همواره یکی از اتهامات سران منافقین علیه جمهوری اسلامی این است که در طول جنگ ایران و عراق، سپاه پاسداران، ارتش و دادستانی آبادان و خرمشهر اجازه ندادند. مجاهدین در جبههها علیه ارتش عراق بجنگند و با اخراج مجاهدین از جبههها بر طبق تفرقه کوفتند. به عبارتی دیگر، منافقین تلویحاً مدعیاند «این شما بودید که ما را به درگیری کشاندید و باعث شدید به عراقها بپیوندیم!»
پاسخ به این اتهام مضحک را میتوان در مقالهی زیر برگرفته از کتاب «جنگ و تجاوز جبههی امپریالیستی علیه انقلاب اسلامی» منتشره از سوی دفتر سیاسی سپاه پاسداران جست. این کتاب حاوی «مجموعه مقالات منتشر نشدهی دفتر سیاسی»، پیرامون جنگ تحمیلی است که در شهریور ماه سال ۱۳۶۰ یعنی اولین سالگرد آغاز جنگ به چاپ رسید.
نکتهی قابل ملاحظهی این مقاله آن است که مواضع مجاهدین خلق نسبت به جنگ تحمیلی، مستقیم و بدون واسطه از اسناد درون گروهی آنها و بیانیه و مصاحبههایشان نقل شده که بیانگر دیدگاه حقیقی آنها نسبت به دفاع از کشور در مقابل تجاوز خارجی است. لازم به ذکر است تمامی پاورقیها مربوط به مقالهی اصلی است. همچنین نقل قولهایی که اشاره به مأخذ ندارند، به نقل از مطالب درون گروهی سازمان است.
برای بررسی مواضع گروهی مانند مجاهدین در رابطه با مسائل مختلف اولین نکتهای که باید در نظر داشت، این است که سازمان برای این موضعگیری از چه محدودیتها و محذوراتی برخوردار بوده و در چه موقعیتی قرار داشته است و این بیشتر به این خاطر است که اگر مطالعه مختصری بر حرکتها و موضعگیریهای این سازمان بنماییم، درمییابیم که این گروه از حداقل صداقت و صراحتی که لازمهی یک تشکل سیاسی بوده (کاری به اسلامیاش نداریم) و ممیزه یک کار سیاسی از عوامفریبی محسوب میشود، برخوردار نیست و لذا برای پی بردن به موضع واقعیاش در رابطه با هر مسئلهای باید بررسی کرد که این موضعگیری در چه شرایطی انجام شده تا با احتساب آن شرایط و در نظر گرفتن سیر جریانی عملکردهایش در رابطه با انقلاب، پی برد که تا چه حد مطابق با واقع است. به این ترتیب قبل از این که به بررسی مسئلهی مجاهدین و جنگ بپردازیم، لازم است تا اشارهی کوتاهی به شرایطی که حول و حوش مسئلهی جنگ وجود داشت بپردازیم.
عمدهترین مسئله ای که در پی تجاوز عراق شکل گرفت و همچون سدی مانع از آن شد که گروهها بالاخص مجاهدین خلق با صراحت و صداقت موضعشان را نسبت به جنگ اعلام کنند و مجبورشان ساخت تا نظرشان را برای حفظ ظاهر هم که شده در لفافههایی از عوامفریبی مطرح سازند؛ مسئلهی استقبال و بسیج تودههای مردم برای دفاع در مقابل تجاوز عراق بود.
شور و شوق عجیبی که در این رابطه در آحاد مردم به وجود آمده بود، وصف ناکردنی است و مردم خود حضور داشتند و یادشان هست که هجوم برای شرکت در جبههها چه صحنههای پرشوری را به وجود آورده بود و چگونه مردم برای شرکت در جنگ از یکدیگر سبقت میگرفتند؛ به طوری که کنترل و اداره این شور و احساس را از مسئولان سلب کرده بودند. نکتهی قابل توجه این که این هجوم مردمی مختص قشر خاصی هم نبود و از زن و مرد، پیر و جوان، شهری و روستایی و ... همه را در بر میگرفت و هر کدام میخواستند به نوبهی خود نقشی در این رابطه ایفا کنند.
این حضور چیزی نبود که گروهها از جمله مجاهدین خلق بتوانند چشمشان را بر آن بسته و به نفی آن بپردازند. چرا که وسعت این حضور حتی روی هوادارانشان نیز تأثیر گذاشته بود و بخشی از آنها که تحت تأثیر شعارهای کاذب مبنی بر حرکت در جهت تودهها و زحمتکشان جذب گشته بودند؛ تحت تأثیر حماسههایی که مردم در جبههها خلق میکردند، قرار گرفته بودند. اینها همه برای سازمانی که موضعگیریهایش قبل از این که در تطابق با ارزشهای اعتقادیاش باشد، در تطبیق با منافع حقیر و سازمانیاش مشخص میشود، موانعی جدی به شمار میروند که نتواند موضع واقعیاش را نسبت به جنگ مبنی بر ارتجاعی بودن آن صریحاً ابراز دارد.
مشکل دیگری که در این رابطه سازمان داشت، این بود که حضور وسیع مردم در این مرحله برای مقابله با تجاوز و معطوف شدن تمامی اذهان نسبت به جنگ، جایی برای طرح مسائلی که سازمان علاقه داشت در جهت ضربه زدن به نظام جمهوری اسلامی تعقیب کند (مانند تعمیق هر چه بیشتر تضادهای جناحهای هیئت حاکمه که در روزهای قبل از گسترش جنگ به خصوص از ۱۷ شهریور اوج خاصی پیدا کرده بود) باقی نگذاشته بود و کلاً سازمان، پرداختن به آن مسائل را با توجه به جو احساسی بالایی که در آن اوایل نسبت به جنگ وجود داشت، علیه خود ارزیابی میکرد.
حال با توجه به این محذوراتی که برای این گروه مطرح بوده است به شرح موضوع آنها نسبت به جنگ میپردازیم. در این رابطه قسمتی از نامهی یک عضو انجمن دانشجویان مسلمان (شاخهی دانشجویی منافقین) را که مربوط به تحلیل سازمان نسبت به جنگ است، میآوریم:(۱)
« ... در اوایل مهر که جنگ ایران و عراق آغاز شده تا بیش از یک هفته تحلیل مشخصی ارائه نشد. بالاخره پس از روزها به علت فشارهای متعدد بچهها(۲) که از بیتحلیلی صدایشان در آمده بود، اولین تحلیل جنگ ارائه شد.... و آن به این ترتیب بود که: جنگ ایران و عراق جنگی است ارتجاعی و ناعادلانه. انگیزه ایران از این جنگ صدور انقلاب است و انگیزهی عراق قطب شدن در منطقه و ادعای مرزیست. اگر بخواهیم به طور ریشهای بررسی کنیم، علت اصلی جنگ تحریکات ایران است که مرتب از صدور انقلاب دم میزند؛ اما عراق میخواهد قطب منطقه به خصوص اعراب بشود. اما چون وابسته نیست(!) .... این کار از وی ساخته نیست.
