علامت‏هاى منافق

3872 269

«ليجزى الله الصادقين بصدقهم و يعذب المنافقين ان شاء او يتوب عليهم ان الله‏كان غفورا رحيما.» (1) .

قرآن در اين آيه مباركه، منافق را در برابر صادق قرار داده است; از اين دانسته‏مى‏شود كه منافق صادق نمى‏باشد و دروغ گو خواهد بود و نفاق نمونه‏اى است ازدروغ گويى.

اكنون شايسته است كه منافق شناسانيده و علامت‏هايش نشان داده شود.

سخنى از رسول خداصلى الله عليه وآله

امام جعفر صادق‏عليه السلام فرمايش جدش رسول خدا را چنين بيان مى‏كند:

«سه چيز است كه در هر كس يافت‏شود، منافق خواهد بود، هر چند روزه بگيرد ونماز بخواند و خودش چنين پندارد كه مسلمان است: در امانت‏خيانت كند; در سخن‏دروغ بگويد; در وعده خلف كند.» (2) .

بنابر اين، خيانت در امانت، دروغ در سخن، خلف در وعده، اگر در كسى يافت‏شود، او منافق مى‏باشد و او را در صف مسلمانان با ايمان راه نيست. نظر دقيق،تشخيص مى‏دهد كه هر يك از اين صفات سه گانه، نوعى از بى حقيقتى مى‏باشد.

اقسام منافق

دو رنگى اقسامى دارد و منافق چند گونه است:

منافقى است كه به دروغ اظهار اسلام مى‏كند، ولى در دل كافر است.

منافقى است كه اظهار قدس و تقوا مى‏كند و خود را عادل و درست كارمى‏نماياند، ولى در باطن، فاسقى است‏بى بند و بار كه به هيچ چيز پاى بند نمى‏باشد;منافق سوم، كسى است كه اظهار دوستى مى‏كند و از خود صميميت نشان مى‏دهد،ولى در باطن دشمن مى‏باشد; او اين كارها را نشانه عقل و خرد مى‏داند.

منافقان صدر اسلام، ظاهرى فريبا داشتند و به دروغ، اظهار مسلمانى مى‏كردند ودر نماز جماعت رسول خدا حاضر مى‏شدند، ولى در باطن، معتقد نبودند و بر كفرخود باقى بودند. آن‏ها با رسول خدا بيعت كرده بودند كه با جان و مال از اسلام دفاع‏كنند اما نه تنها به اين پيمان عمل نكردند، بلكه در نبردهاى اسلام فرار مى‏كردند وموجبات شكست اسلام را فراهم مى‏ساختند; پيوسته مترصد بودند كه فرصتى‏به‏دست آورند تا با ضربتى قطعى كمر اسلام را بشكنند.

نقشه خطرناك منافقان

در سال يازدهم هجرت، به رسول خداصلى الله عليه وآله خبر رسيد كه روم، آهنگ حمله به‏اسلام دارد. حضرتش پيش دستى كرده و با سپاهى گران از مدينه به سوى شام روان‏شد تا خانه دشمن را ميدان نبرد قرار دهد; اين جهاد را مورخان غزوه تبوك ناميده وعده سپاهيان اسلام را از سى هزار تا هفتاد هزار نوشته‏اند.

منافقان از موقعيت استفاده كردند و خطرناك‏ترين نقشه را براى نابودى اسلام‏كشيدند. نخست‏به ضعيف كردن روحيه سربازان اسلام و ترسانيدن آن‏ها از روم‏بپرداختند; عظمت و نيرومندى و اسلحه آن دولت را به رخ مسلمانان مى‏كشيدند ومى‏گفتند: رسول خدا در نبرد با روم شكست‏خواهد خورد.

خرماها رسيده بود و فصل چيدن خرما بود، به مسلمانان مى‏گفتند: اگر برويد وخرماهاى خود را نچينيد بايستى منتظر فاسد شدن خرماها بر سر درختان و خرابى‏باغ‏هايتان باشيد كه شايد بدين وسيله بتوانند آن‏ها را از رفتن در ركاب رسول خداصلى الله عليه وآله ‏باز دارند و حضرتش را در اين نبرد سهمگين تنها بگذارند.

