ناگفته‌هایی از سیره آیت‌الله مدنی از زبان رهبر معظم انقلاب

MADAN111

شهید آیت‌الله اسدالله مدنی در سال 1292 در آذرشهر متولد شد. او که در 4سالگی مادرش را از دست داده بود کنار پدرش پرورش یافت و همراه او در مغازه کوچک‌شان کار می‌کرد. اسدالله که در 16سالگی غم بی‌پدری را چشید برای گذراندن زندگی خانواده‌اش سخت مشغول کار شد و در اوایل دوران جوانی به ادامه تحصیل روی آورد. سپس به قم هجرت کرد و  4 سال در محضر امام خمینی شاگردی کرد. وی پس از مدتی به نجف رفت و از درس بزرگان آن شهر بهره گرفت. فعالیت‌ها و نفوذ آیت‌الله مدنی بین مردم قبل از انقلاب و حتی پس از پیروزی انقلاب اسلامی او را به چهره محبوب و موثر بدل کرد تا آنجا که این اقدامات در تثبيت اوضاع تبريز، مقابله با اقدامات سازمان مجاهدین خلق(منافقين) و نيز بني‌صدر و خنثي كردن توطئه‌هاي دشمنان كشور، كينه عميق دشمنان را موجب شده بود. به همین دليل بود كه آنان درصدد ترور و به شهادت رساندن وي برآمدند. منافقين روز 20 شهريور 1360 شهید آیت‌الله مدنی را در محراب به شهادت رساندند.

هنگامي كه آيت‌الله مدني بعد از اتمام نماز جمعه ايستاده بود و حجت‌الاسلام ميرزا نجف‌آقازاده مشغول سخنراني بود شخصی ناشناس به منظور پرسش، به طرف آيت الله مدني رفته، در حالي كه تظاهر به آغوش گرفتن ايشان مي‌نمايد، وي را ترور مي‌كند. بنا به گفته شاهدان عيني در اين لحظه، دو انفجار متوالي هم روي مي‌دهد كه متعاقب آن شهيد مدني روي زمين مي‌افتد و چندين نفر هم مجروح مي‌شوند. ضارب نيز متلاشي مي‌شود. در اين حادثه، حدود 20 الي 30 نفر مجروح شدند.

آنچه در ادامه می‌خوانید ناگفته‌هایی است از سیره شهید آیت‌الله مدنی از زبان مقام معظم رهبری:

مرحوم شهید مدنی نمونه برجسته‌ای از یک روحانی فعال و حایز جهات گوناگون است. ایشان حقیقتا مصداق بارزی از یک روحانی کامل بود. اولا ایشان ملا بود، عالم بود، فقیه بود، در قم و نجف تحصیلات عالیه فقه و اصول و همچنین معقول کرده بود. مرد عالمی بود که آگاهانه و از روی معرفت عمل می‌کرد. خاصیت علم در انسان همین است که حرکات سکنات او عالمانه است و این خصوصیات در ایشان بود. در روایات داریم که «عالم ناطق مستعمل علمه» اهل بیان و تبیین بود. ایشان می‌توانست با قشرهای مختلف و با مخاطب جوان کاملا ارتباط برقرار کند.

من در اوایل یا اواسط امامت جمعه ایشان به تبریز رفتم و دیدم آن چنان با جوان‌های کم سال 20، 21 ساله گرم و صمیمی است که واقعا مثل این‌که آن‌ها با پدرشان یا با برادر بزرگ‌ترشان حرف می‌زنند. آن هیمنه علمی، در رابطه ایشان با جوان اصلا محسوس بود. با جوانان این چنین بود، با عامه مردم و قشرهای خیلی عمومی مردم نیز چنین بود.

