
اندیشمند بزرگ آیتالله محمدتقی مصباحیزدی، در سال 1399 دارفانی را وداع گفت. این عالم جلیلالقدر در سال 1395 در دیدار با دبیرکل بنیاد هابیلیان و جمع دیگری از خانواده شهدای ترور کشور، در سخنان مفصلی به تبیین مسئله تروریسم پرداختند.
پایگاه خبریتحلیلی هابیلیان به مناسبت دومین سالگرد درگذشت این مجتهد اندیشمند، مشروح این دیدار را بازنشر میکند.
به گزارش پایگاه خبریتحلیلی هابیلیان(خانواده شهدای ترور کشور) اعضای هیئتمدیره و گروهی از دستاندرکاران بنیاد هابیلیان در سالن تشريفات مؤسسه امام خميني(ره) با علامه محمدتقي مصباحيزدي دیدار کردند. در ابتدای این دیدار، دبیرکل بنیاد هابیلیان مختصری درباره فعالیتهای این نهاد مردمی توضیح داد و در ادامه حضرت آيتالله مصباحيزدی به ایراد بیاناتی پرداخت.
متن کامل بیانات علامه مصباحیزدی در این دیدار به شرح زیر است:
از تشریففرمایی شما برادران و سروران عزیز و اینکه ما را لایق دانستید و درواقع مورد تفقد قرار دادید که از فعالیتهایتان آگاه شویم، صمیمانه تشکر میکنم. آن کاری هم که از هر عاجز و ناتوانی برمیآید این است که از خدای متعال درخواست کنیم بر توفیقات شما بیافزاید. از خدا میخواهیم که امثال شما را زیاد کند و بر توفیقات و اخلاص شما بیافزاید و انشاءالله لحظههای عمرتان را برای پیشرفت اسلام و حق نافع قرار دهد؛ بهگونهایکه از گذراندن ساعات و لحظات عمرتان در این مسیر خوشحال باشید و پشیمان نشوید.
بررسی و تحلیل پدیدهها نشانه رشد اجتماعی جامعه است
بررسی و تحلیل پدیدهها، چه تلخ و شیرین که در یک جامعه اتفاق میافتد و راه مقابله با آنها اگر ناگوار و راه تقویت آنها اگر گواراست، نشانه رشد اجتماعی یک جامعه است. بنده اطلاعی ندارم اقداماتی که شما در این موضوع انجام دادهاید، در کشورهای دیگر چگونه است و در مقام مقایسه کار شما بالاتر است یا آنها؟ ولی بهطور قطع مطمئن هستم اینطور کارها در میان کشورهای بهخصوص درحالتوسعه خیلی کم انجام میگیرد. حالا کشورهای بهاصطلاح پیشرفته چه اندازه این کارها را انجام میدهند و چگونه بهرهبرداری صحیح انجام میدهند یا خیر، اطلاعات بنده ناقص است. بههرحال این موفقیتی که نصیب شما شده، توفیق الهی بوده است و نشان میدهد که جامعه ما دارای دستِکم قشرهای فرهیختهای است که چنین افکار و انگیزههایی دارند و وقت صرف میکنند و زحمت میکشند و تحقیقاتی انجام میدهند که برای دیگران میتواند بسیار آموزنده باشد؛ لذا به شما تبریک میگویم.
بحثهای زیادی را در اینجا میتوان مطرح کرد که ما چگونه پدیدههایی را میبایست دنبال کنیم و در مقام تزاحم اولویت با کدام است؟ این یکی از بحثهاست. سؤال مهمتر این است که تفسیر اجتماعی و جامعهشناختی این پدیده چیست و گروههایی که این کارها را انجام میدهند، از لحاظ شناخت گروههای جامعه کجا قرار میگیرند و عواملی که موجب شده این پدیده تحقق پیدا کند، چه بوده است؟ آیا صرفاً یک امور روانی است و عوامل ژنتیک و ارثی در افراد باعث این کارها میشود؟ آیا عوامل سودجویانه است و بهخاطر منافع شخصی و گروهی این کارها را میکنند؟ آیا این کارها یک سنخ است یا انواع مختلفی دارد؟ چه تفاوتی بین اینهاست و این تفاوتها از کدام عوامل ناشی میشود؟ و خیلی چیزهای دیگر از این قبیل که میشود مطرح و بحث کرد و وقت و سرمایه گذاشت و همهاش هم ارزش خودش را دارد.
معادل کلمه ترور در فارسی چیست؟
البته همه ارزشها یکسان نیست و بعضی خیلی مفیدتر است. بهعنوان نمونه شما این فعالیتها را بهنام تروریسم نامیدید که یک تعبیر خارجی است و اینکه معادل این کلمه در زبان فارسی و عربی چیست، جای تأمل است. امروز عربها بهجای ترور، «ارهاب» بهکار میبرند، ما در فارسی، مقابل کلمه ترور چه داریم؟ یا اینکه شما مقصودی را که دنبال کردید، هر کاری بوده که تحت عنوان ترور قرار میگیرد و یا ترورهای خاصی را دنبال کردید که دارای انگیزههای خاصی است و سمت و سوی خاصی دارد، چراکه ممکن است یک نفر دشمنی شخصی با یک نفر دیگر داشته باشد و نصف شب او را بکشد که این هم ترور است؛ ولی شما درصدد آن نیستید که هر جنایتی را که عنوان ترور به آن صدق میکند، دنبال کنید و آمار بگیرید.
جایگاه ترور در اسلام چیست؟
بعد از اینکه معادلهای ترور را در زبانمان از لحاظ لغتشناسی و زبانشناسی بررسی کردیم، در فرهنگ اسلامی چه جایگاهی دارد؟ ما در اسلام چیزی بهعنوان ترور داریم یا عنوان دیگری است؟ یا خیر اگر ترور هم هست، انواعی دارد و عموم و خصوص مطلق یا عموم و خصوص منوجه یا مساوی و مرادف هستند. اینها تازه در مفهوم ترور است. طبعاً وقتی شما میخواهید چنین پروژهای را دنبال کنید، باید سرمایهگذاری کنید و نیروهای انسانی زیادی را بهکار بگیرید؛ لذا در آغاز باید معلوم شود که ما دنبال چه میگردیم و ترور یعنی چه؟ چند نوع است و ما دنبال کدام نوع هستیم؟ چه فوایدی برای ما دارد و درباره آن بهعنوان یک پدیده روانشناختی تحقیق کنیم که چرا اشخاص اقدام به این کار میکنند؟ یا به عنوان یک پدیده جامعهشناختی بررسی کنیم که چطور گروههای ترور در جوامع شکل میگیرند؟ چه عواملی باعث میشود که به این کار اقدام کنند؟ آیا همه عوامل یکسان است یا مختلف؟ یک جایی ترور یک عاملی دارد و در جایی دیگر، عامل دیگری دارد.
