نفوذ؛ رعدی در آسمان بی‌ابر

Nofouz

خط نفوذ سازمان مجاهدین خلق یکی از خطوطی است که پیش از انقلاب اسلامی نیز وجود داشت. در واقع تأثیرپذیری مجاهدین از انقلاب الجزایر را می‌توان الهام اولیه خط نفوذ دانست؛ انقلابی که در یک روز در محله‌های مختلف و آرام شهر الجزیره پایتخت الجزایر، عملیات‌های متعددی صورت گرفت.

سعید شاهسوندی در این خصوص اظهار می‌کند الجزایری‌ها تئوری‌ای تحت عنوان «رعد در آسمان بی‌ابر» داشتند و این جمله‌ای است که عمار اوزگان، تئوریسین انقلاب الجزایر برای نخستین بار در نوشته‌هایش به کار برد که پیش از پیروزی انقلاب، شعار ما شده بود.

در ماه‌های نخست پس از پیروزی انقلاب اسلامی،‌ نشریات سازمان مجاهدین خلق گهگاهی مقابله‌ی  نیروهای انقلاب با نفوذی‌های مجاهدین را به چالش می‌کشیدند، از جمله در مقاله‌ای تحت عنوان «سخنی با برادران پاسدار: عده‌ای از طرفداران سازمان مجاهدین در اوایل انقلاب به پاسداران پیوستند. چرا که طولی نکشید آنها را تصفیه کردند؟!» مجاهدین بر این «حضور» - یا به عبارت صحیح‌تر «نفوذ» - اقرار کردند. ایجاد شبکه‌ی نفوذ گسترده در نهادها و دستگاه‌های انقلابی از بدو پیروزی انقلاب اسلامی، معنا و مفهومی به جز آغاز ضربه‌ از درون حاکمیت نداشت.

به مروز زمان و خصوصاً پس از آغاز فاز نظامی،‌ عناصر شبکه‌ی نفوذ مجاهدین یکی پس از دیگری شناسایی می‌شدند. با این حال برخی آنها فرصت ضربه زدن را پیدا کردند که مسعود کشمیری در رأس آنها قرار داشت. خنثی سازی عناصر نفوذی سازمان مجاهدین خلق در سال‌های ۱۳۶۰ و ۱۳۶۱ فرکانس بالایی پیدا کرد و تا سال‌های آخر دهه‌ی ۶۰ نیز ادامه داشت. در ادامه‌ی عملکرد تعدادی از عناصر شاخص خط نفوذ را بررسی می‌کنیم.

  • محمدرضا کلاهی صمدی

Nofouz2

محمدرضا کلاهی صمدی متولد ۱۳۳۸، دانشجوی سال اول رشته‌ی برق دانشکده‌ی علوم و صنعت بود که در راستای اهداف مجاهدین خلق در ارتباط با حزب جمهوری اسلامی قرار گرفت. سعید شاهسوندی درباره‌ی کلاهی می‌گوید:

«‌ روابط کلاهی با سازمان به صورت مخفی و با بخش‌های مخفی بود. آن موقع ما بخش اطلاعات و بخش ارتش داشتیم که بخش‌های غیر علنی بودند؛ در مقابل بخش‌های تبلیغات، آموزش و .... که بخش‌های علنی سازمان بودند و کارهای مخفی انجام می‌دادند. محمدرضا کلاهی مأمور انجام این عمل می‌شود.»

محمدرضا کلاهی مسئول برگزاری جلسات حزب جمهوری اسلامی بود. وی همچنین تکنیسین برق هم بود و ضمناً کارهای فنی حزب جمهوری اسلامی را هم به عهده داشت. یکی دیگر از کارهای کلاهی آن بود که کارت‌های دعوت را تنظیم کند. کلاهی توانسته بود خودش را در میان نیروهای حزب‌اللهی حزب جمهوری اسلامی خوب جا بیندازد و یک نیروی مؤمن، معتقد و حزب‌اللهی معرفی بکند. با این حال برخی نیروهای حزب وی را فرد مشکوکی می‌دانستند که قابل اعتماد نبود.

پیش از حادثه ی انفجار ۷ تیر، کلاهی افراد را برای جلسه‌ی حزب جمهوری اسلامی دعوت کرد و از آنجا که موضوع جلسه، تورم، گرانی و مباحث اقتصادی بود؛ شماری از وزراء، نمایندگان مجلس و سران حزب جمهوری اسلامی برای بحث درباره‌ی تورم و گرانی جمع شدند. البته از آنجا که بنی‌صدر تازه بر کنار شده بود، دستور کار جلسه از بررسی مسئله‌ی تورم و گرانی، به بررسی شرایط سیاسی اجتماعی و جایگزینی بنی‌صدر تبدیل شد.

این جلسه اما به یک فاجعه‌ی تروریستی بزرگ موسوم به عملیات الله اکبر منجر شد. محمدرضا کلاهی با کار گذاشتن بمی بسیار قوی در دفتر حزب جمهوری اسلامی، مقدمات این عملیات را فراهم کرد و پس از خروج از دفتر حزب، ساختمان حزب منفجر شد.

حدود ساعت ۲۱ در شب ۷ تیر در حالی که دکتر بهشتی در حال سخنرانی بود، دو بمب بسیار قوی در دفتر مرکزی حزب منفجر شد که بر اثر شدت انفجار قسمت‌هایی از ساختمان فرو ریخت و یک محوطه به ابعاد ۱۰ در ۱۰ متر در هم ریخت. ارتفاع آوار ناشی از ویرانی بمب ۲ متر از سطح زمین بالاتر بود. شیشه‌های ساختمان‌های اطراف نیز کاملاً خرد شد. در نخستین ساعت پس از انفجار، صدها نفر از مردم تهران در خیابان‌های اطراف دفتر مرکزی حزب اجتماع کردند و آمبولانس‌ها بی‌امان در رفت و آمد بودند.

سقف بتونی دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی بر اثر انفجار بمب به کلی فرو ریخته بود و دهها نفر زیر آوار مدفون شده بودند. تمامی بیمارستان‌هایی که شهدا و مجروحان این حادثه به آنها انتقال یافته بود به شدت از طرف مأموران کمیته‌ها کنترل می‌‌شد. اما عملیات تروریستی نفوذی سازمان در نهایت منجر به شهادت دهها نفر از وزراء، نمایندگان مجلس، معاونان وزراء و دیگر اعضای حزب جمهوری اسلامی شد.

سعید شاهسوندی در خصوص خط دهی به کلاهی برای ترتیب دادن انفجار ۷ تیر گفت:‌

« من خودم به عنوان کسی که شاهد بسیاری از تحولات داخل سازمان بودم، بگویم که یک شب قبل از آن عملیات [۷ تیر] ما در خانه‌ای مخفی در نزدیک اتوبان عباس‌آباد بودیم. کسانی در آن خانه حضور داشتند شامل:‌ علی زرکش عضو کمیته‌ی مرکزی سازمان که بعد از مسعود رجوی و موسی خیابانی نفر سوم سازمان بود، محمدعلی جابرزاده از مسئولان نشریه [مجاهد] و بخش تبلیغی سیاسی سازمان بود، من و خانمم بودیم، محمدرضا شادبختی از نویسندگان عضو تحریریه‌ی نشریه‌ی مجاهد بود، علیرضا معدنچی، محمد علی توحیدی هم که رئیس دفتر و مسئول دفتر مسعود رجوی بود؛ آن شب‌ آنجا بودند.

در شب حادثه تمامی ما به علاوه چند نفر دیگر در آن خانه‌ی تیمی خبر داشتیم که امشب اتفاقی می‌خواهد بیفتد و ما آنجا دستگاه‌هایی داشتیم که به کمک آنها روی فرکانس‌های کمیته‌ها، سپاه پاسداران و بعضی نهادها شنود می‌کردیم. علی زرکش به خود من گفت که برنامه، یک عملیات بزرگ هست. طبعاً جزئیات حادثه را به خاطر مسائل حفاظتی و امنیتی و این که دقیقاً‌ به عنوان مثال کلاهی یا کس دیگری دست اندر کار هست‌، نگفت. ولی ما انتظار یک رعد در آسمان بی‌ابر را داشتیم و همه گوش به دستگاه‌های شنود داشتیم.

این تجربه‌ی سال‌های قبل از انقلاب سازمان بود و بعد از انقلاب دستگاه‌های پیشرفته‌تری هم از پادگان‌ها و مراکز گوناگون به دست آورده بودیم. یکی از شاخص‌های موفقیت عمل که هدف و سوژه گفته می‌شد، سوژه اصلی مورد هدف شخص دکتر بهشتی بود که آن موقع رئیس دیوان عالی و دبیر کل حزب جمهوری اسلامی بود. کلاً چنین افرادی را تعداد سیار اندکی می‌شناختند، غیر از مسئول بخش اطلاعات (مهدی افتخاری با نام مستعار فرمانده‌ فتح‌الله) فقط هادی روشن‌روان از کادرهای بخش اطلاعات و ارتش هم او را می‌شناخت و غیر از اینها کس دیگری با اسم و مشخصات او آشنایی نداشت؛ غیر از نیروهای اصلی کادر مرکزی، یعنی مسعود رجوی و موسی خیابانی.»