وقتى وجود مقدس پيغمبر اسلام از مدينه خارج شد، منافقان نيز در ركاب‏حضرتش خارج شدند، چون پيمان بسته بودند كه براى نشر دعوت اسلام از هيچ‏گونه‏كمك و يارى دريغ نكنند، ولى به اين پيمان وفا نكردند. ناگهان از نيمه راه به طوردسته جمعى از سپاه اسلام جدا شده و به مدينه باز گشتند. مورخان شماره منافقان راكه چنين شكافى در لشكر اسلام ايجاد كردند، با شماره سپاهيان رسول خداصلى الله عليه وآله برابرگفته‏اند.

اين‏ها قسمتى از نقشه خطرناك منافقان بود و يا مقدمه‏اى براى اجراى نقشه‏خطرناك‏ترى بود كه اگر خدا نخواسته، آن نقشه اجرا مى‏شد، تاريخ اسلام به شكل‏ديگرى در مى‏آمد.

هنگام حركت رسول بزرگوار از مدينه براى جهاد با روم، وضع مدينه چنين شدكه جز زنان و كودكان كسى در مدينه باقى نماند، چون هر مسلمانى كه توانايى‏حمل اسلحه داشته، بايستى به قصد جهاد در ركاب رسول از مدينه خارج شود.

پايتخت اسلام در خطر قرار گرفت و مدافعى در آن به نظر نمى‏رسيد و بهترين‏فرصت‏براى غارت مدينه و اسارت زنان و فرزندان مسلمانان بود.

عرب‏هاى بيابانگرد و غارتگر از اين وضع آگاه شدند. بسيارى از آنان هنوز كافربودند و اسلام نياورده بودند، دسته‏اى هم كه به صورت ظاهر، اسلام آورده بودند،هنوز روح چپاولگرى در آن‏ها موجود بود، چون مسلمان حقيقى نشده بودند، بلكه‏پاره‏اى از آن‏ها در دل، تخم دشمنى با اسلام كاشته بودند.

بدون مدافع شدن مدينه را چه كسى به غارتگران عرب اطلاع داد؟ جز منافقان‏كسى ديگر نمى‏تواند باشد. كار از اين هم بالاتر بود; ميان دشمنان داخلى اسلام، يعنى‏منافقان و دشمنان خارجى اسلام، يعنى يغما گران عرب، قراردادى بسته شده و نقشه‏شومى براى ريشه كن كردن اسلام و نابود كردن مسلمانان طرح شده بود.

نقشه چه بود؟ نقشه اين بود كه پس از بيرون رفتن رسول با سپاه و دور شدن ازمدينه و بلكه شروع نبرد با روم، به يك باره از داخل و خارج حمله كنند و شهر مدينه‏را به تصرف در آورند; اموال مسلمانان را غارت و زنان و فرزندانشان را اسير سازند.

مسلمانان هم كه گرفتار جنگ با روم هستند، نمى‏توانند به مدينه كمكى كنند و برفرض هم كمكى بشود، نوش دارويى خواهد بود پس از مرگ سهراب.

اين كار، خنجرى بود كه از پشت‏بر پيكر اسلام زده مى‏شد. نبرد در روم هم‏صد درصد به زيان اسلام تمام مى‏شد، زيرا سپاهى كه خانه‏اش تصرف شده باشد، زن‏و فرزندش اسير شده باشد، هستى اش به يغما رفته باشد، نخواهد توانست نبرد كند ياهمگى كشته خواهند شد و يا پا به گريز خواهند نهاد، در نتيجه پيغمبر اسلام نيز درميدان جنگ، كشته خواهد شد و اثرى از اسلام و مسلمانى باقى نخواهد ماند.

وجود مقدس پيغمبر بزرگ اسلام، با بهترين طرز، اين نقشه را خنثى فرمود و به‏سوى روم حركت كرد. حضرتش مردى لايق، دلير، فداكار، جنگنده، دانا، مدبر،شب‏زنده دار و با ايمانى را براى جلوگيرى از اين خطر در نظر گرفت و او را محافظ ومدافع مدينه قرار داد. او مردى بود كه عرب از ضرب شمشيرش مى‏ترسيد. او مردى‏بود كه بهترين راه مبارزه با كفار و منافقان را از رسول حق آموخته بود. او مردى بود كه‏تا يك نفر مسلمان ناراحت‏بود، او راحتى نداشت. او مردى بود كه از آغاز دعوت‏اسلام در پشت‏سر رسول خدا ايستاده بود و قدم به قدم به دنبال حضرتش گام برداشته‏بود. او مردى بود كه هيچ وقت عقب نشينى نكرده بود. او مردى بود كه وقتى زن‏هاى‏مدينه دانستند كه تحت‏حمايتش قرار گرفته‏اند، همگى به خواب راحت رفتند. اومردى بود كه پس از تعيين او سربازان اسلام با اطمينان كامل به حفظ مال خود و زن وفرزند خود، به سوى ميدان جنگ قدم برداشتند. او مردى بود كه كفار و منافقان،وجودش را براى خود بزرگ‏ترين خطر مى‏دانستند و دقيقه‏اى در عمر با وى دوستى‏نكردند. ديگر كسى جرات حمله به مدينه را نداشت.