باید تعریف روشنی از ترور داشته باشیم
این بحثها وقتی جای خودش را پیدا میکند که در مرحله اول تعریف روشنی از ترور داشته باشیم که ترور چیست تا ببینیم چه انواعی دارد. و آیا ما بهطور مطلق راجعبه تروریسم کار میکنیم یا خیر؟ یک تروریسم خاصی مورد نظر ماست و تروریستهای خاصی را هدف قرار دادهایم و درباره آنها کار میکنیم؟ آیا این عوامل موسمی است و در مقطع خاصی یافت میشود یا مستمر است و در طول زمان و عمر یک جامعه ادامه دارد؟ اینها بستگی دارد به اینکه آن عوامل ثابت است یا موقتی و موسمی و [مربوط به] زمانی مشخص؟ افرادی تحتِتأثیر قرار گرفته و چنین اقداماتی کردهاند و ممکن است بعد این عوامل محو شود و کسی آن را دنبال نکند.
مقایسه این ترورها با ترورهایی که الان در کشورهای پیشرفته واقع میشود و روزها در روزنامهها و رسانهها مطرح میشود که در هر دقیقه در آمریکا 90 نفر کشته میشوند. این آمار را رسماً اعلام میکنند، آن هم در کشور پیشرفتهای که نه آنچنان فقر و نه عقبماندگیها و محرومیتهای دیگر فراگیر است. البته همه جا گروهها و افراد محرومی هستند که خودِ من هم دیدهام و گفته هم میشود که اینها در سطل آشغال بهدنبال یک تکه نان میگردند. من خودم این را در نیویورک دیدم. من کسانی را دیدهام که در شب زمستانی در زیر برف و باران روی یک کارتن و کنار ساختمانی خوابیدهاند که از لحاظ عظمت و مصالح و زینتها نمیشود روی آن قیمت گذاشت. چه عواملی موجب این حرکات میشود؟ در کشوری مانند آمریکا یک طور واقع میشود و در کشورهای شرقی و در ژاپن یک نوع دیگر. شایع شده بود در کشور ژاپن اشخاصی خودکشی و دیگرکشی یا دستهجمعی ترور میکردند و در آمریکا هم یک مدتی رواج پیدا کرده بود.
خلاصه همین یک کلمه ترور و مصادیق آن بحثهای فراوانی دارد که فیالنفسه و صرفِنظر از دین و ایدئولوژی، بحثهای روانشناسی و جامعهشناسی خاصی را میطلبد. برای ما مهمتر، جنبه دینی آن است که دین با چه نگاهی به این پدیده نگاه میکند؟ چگونه تفسیر میکند و چه راه علاجی را نشان میدهد؟ اگر میشد با توجه به اهداف شما برای تروریست یک واژه پیدا میکردیم که مفهوم شهادت هم در آن ادغام میشد، ترورهای مقدسی که شهدای آن مقدس هستند نه تروریستهای آن، آن واژه اولی بود از اینکه شما این محور را واژه ترور قرار بدهید. ترور واقعاً ممکن است مواردی باشد که هیچ انگیزه دینی یا ضددینی نداشته باشد و با انگیزههای شخصی باشد. فراتر از مسائل جامعهشناسانهای که درباره ترور و انواع آن مطرح میشود، بحثهایی است که جنبه فلسفی میتواند داشته باشد و آن این است که مسلماً آدم به این نتیجه میرسد که عوامل مختلفی دخالت دارد و اینطور نیست که یک پدیده تکعاملی باشد و هر جا ترور انجام گرفته است، حتماً همین عامل بوده است و یک نوع هم بیشتر نیست و خیلی ساده آدم میبیند که اینطور نیست؛ اما آیا از عامل مشهود و محسوس و ملموس، عاملی فراتر هم داریم؟ عاملی که در اعماق روح آدمیزاد که منشأ نه تنها ترور بلکه منشأ خیلی از خیانتها و جنایتهای دیگر هم میشود.
یکی از شیوههای تربیتی قرآن داستانسرایی است
مثالی از آیه قرآن میآورم برای اینکه هم مقداری سؤالات آن بیشتر روشن شود و هم اینکه شما برای سمتوسو دادن به مباحث و حرکات علمی و تحقیقات میدانی خود شاید توجه به این نکتهها بتواند اثر مثبتی داشته باشد؛ یکی از شیوههای تربیتی قرآن که همه آشنا هستیم، داستانسرایی است. داستانسرایی نه به معنای جعل داستان و افسانه؛ [بلکه به معنای] بیان تاریخ. داستانهای تاریخی و تحلیل آنها بهعنوان استفادهکردن برای عبرتهایی که در جریانات تاریخی بوده است برای اینکه انسانهای دیگر از اینها استفاده کنند و بهتر خودشان را بسازند و زندگی بهتری برای خودشان فراهم کنند و اشتباهات آنها را تکرار نکنند و اگر فریب کسانی را خوردند؛ آنها دیگر مراقب باشند که فریب نخورند و امثال آن. عبرتهایی که بر داستانهای تاریخی مترتب میشود و قرآن یکی از شیوههایش این است که این داستانها را نقل میکند برای اینکه ما پند بگیریم و از اینها برای زندگیمان استفاده کنیم. یکی از این داستانها صریحاً با مسئله ترور مربوط است. همان که شما اسم گروهتان را هم از همان اخذ کردید؛ هابیلیان! داستان هابیل و قابیل است. کسانی هستند که میگویند داستانهای قرآن؛ شبه کتاب تاریخ و جریانات گذشتهای است که آدم میخواهد ببیند چه چیزی واقع شده است. بعضیها از این بالاتر گفتهاند که اصلاً داستانهای قرآن داستان حقیقی نیست و افسانه است و مثل کلیله و دمنه میماند. دارای نکتههای اخلاقی و آموزنده و... است و قصهگویی و افسانهسازی کار خوبی است که میتواند برای آموزش مفید باشد. اینها اینطور بوده است.
وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَاناً فَتُقُبِّلَ مِن أَحَدِهِمَا وَلَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ (27) لَئِن بَسَطتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي مَا أَنَاْ بِبَاسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لَأَقْتُلَكَ إِنِّي أَخَافُ اللّهَ رَبَّ الْعَالَمِينَ (28) إِنِّي أُرِيدُ أَن تَبُوءَ بِإِثْمِي وَإِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ وَذَلِكَ جَزَاء الظَّالِمِينَ (29) فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِينَ (30) اما این داستانی که قرآن راجع به این نقل کرده است، ویژگیهایی دارد که خیلی جای تأمل و دقت دارد. چند داستان دارد و یک سری نکات را با یک سری ریزهکاریهایی بیان میکند. با اینکه میدانید حکمت قرآن هم همین است و اقتضا میکند که فقط به یک نکتههایی تکیه شود که آنها آموزنده است و خیلی جزئیات این لزومی ندارد در یک چنین کتابی که میخواهد این همه مطالب را بگوید و چند داستان هم باشد یا مثلاً تعداد افراد و اینکه روز بود یا شب و چه ساعتی و در کجای کشور واقع شده بود. اینها دیگر مهم نیست و روی آن چیزی تکیه میکند که باید از آن عبرت گرفت. اما اینجا خیلی ریز مسائلی را مورد توجه قرار داده است. خطاب میکند به پیغمبر که این داستان را برای مردم بخوان! چه داستانی؟ داستان دو پسر حضرت آدم. اسم نمیبرد و روایت است که هابیل و قابیل. داستان چیست؟ داستان از اینجا شروع میشود که این دو برادر با هم قربانی کردند؛ قربانی یکی قبول شد و دیگری نشد. آن کسی که قربانی او قبول نشده بود گفت حتماً تو را میکشم. به برادرش با تأکید گفت؛ حتماً تو را میکشم. او هم جوابی داد که من گناهی ندارم؛ قبولی من به خاطر این بوده است که من تقوا داشتم، تو هم تقوا داشته باش تا قبول شوی. داستان ادامه پیدا میکند. این راهی است که آن کاری که ما باید بکنیم مثلاً اگر میتوانستیم برویم در آن زمان و یک تحقیق تاریخی بکنیم از اینکه اصلاً داستان چه بود؟ چند نفر بودند و چهطور شد که اقدام کردند؟ چه انگیزهای برای کشتن پیدا شد؟ با زحماتی دیرینهشناسی و علائم و آثار را به دست بیاوریم و داستان را کشف کنیم. قرآن آمده است و یک جا هر چه را که از داستان لازم بوده با تأکید برای ما گفته است و دیگر شما صد سال هم که بروید و زحمت بکشید به این دقت نمیتوانید این داستان را تشریح کنید که برای ما تشریح کرده است. اما حالا برای چه این را نقل کرده است؟ عکسالعمل ما در مقابل این کارهای قرآنی متأسفانه ضعیف است و آنطور که باید از داستانهای قرآن استفاده نمیکنیم. معارف عمیق بماند، انگیزه برای فهم و استفاده آن ضعیف است و کم کار میکنیم. آنها به کنار. داستانی را هم نقل کرده است که برای شخص عامی است و میتواند بفهمد، درباره آن فکر کند و استفاده کند. حتی این را هم درست استفاده نمیکنیم.
مارکسیسم تحولات اجتماعی را بر اثر اختلافات اقتصادی گروههای جامعه میداند
شاید بدانید و حتماً میدانید که وقتی یک شخص جامعهشناسی یک تفسیری برای این داستان مطرح کرد و در کتابها نوشتند و چاپ و بحث شد. آمدند یک تحلیل جامعهشناختی از این داستان کردند که راز این داستانی که قرآن نقل کرده چیست؟ اگر افسانه است، پیام آن چیست؟ موش و گربه هم داستانی دارد. پیام آن چیست و برای چه خدا این داستان را بیان کرده است؟ اگر داستان حقیقی است، عوامل آن چه بوده است؟ نمیدانم شما یادتان هست که یک چنین تفسیری شده است یا خیر؟ اتفاقاً مناطق شما هم بود. حاصل این تحلیل یک تحلیل مارکسیستی بود. تفسیر داستان قرآن بر اساس بینش مارکسیستی! چطور؟ خب میدانید که یکی از اصول ماتریالیسم این است که تحولات جامعه عوامل زیربنایی و روبنایی دارد. عوامل روبنایی آن عوامل مختلفی است و یک عوامل زیربنایی دارد که ریشه همه اینهاست و به اقتصاد بر میگردد. هر پدیده که در جامعه اتفاق بیافتد یک عامل زیربنایی ناشناخته دارد که فقط جامعهشناسان میتوانند این را کشف کنند و بر میگردد به اقتصاد. هر تحولی ایجاد میشود اصل و عامل زیربنایی آن اقتصاد است. لذا میگویند که اقتصاد زیربنا و نهادهای دیگر اجتماع روبناست. این اصطلاح مارکسیستی است و آنها معتقد هستند که تحولات اجتماعی بر اثر اختلافات اقتصادی گروههای جامعه است و بر میگردد به اینکه در جامعه همیشه یک طبقه ضعیف و یک طبقه ثروتمند و غالب و زورمند است. تضاد بین اینهاست که حوادث جامعه را شکل میدهد. به اسم سلطنت باشد یا دین و نژاد. هر چه باشد ریشه آن اقتصاد است. برای اینکه اینها از منافع مادی استفاده کنند به شکلها و عناوین مختلف، نژاد سیاه و سفید، مذهب بتپرستی یا توحید و حقیقت اینها همان مسئله اقتصادی است. و لذا میگویند اگر اقتصاد بر اساس بینش مارکسیستی تکامل خودش را پیدا کند، همه این مشکلات حل میشود و روزی خواهد آمد که همه این نهادهای اجتماعی از بین برود و حتی ما نهاد حقوق و اخلاق هم در جامعه نداشته باشیم و آن وقت است که تساوی کامل بین مردم برقرار میشود. این خلاصه تفکر مارکسیستی است.
قرآن را بر اساس مارکسیسم تفسیر کردند!