پس از فاجعه‌ی ۷ تیر، از آنجا که محمدرضا کلاهی به عنوان عامل انفجار و عضو نفوذی مجاهدین در حزب شناسایی شده بود و مشخصاتش در مطبوعات به چاپ رسیده بود، وی مخفیانه از کشور متواری شد. درباره‌ی سرنوشت کلاهی در خارج از کشور گمانه‌زنی‌های مختلفی وجود دارد. گفته می‌شود کلاهی با نام مستعار در اروپا زندگی می‌کند و چند ماه پیش در یک درگیری داخلی در کشور هلند به قتل رسیده است.

  • محمد کاظم افجه‌ای

Nofouz3

محمدکاظم افجه‌ای هزاری معروف به کاظم افجه‌ای در اولین روز سال ۱۳۴۰ در روستای افجه از توابع تهران به دنیا آمد. پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، کاظم افجه‌ای که دوران دبیرستان خود را سپری می‌کرد با ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق آشنایی پیدا کرد و رفته ‌رفته به سوی تشکیلات کشیده شد. اما پس از پیروزی انقلاب اسلامی بود که در ارتباط مستقیم با سازمان قرار گرفت.

به اذعان نشریه‌ی مجاهد، کاظم افجه‌ای از اسفند ماه سال ۱۳۵۸ مأموریت یافت تا برای جاسوسی از مناسبات درونی و مأموریت‌های سپاه پاسداران به این تشکیلات نفوذ کند. با ورود کاظم افجه‌ای به جمع پاسدارها و آغاز فعالیت در مجموعه‌ی زندان اوین، رفته‌ رفته وی با محمدرضا سعادتی ارتباط برقرار کرد و به عنوان رابط او با تشکیلات مجاهدین و معتمد سعادتی در جمع زندانبان‌ها مشغول به کار شد.

محمدرضا سعادتی آغاز ارتباط گیری افجه‌ای را اینگونه شرح می‌دهد:‌

« آشنایی من با کاظم افجه‌ای مربوط به زمانی است که او به عنوان پاسدار وارد بند موقت شد. از آغاز او سمپاتی‌هایی نسبت به من و حتی کم و بیش نسبت به سازمان نشان می‌داد. البته در آن شرایط یعنی حدود یک سال و نیم قبل، اختلافات و درگیری‌های سیاسی در سطح جامعه به حدی نرسیده بود که سمپاتی داشتن نسبت به سازمان تا اندازه‌ی امروز مورد حساسیت و حتی جرم باشد.

من هم که در آن شرایط با توجه به اوضاع و احوال سیاسی روز که حتی چشم‌انداز یک فضای مشترک سیاسی می‌رفت که تا (....) نیروها در مجلس نماینده داشته باشند، احتیاجی به رابطه‌ای خاص از زندان با بیرون داشته باشم، چرا که تمامی نشریات سازمان بلافاصله به دستم می‌ٰرسید و هفته‌ای یک دفعه هم ملاقات حضوری با خانواده‌ام داشتم که می‌توانستم صحبت کنم.

عنوان شد دادگاه سعادتی [تقی] شهرام و احمدرضا کریمی به زودی شروع می‌شود و به طور ضمنی هم تبلیغاتی در روزنامه‌ها وجود داشت که یک نفر جاسوس، یک نفر ساواکی و یک نفر قاتل عضو مجاهدین محاکمه خواهند شد. من فکر کردم که دادگاه مشترک می‌خواهند تشکیل دهند و لذا چون تا زمان ملاقات چند روزی مانده بود، یک نامه نوشتم و به کاظم افجه‌ای دادم به صورت پستی و دربسته که برای جنبش [مجاهدین] بفرستد. من البته توقع نداشتم که او نامه را ببرد و جواب هم بیاورد، ولی او نامه را به دفتر جنبش برد و جوابی هم آورد.»

 بدین ترتیب پس از آشنایی سعادتی با نفوذی مجاهدین، اولین مأموریت به افجه‌ای ابلاغ شد و او توانست به خوبی از پس آن برآید تا اعتماد سعادتی را بیش از پیش جلب کند. محمدرضا سعادتی در این خصوص توضیح داد:

«بعد از نخستین تماس و نوشتن نامه، من از طریق خانواده از جنبش در مورد او سؤال کردم که آیا چنین فردی آمده؟ نیامده؟! بعداً اطلاع داده شد بله آمده و می‌توانی به او اعتماد کنی و اگر کاری داشتی به او بنویس.»‌

روابط افجه‌ای با سعادتی به مرور زمان تقویت شد تا جایی که در تابستان سال ۱۳۵۹ وی رسماً وظیفه‌ی رابط و پیک سعادتی با سازمان را ایفا می‌کرد و به عنوان یک مهره‌ی کلیدی در حفظ ارتباطات سعادتی با خارج زندان مطرح بود. محمدرضا سعادتی در اعترافات خود به این موضوع اشاره کرد و گفت:‌گ

« در این موقع من دوباره‌ نامه‌ای [از طریق افجه‌ای] فرستادم و به دنبال آن جواب آمد. وقتی در اواخر شهریور اعلام شد که در فلان روز (مثل این که ۲۶/۶/۵۹) دادگاه تشکیل می‌شود، من باز [به مجاهدین خارج زندان] یک نامه در رابطه با دادگاه نوشتم و جوابی آمد که البته دادگاه تشکیل نشد و به لحاظ آغاز جنگ عراق علیه ایران به بعد موکول گشت.

البته موضع کلی در قبال دادگاه در رابطه با سازمان از طریق اعلامیه‌هایی که هنوز در آن شرایط در روزنامه‌ها به چاپ می‌رسید، به دستم می‌ٰرسید و نشریات [مجاهد] هم هنوز غیر قانونی اعلام نشده بود و تماماً‌ به دستم می‌رسید. [یا آغاز جلسات دادگاه] من یکی دو بار نامه نوشتم و یکی دو بار هم جواب گرفتم که کلاً‌ در رابطه با دادگاه بود. البته از این تاریخ به بعد به علت غیر قانونی اعلام کردن نشریه‌ی مجاهد از طرف دادستانی انقلاب، من از این امکان محروم شدم و تا اندازه‌ای در بی‌خبری مانده بودم. طبیعی بود که من علاقه‌مند باشم تا از محتوای کلی نشریه باخبر شوم که چه مسائلی در آن به طور کلی درج شده است که کم و بیش به طور شفاهی از کاظم افجه‌ای می‌پرسیدم.

در همین موقع او از بند منتقل شد و تماس ما خیلی محدود گشت و اگر او را گاهی اوقات می‌دیدم، در مورد مطالب نشریه سؤال می‌کردم. تا این که وقتی شنیدم مصاحبه‌ی مسعود رجوی به طور مفصل منتشر شده است، از او خواستم که اگر می‌تواند این مصاحبه را بیاورد که در عرض چند هفته این مصاحبه را آورد. بعد از آن هم که به علت شکسته شدن پایش دیگر او را ندیدم.»‌

با وجود این که افجه‌ای از نظر دادستانی انقلاب اسلامی تهران، مهره‌ی مشکوک به شمار می‌رفت و شهید لاجوردی بارها تقاضا کرده بود او از موقعیت خود بر کنار شود، لیکن شهید کچویی که درصدد جذب افجه‌ای بود، اعتماد خود را از نفوذی منافقین سلب نکرد. سرانجام پرونده‌ی این عنصر نفوذی سازمان با ترور شهید محمد کچویی و خودکشی افجه‌ای بسته شد.

به دنبال انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی در روز ۷ تیر سال ۱۳۶۰، رابطین سازمان مجاهدین خلق این ماجرا را به اعضای زندانی سازمان رساندند. با اطلاع اعضای زندانی سازمان در زندان اوین از این حادثه، برنامه‌ی شورش داخل زندان کلید خورد. با خط‌دهی‌های سازمان تعدادی از هواداران و اعضای مجاهدین در زندان شروع به خواندن سرود و پایکوبی کردند و فضای عمومی زندان اوین متشنج شد.

موازی با این اتفاقات در روز ۸ تیر کاظم افجه‌ای به خانه‌ی تیمی محمد ضابطی، مسئول بخش اجتماعی سازمان مراجعه کرد و محمد ضابطی مأموریت ترور سیداسدالله لاجوردی، آیت‌الله محمدی گیلانی، محمد کچویی و شمار دیگری از اعضای دادستانی و مسئولان زندان را به افجه‌ای ابلاغ کرد. همچنین ضابطی به افجه‌ای یک قبضه اسلحه کمری (۱) داد که نخستین سلاح سازمانی این نفوذی در پاسدارهای اوین محسوب می‌شود.

به هر حال در روز ۸ تیر آیت‌الله محمدی گیلانی و شهید سیداسدالله لاجوردی، زندانیان آشوبگر مجاهد را به محوطه‌ی زندان اوین آوردند و به صحبت و نصیحت آنها پرداختند. کاظم افجه‌ای پیشتر مورد شک مسئولان دادستانی قرار گرفت که به دستور شهید لاجوردی، شهید کچویی کلاشینکف او را گرفته بود. با این حال کاظم افجه‌ای طبق برنامه‌ریزی قبل از موقعیت خود در میان نگهبانان زندان سوء‌استفاده کرد و با اسلحه‌ی کمری سازمان مجاهدین، به سوی محوطه خیز برداشت تا آقایان گیلانی و لاجوردی را ترور کند.

