
دانشگاه امام صادق (ع) در تاریخ 9اسفند1395 میزبان نهمین نشست علمی بنیاد هابیلیان با موضوع «اندیشه و عملکرد تروریستی گروههای تکفیری در ایران» بود.
به گزارش پایگاه خبریتحلیلی هابیلیان (خانوادۀ شهدای ترور کشور) محورهایی که در این نشست علمی مطرح شد به شرح زیر است: ایران در نگاه تکفیریها، گروههای تکفیری در ایران، مبانی فکری گروههای تکفیری و اقدامات تروریستی تکفیریها در ایران.
سخنرانان این نشست عبارتند از:
سیدمحمدجواد هاشمینژاد، دبیرکل بنیاد هابیلیان؛
ﺩﮐﺘﺮ ﺍﺑﻮﺫﺭ ﮔﻮﻫﺮﯼﻣﻘﺪﻡ، ﻋﻀﻮ ﻫﯿﺌﺖ ﻋﻠﻤﯽ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺍﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩﻕ (ع)؛
دکتر حسن مجیدی، عضو هیئت علمی دانشگاه امام صادق (ع)؛
پیرمحمد ملازهی، کارشناس مسائل شبهقاره و جریانهای افراطی؛
دکتر جلال درخشه، عضو هیئت علمی دانشگاه امام صادق (ع)؛
سیدرضا قزوینی، کارشناس بنیاد هابیلیان.
حوادث تروریستی در ایران بینظیر است
سیدمحمدجواد هاشمینژاد بهعنوان سخنران نخست این نشست به بحث تروریسم در ایران و آمار شهدای ترور پرداخت. وی با تأکید بر ضرورت حضور دانشگاهیان در موضوع فکری و نظری تروریسم، خردگرایی و حضور اندیشه و علم و جایگزینکردن آن با جهل و نادانستهها را یکی از راههای ایمنکردن کشور خواند. همینطور که مطلع هستید شاید کشور ما کمتر درگیر آن چیزی باشد که در منطقه خاورمیانه بهعنوان تروریسم دارد عمل میشود. از افتخارات ماست که کشور ما در شرایط بسیار مطلوب بهلحاظ امنیتی از حوادث تروریستی دور است. اما خب این وضعیت در اوایل پیروزی انقلاب حاکم نبود. کشورهای دیگری بودند که اساساً تروریسم و حوادث تروریستی در کشورهایشان مشهود و ملموس نبود؛ ولی در کشور ما حوادث عجیب و غریب تروریستی در جریان بود. حوادثی که همین الان هم از بعضی جهات بینظیر است. شما حوادث تروریستی کشورهای مختلف را ملاحظه بفرمایید. در هیچ کدام از این کشورها علیرغم کشتارهای بسیار زیادی که رخ میدهد، در عرض چند ماه 3 رئیس قوه از دست ندادند. رئیس دیوان عالی کشور، رئیسجمهور، نخستوزیر، عده زیادی از وزرا و نمایندگان مجلس بهعلاوه گروه زیادی از مردم کشورمان که آمار رسمی ما حدود 17000 نفر از اقشار مختلف مردم با همه گرایشهای مختلف و گوناگون را نشان میدهد. این 17000 نفر توسط حدود 35 گروه مسلح مختلف در اقدامات مختلف تروریستی بهشهادت رسیدند که یک گروه سهم بسیار زیادی را از این 17000 نفر به خودش اختصاص داده است و آن هم سازمان مجاهدین خلق یا بهاصطلاح خودمان منافقین است که حدود 12000 نفر را فقط این گروه بهشهادت رسانده است. فکر میکنم این حقیقتاً به این شکل در دنیا بینظیر بوده است. آنچه که از جنایات مختلف ما امروز در صحنه تروریسم در کشورهای گوناگون میبینیم در کشور ما به همه انواع آن اتفاق افتاد. انتحاری و شکنجه و مثلهکردن و تمام این اتفاقات که شما مشاهده میکنید در کشور ما اتفاق افتاد. موضوع دیگری که کشور ما استثنائاً در این جهت بینظیر است؛ اینکه همه این گروههای تروریستی در کشورهای اروپایی و آمریکا دفتر رسمی دارند و از ابتدا داشتند و رسماً از همان جا طی بیانیههای مختلف این عملیاتها و جنایات تروریستی را رسماً بهعهده میگرفتند و هیچ تبعاتی برای آنها نداشت که بماند، کلی امکانات لجستیکی و اطلاعاتی و رسانهای در اختیار اینها بوده و هست.
گزارشهای بینالمللی به تروریسم منافقین اذعان دارند
جالب اینجاست که تمام گزارشهای بینالمللی هم به این موضوع اذعان دارند. در مورد همین گروهک تروریستی منافقین که صحبت میکنیم، وزارت خارجه آمریکا در سال ۱۹۹۷ یک گزارش بسیار مفصلی در مورد اقدامات این گروه، جنایاتی که انجام داده است، تنفر ملت ایران از این گروه و ریشههای فکری و التقاطی آن مفصل توضیح داده است و گزارشهای عدیدهای از اتحادیه اروپا هم بههمیننحو است. آخرین گزارش مفصل مربوط به همین مؤسسه رند به سفارش پنتاگون بود که در سال ۲۰۰۹ عرضه شد. وقتی تمام این گزارشها را کنار هم میچینیم، به نظرم حتی شاید در بعضی موارد گزارشهای آنها از آنچه که خودمان هم تهیه میکنیم بسیار دقیقتر و واضحتر و موشکافانهتر است. خب اذعان دارند که این گروهها و گروهکها تعداد زیادی و بهتعبیر خودشان هزاران هزار نفر از مردم بیگناه بهاضافۀ مسئولین شماره یک کشور را بهشهادت رساندند و اذعان هم دارند که بهشدت مورد تنفر مردم ایران هستند. اما همچنان که ملاحظه میکنید این گروهها نقش بسیار زیادی در صحنه سیاسی کشورهای اروپایی و آمریکا دارند. میتینگهایی که برگزار میکنند و حضور شخصیتهای مهم و برجستهای که در کشور آمریکا بهخصوص وجود دارند و در کنگره آمریکا حمایتهای علنی که انجام میشود بهصراحت پولهای هنگفتی هم که میگیرند و این کار را انجام میدهند. این موضوع در بحث ترور و تروریسم و حامیان تروریسم بهشکل عریان در دنیای فعلی آن بینظیر است. در دوران ما این موضوعات اتفاق افتاد و هیچکسی در این مورد خم به ابرو نیاورد. ولی خب کشور ایران در طول سی و چند سال گذشته آموخت که مشکلاتش را بایستی خودش و با اتکای به امکانات داخلی حل کند. امروز بر فراز قلههای امنیت ایستادهایم، بهگونهای که سؤال بسیاری از کشورهای اروپایی هم از ما این است که شما چه کار کردهاید که در این منطقه پرآشوبی که این همه حوادث تروریستی وجود دارد شما در امنیت کامل به سر میبرید.

خردگرایی بسیاری از فرصتها را از افراطگرایان میگیرد
امنیت یک موضوع جمعی است و فردی نیست و قطعاً مؤلفههای بسیار مختلف و گوناگونی دارد. رشد افراطگرایی و افراطی فکرکردن سبب بسیاری از جنایاتی شده که امروز در سراسر دنیا و منطقه خاورمیانه شده است. چه تدابیری اندیشیده شده است که این شرایط در کشور ما بهطور عمده نبوده است. نمیگویم اساساً نبوده است. ما گزارشهایی داریم مبنیبر گرایش بعضی از افراد به بعضی از این گروهها؛ ولی مشکل عمده از اینجا نیست. عقلگرایی و خردگرایی و حضور اندیشه و علم، بسیاری از این صحنهها و فرصتها را از افراطگرایان میگیرد. حقیقتاً اگر ما بتوانیم این موضوع را جایگزین جهل و نادانستهها کنیم طبیعتاً در درازمدت کشور خودمان را بهصورت اساسی ایمن کردهایم. قطعاً آنچه که دارد در سایه رخ میدهد، شما ملاحظه بکنید در بسیاری از مناطقی اتفاق میافتد که جهل در آنجا موج میزند، تبعیض و فقر در آنجا بهوفور مشاهده میشود و آنجا فضایی است که میشود در آنجا انحراف فکری ایجاد شود و رشد کند و از آن مناطق برای خودش نیرو بگیرد. چنین چیزی در اوایل انقلاب در کشور ما هم رخ داد. بعضاً امکان نیروگیری از فضای نخبگانی ما هم وجود دارد. شما الان در همین گروههای تکفیری هم که ملاحظه میکنید بعضاً توانستهاند از فضاهای آکادمیک نیرو بگیرند و توانستهاند آنچه را که انجام میدهند در قالب حق در بیاورند و جای حق و باطل را بهاصطلاح به یک شکلی عوض کنند و روی آن کار کنند و نیرو بگیرند. ما بایستی جامعه علمی خودمان را قطعاً در این زمینهها فعال ببینیم. قطعاً بایستی جامعه نخبگانی ما در موضوع فکری و نظری و مباحث این شکلی در بحث تروریسم حضور داشته باشند. دانشجویان ما حضور داشته باشند. ما کنگرهای بینالمللی را در سال گذشته برگزار کردیم. یک فرصت 3ماهه برای دریافت مقالات گذاشتیم. چند موضوع هم داده بودیم که یک موضوع آن تروریسم بود و برای خودمان جالب بود که در عرض دو ماه و نیم، در شرایطی که بسیاری از کنگرهها سفارش مقاله میدهند، ما حدود ۷۳۰ مقاله دریافت کردیم که ۳۰ مقاله از خارج از کشور و 700 مقاله از داخل کشور بود و 300 مقاله پذیرفتهشده داشتیم. زمینههای خوب فکری در این زمینه وجود دارد و جامعه علمی ما پاسخ بسیار خوبی میدهند. مجموعه ما توانسته است در عرض حدود 10 سال گذشته آثار بسیار زیادی هم تولید کند. نرمافزارهای گوناگون، مجلات و کتابهای مختلف تهیه کردیم و موجی ایجاد کردهایم در کشور جهت شناساندن این وجهه از کشورمان و مظلومیت آن مبنیبر اینکه کشور ما قربانی تروریسم است و این هم پشتوانههای فکری آن و این هم آنچه که در کشور ما اتفاق افتاده است.
دانشگاهها یکی از راههای شناساندن ایران بهعنوان قربانی تروریسم
قطعاً یکی از راههای تقویت این مسیر حضور در دانشگاهها و محیط علمی است. در عرض یکی، دو سال گذشته ما نشستهای مختلفی را در دانشگاههای گوناگون در شهرهای کشورمان برگزار کردیم. بیش از 100 استاد علوم سیاسی و حقوق در این مباحثی که ما ارائه کرده بودیم شرکت و دیدگاههای بسیار خوبی ارائه کردند. جالب بود که در سال ۹۲ یک کنگره ملی اول برگزار و حدود ۱۳۰ مقاله دریافت کردیم. آن موقع هنوز داعش ظهور پیدا نکرده بود. یک دانشجوی دکتری اتفاقاتی که بعد افتاد را پیشبینی کرده بود. حضور داعش-نه بهعنوان داعش- در کشور سوریه و عراق و سیر تحولات را پیشبینی کرده بود، حدود یک سال و نیم پیش از ظهور داعش. زمینههای بسیار خوبی است و موضوعات بسیار مورد علاقه جامعه علمی ما هست و بهخصوص دانشجویان در این زمینهها صاحب دیدگاههای خیلی خوبی هستند و مقالات ما این را کاملاً نشان میدهد. این موضوع ما را تشویق کرد که این موضوعات را در سطح دانشگاهها بیاوریم. اساتید در سطح جامعه علمی پاسخ بسیار مناسبی دادند. ما نیز بههمت دوستان این توفیق را پیدا کردیم که در خدمت عزیزان باشیم و از محضر بزرگواران و اساتید محترم و مهمان ویژه و ارجمندمان استفاده کنیم.
گروههای تروریستی مستندات گزارشهای حقوق بشری علیه ایران هستند
ما مسائل حقوقی در سطح بینالملل داریم. میدانید که ما به ناحق بیش از 50 بار در سطح جوامع بینالمللی بهخاطر مسائل حقوق بشر محکوم شدیم. مستندات آن اعلامیههایی هم که علیه ما صادر میشود آن گروههای تروریستی هستند که همینطور که عرض کردم در آن کشورها حضور و دفتر دارند و بهصورت ۲۴ساعته مشغول کارکردن هستند. وکلای بسیار قوی و قدرتمندی بههمت پولهای هنگفتی که بعضی از کشورها در خدمتشان قرار میدهند، این کارها را انجام میدهند. این است که میگویم جامعه علمی خیلی میتواند در این زمینه به کشور کمک بکند از جهات گوناگون چه از جنبه اجتماعی و چه از جنبههای حقوقی و مباحث سیاسی. امیدواریم که این جلسه آغازین باشد و پایانی نباشد و ما بتوانیم این همکاریها را در آینده از جامعه علمی داشته باشیم.