اینها اصطلاح پرولتاریا و بورژوا را به کار میبرند و میگویند اختلافات جامعه بر اساس اختلاف این دو طبقه یعنی کارگر و سرمایهدار است. ترجمه دقیق نیست؛ اما غالباً ما در ادبیات خودمان این را به کار میبریم. به قول آنها اختلاف رنجبران و سرمایهداران. میگویند این داستان همین است و افسانهای برای تبیین همین بینش مارکسیستی است. البته او نمیگوید و حقیقت این است که این بینش مارکسیستی است و اساس مارکسیسم همین است. میگوید این دو برادر یکی کشاورز و یکی دامدار بود. حالا از کجا؟ تفسیر تاریخ است. ما اینطور تفسیر میکنیم. آن کسی که دامدار بود، پولدار بود و بالأخره گاو و گوسفند قیمت دارد. آن کسی که کشاورز بوده است، چیزی میکاشت و به زور یک خوشه گندمی به دست میآورد و میخورد تا سیر شود و پولی نداشت. برادری در کار نبوده است و مسئله این است که جامعه از دو قشر تشکیل میشود: یک قشر سرمایهدار و یک قشر رنجبر و کارگر و زحمتکش. این دو قربانی کردند و مرسوم بود آن زمان برای خدایان قربانی میکردند. اینها آمدند و این کار را کردند؛ اصلاً یا به خدایان قائل بودند یا خدای واحدی را میپرستیدند. این قضیه بهعنوان تفسیر جامعهشناختی مطرح نیست. مارکسیستها میگویند مسئله اقتصاد است و مذهب فرق نمیکند و زیربنا نیست و روبنا است و بهانهای است برای فعالیت اقتصادی. یکی فقیر بود و یکی ثروتمند. آن کسی که ثروتمند بود گاو و گوسفند و شتر و... آورد قربانی کرد و قربانی حسابی بود. آن بیچارهای که کشاورز بود و پولی نداشت و زراعت کرده بود و چند خوشه گندم داشت، اینها را قربانی کرد و تقدیم به خدای واحد اگر موحد بوده است یا برای خدایان قربانی کرده است. مفروض در این داستان هم این است که قربانیکردن در خیلی از مذاهب قبلی هم بوده است و در قرآن هم به آن اشاره شده است که وقتی یک قربانی قبول میشد، آتشی از آسمان میآمد و آن قربانی را میسوزاند. آن نشانهای بود که خدا قبول کرده است. وقتی اینها قربانی کردند این آتش آمد و خوشههای گندم را سوزاند. به گاو و گوسفندان هم هیچ ضرری نخورد و یعنی قربانی آنها قبول نشد. این برادر پولدار که خیلی برای خودش اهمیت قائل بوده، خیلی احساس شکست کرد که من چقدر به برادر خودم فخر میکردم که من طبقه برتر هستم و پولدار و ثروتمند و شما داخل آدم نیستید و حالا میبینم که قربانی او قبول شده است و قربانی من قبول نشده است و یکپارچه منفجر شد. این هیجانی که در او پیدا شد، باعث شد که به برادرش حمله کرد و او را کشت. یعنی کار طبقه پولدار و ثروتمند و سرمایهدار ظلم و تجاوز به دیگران است حتی با کشتن. ولی از لحاظ ارزش واقعی، ارزش مال کار فقیر و بیچاره است و اصلاً قربانی آن قبول شد و این با همه ثروت و... قبول نشد و دست به ظلم و طغیان زد؛ ولی ارزش واقعی مال همان کاری است که آن فقیر کرد و خوشه گندم را هدیه کرد و قبول شد.
زمانی گرایش به مارکسیسم نشان روشنفکری بود
داستان هابیل و قابیل اینجا شکل میگیرد و بعد هم ادامه دارد و سمبلهای دیگری هم درست کردند که اول خود نویسنده میگوید، من یک مدتی فکر میکردم که این داستان غراب که یک پرنده سیاه رنگی است در این قصه چیست. بعد یکی از شاگردان کشف کرد و گفت این آخوندها هستند که میروند روضه روی منبر میخوانند و سیاه میپوشند. اینها از این جریانات تاریخی سوءاستفاده میکنند و ابزار کار آنها همین سیاهی است. این هم سمبلی است که ایشان از این داستان قرآنی برای داستان کلاغ کشف کرد! یک روزی در همین عمر بنده؛ مال هزار سال پیش نیست، بسیاری از جوانان فرهیخته و روشنفکر ما آنچنان بَهبَه و چَهچَه میکردند از این تفسیر جامعهشناختی و از این پدیده و کمابیش گرایش مارکسیستی در همه روشنفکرهای ما در حال رشد بود. روشنفکری با داشتن یک رگه مارکسیستی توأم بود و گاهی میگفتند گرایش چپ که همان مارکسیستی بود و چپ افتخار بود. هر جا انقلابی واقع میشود؛ یک عامل مارکسیستی داشت. همه انقلاباتی که در آفریقا و آمریکای لاتین واقع شد یک عامل مارکسیستی داشت. در ایران هم بهترین کتابها، بهترین مجلات و زیباترین قلمها برای مارکسیستها بود. بنده خودم مدرسه میرفتم و معلم ادبیات ما برای اینکه ادبیات ما خوب باشد، میگفت فلان مجله و فلان کتاب را بخوان که مال مارکسیستها بود و میگفت برای ادبیات یاد بگیر. یعنی بهترین ادبیات کشور در اختیار مارکسیستها بود و داشت خیلی رواج پیدا میکرد. در پرانتز عرض کنم که مرحوم آقای مطهری از قم به تهران رفت توی دانشگاه، برای مبارزه با همین مسئله بود یعنی الحاد مارکسیستی که با آن استاد دانشگاه درگیر شد. بعد هم با همین کسانی که گرایش مارکسیستی داشتند درگیر شد و به شهادت رسید.
این یکطور استفاده از قرآن است که ما بیاییم با هزار کار ناجور یک سری چیزها سرهم کنیم و سیاهی کلاغی را پیدا کنیم و بگوییم مال آخوندهاست و بعد هم مثلث زر و زور و تزویر درست کنیم و بگوییم این هم همان تزویر است. یک تئوری مارکسیستی را به قرآن نسبت دادند. به این صورت داستان قرآن را مسخ کنیم. یک راه دیگر این است که ما برویم و تفسیر درست این را ابتدا با ادبیات عقلایی و اصول محاورهای که هست، اول بفهمیم که معنی این چیست و بعد ببینیم که این افسانه است یا داستان تاریخی؟ خود ادعای قرآن چیست؟