اما به لحاظ حمایتهایی که از این دو کشور شده است: کشورهایی نظیر اردن و عربستان از عراق حمایت میکنند و سازمانهای مسلمان مرتجع نظیر امل از ایران حمایت میکند. حمایت سوریه هم از ایران به خاطر تضادهایش با عراق است و حمایت الجزایر هم که رژیم اعلام میکند، دروغ است و حمایتی صورت نگرفته!.... به لحاظ مسائل داخلی(۳) چون مسائل داخلی ایران بیشتر است، اگر جنگ دراز مدت شود، باعث سقوط ایران خواهد شد، ولی عراق با وجود داشتن یکسری مسائل داخلی چون قدرت سازماندهی دارد، قادر است که مسائلش را حل نماید.»
در این تحلیل رژیم عراق مترقیتر و ضد امپریالیستتر از رژیم ایران به حساب آمده و در انتها نتیجهگیری شده است که: «پس ما نمیتوانیم در جنگ شرکت کنیم.» این تحلیل را با توضیحاتی که بعداً داده میشود میتوان به عنوان نظر واقعی سازمان از جنگ تلقی کرد. اینان در این تحلیل ایران را مقصر اصلی جنگ معرفی کرده و صریحاً نظر خود را مبنی بر ارتجاعی بودن و ناعادلانه بودن(۴) جنگ بیان میدارند و خیلی روشن اعلام میکنند که «ما نمیتوانیم در جنگ شرکت کنیم.»
نکتهای را که در اینجا باید متذکر شد، این است که رهبران مجاهدین خلق در ارائهی این تحلیل بهای چندانی به تأثیراتی که بخش قابل توجهی از هواداران از حرکتهای وسیع مردم در ارتباط با جنگ پذیرفته بودند، نداده و به روش همیشگی خود با چشم پوشی بر جهتگیری تودهها در مقابله با تجاوز عراق خواسته است تا هواداران را توجیه تئوریک نماید، اما دیری نمیگذرد که مرکزیت متوجه میشود که تأثیر حرکت گستردهی مردم بر هواداران بیش از آن است که با صرف دادن یک تحلیل بشود آن را خنثی کرد.
لذا تصمیم میگیرد در چندین مرحله به این کار مبادرت ورزد تا به اصطلاح هم در جریان تئوری و هم در جریان عمل به هواداران ثابت کند که این جنگ ارتجاعی و ناعادلانه است و نه تنها نباید در آن شرکت نمود، بلکه بایستی علیه آن وارد عمل شد. به همین لحاظ سازمان دو تحلیل درون گروهی دیگر در ارتباط با جنگ ارائه میدهد که با کمی دقت متوجه میشویم که این دو تحلیل در حقیقت مراحلی هستند برای به کرسی نداندن صحت تحلیل اولیه.
تحلیل دوم سازمان در ارتباط با جنگ بر محور شرکت در جنگ قرار دارد و با وجود آنچه که قبلاً در مورد ارتجاعی بودن جنگ و عدم شرکت خود در آن بیان داشته بود، حدود ورود خودش را در جنگ مطرح میسازد. سازمان از ورودش به جنگ علاوه بر برداشتن گام اول در جهت توهمزدایی (!) تودههای هوادار، اهداف عمدهی دیگری را نیز تعقیب میکرده است که به آن خواهیم پرداخت .
منافقین در این تحلیل ابتدا به بیانی دیگر در مورد ارتجاعی بودن جنگ صحبت به میان میآورند، منتها لفظ ارتجاعی را دیگر به کار نمیبرند! بلکه صفاتی را که برای یک جنگ ارتجاعی قائل هستند، به این جنگ نسبت میدهند. (نظیر این که این جنگ در خط منافع آمریکاست، علیه خلقهای دو رژیم است و .... ) در قسمتی از این تحلیل میخوانیم:
« .... آمریکا ابتدا جنگ را به مثابهی عاملی دانست که ایران را در مورد حل مسئلهی گروگانها بر سر عقل بیاورد! و زمینهای باشد برای اقتصاد سالم در ایران! میبینیم که با وجود بیطرفی آمریکا، جنگ تا آنجا که بتواند راه سازش ایران با آمریکا را باز کند و زمینهی وابستگی اقتصادی او را فراهم کند، از نظر آمریکا مطلوب است و درست به همین دلیل جنگ عراق با ایران در این مدت در جهت منافع آمریکاست.»
و در جای دیگر میافزاید:
«.... با توجه به این که سیستم ارتش ایران و اغلب سلاحهای آن دارای ساخت آمریکایی است؛ لذا ایران برای ادامهی جنگ به لوازم یدکی و تأمین کمبودهای تسلیحاتی نیاز دارد که بالاجبار به سمت غرب خواهد رفت و در دامن امپریالیسم آمریکا یا سایر امپریالیستها (اروپا و ژاپن) خواهد افتاد(۵) .... لذا ادامهی جنگ به نفع هیچ یک از خلقهای ایران و عراق نخواهد بود.»
سازمان در قسمت دیگری از تحلیلش به واسطهی این که موضعگیریهای داخلی و خارجی مشخصتر شده و همچنین از موضع الجزایر هم در ارتباط با جنگ .... با وجود آنچه قبلاً میگفت دروغ است.... اطمینان یافته و از طرفی پشتیبانی عوامل آمریکا در منطقه نظیر اردن و عربستان از عراق به سختی مسئله ساز شده است؛ چنین میگوید:
« .... درست است که هم اکنون یکسری کشورهای مترقی از ایران و کشورهای مرتجع از عراق حمایت میکنندن، ولی باز این تعیین کننده نیست؛ بلکه این ماهیت یک پدیده است که تعیین کننده است. یعنی روابط نیستند که ماهیت یک پدیده را مشخص میکنند، بلکه ماهیت پدیده است که روابط آن را با سایر پدیدهها مشخص میسازد. لذا این روابط و حمایتها را زیاد نمیشود روی آن حساب کرد. این روابط و حمایتها فعلاً مقطعی هستند. باید روابط دراز مدت آن را در نظر داشته باشیم.»