به دنبال خیز افجه‌ای،‌ محمد کچویی رئیس زندان اوین متوجه رفتار او شد و به سویش رفت که با شلیک افجه‌ای به شهادت رسید. افجه‌ای توسط شخص شهید لاجوردی دستگیر و خلع سلاح شد، اما پس از انتقال به دفتر دادستان، از غفلت مأموران استفاده و خود را از پنجره به بیرون پرتاب کرد و در اثر سقوط به شدت مجروح شد. ساعاتی بعد افجه‌ای در بیمارستان شهدای تجریش جان داد. بنا به اذعان سایت رسمی سازمان منافقین، مأموریت اصلی کاظم افجه‌ای در زندان اوین، فراری دادن محمدرضا سعادتی بود.

این عملیات نفوذ و ترور باعث شد تا نام کاظم افجه‌ای به عنوان اولین شهید عملیات فدایی (انتحاری) سازمان مجاهدین به ثبت برسد. هم زمان با ترور شهید کچویی در روز ۸ تیر ماه ۱۳۶۰، بر خلاف تحلیل سازمان که گمان می‌کرد با انفجار حزب جمهوری اسلامی، نیروهای حزب‌اللهی مرعوب شده و عناصر آنها فرصت کودتا را خواهند یافت و عناصر زندانی نیز با این شورش آزاد می‌شوند؛ فضا علیه منافقین تشدید شد و مردم در خیابان‌ها به راهپیمایی و عزاداری پرداختند.

با شکست طرح قتل عام مسئولان داخل زندان و کشته شدن کاظم افجه‌ای، مهدی آسمان تاب نفوذی دیگر سازمان به برنامه‌ریزی قبلی برای ترور مسئولان دادستانی و طرح آشوب در زندان اقرار کرد. سرانجام دادگاه با توجه به اعترافات سعادتی و دیگر اسناد به دست آمده،‌ نقش محمدرضا سعادتی در این ترور را محرز ارزیابی کرد و سعادتی در مرداد ماه ۶۰ مجدداً محاکمه و به اعدام محکوم شد.

مهدی آسمان تاب نیز مانند کاظم افجه‌ای از نیروهای نفوذی سازمان مجاهدین خلق در دادستانی انقلاب مرکز بود که در جریان پرونده‌ی ترور شهید کچویی درگیر شد. او نیز پس از محاکمله در روز ۶ مهر ۱۳۶۰ اعدام شد.

  • عباس زریباف

Nofouz4

یکی از مهمترین نفوذی‌های سازمان مجاهدین خلق،‌ عباس زریباف بود که موفق شده بود در واحد اطلاعات سپاه پاسداران رخنه کند . زریباف در سال ۱۳۳۱ در اصفهان به دنیا آمد. وی در سال ۱۳۵۳ از طریق علیرضا الفت با مجاهدین آشنا شد. او از دانشجویان رشته‌ی مکانیک دانشگاه صنعتی شریف بود که به عنوان یکی از دانشجویان پیرو خط امام در روز ۱۳ آبان ۱۳۵۸ وارد سفارت آمریکا شده و در آنجا ماندگار شد. به گفته‌ی دکتر هاشم‌پور یزدانپرست، زریباف مسئولیت کنفرانس نهضت‌های آزادیبخشی را که دانشجویان برپا کردند و رهبران و نمایندگان آنها را در تهران دور هم گرد آوردند، به عهده گرفته بود.

وی همچنین به این موضوع اشاره می‌کند که پیش از ورود زریباف به واحد اطلاعات سپاه، وی مورد ظن قرار گرفته بود، ولی دانشجویان پیرو خط امام به او اعتماد فراوانی داشتند و در نتیجه مشکلی برای زریباف به وجود نیامد:

« در یکی از روزها داشتم از بلوک محل اقامت به طرف در ورودی لانه می‌رفتم و ابراهیم اصغرزاده از اعضای شورای مرکزی داشت از بلوک یک که محل استقرار آنان بود، بیرون می‌آمد. با مشاهده‌ی من اشاره کرد که با تو کار دارم. به سویش رفتم. گفت:‌ بچه‌های کمیته‌ی انقلاب اسلامی به صورت بسیار مخفی درون لانه حضور داشتند تا در صورت بروز هرگونه عملیات نظامی علیه دانشجویان که اکثر قریب به اتفاق آنان از آموزش نظامی و تجربه‌ی عملیاتی بی‌بهره بودند، به آنها کمک کنند.

تا آن روز این موضوع را نمی‌دانستم. وقتی وارد اتاق آنها که در یک ساختمان نزدیک زمین چمن سفارت و تقریباً از محل‌های مسکونی دانشجویی دور بود، شدیم؛ آنها که حدود پنج نفر بودند زبان به گله گشودند و از گم شدن سلاح‌هایشان خبر دادند. یکی از آنان در حالی که بغض گلویش را گرفته بود، با اعتراض و تقریباً با فریاد گفت:‌ آقای اصغرزاده! من مسلسلم را روی این تاقچه گذاشته بودم، اما دانشجویان خط امام آن را دزدیده‌اند. در این مملکت دیگر به چه کسی می‌توانم اعتماد کنم؟!‌

این جریان خیلی برای ما تلخ بود و به شدت ناراحت شدیم. بچه‌های عملیات خیلی پیگیری کردند تا از موضوع سر در بیاورند و در نهایت به یک نفر مشکوک شدند و آن هم کسی نبود جز عباس زریباف! دانشجوی دانشگاه صنعتی شریف. علت مشکوک شدن به او نیز این بود که او به دلیل داشتن همسر،‌ هر روز می‌توانست از لانه‌ خارج شود. یک ماشین پیکان نیز داشت که با آن به داخل لانه می‌آمد و این بهترین محمل برای خروج سلاح بود. متأسفانه مسئول عملیات و دو نفر از شورای مرکزی لانه که دانشجوی دانشگاه صنعتی شریف بودند، به او اعتماد زیادی داشتند و همین موجب شد که گزارش سایر دانشجویان مورد توجه آنان قرار نگیرد.»

در ادامه عباس زریباف به کمک یکی از دانشجویان پیرو خط امام که در واحد اطلاعات سپاه پاسداران مشغول بود، به این نهاد راه یافت. در آبان ماه ۱۳۵۹ و در نخستین سالگرد تسخیر سفارت آمریکا در تهران، نشریه‌ی مجاهد در مقالاتی به قلم عباس زریباف که به اسم «یک دانشجو» منتشر می‌شد، پشت پرده‌هایی از ماجرای تسخیر را افشا کرد.

زریباف در واحد اطلاعات سپاه به رده‌های بالایی رسید. وی در وقایع سال ۶۰ در آزاد کردن کادرهای بالای سازمان نقش آفرینی می‌کرد. مسئول عملیات وقت واحد اطلاعات سپاه درباره‌ی زریباف می‌گوید :

«‌ همین امروز که دارم درباره‌ی عباس زریباف حرف می‌زنم، باورم نمی‌شود او چنین موجودی بود و چنین سرنوشتی پیدا کرد. اصلاً‌ در ذهنم نمی‌گنجید عباس منافق باشد. او بسیار موجه و شدیداً علیه منافقین فعال بود. البته ما این گونه می‌پنداشتیم. عباس طی مدتی که با ما کار می‌کرد، توانسته بود عناصر دیگری را هم نفوذ دهد که بعد از فرار او، آنها را دستگیر کردیم.

عباس زریباف از مسئولان برجسته بخش شنود زنده تلفنی واحد اطلاعات سپاه پاسداران بود که وظیفه‌ی اصلی آن شناسایی خانه‌های تیمی تروریست‌های منافق بود تا به واحد عملیات اعلام کند و آنها به آنجا حمله کنند. همه‌ی ما در حیرت و عصبانیت بودیم. درست چند دقیقه قبل از این که ما برسیم، منافقین خانه‌ی تیمی‌ای را که شناسایی کرده بودیم، تخلیه کرده و گریخته بودند.

مانده بودیم که آنها از کجا به این سرعت از حرکت ما مطلع می‌شوند. اصلاً در مخ‌مان نمی‌ٰرفت که یکی از همکاران خودمان به آنها اطلاع می‌دهد. بعد از این که عباس فرار کرد، به خارج از کشور رفت و به منافقین پیوست، در بازجویی از دوستان او متوجه شدیم، عباس وقتی متوجه می‌شده که ما خانه‌ی تیمی‌ای را شناسایی کرده‌ایم، سریع با آنها تماس می‌گرفته و حرکت ما را اطلاع می‌داده، آنها هم سریع خانه را خالی می کردند.»

 همچنین یکی از اعضای بخش التقاط واحد اطلاعات سپاه درباره‌ی اقدامات رزیباف می‌گوید:

Nofouz1

بنی صدر و رجوی چند روز پس از فرار از کشور

« موقعی که بنی‌صدر مخفی شد، اطلاعات سپاه نقطه به نقطه‌ی محل اختفای او را درمی‌آورد. زریباف این اطلاعات نقطه به نقطه از موقعیت بنی‌صدر را به سازمان می‌داد. بنا بود بنی‌صدر دستگیر شود و اطلاعاتش در دست بود. یکی از کارهای زریباف این بود که نگذاشت بنی‌صدر در زمان مخفی شدنش دستگیر شود. در همین فاصله مشکوکیتی نسبت به زریباف ایجاد شده بود.»