این نشستها به پدافند غیرعامل فکری در جهت بازدارندگی تروریسم میانجامد
پس از آقای سیدمحمدجواد هاشمینژاد، دکتر حسن مجیدی استاد علوم سیاسی و عضو هیئت علمی دانشگاه امام صادق (ع) به بررسی یک موضوع بنیادی دربارۀ مبانی فکری گروههای تکفیری پرداخت و گفت انشاءالله این قبیل جلسات بتواند به تقویت بنیه علمی و عمیقشدن نگاه دوستان بینجامد و بتوانیم با افزایش دانش و آگاهیمان به یک جور پدافند غیرعامل فکری در جهت بازدارندگی مقولات تروریستی کمک کنیم. بههرحال در محضر بزرگانی که در جلسه حضور دارند، شاید مباحث نوآورانه نباشد؛ ولی لازم است که این مباحث با روایات گوناگون بررسی شود تا این بلایی را که هرازگاهی غافلگیر میشویم بهحداقل برسانیم. حداقل همانطور که گفتند از دل چنین نشستهایی چهبسا پیشبینیهایی در بیاید که ما بتوانیم آثار این جریانات مخرب تروریستی را بر کشور و حوزه قلمروی شیعی بهحداقل برسانیم.
عوامل خارجی مؤثر در شکلگیری جریانات افراطگرا
اگر بخواهیم یک چهارچوب روشی را در بحث برای عزیزان ارائه کنیم، میشود گفت هر جریان فکری از یک بستر و زمینهای شکل میگیرد و مطمئناً در خلأ نبوده و بسیاری از سرچشمههای آن در گذشته وجود داشته است و خوانشها و روایتهای جدید میتواند به آن تفکر هویت تازه ببخشد. برای تبیین و تشریح وضع موجود، هویتبخشی به گروههایی که دچار بحران هویت هستند یا برای ایجاد تحرک و پویش در اجتماع، معمولاً بازخوانی اندیشهها صورت میگیرد. در مورد جریان تکفیری هم این قاعده وجود دارد. نکته دیگر این است که از زمینهها و آثاری که در شکلگیری این جریانات میشود به آن توجه کرد، جمع بین زمینههای داخلی و عوامل و آثار خارجی هست. وقتی در گسترۀ تاریخ اسلام دقت میکنیم، جریان افراطگرا معمولاً در مقاطعی ظهور و بروز پیدا کرده که ما با یک هجمه و یک تهدید بسیار بزرگ از ناحیۀ خارجی جهان اسلام مواجه بودیم و در عرصۀ داخل آن انتظارات و بایستهها بهنحوی نبوده است که پاسخگوی افکار عمومی و مردم برای مقابله با هم هجمه خارجی و هم حفظ هویت و کیان جامعه اسلامی باشد. ما در زنجیرههای مختلفی این تکرار همسویی عوامل داخلی و خارجی را در شکلگیری جریانات افراطی مشاهده میکنیم. تا همین الان هم که در موج جدید، حمله شوروی به افغانستان و حملۀ اول و دوم آمریکا به عراق و حمله به افغانستان در واقع در شکلگیری جریانات افراطگرا خیلی مؤثر بوده است. البته قبل از انقلاب هم میتوانیم به شکلگیری رژیم صهیونیستی بهعنوان یکی از عوامل مهم خیزش در بین جریانات اسلامگرا در واقع به آن اشاره کنیم.
جریانهای تکفیری دنبالۀ خوارج
اگر بخواهیم جریانات افراطگرا و تکفیری را در تاریخ ردیابی کنیم، شاید به نقطۀ خوارج برسیم که آنها خروج کردند در مقابل امام علی علیهالسلام و دو گزارۀ اصلی را مطرح کردند که همچنان در مانیفست گروههای تکفیری میتوانیم آن را ببینیم و آن بحث «لا حکم الا لله» و «حسبنا کتاب الله» بود که حتی در آموزههای سید قطب هم میبینیم. بحث تکفیر از اینجا صادر میشود که کسی به غیر از آنچه که خداوند حکم نازل کرده است، حکم کند کافر شده است. صرف کتاب خدا و حجیت قائلشدن صرف کتاب خدا یکی از زمینههای شکلگیری خوارج بوده است و بعد از آن پیشبینی که پیامبر در خطبه غدیر فرمودند که بعد از من پادشاهی و ملوکیت را بهجای خلافت خواهید گذاشت. این منازعه بین خلافت و ملوکیت و اینکه آیا خلافت و خلفای بعدی خلیفه پیامبر یا خلیفه خدا هستند، مسئلهای شد که در شکلگیری جریان حنبل بهعنوان یکی از نحلههای اهل سنت مؤثر واقع شد و بازگشت به سنت بهعنوان بازگشت به دوران خلافت چهارگانه و نه بعد از او بیشتر مطرح شد. در واقع در مقاطع مختلف و مواجهشدن تمدن اسلامی با تمدن ایرانی و رومی در صدر اسلام، مواجهشدن تمدن اسلامی با حمله مغولان و شکلگیری تفکر ابن تیمیه در دمشق و در موج دوم سلفیگرایی و افراطگرایی نقش مهمی داشته است.
عوامل خیزش جریانات اسلامگرا در عصر معاصر
جریانات اسلامگرا در دوره معاصر فروپاشی عثمانی و در اثر اینکه جهان اسلام میدانست که این فروپاشی با حملات و دخالتهای اروپاییها صورت گرفته است با توجه به اینکه همزمان با اشغال هند و مناطق مسلماننشین آن توسط انگلیس بوده است، مواجهه با یک دیگری بزرگ بهنام انگلیس و روسیه که حمله کرد به ایران و مناطق بسیاری از ایران را به اشغال خود در آورد. این خیزش درواقع در بین جریانات اسلامگرا موجب شد که ما باید با کفار بستیزیم و راه آن هم بازگشت به سنت و احیای آن عظمت اسلام و مقابله با این تحقیر بزرگی است که به جهان اسلام تحمیل شده است. هم هند، هم ایران و هم منطقۀ امپراتوری عثمانی در اثر این حملات بهنوعی دچار اضمحلال و تجزیه شدند و این نیست مگر اینکه باید نوک تیز حملات خودمان را متوجه کفار کنیم. این قضیه تا بعد از جنگ جهانی دوم و تشکیل رژیم صهیونیستی وجود دارد. این غیریتسازی و مواجهه جهان اسلامگرا با کفار غربی بهعنوان دشمن اصلی، عامل اصلی هویتبخش این جریانات است. بعد از جنگ اعراب و اسرائیل که به شکست اعراب منجر شد، انقلاب اسلامی موجب یک نوع تحقیر، یأس، سردرگمی، رخوت و ناامیدی در جهان عرب میشود. بعد از اینکه انقلاب اسلامی موفق میشود و یکی از رژیمهای وابسته به غرب را ساقط میکند، این پرسش در اهل سنت مطرح میشود که چرا ما این همه سال تلاش کردیم نتیجه نگرفتیم؟ اگر ما بهصورت تاریخی روند تحولات جریان بعد از فروپاشی عثمانی را سیر کنیم، یکی از مهمترین جریانات اسلامگرا که البته خیلی آرامتر و نرمتر و مسالمتجویانه هست جماعت تبلیغ است که در ۱۹۲۶ توسط محمد الیاس در شبهقاره تأسیس میشود. این جماعت تبلیغ یکی از جریانات سلفیگرای غیرافراطی هست و الان هم حضور دارد و میلیونها طرفدار دارد. اما در سال ۱۹۲۸ که اخوان تأسیس میشود تا انقلاب اسلامی، میگویند ما این همه سال مجاهدت و قیام کردیم و اما انقلاب اسلامی با 10، 15 سال توانست موفق شود و ما نتوانستیم موفق شویم و این یک بازگشت دوبارهای را به خویشتن در جریانات اسلامگرا موجب شد که به بازیابی و بازسازی هویت خودشان بپردازند و چهبسا بتوانند با این جریان که باز هم هجوم کفار و دخالتهای آنان در جهان اسلام است، مقابله کنند.
ظهور جریانات افراطگرا در جهان اسلام با دخالتهای خارجی مقارن است
اولین ایستگاهی که میتواند این را فراهم کند افغانستان و رویارویی جبهه اسلام و دارالاسلام در برابر دارالکفر بهرهبری شوروی بود. آنجا خیزش و جایی بود که اجماع جهان اسلام پشت افغانستان بود و ما خودمان هم از اغلب گروههای مجاهد حمایت میکردیم در زمانی که رژیم ببرک کارمل یا نجیب در آنجا در رأس بود. ولی بعد از اینکه افغانستان از حضور نیروهای ارتش سرخ خالی شد، عملاً منازعهای که بین جریانات مختلف اسلامگرا درگرفت، نهایتاً جریان افراطگرای طالبان توانست موفق شود و بعد از آن میبینیم که این پایگاهی میشود در 11سپتامبر و بعد از آن تقریباً این جریانات اسلامگرای افراطی جهانگیر میشود. بنابراین هرجایی در تاریخ افراطگرایی در جهان اسلام را که نگاه کنیم، پای خارجیان در میان است. یعنی یک عامل یا یک ضلع مهم رویش این جریانات است و شاید البته از یک منظر هم نشود همهاش را گفت افراطگرا و شاید با عنوان جهادگرا بتوانیم به آن معنادهی کنیم. ظهور این جریانات خیلی مقارن است با دخالتهای خارجی و آن تلاشی که برای مقابله با کفار میشود. بنابراین در زمینهشناسی جریان افراطگرا میتوانیم بگوییم که هم عوامل داخلی و هم عوامل خارجی خیلی نقش داشتند. اگر بخواهیم قلمروی بحثمان را مشخص کنیم، نه همه جریانات اسلامگرا افراطی هستند و نه تکفیری. اگر بخواهیم دقیق بحث کنیم، عمدۀ جریانات سلفیگرا، درواقع اسلام سیاسی یک دایره وسیعی است که در دل خودش اسلام سنی و شیعی را در بر میگیرد. اسلام سنی باز در نحلههای خودش کمتر مشاهده میکردیم، مثل ولیالله دهلوی که حنفی است؛ ولی عمده جریانات سلفیگرای اهل سنت از شاخه حنبلیها هستند. بنابراین همه اهل سنت هم لزوماً سلفیگرا نیستند و عمدتاً بهخصوص محمدبنعبدالوهاب که گرایش حنبلی دارد در حدی که حتی میبینیم اینها غیرحنبلیها را هم در همان مقطع اول تکفیر میکردند. سلفیهای غیرحنبلی هم داریم که عرض کردیم یکی از مهمترین جریانات آن، جماعت تبلیغ یا گرایش ولیالله دهلوی در شبهقاره است. اما عمده جریاناتی که در جهان عرب توانستند موفق باشند، جریانات حنبلی هستند. اسلام سنی هم لزوماً سلفیگرا نیست. هر اسلام سلفی لزوماً جهادی نیست و هر اسلام جهادی هم لزوماً تکفیری نیست. تقریباً میشود گفت یک خط سیری را میشود مشاهده کرد: اسلام سنی، حنبلی، سلفیگرا، جهادی و تکفیری. جریان تکفیری بهعنوان تازهترین سویه و رویه جریان افراطگرا در بین اهل سنت معاصر و جدید است و توضیح خواهیم داد که چطور از آن نقطه آغاز به اینجا رسیدهاند. عمده جریانات سلفی به آموزههای ابنتیمیه بر میگردد. البته خود اندیشههای ابن حنبل و تفکر اهل سنت کلاسیک هم استعداد این نوع خوانش افراطی از خودش را دارد و آن هم بر میگردد به اصالت حدیث، اصالت ظاهر و نقلگرایی در مقابل عقلگرایی.