سازمان پس از این توجیهات، اشارهای هم به محذور اصلی خود که همچون مانع جدی بر سر راه موضعگیری صریحش مطرح است، مینماید. همان محذوری که مجبورشان کرده تا با وجود اعلام نظر صریحشان در مورد جنگ، در همان تحلیل اولیهی درون گروهی به نوعی به تجدید نظر پرداخته و این بار تحت لفانه موضعشان را بیان دارند و حتی به عنوان یک گام در جهت زدودن تأثیرات همان محذور از ذهن تودههای هوادار، حاضر به شرکت در جنگ شوند! که البته ورود به جنگ دلایل عمدهی دیگری غیر از این دارد که به آن خواهیم پرداخت. در این رابطه سازمان به بررسی اثرات جنگ میپردازد و در قسمتی از آن در مورد استقبال مردم برای مقابله با تجاوز چنین میگوید:
«.... شور انقلابی و تحرک مردم بار دیگر همچون دوران قیام بالا رفته و شاهد اوج گیری شور و شوق نیروهای خلق هستیم، به طوری که در تمام نظرخواهیهایی که صورت گرفته، اکثراً با ادامهی جنگ علیه نیروهای اشغالگر موافق بودهاند... »
پس از وصفی که در رابطه با شور و احساسات مردم در مورد جنگ مینماید، حد و مرز ورود خودشان به جنگ را به بحث گذاشته و چنین میگوید:
« .... برخورد چپروانه با مسئلهی ورود به جنگ این است که با تمام نیرو و همین جوری در جنگ شرکت کنیم (که البته چون ما تحلیل مشخص از شرایط مشخص داریم، این مسئله غیر ممکن است) برخورد راستروانه با مسئله این است که اصلاً در هیچ شرایطی شرکت نکنیم. اما برخورد اصولی (بخوانید برخورد عوامفریبانه) این است که وقتی مردم رفتند، ما هم میرویم، ولی نقش پیشتاز را نخواهیم داشت و فقط در کنار مردم خواهیم جنگید.
در این صورت منتظر اجازهی مقامات هم نخواهیم شد، ولی یک سر دیگر طیف ورود ما این است که مقامات (!) به ما اجازه دهند که در این صورت اگر مردم هم با تمام قوا شرکت نکنند، ما شرکت میکنیم؛ چون به دنبال خودش برای ما مشروعیت کسب خواهد کرد. (راستی سیستمی که به زعم آقایان دارد به سمت وابستگی پیش میرود، چه نوع مشروعیتی میتواند برای سازمان بیاورد) در غیر این صورت (یعنی اجازه مقامات و ورود مردم) فقط نیروهایی که در منطقه داریم، در کنار سایرین وارد خواهند شد.»
قبل از این که به بحث پیرامون این تحلیل بپردازیم، نکتهای را باید یادآوری کنیم و آن این که این تحلیل مصداق واقعی بیانی است که در مقدمهی این نوشتار به آن اشاره شد. به عبارت دیگر این تحلیل قبل از آن که بخواهد بیانگر نظرات و مواضع سازمان در مورد جنگ باشد، در تعقیب و منافع تنگنظرانه و قدرت طلبیهای مرکزیت منافق سازمان است. منافعی که در مقابله با حضور وسیع تودهها برای دفع تجاوز زیر سؤال قرار گرفته است.
به عنوان نمونه سازمان در جایی به صراحت میگوید اگر مقامات به ما اجازه دادند، ما با تمام نیرو شرکت میکنیم، اگر چه مردم شرکت نکنند و دلیل آن هم خیلی صریح کسب مشروعیت مینامد،(۶) در صورتی که در مقدمهی همین تحلیل جنگ را در جهت منافع آمریکا و علیه منافع خلقها معرفی کرده است!!
مرکزیت با این که در مقدمه تحلیل با بحث کردن در مورد ماهیت جنگ بر نظرش مبنی بر ارتجاعی بودن جنگ و در نتیجه عدم شرکت در آن دوباره تأکید کرده و به نوعی انتقاد خود را مبنی بر مقابله با چنین جنگی در لفافه بیان داشته است، اما برای این که برای هواداران وانمود کند جهتگیری سازمان همان جهتگیری تودههاست، تحت عنوان «تحلیل مشخص از شرایط مشخص (!)» بیان میدارد که اگر مردم رفتند ما هم میرویم و در کنار آنها میجنگیم! و باز این حاکمیت که خود در مقدمه همین تحلیل توصیف روی آوردن مردم به جبههها میگوید: «شور انقلابی و تحرک مردم همچون دوران انقلاب بالا رفته و ... »
این دوگانگی آن هم در یک تحلیل درون گروهی، خود بیانگر این است که مرکزیت منافق در رابطه با جنگ تا چه اندازه حتی نسبت به هوادارانش مسئله داشته است، اما آنچه را که در جهت رفع این دوگانگی باید تعقیب کرد، این است که به ماهیت ورود اینان به جبههها پی ببریم؛ به عبارت دیگر دقت کنیم و ببینیم آیا اینان واقعاً هواداران را به شرکت در جنگی ترغیب میکنند که معتقدند بالاجبار ایران را در دامن امپریالیسم آمریکا یا سایر امپریالیستها (اروپا و ژاپن) خواهد انداخت؟ و آیا برای ورود به جنگی حد و مرز تعیین میکنند که معتقدند علیه مصالح و منافع خلقهای دو کشور است؟ مسلم است که چنین چیزی نیست، چرا که خود در تحلیل اولیهشان به صراحت در پاسخ این سؤالات گفتهاند: «پس ما در این جنگ نمیتوانیم شرکت کنیم.»
به این ترتیب شرکت در جنگی که در تحلیل دوم به آن اشاره رفته است، قبل از این که بخواهد مقابله با متجاوزین بعثی بوده باشد، در تعقیب اهداف دیگری بوده است که اشارتاً به آنها می پردازیم:
۱) همان گونه که قبلاً ذکر شد سازمان در رابطه با جنگ، با تودههای هوادار مسائل حل نشدهی زیادی داشته است و لذا در جهت رفع این مسائل خواسته است از یک طرف با گشودن زمینهای برای ورود هواداران به جبههها به خواست آنها که تحت تأثیر شور و احساسات مردم واقع شده بودند، پاسخ داده باشد و از طرف دیگر با وظایف و چارچوبی که برای آنها در جبههها تعیین میکند، زمینههای برخورد آنها را با نیروهایی که در جبههها هستند، فراهم کرده و به این ترتیب مقدمات لازم را برای به اصطلاح توهمزدایی هواداران فراهم سازد.
۲) یکی از دغدغههای خاطر سازمان این بوده است که در صورت عدم ورودشان به جبههها، سازمان از جانب مردم که از شور و احساسات بالایی در رابطه با جنگ برخوردار بودند، شدیداً زیر سؤال قرار بگیرد. این دغدغهی خاطر تا آنجا ذهن منافقین را به خود مشغول ساخته بود که در تحلیلشان میگویند: «اگر مقامات به ما اجازه دهند اگر چه مردم هم شرکت نکنند، ما شرکت میکنیم، چون به دنبال خودش برای ما مشروعیت کسب خواهد کرد.» ورود هواداران به جبههها در این رابطه میتوانسته است زمینهساز تبلیغات گستردهای مبنی بر حضور سازمان در جبههها بوده باشد و مرکزیت منافق بدین ترتیب اجازه مییافت در برابر شور و احساسات بالایی که در مردم به وجود آمده بود، بنا به سنت همیشگیاش برای خود محملی از عوامفریبی بنا نماید.