از نکتههای عجیب این است. من یادم نمیآید که در هیچ داستانی باشد که قرآن بگوید ما این داستان را به حق نقل میکنیم. اینجا دارد میگوید به حق. تأکید میکند بر اینکه این داستان واقعی است و همانطور که بوده است داریم برای شما میگوییم. یک کسانی به نام اسلامشناس میآیند و میگویند که این افسانهای است و بیان یک تئوری مارکسیستی در این زمان است. این را شما حساب کنید که ما چقدر به قرآن ظلم کردیم. اگر ما این تفسیر را نکرده بودیم خیلی بهتر بود و میگفتیم اصلاً هیچ نفهمیدیم و هیچ چیز وجود ندارد؛ بهتر از این است که بیاییم و مسخ کنیم. و چیزی را درست بر ضد آن چیزی که اهداف قرآن است، درست کنیم با چیزهای نچسبی که هیچ ذوق ادبی نمیسازد با اینکه داستان کلاغی که در قرآن هست به آخوند تشبیه کنیم و صحبت عزاداری اصلاً نبود. او یاد داد به اینکه چگونه مرده را دفن کند که گند آن در نیاید! او خیلی خوشحال شد که یاد گرفته بود از کلاغ که چطور دفن کند. وقتی دید که چطور میخواهد آن گردو را در زیر خاک قایم کند، از او یاد گرفت که میتواند جسد برادرش را زیر خاک دفن کند. این را یاد گرفت. میگوید این نشانه سوم عامل زر و زور و تزویر است که آخوندها هستند با لباس سیاه و عزاداری و گریه که میخواهند نان در بیاورند. حالا اگر بگوییم این داستان چه میگوید؟ صرفِنظر از جزئیات ادبی که هر کلمهای از آن مانند بالحق یک معجزه است و میگوید مبادا خیال کنید که این افسانه است. داستان این است که دو برادر بودند و فرزند بیواسطه حضرت آدم. یعنی این نشان میدهد این عاملی که در این داستان محل نظر است و ما باید بشناسیم؛ چیزی نیست که در جامعه تازه پیدا شده باشد، مایه این از روز اول و آدمهای اولیه و اولینترین آدمها بوده است. والّا لزومی نداشت بگوید که اینها پسران بیواسطه آدم بودند. میتوانست بگوید دو برادر اینطور بودند و اینطور کردند یا بگوید داستان آن دو برادری که قربانی کردند و یکی از آنها قبول شد و دیگری نشد. چه موقع بود را کار نداریم. ولی تکیه میکند به همان روزهای اول زندگی حضرت آدم که حضرت آدم دو پسر داشت. البته بیشتر بودند و داستان مربوط به این دو نفر است. هابیل و قابیل که این داستان را آفریدند. اینها در مقابل خدای یگانه که پدرشان میپرستید و پیغمبر خدا بود و به بچههایش یاد داده بود که عبادت کنند و یکی از آن عبادات هم از همان روزهای اول قربانیکردن است و این عید قربان که ما داریم ریشه تاریخی دارد و اینطور نیست که زمان خاصی داشته باشد. یکی از عبادات، عبادت مالی است که کسانی از مالشان در واقع برای خدا میگذارند و یا برای خدمت به بندگان خدا انفاق میکنند یا اعمال شخصی است که انجام میدهند و نماز و روزه میگذارند و این عبادات همیشه بوده است کما بیش. این دو برادر این عبادت را انجام دادند و نمیگوید که یکی گوسفند بود یا یکی خوشه گندم. این چیزها مطرح نیست. میگوید قربانی. تفاوت این بود که این دو قربانی یکی قبول شد و یکی قبول نشد. وقتی با هم گفتگو کردند صحبت این نبود که چون تو پولدار هستی از تو قبول نشده است. اگر از من قبول شده است به خاطر تقوا بوده است و تو هم میخواهی قبول شوی باید تقوا داشته باشی و این یک اصل اخلاقی شد. کار خیر را هم آدم میخواهد انجام دهد باید تقوا داشته باشد. قضیه این نبود که کسی میرفت ده نان میدزدید و یک دانه را انفاق میکرد و ثواب ده نان میبرد و یکی را هم میخورد! گفتند چه کاری است که میکنی؟ گفت من دستور قرآن را عمل میکنم! هر کسی کار خوبی بکند ده برابر ثواب به او میدهند و گناه میکند یک گناه بیشتر نیست. من یک دانه نان که میدهم ثواب ده نان دارد و این ده نانی که دزدیدهام با همان نانی که انفاق میکنم یِربهیِر میشود. ده نان دزدیدم و یک دانه را دادهام و ده برابر ثواب دارد و نه تای دیگر را میخورم. این جواب دارد. وقتی ده ثواب را به شما میدهند که پذیرفته بشود و وقتی پذیرفته میشود که توأم با تقوا باشد و وقتی با تقواست که توأم با مال حلال باشد. مال حرام و دزدی را نمیشود انفاق کرد که خدا ده برابر ثواب بدهد. تفسیر دینی آن این است. دلخواه که نیست. این داستان چه میخواهد بگوید؟
عامل فساد از قدیمالایام بوده است
یک نکته این است که عامل فساد چیزی نیست که جدیداً در جامعه پیدا شده باشد و از قدیمالایام بوده است و ضمیمهاش کنید به آن آیهای که خدای متعال به ملائکه فرمود که من میخواهم اشرف مخلوقات را خلق کنم. فرشتگان میدانستند که این موجود زمینی اگر اینطور خلق شود، حتماً خونریزی خواهد کرد. خدا هم نگفت خیر، نمیکند. گفت یک سرّی دارد که شما نمیدانید. پس اینکه عامل فساد در درون هر انسانی هست، تازه هم پیدا نشده و شرایط اجتماعی هم ایجاد نکرده است. خدا از روز اول که انسان را آفرید، در فطرت انسان هم عامل فجور و فساد وجود دارد و هم عامل تقوا. این دو با هم است. اینطور نیست که هر کسی هیچ انگیزهای برای گناه نداشته باشد. آدمیزاد دو انگیزه و کشش دارد و باید انتخاب کند. ویژگی انسان این است که حُسنِانتخاب داشته باشد و عامل خیر را ترجیح دهد و بر عامل شر غالب کند.
عامل پذیرش عبادات تقواست
بعد سِرّ پذیرش عبادات که مورد تعالی انسان میشود، جزئیات و حجم نیست. مهم تقوای درونی است. برای تأیید این عرض در سوره حج وقتی دستور میدهد که حجاج قربانی کنند، یک نکتهای میفرماید که شما میدانید. اشاره میکند لَنْ يَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها وَ لکِنْ يَنالُهُ التَّقْوي مِنْکُمْ. ما که قربانی میکنیم، به معنی این نیست که خداوند به گوشت و خون اینها محتاج است. اینها فایدهای برای خدا ندارد. نه گوشت اینها به خدا میرسد و نه خون آنها. آن چیزی که رابطه شما را با خدا تقویت میکند، تقوای شماست. اگر این قربانی نشانه تقوا باشد، یعنی نیت خدایی و بندگی خالص داشته باشید باعث کمال شماست و این شما را با خدا ارتباط میدهد؛ اما اگر تقوا نباشد خروارها طلا انفاق کنید هیچ فایدهای ندارد. برای خودنمایی است و دیگران استفاده میکنند. مهم نیست و هیچ فایدهای برای تو ندارد. خدا احتیاجی به این کارهای ما ندارد. او میخواهد ارتباط شما با خدا تقویت شود تا تقرب به خدا پیدا کنید و قربان هم به این جهت است که به خدا نزدیکی پیدا کنید. و این در سایه تقوا پیدا میشود. تقوا یک امر قلبی است. من باید نیت کنم که کاری کنم که خدا دوست داشته باشد و راضی باشد. این خیلی صریح و روشن است. صحبت اینکه خدا از فقیر میپذیرد یا از ثروتمند، فرقی در کار نیست و کلام در تقوا و بیتقوایی است. در بین این عوامل فساد آن چیزی که منشأ اولین قتل در عالم شد، اولین جنایتی که اینها کردند، طبق آیه قرآن مثل این میماند که تمام قتلهای عالم به گردن اینهاست. سنت سیئه گذاشتند. منشأ این چه شد؟ از این داستان هر که بخواند که یکی چرا قبول شد و دیگری نشد این را میفهمد که منشأ حسد بود! چرا باید از من قبول نشود؟ هیچ عامل دیگری در اینجا وجود ندارد.