در یکی از دفعاتی که سوسنگرد آزاد شده بود، بعد البته مجددا اشغال شد، بنده در اهواز بودم و می‌خواستم به سوسنگرد بروم، لباس نظامی تنم بود. در این بین دیدم که آقای مدنی از تهران به دنبال ما به اهواز آمده‌اند. گفتند: «کجا می‌روید؟» گفتم: «می‌رویم سوسنگرد.» گفتند: «من هم می‌آیم.» ایشان را هم بردیم، در آنجا ظهر نماز خواندیم و من قدری با مردم صحبت کردم. طبعا من فارسی حرف می‌زدم و نمی‌توانستم از حفظ عربی نطق کنم، به خصوص با لهجه بومی و مردمی. ایشان گفتند: «من با مردم حرف می‌زنم.» و منتظر نشدند. بعد از اینکه من صحبت کردم، جمعیت مسجد تقریبا متفرق شد. ایشان رفتند توی مردم و یک وقت دیدیم جماعت عظیمی از زن و مرد را دور خودشان جمع کرده‌اند و با لهجه حرف می‌زنند. یک سخنرانی حسابی گرم که مردم را به هیجان آورد.

ارتباط با طبقه علما

در اولین سمینار ائمه جمعه که ما در قم تشکیل دادیم همه علمای ائمه جمعه سراسر کشور و علمای بزرگ و همه شهدای معروف همه در آنجا بودند. چند نفر از علمای سنی و شیعه سخنرانی کردند و بعد آقای مدنی در کنجی ایستاد. من یادم نمی‌رود آن منظره که ایشان شروع کردند به صحبت کردن و اشک از چشمان‌شان می‌چکید. من در چهره آقای مدنی دیدم که این جریان اشک از دو چشم ایشان روی محاسن شریفش سرازیر بود، همین‌طور جاری بود و حرف می‌زد. آن روز ایشان تمام مجلس را منقلب کرد و ارتباط داد.

ایشان با طبقه روشن‌فکر می‌نشست، جذب‌شان می‌کرد.  با طبقه عوام می‌نشست، جذب‌شان می‌کرد. با طلبه می‌نشست همینطور؛ یعنی عالم ناطق و مبین. کسی بود که می‌توانست آن ذخیره‌ای را که نور و معرفت و علم در وجود، در روح او، در دل پاک و نورانی او جمع شده بود، می‌توانست آن را به راحتی به مخاطب خودش منتقل کند. این همه خصوصیتی بود که در ایشان وجود داشت.

عالم اهل مبارزه و دید سیاسی و بینش سیاسی بود.

من البته از مبارزات ایشان در سالهای دهه 30اطلاعی نداشتم؛ اما آنچه که ما در مقابل چشم‌مان مشاهده کردیم، از وقتی که ایشان وارد ایران شدند، حدود سال مثلا50 تا پیروزی انقلاب، تقریبا غالب اوقات‌شان در تبعید بودند. من خودم در گنبد قابوس به دیدن ایشان رفتم. از مشهد یک جماعتی را برداشتیم و به دیدن ایشان رفتیم؛ البته شب را در یکی از شهرهای نزدیک گنبد قابوس بودیم و روز بعد من گفتم که برای دیدن آقای مدنی می‌روم و دیدم مردم آمدند که ماهم می‌آییم.

من در بین راه در جاده که می‌رفتم نگاه کردم دیدم یک زنجیره طولانی از ماشین همین‌طور پشت سر ما دارند می‌آیند. ایشان تازه به گنبد قابوس رفته بودند. در این محیط نامانوس که اصلا هیچ کسی آشنایی با ایشان نداشت، مردم با شوق و علاقه به منزل ایشان آمدند و ایشان با آن چهره نورانی نشستند و چند کلمه‌ای صحبت کردند.

ایشان دارای دید سیاسی و نسبت به مسائل کشور آگاه و اهل عمل و اقدام بودند. مطلقا دچار وحشت نمی‌شدند. مردی شجاع، صریح و آماده خطرپذیری بودند. ایشان زمانی هم که در نجف بودند، شجاعت‌شان را ثابت کردند یعنی ایستادند و صریحا مرجعیت یا اعلمیت امام را بیان و تصریح کردند. خیلی‌ها در آنجا بودند که قلبا به این موضوع معتقد بودند؛ اما حاضر نبودند اعلام کنند. ایشان از معدود افرادی بود که به مرجعیت و اعلمیت امام شهادت داد. ما آن وقت در مشهد بودیم و خبرش از نجف به مشهد رسید و چقدر در قشرهای اهل علم و اهل معرفت تاثیر گذاشت که شخصی مثل آقای مدنی چنین ترویجی از امام کرده بود.

