قربانیان قاچاق انسان منافقین

مجاهدین و قاچاق انسان – شاهد ۴۴

نویسنده: مسعود احمدی


من مسعود احمدی هستم. بچه کرمانشاه.

سال ۸۱ در چابهار کار می کردم که آنجا با چند نفر قاچاقچی آشنا شدم که برای سازمان مجاهدین کار می کردند. آنها نفر را از کشور خارج می کردند که وصل کنند به سازمان، منتها با عناوین مختلف. مثلاً این که ما شما را می بریم به کشورهای دیگر برای کار. چند بار با همدیگر برخورد داشتیم که به من گفتند از کشور خارجت می کنیم که بروی در یک شرکتی در دبی کار کنی.

من اول قبول نکردم چون فکر کردم دروغ می گویند. بعد از چند روز که آمدند و رفتند، من قبول کردم و گفتم که می آیم. چند روز طول کشید که یک روز صبح آمد دنبالمان گفت می توانیم امروز برویم. رفتیم و دو نفر دیگر هم با خودش آورده بود، با آن دو نفر ما شدیم سه نفر. دو نفر هم خودشان بودند و با یک ماشین از طریق زمینی از ایران خارج شدیم به پاکستان رفتیم. آنجا باز ما را تحویل دادند به دو نفر دیگر. همینطور شهر به شهر به کراچی رسیدیم. آنجا ما را بردند به هتل. بعد گفتند که منتظر باشید به شما تلفن می زنند، صحبت کنید.

زنگ زدند گفتند ما از طرف سازمان مجاهدین زنگ می زنیم و می خواهیم شما را از کشور خارج کنیم، ولی نگفتند برای چه کاری. همینقدر مختصر گفتند می خواهیم بیاوریمتان سازمان مجاهدین. ما هم هیچ آشنایی با سازمان نداشتیم. اول قبول نکردیم. بعد با صحبتهایی که کردند گفتند هنوز شما نمی شناسید و باید بیایید تا آشنا شوید.

قبول کردیم و رفتیم یک خانه تیمی که به ما توضیح بدهند کجا می رویم. شب ما را از هتل بردند به آن خانه تیمی. ۱۰ روز در آن خانه بودیم، ولی باز آنجا هم دقیق نگفتند که کجا می رویم و می خواهیم برویم چکار کنیم. فقط گفتند ما شما را می فرستیم به عراق، آنجا می توانید ۶ ماه بایستید، بعد از ۶ ماه، اگر نخواستید بمانید، شما را می فرستند به یک کشور دیگر، حالا یا کشور امارات یا یک کشور اروپایی.

ما قبول کردیم، مدارک را آماده کردند، بعد از ۱۰ روز ما از آنجا پرواز کردیم و آمدیم اردن، از اردن هم آمدیم بغداد و بعد وصل شدیم به سازمان. در بغداد یکی از ستادهایش بود. از آنجا که ما را آوردند به قرارگاه اشرف، تحویل ورودی دادند. ما ورودی که آمدیم، آنجا فهمیدیم که اینجا نه کاری هست، نه خبری از کشورهای اروپایی هست، نه کشور امارات. آنجا انصراف دادیم و گفتیم ما می خواهیم برگردیم که ما را بردند توی یک نشست و گفتند اگر می خواهید برگردید، باید دو سال و نیم اینجا بمانید، بعد هم به جرم جاسوسی ما شما را تحویل دولت عراق می دهیم که محاکمه می شوید و احتمالاً ۸ سال هم به شما زندان می دهند. چون غیر قانونی آمدید و هیچ مدرکی هم ندارید. تمام مدارک هم که خودشان از پاکستان برای ما تهیه کرده بودند، همه را در بغداد ازمان گرفتند. برای این که هیچ مدرکی نداشته باشیم که اینها خودشان ما را آوردند. آنجا گفتند هیچ مدرکی هم الان ندارید، ما شما را تحویل عراق می دهیم، می خواهید این کار را بکنیم؟ ما گفتیم نه! می مانیم تا ببینیم چه می شود.

از آنجا هم ریل شروع شد، پذیرش و آموزشها و بعد از ده- یازده ماه ما را دادند به قرارگاه. وقتی رفتیم قرارگاه، بعد از حدود یک ماه، جنگ عراق و آمریکا شروع شد. ما رفتیم توی زمین برای پراکنده شدن که وقتی آمریکا بمباران می کند، ما را نزند. بعد هم دولت عراق سقوط کرد و ما را جمع کردند و آمدیم همه سلاح ها را تحویل دادیم و برگشتیم به قرارگاه. وقتی هم که برگشتیم بعد از چند ماه، من دوباره انصراف نوشتم که مورد قبول واقع نشد. یعنی قبول نکردند که من خارج شوم از سازمان. ولی آن چند نفری که با هم آمده بودند، آن سه نفر که بودیم، یک نفرشان که نوشت، قبول کردند او را از سازمان اخراج کنند. برگه های اخراج را آورده بودند، دادند به او و بیرونش کردند، چون خیلی در مناسبات اذیتشان می کرد و می خواستند یک طوری از دستش خلاص شوند. ولی ما را قبول نکردند.

من دو بار سه بار طی این هشت ماهی که آنجا ماندم، انصراف نوشتم که آخرین بار دیگر موقعی بود که وزارت امور خارجه می خواست با نفرات سازمان مصاحبه کند. قبلش خودشان آمدند اعلام کردند و گفتند هر کس می خواهد برود، بیاید اینجا به ما بگوید می رویم که توی مصاحبه، آنجا به آمریکایی ها نگوید می خواهم بروم و بعد ناجور جدا شود و ما هم با او دشمن شویم. از همین اول بگوید جدا می شوم که ما او را بفرستیم. من رفتم و گفتم می خواهم جدا شوم، من را تحویل آمریکا دادند، آمدم توی کمپ. یک سال و یک ماه هم توی کمپ ماندم و بعد به ایران آمدم.

جهت دیدن فیلم مصاحبه اینجا را کلیک کنید .