مهمترین ریشه فساد برتریطلبی است
مهمترین عامل فساد در روی زمین که به دست بشر پیدا شود، یک عامل درونی است در دل خود آدم که میخواهد بهتر از دیگری باشد. تِلكَ الدّارُ الآخِرَةُ نَجعَلُها لِلَّذينَ لا يُريدونَ عُلُوًّا فِي الأَرضِ وَلا فَسادًا وَالعاقِبَةُ لِلمُتَّقينَ. ما آخرت را برای کسانی قرار میدهیم که اراده برتری بر دیگران نداشته باشند. درباره فرعون که داستان آن را در سوره قصص نقل کرده است اول آن از اینجا شروع میشود. فرعون در مقام برتری بر دیگران برآمد. مهمترین ریشه فساد در بین انسان این است که کس یا کسانی؛ فردی یا جامعهای میخواهد بر دیگر افراد یا جامعه دیگر برتری داشته باشد. من آقا باشم و آنها نوکر و من دستور بدهم و آنها عمل کنند. امروز ریشه فسادی که از آمریکا به همه عالم سرازیر میشود چیست؟ ما آمریکا و ابرقدرت هستیم و دیگران باید تابع ما باشند. ما میگوییم ایران باید اینطور باشد و عربستان و سوریه و بشار اسد و... به تو چه؟! در سطح فرد، بالاترین عاملی که موجب گناهان بزرگ و جنایات میشود، بالاتر از قتل که نیست، حسد است. چطور آن قبول شد و برتری پیدا کرد؟ من باید اینگونه میشدم. حالا که نیست اصلاً باید او را نابود کنم. حالا که قربانی من قبول نشد و من باید تابع او باشم. حالا که نتوانستم او را تابع خودم کنم پس باید او را نابود کنم که اصلاً نباشد. این مهمترین تفسیر تاریخی برای مفاسد عالم در روی زمین است. اگر این داستان را شما به قیمت اینکه کل روی زمین با الماس هم وزن کنند، ارزش آن در مقابل این داستان برابری نمیکند. چقدر شما ممکن است تحقیق کنید تا برسید به ریشه فسادی که در انسانها وجود دارد؟ هزاران گروه تحقیق در طول صدها سال تشکیل دهید که تحقیقات میدانی کنند و برجستهسازی کنند و فسادهایی که واقع شده را بگویند که ریشه آنها چیست و اگر درست بگویند به همین ریشه میرسند. قرآن تحت یک جمله این را میگوید که همه این مفاسد زیر سر برتریطلبی و حسد است. حسد یک نمونه از برتریطلبی است. جمال نباید داشته باشد چون من ندارم و حالا که دارد پس باید نیست شود. پول دارد و من ندارم. یا پول را میدزدم یا نابودش میکنم. تمام مفاسد عالم از اینهاست. حتی ریشه اختلافات جنگهایی که به نام دین انجام میگیرد همین است. مخالفتی که با انبیاء کردند؛ اینهایی که مخالفت با انبیا کردند چرا؟ میگفتند چرا این پیغمبر شده است؟ خدا اگر میخواست پیغمبری بفرستد، یکی از بزرگان ما را منسوب میکرد و انسان عظیمی را نفرستاد. یک یتیم و فقیر که نمیشود. عظمت به پول است، به ثروت است و تکنولوژی و... . چرا اینها؟ ما که اینها را داریم به حق باید پیغمبر شویم، قدرت دست ماست و پول و... . ما را باید پیغمبر میکرد. همه این مفاسد بر میگردد به اینکه آدمیزاد درصدد این باشد که برتری مادی بر دیگری پیدا کند. بخواهد مقام او پیش خدا بالاتر برود. این که عیب نیست و باید بیشتر عبادت کند و خدمت مردم کند و کار خیر کند. اینکه عیبی ندارد و باید به گفته قرآن برای آن مسابقه گذاشت. آن چیزی که بد است این است که در امور مادی آدم بخواهد برتری پیدا کند. ریشه مفاسد روح این داستان است و این حلّال همه مشکلات روانشناختی و جامعهشناختی ما انسانهاست. حالا ما اگر سالهای زیادی تحقیق میکردیم که این تروری که در اول عالم اتفاق افتاد ریشهاش کجا بود؟ اگر قرآن نبود چه موقع میتوانستیم پی ببریم؟ حالا که این سرنخ را به دست ما داده است میتوانیم قضایای دیگر را هم پیگیری کنیم و ببینیم که واقعاً همینطوری است. بزرگان قریش که با پیغمبر مخالفت کردند، عموهای خود ایشان که هر جا صحبت میشد از فضائل و امانت او نقل میکردند و لقب امین به او داده بودند. در روزی که پیغمبر مأمور شد که قوم و خویشان خودش را به اسلام دعوت کند، اول این را پرسید که آیا از من دروغی شنیدهاید و خیانتی دیدهاید؟ گفتند اصلاً و ابداً. گفتند اگر من چیزی بگویم و خبری به شما بدهم شما قبول میکنید؟ گفتند حتماً و شکی نداریم که شما راستگو هستید. گفتند حالا که شما قول دادید که هر چه من بگویم قبول میکنید، بدانید که خداوند به من پیغمبری داده است و آنها به همدیگر نگاه کردند و گفتند پیغمبری یعنی چه؟ در این مسیر یک وقت ما استفاده از قرآن میکنیم برای کسانی که قرآن را معتقد هستند و هر چه بیشتر در آن کار کنند، انوار بیشتری پیدا میکنند و این یک کاری است و مال قشری است. یک کار دیگر این است که ما این را تحلیل کنیم بر اساس اصول علمی و بگوییم این داستانی که واقع شده است یک حقیقت تاریخی است و آسیبشناسی آن این است و علل و عواملی که موجب پیدایش اینها شده است این است، برای اینکه ما عبرت بگیریم. شما که قرآن را قبول ندارید که وحی است. این یک واقعیت تاریخی است و بررسی کنید و ببینید. اینها در مقام این است که دیگرانی که حتی خدا و اسلام را قبول ندارند؛ میشود این فضائل و ارزشهای اخلاقی را برای آنها اثبات و ضررهای مفاسد اخلاقی را بیان کرد. برای گروههای خودمان. بالأخره همه مسلمانان که در یک حد نیستند، همه را نمیشود گفت که شما فقط یک کاری برای رضای خدا بکنید، ترسی از جهنم و طمعی در بهشت نداشته باشید. اینطور هیچکس ایمان نمیآورد یعنی خیلی کم. ما حتی بچههای خودمان را وقتی میخواهیم تربیت کنیم و نمازخوان بشوند، اول باید برای آنها جایزه بدهیم و لباس بخریم و سجاده قشنگ بگذاریم که تشویق بشوند به اینکه کار خوب انجام دهند و اینها مطلوب است و راه صحیح هم همین است. دختر نهساله چه میفهمد که کار برای رضای خدا و امید به بهشت و جهنم یعنی چه؟ برای چه باید این کار را بکند و لذا غالباً هم مخصوصاً در این شرایط فرهنگی که حاکم است بر جامعه، وادار کردن بچهها به این کار خیلی مشکل است. غافل شویم او پای تلویزیون یا پای بازیهای اینترنتی است. رودربایستی است که یک نمازی هم میخواند. از همین راه باید شروع کنیم و هر کس را باید متناسب با فهم و زبان خودش به راه حق کشید! برای اینها هم به جای اینکه روی ارزشهای خیلی والا و بلند و دور از فهم عموم بخواهیم کار کنیم نمیشود و اول باید چیزهایی که خودشان میفهمند، عواطف آنها را باید تحریک کنیم و باید بگوییم آنها گرسنه و همجنس شما هستند. داستانی است که ارزشهای محسوس را برای آنها زنده میکند. وقتی میخواهد بگوید چرا یک قومی جهنمی شدند و عذاب به آنها رسید، میگوید آنها حرصی برای اطعام گرسنگان ندارند و یکدیگر را تحریص نمیکنند. اول نمیرود سراغ توحید و مراتب آن و قرب خدا. از همین جا باید شروع کرد. ما این داستان را باید بگوییم که زبان هنری زیبا و قابل فهم برای مردم است. با حفظ این اصول، نه چیزی را از جیبمان در بیاوریم و آخوند را از کلاغ و لباس سیاه منظور بگیریم به عزاداری! چیزی که خود قرآن میگوید را با لباس هنر بیان کنیم و داستانپردازی کنیم و حتی نمایش آن را درست کنیم و فیلم کنیم و خیلی خوب است. این ارزشها محسوس باشد و آنها را نمودار کنیم. نه اینکه بیاییم به اسم قرآن تعریف مارکسیسم کنیم.
بالأخره در این کاری که شما شروع کردید و کار سنگین و پر زحمت و بهخصوص تکیهام روی این است که قدر این کار شما را کمتر کسی میداند. زحمتی را که شما میکشید، حتی همه خانوادههای شهدا هم درست درک نمیکنند که شما چه زحمتی دارید میکشید و در تاریخ چه تأثیری میگذارید؟ خانوادههای آنها هم بالأخره در همین فرهنگ و همین عوامل اجتماعی هستند. سعی کنید این کار را اولاً با رعایت باورها و ارزشهای قرآنی پیاده کنید؛ حتی در اسم آن سعی کنید. من بلد نیستم ولی اگر بتوانید یک اسمی به جای ترور انتخاب کنید که مفهوم شهادت هم در درون آن بود؛ چون هر تروری را شما کار ندارید. روزی نود نفر در آمریکا با ترور کشته میشوند. ما آنها را نمیخواهیم دفاع و تجلیل و تقدیس کنیم که اینها بیگناه کشته میشوند؟ چه میدانیم کدام آنها گناهکار هستند؟ به ما چه؟ البته هر ظلمی از هر کسی در هر جایی سر بزند ما ناراحت میشویم؛ اما انگیزهای نداریم که برویم راجع به آن ظلمهایی که در آمریکا اتفاق میافتد تحقیق کنیم. کاری که شما میکنید به خاطر ارزشگذاری به شهادتطلبی این عزیزانی است که نفس کشیدن اینها برای جامعه ما ارزش داشت، گذاشته است و خدا میداند که چه مقامی به اینها میدهد و چه الگویی هستند برای دیگران و چه آثار تربیتی برای نسلهای آینده خواهند داشت؟ ما میخواهیم اینها را زنده کنیم. صرف عنوان ترور را نمیشود روی این گذاشت. کاش میشد یک مفهومی پیدا میشد که متضمن معنای شهادت بود و آن وقت غیر از این کارهای آماری که میکنید و احیاناً یک تحقیقات میدانی که درباره زندگی آن افراد و عواملی که آنها را به این راه کشانده است و...؛ یک تحقیقات عمیقتری هم درباره اینکه اصل این شهادت اصلاً چه مفهومی دارد و چرا ارزش دارد؟ این ارزش از کجا میآید؟ صرف یک ارزش احساسی و عاطفی است که وقتی آدم میبیند یک کسی جان خودش را فدا کرد، در مقابل او احساس محبت میکند. داستان دهقان فداکار را هر کس بشنود، خوشش میآید که این آدم فداکاری کرده است. یا همین معلمی که در سیستانوبلوچستان اخیراً... . این یک پایهای دارد و شرط آن ایمان و اعتقاد به خدا و امام حسین نیست. هر انسان سلیم الفطرهای از اینکه یک نفری فداکاری کند برای دیگران احساس خوشحالی میکند.
