خاطرات غلام حسین ساعدی به قلم اسماعیل جمشیدی
در اسفند ماه سال 72 در مقاله ای با عنوان " گوهر مراد و مرگ خود خواسته " به تکان خوردن خود ، از شرح پایان زندگی ساعدی پرداختم ، به نکته ای اشاره کردم که حلال جای نقل دارد .
در آن نوشته که آغاز کار تألیف این کتاب بوده است یادآور شدم :
" در این زندگینامه که از همین شروع کار احساس می کنم خیلی تلخ و دردناک است می خواهم بدانم چه شد که این مرد مهربان ، این پزشک غمگسار ، آلوده سیاست و بسیار مسائل دیگر شد و بعد چرا این یکی ، تک و تنها را آن همه مصیبت را روی دوش خود گذاشت تا کمرش بشکند ، چرا رفت و چرا پس از رفتن این همه پشیمانی و احساس بد به او دست داده بود ؟ مسئولیتش در مقابل کی و برای چه بود ؟ "
اشاره رساتر آن روز ، می تواند این نکته باشد که از جامعه روشنفکری " دست را باخته " چرا این یک نفر چنان حرص و جوش می خورد و می کوشید تاوان گناه جمعی را فرداً بپردازد ، خواهیم دید او حتی در غربت هم باز یک تنه به کار رفع اتهام از جریان های روشنفکری داخل کشور پرداخت ... |