۳) نکاتی را که تا اینجا شمرده شد، میتوان بخشی از اهداف جنبی منافقین در رابطه با ورودشان به جنگ تلقی کرد، اما عمدهترین هدفی را که منافقین از ورودشان به جبههها در نظر داشتند. تعقیب اهدافی بود که تحلیلشان از جنگ تقاضا میکرد.
در تحلیل اولیه اینان به صراحت جنگ را ارتجاعی و ناعادلانه برآورد کرده بودند و در تحلیل دوم هم به اجمال بر این نظر تأیید کردند و همان طور که قبلاً بحث شد، چنین تحلیلی اجازهی ورود به جنگ نمیدهد؛ مگر این که این وارد شدن در تعقیب اهدافی باشد که خود تحلیل تقاضای آن را دارد و لازمهی تحقق دادن به آن اهداف چنین امری را ایجاب نماید.
در زمینهی اهدافی که تحلیل مزبور اقتضای آن را دارد قبلاً به اختصار بحث شد و گفته شد که اگر از لحاظ تئوری مارکسیستی، جنگی ناعادلانه و ارتجاعی قلمداد شود، چه نوع وظایفی را بر دوش نیروهای مارکسیستی میگذارد و همچنین گفتیم که عمدهترین هدفی را که این نیروها در این زمینه تعقیب میکنند، تبدیل جنگ مزبور به یک جنگ داخی در جهت رهایی خلقهای تحت ستم (!) دو رژیم میباشد و این نهاییترین هدفی است که این نیروها در صورت داشتن توان لازم و برخوردار بودن از شرایط مساعد به آن میپردازد و در صورت مساعد نبودن شرایط و یا نبودن توان لازم، به تمهیدات سیاسی – نظامی این هدف پرداخته و شرایط لازم را برای تحقق آن به وجود میآورند.
در زمینهی تمهیدات سیاسی، دامن زدن به بحرانهای اجتماعی – اقتصادی ناشی از جنگ و تبدیل نارساییهای ناشی از آن به نارضایتی، از عمدهترین مسائلی است که در دستور کار نیروهای مارکسیستی قرار میگیرد.(۷) در زمینهی تمهیدات نظامی، مسئله ظرافت خاصی پیدا میکند. باید تا آنجا که ممکن است از توان نظامی رژیم اطلاعات کسب شود و همین طور باید دقیقاً نقاط ضربه پذیر رژیم بررسی شود و مناسبترین موقعیت برای زدن ضربهای کاری انتخاب گردد.
محورهایی که در این رابطه در دستور کار قرار میگیرد، عبارت است از: محاسبه روی میزان مشغولیت نیروهای نظامی رژیم روی جنگ، سنجیدن دقیق کیفیت نیروهایی که رژیم میتواند به درگیریهای داخلی اختصاص دهد، بررسی دقیق نقاط ضعف و ضربه پذیر رژیم در جبههها (چه در زمینهی تجهیزات، چه در زمینهی آرایش نیروها و چه در زمینهی مهارتهای نظامی) به دست آوردن طرحهای نظامی که در جبههها عمل میشود، شناسایی مراکز حساس و بررسی میزان نفوذ یافتن به درون آنها و .... همچنین برنامهریزی دقیق برای تدارک دیدن هر چه بیشتر امکانات نظامی، ذخیره سازی مهمات و پیش بینی مقدمات لازم برای آنها.
اینجاست که شرکت منافقین در جبههها معنی خودش را پیدا میکند. اگر عملکرد اینان را در همان مدت اندکی که توانستند در جبههها رخنه کنند مورد بررسی قرار دهیم؛ دقیقاً تلاش آنها را در زمینهی محورهای فوق به روشنی مییابیم. مدارکی که از اینان درون جبههها و سنگرها و خانههای امنشان در شهرهای جنگی به دست آمده، دقیقاً حاکی از یک برنامهریزی حساب شده بر اساس محورهای فوق بوده است. به طوری که هر تیم اعزامی موظف بوده است در حوزهی خودش تمامی اطلاعات ممکن را در زمینهی محورهای فوقالذکر جمعآوری کرده و به مسئولان آن منطقه بدهد و مسئول آن منطقه هم پس از دریافت گزارش تیمها، آنها را جمعبندی مینموده و برای سازمان ارسال میکرده است. (۸)
همان گونه که در قبل متذکر شدیم، مرکزیت منافق در اولین تحلیل که از جنگ ارائه دارد، صریحاُ اعتقاد خودش را مبنی بر ارتجاعی بودن جنگ بیان داشت و صریحاً آن را عاملی جهت وابستگی هر چه بیشتر ایران به آمریکا پیشبینی نمود؛ اما همان طور که گفتیم این نظریه به واسطهی جوی که در آن اوایل وجود داشت، در بین بخشی از تودههای هوادار، آن طور که مرکزیت انتظارش را میکشید جا نیفتاده و در پوششی از شک و تردید قرار میگیرد؛
و گفتیم بر همین اساس مرکزیت تصمیم میگیرد که طی مراحلی صحت تحلیل خود را برای هواداران هم در تئوری (!) و هم در عمل (!) اثبات نماید و به اصطلاح با عینی کردن این مسئله که رژیم به واسطهی جنگ به دامان امپریالیسم خواهد غلتید، هر نوع شک و تردیدی در زمینهی مقابله با آن را از هواداران بزداید. از این رو برای ظاهر شدن علائم وابستگی – که از نظر مرکزیت با معیارهایی که به آن معتقد بود(۹) آنچنان بدیهی و اجتناب ناپذیر مینمود که در هر دو تحلیلی که از او نقل کردیم، در هر کدام به نوعی به آن پرداخته بود – به انتظار نشست.
در این میان هنگامی که مسئلهی گروگانها طبق روال طبیعیاش در مجلس مطرح میشود، مرکزیت انتظار خود را یایان یافته تلقی کرده و میپندارد علامتی را که انتظارش را میکشیده است، اکنون ظاهر گشته و بالاخره رژیم در برابر تنگناهای اقتصادی – نظامی که به واسطه این جنگ گریبانگیرش شده بود، تاب تحمل نیاورده و چرخش خود را به سوی امپریالیسم آغاز نموده و خوشحال از این که اکنون دیگر میتواند صحت تحلیل اولیهی خود را به طور عینی به هواداران نشان دهد و بار دیگر پیشتازی خود را به اثبات برساند.