زریباف در تابستان سال ۱۳۶۰ در جریان حمله به مقر مرکزی واحد اطلاعات سپاه پاسداران نقش مهمی ایفا کرد. در واقع شناسایی اطلاعاتی عملیات حمله به این مقر از طریق زریباف به سازمان نشت کرد و سازمان می‌خواست در این عملیات با شلیک آرپی‌جی به اتاق فرماندهی واحد اطلاعات سپاه، مهمترین سازمان اطلاعاتی وقت را منفعل کند.

به هر حال در میانه‌ی سال ۱۳۶۰ واحد اطلاعات سپاه برخی از روابط عباس زریباف را کشف کرد و وی را بازداشت نمود. اما او پس از یک هفته به دلایل نامعلومی موقتاً آزاد شد. زریباف از این فرصت استفاده کرد و از شهریور ۱۳۶۰ به زندگی مخفی روی آورد و در سال ۱۳۶۱ با کمک مهدی افتخاری که آن زمان در پاکستان مستقر بود، از کشور خارج شد. او به ستاد اطلاعات سازمان منافقین که زیر نظر مهدی افتخاری قرار داشت، پیوست.

زریباف در تشکیلات مجاهدین نیز از تجربیاتی که از بخش شنود تلفنی واحد اطلاعات سپاه آموخته بود، استفاده کرد. یک گروه ۱۵ نفره شامل ۱۱ مرد و ۴ زن که به لهجه‌های محلی ایران کاملاً آشنا بودند زیر نظر عباس زریباف دوره‌های خاص و شیوه‌های تخلیه‌ی اطلاعاتی و جاسوسی تلفنی را آموختند و کار خود را در همان پاریس و با حمایت مالی و امنیتی دولت فرانسه آغاز کردند. سرانجام در مرداد ماه ۱۳۶۷ عباس زریباف به همراه بقیه‌‌ی عوامل شناخته شده‌ی سازمان به خط اول درگیری‌ها در عملیات فروغ جاویدان فرستاده شد و در روز چهارم عملیات مرصاد کشته شد.

  • الماس عوضیار

الماس عوضیار متولد ۱۳۳۷ یکی از نفوذی‌های سازمان مجاهدین خلق بود که موفق شده بود در واحد اطلاعات سپاه پاسداران نفوذ کند و حتی تا مسئول ستاد خبری تهران رشد کند. اهمین نقش الماس عوضیار در آن است که در زمان نفوذش، واحد اطلاعات سپاه پاسداران مهمترین و اصلی‌ترین نهادی بود که با مجاهدین مقابله‌ی اطلاعاتی می‌کرد. مسئول بخش التقاط واحد اطلاعات سپاه درباره‌ی سابقه‌ی الماس عوضیار می‌گوید:

«‌الماس قبل از انقلاب سابقه‌ی جنبشی مسلمانان مبارز را داشت و در اوایل جزو بچه‌های امنیتی بود. در ساختمانی زندگی می‌کرد که دو نفر از جنبشی‌ها کنارش بودند و آنها با سازمان ارتباط داشتند. اطلاعاتی که در سپاه کسب می‌کرد از طریق آن جنبشی‌ها به سازمان می‌رسید. آنها روی او کار و جذبش کرده بودند.

در واقع الماس ضمن روابط خانوادگی و همسایگی جذب سازمان شده بود، نه طی یک رابطه‌ی سیاسی و اجتماعی. روابط همسایگی غیر از ارتباطات کاری و سیاسی می‌تواند مؤثر باشد. الماس با بنیه‌ی تئوریک و اعتقادی جذب سازمان نشده بود، بلکه از بعد اجتماعی و احساسی جذب شده بود، طوری که وقتی داشت اعدام می‌شد، کاملاً‌ تهی شده بود.»‌

با آغاز فاز نظامی مجاهدین، از آنجا که اخبار ضربات سپاه به خانه‌های تیمی سازمان از مسیر ستاد خبری می‌گذشت، وظیفه‌ی مهم عوضیار اطلاع دادن به مجاهدین برای تخلیه‌ کردن خانه‌ها بود. لذا تعدادی از ضربات سپاه پیش از عملیاتی شدن لو می‌رفت و به اصطلاح می‌سوخت. پس از دستگیری الماس عوضیار وی به حدود ۵۰ مورد برای تخلیه‌ی خانه‌های تیمی اعتراف کرد. این کار با تهیه‌ی کپی از گزارش‌های خانه‌های تیمی و تحویل به مجاهدین صورت می‌گرفت. در همین دوره اقدام دیگری که از سوی الماس عوضیار صورت گرفت‌، تهیه‌ی نقشه و کروکی از ساختمان سپاه تهران بود.

سرانجام نیروهای واحد اطلاعات سپاه پاسداران در نیمه شب ۵ مهر ماه ۱۳۶۰، الماس عوضیار را دستگیر کردند. درباره‌ی نحوه‌ی لو رفتن عوضیار، مسئولان وقت سپاه اظهار می‌دارند که به دنبال اعتراف یکی دیگر از اعضای سازمان، ماهیت وی بر ملا شد. محمد حسین نجات درباره‌ی نفوذی‌هایی که وارد سپاه شده بودند و خصوصاً الماس عوضیار می‌گوید:

« در سپاه کار حفاظت اطلاعات، کنترل پرسنل خود سپاه هست. نفوذ ما به یکی دو سال اول انقلاب و حداکثر به اواخر سال ۱۳۶۱ برمی‌گردد. ما تعدادی نفوذی از حزب توده داشتیم که اینها در سپاه تبریز،‌ از پرسنل تا گزینش و چند جای دیگر نفوذ کرده بودند و شبکه‌ای شده بودند که همگی دستگیر شدند.

از منافقین یک نفر به نام هادی طباطبایی بود که مسئول نفوذ مجاهدین خلق در سپاه بود. بعد از این که دستگیر شد، به واسطه‌ی او شاید حدود ۱۵ – ۱۰ نفر از افراد نفوذی منافقین در سپاه تهران دستگیر شدند. از جمله‌ی آنها فردی بود [الماس عوضیار] که ایشان مسئول ستاد خبری تهران بود و دستگیر شد.

یکی دو نفر در اطلاعات بودند و چندین نفر عناصر جزء‌ بودند که اینها دستگیر شدند. بعد از آن از اواخر سال ۶۱ تا موقعی که من در حفاظت بودم، در داخل سپاه پاسداران عناصر نفوذی گروهک‌ها را به آن شکلی که تأثیر گذار باشند،‌ ندیدم.»

همچنین مسئول بررسی بخش التقاط واحد اطلاعات سپاه درباره‌ی نحوه‌ی دستگیر الماس عوضیار گفت:‌

« یکی از مجاهدین که از نهاد اطلاعات سازمان بود،‌ دستگیر شد و اعتراف کرد الماس نفوذی مجاهدین است. بچه‌ها رفتند و الماس را آوردند و بازجویی‌اش را شروع کردند، ولی چیزی نمی‌گفت. از آن طرف بچه‌های منطقه‌ی ۱۰ فشار آوردند که او را اشتباهی گرفته‌اید و محال است او نفوذی باشد. لطف خدا بود که در آخرین لحظاتی که نزدیک بود آزادش کنند، الماس برید و همه چیز را گفت.»

اعترافات الماس عوضیار گویای تمامی اقداماتی بود که وی در واحد اطلاعات سپاه انجام داده بود؛ از جمله لو دادن ضربات خانه‌های تیمی به مجاهدین، اطلاع داشتن از طرح انفجار سپاه و عدم گزارش آن و تهیه‌ی کروکی کامل سپاه تهران و انتقال آن به مجاهدین. در نهایت پس از آن که روال قضایی پرونده‌ی الماس عوضیار در دادستانی انقلاب اسلامی تهران به اتمام رسید، وی به اعدام محکوم شد.

  • محمود فخارزاده‌ کرمانی

Nofouz5

محمود فخارزاده کرمانی از نفوذی‌های سازمان مجاهدین خلق در دادستانی کل انقلاب بود که تحرکات آیت‌الله قدوسی را رصد می‌کرد. فخارزاده در ابتدای پیروزی انقلاب،عضو انجمن دانشجویان مسلمان دانشگاه تهران وابسته به سازمان مجاهدین خلق بود که وارد دادستانی کل انقلاب شد. نکته‌ی جالب توجه درباره‌ی محمود فخارزاده آن است که او همچون اغلب نفوذی‌های سازمان، در برهه‌ای مورد شک و ظن قرار گرفته بود که متأسفانه مسئولان وقت با بی‌توجهی از کنار آن عبور می‌کنند.

روح‌الله حسینیان که در زمان شهادت آیت‌الله قدوسی مسئول امور شهرستان‌های دادستانی کل بود، درباره‌ی عامل نفوذی مجاهدین در دادستانی گفت:‌‌

«ایشان [شهید قدوسی] در عین حال که در مورد منافقین بسیار سختگیر بود، همان احتیاط‌هایی را که در مورد مسائل مالی و مصادره‌ی اموال داشت، اعمال می‌کرد. کسی که آقای قدوسی را ترور کرد، جداً متهم بود که وابسته به سازمان هست. یادم هست حدود یک هفته یا ۱۰ روز قبل از شهادت ایشان خدمت‌شان رسیدیم و گفتم: آقای قدوسی! ما احتمال قوی می‌دهیم که آقای فخار از منافقین است و باید اخراجش کنید.

