
مرکز اسناد انقلاب اسلامی خاطرات منتشر نشدهای از سردار همدانی درباره خیانت منافقین در روزهای ابتدایی جنگ منتشر کرد.
به گزارش هابیلیان، سردار شهید حاج حسین همدانی، از فرماندهان دوران دفاع مقدس و از مدافعین حرم، که "مقطع پایانی عمر با برکت و چهره نورانی خود را در دفاع از حریم اهلبیت علیهمالسلام و در مقابله با اشقیای تکفیری و ضد اسلام سپری کرد.
وی در 16 مهرماه 1394 توسط تروریستهای تکفیری در سوریه به شهادت رسید.
همزمان با سومین سالروز شهادت این سردار سرافراز، بخشی از خاطرات منتشر نشده وی درباره دوران دفاع مقدس منتشر میشود.
***مشکل تدارکات و کمبود تجهیزات در ابتدای جنگ تحمیلی***
سردار حسین همدانی میگوید: یک هفته از جنگ گذشته بود که مشکل کمبود اسلحه داشتیم، در همان زمان بعضی موقعها سه نفر، دو نفر و حتی چهار نفر با یک اسلحه که داشتیم نوبتی میجنگیدیم. این یکی میگفت تو خسته شدی به من بده، آن یکی خیلی خوشحال بود که فشنگ دارد، از قوطی درمیآورد و در خشاب میگذاشت و تیراندازی میکرد... یک برنامه منظم و نرمال نبود که کسی جبهه را پشتیبانی کند. وقتی که کمبود اسلحه در این حد بود، شهید بروجردی که فرمانده منطقه بود، دستور داد کامیون اسلحه در سرپل ذهاب مستقر شود و سپس اسلحهها را توزیع کردند.
*** خیانت سازمان منافقین در روزهای ابتدایی جنگ ***
شهید همدانی با اشاره به یکی از خیانتهای سازمان منافقین در دوران جنگ تحمیلی میگوید: در روزهای اول جنگ بعد از یک هفته که اسلحهها در مدارس بدون رسید و کاغذ بین کسانی که داوطلب رفتن به جبهه بودند و مراجعه میکردند، توزیع میشد، این اسلحهها را گروه حدید شروع به جمع کردن کرد، البته نقش اصلی را سازمان مجاهدین خلق (منافقین) داشت، اسلحههایی که آن روز برای بچههای رزمنده خیلی ارزشمند بود منافقین این اسلحهها را از جبهه میگرفتند و از آنجا به عقب میآوردند که یکبار این کار را کرده بودند که سری دوم آنها را گرفتند.
***نقش نیروهای مردمی در دفاع مقدس***
سردار سرافراز، حاج حسین همدانی در بخش دیگری از خاطراتش از دوران دفاع مقدس میگوید: روز یازدهم شهریور، آقای فخرالدین حجازی برای سخنرانی به مسجد جامع همدان آمده بود. در اثناء سخنرانی یادداشتی به دست ایشان داده شد که نیروها در جبهه غرب به سوی قصرشیرین در حال پیشروی هستند. ایشان پس از اطلاع از موضوع خطاب به مردم میگوید: ای مردم همدان بچههای شما رفتهاند که قصرشیرین را از نیروهای ارتش بعث پس بگیرند. چه نشستهاید؟ حالا که جای نشستن نیست! سریع خودتان را به غرب برسانید که بچههای شما نیرو لازم دارند.
مردم با هر وسیلهای که گیرشان آمده بود، همان روز خودشان را به جبهه سرپل ذهاب رساندند. وقتی از ماشین پیاده میشدند، آقایی را دیدم که یک نان سنگک دستش بود، رفتم جلو و از او پرسیدم: این نان دیگر چیست که شما با خودت آوردهای؟ جواب داد: «رفته بودم مغازه نانوایی تا برای ناهار خانواده نان بگیرم که از مردم شنیدم میگویند عملیات شده و نیرو کم است. این بود که با همین نان پریدم در اتوبوس در حال حرکت و آمدم اینجا.» همین نیروهای مردمی با آمدنشان در آن شرایط دشوار به جبهه، خیلی به ما کمک کردند.