بر همین اساس مرکزیت منافق برای جا انداختن مسئلهی سازش، فعالیت گستردهای را در رابطه با مسئلهی گروگانها – با کمک لیبرالها که آنها هم در آن شرایط به واسطه ی توجهات سازمان از بار ضد امپریالیستی (!) برخوردار گشته بودند – شکل میدهد. ما در اینجا برای بهتر مشخص شدن ربط جریانات به همدیگر چند نمونه از این تلاشها را ذکر میکنیم:
در مجاهد ۱۰۲، تحت عنوان «گروگانها از اعدام تا آزادی» در تحلیلی که روی مواضع به اصطلاح سازشکارانه رژیم ارائه میدهند، به طور مشخص روی مسئلهی جنگ به عنوان عامل اصلی این سازش انگشت گذاشته و در قسمتی از آن میگویند:
« هنگامی که دیدن مردم از یک طرف آگاهتر شده و دست حضرات رو میشود و از طرف دیگر تحمل محاصرهی اقتصادی و مشکلات ناشی از جنگ و کمبود لوازم یدکی و .... هم کار سادهای نیست، نغمهی آزادی گروگانها از موضع سازشکارانه ساز شد.»
رجوی در مصاحبهای که در همان شماره درج شد، به نوع دیگری بر مسئلهی اجتناب ناپذیر بودن غلتیدن ایران به دامان آمریکا تأکید میکند و با اشاره به مشکلات ناشی از جنگ و تشدید تنگناهای اقتصادی و نظامی که به واسطهی آن گریبانگیر رژیم شده، میگوید:
« چگونه میتوان تردید کرد که با این همه مشکلات و مسائل بغرنجی که اینک مملکت گرفتارش شده و حداقل زیر اجبارات اقتصادی و اجتماعی، آنهای که این چنین به آزاد کردن گروگانها تن دادهاند، به تسلیم و سازش با امپریالیسم تن نخواهند داد؟!»
و در جای دیگر همین مقاله میگوید :
« حضرات پا در آغازی گذاشتهاند که اگر نیروهای انقلابی اجازه انجامش را بدهند، چیزی جز وضع کنونی رژیم سادات نخواهد بود.... با سازش خزنده و گام به گام بیم تجربه مصر و سومالی میرود.»
البته با گذشت زمان پوچی این تحلیلها بیش از پیش نمایان شده و صاحبان چنین افکاری با بر هم ریختن اساس پندارهایشان، درس سختی گرفتند و اکنون پس از گذشت این مدت، وقتی به این هیاهوها که برای مدتی اینان به راه انداخته بودند و به واسطهی آن در صحنهی سیاسی جامعهمان به جولان پرداختند، مینگریم؛ میبینیم که این جوسازیها به اندازهی کممایگی و عدم اصالتش، عمری زودگذر داشت و به قول حضرت علی (ع) للحق دوله و للباطل جوله.
اما اینان به وسیلهی همین جوسازیها، در آن زمان زمینههای پذیرش تحلیل سوم خود.... که در حقیقت به کرسی نشاندن همان تحلیل اولیه بود.... را فراهم کردند و با پیش کشیدن همین مسئلهی به اصطلاح سازش بر سر گروگانها، عنوان کردند که «ماندن ما در جنگ و جنگیدن برای حفظ اعتبار سیستمی که دارد به سمت سازش میرود دیگر معنایی ندارد.»
البته پس از ارائهی این تحلیل، باز تیمهای اعزامی منافقین جبههها را ترک نکردند و در واقع تا زمانی که آنها را بیرون نکرده بودند، به فعالیتهای خود ادامه میدادند، چرا که آنان بر اساس تحلیلی مبنی بر جنگیدن با متجاوزین به جبههها نیامده بودند که حالا بخواهند با تحلیل دیگری مبنی بر حفظ نکردن اعتبار سیستمی که دارد به سمت سازش میرود، جبهات را ترک کنند. از قضا آنها از همان اول بر اساس همان تحلیل سوم که در حقیقت تثبیت تحلیل اول بود، به جبههها اعزام شده بودند.
آنها به لحاظ همین که جنگ را ارتجاعی میدانستند و به لحاظ همین که آن را علیه منافع خلقها ارزیابی میکردند و به لحاظ این که سرنوشت اجتناب ناپذیر رژیم را غلتیدن هر چه بیشتر به دامن امپریالیسم پیشبینی میکردند، به جبههها آمده بودند؛ اما نه برای جنگیدن با متجاو زو نه برای دفاع از آب و خاک، نه برای حفظ سیستم، بلکه برای فراهم کردن تمهیدات سیاسی و نظامی جهت مقابله با جنگ و مقابله سیستمی که توضیح آن در قسمت قبل داده شد. تمام تحلیلهایی هم که مرکزیت سازمان در این رابطه ارائه داد، چیزی جز نقش بازی کردن و گام به گام فکر خود را به پایینیها القا کردن نبوده است.
مرکزیت مجاهدین خلق پس از این کشاکشهای درون سازمان و موضعگیریهای نمایشی، وقتی از تثبیت نظریهی خود در میان اقشار هوادار مطمئن گشت، به نقشی که میبایست در زمینهی موضعگیری خارجی (خارج از محدودهی سازمان) بازی میکرد، پرداخت و در زمانی که بیش از ۵ هفته از شروع گستردهی جنگ میگذشت، دست به انتشار بیانیهای در زمینهی جنگ ایران و عراق زد و به اصطلاح موضع علنی سازمان را در این رابطه مطرح ساخت.
بیانیهی مزبور از آنجا که موضعگیری علنی سازمان محسوب میشود، باید توجه داشت که خیلی بیشتر متأثر از محدودیتهایی است که در مقدمهی این نوشتار به آن پرداختم و بر همین اساس عدم صراحت و عدم صداقت در ذکر مطالب را باید یکی از مشخصات بارز این بیانیه به حساب آورد. یکی دیگر از خصوصیات این بیانیه، کلیگویی و مبهمگویی و بیجواب گذاشتن برخی از مسائلی است که مرکزیت با توجه به جوی که در آن اوان وجود داشت، پرداختن به آنها را به صلاح نمیدانست. به عنوان مثال در قسمتی از بیانیه که ضرورت پیدا میکند علل وقوع جنگ را مورد ارزیابی قرار داده و نظر خود را صریحاً در معرفی مقصر اصلی جنگ ابراز دارد، از این کار طفره رفته و میگوید: «نقش جنگ و ارزیابی این مسئله که این جنگ تا چه حد اجتناب ناپذیر بوده، فعلاً مسئلهی مبرم ما نیست و از آن میگذریم.»
سازمان با وجود این که در تحلیل درون گروهیاش صریحاً نظرش را در مورد انگیزه هر یک از طرفین درگیر بیان داشته و همچنین مقصر اصلی را ایران معرفی کرده، اما در اینجا به واسطهی محدودیتهایی که ذکر شد، میگوید: «فعلاً مسئلهی مبرم ما نیست.» اما چند سطر پایین تر با مطرح کردن این سؤال که «آیا ایران نمیتوانست از همان ابتدا با اتخاذ سیاستی انقلابی و هشیارانه و با اعلام این که تحت هیچ عنوان منجمله صدور مکانیکی انقلاب، قصد تحریک و دخالت در امور دیگران را ندارد، بهانه به دست عراق ندهد؟!» تلویحاً اشارهای به علت بروز جنگ از نظر خودش مینماید. اما باز ترجیح میدهد که بیشتر از این مسئله را نشکافته و به فرصتهای دیگری که زمینههای بیشتری برای ابراز نظرش فراهم میگردد، بسپارد.