آقای قدوسی فرمود: شما در مورد این موضوع مطمئن هستید؟ گفتم:‌ مطمئن که نیستم، ولی از شواهد و قرائن برمی‌آید که باید دستگیر و تهدید شود تا بالاخره معلوم شود وابسته هست یا نیست. ایشان فرمودند:‌ آقای حسینیان! آقای فخار تازه ازدواج کرده، کاری را که به صحت آن یقین نداریم، نباید انجام بدهیم.

دوستان دیگر هم وقتی راجع به فخار با ایشان صحبت کرده بودند، آقای قدوسی همین احتیاطات را کرده بود که متأسفانه منجر به شهادت ایشان شد. ایشان در تشخیص موضوع و این که از مصادیق باید اطمینان کامل داشت، باز همان احتیاط را داشت.»

محمود فخارزاده در روز ۱۴ شهریور ۱۳۶۰ با کار گذاشتن بمبی در زیر اتاق دفتر دادستان کل انقلاب، شهید قدوسی را به شهادت رساند. علیرضا اسلامی از نزدیکان شهید آیت‌الله قدوسی درباره‌ی نحوه‌ی شهادت ایشان می‌گوید:

« شهادت ایشان در ۱۴ شهریور ۱۳۶۰ و پس از جریان ۷ تیر و ۸ شهریور و انفجار دفتر نخست‌وزیری اتفاق افتاد. ظاهراً یکی از افراد نفوذی سازمان مجاهدین خلق در دادستانی انقلاب در سقف طبقه‌ی اول که زیر اتاق و میز کار ایشان بود، بمبی را تعبیه کرده بود.

صبح ما مشغول کار بودیم که صدای انفجار شدیدی را شنیدیم. نگاه کردیم و دیدم دیوار اتاق ایشان کاملاً‌ ریخته است و ایشان که پشت میز کارش بودند، از آن بالا به پایین پرت شده‌اند و پایشان به سیمی که در مسیر بود گیر کرده بود و تاب می‌خورد. بعد هم به شدت روی زمین افتادند. ایشان را با آمبولانس به بیمارستان بردند، ولی در راه جان سپردند و شهید شدند.

اتاق ایشان،‌ اتاق قبلی دادسرای ارتش و از جنس چوب بود و کف و دیوارهایش آتش گرفت. ما هنوز نمی‌دانستیم چه اتفاقی افتاده است و همراه با حاج قاسم امانی که از همکاران بود با کپسول‌های آتش‌نشانی، آتش را خاموش کردیم. البته همه‌ی اسناد و مدارک در گاو صندوق بود و آسیبی ندیده بودند، ولی وسایل اتاق کاملاً سوخت و ایشان هم در اثر انفجار به بیرون پرتاب شدند.»

پس از این انفجار تروریستی، فخارزاده کرمانی مانند دیگر نفوذی‌های سازمان بلافاصله ناپدید شد. چون چهره‌اش برملا شده بود و در جایی جز پادگان اشرف نمی‌توانست سکونت کند. اما سرنوشت خفت‌بار سایر نفوذی‌های سازمان، گریبان محمود فخارزاده را نیز گرفت. چندی پیش یکی از افرادی که از پادگان اشرف فرار کرده بود، مدعی شد محمود فخارزاده در این پادگان تنها یک سرباز دژبانی ساده است.

  • جواد قدیری

Nofouz6

جواد قدیری با نام کامل محمدجواد قنبری مدرس، از اعضای قدیمی و مهم سازمان و نفوذی در کمیته‌ی انقلاب مستقر در اداره‌ی دوم ستاد ارتش بود. جواد قدیری در سال ۴۸ وارد دانشگاه صنعتی شریف شد و مجید شریف واقفی او را جذب سازمان مجاهدین خلق کرد، اما چون دانشجویان مذهبی اعم از مجاهد و غیر مجاهد در دانشگاه صنعتی، خط‌کشی‌های معمول را نداشتند، بعد از شهادت مجید شریف‌ وافقی تبدیل به یکی از مهم‌ترین عناصر سیاسی این دانشگاه شد و به خاطر دانش مذهبی خوبی که از پدر روحانی‌اش (شیخ محمدحسین قدیری) فرا گرفته بود، امام جماعت نمازخانه‌ی دانشگاه صنعتی شد.

جواد قدیری، محسن قمصری، فضل‌الله صلواتی، عباس زریباف، احمد کمالی، جواد شفایی، فضل‌الله تدین و محمد عطریانفر از دانشجویان فعال دانشگاه صنعتی شریف و عمدتاً اصفهانی بودند و به خاطر جذبه‌ی شخصیت مجید شریف واقفی به عضویت بخش مارکسیست نشده سازمان درآمده بودند.

محمد عطریانفر و جواد قدیری از دوران نوجوانی با هم آشنا بودند و به خاطر دوست مشترکی به نام مرتضی نیلی معروف به سرگرد نیلی، این دوستی‌ها بیشتر شد. آنها در دانشگاه صنعتی شریف هم در یک اتاق در خوابگاه سکونت داشتند. پس از دستگیری اکثر دانشجویان مذهبی دانشگاه صنعتی در اواخر سال ۵۴، عطریانفر و قدیری نیز دستگیر و پس از چند ماه آزاد شدند.

در زمستان سال ۵۶ و در مراسم یادبود دکتر علی شریعتی، ساواک، جواد قدیری و محمد عطریانفر را به فاصله چند دقیقه در خیابان زنجان و آذربایجان دستگیر کرد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، جواد قدیری با خواهر محمد عطریانفر ازدواج کرد و همراهی‌های آنها محکم‌تر شد. همین موضوع باور بی‌اطلاعی محمد عطریانفر هک به گفته‌ی خودش در ابتدای پیروزی انقلاب، قائم مقام کمیته‌ی دفاع شهری و سپاه پاسداران اصفهان بوده است، از ماهیت واقعی جواد قدیری را دشوار می‌کند.

به هر روی هنگامی که در سال ۱۳۵۴ و ۱۳۵۵ سازمان مجاهدین خلق با ضربه‌های پی در پی ساواک از هم پاشید و مسعود رجوی در زندان ادعای رهبری این سازمان را کرد. جواد قدیری یکی از ایدئولوگ‌های گروه رجوی در زندان قصر بود و در برقراری هژمونی رجوی بر مجاهدین زندانی نقش پررنگی داشت. او پس از انقلاب توانست خود را در صف انقلابیون جا بزند و تبدیل به یکی از مهره‌های کلیدی شبکه‌ی نفوذ سازمان مجاهدین خلق گردد.

او موفق شد در کمیته‌ی اداره‌ی دوم ارتش مشغول به کار شود و هم زمان مأموریت‌های حساس دیگری را نیز بر عهده بگیرد. معرف او برای حضور در کمیته‌ی اداره‌ی دوم، مرتضی نیلی بود. از دیگر دوستان صمیمی جواد قدیری می‌توان به علی اکبر تهرانی، تقی محمدی، خسرو تهرانی، سعید حجاریان و ... اشاره کرد. قدیری در ایام کار در کمیته‌ی اداره‌ی دوم ارتش، مأمور دریافت اخبار پایگاه یکم شکاری بود.

جالب این که این اخبار بارها لو رفت و فرمانده‌ی اطلاعات سپاه به شخص رضوی راجع به قدیری هشدار داد، ولی این هشدارها جدی گرفته نشدند. مهدی منتظری از عوامل اصلی ستاد خنثی سازی کودتا، درباره‌ی سوابق قدیری می‌گوید:

« جواد قدیری سابقه تشکیلاتی کار با مجاهدین خلق را از قبل از انقلاب داشت. حتی زندان هم رفته بود و با رجوی هم‌بند و از نوچه‌های رجوی در زندان بود. جالب است که بعد از آزادی از زندان و جریانات انقلاب، یک دفعه سر از دستگاه اطلاعاتی درآورد. جواد قدیری در همان اوایل شکل‌گیری کمیته‌ی مستقر در اداره به آنجا آمد و در دوره‌ی رضوی مشغول به کار شد. البته مسئولیت کمیته‌ی اداره‌ی دوم به عهده‌ی جواد قدیری نبود. بعد هم با شروع کارهای اطلاعاتی و تشکیل ستاد خنثی‌سازی کودتا،‌ در آنجا رفت و آمد زیادی پیدا کرد و وارد مباحث اطلاعاتی جدی شد.»‌

 

به گفته‌ی حبیب‌الله داداشی، مأموریت‌های جواد قدیری به این شرح بودند:‌

«۱. همکاری با جمال میرشکرایی در زمینه‌ی بردن پرونده‌ها به دادستانی و گرفتن حکم

۲. رفتن به عقیدتی – سیاسی (احتمالاً مصاحبه‌ی دانشکده‌ی افسری در همین زمینه بوده است)

۳. کار در ستاد خنثی سازی. در اتاق مذکور گرچه امور دیگری هم انجام می‌گرفت، اما بیشتر پیاده کردن نوار انجام می‌شد. احتمالاً منظور اکبر طاهری از این که بعدها می‌گفت کارهای جواد قدیری می‌ماند، همان پیاده کردن نوارهای شنود بود. ولی فکر می‌کنم غیر از کار مذکور، کارهای دیگری هم داشت، وگرنه خود را در ستاد خنثی سازی علاف نمی‌کرد. داشت سر و گوش آب می‌داد.»

