفتیم پراکندگی و بیابان و یک چنین فضایی دیدم... موقعی که برگشتیم، دیدم این که اصلاً خیلی به قول معروف مینیممش است. بعد باز صدایم کردند برای نشست و بعد یک سری نشستهای عملیات جاری و موضع گیریهایی که سرش فحش می دادند و اصلاً کلاً دستگاه من دگرگون شد. همان روز اول اختلافات من پیدا شد. رفتم به مسئول مستقیمی که داشتم، گفتم آقا پاسپورت من را بدهید، من می خواهم برگردم ترکیه که به قول خودشان آن قدر موش موش می کردند، این دست و آن دست می کردند، می گفتند باشه... فلان است.... اینجوری است و همانطور سر می دواندند. تا نشست های نسرین که توی باقرزاده بود. من هم طبق پروسه ای که داشت اینها را قبول نداشتم و چند تا از بچه های دیگر هم بودند که آنها هم همین مشکلات من را داشتند، این که رسید به گوش نسرین توی یک نشستی من را صدا کرد و جمع هم سر من موضع گیری کرد که بله این اینجوری است و به درد تشکیلات نمی خورد. من هم گفتم آقا من تشکیلات را قبول ندارم و می خواهم بروم.

آنجا نسرین به من گفت که شما جمع گفته بروید، می توانید بروید. من هم گفتم باشه... حالا که اینجوری است، من هم می روم. آمدم و واقعاً دیگر قصد داشتم که تشکیلاتشان را برای همیشه ترک کنم. چون قبولشان نداشتم. اما من را بردند ده روز آنجا بازداشت کردند. واقعاً بازداشت بود. چون من را توی خروجی شان نفرستادند و بردند داخل ورودی شان و ده روز توی سوئیت بودم که اصلاً حق بیرون آمدن نداشتم و اسمش بازداشت بود. هر جا می گفتم که می خواهم بیایم بیرون برای هواخوری، می گفتند تو نباید بگویی هواخوری. این کلمه مال رژیم است. می گفتم شما چه چیزهایی را به هم ربط می دهید. این کلمه اصلاً بین ایرانی ها مرسوم است می گفتند نه! تو باید بگویی قدم زدن گفتم باشه! همان قدم زدن خودشان هم به قول خودشان من را نمی بردند. اما من دیگر تلاش خودم را کرده بودم. اینها هم ترفندشان این بود که می خواستند روی من فشار بیاورند که من را وادار کنند که اشتباه کردم. من چندین ماه گفتم من نمی خواهم بمانم و می خواهم بروم می آمدند با من صحبت می کردند و فشارهای روحی روانی که روی من بود، واقعاً دیگر خیلی اذیتم می کرد. محمدرضا موزرمی آمد به من گفت آقا می خواهی بروی؟ گفتم بله! واقعاً می خواهم بروم. گفت می فرستیمت ایران. گفتم من از ایران نیامدم، من از ترکیه آمدم، پاسپورت دارم و می خواهم برگردم ترکیه. گفت ما نمی فرستیم ترکیه، به هیچ وجه، ما شما را تحویل مقامات عراقی می دهیم، آنجا می برند حالا زندان می برند، کجا می برند ما نمی دانیم. با دولت ایران تبادلاتی می کنند. مثلاً اینجوری که یک ماهیگیری می آید توی اروند رود عراق، این را می گیرد، زندانی خودش می کند یا ایران چنین کاری می کند. گفتم مگر من ماهیگیرم؟ مگر من گروگانم که تو چنین کاری با من می کنی؟