مرکزیت منافق در مجاهد ۱۰۵ که در ۲۳ دی ماه [سال ۱۳۵۹] یعنی زمانی که بیش از دو ماه از انتشار بیانیه گذشته است، (۱۰) تا حدودی زمینهها را مناسبتر یافته و نظرش را در مورد مسئلهای که قبلاً در بیانیه گفته بود « فعلاً مسئلهی مبرم ما نیست » چنین ابراز میدارد:
« ... عناصری که با کوتهبینیها و عدم درایتهای خود و بیاعتقاد به قانونمندیهای سیاسی حاکم بر روابط خارجی، این آتش را افروختند، پهلوان پنبههایی که خود در حل ابتداییترین مشکلات داخلی وا مانده بودند، در سر خیال جهانگیری میپرورانند و این خیالات خام و تبلیغات ناشیانه وقتی با آزمندی و قدرتطلبی جناح فاشیست حزب بعث حاکم بر عراق تلاقی کرد، آتش جنگ خانمانسوز را شعلهور کرد.»
به این ترتیب کوتهبینیها و عدم درایتهای هیئت حاکمه را به اضافهی مسئلهی صدور انقلاب (که از آن به جهانگیری تعبیر میکنند) انگیزهی واقعی شروع جنگ ذکر کرده و مقصر اصلی آتشافروزی را ایران معرفی میکند. همچنین با اشاره به آزمندی عراق، نظر خود را در مورد انگیزهی وی مبنی بر قطب شدن بیان میدارد. اما همانطور که مشخص است این نظر پس از یک دورهی ۵ ماهه – در حالی که باز هم از صراحت کافی برخوردار نیست – ابراز میشود و این خود نشان دهندهی میزان عدم صراحت و صداقت و در برخی موارد فریبی است که در بیانیه به کار رفته و لذا در بحث روی بیانیه باید به این نکته دقیقاً توجه داشت.
این بیانیه بر آن است که با همهی کوششی که در آن به کار رفته تا لفظ ارتجاعی را در مورد جنگ به کار نبرد، به نحوی در مورد خصوصیات جنگ سخن به میان آورد تا اولاً بهانهی کمتری به دست ایرادگیران داده باشد؛ ثانیاً موضعش هم برای آنهایی که لازم است مشخص شده باشد به عنوان مثال آنجا که میخواهد جنگ را در جهت حفظ منافع آمریکا معرفی کند تا آنها که باید دریابند، بفهمند که سازمان جنگ را ارتجاعی میداند، چنین میگوید:
« ... جنگی قابل پذیرش و استقبال است که جنگی انقلابی بوده و نتایج آن علیه شیطان بزرگ آمریکا و فرزند نامشروع آن صهیونیسم جنایتکار باشد، اما آیا میتوان گفت جنگ ایران و عراق به نفع خلقهای ایران و عراق و نه به سود امپریالیسم و صهیونیسم است؟!»
به این ترتیب اولاً جنگ ایران و عراق را با پیچیدن کلمات به منظور کاهش عکسالعمل در برابر موضعش، تلویحاً علیه منافع خلقهای ایران و عراق خوانده یا حتی پا را جلوتر گذاشته و جهت تأمین منافع امپریالیسم و صهیونیسم معرفی کند؛ ثانیاً باز با تمام مبهمگویی که در سخن به کار میبرد، به طور اشاره وظیفهی نیروهای همخط خود را مبنی بر شرکت نکردن در این جنگ اعلام میکند و چنین جنگی را قابل پذیرش نمیداند. در جای دیگر بیانیهی کمی صریحتر دربارهی این خصوصیات جنگ سخن میراند و میگوید: «ادامهی جنگ موجب شادمانی هر چه بیشتر صهیونیسم و امپریالیسم جهانخوار آمریکاست.»
در جای دیگر به نحوه دیگری میگوید: «امپریالیسم آمریکا درصدد است تا در ادامهی جنگ و با استفاده از تنگناها و مسائلی که برای کشورهای درگیر پیش می آورد، آنها را به خود جذب کرده و به تسلیم و سازش در برابر خود و وابستگی به خویش وا دارد.»
باز در جای دیگر در مورد این خط وابستگی و سازش معتقد است جنگ تعقیب میکند، میگوید: « از همان آغاز کاملاً روشن بود که آمریکا از بروز این جنگ کاملاً خشنود است، چرا که مطابق تجارب حاصله از چنین جنگهایی حداقل یکی از طرفین را در نهایت مجبور به حرکت به سمت سازش با امپریالیسم آمریکا میبیند و کاملاً قابل درک بود که آمریکا به عنوان طرفی که در نهایت به چنین چرخش و تسلیم مجبور است، به ایران چشم دوخته است.»
اینان با وجودی که با این توضیحات نظر خود را در مورد جنگ بیان کردند و آن را در جهت منافع امپریالیسم و علیه منافع خلقها و در نتیجه ارتجاعی قلمداد کردند، باز هم عوامفریبی خود را در زمینهی تبلیغات تودهای و مستمسک به دست داشتن ادامه میدهند و با این که در خود بیانیه، جنگ را از جانب نیروهای انقلابی قابل پذیرش ندانسته و آن را در خط امپریالیسم و صهیونیسم قلمداد میکنند. در زمینهی شرکت خود در جبههها داد سخن سر داده، حتی خود را پیشتاز جبههها معرفی میکنند. به عنوان مثال در فوقالعادهی عاشورا در مقالهای تحت عنوان « گزارشی به خلق» آنچنان حضور دروغین خود را در جبههها تعیین کننده عنوان میکنند که میگویند:
« حضور نیروهای ما در جبهه خود به خود عقب نشینی و خالی کردن میدانها را مشکلتر میکند... مردم خوزستان از نزدیک دیدهاند که مجاهد خلق چگونه با جان و دل و با فداکاری تمام و با حداقل امکانات این روزها از منافع مردم دفاع میکنند.»(۱۱)
در جای دیگر همین مقاله، منافقین شرکت خود در جنگی را که خودشان در خط امپریالیسم و صهیونیسم خواندهاند، به عنوان میزان و جدا کننده خط سازش از خط مقاومت (!) عنوان کرده و میگویند: «[مجاهدین خلق] با پایمردی و مقاومت خود ضمن برخورداری از حداقل سلاحهای جنگی ماهیت تسلیم طلبان را افشا مینمایند.... برخی از اینان صرفاً برای پر کردن فیلمهای تلویزیونی و تهمت به نیروهای انقلابی به جبهه میروند.»
