«ليجزى الله الصادقين بصدقهم و يعذب المنافقين ان شاء او يتوب عليهم ان اللهكان غفورا رحيما.» (1) .
قرآن در اين آيه مباركه، منافق را در برابر صادق قرار داده است; از اين دانستهمىشود كه منافق صادق نمىباشد و دروغ گو خواهد بود و نفاق نمونهاى است ازدروغ گويى.
اكنون شايسته است كه منافق شناسانيده و علامتهايش نشان داده شود.
سخنى از رسول خداصلى الله عليه وآله
امام جعفر صادقعليه السلام فرمايش جدش رسول خدا را چنين بيان مىكند:
«سه چيز است كه در هر كس يافتشود، منافق خواهد بود، هر چند روزه بگيرد ونماز بخواند و خودش چنين پندارد كه مسلمان است: در امانتخيانت كند; در سخندروغ بگويد; در وعده خلف كند.» (2) .
بنابر اين، خيانت در امانت، دروغ در سخن، خلف در وعده، اگر در كسى يافتشود، او منافق مىباشد و او را در صف مسلمانان با ايمان راه نيست. نظر دقيق،تشخيص مىدهد كه هر يك از اين صفات سه گانه، نوعى از بى حقيقتى مىباشد.
اقسام منافق
دو رنگى اقسامى دارد و منافق چند گونه است:
منافقى است كه به دروغ اظهار اسلام مىكند، ولى در دل كافر است.
منافقى است كه اظهار قدس و تقوا مىكند و خود را عادل و درست كارمىنماياند، ولى در باطن، فاسقى استبى بند و بار كه به هيچ چيز پاى بند نمىباشد;منافق سوم، كسى است كه اظهار دوستى مىكند و از خود صميميت نشان مىدهد،ولى در باطن دشمن مىباشد; او اين كارها را نشانه عقل و خرد مىداند.
منافقان صدر اسلام، ظاهرى فريبا داشتند و به دروغ، اظهار مسلمانى مىكردند ودر نماز جماعت رسول خدا حاضر مىشدند، ولى در باطن، معتقد نبودند و بر كفرخود باقى بودند. آنها با رسول خدا بيعت كرده بودند كه با جان و مال از اسلام دفاعكنند اما نه تنها به اين پيمان عمل نكردند، بلكه در نبردهاى اسلام فرار مىكردند وموجبات شكست اسلام را فراهم مىساختند; پيوسته مترصد بودند كه فرصتىبهدست آورند تا با ضربتى قطعى كمر اسلام را بشكنند.
نقشه خطرناك منافقان
در سال يازدهم هجرت، به رسول خداصلى الله عليه وآله خبر رسيد كه روم، آهنگ حمله بهاسلام دارد. حضرتش پيش دستى كرده و با سپاهى گران از مدينه به سوى شام روانشد تا خانه دشمن را ميدان نبرد قرار دهد; اين جهاد را مورخان غزوه تبوك ناميده وعده سپاهيان اسلام را از سى هزار تا هفتاد هزار نوشتهاند.
منافقان از موقعيت استفاده كردند و خطرناكترين نقشه را براى نابودى اسلامكشيدند. نخستبه ضعيف كردن روحيه سربازان اسلام و ترسانيدن آنها از رومبپرداختند; عظمت و نيرومندى و اسلحه آن دولت را به رخ مسلمانان مىكشيدند ومىگفتند: رسول خدا در نبرد با روم شكستخواهد خورد.
خرماها رسيده بود و فصل چيدن خرما بود، به مسلمانان مىگفتند: اگر برويد وخرماهاى خود را نچينيد بايستى منتظر فاسد شدن خرماها بر سر درختان و خرابىباغهايتان باشيد كه شايد بدين وسيله بتوانند آنها را از رفتن در ركاب رسول خداصلى الله عليه وآله باز دارند و حضرتش را در اين نبرد سهمگين تنها بگذارند.
وقتى وجود مقدس پيغمبر اسلام از مدينه خارج شد، منافقان نيز در ركابحضرتش خارج شدند، چون پيمان بسته بودند كه براى نشر دعوت اسلام از هيچگونهكمك و يارى دريغ نكنند، ولى به اين پيمان وفا نكردند. ناگهان از نيمه راه به طوردسته جمعى از سپاه اسلام جدا شده و به مدينه باز گشتند. مورخان شماره منافقان راكه چنين شكافى در لشكر اسلام ايجاد كردند، با شماره سپاهيان رسول خداصلى الله عليه وآله برابرگفتهاند.
اينها قسمتى از نقشه خطرناك منافقان بود و يا مقدمهاى براى اجراى نقشهخطرناكترى بود كه اگر خدا نخواسته، آن نقشه اجرا مىشد، تاريخ اسلام به شكلديگرى در مىآمد.
هنگام حركت رسول بزرگوار از مدينه براى جهاد با روم، وضع مدينه چنين شدكه جز زنان و كودكان كسى در مدينه باقى نماند، چون هر مسلمانى كه توانايىحمل اسلحه داشته، بايستى به قصد جهاد در ركاب رسول از مدينه خارج شود.