همچنین عزت شاهی از مبارزان و زندانیان قدیمی که شناخت جامعی از مجاهدین داشت، در کتاب خاطرات خود اشاره‌ای به قدیری دارد و درباره‌ی چگونگی رفتار جواد قدیری برای جلب اعتماد مسئولان می‌گوید:‌

« یک بار که به بیمارستان سوم شعبان رفته بودم تا برای جبهه‌ها خون بدهم، جواد قدیری را دیدم. البته او برای خون دادن نیامده بود!‌ آنها این کارها را مسخره می‌کردند و همه‌اش دنبال مصادره‌ کردن چیزی و جایی بودند. وقتی به هم رسیدیم، سلام و علیک کردیم و از این طرف و آن طرف خبر گرفتیم. او یک موتور گازی داشت. گفت می‌خواهد برود جلوی دانشگاه. گفتم من هم می‌آیم.

در بین راه گفتم:‌ جواد! الان چه کار می‌کنی؟‌ گفت:‌ دیگر با آن بچه‌ها (منافقین) نیستم. رفته‌ام و با دکتر پیمان و گروه جاما کار می‌کنم. خندیدم و به شوخی از پشت زدم توی سرش و گفتم: خاک بر سرت! با مجاهدین بودی که بهتر از پیمان بود. یقین داشتم که او دروغ می‌گوید. گفتم‌: اگر راست می‌گویی که دیگر با مجاهدین نیستی، بیا و در تلویزیون مصاحبه کن و بگو که با آنها نیستی؟ الکی گفت: باشد حرفی ندارم. بعد از یکی دو تا شوخی از هم جدا شدیم.

بعد از کودتای نوژه، روزی جواد آمد به سراغم. گویا او از طریق و حمایت محمد رضوی (از بچه‌های سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی) به دادرسی ارتش نفوذ کرده بود. بخشی از پرونده‌ی کودتا در اختیار بازپرسی کمیته‌ی انقلاب اسلامی بود. جواد گفت:‌ عزت!‌ من دیگر با آن بچه‌ها [منافقین] نیستم و با نظام همراه هستم و الان در دادرسی ارتش روی پرونده‌ی کودتای نوژه همکاری می‌کنم. حالا اگر مدرکی دراین زمینه داری تحویل من بده.

من کلی خندیدم و سر به سرش گذاشتم و گفتم:‌ جواد!‌ من اگر یک بزغاله داشتم، نمی‌دادم که تو برای چرا به صحرا ببری، این که مدارک کودتاست! او هم دست از پا درازتر بازگشت. بعد هم چند بار تلفنی با محمد رضوی صحبت کردم و درباره‌ی او هشدار دادم که این آدم خطرناکی است که به دادرسی ارتش نفوذ کرده است، حرف‌هایش را باور نکنید. آقای رضوی از حرف‌های من ناراحت شد و با بی‌احترامی خاصی گفت:‌ چون اینها در زندان اذیتت کرده‌اند، شما نسبت به آنها عقده‌ای شده‌اید و الان این طور با آنها برخورد بدی می‌کنید. ما باید جاذبه داشته باشیم و این افراد را جذب کنیم، حرف‌ها و برخوردهای امثال شما دافعه ایجاد می‌کند.

من خیلی با او [رضوی] صحبت کردم تا او بالاخره مشکوک بودن جواد را پذیرفت. گفتم: شما در جایی که هستید باید نسبت به او شک کنید. او گفت:‌ من به تو هم شک دارم. به خودم هم شک دارم! در آخر هم، رضوی حرف‌های ما را نپذیرفت.»

علاوه بر موارد گفته شده، جواد قدیری یکی از پیوندهای ارتباطی باند مهدی هاشمی معدوم و جریان اطرافیان آیت‌الله منتظری هم بوده است. مهدی هاشمی در بازجویی‌هایش می‌گوید:

«‌ می‌توانم بگویم یکی از اهداف و رسالت‌هایی که آقای هادی [برادر مهدی هاشمی] تعقیب می‌کرد، در مورد بیت [آقای منتظری]‌ بود و خود ما هم با ایشان در ارتباط بودیم. قرار بود چراغ سبزی در مورد تحولات آینده و برای یک سلسله مسائل و کارشکنی‌ها و برای کاهش حساسیت‌هایی که بر ضد ما و این جریان داشتند، به منافقین داده شود. البته فقط آقا هادی نبود. آقای شریعتی [شیخ محمد حسین] و آقای عطریانفر و برادر زنش، جواد قدیری هم بودند. روی هم رفته رابطه با جواد قدیری و از یک زمانی به بعد هم با طلبه توابی که در رابطه با آقا هادی قرار گرفته بود (ارمی)، کانال ارتباطی با منافقین محسوب می‌شد.»(۲)

گفته می‌شود جواد قدیری عامل انتقال دهنده‌ی بمب‌های ساخته شده از قسمت فنی سازمان به عوامل اجرایی از قبیل کلاهی و کشمیری بود و کاملاً‌ در جریان انفجارها بوده است. عزت شاهی در خاطراتش در این باره می‌گوید:‌

« قبل از ترور آقای خامنه‌ای، جواد قدیری گفته بود کار نظام در همین ۶ – ۵ روز تمام است و اینها [مسئولان نظام] هم بار و بنه‌شان را بسته‌اند. من همان موقع به آقای خسرو تهرانی که در اطلاعات نخست‌وزیری بود، پیغام دادم که جواد قدیری، شوهر خواهر آقای عطریانفر چنین حرفی زده است. ما جای او را هم پیدا کرده‌ایم، بیایید پیگیری کنید که آنها این کار را نکنند. بعد خودمان [کمیته‌ی انقلاب اسلامی] حکم گرفتیم و رفتیم تا منزل او را بازرسی کنیم که دیدیم تخلیه شده است. گویا مدتی در منزل محمد عطریانفر در اختفا به سر می‌برد و بعد هم از کشور گریخت. پس از چندی هم عطریانفر خواهرش زهره را به صورت غیر قانونی و قاچاق نزد وی فرستاد.»

آخرین جنایتی که از او ثبت شده است، آتش گشودن به روی مردم در ۲۰ شهریور ۱۳۶۰ بود که گویا در آستانه‌ی گریختن از کشور بوده است. گفته می‌شود جواد قدیری در روز ۸ تیر ۱۳۶۰ در تماسی با دادستانی انقلاب در اوین به نقل از محمدحسین شریعتی [شیخ‌الشریعه] خواستار اعلام نام افراد اعدامی شد و پس از شنیدن پاسخ منفی از مسئول مربوطه، تمام ارتباطاتش را قطع کرد. دقایقی بعد صالحی از اداره‌ی دوم ارتش – محل کار جواد قدیری – به دادستانی انقلاب گفت که نفوذی بودن جواد قدیری محرز و او متواری شده است.

حبیب‌الله داداشی درباره‌ی فرار جواد قدیری می‌گوید:‌‌ « ۷ تیر هم زمان با انفجار حزب جمهوری اسلامی، دیگر نیامد. اگر چه چند بار با تلفن تماس گرفت و اوضاع را ارزیابی کرد، با این که هنوز موضوع برایمان مسلم نبود، خود ما بنا گذاشته بودیم که اگر آمد،‌ دستگیرش کنیم. این پیشنهاد برادر رضوی بود.»

مرتضی نیلی از دوستان نزدیک جواد قدیری نیز که عامل اصلی گزارش منافق بودن جواد قدیری در روز ۷ تیر بود، درباره‌ی آخرین دیدارش با جواد قدیری می‌گوید:‌

« در روز ۶ تیر ۶۰ در نخست‌وزیری کاری داشتم. سعید حجاریان را دیدم که گفت خبر رسیده آقای خامنه‌ای در مسجدی صحبت می‌کردند که انفجار شده. بعد گفت برو ببین چه شده. من رفتم و دیدم همه‌ی مردم جلوی بیمارستان جمع شده‌اند. داخل بیمارستان دکتر هادی نجف‌آبادی را پریشان دیدم که داشت گریه می‌کرد و سوره‌ی حمد می‌خواند. بعد از یک ربع ساعت آقای خامنه‌ای را با هلیکوپتر به بیمارستان قلب منتقل کردند.

در بین راه جواد قدیری را دیدم که خیلی پریشان بود. پرسید: حال‌شان چطور است؟ گفتم:‌ الحمدلله خوب بودند. بعد شروع کرد همه جا را بررسی کردن تا خودش چیزی بفهمد. بعد سوار ماشین شدیم و با هم تا ساعت ۱۱ شب صحبت کردیم. نماز مغرب و عشا را هم با هم خواندیم. در اثنای صحبت‌ها گفت:‌ بهشتی از آن [فحش رکیک] است. اینها بچه‌های مردم را می‌کشند. من تو را دوست دارم! ببین دستگیری ساواکی‌ها فرق دارد با دستگیری مجاهدین. یک وقت گول نخوری! مواظب باش که مبادا مجاهدین را دستگیر کنی. کار اینها تمام است. کل مسئولان جمهوری اسلامی!‌»

پس از این جلسه، مرتضی نیلی از نیروهای مستقر در اداره‌ی دوم ارتش می‌خواهد که به منزل جواد قدیری بروند و او را دستگیر کنند. خود نیز می‌کوشد تا این اطلاعات را به مقامات امنیتی مانند خسرو تهرانی برساند، اما زمانی که نیروهای عملیاتی به منزل جواد قدیری می‌رسند، او از آنجا خارج شده بود؛ پس از آن جواد قدیری به خارج کشور گریخت.