اینها همه نمونههایی از همان دروغهای آشکاری است که در قسمتهای قبل، مختصری در ارتباط با آنها بحث کردیم و ماهیت شرکت اینان در جبههها را شکافتیم و اکنون باز فرصت مناسبی است تا از زبان خودشان در ماهیت واقعی مواضعشان به بحث بپردازیم. برای این منظور به قسمتی از مصاحبهی رجوی مندرج در مجاهد ۱۴ رجوع میکنیم. این قسمت از مصاحبه که میخواهیم به آن بپردازیم در رابطه با انتقادهای پیکار نسبت به موضعگیری مجاهدین خلق در برابر جنگ به عمل آمده است.
آنچه بیش از همه ارزش این مصاحبه را از حیث استناد کردن به آن بالا برده است، موضع بسیار انفعالی آن در پاسخگویی به انتقادات پیکار است. این خودباختگی و انفعال سازمان در برابر نیروهای چپ و علیالخصوص پیکار، باعث گشته است تا منافقین به مانند کودکی که در برابر سرپرستش قرار گرفته و دارد عذر تقصیر میآورد، قسمتی از آنچه را که در دل داشتهاند و بنا به همان محذوراتی که از آن سخن راندیم، نمیخواستهاند از آن ذکری به میان آورند؛ برای رفع شبهه از پیکار که مبادا نسبت به انقلابی بودن سازمان به خود تردیدی راه دهد و مارک ناپیگیر به سازمان بزند، به پیشگاه وی عرضه کنند.
رجوی در این مصاحبه سعی کرده است که بسیاری از نقطه نظرات مرکزیت منافق را که سازمان به واسطه شرایط اجتماعی از مطرح کردن علنی آنها احتراز میورزیده است، در ایما و اشاره برای پیکار مطرح سازد و آنها را از نقطه نظرات مشترکی که بین دو سازمان وجود دارد، مطلع کند.
اما قبل از این که به مصاحبهی مزبور بپردازیم، بهتر است اشارهی مختصری به نقد پیکار نسبت به مواضع مجاهدین خلق در قبال جنگ ایران و عراق داشته باشیم. پیکار در این نقد که نسبت به مواضع مجاهدین خلق در قبال جنگ ایران و عراق داشته باشیم. پیکار در این نقد که نسبت به مواضع این سازمان انجام داده است، ابتدا به شدت به عدم صراحتی که در سرتاسر این موضعگیری به چشم میخورد، حمله کرده و آن را نشانهی تزلزل در برابر انقلاب میخواند. سپس چنین میگوید:
« .... تحلیل مجاهدین از جنگ حاوی بخشی از حقایق نیز هست... مجاهدین به درستی معتقدند که این جنگ در ارتباط با دولتهای ایران و عراق تحقق یافته(۱۲) آنها به درستی معتقدند که امپریالیسم آمریکا نه خواهان سرنگونی رژیم، بلکه خواهان رام ساختن آن است. آنها ضمن آن که توسعهطلبی و شونیسم رژیم عراق را به باد حمله میگیرند، رژیم ایران را هم تا حدی مقصر در برافروختن جنگ میدانند. »
سپس پیکار میافزاید:
« مجاهدین به سیاق سابقشان از برخورد صریح با مسائل اجتناب کرده و بر این واقعیت آشکار که جنگ کنونی، جنگی غیر عادلانه میان دو دولت ارتجاعی است، پرده میکشند... و تحت عنوان دفع تجاوز و دقاع از میهن و مردم، تودهها را به شرکت در این جنگ ارتجاعی فرا میخوانند؛ در صورتی که در جای دیگر بیانیهشان میگویند: ولی جنگی صد در صد قابل پذیرش و استقبال است که جنگی انقلابی بوده و نتایج آن علیه شیطان بزرگ امپریالیسم و .... و به نفع خلقهای تحت ستم تمام شود...
مجاهدین به سیاق سابقشان از برخورد صریح با مسائل اجتناب کرده و هنگامی که با مسئلهی اصلی جنگ روبرو میشوند، یعنی این که آیا این جنگ به سود خلقهای ایران و عراق تمام میشود یا نه، پس از مقدمه چینیهایی که به درستی این مفهوم را میٰرساند که این جنگ به سود خلقهای دو کشور نیست، ناگهان پاسخی متضاد با آن همه مقدمهچینی میدهند و میگویند: دفاع عادلانه در برابر تجاوز سلطهطلبانه از موضع انقلابی کاملاً قابل قبول و تأیید کردنی است.»
سپس دوباره پیکار میافزاید:
«معیار مجاهدین برای عادلانه بودن یک جنگ چیست؟.... اگر یک جنگ علیه منافع خلقها باشد باز هم عادلانه است؟.... ما از مجاهدین سؤال میکنیم، اگر معتقدید این جنگ قوای دو کشور را تحلیل برده و به سود امپریالیسم و صهیونیسم است و بر خلاف منافع خلقهای دو کشور، چرا در آن شرکت میجویند؟! اگر آن طور که خود مجاهدین میگویند این جنگ تودهها را از صحنهی اصلی نبرد با صهیونیسم و امپریالیسم دور میکند، آیا باز هم میتوان آن را جنگی انقلابی دانست؟! .... مجاهدین که معتقدند این جنگ به سود خلقهای دو کشور نیست، چگونه شرکت خود را در آن توجیه میکنند؟....»
همان طور که روشن شد، پیکار بر قسمتی از مواضع منافقین صحه میگذارد و معتقد است که آنان هم مثل خودشان جنگ را علیه منافع خلقها میدانند و همچنین باز مثل خودش، جنگ را در جهت منافع امپریالیسم میدانند؛ اما اولین اشکالی که پیکار وارد میآورد، این است که چرا منافقین با قبول داشتن تمام این نقطه نظرات، صریحاً نمیگویند جنگ ارتجاعی و ناعادلانه است؟!
اشکال دیگری که پیکار وارد میآورد این است که چرا منافقین با وجود آنچه در مورد جنگ در بیانیهشان آوردهاند، حاضر به شرکت در جبههها گشتهاند و همان طور که دیدیم، پیکار این حرکت را عملی متناقض با آنچه در بیانیه آمده است، میخواند.(۱۴)
حال که از نقطه نظر پیکار نسبت به موضع منافقین در قبال جنگ آگاهی یافتیم، به پاسخ آنها در برابر انتقادات میپردازیم. رجوی در مصاحبهای که ذکرش رفت، برای این که با ایما و اشاره به پیکار بفهماند که نظرش در مورد ارتجاعی بودن و ناعادلانه بودن جنگ همان نظر پیکار است و او هم مانند پیکار این جنگ را ارتجاعی میداند، او را حواله میدهد به یکی از سرمقالههای کیهان(۱۵) که در مورد موضع منافقین در قبال جنگ به تحلیل نشسته و نشان داده است که منافقین جنگ را ارتجاعی میدانند و می گوید: « ....من نمیدانم حرف پیکار را باید باور کرد یا جملاتی را که ذیلاً از کیهان ۷ بهمن در تفسیر مواضع مجاهدین برایتان میخوانم.... »
رجوی سپس آن نقل قول را میخواند و به همین شیوه با واسطه صحبت کردن به پیکار میفهماند که ما هم مثل تو جنگ را ارتجاعی میدانیم. سپس رجوی در توجیه این که چرا در بیانیهی مربوط به جنگ با صراحت کافی نقطه نظرات مناقین بیان نشده، میگوید:
« انقلابیون هرگز موظف نیستند که بدون توجه به محاسبات انقلابی هر آنچه در دل دارند، در طبق افشا بریزند... اما با این همه من باز هم به اختصار مفرط و عمدی به پیکار جواب میدهم، لیکن امیدوارم پیکار نیازی به تفسیر کیهان و آزادگان پیدا نکند... پیکار مجموعه شرایط عینی توده را در آن ایام در نظر نمیگیرد... چه میداند پیکار که اگر در همان بیانیه مربوط به جنگ عین کلمات مورد نظر پیکار را به کار میبرد، چه حربهی ذیقیمتی برای هر چه متوهمتر نمودن تودهها به دست داده بودیم....