شناخت مبانی فکری جریانات افراطی
اگر بخواهیم مبانی فکری جریانات افراطی و تکفیری را بررسی کنیم، باید از آموزههای ابنحنبل به آموزههای ابنتیمیه برسیم که محمدبنعبدالوهاب با بازخوانی ابنتیمیه در عربستان موفق شد با اختلافی که با ابن سعود داشت عملاً ضلع عقیدتیاش را بهتعبیر جابری شکل دهد و ضلع قبیلهای آن را هم ابنسعود شکل دهد و بعدها یک ضلع سومی بهنام غنیمت تشکیل شود. این سهگانه با آمدن نفت تکمیل میشود و بنیان اقتدار جریان ابنسعود و تشکیل دولتی وهابی در سرزمین وحی شکل میگیرد. عمده جریانات سلفی و جریانات افراطی از تفکرات ابنتیمیه ریشه گرفتهاند. اجازه بدهید توقفی روی آموزههای ابنتیمیه کنیم. ابنتیمیه در چه زمانی زندگی میکند؟ تقریباً مقارن با حیات سعدی است و جالب است که در این دورهای که شاید همدیگر را درک کرده باشند، سعدی در اشعارش میگوید: چنان خشکسالی شد اندر دمشق/که یاران فراموش کردند عشق. دمشق زمان ابنتیمیه یک دمشق بسیار بحرانزده است؛ چون بعد از حمله مغول میباشد و بغداد سقوط کرده و اینها میروند دمشق و سعی میکنند آن را بهعنوان پایتخت دوم اسلامی بازسازی و احیا کنند. همین منطقه هم مورد هجوم تاتارها و اقوام بیگانه و سیل و زلزله و آفتهای مختلف قرار میگیرد. اوضاع بسیار نابسامان و پربحرانی بر دمشق تحمیل میشود که در این فضا محمدبنعبدالوهاب به طرح اندیشههای افراطی خودش میپردازد و همان موقع هم مورد تکفیر و هجوم حتی علمای اهل سنت قرار میگیرد و بارها زندانی میشود و تحمل زندان میکند. جالب اینجاست که وقتی به شخصیتهای محوری خیلی از این جریانات تکفیری نگاه میکنیم، بهعنوان یک نوع روانشناسی اندیشه، یک تجربه سخت زندان و هجرت داشتهاند؛ بهنحویکه گویی بعداً این را بهعنوان یک اصل قرار میدهند که اگر میخواهید شما هم مسیر جهادی را طی کنید و به یک مسلمان واقعی تبدیل شوید، حتماً باید هجرت داشته باشید. لذا عنوان التکفیر و الهجره در خیلی از عناوین اینها هست. حتی در الگوهای تبلیغی جماعت تبلیغ در شبهقاره هم یکی از آموزههای اینها این است که باید هجرت کنیم. باید از منطقه و خانهتان هجرت کنید و برای تبلیغ بروید. هجرتکردن و سختی و ریاضتکشیدن میشود یکی از شاخصههای مهم یک جهادی و مجاهد که میتواند برای رسیدن به آمال و آرزوها و آرمانهایش قدم بگذارد و راهش را طی کند. پس اگر بخواهیم مسیر را خیلی خلاصه عرض کنیم، اصحاب نص، اصحاب حدیث که نهایتاً در آثار احمدبنحنبل متمرکز میشود و مکتب سلفیه که عمدتاً ۷۰ درصد افکارش با اصحاب حدیث مشترک است. حالا توضیح خواهیم داد که این مکتب اصالت را میدهد به نص و به حدیث و ظاهر و اخبار و در درجۀ دوم فرونهادن عقل و درک بشری در نص، باید ببیند که خود نص چه میگوید. از این جهت نگاه افراطی در اندیشههای ابنتیمیه خیلی قوی مطرح میشود که حجیتی که برای ما مطرح میشود فقط نص است. کدام نص معتبر است؟ کلام الهی که خب مشخص است، نص پیامبر هم مشخص است و فقط نص نیست و سنت را هم بپذیریم. کدام سنت؟ فقط سنت 40ساله بعد از پیامبر. اینکه بعد از پیامبر حجیت داشته باشد. تقریباً اکثر جریانات سلفی فقط همان 40سال اول را بهعنوان حجیت و بازگشت به آن سنت و سلف صالح قبول دارند. عرض کردم 2 جریان سلفیگرا در دوره جدید، یکی در عربستان موفق میشود و دولت تأسیس میکند و یکی ولیالله دهلوی در هند که دولت تأسیس نمیکند و بنای تأسیس دولت هم نداشته است؛ چون اصل آن مقابله با امپراتوری انگلیس است که بالأخره منطقه مسلماننشین را اشغال کرده است. خیلی آن موقع دلخوشیشان به عثمانی بود که چه بسا بتواند بماند و آنها را نجات دهد که موفق نمیشود و وقتی عثمانی فرو میپاشد یک خاک یأسی بر منطقه مسلماننشین شبهقاره پاشیده میشود و عملاً اینها با رویههای خیلی مسالمتجویانه گرایش پیدا میکنند و البته سیداحمدخان ایدهاش محقق میشود که ما چارهای نداریم و برای اینکه به هویت خودمان برسیم باید دولت مستقل تأسیس کنیم. در نهایت هم دولت پاکستان از منطقه هندینشین و غیرمسلمان جدا میشود. ولی در جریاناتی به غیر از بحث جداشدن پاکستان وقتی نگاه میکنیم و وقتی سپاه صحابه را مثلاً مستثنی کنیم، بهلحاظ طیف دامنه نیروگیری میبینیم که جماعت تبلیغ اهمیت بیشتری از حیث نفوذ در منطقه شبهقاره دارد و جالب است که جماعت تبلیغ هم یک جریان سلفیگرا است؛ اما مسالمتجو درحدیکه حتی با شیعیان هم رفتار مسالمتآمیزی دارد. شاید یکی از معدود جریانات سلفی که نسبتاً رفتار مسالمتآمیز نسبت به شیعیان دارد همین جریان جماعت تبلیغ است. یک نکته دیگر هم که هست و این جریانات سلفیگرا را دچار مشکل میکند، بههرحال با همه نگرانی و ناراحتی که داشتند از سقوط امپراتوری عثمانی و دولت بزرگ آن، اما به نظر میرسد، ته دل عربها خیلی هم ناراحت نبود. بهخصوص وقتی که نگاه میکنیم و میبینیم اینها بههرحال باید یک حجت شرعی درست میکردند که ما چطور در منطقه عربستان خروج کنیم که بههرحال تحت قلمروی خلافت عثمانی است. اینها آمدند و گفتند برای این حجیت ما بگوییم که خلیفه عثمانی، خودش را خلیفه الله میداند و ما خودمان را خلیفه رسولالله بازتعریف کنیم و اصالت را به خودمان بدهیم و حجیت شرعی درست کنیم؛ برای اینکه این قیام و خروج است و هنوز منطقه عثمانی حاکمیت خودش را بر قلمروی تحت سیطره خودش از جمله عربستان دارد اعمال میکند. اگر فیلم لورنس عربستان را دیده باشید، خیلی جالب انگلیسها میآیند و قبایل عربی را در عربستان تجهیز میکنند و در جریان جنگ عملاً از پشت جبهه به عثمانی حمله میکنند و منطقه عقبه را میگیرند و میبینند که اینها واقعاً توانستند عقبه را بگیرند. ارتش انگلیس به کمک میآید و بعد میآیند دمشق را هم میگیرند و کل این منطقه از قلمروی اختیار و حاکمیت عثمانی خارج میشود. کواکبی هم این را میگوید که خلافت از جای خودش در رفت و به دست عثمانیها و ترکها که رسید ما اضمحلال پیدا کردیم و اگر خلافت عربی بماند ما اقتدار خودمان را بازخواهیم یافت. لذا در عموم جریانات سلفیگرای عرب ما یک نوع گرایش ناسیونالیسم عربی هم میبینیم که این احیا باید باشد و عربی هم باید باشد. از جمله در خود عربستان هم که ما میخواهیم این دولت عربی و خلافت عربی را تأسیس کنیم. اولاً که باید در نقطه اول توجیه را درست میکردند که از خلافت عثمانی خودشان را خلاص کنند، وقتی که موفق شدند گفتند که اصل با ماست و ما سرزمین وحی هستیم و خواستگاه اسلام ما هستیم و اسلام اصلاً مال ما است و آنها هستند که باید به ما بپیوندند. لذا این گرایش عربی، هندی، ترکی نیز در تکثر جریانات سلفی بیتأثیر نبوده است. لذا در تفکر محمد رشید رضا که جالب است میگوید اگر قرار باشد زمانی خلافت ایجاد شود، بهترین منطقه حد فاصل و حد وصل بین عراق، ترکیه و سوریه است و همین منطقه موصل که اصلاً بهلحاظ لغوی هم یعنی محل وصل. رشید رضا در پیشبینی خود اینجا را محل مناسبی میداند برای خلافت اسلامی که میبینیم بخشی از آن حداقل دست داعش است. جریان سلفی جهادی از دل سلفی معتدل خارج میشود و بعد میبینیم که در افغانستان این سلفی جهادی به سلفی تکفیری و افراطی تبدیل میشود.
ویژگیها و آموزههای جریانات تکفیری و سلفی
یک ویژگی جریانات سلفی بهخصوص تکفیریها تحول مفاهیم است. مفاهیم را میگیرند و شاید نشود گفت دال تهی؛ ولی معانی جدید و غلیظ به دالهای مفهومی میبخشند. مثلاً یکی از اینها بحث عقلگرایی است. نص را و نقل را آنقدر حجیت میدهند که عملاً عقل تعطیل میشود و خود همین یعنی اصلاً نقطه آغاز افراط و نقطه آغاز ترور که اگر شما فقط متن را محور قرار دهید، یک متن را حجیت قائل شوید، هر آن کس که آن را قبول نداشته باشد، میشود غیر و دشمن و کافر و این تعبیر که اگر جایی فهم اندک شود و عقیده و اعتقاد به حد اعلی برسد، باید منتظر ترور باشیم.
توحید حداقلی در برابر شرک
در آموزههای ابنتیمیه و محمدبنعبدالوهاب یک نوع قرائت حداکثری از توحید میبینیم که هم توحید ذاتی در آن است و هم توحید افعالی. فقط این نیست که خدای واحد را بپرستیم. فقط باید خدا را بپرستیم و هر نوع خواستن و بهجاآوردن و شفاعتخواستن از غیر خدا شرک است و هم مفهوم توحید بهشدت تنگ میشود و هم مفهوم شرک بهشدت موسع. محمدبنعبدالوهاب میگوید که حتی اگر شما نیت کنید فقط به قصد زیارت مسجد پیامبر، قبر پیامبر در مدینه، شما مشرک هستید و سفر شما حرام است. ولی اگر بگویید من میروم و در مسجد آنجا نماز بخوانم و قبر پیامبر را هم در کنار آن زیارت کنم، این تا حدی قابل قبول است. یعنی آنقدر دایره توحید تنگ میشود که بسیاری از حتی اهل سنت هم از دایره توحید خارج میشوند. شیعه که دیگر بماند و از نگاه او شیعه کافر مجسم است چون بارگاه میسازد و قبور را متبرک میسازند و به شفاعت و توسل قائل هستند.
جهاد بعد از توحید
به مفهوم جهاد هم کار دارند و معنای آن را بهشدت گسترش میدهند و ما هم بهعنوان شیعه جهاد را یکی از فروع دین میدانیم؛ اما در تفکر تکفیریهای جدید جهاد تقریباً در حد بعد از اصل توحید ارتقا پیدا میکند و گویی اصول دین از نگاه تکفیریها توحید و جهاد است. تا این حد دایره معنایی و جایگاه جهاد در نگاه تکفیریها ارتقا پیدا میکند. جهاد هم در نگاه جماعت تبلیغ یا گولن در ترکیه را میبینید. آنها هم از جهاد حرف میزنند؛ ولی وقتی نگاه میکنیم بیشتر به جهاد فرهنگی قائل هستند و میگویند فایده ندارد، تا شما جامعه را نسازید و کار فرهنگی نکنید و پرورش و تربیت در نسل مسلمانان ایجاد نکنید، دولت هم به دست شما بیفتد شکست خواهد خورد. لذا معتقد به یک جهاد فرهنگی و جهاد نرم هستند و از این جهت متفاوت هستند با جریان جهادی نظامی که معتقدند اول از همه باید مخالفین را از بین ببریم. جریانات تکفیری میگویند اول باید جهاد نظامی و سخت انجام دهیم، آن هم نه دشمن بعید، کفار و غربیها باشند که در موج اول و حمله اول اصل را متوجه آنها کنیم. القاعده آمریکا را بهعنوان خصم اصلی در نظر میگیرد؛ ولی جریانات جدید مثل داعش میگویند که خصم قریب بهخصوص شیعه و اهل سنتِ غیرمعتقد به ما در اولویت هستند. جالب اینجاست که همین بغدادی النصره را تکفیر میکند. جریانهای تکفیری در خودشان هم اگر کسی خلافت البغدادی را قبول نکند، او هم تکفیر میشود با اینکه شاید 70، 80 درصدشان مثل هم هستند؛ ولی اگر خلافت ابوبکر البغدادی را نپذیرد، آن هم محکوم به تکفیر میشود و بهشدت غیریتساز میشود. میبینید که دایره افراد ملتزم که در این دایره میگنجند و قبول میشوند خیلی محدود میشود و دگرسازی و طردکنندگی و دافعۀ حداکثری اتفاق میافتد.