ایشان هم در آنجا با این اعلام صریح شجاعت نشان دادند و هم وقتی که به ایران آمدند در مقابل دستگاه شجاعت نشان دادند. بالاتر از همه در تبریز، در اوایل رفتن ایشان، در آن فتنه موسوم به فتنه خلق مسلمان که آمیخته نفاق‌آمیزی از احساسات قومی و ضداسلامی و در واقع مخالفت نظام جمهوری اسلامی بود، چنین جریانی را درست کرده بودند و از نقاط مختلف، مردم را برای ایجاد آشوب و فتنه به تبریز ریختند و این مرد، مثل کوه ایستاد و حتی جانش در خطر افتاد و در آن جمعیت و در آن میدان نزدیک بود ایشان را به شهادت برسانند. بعد جوان‌های حزب‌اللهی و مردم مومن تبریز خودشان آمدند و غائله را ختم کردند. اگر ایستادگی ایشان نبود معلوم نبود چه می‌شد.

ما آن روزها در شورای انقلاب بودیم و لحظه به لحظه مسائل تبریز را دنبال می‌کردیم و در جریان بودیم. افراد می‌رفتند و می‌آمدند و با علما و با مردم تماس می‌گرفتند. نقش آقای مدنی در آن قضایا حقیقتا موثر و تعیین کننده بود. این هم شجاعت و ورود ایشان در میدان‌های سیاسی.

به نظر من بالاتر از همه ابعاد و پشتوانه همه این ابعاد، خودسازی و کاری بود که ایشان با خود و با دل خود کرده بود. انسان تا خودش را در معرض نصح الهی قرار ندهد، به آن بهجت روحی، به آن معنویت نائل نمی‌شود و آن فتوح لازم را پیدا نمی‌کند تا بتواند در همه این میدان‌ها چنین با اخلاص وارد شود. اخلاص ایشان پشتوانه این حرف‌ها بود و آن اخلاص نتیجه کاری بود که با خود کرده بود. انسان پیش از آنکه روی دیگران کار کند، اول بایستی روی خودش کار کند و نفسش را مقهور عقل و ایمان خود کند تا نفس نتواند سرکشی کند و نتواند هواهای خود را بر اعمال و رفتار و افکار انسان حاکم و غالب کند.

عمده گرفتاری ما اینجاست. ما اگر بتوانیم بر نفس خودمان غلبه پیدا کنیم، آن وقت میدان برای عقل باز می‌شود تا حقایق را بفهمد و نور معرفت الهی بر او بتابد و در قضایای مشتبه، راهنمایی شود. هوای نفس است که خیلی‌ها را در شبهه نگاه می‌دارد و در مسائلی که انسان باید خیلی زود به نتیجه برسد، زود تشخیص وظیفه بدهد، زود حقیقت را بفهمد، زود دست دشمن را ببیند و زود راه فلاح و نجات را ببیند، می‌بینید بعضی‌ها مدت‌ها همین‌طور در گل می‌مانند و دست و پا می‌زنند و شبهه برای‌شان به وجود می‌آید و نمی‌توانند آن کاری را که باید انجام بدهند. این ناشی از آن مشکلی است که در درون خودشان دارند و نتوانسته‌اند فضای بینش عقلانی خود را آن چنان پاک و آراسته و پالایش کنند که نور معرفت و هدایت الهی بر او بتابد و او را راهنمایی کند. آقای مدنی این مشکل را نداشت؛ حقیقت را می‌فهمید و لذا به راحتی می‌توانست تصمیم بگیرد.

اراده او مقهور نفسش نبود. عقل و اراده او قاهر بود و حاکم نفس خودش بود و لذا این همه موفقیت نصیبش می‌شد.


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31