تنها عبارتپردازی انقلاب که کافی نیست! مهمتر این است که تودهها جانب شما را رها نکنند..... احساسات تودههای مردم در آن هنگام احتیاجی به شرح ندارد و همه میدانند که کمترین شبهه ایجاد اخلال در جنگ یا حتی بیان سایر دردها و مشکلها در قبال آن، از آنجا که احساسات سراسری را جریحهدار مینمود، بهترین بهانه را به دست مرتجعین میداده تا تحتالشعاع جنگ، افکار عمومی را نسبت به انقلابیون مغشوش نموده و به آنها ضربه بزنند.... اکنون دیگر مسئلهی ما مسئلهی یک گروه کوچک روشنفکری نیست که تأثیر کلمات یا مواضع آن از ابعاد محدود تجاوز نکند... »
سپس رجوی چند سطر پایینتر در توضیح این که تودهها هنوز آمادگی تبدیل این جنگ به یک جنگ داخلی را ندارند، میافزاید:
« اکثریت تودهها هنوز نمیخواهند، تکرار میکنم هنوز نمیخواهند... ما ترجیح میدهیم وقتی به جنگ داخلی تن دهیم که برای خلقمان، برای انقلابمان کمترین ریسک را داشته باشد... در مرحلهای که شکل مسلط مبارزات عادلانه و انقلابی، مبتنی بر افشاگری است، همین مقدار کافی است و اصولاً شاید بیشتر از آنچه ما کردهایم میسر نبوده باشد و چپروی محسوب شود... چرا که میان این مرحله (مرحلهی تخریب رژیم از طریق افشاگری و مبارزات سیاسی – تمهیدات سیاسی) و مرحلهی بعد (جنگ داخلی) یک برزخ سیاسی افشاگرانه و بسیج کننده وجود دارد...
ما قویاً نیازمند آن هستیم که بخش اعظم تودهها به بیتقصیری ما در برپایی چنین جنگی پی برده باشد... (چرا که) مسئله در یک کلام این است: مجاهدین بر خلاف پیکار بیش از صلح تحت حاکمیت بورژوازی (۱۶) از انهدام و ذبح شرعی انقلاب و نیروهای انقلابی نفرت دارند و درست به همین دلیل از جنگ زودرس داخلی مورد نظر پیکار که طبعاً اگر اوضاع به همین منوال ادامه یابد، چیز اجتناب ناپذیر است، استقبال نمیکنیم...»
رجوی در این قسمت همان گونه که مشاهده شد، سعی دارد با نهایت مجملگویی و اختصار (اختصاری که خود به آن صفت مفرط میدهد) به پیکار بفهماند که همانند او معتقد است این جنگ باید به جنگ داخلی تبدیل شود و در نتیجه به او بفهماند که پیکار باید تمامی مواضع و حرکتهای سازمان را (نظیر شرکت در جبهههای نبرد) از این دیدگاه مورد بررسی قرار دهد تا پی ببرد تمامی آنها در جهت فراهم آوردن تمهیدات سیاسی – نظامی لازم برای چنین منظوری بوده است و به او بفهماند علت این که مواضعشان از صراحت کافی برخوردار نیست، به خاطر این است که سازمان در برابر انقلاب (!) تزلزل دارد و نه به خاطر این است که منافقین ناپیگیر هستند؛ بلکه بدین لحاظ است که شرایط را مساعد نمیدانند و تمهیدات سیاسی لازم را برای بیان صریح چنین مواضعی آماده نمیبینند و تودههای مردم هنوز حاضر به پذیرفتن چنین مواضعی نیستند.
همچنین رجوی در این قسمت میخواهد با هر اشارهای که شده به پیکار بفهماند که اگر در چنین شرایطی آن نقطه نظرات بیان شود، جو عمومی علیه انقلابیون (!) تحریک میشود و آنها هم توان مقابله با چنین جوی را ندارند و میخواهد به پیکار بگوید که هنوز تمهیدات سیاسی – نظامی کامل فراهم نگشته است که ما بخواهیم با بیان صریح نقطه نظراتمان و تعمیق تضادها، جنگ داخلی مورد نظر را جلو بیندازیم و هنوز انقلابیون (!) از آمادگی لازم برای چنین جنگی بهرهمند نیستند و لذا تعجیل در شروع چنین جنگی آن هم در چنین شرایطی به معنی انهدام و ذبح شرعی انقلاب (!) و نیروهای انقلابی (!) است.
نیازی به یادآوری نیست که مجاهدین خلق در آیندهی نزدیکی نسبت به زمان این نوشته با سازش کامل و علنی با امپریالیسم به خیال خود آمادگی لازم را برای شروع چنین جنگی پیدا کردند. وقتی ضد ارتجاع بودن (یعنی ضد خط امام بودن) شرط لازم و کافی برای انقلابی بودن میشود، پر واضح است که نه تنها لیبرالها و مائوئیستهای آمریکایی و سلطنتٓطلبان، بلکه خود فرانسه و آمریکا نیز در جرگهی انقلابیون قرار میگیرند و ارتجاع حتی اگر تمامی تودهها را به میان بیاورد، قادر به انهدام و ذبح شرعی (انقلاب و نیروهای انقلابی) از این نوع نخواهند بود.
ولی سازمان مجاهدین خلق با تمام حسابگریهای مادی خود، این را فراموش کرده است که اگر قرار بود با مزدوری امپریالیسم بتوان در مقابل انقلاب اسلامی مقاومت کرد، قبل از اینان آریامهر موفق به چنین کاری شده بود. زبالهدان تاریخ قبل از جهنم خداوند در انتظار نیروهایی است که میخواهند تجربه شده را مجدداً تجربه کنند.
ویژهنامه رمزعبور درباره 5 دهه فعالیت تروریستی سازمان مجاهدین خلق؛ منافقین بدون سانسور