بازگشت به سلف و نفی تجدد
دایرۀ معنی تکفیر هم گسترش پیدا میکند بهنحویکه هر که غیر ما باشد کافر میشود. یعنی التزام به تجدد و دموکراسی کفر است. در مورد استفاده از ابزارهای نوین چارهای نمیبینند. اینجا دیگر کاملاً پراگماتیستی میشوند. اینجا یکی از تناقضات رفتاری اینهاست که مثلاً جالب است آقای بیگی کتاب دادگاه شیعیان بحرین را ترجمه کردند، آنجا یکی از اتهاماتی که دولت بحرین به شیعیان وارد کرده، گفته است ای رافضیان شما زنازاده هستید. شما به متعه قائل هستید. جالب اینجاست که جریانات تکفیری که خیلی هم از اینها شدیدتر هستند جهاد نکاح را میآورند که کاملاً نسبت به متعهای که شیعه به آن اعتقاد دارد خیلی غیرانسانی است و در آموزههای ما کاملاً مشخص است که باید صیغه خوانده شود و عده نگه داشته شود و هیچکدام از اینها در جهاد نکاح اینها نیست. سلفیت در برابر تجدد است و هرگونه بازگشت به سلف در شکل حداکثری و نفی تجدد در شکل حداکثری منهای ابزار تجدد، منهای تجدد تکنیکال. لذا اینها از بهترین تکنیکهای تجدد هم استفاده میکنند. نکته بعدی در آموزههای اینها خلافت است که در برابر تمام انواع حکومتها فقط به آن اصالت میدهند. خلافت امارت است. کدام خلافت؟ چهار خلیفه اول را بیشتر قبول دارند و بقیه را خلیفه اصیل نمیدانند. در تشکیل خلافت اسلامی بهعنوان گفتمان جریانات سلفیگرا و تکفیری، خلافت اسلامی دال مرکزی قرار میگیرد. غربستیز هستند و به جهاد هویت خاص میدهند و شیعهستیز هستند و در مورد اسرائیلستیزی یکدست نیستند و نفی حقوق زنان و شرایط اسلامی را مبنای تغییر ميدانند و باید شریعت اسلامی در شکل اعلای خودش پیاده شود. نقلگرایی در برابر عقلگرایی، رد مرجعیت عقل، بسط دایره کفر و دیدگاه آخرالزمانی دارند. جالب است که اسم روزنامه و شبکه آنها دابق است که در انتخاب آن یک نگاه به گذشته و یک نگاه به آینده دارند. معتقد هستند آخرالزمان همان قیامی که ما اعتقاد داریم و میگوییم جنگ بزرگ در شهر دابق اتفاق خواهد افتاد و آنجا آن مهدی که آنها به آن معتقد هستند ظهور پیدا خواهد کرد و اسلام حقیقی برپا میشود و خلیفه داعش حکومت را به منجی آخرالزمان خواهد داد. یک آرمانشهر در گذشته و یکی در آینده. روی همین حساب شهر دابق را بهعنوان مرکز برای خلافت انتخاب کردند و قداست هم برای آن قائل هستند. اینها بدعت را بهشدت گسترش میدهند و هرگونه پدیدۀ جدید را با بدعت و شفاعت و زیارت و توسل رد میکنند. از دیگر آموزههای ابنتیمیه این است، کسی که نمازش را بهتأخیر میاندازد کافر میداند. سنت نبوی وحی دوم و حبالنبی واجب و غلو ممنوع است. نزول عیسی را معتقد هستند و بازگشت دجال و یکطور مهدویت و اندیشه جریان تکفیری و برخورد شدید با کسانی که اسلام و ایمانشان نقض میشود و روافض مشرکند و کشتن آنها مقدم بر کشتن کفار است و حاکمیت قوانین کفار باعث کفر اینها خواهد شد. سید قطب هم این را مطرح کرد بحث جاهلیت مدرن و همینطور در اندیشههای موعودی میبینیم که جاهلیت همینی است که الان است و دارالحرب و دارالاسلام اینجا دیگر نیست و نماینده دولت اسلامی که تابع کفار میشود، از دایره دارالاسلام خارج میشود و در اینجا میشود دارالحرب و باید بر آن جهاد کرد. غربگرایی کفر است و مثل قومیت و وطنگرایی و کمونیستی و بعثیبودن. البته در اینکه این جریان داعش را الان بعثیها هستند و خیلیها میگویند بعثیها برای گسترش داعش کمک کردند. بعضیها میگویند بعثیها بهعنوان یک حزب سکولار نبودند، اینها اخوانیها و جریانات اسلامگرای سلفی بودند که در ارتش عراق نفوذ کرده بودند و برای تجهیز داعش در عراق کمک کردند. اینها همه آثار شرک را رد میکنند و استمرار حکم جهاد که آن را واجب عینی میدانند نه کفایی. شیعه و سکولار را مرتد میدانند و بحث قیام بالسیف را اصل میدانند و کسی که غیر از اسلام را انتخاب کند بهمنزلۀ محارب میدانند و اینکه کسی را که به مقام پیامبر برسد. غربگرایی و حمایت از اشغالگری را هم کفر میدانند. لذا اینجا میگویند که شیعیان چون با آمریکا متحد شدند و پایتخت عباسیان و امویان را گرفتند، اینها کاملاً همدست کفار شدند. اگر قوانین کفار در بلاد اسلامی باشد، حکم بلاد کفر را پیدا میکند. کشتن پلیس آن هم واجب است و پیامدهای آن را که میبینید. من بحث را خاتمه میدهم و تشکر میکنم. امیدوارم مفید و قابل توجه بوده است.
چالش قدرت در اسلام
پس از آقای دکتر مجیدی، پیرمحمد ملازهی کارشناس مسائل شبهقاره و جریانهای افراطی بهعنوان مهمان ویژه به ایراد سخنرانی پرداخت. وی گفت: صحبتکردن در چنین جایی خیلی سخت است و بهخصوص اینکه محل هم دانشگاه امام صادق (ع) است و عمدتاً نگاهی که در این دانشگاه هست در حقیقت اسلامشناسی کامل است. بنابراین واقعاً خیلی سخت است برای من؛ ولی با این حال متشکر هستم از دوستانی که دعوت کردند. حداقل ما آمدیم و با این محیط آشنا شدیم. بحث اصلی را آقای دکتر مجیدی کردند. آن چیزی که از درون صحبتهای ایشان به ذهن من رسید این است که نگاه جریانات رادیکال اهل سنت چه در قالب تکفیری که بالاترین آن داعش است و چه بقیه گروههایی که وجود دارند و حداقل در سطح داعش، ضدشیعی تلقی نمیشوند مثل خود سازمان القاعده یا طالبان، بحث اصلی در واقع قدرت است. قدرت مشروع در دنیای اسلام چیست؟ نگاه تاریخی که آقای دکتر مجیدی داشتند بسیار راهگشا است. درست بعد از وفات پیامبر اسلام دو دیدگاه مطرح میشود: یک دیدگاه که خلافت را مطرح میکند در همان سقیفه بنیساعده و مسائلی که پیش میآید و یک دیدگاه که امامت را مطرح میکند. قدرت مشروع چالشبرانگیز است و درست بعد از وفات پیامبر، قدرت مشروع در جهان اسلام نامشخص است و بخشی از جهان اسلام رفت به طرف خلافت و یک نوع شورایی و زمینیکردن قدرت و بخشی از دنیای اسلام رفت به طرف امامت و الهیکردن و آسمانیکردن قدرت. در طول تاریخ همینطور که ایشان توضیح دادند این دو تفکر مشروعیت قدرت را بهچالش کشیدند. این نگاهی که خلافتگراها به ایران و ایرانی داشتند قطع نظر از اینکه ایران شیعی باشد، چون ایران شیعی بعد بهوجود میآید، این بود که ایرانیها در اضمحلال قدرت اسلامی در قالب خلافت نقش داشتند. شما امویها را نگاه کنید. درواقع قیام شرق و ایرانیان بود. خراسان بزرگ بود که باعث شد امویان شکست بخورند و خلافتی که تا اندلس و اروپا رفته بود با شکست روبهرو شود. عباسیان آمدند روی کار. عباسیان را چه کسانی شکست دادند؟ شما وقتی سرنوشت آخرین خلیفه عباسی را نگاه میکنید، میبینید که هلاکوخان مغول وقتی میآید خواجه نصیرالدین طوسی با اوست که شیعهمذهب و ایرانی است. بنابراین نگاه گروههای خلافتگرا به ایران در دو قسمت یعنی هم بهلحاظ ملیت ایرانی و بهلحاظ مذهب شیعه؛ این هر دو برای خلافت چالشانگیز بودند. میآییم در دوران صفویه. البته در مقاطعی شیعیان در نقاط مختلف دنیا قدرتهای محلی داشتند؛ ولی به شکل سازمانیافته که ایران را بهطور کامل بتوانند تصرف کنند صفویه است و شیعهمذهب. اگر شیخ اردبیلی را سنی بدانید، ولی شاه اسماعیل اول بههرحال آمد و شیعه را بهعنوان دین رسمی اعلام کرد. در همین جا هم چالش قدرت را شما میبینید، چالش قدرت بین عنصر ایرانی و شیعه و چالش قدرت بین بقیه اقوامی که مدعی قدرت هستند. کسانی که در دنیای اسلام بهشکل عملی صاحب قدرت شدند و خلافت ایجاد کردند، عربان و ترکان هستند. هندیها اشاره شد، مدعی خلافت نبودند و بعد از ۱۹۲۴ که خلافت عثمانی در جنگ جهانی دوم شکست خورد، یک بحثی بهوجود آمد و آن هم اینکه هند با توجه به اکثریت جمعیتی که داشت این تفکر بهوجود آمد که عربان و ترکان لیاقت حفظ حکومت را نداشتند و الان باید یک فکری بکنیم. حالا چه کار باید بکنیم؟ خلافتگرا یا جنبش خلافت در شبهقاره هند درواقع نتیجه شکست ترکان عثمانی و خلافت آنها بود. در یک مقطع دیگر تاریخی که نگاه گروههای افراطی را به ایرانی و شیعه میشود کاملاً درک کرد این است که معتقد هستند وقتی شیعه آمد در ایران مستقر شد در زمان صفویه، جهان اسلام را در دو شاخه قرار داد. یعنی خلافتی که یکپارچه بود، خراسان و خاورمیانه که وسط آن ایران شیعی قرار داشت. جداکردن این دو بخش خلافت از دید گروههایی که خلافتگرا هستند غیرقابلقبول است و بنابراین آن ذهنیتی که آقای دکتر توضیح دادند و اینکه شیعه را از ابتدا رافضی میدانستند و برخورد حذفی داشتند در شرایط جدید دنیا بحث قدرت و قدرت مشروع در دنیای اسلام 3 خواستگاه پیدا کرد. یکی جریان اخوانالمسلمین مصر که آمدند در یک سازوکار دموکراتیک پذیرفتند انتخاب را و آقای مرسی آمد روی قدرت که البته نتوانستند قدرت را حفظ کنند. ترکیه حزب عدالت و توسعه، اینها تا حدی نگاهشان نگاه اخوانی است البته کامل اخوانی نیستند؛ ولی بههرحال اینها مدعی هستند که یک الگوی اسلامی مشروع قدرت را در اختیار دارند و میتوانند به دنیای اسلام بدهند. اصل صحبتشان این است که ما میتوانیم ارزشهای اسلامی را با ارزشهای غربی و دموکراسی غربی و لیبرال از طریق سازوکارهای دموکراتیک و انتخابات؛ اینها را ترکیب کنیم و الگوی اسلامی قدرت را بدهیم و راه توسعه دنیای اسلام را در تمامی زمینهها باید باز کنیم. این کار درست است! تا اینجا آقای اردوغان موفق شده است، یعنی تا حدودی توانسته است یک هویتی را به حکومت اسلامی بدهد که مشکل اصلی که دنیای اسلام با دنیای غرب دارد واقعاً اینجاست یعنی این است که دنیای اسلام بهلحاظ ذهنی، غرب و تمدن غربی را نپذیرفته است. درست است یک گروههایی پذیرفتهاند؛ اما در درون دنیای اسلام و آن ذهنیتی که بهاصطلاح دنیای اسلام دارد تمدن غربی را بهعنوان تمدن رقیب و دشمن میشمارد. مدرنیته هنوز در دنیای اسلام بحث اصلی است و نتوانستهاند بپذیرند. بنابراین آقای اردوغان بهدنبال یک الگوی اسلامی قدرت مشروع است. اخوان مصر که شکست خورد و آنهایی که شکست خوردند یواش یواش رفتند به طرف جریان افراطی کشیده شدند و همین کسانی که یعنی الان با القاعده یا النصره و گروههایی مثل داعش دارند همکاری میکنند در سینا، کسانی هستند که از اخوانالمسلمین ناامید شدند و از طریق سازوکار دموکراتیک نمیشود قدرت را بهدست آورد و باید حتماً سلاح بهدست گرفت. یا الجهاد و التکفیر که ایمن الظواهری راه انداخته است و رفتند رهبری سازمان القاعده را بهدست گرفتند. آنها هم به این تفکر رسیده بودند. در این فضا یک اتفاقی که دکتر اشاره کردند؛ یکی اینکه در سال ۵۷ انقلاب اسلامی در ایران پیروز شد و صورتبندی و فرمولهکردن قدرت اسلامی را بر مبنای امامت یعنی دیدگاهی که از ابتدا وجود داشت، این را آمد و حاکم کرد.