در سال ۱۳۶۴ نام قدیری در فهرست شورای مرکزی مجاهدین به عنوان «عضو مرکزیت»‌ سازمان درج گردید. همسر جواد قدیری، زهره عطریانفر نیز از عوامل تروریستی مجاهدین بود که مدتی پس از فرار قدیری با کمک باقیمانده‌ی شبکه‌ی نفوذ از کشور گریخت و در راستای سیاست‌های سازمان از همسرش جدا شد.

زهره عطریانفر بخشی از تشکیلات نظامی این سازمان را رهبری می‌کند و آخرین باری که نام وی به عنوان مشارکت در عملیات تروریستی در اینترپل ثبت شد، مربوط به اصابت خمپاره در تاریخ ۵ فوریه سال ۲۰۰۰ (۱۶ بهمن ۱۳۷۸) به یک چاپخانه و مجتمع مسکونی توسط گروهی ۱۶ نفره بود. در سال‌های اخیر جواد قدیری در تعدادی از برنامه‌های تلویزیونی سازمان مجاهدین به عنوان یک کادر ساکن اشرف و یک «مجاهد اشرفی» حضور می‌یابد.

 

  • اکبر طریقی

Nofouz7

یکی از مهمترین اقدامات افراد نفوذی در دادستانی انقلاب در روزهای اول سال ۱۳۵۸، سرقت پرونده‌ی سرلشکر مقربی بود. محمدرضا سعادتی وظیفه‌ی پیدا کرد تا در ارتباط با مأمور امنیتی سفارت شوروی، پرونده‌ی سرلشکر مقربی را از اداره‌ی دوم (ضد اطلاعات) ارتش دریافت کند و به شوروی تحویل دهد. در این راستا اکبر طریقی از اعضای مهم سازمان و از زندانیان پیش از انقلاب بود که از فروردین ۱۳۵۶ تا آبان ۱۳۵۷ در زندان شماره‌ یک و ۳ قصر تحت مسئولیت محمدرضا سعادتی قرار داشت؛ با حکم نادر رفیعی‌نژاد که در دادستانی انقلاب بود، به اداره‌ی دوم ارتش مراجعه کرد و با دادن رسید، پرونده‌ی مقربی را از محمد رضوی، رئیس وقت کمیته‌ی انقلاب مستقر در اداره‌ی دوم ارتش دریافت کرد.

لازم به ذکر است نادر رفیع‌نژاد از عناصر رده‌ بالای سازمان بود که در بدو پیروزی انقلاب اسلامی به همراه سنابرق زاهدی وارد دادستانی انقلاب و به سمت بازپرس منصوب شد. او پس از تصفیه و اخراج از دادگاه انقلاب،‌ جنجال سیاسی بزرگی را ایجاد کرد. رفیع‌نژاد که از نزدیکان مسعود رجوی بود، در دوران پادگان اشرف سربازجوی مخالفان مسعود رجوی و کسانی بود که قصد خروج از این پادگان را داشتند. خاطرات فجیعی از شکنجه‌های قرون وسطایی او وجود دارد. حتی گفته می‌شود او ۱۳۰ اسیر ایرانی را در زندان ابوغریب به شهادت رسانده است. رفیع‌نژاد در آذر ماه ۱۳۸۸ در بغداد درگذشت.

اگر چه اکبر طریقی اظهار می‌داشت که رابطه‌ی تشکیلاتی با سازمان مجاهدین خلق ندارد، اما رضا کیوان‌زاد از عناصر مهم تشکیلات نظامی سازمان مجاهدین خلق درباره‌ی او می‌نویسد:‌

« نامبرده در ستاد مصدق (بنیاد پهلوی سابق) در قسمت اجرایی سازمان یعنی بخش نظامی فعالیت می‌کرد. در بهار ۵۸ که سازمان کم‌کم شروع به آموزش نظامی افرادش کرد، من جزو نخستین سری بچه‌ها بودم که برای آموزش رفتم. اکبر طریقی راننده‌ی مینی‌بوسی بود که بچه‌ها را برای آموزش می‌برد. به علاوه در طول مسیر که مقداری پیاده‌روی داشت، به عنوان راننده و چک کننده‌ی امنیتی مسیر عمل می‌کرد. این آموزش‌ها زیر نظر مرتضی احمدی (مستعار)،‌ ابوالحسن تقی‌آبادی و محمد منصوری صورت می‌گرفت که این سه نفر زیر نظر حسین ذوالفقاری کار می‌کردند.»

به هر حال طریقی به شیوه‌ای کاملاً مبتدیانه پرونده‌ را از کمیته‌ی اداره‌ی دوم ارتش که زیر نظر محمد رضوی اداره می‌شد، دریافت کرده بود. در واقع او پس از دریافت اسناد با نام خودش،‌ رسیدی را دریافت و اسناد را امضا کرده و تحویل داده بود!‌ جمال میرشکرایی از اعضای کمیته‌‌ی اداره‌ی دوم ارتش که پس از انفجار نخست‌وزیری دستگیر و سال‌ها زندانی شد، در بازجویی‌هایش درباره‌ی خروج پرونده‌ی مقربی از اداره‌ی دوم ارتش می‌گوید:‌

« یک بار به طور اتفاقی هنگام عبور از قسمت نگهبانی، یعنی آن قسمتی که پیشخوان بود و در طبقه‌ی اول قرار داشت، فردی عینکی را دیدم که بعدها متوجه شدم اکبر طریقی بوده است. منتظر بود تا چیزی را دریافت کند. بین محمد رضوی و علی اژئیان شک دارم که کدام یک پرونده‌ را آورد و به او داد. البته این که پرونده دقیقاً پرونده‌ی مقربی بود یا خیر، نمی‌دانم. در مجموع احتمال بیشتر می‌دهم که رضوی تحویل دهنده بود. البته من بعد از تقی محمدی پرسیدم چرا طریقی توانست پرونده را ببرد؟ و او در پاسخ گفت که ظاهراً از زندان یا دادستانی حکم داشته است.»

سعید شاهسوندی از اعضای سابق مرکزیت سازمان مجاهدین خلق هم که رابطه‌ی نزدیکی با سعید حجاریان داشت و پس از دستگیری در عملیات مرصاد با واسطه‌گری او آزاد شد، روایت جالبی از سرقت اسنادی اکبر طریقی دارد:

«‌ طریقه‌ی به دست آوردن پرونده‌ هم جالب است و من افرادش را قشنگ می‌شناسم. در آن موقع ما در سازمان‌های گوناگون حکومت نفوذ کرده بودیم. بعضی اوقات نفوذ بود و بعضی اوقات رسماً‌ حضور داشتیم. فردی بود که من بسیار خوب او را می‌شناختم. اکبر طریقی از جوان‌هایی بود که تازه به عضویت سازمان درآمده و در خانواده‌اش افراد سیاسی و هوادار و عضو مجاهدین زیاد بودند.

آقای حجاریان از ماجرای سرلشکر مقربی و سعادتی اطلاعات دقیقی می‌دهد، به این معنا که بنا به گفته‌ی آقای حجاریان،‌ اتفاقاً این پرونده‌ها گرچه درجه بندی سری داشتند. فاقد ارزش‌ اطلاعاتی بودند، زیرا رکن سازمان دستگیر کننده سرلشکر مقربی بخشی از پرونده‌ی مقربی را که مربوط به چگونگی دستگیری و لو رفتن او می‌شد، از پرونده حذف کرده و یک داستان ساختگی دیگر را به جای آن گذاشته و آن پرونده را به آن حالا برای بایگانی به رکن دوم داده بود و آقای حجاریان تصحیح می‌کند که این پرونده فاقد عنصر اطلاعاتی بود و به درد روس‌ها هم نخورد.

آقای حجاریان و عده ای از یاران جوان آن موقع ایشان احساس خطر می‌کنند و به رکن دوم ارتش و قسمتی از ستاد ارتش بود، می‌روند و در آنجا مستقر می‌شوند تا بتوانند پرونده‌ها و اطلاعات را نگه دارند. اکبر طریقی که از بچه‌های سازمان بود،‌ یک روز به آنجا مراجعه می‌کند و یک نامه‌ای از دادستان تهران می‌آورد و پرونده‌ی مقربی را می‌خواهد. آقای حجاریان می‌گوید ما مقاومت کردیم و گفتیم که پرونده را نمی‌دهیم و به دادستان زنگ زدیم. دادستانی به ما گفت پرونده را به او بدهید. آن موقع بچه‌های سازمان در دادستانی مستقر شده بودند و وقتی اینها از دادستانی استعلام می‌کنند، طبعاً پرونده‌ی مقربی را می‌گیرند.

کمی بعد دادستانی انقلاب اکبر طریقی را به عنوان متهم احضار می‌کند و این برای سازمان ماجرای دردناکی بود و سازمان هنوز فکر نمی‌کرد مسئله این قدر شدت بگیرد. اکبر طریقی به توصیه‌ی سازمان خودش به زندان اوین می‌رود و خودش را معرفی می‌کند و همان جا دستگیر می‌شود. خبر این دستگیری هم هیچ وقت به طور جدی منعکس نشد و اکبر طریقی سال‌ها در زندان ماند.»

