آزاده محمدرضا ترابیزاده گفت: حاج آقای ابوترابی با همه افراد به نوعی رفتار میکرد که کمترین تشتت و پراکندگی میان اسرا وجود نداشت.
به گزارش پایگاه خبریتحلیلی هابیلیان به نقل از تسنیم، آزاده محمدرضا ترابیزاده از آزادگان شهر دزفول است که از مسجد شریعتی دزفول به صورت بسیجی به جبهه اعزام شد. او بیش از هشت سال را در اسارت نیروهای بعث عراق سپری کرد. ترابیزاده که مدت پنج سال به عنوان مسئول آسایشگاه 16 در خدمت اسرا و حاج آقا ابوترابی بوده درباره او میگوید: بنده قبل از اسارت ایشان را تنها از روی اسمش که مشترک با بنده بود میشناختم و یک بار هم زمان جنگ که از طریق تلویزیون حضرت امام خمینی(ره) به خانواده ایشان پیام تسلیتی فرستادند و ایشان را به عنوان یک اسطوره اخلاق معرفی فرمودند شناختم و این خاطره در ذهن بنده مانده بود تا اینکه اسیر شدم و در آسایشگاه 16 که خاص بسیجیها و به اصطلاح حزب اللهیها بود ایشان را هم به آنجا منتقل کردند.
او ادامه میدهد: به عنوان مسئول داخلی آسایشگاه از هیچ خدمتی به اسرا دریغ نمیکردم و برای همین اسرا هم با من راحت بودند. از خیاطی، نظافت و... برایشان انجام میدادم و حتی زمانی که حاج آقا ابوترابی را به آسایشگاه ما منتقل کردند، میخواستم از مسئولیتم استعفا بدهم که حاج آقا اجازه ندادند و گفتند بچهها با شما راحت هستند و این مسئولیت را ادامه بدهید. از طرفی حکم و صحبتهای حاج آقا برای همه ما و بچهها حجت بود چون ما ایشان را به عنوان نماینده حضرت امام(ره) در اسارت قبول داشتیم و از اوامر ایشان سرپیچی نمیکردیم. یعنی این هنر و شخصیت حاج آقا ابوترابی بود که جمعیت عظیم اسرا در اسارت، تمام فرمایشات ایشان را اطاعت میکردند.
ترابیزاده با اشاره به اخلاق و منش مرحوم ابوترابی میگوید: در اسارت هر فرد به اندازه ظرفیت خود از ظرف وجودی حاج آقا ابوترابی بهره میبرد و من درباره خودم تنها میتوانم این یک جمله را بگویم بنده خودم را نشناختم مگر از طریق حاج آقا ابوترابی. تواضع و فروتنی این مرد بزرگ واقعا ستودنی بود و من تنها یک بار ایشان را دیدم که از خود تعریف کرد و بعد هم دانستم که این تعریف هم برای رضای خدا و هدایت بوده است. منافقین و ضدانقلابی که خود خواسته به دست عراقیها اسیر و پناهنده میشدند نسبت به دیگر اسرا وضعیت و امکانات بهتری در اختیار داشتند و راحت برای خود زندگی میکردند و در اردوگاه خاص خود نگهداری میشدند تا برای آنان کارت پناهندگی صادر و از آنجا به کشور دیگری پناهنده شود.
او میگوید: یکی از همین جوانان گول خورده که اتفاقا از فجایعی که در کردستان آفریده بودند با افتخار یاد میکرد، در اردوگاه ما بود. حاج آقا ابوترابی میخواست هم ایشان را کنترل و هم راهنمایی کند. در این میان من رابط حاج آقا ابوترابی و آن اسیر بودم. این جوان بسیار بیم داشت که به حاج آقا نزدیک شود و از طرفی میدانست در اردوگاه جاسوسان و خبرچینانی هم هستند بنابر این اینجا بود که حاج آقا برای اولین بار از خودش تعریف کرد و گفت از طرف من به آن بگو من شاگرد حضرت امام خمینی(ره) بودم، من نماینده امام هستم و به شما اطمینان میدهم که هیچ اتفاقی برای شما نمیافتد. من هم تمامی مطالب را بدون کم و کاست به آن جوان منتقل کردم. بعد از ظهر همان روز بود که دیدم آن جوان با حاج آقا ابوترابی درحال قدم زدن و گفتوگو هستند و پس از آن این جوان یکی از مریدان حاج آقا ابوترابی شد.
آزاده محمدرضا ترابیزاده با اشاره به دقت حجتالاسلام ابوترابی در نوع برخوردش با اسرای مختلف میگوید: در اسارت انواع و اقسام افراد با سلیقهها و گرایشات و اعتقادات مختلف و در کنار آن فشارهای سربازان عراقی هم که مزید بر آن بود وجود داشت اما حاج آقا با همه افراد به نوعی رفتار میکرد که کمترین تشتت و پراکندگی میان اسرا وجود نداشت که اگر نبود فرامین و رفتار خردمندانه این سید بزرگوار، حتی یکی از این اسرا هم سلامت به کشور باز نمیگشت.