گسترش مفهوم جهاد توسط غیرعلمای اهل سنت
پرسش در اهل سنت این است که ما 80درصد جمعیت مسلمانان هستیم و 20درصد شیعه است. شیعۀ 20درصدی آمده است یک فرمولی را صورتبندی کرده که بر اساس آن بهقدرت رسیده است. علت چیست که مسلمانان اهل سنت نمیتوانند یک جریانی را راه بیندازند که بتوانند بهقدرت برسند؟ حمله شوروی به افغانستان راه را برای این تفکر باز کرد؛ به این معنی که آن عرب–افغانها که بعداً سازمان القاعده را بهوجود آوردند و آقای بنلادن دشمنها را به دور و نزدیک تقسیم کردند. اما اتفاق مهمتر از این تقسیمبندی این بود که مفهوم جهاد را گسترش دادند. جهاد در اهل سنت شرایطی دارد و تحت آن شرایط تو میتوانی جهاد کنی و جهاد علیه مسلمان نیست، علیه کفر است و کسانی که فتوای جهاد میتوانند صادر کنند جمع علمای بزرگ اهل سنت هستند و هر فرد نمیتواند خودش برود و جهاد صادر کند. آقای ایمن الظواهری پزشک و آقای بنلادن مهندس آمدند بهصرف اینکه جهاد کردند با اتحاد جماهیر شوروی و اتحاد شوروی و ایدئولوژی کمونیست را به شکست کشاندند، این حق را برای خودشان قائل شدند که میتوانند فتوای جهاد بدهند و میتوانند جهاد را از لحاظ مفهومی گسترش بدهند. جهاد را میشود علیه مسلمان هم بهکار برد. مسلمانی که آمده است و در کشور اسلامی دارد حکومت میکند اما تابع غرب و ارزشهای غربی است، میآید انتخابات برگزار میکند و از طریق انتخابات میخواهد مجلس درست کند آن هم مجلسی که میخواهد در مقابل قانون الهی قانون وضع کند. اینجا یک مسئله بسیار پیچیدهای پیش آمد. ایمن الظواهری و اسامه بنلادن وقتی مفهوم جهاد را گسترش دادند، هیچکدام از حکومتهای جهان اسلام را اسلامی ارزیابی نکردند. همه را جزء همکاران کفر و شامل جهاد قرار دادند. تنها راهی هم که میشود قدرت اسلامی را بازسازی کرد از نظر آنها جهاد و قدرت نظامی است.
حمایت غرب از جریان جهادی در افغانستان
تضاد آمریکاییها با اتحاد جماهیر شوروی و نگرانی آنها از اتحاد شوروی و افغانستان و بهدنبال آن ایجاد یک منطقۀ بلوچستان بزرگ و پشتونستان بزرگ که در مدخل تنگۀ هرمز مستقر شود و نفت را تصاحب کند سبب شد که جریان جهادی مورد حمایت غرب قرار بگیرد. اسامه بنلادن رفت آموزش نظامی را در آمریکا و در سازمان سیا دید. نیروهایش را سیا آموزش داد و مسلح کرد. پولش را عربستان سعودی و امارات و کویت داد و بقیه جریاناتی که پیش آمد. در همان زمان هم شما قطببندی مشروع بر سر قدرت در افغانستان میبینید. یعنی 8 حزب اهل سنت تشکیل میشود در پیشاور تحت حمایت آمریکاییها و 9 یا 10 جریان شیعی در قم تحت حمایت ایران شکل میگیرد. تا حدودی روسها هم حمایت کردند. یعنی باز هم الگوی مشروع قدرت اسلامی در چالش است. بعد همین نیروهای اسلامی وقتی میآیند و بهقدرت میرسند، میزان قدرت تخریبی که در زمان آقای ربانی پیش آمد در افغانستان و کابل و تضادی که بین آقای حکمتیار و آقای احمد شاه مسعود پیش آمد بهمراتب از روسها خطرناکتر بود. تعداد کشتهها در شهر کابل بیش از زمان اتحاد شوروی بود.

چالش قدرت بر سر رهبری قدرت اسلامی
بنابراین شما یک چالش قدرت هم در درون آن جریان بر سر قدرت اسلامی میبینید. میبینید که واقعاً قدرت مشروع در افغانستان چیست. طالبان میآید و حرکت میکند، آیاسآی پاکستان کمک میکند و میآیند آن جریان را که نتوانسته بود قدرت مشروع را نهادینه و تثبیت کند، بر میدارد و خودش میآید و مدعی میشود و یک جریان دیگری را بهراه میاندازد. اشغال افغانستان توسط شوروی، اشغال بعدی افغانستان توسط آمریکا و اشغال عراق توسط آمریکا جریانی را تقویت کرد که الان ما میبینیم که این جریان بر خلاف آن 3 دیدگاه ترکها که پیوند دموکراسی و ارزشهای اسلامی است و دیدگاه اخوانالمسلمین که داشتند و شکست خورد و دیدگاه سومی که سلفی وهابی است و عربستان سعودی مدعی است که بهترین و مشروعترین قدرت همینی است که دست ماست و این را میخواهند تسری بدهند در دنیا. با پول نفت آرامکو که عربستان سعودی پشت آن است، مساجد و مدارس بسیاری در دنیا ساختند و این تفکر را دارند ترویج میدهند. عربستان سعودی همین یکی، دو سال اخیر 100 میلیون دلار برای یک دانشگاه اسلامی در افغانستان سرمایهگذاری کرد. این دانشگاه در بهترین نقطه کابل در یک تپه بسیار استراتژیک قرار دارد و میخواهند 1000 دانشجوی شبانهروزی در آن بگیرند. این تفکر معتقد است که ما قدرت مشروع در صحنه هستیم. تفکر انقلاب اسلامی که ماهیت شیعی دارد معتقد است که ماییم که قدرت مشروع را در اختیار داریم. آن چیزی که آقای ابوبکر بغدادی دارد مطرح میکند و اشاره هم شد وقتی که آمد در موصل و قدرتش را خلافت اسلامی مطرح کرد، در سایه بحرانی که بیداری اسلامی یا بهار عربی در دنیا بهوجود آمد و خیلی از رژیمها را متزلزل کرد، این مسئله پیش آمد که ما میخواهیم خلافت را بر اساس دیدگاه تکفیری احیا کنیم. یعنی القاعده مثل داعش نبود. اختلاف آقایان الجولانی و البغدادی و الظواهری واقعاً هم سر قدرت بود. سر اینکه چه کسی؟ آقای ایمن الظواهری هم معتقد است که من صاحب اصلی دعوا هستم، قدرت باید بیفتد دست القاعده. آقای البغدادی میگوید ما هستیم که داریم اینجا میجنگیم و آمریکا را داریم از منطقه بیرون میکنیم و اسد و مالکی شیعهمذهب را از قدرت میاندازیم. این دعوا در حقیقت باعث شد که یک الگوی جدیدی خارج از آن کشورها یا نهادهای رسمی مثل مصر مثل ایران و عربستان سعودی و ترکیه، یک ادعای جدیدی را یک گروه غیردولتی اما بهدنبال دولتسازی آمد مطرح کرد و خلافت اسلامی را از دیدگاه خودشان دارند در این منطقه بازسازی میکنند. منتها با داعش روبهرو شدند. مشکل اینجا بود که این تفکر همه را حتی مسلمانان اهل سنت را در ردیف کفر قرار داد. بیشترین کشتاری که در سوریه و عراق شده است از اهل سنت بوده و از اهل تشیع نبوده است. چرا این اتفاق افتاد؟ برای اینکه آن تنگنظری که در این جریان وجود دارد در ذات خودش واقعاً مشکلساز است و نمیتواند یک قدرت را بهوجود بیاورد. اینها دارند در منطقه شکست میخورند و علت شکست را ایران میدانند. یعنی خیلی روی آمریکا و روسها حساس نیستند. میگویند ایران شیعی بر اساس آن سنتی که در تاریخ همواره مدعی قدرت مشروع اسلامی بوده است و باعث شکست خلافت اسلامی بر مبنای دیدگاه آنها شده است، این ایران است که عامل اصلی شکست ما در خاورمیانه خواهد بود. این نیروها از اینجا جابهجا خواهند شد. یعنی آیندهای در عراق و سوریه بهعنوان حکومت و بهعنوان یک نیروی نظامی حاکم نخواهند داشت؛ اما بهلحاظ یک ایدئولوژی باقی میمانند و هیچ تردیدی نیست. اینها نیروهایشان را دارند جابهجا میکنند؛ کجا خواهند برد؟ بیشترین نیرو و کیفیترین نیروهای اینها یا ازبک هستند یا تاجیک هستند یا ایقور یا چچن از آسیای مرکزی و ایالت سین کیانگ چین. بهطور قطع اینها دارند به منطقه شمال افغانستان و دره فرغانه جابهجا میشوند. مکتب سلفی در دره فرغانه در سال ۱۹۱۲ رشد کرده است و در حدی بوده است که تا قبل از دخالت شوروی در 3، 4 نقطه در افغانستان اینها دخالت خودشان را داشتند. افغانستان بیصاحب بود و اینها در قبایل نفوذ کرده و خلافت درست کرده بودند و یعنی یک امارت اسلامی درست کرده بودند و اتحاد شوروی که آمد اینها از بین رفتند. القاعده در واقع اینها را از بین برد و در خودش هضم کرد. اگر اینها بیایند در شمال افغانستان و مشکلساز بشوند برای روسها و چین در معادله جهانی قدرت اگر آمریکاییها که تردید وجود دارد که از اینها حمایت نکنند و از اینها بهعنوان یک ابزار استراتژیک برای تصحیح رفتار روسها استفاده کنند. همانطور که الان شما در اوکراین میدانید چه اتفاقی افتاده است. برای تصحیح رفتار چین که همین اخیراً در هفته گذشته رئیسجمهورش اعلامی آمادگی کرد و گفت ما آمادگی داریم که بهجای آمریکا که نمیتواند قدرت جهانی را اعمال کند، ما اعمال کنیم. چین مدعی اصلی قدرت جهانی هست برای اینکه آمریکاییها در قرن ۲۱ هم قدرت جهانی را در انحصار خودشان داشته باشند، از این ابزار استراتژیک استفاده خواهند کرد. اگر استفاده نکنند حداقل مزاحم آن نخواهند بود و درگیر نمیشوند. با روسها درگیر خواهد بود و با چین و این طرف با ایران. یعنی شما میبینید که بخش شرقی ایران که بخشی از آن خلافت خراسان بزرگ است که داعش مطرح کرده است در چهارچوب خلافت بزرگ میگنجد؛ بخش اهل سنت از جنوب خراسان تا سیستانوبلوچستان و جنوب کرمان تا هرمزگان. این منطقه در چهارچوب آن دیدگاهی که خلافت شرقی داعش است میگنجد. از آسیای مرکزی مسلمانان قفقاز روسیه، مسلمانان چین، ایقورها در ایالت سین کیانگ بگیرید تا افغانستان، پاکستان، ایران، بنگلادش، اندونزی، مالزی و همه اینها در چهارچوب خلافت شرقی داعش میگنجند. بنابراین اگر اینها در خاورمیانه شکست بخورند به سمت شرق میآیند. اگر ایران به هر دلیلی نتواند مناسبات خودش را با آمریکا و دنیای غرب بهنوعی حل و فصل کند تا ایران از آن کانونی که آقای ترامپ دارد مطرح میکند بهعنوان اینکه محور تروریسم و حامی اصلی تروریسم هست و ناقض حقوق بشر و ضدغرب! شما به احتمال خیلی زیاد گروههایی که الان اسماً هستند ولی فعال نیستند، اشارهای که آقای دکتر کردند؛ امنیتی که الان ایران دارد در هیچ کدام از کشورهای متلاطم خاورمیانه و شرق ایران واقعاً بینظیر است. این امنیت بستگی دارد به اینکه ایران با آمریکا چگونه رفتار خواهد کرد. در آمریکا دو دیدگاه است: یکی اینکه تا زمانی که جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی هست، ایران در همین موضع ضدصهیونیستی و ضدامپریالیستی باقی خواهد ماند و این مشکلساز است. بنابراین باید رفت به طرف براندازی. براندازی را هم آن بخشی از متفکرین و حاکمیت در آمریکا دنبال آن هستند که در جریانات متفاوت وجود دارد و هم عربستان سعودی بهنوعی و اسرائیل دنبال آن هستند. اگر ایران مسائلش را با غرب حل نکند، این تفکر در دنیای غرب تقویت خواهد شد و در آن صورت جریان رادیکال اهل سنت در شرق و غرب ایران یعنی در منطقه کردستان که اکثریت اهل سنت هستند و در منطقه سیستانوبلوچستان گروههایی بهوجود آمده است. یک گروه در کردستان است و کرد هستند و 2 یا 3 گروه در منطقه بلوچستان است. جندالله که ریگی سازماندهی کرده بود و جیشالعدل که مولوی نارویی تأسیس کرده بود و الفرقان. اینها ابزاری خواهند بود در آینده که میتوانند در خدمت جریان قدرتمندی حرکت کنند که بهدنبال براندازی در ایران است. برداشت شخصی من این است که مردم ایران در کلیت خودشان یعنی چه کرد، چه بلوچ، چه فارس و چه ترکمن و چه عرب، در نهایت یک احساس ملی قوی همبستگی در ایران وجود دارد. بر خلاف خیلی از کشورهای دیگر که چندقومی هستند و مسائل زیاد است، در ایران اینطور نیست. در ایران یک بلوچ به همان اندازه فکر میکند ایرانی است که یک کرد و فارس و ترک و لر فکر میکند. این همبستگی ارزشمند است و باید خیلی قدر آن را دانست؛ اما اگر سیاست خارجی برود به طرف اینکه از ابزارهای استراتژیک رادیکالهای اسلامی استفاده کند در آن صورت برای ایران و شرق ایران در منطقه کردستان مشکلساز خواهند بود و در آینده این احتمال وجود دارد که آن تضادهای تاریخی که آقای دکتر هم اشاره کردند، بیاید و پررنگ بشود و سبب شود که امنیت ایران هم تحت تأثیر قرار بگیرد.