 مرتضی صفار هرندی از کارشناسان جریان شناسی نیز با اشاره به ماجرای طریقی و سعادتی، تحلیل قابل تأملی از نفوذ مجاهدین در دادستانی انقلاب ارائه می‌دهد:

« سعادتی به عنوان عضو عالی‌رتبه‌ی سازمان به شخصی به نام اکبر طریقی که نفوذی منافقین در دادستانی انقلاب اسلامی بود، مأموریت داد با استفاده از حکم دادستانی انقلاب، پرونده‌های مربوط به مقربی را از ضد اطلاعات ارتش دریافت کند و در اختیار سازمان قرار دهد. با همه‌ی اینها دامنه‌ی موضوعات مورد مذاکره در ملاقات با جاسوس کا.گ.ب موارد دیگری را نیز در بر می‌گرفت، از جمله تقاضاهای سعادتی شامل دریافت تجهیزات جاسوسی، انتقال تجارب در زمینه‌ی اطلاعات و ضداطلاعات و مشخص شدن افرادی برای آموزش دیدن در سازمان جاسوسی شوروی.

سعادتی در این مذاکرات با در اختیار گذاشتن اطلاعاتی درباره‌ی مسئله‌ی کردستان، وضعیت اسناد طبقه‌بندی شده ساواک و ... خواستار برخورد فعال‌تر شوروی با امام و مشورت با منافقین در این مورد می‌شود. سعادتی در این درخواست به دنبال فشار بر امام در جهت ایجاد موقعیت مناسب‌تر برای منافقین به عنوان نیروهای هوادار شوروی بود.

افشای این ماجرا پس از دستگیری سعادتی، گرایش به تصفیه‌ی عناصر منافقین در دادستانی انقلاب و دیگر نهادها را افزایش داد. نگاهی به ادبیات برخی از بیانیه‌های منسوب به دادگاه انقلاب در آن روزها دقیقاً نشان دهنده‌ی نفوذ این عناصر در تشکیلات دادستانی است. حتی افراطی‌گری در بخش‌هایی از دادگاه‌های انقلاب را در ماه‌های اول پیروزی انقلاب نیز به عناصر همین گروهک‌ نسبت داده‌اند. تا جایی که امام (ره) برای اصلاح امور دادگاه‌ها پیام دادند.

با طرد این عناصر، نشریه‌ی مجاهد (ارگان منافقین) مدعی خارج شدن دادگاه‌های انقلاب از مسیر اصولی و درست خود، شد. متأسفانه در آن مقطع، تصفیه‌ی دادگاه‌های انقلاب از وجود منافقین به درستی صورت نپذیرفت و آنها در سال ۱۳۶۰ توانستند از طریق نفوذی‌های خود شخصیت‌های ارزشمندی مثل‌ آیت‌الله قدوسی و محمد کچویی را به شهادت برسانند طرد منافقین از دادگاه‌های انقلاب در نخستین سال‌های حیات نظام جمهوری اسلامی به سبب افراطی‌گری چپگرایانه آنان صورت گرفت.»

اقدامات خیانتکارانه‌ی اکبر طریقی سرانجام باعث شد، وی در زندان اوین محاکمه شود و پس از اثبات اتهاماتش، حکم اعدامش به اجرا درآمد.

  • سیدحسین سیدتفرشی و مصطفی خانبانی

مهندس سیدحسین سیدتفرشی و دکتر مصطفی خانبانی جزو شبکه‌ی نفوذ مجاهدین بودند که در سال‌های واپسین دهه‌ی ۶۰ شناسایی و دستگیر شدند. سیدحسین سیدتفرشی معاون و مشاور وزارت صنایع و یکی از کاندیداهای تصدی این وزارتخانه در دولت دوم هاشمی رفسنجانی بود. مصطفی خانبانی هم از زندانیان سیاسی رژیم پهلوی بود و در میدان امام حسین (ع) داروخانه داشت.

این دو و تعدادی دیگر پس از پیروزی انقلاب اسلامی، شاخه‌ی اصفهان جنبش مسلمانان مبارز را تشکیل دادند. در سال ۵۹ پس از اعتراض‌هایی که به مواضع جنبش مسلمانان مبارز و حبیب‌الله پیمان داشتند، از این تشکل جدا می‌شوند و به مرور زمان به مجاهدین گرایش پیدا کردند.

مصطفی خانبانی و سیدحسین سیدتفرشی در سال‌های اولیه‌ی دهه‌ی ۶۰ به جریانی نزدیک شدند که بعدها جناح اصفهان کارگزاران سازندگی را تشکیل دادند. دیگر افراد این جریان عطریانفر، مهاجرانی و نوربخش بودند. در نشست‌هایی که خانبانی و سیدتفرشی با این افراد داشتند، اطلاعات اقتصادی، امنیتی و سیاسی نظام را کسب می‌کردند . آنها همچنین ارتباط نزدیکی با ابراهیم یزدی، عزت‌الله سحابی، هدی صابر و دیگر عناصر ملی – مذهبی داشتند.

به گفته‌ی ایرج مصداقی، تاریخ‌نگار نزدیک به سازمان مجاهدین خلق: «نامه‌ در ارتباط با پذیرش عن قریب قطعنامه‌ی ۵۹۸ توسط [آیت‌الله] خمینی، آخرین نامه‌ی ارسالی آنها به مجاهدین بود. خبر سالم رسیدن نامه به مقصد را نیز دریافت کرده بودند. این خبر مهم و تعیین کننده به خاطر تحلیل‌های غیر واقعی مسعود رجوی مورد قبول این سازمان و شخص وی قرار نگرفت و مجاهدین بعدها به دروغ مدعی شدند که در جریان پذیرش قطعنامه‌ی ۵۹۸ و آتش بس غافلگیر شدند.

بعد از عملیات فروغ جاویدان، مصطفی به همراه همسر و دختر ۵ ساله‌اش به ترکیه رفت و از آنجا مخفیانه به عراق سفر می‌کنند. در جریان نشست‌های ۵ روزه بعد از عملیات فروغ جاویدان، آنها به طور ناشناس در قرارگاه‌های مجاهدین بودند. سیدحسین سیدتفرشی نیز پس از انجام یک مأموریت دولتی در خارج از کشور، در همان ایام به عراق می‌رود.

آنها در گفتگوهایی که با مجاهدین در عراق داشتند، مخالفت خود را با انقلاب ایدئولوژیک‌،‌ ازدواج مسعود و مریم رجوی و روابط تشکیلاتی مجاهدین اعلام می‌کنند و بحث‌های داغی هم بین دو طرف صورت می‌گیرد. از جمله آنها معترض بودند که چرا مجاهدین انتقال خبر پذیرش قطعنامه‌ی ۵۹۸ را جدی نگرفته و به مخالفت با آن پرداختند.»

بعد از یک دهه فعالیت شبکه‌ی نفوذ مجاهدین خلق و به دنبال کشف عناصر مؤثر و متعدد آنها، در اواخر آبان و اوایل آذر سال ۱۳۶۷ وزارت اطلاعات شبکه‌ی دیگری از نفوذی‌های مجاهدین را کشف کرد. یک سال بعد محمدی ری‌شهری وزیر اطلاعات وقت خبر دستگیری عناصر این شبکه را در جریان مصاحبه مطبوعاتی رسانه‌ای کرد. دستگیری این نفوذی‌های سازمان مجاهدین خلق که تا پایان جنگ نه تنها به کار خود ادامه دادند؛ بلکه در مراتب اداری مرتباً‌ پیشرفت می‌کردند و اعتماد همگان را جلب کرده بودند، ضربه‌ی بزرگی برای مجاهدین محسوب می‌شد.

ایرج مصداقی که در همان زمان در زندان اوین به سر می‌برد، درباره‌ی این دو نفوذی‌ می‌گوید:

« من در سال ۱۳۶۸ در سالن ۶ آموزشگاه اوین برای مدت کوتاهی با مصطفی خانبانی هم‌بند شدم و سپس فهمیدم که در جریان بازجویی، شکنجه‌گران اصل نامه‌ای را که با جوهر نامرئی برای مجاهدین نوشته و به ترکیه ارسال کرده بودند، جلویشان می‌گذارند. آنها با دیدن اصل نامه قالب تهی می‌کنند، چرا که اطمینان داشتند نامه به دست مجاهدین رسیده بود.»‌

سرانجام پس از طی مراحل قضایی‌، حکم اعدام مصطفی خانبانی در مهر ماه ۱۳۶۸ به اجرا درآمد، سیدتفرشی نیز همین سرنوشت را داشت.

ویژه‌نامه رمزعبور درباره 5 دهه فعالیت تروریستی سازمان مجاهدین خلق؛ منافقین بدون سانسور

  • پی‌نوشت:

۱.کاظم افجه‌ای در محوطه‌ی زندان اوین تحت پوشش پاسدار مسلح به کلاشینکف بود. در این خصوص ایرج مصداقی از تاریخ نویسان سازمان منافقین نیز اذعان می‌دارد که فرمان عملیات در اوین از سوی محمد ضابطی، مسئول بخش اجتماعی سازمان صادر شده و اسلحه‌ی کمری را نیز ضابطی به افجه‌ای داده بود.

۲. البته محمد عطریانفر به شدت ارتباط با جواد قدیری را نفی می‌کند و اظهار می‌داردکه اظهارات مهدی هاشمی کذب بوده است.

 


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31