من قرارداد بستم، به من گفتند اگر نخواهم برمی گردم. گفت آره! هر کی به تو گفته، اشتباه کرده. اصلاً ما چنین سیستمی نداریم. آن فرد اشتباه کرده. در صورتی که این عوام فریبی اندیشه کثیف خود رجوی است روی این که از آدمها نهایت استفاده و بهره برداری را ببرد، بدون اینکه در نظر داشته باشد که طرف انسان است و حق حیات دارد. فقط می خواهد از همه حتی نیروهای خلص خودش بعنوان فقط یک نردبان سیاسی که خودش ازش برود بالا، استفاده کند. حالا به او هیچ ربطی ندارد که این زیر، این نفراتی و حتی نفرات خودشان، زیر دست و پا له شوند. آنجا دیگر من را به جایی رساندند که من را مجبور کردند بنویسم آقا من اشتباه کردم. من می خواهم دوباره وارد ارتششان شوم. تا اینکه آمدم توی ارتششان با این ذهنیت که می دیدم در پروسه ها و سرفصلهای مختلف اینها حرفهایشان با عملشان اصلاً دو تا بود. هیچوقت اینها حرف راست و رک و صریح به حتی نیروهای خلص خودشان هم نمی زدند، چه برسد به ما؟ اما ما که بالاخره چون هم اندازه خودمان می فهمیدیم، می دانستیم چی به چی است و توی ذهنمان تجزیه تحلیلهایی داشتیم، می فهمیدیم که دستگاه رجوی روی فقط فردیت خودش سوار است و غیر از خودش هیچ کسی را نمی بیند. به محض نمونه هم بخواهم یک مثال خوب و عمده بزنم که همه هم اشراف دارند، همین پروسه جنگ آمریکا و عراق بود که واقعاً چهره واقعی رجوی را آنجا همگان دیدند و شناختند که رجوی کیست و آن نشستی که قبل از جنگ گذاشت و گفت که ما می خواهیم عاشوراگونه برویم. قبل از آن نشست پرچم بود. پرچم "هیهات من الذله" را آورد داد دست مریم رجوی، از آن خیمه شب بازی و فیلمهایی که همیشه سر ملت در می آوردند، فقط می خواهد جوانهای مردم را بدبخت کند تا اینکه خودش به یک جایی برسد که امیدوارم که هیچ وقت به این آرزو نرسد و این آرزو را هم به گور ببرد. چون واقعاً عمر همه را گرفت و واقعاً همه را بیچاره کرد. الان طرف هر چند سال سابقه ای بالاخره عمرش را به باد داده، هر کسی توی ذهن خودش یک انگیزه ای داشته، اما انگیزه مسعود رجوی یک انگیزه منافقانه بوده و به نظرم این بامسماترین اسمی است که روی مسعود رجوی گذاشته شده، چون این را من به طور یقین و مطمئناً می توانم بگویم که تنها کلمه ای که در مورد مسعود رجوی می تواند صدق کند همین کلمه منافق است. چون واقعاً به طور کامل دور رو بود. همین نشست هفته ای هم گفت اگر اشرف را زدند، به مثابه این است که ما باید به خاک خودمان برویم و عاشوراگونه می خواهیم این پرونده را ببندیم. اگر هم هواپیماهای آمریکایی آمدند زدند، می گوئیم آقا ما می خواهیم برویم خانه، به کسی مربوط نیست. اما متأسفانه آقای رجوی چراغها را که خاموش کرد، ما هر چی منتظر شدیم، دیدیم کسی چراغها را روشن نکرد. وقتی خودمان روشن کردیم دیدیم آقای رجوی خودش اولین نفر در رفته با خانمش خانم رجوی که خیلی واقعاً همه زن و شوهرها و همه بچه هایی که آنجا در اشرف بودند، همه را بیچاره کرده و هیچ وقت فکر نکنم خدا از سر تقصیرات مریم رجوی بگذرد. همچنین مسعود رجوی، چون همه نفرات خودش را بدبخت کرد. تمام سران سازمان با مسعود رجوی و مریم رجوی در رفته بودند، فقط یک مشت آدم آنجا مانده بودند که تازه وارد بودند یا به قول خودشان خواهران مسئولشان جی اف و اف جی که اینها هیچگونه از جنگ نظامی و از تاکتیک اصلاً هیچ بویی نبرده بودند و هیچی نمی دانستند. نقشه را سر وته دست می گرفتند، نمی دانستند اصلاً نقشه خوانی یعنی چی؟ فقط به خاطر این که مسعود رجوی از اینها استفاده بکند، رده تشکیلاتی بهشان داده بود.

از لحاظ نظامی واقعاً خیلی هایشان زیر مینیمم بودند. خب معلوم است که رجوی قصدش مبارزه نبوده قصدش سرنگونی نبوده. قصد مسعود رجوی این بود که فقط تا زمانی که صدام حسین هست، این تمام نهایتش این بود که واقعاً زمانی که مسئله هسته ای عراق بود، این را فقط بیاورد به سر ایران خراب کند. فقط می خواست فلش را بیاورد به سر ایران. اما خوشبختانه نتوانست چنین کاری بکند. مسعود رجوی وابسته به دولت عراق بود. مسعود رجوی کسی بود که هیمنطوری که در فیلمهایش هم هست، گونی گونی پول از حزب بعث می گرفت. گونی گونی پول از مخابرات عراق می گرفت و این تمام نوارهایش هست. در کردکشی عراق، ایشان نقش داشته، چه بسا فیلم مریم رجوی هست که دستور حمله را خودش داده که با شنی زرهی هایتان بروید روی کردها و هیچ رحمی نکنید. حتی من می شناسم نفراتی که دستور شلیک به ساختمان کردها را در جنگ مروارید زمان سال ۹۱ داشتند. نفرات مشخص. آنوقت این چی را نشان می دهد؟ خوب معلوم است، عراق هشت سال با ایران در جنگ بوده. هشت سال با جامعه مردم و ملت ما در جنگ بوده خیلی از ما شهید گرفته و وقتی مسعود رجوی می رود داخل یک کشوری که دشمن کشوری است که به قول خودش می خواهد آزادش کند، نشان دهنده یک وابستگی است. همه می دانند که مسعود رجوی جزئی از تشکیلات حزب بعث بود. کسی بود که فقط نگهدارنده حاکمیت عراق بود و این اثبات شد در جنگ مروارید در همان سال ۹۱ جنگ خلیج. به نظر من تنها تعریف و تنها وصفی که من می توانم در مورد مسعود رجوی بکنم، بگویم که خیلی آدم واقعاً عوام فریب، دروغگو و به طور خلاصه بگویم آدم بی شرم و حیایی است.

جهت دیدن فیلم مصاحبه اینجا را کلیک کنید .