بررسی جریان تکفیر از زوایای مختلف
سخنران بعدی آقای دکتر جلال درخشه عضو هیئت علمی و رئيس دانشکده معارف اسلامي و علوم سياسي دانشگاه امام صادق(ع) بود که به بررسی جریان تکفیر از زوایای مختلف پرداخت. یک نگاه تاریخی است که بگوییم در تاریخ چگونه این تفکر غلطان غلطان به امروز منتقل شده است و به اسلام سلفی که مورد توجه بوده است. از قرن دوم هجری به این طرف و حتی پیش از آن در نگرشهای افراطی که مرتجعین داشتند؛ همینطور رسید به قرن هشتم و دوره جدیدتر و الان هم که نمادهای اصلی اینها هستند. از لحاظ مبانی فکری نگاه کنیم. جریان تکفیر واجد یک نظام اندیشهای است که قابل تأمل است و این نظام اندیشهای هم لزوماً برگرفته از شرایط امروزی نیست و حتماً یک پشتوانۀ فکریتاریخی داشته است؛ ولی در جهان جدید توانسته است خودش را توضیح بدهد و یک نوع همگرایی سیاسی را بین یک طیف قابل توجهی از عناصر سیاسی رادیکال بهوجود بیاورد و اقداماتی را انجام بدهد.
دلایل شکلگیری جریان تکفیر در شرایط جدید
من فکر میکنم از این زاویه بیایم بحث را توضیح بدهم: چرایی شکلگیریشان در شرایط جدید. حتماً مبانی فکری و وضعیت موجود توضیح داده شده است. اما برای ما این مهم است که الان واقعاً چرا در چنین شرایطی این نگاه بهوجود آمده و توانسته است انرژیهای سیالی را در جهان اسلام تجمیع کند و اقداماتی انجام دهد که نهتنها بر سیاست منطقهای بلکه بر سیاست بینالملل اثر بگذارد. قاعدتاً عزیزان مستحضر هستند که برای توضیح این نوع جریانها، تئوریهای متعددی ارائه و تبیینهای مختلفی بیان شده است که در نوع خودش هر کدام قابل توجه هم هست و بنده هم یک تحلیل خاصی نسبت به این مسائل دارم. یکی دیگر هم اینکه بیاییم در چهارچوب واقعیتهای موجود در دو قرن اخیر این مسائل را توضیح دهیم. امروزه ما با دو نوع اسلام روبهرو هستیم: یکی اسلام کاملاً سنتی و یک اسلام سیاسی. هرچند ممکن است کسی ایراد بگیرد و بگوید اسلام کاملاً سیاسی است؛ ولی بههرحال اسلام غیرسیاسی هم بهوفور در جوامع مختلف اسلامی قابل رؤیت است و حتی در مراکز علمی و نمیتوان آن را بهعنوان یک واقعیت نادیده انگاشت. از یک طرف اسلام سیاسی هست که این اسلام سیاسی حداقل در دنیای جدید تحت تأثیر چند پارامتر خاص قرار داشته که بهشکل ویژه یکی از مهمترین عناصری که درواقع توانسته است در دوره جدید تجلی کاملاً واضحی از اسلام سیاسی را برملا کند، گفتمان روبهرشد اندیشه غربی در جهان اسلام بوده است.
افول عقلگرایی و ظهور حکومتهای استبدادی در میان مسلمانان
گفتمان روبهرشد اندیشه غربی سابقهای تقریباً ۱۵۰ تا ۲۰۰ساله در جهان اسلام دارد؛ چون اولین اصطحکاکهایی که بین تمدن اسلامی با لایههای تمدن جدید غرب بهوجود آمد در همین 200 سال است که جهان اسلام را به یک درکی از واقعیت شاید بتوانیم بگوییم تأسفبار از موقعیت خودش کشاند و آن معضل عقبماندگی تاریخی ما مسلمانان بود. یک دورهای دوران شکوفایی تمدن اسلامی بود و مسلمانان خدمات بیشماری به تمدن بشری انجام داده بودند؛ ولی آرام آرام از آن نقطه به شیبی کشیده شدند و تحت تأثیر عوامل متعدد چه داخلی و چه خارجی قرار گرفتند. افول عقلگرایی در میان مسلمانان گسترش پیدا کرد و استبدادهای حکومتی در میان مسلمانان شکل گرفت که داخلی بود و فشارهای شکنندهای که بر پشت این تمدن اسلامی از بیرون انجام شد مثل جنگهای صلیبی، حمله مغولها، حمله تیموریها، هر چند در درون بود؛ ولی خیلی در تضعیف ساختار تمدنی اسلامی تأثیر گذاشت. بههرحال مرکزیت شرق تمدن اسلامی که ایران باشد از هم پاشیده شد. غرب تمدن اسلامی با حمله صلیبیها از هم گسسته شد و شرایط اسفباری بهوجود آمد که در چنین تلاطم تاریخی، تمدن نوین غرب در حال شکلگیری بود. بههرحال در این دوره جدید ما با این گفتمان روبهرشد روبهرو هستیم که این گفتمان علامت سؤال جدی در جلوی دین میگذارد و گذاشته است و عصر جدید عصر پایان باورها برای غربیها تلقی شده است. ورود این گفتمان توأم است با پیشرفتهایی که بر اساس انقلاب علمی در غرب پدید آمده بود و پرسشهای جدی را در مسلمانان ایجاد کرد. ضعف مفرط مسلمانان در بسیاری از مسائل موجب عقبنشینی مسلمانان شد. خود ما جنگهای سختی را در اوایل قرن 19 تجربه کردیم و آن زمان به یک نوع درک تاریخی رسیدیم که مشکل داریم. خیلیها کوشش کردند که پاسخی را برای این وضعیت در جهان اسلام پیدا کنند و شاید بیشترین کوشش در دو بخش مصر و ایران متمرکز هست و منظور مصر جدیدتر بعد از عثمانی است. قبل از آن در امپراتوری عثمانی بود قبل از بههمپاشی آن. در مجموع ایده بازگشت به دین یکی از آن ایدههایی بود که مطرح شد؛ از زمان سیدجمال بحث بر سر این بود که غربیها دین را رها کردهاند و مترقی شدهاند و ما دین را رها کردهایم، پسرفت کردهایم و عقبمانده شدهایم. بنابراین از این زمان به این طرف یک تلاطمی هم در اندیشه مسلمانان قابل رؤیت هست و هم در صحنه عملی سیاسی جوامع اسلامی و البته پاسخهای دیگر هم بود و من تمرکزم روی بحث اسلام است. تولد اسلام سیاسی را در دوره جدید معلول این نوع اصطحکاک میبینند که مابین لبههای تمدنی ما و اندیشه اسلامی چه شیعه و چه سنی از یک طرف و لبههای تمدن غربی که سلطه خودش را هیچگاه مخفی هم نکرد که من میخواهم مسلط شوم و با ابزارهای مختلف سعی کرد که این تسلط را تا به امروز حفظ کند.
ظهور جنبشهای متعدد در جهان اسلام
بههرحال جنبشهای متعددی در جهان اسلام بهوجود آمد که اتفاقاً در بخش سنیمذهب این جنبشها بهمراتب تعدادش بیشتر از بخش شیعه است. شما اگر تاریخ 150 سال اخیر را ملاحظه کنید، این نوع خیزش در میان جوامع سنیمذهب خیلی بیشتر از جهان شیعی بوده است. بنابراین رویکرد اسلام سیاسی یک رویکرد قوی در جوامع اسلامی و بهویژه در میان اهل سنت است. منتها نکتهای که مهم است به آن توجه کنیم این است که هیچ کدام از این جنبشها در تاریخ ۱۵۰ساله موفق به این نشدند که به یک نظام سیاسی تبدیل شوند و یک حکومت تشکیل بدهند و بر اساس معیارها و الزامات قرائتی که آنها از اسلام دارند، یک جهان زیستی را در واقع شکل دهند. در این میان تنها موردی که توانسته است به شکل حکومت در بیاید و یک جهان زیست دینی را تولید کند، انقلاب اسلامی ایران است. لذا انقلاب اسلامی ایران متکاملترین حلقه جنبشهای اسلامی باید تلقی شود که توانسته نظامسازی کند و دولت بهوجود بیاورد و قانونگذاری کند و فقه سیاسی را در عمل اجرا کند.
قدرتهای غربی و جهان عرب در پی مهار انقلاب اسلامی
این مسئله درواقع یک شکاف مهمی را در 2 ناحیه بهوجود آورده است: در گفتمان مسلط غربی که عصر جدید را عصر پایان دین و باورهای دینی تلقی میکرد. حالا یک انقلابی میآید و بر اساس معیارهای دینی و بر اساس باورهای دینی یک حکومتی را بهوجود میآورد. از طرف دیگر پرسشهای جدی را در میان جوامع اسلامی بهوجود میآورد که ما کجای ماجرا بودهایم و هستیم و ماجرا را چگونه باید ترسیم کنیم؟ این پرسش همراه با استبدادهای متراکم در جهان سنی مذهب و جهان عرب متأسفانه باعث شده است که یک نزدیکی مابین حکومتهای جهان عرب و قدرتهای غربی بهوجود بیاورد، در مقابل قرائتی که در جمهوری اسلامی ایران از اسلام ارائه شده است. لذا ما بهتدریج میبینیم که سیاستهای مهار انقلاب اسلامی از طرف قدرتهای غربی اتخاذ میشود. این سیاستهای مهار فقط در قالب جنگ و توطئه و امثال اینها نبود. من فکر میکنم در بخش نظری این تقابل بسیار گسترده است و تا سال ۱۹۷۹ مجموعه ادبیاتی که در غرب نگاشته میشد در نقد مارکسیسم بهعنوان یک تئوری انقلاب، بهعنوان یک شالودهشکن در عرصه اقتصاد بینالمللی و بهعنوان یک رقیب تلقی میشد. اما رفتهرفته یک جریان جدیدی در جهان پیدا میشود که دارد همه هویت گفتمان غربی را زیر سؤال میبرد و لذا مطالعات نظری در این بخش بسیار بسیار عمیق و گسترده در غرب هست و از اصطلاح اینکه بنیادگرایی را راه بیندازند در عرصه رقابتهای بینالملل، چون این یک اصطلاح خاص است و بار منفی دارد تا شیعیسم و خمینیسم و امثال اینها. خب اینها حداقل در محدودکردن انقلاب اسلامی ایران در ذیل عنوان شیعیسم یا خمینیسم که بگویند با رفتن حضرت امام و رحلت آن تمام شده است، موفق نبودند. اما در جاانداختن اصطلاح بنیادگرایی موفق بودند و امروز میدانید اگر زمان جنگ سرد منازعات ایدئولوژیک بین جهان غرب و شرق بهعنوان تم اصلی در سیاست بینالملل بود، امروزه در سطح بینالملل لفظ بنیادگرایی و مفهوم و معنای آن یک مفهومی است که صبح تا شب در روزنامهها و مطبوعات و رادیو و تلویزیون مطرح است. یک کار دیگری که انجام شد این بود که بیایند و اسلامهای سیاسی دیگر را ارائه بدهند و ما امروزه با آن نکته نخستی که من اشاره کردم و گفتم اسلام سنتی و اسلام سیاسی. اسلام سیاسی امروزه دیگر با قرائتهای مختلف قابل توضیح است. قاعدتاً یک اسلامی هست که در ایران و در ذیل انقلاب اسلامی ایران قابل توضیح است. بهتدریج ما به یک نوع اسلام سیاسی معتدل میرسیم.
