معتمد محل
هیچگاه در مورد ازدواج صحبت نمیکرد. یکبار یکی از فامیلهایمان عروسی دخترش را در خانه ما برگزار کرد و برادرم تمام کارهای عروسی را انجام داد. با این که سن زیادی نداشت؛ ولی معتمد محل بود. مادر عروس گفت: «انشاءالله برای عروسیات خدمت کنیم، علی جان!» علی در پاسخ گفت: «انشاءالله برای شهادتم!»
انتخاب اشتباه
برادرم در انتخابات ریاست جمهوری سال 58 به بنیصدر رأی داد و بعد از چند روز گفت: «اشتباه کردم بنیصدر آدم خوبی نیست.» پدرم دعوایش کرد و گفت: «چرا این حرفها را میزنی؟» گفت: «بهزودی نتیجه حرفم را میبینید!»
منافقین تهدیدش کردند
شب قبل از شهادتش به عکاسی رفت و عکس گرفت. آن زمان 6 تا عکس کوچک را به همراه یک عکس کارت پستالی میدادند. همان عکس کارت پستالی را به من نشان داد، گفتم: «چقدر زشت است.» گفت: «اشکال ندارد برای جلوی تابوت خوب است.»
بعد گفت: «حاشیه عکس را بخوان.» نوشته بود: «شهید علی اکبر باغبان که به دست منافقان ترور شد.» گفتم: «آدمهای مهمتر از تو هستند. فکر کردی چهکارهای که ترورت کنند؟» خندید و گفت: «حالا میبینی.» به او گفتم: «جلوی مامان از این حرفها نزن، میخواهی خود شیرینی کنی؟!» گفت: «نه. باور کن تهدیدم کردهاند.» علی فردای آن روز شهید شد. اصلاً باور نمیکردم منافقین دست روی علی گذاشته باشند چون او یک زندگی معمولی داشت.
به نقل از خواهر شهید علیاکبر باغبان شقاء