پايتخت اسلام در خطر قرار گرفت و مدافعى در آن به نظر نمىرسيد و بهترينفرصتبراى غارت مدينه و اسارت زنان و فرزندان مسلمانان بود.
عربهاى بيابانگرد و غارتگر از اين وضع آگاه شدند. بسيارى از آنان هنوز كافربودند و اسلام نياورده بودند، دستهاى هم كه به صورت ظاهر، اسلام آورده بودند،هنوز روح چپاولگرى در آنها موجود بود، چون مسلمان حقيقى نشده بودند، بلكهپارهاى از آنها در دل، تخم دشمنى با اسلام كاشته بودند.
بدون مدافع شدن مدينه را چه كسى به غارتگران عرب اطلاع داد؟ جز منافقانكسى ديگر نمىتواند باشد. كار از اين هم بالاتر بود; ميان دشمنان داخلى اسلام، يعنىمنافقان و دشمنان خارجى اسلام، يعنى يغما گران عرب، قراردادى بسته شده و نقشهشومى براى ريشه كن كردن اسلام و نابود كردن مسلمانان طرح شده بود.
نقشه چه بود؟ نقشه اين بود كه پس از بيرون رفتن رسول با سپاه و دور شدن ازمدينه و بلكه شروع نبرد با روم، به يك باره از داخل و خارج حمله كنند و شهر مدينهرا به تصرف در آورند; اموال مسلمانان را غارت و زنان و فرزندانشان را اسير سازند.
مسلمانان هم كه گرفتار جنگ با روم هستند، نمىتوانند به مدينه كمكى كنند و برفرض هم كمكى بشود، نوش دارويى خواهد بود پس از مرگ سهراب.
اين كار، خنجرى بود كه از پشتبر پيكر اسلام زده مىشد. نبرد در روم همصد درصد به زيان اسلام تمام مىشد، زيرا سپاهى كه خانهاش تصرف شده باشد، زنو فرزندش اسير شده باشد، هستى اش به يغما رفته باشد، نخواهد توانست نبرد كند ياهمگى كشته خواهند شد و يا پا به گريز خواهند نهاد، در نتيجه پيغمبر اسلام نيز درميدان جنگ، كشته خواهد شد و اثرى از اسلام و مسلمانى باقى نخواهد ماند.
وجود مقدس پيغمبر بزرگ اسلام، با بهترين طرز، اين نقشه را خنثى فرمود و بهسوى روم حركت كرد. حضرتش مردى لايق، دلير، فداكار، جنگنده، دانا، مدبر،شبزنده دار و با ايمانى را براى جلوگيرى از اين خطر در نظر گرفت و او را محافظ ومدافع مدينه قرار داد. او مردى بود كه عرب از ضرب شمشيرش مىترسيد. او مردىبود كه بهترين راه مبارزه با كفار و منافقان را از رسول حق آموخته بود. او مردى بود كهتا يك نفر مسلمان ناراحتبود، او راحتى نداشت. او مردى بود كه از آغاز دعوتاسلام در پشتسر رسول خدا ايستاده بود و قدم به قدم به دنبال حضرتش گام برداشتهبود. او مردى بود كه هيچ وقت عقب نشينى نكرده بود. او مردى بود كه وقتى زنهاىمدينه دانستند كه تحتحمايتش قرار گرفتهاند، همگى به خواب راحت رفتند. اومردى بود كه پس از تعيين او سربازان اسلام با اطمينان كامل به حفظ مال خود و زن وفرزند خود، به سوى ميدان جنگ قدم برداشتند. او مردى بود كه كفار و منافقان،وجودش را براى خود بزرگترين خطر مىدانستند و دقيقهاى در عمر با وى دوستىنكردند. ديگر كسى جرات حمله به مدينه را نداشت.
اين مرد كه بود؟ اين مرد علىعليه السلام بود كه پيغمبر اسلام او را خليفه خود قرارداده بود.
خبر كه پخش شد، آبها از آسياها افتاد و نقشهها نقش بر آب شد. منافقانماستها را كيسه كردند. عربهاى بيابانى در جاى خود خشك شدند. شادى وسرور، سرتاسر مدينه را فرا گرفت. چقدر خوشبختند كسانى كه در زير سايهعلىعليه السلام زندگى مىكنند!
غم از چهره منافقان مىباريد. قهقهه شادى در خانههاى مسلمانان طنين انداز بود.مدينهاى كه پشتيبانش علىعليه السلام باشد از هيچ چيز بيم و هراسى ندارد.
نقشه ديگر
منافقان عكس العملى كه نشان دادند، اين بود كه شهرت دادند كه پيغمبر اسلام ازعلى رنجيده، از اين جهت او را با خود نبرده و گرنه تاكنون سابقه ندارد كه محمد، علىرا همراه نبرده باشد.
منظور اين بود كه بدين وسيله، على را از مدينه بيرون كنند و به دنبال رسولبفرستند و در نبودن او نقشه خود را اجرا كنند. هر منافقى در گوشه و كنار، اين خبر رابه ديگرى مىگفت. كم كم خبر پخش شد. سرانجام به گوش على رسيد. على بر اسب باد پيماى خود سوار شد و خود را به رسول كه هنوز از مدينه چندان دور نشده بودرسانيد.