اسلام سیاسی در ترکیه
قطعاً شکلگیری اسلام سیاسی در ترکیه و عقبنشینی آشکار غرب از انقلاب اسلامی ایران بود اما خود این میتوانست پادزهری برای انقلاب اسلامی ایران قلمداد شود و حداقل در فعالیتهای 7، 8 سال اخیر گفتمان این نوع اسلام در منطقه آسیای غربی و بهتعبیر غربیها خاورمیانه، کاملاً هویداست. کوششی که حزب عدالت انجام داد در ترکیه و خود اردوغان برای بسط هژمونی فکری و سپس هژمونی اقتصادی و سیاسی در این منطقه که با توفیق همراه نبود و قاعدتاً این نوع اسلام در نهادینهکردن خودش در منطقه و ترکیه با مشکل روبهرو است. ترکیه با مشکلات جدی روبهرو است. مشکل کردها را دارد، ارتشی دارد که کودتا علیه اردوغان انجام داده و بالغ بر 10000 نفر از سران آن در زندان هستند. چگونه میتوان به چنین سازمان ارتشی اعتماد کرد؟ آن هم کشوری که بنیانش بر اساس نظامیگری شکل گرفته است. بعضی از کشورها در منطقه که نگاه کنیم مثل مصر و پاکستان و ترکیه بههرحال در سیاست ملی نظامیان همواره نقش داشتهاند. این نقش را بهسادگی نمیتوان انکار کرد و با تصفیههایی که در ترکیه برای مثال انجام شده است، بگوییم اینها در سیاست ملی نقش نداشتهاند. غیر از منطقه که وضعیت ترکیه اینطور است در داخل هم اینطور است. اگر احیاناً میآید و در شمال سوریه اقدامی میکند یا میآید در شمال عراق پایگاهی برای خودش درست میکند و در هر دو جا هم مجبور به عقبنشینی است و یک جا را عقبنشینی کرده است و در دومین جا هم قطعاً نمیتواند خودش را نهادینه بکند، به این دلیل است که به نظر من آن غرور ملی شکستخورده ارتشش را در این پیشرویها یک مقداری جبران کند.

دامنههای اسلام سلفی
اما در داخل این اسلام با این مشکلات روبهرو است و این پروژه در بیرون هم شکست خورده است. اسلام سیاسی دیگر، اسلام سلفی بود. البته اسلام سلفی امروزه هم میبینیم که دامنههایش خیلی متفاوت است و خیلی از آنها سعی کردند خودشان را در قالب حزب توضیح بدهند. مثلاً در مصر حزب نور یک حزب سلفی است؛ ولی خودش را در قالب پروژه دموکراتیزهکردن کشور یا فراتر از آن توجیه کرده است و قبول کرده است که زیر معیارهای حزبی باشد. اما سلفیت افراطی هم داریم. سلفیت حکومتی مثل عربستان هم داریم، سلفیت داعش و النصره و امثال اینها هم داریم. حتی لایههایی از این نوع تفکر را میتوانیم در اخوانالمسلمین پیدا کنیم. اندیشه اخوانالمسلمین یک بخش قابل توجهی از افکارش، افکار سلفیه است. بههرحال حسن البنا وقتی این تفکر را شکل داد و این گروه را بهوجود آورد بهشدت تحت تأثیر افکار رشید رضا بود. رشید رضا یکی از سلفیهای معروف معاصر است و اتفاقاً او بود که پیشنهاد کرد بعد از فروپاشی امپراتوری عثمانی در ۱۹۲۴، موصل پایتخت شود. بههرحال بحث جنبش خلافت که جناب استاد اشاره فرمودند در خیلی از جاها بود. از جمله در همین منطقه خاورمیانه و شبهقاره که وجود داشت ولی این امپراتوری در حال احتضار و تحت تأثیر رشد اندیشههای ناسیونالیستی بهویژه در کشورهای عربی بود. کسانی مثل رشید رضا و امثال او بحثهای جدی را مطرح کردند. رشید رضا از آن کسانی است که سلفیت را خیلی توسعه داده است و افکار ضدشیعی در اندیشههای او خیلی زیاد است. شما کتاب شریف الغدیر را ملاحظه بفرمایید در جلد سوم، علامه امینی به پرسشهای عجیبی که او مطرح کرده است یا اتهاماتی که علیه شیعه زده است پاسخ میدهد. اتفاقاً او میگوید که نه مکه باید پایتخت باشد و نه شهری که بعد شد بهجای اسلامبول شد آستانه پل یا آستان پلی که ما میگوییم. چون قبل از آن پل اسلام بود تا قبل از کنستانتین و بعد شد کنستانتین پل و بعد مصطفی کمال پاشا آن را کرد آستانه پل یا پل آستانه و امروزه استانبول از آن یاد میشود. این اندیشه که موصل بشود اتفاقاً در افکار و اندیشههای رشید رضا است. بنابراین سلفیت الان هم دامنههایش متفاوت است و تقریباً یکی از مهمترین مشترکات آن بحث تکفیر است، یعنی دیگران را به کفر متهمکردن. گروههای تکفیری به همین معناست. یعنی غیر خودشان را مسلمان نمیدانند. چرایی اینها: از یک طرف بههرحال طوفان جنبشهای اسلامی ۱۵۰ سال اخیر در کشورهای اسلامی که بر مبانی فکری اهل تسنن شکل گرفته و موفقیتآمیز نبوده است و یک نوع سرخوردگی تاریخی روبهرو بودند. از سوی دیگر توجه داشته باشید رشد پانعربیسم در کشورهای عربی بهویژه – من این بخش شرقی خودمان را نمیخواهم بدان اشاره کنم و آن هم قابل تحلیل است – در مقابل رشد ناسیونالیسم، اسلامگرایی از این نوع همواره عقبنشینی کرده است که یکی از نمودهای مهمش ناصریسم بود که بر 3 پایۀ ضدیت با اسرائیل، پان عربیسم و اقتصاد سوسیالیستی شکل گرفت و در جنگ ۱۹۶۷ با شکستش تقریباً این گفتمان پایان یافت. احیای گفتمانهای اسلامی از این نوع در دهۀ ۷۰ میلادی به این طرف است که واقعاً انقلاب اسلامی ایران که در پایان این دهه قرار میگیرد فوقالعاده به رشد این نگاه که میتواند اسلام راه حل باشد و باید از این الگوی استفاده کند کمک میکند. منتها اینها نمیتوانند خودشان را فارغ از آن مبانی اندیشهای پیشین خودشان بکنند. و هر روز در بازتولید این اندیشهها گرایشات افراطی بیشتر میشود.
جریان تکفیری جدید در رقابت با انقلاب اسلامی است
شرایط نوینتری که در جهان عرب پیدا میشود مثل کمپ دیوید که بههرحال شوکی است و شما ملاحظه بکنید که مصریها 4 بار جلوی اسرائیلیها جنگیدند. به یکباره سادات میآید و کمپ دیوید را راه میاندازد. بعد هم بهجای اینکه برود در کشورهای عربی مذاکره کند، اول میآید در تهران با شاه در آن زمان مذاکره میکند. بعضی از رهبران عرب میآیند در تهران تا با او مذاکره کنند. خب این یک شکاف مهمی در سیاست کشورهای عربی بهوجود میآورد و هم یک خلجان فکری در جهان عرب شکل میدهد. این نوع سرخوردگیهای پیاپی و بعد هم عامل دیگری مزید بر علت میشود به رشد این مسئله کمک میکند و آن افول کمونیسم است و آن هم خیلی مؤثر است. یعنی خود انقلاب اسلامی ایران و سرخوردگیهایی که اینها دارند و افول کمونیسم راه را باز میکند. اما آن سرخوردگی به نظر من اثر بیشتری داشته است و متأسفانه همآوایی که بین دولتهای اسلامی با غرب بوده است منتهی میشود به اینکه یک اسلام سیاسی جدیدی تولید بشود که آن هم بهموازات اسلام انقلاب اسلامی قرار بگیرد که بعد هم متأسفانه در مقابل آن که اینجا میشود تئوری توطئه را هم در نظر گرفت. آنچه که در پایان میخواهم به آن اشاره کنم و در چهارچوب تئوریک میشود خیلی اینها را توضیح داد، جریان تکفیری جدید را ما باید برداشت جدیدی از اسلام سیاسی و در رقابت با انقلاب اسلامی توضیح بدهیم و به نظر من جریان تکفیری علیرغم اینکه در مرحلهای ترکیه که نماینده اسلام معتدل سیاسی بود همکاری کرد با آنها، قطعاً پشت سر گذاشته است آن مرحله را و در آینده هم بیشتر پشت سر میگذارد و از منظر نظام امنیتی منطقه اگر نگاه کنیم، اساسیترین بحث رقابتی است که اینها با انقلاب اسلامی ایران دارند و پیگیری میکنند. خب بههرحال نگاه به تاریخ هم دارند و نکته درستی را اشاره فرمودند که قیام ابومسلم خراسانی حکومت منحوس امویها را از بین برد و در نهایت حکومت عباسیان هم بهواسطۀ کمک ایرانیها بود که بغداد سقوط کرد. این اصلاً یک خاطره تاریخی عجیبی برای جهان اهل تسنن بهوجود آورده است و هر دو هم از خراسان آغاز شد و منظورم خراسان بزرگ و ایران بدین معنا است و اتفاقاً امروز هم بههرترتیب اینها نگاه میکنند این جریان بسیار پرخیزش توانسته است گفتمان خودش را در منطقه توسعه بدهد و حقانیت خودش را ثابت کند و از آن طرف این نگاهها نهتنها کمکی نکرده است به همگرایی جهان اسلام بلکه به ازهمگسیختگی بیشترش کمک کرده است و این سرخوردگیهای جدید به نظر من در میان عربها قاعدتاً در آینده به خیزشهای جدید منجر میشود. اما مبانی فکری آنها و ریزشهایشان چه باشد قابل تأمل است.
نحوۀ ظهور گروههای تکفیری و سلفی در ایران
در انتهای جلسه سیدرضا قزوینی کارشناس بنیاد هابیلیان نیز درخصوص چگونگی بروز جریانات تکفیری و سلفی در ایران به سخنرانی پرداخت. وی گفت: پرداختن به موضوعات گروههای تروریستی تکفیری در کشور به نظر بنده یک موضوع جدیدی است یعنی از آن موضوعاتی که در چند سال اخیر عارض شد بر کشور و تا قبل از این هم اصولاً توجه خاصی به این موضوع نبود و خیلی طبیعی هم هست و بههرحال کشور بهدلیل شرایط خاصی که دارد این موضوع شرایط مبتلابه برای جمهوری اسلامی ایران و حتی برای مراکز پژوهشی و اندیشکدههای کشور به آن صورت نبوده است که به آن بپردازند. حتی تا سالها قبل شاید رسانههای کشور یا حتی جریانهای سیاسی و تصمیمگیران سیاسی آن چیزی را که ما الان به آن عنوان گروههای تروریستی و تکفیری داریم اطلاق میکنیم تحت عنوان گروههای اشرار و شرارتآفرین در کشور شناخته میشدند. اما چه اتفاقی میافتد که در عرض 4، 5 سال اخیر همین گروههایی که الان هم وجود دارند و قبلاً بودند تحت اسامی مثل گروههای شرارت مطرح بودند یک مرتبه تغییر نام میدهند یا ما تغییر نام میدهیم به آنها و تحت عنوان گروههای تروریستی در کشور مطرح میشوند و خب این نشان میدهد که بههرحال کشور با یک موضوع جدیدی مطرح و مبتلا شده است. قطعاً حضور گروههای تروریستی تکفیری خودش عامل مهمی بوده است در این قضیه و در پرداختن ما به موضوعات گروههای تکفیری در کشور بهویژه عوارضی که در 4، 5 سال اخیر بعد از مسائل مربوط به بهار عربی یا انقلابهای عربی در منطقه اتفاق افتاد و وجود جمهوری اسلامی ایران در نقشه جریانات تکفیری و تروریستی در منطقه قطعاً باعث این شده است که ما در عرض این 3، 4، 5 سال اخیر در عرصه رسانهای و سیاسی نگاه خاصی جمهوری اسلامی ایران به موضوع گروههای تکفیری داشته باشد. شاید همانطور که آقای دکتر مجیدی و آقای ملازهی فرمودند بتوانیم اشغال افغانستان در سال ۵۸ توسط شوروی را بهعنوان یک نقطه آغازین بر تحولات تروریسم تکفیری نهتنها در منطقه بلکه در ایران بدانیم. چون نگاه من الان به موضوع ایران است و این موضوع هم برای داخل ایران تأثیرگذار بوده است چه در عرصه سیستانوبلوچستان و چه در حوزه استان کردستان و مناطق غربی کشور. منتها حالا اگر بخواهیم در داخل پرانتز به قبلتر برگردیم به نظر بنده شاید کمکهای دهه 60 عربستان سعودی به جریان اخوانالمسلمین در مصر علیه جمال عبدالناصر را شاید بشود در دوران معاصر و در قرن گذشته نسبت به اشغال افغانستان در اولویت قرار دهیم. حمایتی که عربستان سعودی از اخوانالمسلمین کرد و به قول آقای زلمی خلیلزاد سفیر سابق آمریکا در افغانستان، عراق و سازمان ملل، این نقطهای شد بر اینکه سعودیها و آمریکاییها فهمیدند که این حمایت از جریانات اسلامگرا میتواند در منازعات منطقهای خیلی مفید باشد. در موضوع اشغال افغانستان توسط شوروی هم میبینیم که مجاهدین افغانی و مجاهدین عرب و غیرعرب از سراسر دنیا در منطقه حضور پیدا میکنند و بعد از آن هم بحث انقلاب اسلامی ایران را داریم که خودش یک موتور محرکی بود برای جریانات سلفی و حتی به اعتقاد خیلی از کارشناسان، جریان دیوبندیسم که در جنوبشرق کشور نحله فکری غالب جریانهای اهل سنت آنجاست، حتی اصولاً این جریانی که یک جریان ضداستعماری بوده است و علیه استعمار بریتانیا شکل گرفت. همین انقلاب اسلامی بهعنوان یک موتور محرک میشود برای اینکه جریان دیوبندیسم بتواند به نظر بنده به سمت یک افراطگرایی حرکت کند و خب بعد از آن موضوع اشغال عراق را داریم. به نظر بنده بیشترین تأثیر اشغال عراق بر کردستان ایران بهلحاظ همسایگی بوده است. موضوع اخیر هم مسئله بهار عربی و انقلابهای عربی است. همانطور که اشاره شد بحث افغانستان مطرح شد بهعنوان نقطه اولیه خطدهی جریانات تکفیری بود به داخل کشور و تزریق این فکر که از آن زمانی که افغانستان توسط شوروی اشغال شد، از همه جای دنیا گسیل داده شدند و جمهوری اسلامی هم از گروههای مجاهد افغانی علیه شوروی حمایت کرد و علاوه بر آن به نظر میرسد یک سری تسهیلاتی هم شد برای یک سری از مجموعههای سنی که در داخل کشور بودند و از سیستانوبلوچستان و از کردستان داشتیم مجموعههایی که به افغانستان رفتند تحت عنوان سازمان مجاهدین اهل سنت ایران که بههرحال شخصی مثل عبدالمجید قنبرزهی که میشود آن را بهعنوان یکی از نخستین بنیانگذاران جریانات سلفی و تکفیری در کشور و در سیستانوبلوچستان دانست و پیدایش آن هم قبل از جندالله بوده است از جمله کسانی است که در اردوگاههای پاکستان و افغانستان آموزشهای نظامی و عقیدتی خودش را دید و میتوانیم بگوییم این نسلی که ما داشتهایم هر چند که ایشان الان حضور ندارد و کشته شده است منتها همین نسلی که در دهه ۸۰ و ۹۰ شمسی ما در سیستانوبلوچستان و کردستان بودند، بسیاری از اینها کسانی بودند که از دانشآموختگان مدرسه جهاد در افغانستان و در پاکستان بودند.