همدردی دختر آمریکایی با نمایندگان ایران به آیتبه مناسبت زلزله رودبار
جریان زلزله رودبار را در سال 1369 به یاد بیاورید. آن موقع ما در آمریکا بودیم. آقای حبیبی که امروز دبیر حزب مؤتلفه هستند، شهردار تهران بود و سفر کرده بود آمریکا و پیش ما بود و این ایام مصادف شده بود با نمایشهایی که برای استقلال آمریکاست و بزرگترین جشن آنهاست. چهارم جولای، جشن ملی آمریکاست که همه چیز مباح است و علناً ممنوعیت هر کاری در خیابان برداشته میشود. ما اینها را خبر نداشتیم و اتفاقاً سفر ما مصادف شده بود با این جشن و از آن طرف زلزله رودبار و ما هم مهمان همین اعضای هیئت نمایندگی و همین آقای حبیبی و صادق خرازی و کمال خرازی در دفتر نمایندگی در سازمان ملل بودیم. وضع نیویورک اینطور است که در روز چهارده میلیون جمعیت دارد و شبها حدود شش، هفت میلیون. یعنی ساختمانهایی که در این شهر است، برجهای چهل، پنجاه طبقه است که همه مراکز تجاری و اداری است و مردمی که آنجا کار میکنند، مسکن ندارند و در شهرهای مجاور زندگی میکنند. از جمله دوستان و همکاران عزیز ما که در نمایندگی سازمان ملل بودند، در نیوجرسی -نزدیکترین شهر به نیویورک- زندگی میکردند. خانه و زندگی آنها آنجا بود و صبح برای کار به اینجا میآمدند و شب دوباره بر میگشتند. ما هم روز آمده بودیم اینجا و شب مهمان اینها بودیم. آقای خوشرو که الان نماینده ایران در سازمان ملل است آن موقع عضو هیئت نمایندگی بود و قمی هم هست ایشان در دفتر سازمان ملل بود. چند شب منزل ایشان مهمان بودیم. شب میخواستیم برگردیم نیوجرسی. شهر شلوغ بود. عبور از خیابانها خیلی مشکل بود. تأخیر افتاد و نزدیکهای نیمه شب بود که داشتیم میرفتیم از نیویورک به نیوجرسی که بخوابیم. همینطور راه افتادیم و از یک پلی گذشتیم که وارد جاده بینشهری شدیم. دیدیم یک ماشینی موازی به موازی ما دارد میآید و اصرار دارد که بیاید نزدیک ما و اشاره میکند که کاری دارد. آن وقتها مباحث امنیتی و ترور منافقین زیاد بود و دوستانی که همراه ما بودند نگران بودند که نکند اینها منافقین ایران باشند. اینها تندتر میرفتند و به راننده میگفتند برو که از دست اینها خلاص شویم. آنها هم بیشتر اصرار میکردند. تاکسیهای آنجا غالباً تاکسیهای بزرگی است که شش نفر مسافر سوار میشوند. آن روز یک تاکسی سهجفت دختر و پسر سوار کرده بود. شش نفر مسافر و یک راننده. اینها اصرار میکردند با ما حرف بزنند. دوستان ما نگران سوءقصد بودند. ما گفتیم اینها که آنقدر اصرار میکنند بگذاریم بیایند و ببینیم چه میگویند. بالأخره راننده تسلیم شد و یواش رفت و اینها رسیدند. در فصل گرم تابستان و ماه جولای، خستگی روز و اینها هم که عیش خودشان را کرده بودند و چهبسا نیمهمست هم بودند. نیمهلخت بودند. من هم با همین لباس روحانیت بودم و ماشین بدون آرم سیاسی. دختری که جلو نشسته بود با همان وضع کذایی، اصرار داشت و وقتی رسید نزدیک ما، گفت که همدردی من را به واسطه زلزله رودبار بپذیرید. این را گفت و رفت. شما این را فکر کنید که اگر بنده به جای ایشان بودم، در آمریکایی که بزرگترین دشمن او ما هستیم و بزرگترین لطمه را ما میداند و از ما بزرگتر برای آنها نیستیم. یک زلزله در اینجا واقع شده است و در این شب و بعد از این شلوغی و خستگی، باید بیافتد و به خواب برود؛ [ولی] آرامش نمیگیرد تا بیاید این احساس را ابراز کند. یعنی یک دِین شخصیتی برای خودش میداند که در یک کشوری زلزله واقع شده است و یک عده کشته شدهاند و یک نفر از آن کشور آمده است، من باید بروم و اظهار همدردی کنم. یک مسئله وجدانی و انسانی در فطرت هر انسان است. یک ابزاری است که باید از این ابزار برای ترقی و تکامل انسانها استفاده کنیم. آیا مسئله به اینجا ختم میشود که ما سعی کنیم مردم با عاطفه بار بیاوریم و همین؟ یا اسلام برای چیز دیگری آمده است؟
صرف تحریک عواطف انسانی مردم کافی نیست
اینها یک شعاعی از آن ارزشهایی است که میخواهد در جامعه رواج دهد و مردم را به مقامی برساند که اینها یک آثار ضعیفی از آنهاست و میشود خلیفهالله! ما وقتی ارزش شهادت را میخواهیم برسانیم، باید یکطوری با یک زبانی این را بیان کنیم و ساده و عریانگفتن نمیشود و اینکه بگوییم به خدا نزدیک شدند، نمیشود. یک نفر که نزدیک من باشد مثلاً چطور میشود؟ به خدا نزدیکشدن و یک نفر که پهلوی خدا باشد که تبیین نمیشود. این را باید به زبانی گفت که او بداند یعنی چه؟ و این چیزی است که همه ارزشهای دیگر یک شعاع ضعیفی از آن میتوانند باشند. این کاری است فراتر از آنچه تحقیقات میدانی یا تحلیلات ساده فرهنگی و دینی نشان میدهد. یک مطلب خیلی عمیقتری است و اگر این کار را بتوانید بکنید حق شهدایمان را ادا کردیم. والّا اگر صرف این باشد که عواطف انسانی مردم را تحریک کنیم، آن میشود مثل همان دختر آمریکایی که برای زلزله ایران این همه تلاش کرد که یک جمله به ما بگوید که همدردی من را بپذیرید و آرام شد و رفت. ما بتوانیم انسانهایی را تربیت کنیم که این طور عواطف پاکی در آنها رشد کند که نسبت به دشمن خودشان چنین احساساتی داشته باشند. خیلی عجیب است و این تمام شد و حساب شد و حق شهدا ادا شد؟ البته یک قدم اول همان حفظ آثار و جریانات تاریخی و اسناد است و خودش یک قدم مقدسی است و نفس و قلم شما ثواب است و فرشتگان دست شما را میبوسند. اما این کجا و اینکه آدم بتواند هدفی که برای آن شهادت وضع شده است، کسانی جان و هستی خودشان را فدا کردند، آن مشخص شود و دیگران بتوانند آن را بشناسند و دنبال کنند و راه آن را یاد بگیرند و شکلهای مختلف غیر از کشتهشدن برای آن هدف باشد و از راههای دیگری هم بشود تحقق پیدا کند و مراحلی دارد و امروز هم مدافعین حرم یک مرتبهای از اینها هستند و شکلهای دیگری هم میتواند داشته باشد. مهم این است که ما اول خودمان این را بفهمیم و بعد با یک زبانی که قابل فهم باشد برای دیگران آن را تبیین کنیم تا انگیزه شود برای اینکه ارزشهای اسلامی را با بالاترین انگیزه الهی دنبال کنند. این مسیری است که میتوانیم برویم و تفاوت مرحله اول با آخرش، تفاوت از زمین تا آسمان است. هر دوی آن خوب است و عبادت است و ثواب دارد. همان کارهای ابتدایی هم ثواب دارد، اما با آن ثواب قابل مقایسه نیست. اگر ما بتوانیم روح این ارزشها را معرفی کنیم و راه رسیدن به آنها را نشان دهیم و کمک بگیریم از دیگر کسانی که در این زمینهها کار کردند؛ آن وقت است که ما میتوانیم بگوییم حق شهدایمان را ادا کردهایم.