فرمان خلافت
سربازان اسلام آمدن على را خبر تازهاى گرفتند و حس كنجكاوى در آنانتحريك شد. همه مىخواستند بدانند كه على براى چه آمده و در هنگام شرفيابى،خدمت رسول خداصلى الله عليه وآله چه عرض خواهد كرد. على شرفياب شد و عرض ادب كرد واشتياق خود را در ملازمت رسول اظهار داشت.
پيغمبر موافقت نكرد و فرمود: تو سمتى نسبتبه من دارى كه هارون به موسىداشت; تفاوت آن است كه بعد از من پيغمبرى نيست و اگر پيغمبرى بود تو بودى;شايسته نيست كه به اين سفر بروم، مگر آن كه تو خليفه من باشى. (3) .
على به سرعت باز گشت و سرافراز و مفتخر بود و به حفظ و حراست كشوراسلام بپرداخت. او تنها امير مدينه نبود، بلكه سمت جانشينى رسول خدا را نيزعهده دار بود.
هارون موسى
آيا هارون موسى، چه سمتى نسبتبه موسى داشته تا دقيقا سمت على به محمددانسته شود؟
قرآن پاسخ اين پرسش را مىدهد: «و قال موسى لاخيه هارون اخلفنى فى قومىو اصلح.» (4) .
قرآن در جاى ديگر از زبان موسى مىگويد كه از خدايش خواست: «واجعل لىوزيرا من اهلى، هارون اخى، اشدد به ازرى و اشركه فى امرى.» (5) .
قرآن پاسخ خدا را به موسى چنين نقل مىكند: «قد اوتيتسؤلك يا موسى.» (6) .
از اين آيههاى مباركه دانسته مىشود كه هارون برادر موسى بود، خليفه موسىبود، وزير موسى بود، يار و ياور موسى بود، شريك موسى بود، فرمانش بر همهپيروان موسى واجب الاطاعه بود.
پس على برادر محمد است، خليفه محمد است، وزير محمد است، يار و ياورمحمد است، شريك محمد است، فرمانش بر همه پيروان محمد واجب الاطاعهمىباشد. تنها تفاوت، آن است كه هارون پيغمبر بود و على پيغمبر نيست.
نكتهاى چند
در ختام فرمان رسول، جملهاى است كه شايسته دقت مىباشد. حضرتش به علىفرمود: شايسته نيست كه من به اين سفر بروم، مگر آن كه تو خليفه من باشى.
اكنون اين پرسش پيش مىآيد: چرا سفر رسول خدا شايسته نبوده، مگر آن كهعلى خليفهاش باشد؟ ممكن استشايسته نبودن، از اين جهتبوده كه اگر رسول خدامىرفت و على خليفه نبود، پايتخت اسلام و كشور اسلام در خطر حمله كفار ومنافقان قرار مىگرفت. على بايد خليفه باشد كه در موقع احتمال خطر به زودى ازنقاط مختلف، نيرو فراهم كند و خطر را دفع كند.
ممكن است از اين جهتبوده كه رسول خداصلى الله عليه وآله در نبرد با روم، احتمال داشتشكستبخورد. على بايستى پشت جبهه را محكم كند تا از ناحيه كافران عرب درهنگام عقب نشينى خطرى متوجه نيروى اسلام نگردد.
ممكن است از اين جهتبوده كه اگر رسول خداصلى الله عليه وآله در جبهه، احتياج به نيروىكمكى پيدا كند، خليفهاش در اين مدت نيرويى آماده كرده و به امداد رسول بفرستد.
ممكن است از اين جهتبوده كه اين نبرد براى جان رسول خداصلى الله عليه وآله خطر داشت.از طرفى ممكن بود كه حضرتش در ميدان جنگ شهيد شود، چنان كه سردارانش درنبرد قبلى با روم همگى شهيد شدند و خطر شهادت براى رسول خدا بيش از آنهابود، زيرا آن حضرت در ميدانهاى جنگ، هميشه نزديكترين كس به دشمن بود.احتمال شهادت رسول، تعيين خليفه را لازم مىكرد تا مبادا مسلمانان بدون پيشوابمانند. اسلام بايستى هميشه پايدار باشد.
خطر ديگرى كه جان رسول را تهديد مىكرد، از ناحيه منافقان سرى بود; آنهايىكه به مدينه باز نگشته بودند، بلكه همراه رسول رفته بودند. آنها در اين سفر، قصدقتل حضرتش را داشتند، چنان كه هنگام بازگشتن به سوى مدينه، بدين كاراقدام كردند، ولى خداى بزرگ، پيغمبر خود را حفظ و خطر مرگ را از او دفع كرد.
پىنوشتها:
1) احزاب (33) آيه 24.
2) وافى، ج 4، ص 239.
3) در مورد اين حديث كه به «حديث منزلت» مشهور استبه بحار الانوار، ج 37، ص 254، باب 53 مراجعه شود.
4) اعراف (7) آيه 142 .
5) طه (20) آيه 29 - 32.
6) طه (20) آيه 36.