دهۀ 70 نقطۀ حضور جریانهای سلفی و تکفیری در ایران
دهه ۷۰ را ما میتوانیم نقطه حضور جریانات سلفی و تکفیری در کشور بدانیم که با سیستانوبلوچستان شروع میشود و کمتر از یک دهه بعد هم ما حضور جریانات سلفی و تکفیری را در کردستان ایران داریم به یک فاصله بسیار کوتاه کمتر از 10 سال. اما منتها چون فرصت کم است من نمیخواهم راجع به ریز این گروهها صحبت کنم و خیلی جالب است به نظر من که راجع به علل تفاوتهای بین جریانات سلفی و تکفیری در کردستان ایران و در بلوچستان یک پژوهشهایی بشود و من فکر میکنم میتوانیم به نکات جالبی برسیم. ما بههرحال بعد از اینکه حزب الفرقان را در سیستانوبلوچستان داشتیم و حالا بهخاطر انشعاباتی که بهوجود میآید و بعد از مرگ قنبرزهی خیلی از این افراد میپیوندند به گروه تازهتأسیس جندالله و بعد از آن هم که بههرحال با مرگ عبدالمالک ریگی دچار یک سری انشقاقات و انشعاباتی میشود تقریباً بدنه جریان سلفی تکفیری در جنوبغرب را تا یک حد زیادی تضعیفشده میبینیم. البته همانطور که استادمان جناب آقای ملازهی هم فرمودند، قطعاً این گروهها هنوز هم وجود دارند؛ ولی خیلی ملموس است که بعد از مرگ ریگی و بعد از اینکه خود جریان جیشالعدل هم تضعیف شد، این حرکتها را ما کمتر داریم میبینیم در سیستانوبلوچستان. ولی بههرحال بهعنوان یک عامل یا موتور هستند اینها برای اینکه در مناسبات منطقهای بخواهند گماشته شوند و از اینها استفاده شود. نکته دیگری که وجود دارد در ارتباط با کردستان و آن چیزی که جالب توجه است، اصولاً همه حرکات مذهبی و قومی که در کردستان ایران اتفاق افتاده است از دهههای گذشته تا الان، حرکتهایی بوده است که به نظر بنده مختص و یک حرکت اصیل کردی نبوده است و مرتبط با مردم و کردها در ایران نبوده است. بر خلاف گروههای تکفیری که ما در بلوچستان ایران داشتیم و داریم که همه اینها گروههای ایرانی هستند و نهایتش این است که برخی از اینها آموزشدیدههای عقیدتی هستند که در مدارس پاکستان درس خواندند مثل امثال قنبرزهی یا حتی خود عبدالمالک که در کراچی و در مویتان طلبههای علوم دینی بودند. در کردستان ما چنین حالتی را نداریم و شما از خود تأسیس جمهوری مهاباد که در سال ۱۳۲۵ رو به اضمحلال رفت، میبینید که غالب این حرکتهای کردی کلاً ارتباط داشتند با جریان کردی سنی بهتعبیر الان اقلیم کردستان عراق و در منطقه شمال عراق. هیچ وقت نمیتوانیم به آنها عنوان حرکتهای اصیل ایرانی اطلاق کنیم. در مورد جنبشهای مذهبی هم همینطور است. فارغ از دو مورد مذهبی که ما داشتیم در سال ۵۵؛ مکتب قرآن که توسط آقای مفتیزاده تأسیس شد و این را میتوانیم بهعنوان اولین جریان مذهبی اهل سنت در کردستان ایران بدانیم و یک حرکت ایرانی بود و گرایشات قومی هم داشت و بعد از آن هم جماعت دعوت و اصلاح که بهعنوان جریان رسمی اخوانالمسلمین در ایران شناخته میشود و یک جماعت کرد و سنی بودند. بعد از آنها در دهه ۸۰ ما شاهد حضور جریانات سلفی تکفیری کرد بودیم. غالب اینها یک حرکات ضدایرانی بودند. یعنی یکی از دلایل شاید ضعف حرکت سلفی کردی در ایران هم همین است و اینها غالباً با عراق مرتبط بودند؛ علیرغم اینکه اشاره کردند دوستان که اشغال افغانستان را باید یک نقطه عطف بدانیم چه در حوادث سلفی در بلوچستان و کردستان.
اشغال عراق نقطۀ تحولی در تأسیس جریانات سلفی کردی
منتها موضوع اشغال عراق در سال ۸۲ یک نقطه تحولی است به نظر من در تأسیس جریانات سلفی کردی در کردستان ایران. یک خلأ قدرتی همانطور که میدانید در اشغال عراق توسط آمریکا بهوجود آمد در کردستان عراق و این خلأ قدرت کمک شایانی کرد به حضور جریانات اسلامگرای کرد سنی عراقی در اقلیم کردستان عراق که روابط خیلی خوب و حسنه و روابط خانوادگی و سطح بالایی هم با مناطق همجوار خودشان در خاک ایران داشتند. چه جریانات اخوانالمسلمین و چه جریانات سلفی حضور جدی پیدا کردند در اقلیم کردستان عراق و تأثیر خودشان را بر کردهای ایران هم نشان دادند. حتی زمان اشغال عراق موقعی که چه آمریکاییها و چه جریانهای مربوط به اتحادیه میهنی کردستان عراق و آقای جلال طالبانی شروع کردند به بمباران بعضی از جریانهای سلفی و تکفیری در اقلیم کردستان عراق؛ بسیاری از اینها به داخل مرزهای ایران پناه بردند و از سمت همقطاران خودشان و بسیاری از علما و مردم منطقه سنینشین در کردستان ایران مورد حمایت قرار گرفتند. بعد از آن هم ما شاهد تأسیس جریانات عمدهای مثل انصارالاسلام هستیم.
انصارالاسلام اصیلترین جریان تکفیری در ایران
انصارالاسلام را به نظرم باید بزرگترین جریان سلفی و تکفیری دانست که در کردستان ایران شکل گرفت، حضور هم داشت و دارد علیرغم اینکه در ایران تضعیف شده است و خودشان هم مدعی هستند که عمده فعالیتهایشان متوجه جمهوری اسلامی ایران نیست و بیشتر توجهشان متوجه دولت کردستان عراق و یک مدتی هم علیه آمریکاییها بود زمانی که در عراق حضور داشتند و در ایران عملیات آنچنانی نداشتند و شاید به دلیل این بود که بتوانند جریانات خودشان را در داخل ایران سازماندهی بکنند. حتی همان جریان انصارالاسلام که اصیلترین جریان تکفیری در داخل ایران بود هم یک جریان عراقی است و رهبران آن هم عراقی بودند. منتها بعضی از بدنههای قدیمی و پایین ایرانی بودند، بعد از انصارالاسلام هم گروههای دیگری شکل گرفت و حتی کتائب القاعده را ما داشتیم در کردستان ایران بهموازات القاعده در کردستان عراق که شکل گرفت و هر چند بعداً دچار انشعاباتی هم شد و بعضیها در عراق ماندند و برخی به ایران آمدند و برخی در همان سالهای پس از اشغال به افغانستان رفتند. منتها باز هم میبینیم که حتی همین کتائب القاعده هم غالباً با اینکه با عنوان کتائب القاعده فی الایران هست باز هم رهبران این جریان یک رهبران عراقی هستند. گروههای بعد از این آمدند مثل توحید و جهاد که در رسانههای داخل کشور برجستهتر باشند برای عموم مردم که خب الان بعد از اعدام رهبران برجسته آنها که حدود ۲۰ نفر بودند و چند نفر دیگر هم که اعدام شدند، خیلی از تکاپو افتادند و ساختار تشکیلاتی آنها و دیگر خبری از اینها وجود ندارد. شاید بتوانیم آنها را بهعنوان یک گروه ایرانی بدانیم؛ چون من نگاه نکردم و حقیقتاً ندیدم در مطالعات خودم که ببینم اینها ارتباطی با عراق دارند. هر چند بعضی از آنها متأسفانه در داخل کشور اشتباهاتی را مرتکب شدند. توحید و جهاد ایران را همعرض توحید و جهاد عراق دانستند و اینکه زمانی توسط ابومصعب زرقاوی قبل از اینکه به القاعده بپیوندد؛ گروه توحید و جهاد را شکل داد! درحالیکه واقعاً اینطور نیست و نمیدانم چگونه این اشتباه در رسانههای ایران ورود پیدا کرده است که توحید و جهاد ایران را یک گروه همعرض با توحید و جهاد زرقاوی میدانند. میبینیم که در کردستان ایران سلفیت یک جریان اصیل نیست و یک جریان وارداتی هست و خب این به نظر میرسد خودش یک عامل ضعفی باشد برای حرکتهای سلفی در کردستان ایران. یعنی اصولاً ما حتی جریانات سلفی کردی را هم که صدای مذهبی دارند و وجود دارند را نگاه میکنیم، رگ و ریشههای قومی هم در داخل شعارهای اینها وجود دارد و لذا به اعتقاد بنده ما خیلی نمیتوانیم روی آینده جریانهای سلفی کرد در ایران حساب خاصی باز کنیم از این جهت که اینها اصولاً یک سری جریانات وارداتی هستند که بسیاری از اینها حرکتشان هم منوط به تحولات داخل ایران و نوع نگاه حاکمیت به ایران است. به نظرم شاید آن عاملی که باعث میشود که ما در موضوع پیوستن جریانات سلفی و تکفیری کشور در بین کردها و بلوچهای ایران یک تفاوتی داشته باشیم و اینکه بههرحال مشاهده میشود طبق آمارها؛ از کردستان ایران گرایشات بیشتری داشتهاند برای پیوستن به جریانات تکفیری در سوریه بهویژه داعش به نسبت بلوچها که خیلی تعداد آنها محدود است. شاید بشود نزدیکی جغرافیایی کردستان ایران را به اقلیم کردستان عراق و بعد سوریه بهعنوان یک عامل در نظر گرفت. منتها ما این را در بلوچستان نمیبینیم و بههرحال تمایلات جداییطلبانه هم در کردستان خیلی پررنگتر است و در بلوچها این توجهات جداییطلبی وجود ندارد و دیده نمیشود و دوری جغرافیایی بلوچستان ایران از نکته کانونی تحولات در غرب آسیا که عراق و سوریه و مناطق آن قسمتها است در واقع وجود ندارد و یکی هم تعدد گروههای تکفیری و سلفی خود بلوچستان که به نظر میرسد این پتانسیل توسط آن افرادی که همگرایی دارند در بلوچستان با این گروهها و برخورد دارند به جذب و عضویت در این گروهها کشیده میشوند تا اینکه بخواهند با این افراد مهاجرت کنند و بروند به عراق و سوریه، بر خلاف آن چیزی که ما شاهد آن هستیم در کردستان ایران.