اين مرد كه بود؟ اين مرد على‏عليه السلام بود كه پيغمبر اسلام او را خليفه خود قرارداده بود.

خبر كه پخش شد، آب‏ها از آسياها افتاد و نقشه‏ها نقش بر آب شد. منافقان‏ماست‏ها را كيسه كردند. عرب‏هاى بيابانى در جاى خود خشك شدند. شادى وسرور، سرتاسر مدينه را فرا گرفت. چقدر خوش‏بختند كسانى كه در زير سايه‏على‏عليه السلام زندگى مى‏كنند!

غم از چهره منافقان مى‏باريد. قهقهه شادى در خانه‏هاى مسلمانان طنين انداز بود.مدينه‏اى كه پشتيبانش على‏عليه السلام باشد از هيچ چيز بيم و هراسى ندارد.

نقشه ديگر

منافقان عكس العملى كه نشان دادند، اين بود كه شهرت دادند كه پيغمبر اسلام ازعلى رنجيده، از اين جهت او را با خود نبرده و گرنه تاكنون سابقه ندارد كه محمد، على‏را همراه نبرده باشد.

منظور اين بود كه بدين وسيله، على را از مدينه بيرون كنند و به دنبال رسول‏بفرستند و در نبودن او نقشه خود را اجرا كنند. هر منافقى در گوشه و كنار، اين خبر رابه ديگرى مى‏گفت. كم كم خبر پخش شد. سرانجام به گوش على رسيد. على بر اسب‏ باد پيماى خود سوار شد و خود را به رسول كه هنوز از مدينه چندان دور نشده بودرسانيد.

فرمان خلافت

سربازان اسلام آمدن على را خبر تازه‏اى گرفتند و حس كنجكاوى در آنان‏تحريك شد. همه مى‏خواستند بدانند كه على براى چه آمده و در هنگام شرفيابى،خدمت رسول خداصلى الله عليه وآله چه عرض خواهد كرد. على شرفياب شد و عرض ادب كرد واشتياق خود را در ملازمت رسول اظهار داشت.

پيغمبر موافقت نكرد و فرمود: تو سمتى نسبت‏به من دارى كه هارون به موسى‏داشت; تفاوت آن است كه بعد از من پيغمبرى نيست و اگر پيغمبرى بود تو بودى;شايسته نيست كه به اين سفر بروم، مگر آن كه تو خليفه من باشى. (3) .

على به سرعت ‏باز گشت و سرافراز و مفتخر بود و به حفظ و حراست كشوراسلام بپرداخت. او تنها امير مدينه نبود، بلكه سمت جانشينى رسول خدا را نيزعهده دار بود.

هارون موسى

آيا هارون موسى، چه سمتى نسبت‏به موسى داشته تا دقيقا سمت على به محمددانسته شود؟

قرآن پاسخ اين پرسش را مى‏دهد: «و قال موسى لاخيه هارون اخلفنى فى قومى‏و اصلح.» (4) .

قرآن در جاى ديگر از زبان موسى مى‏گويد كه از خدايش خواست: «واجعل لى‏وزيرا من اهلى، هارون اخى، اشدد به ازرى و اشركه فى امرى.» (5) .

قرآن پاسخ خدا را به موسى چنين نقل مى‏كند: «قد اوتيت‏سؤلك يا موسى.» (6) .

از اين آيه‏هاى مباركه دانسته مى‏شود كه هارون برادر موسى بود، خليفه موسى‏بود، وزير موسى بود، يار و ياور موسى بود، شريك موسى بود، فرمانش بر همه‏پيروان موسى واجب الاطاعه بود.

پس على برادر محمد است، خليفه محمد است، وزير محمد است، يار و ياورمحمد است، شريك محمد است، فرمانش بر همه پيروان محمد واجب الاطاعه‏مى‏باشد. تنها تفاوت، آن است كه هارون پيغمبر بود و على پيغمبر نيست.

نكته‏اى چند

در ختام فرمان رسول، جمله‏اى است كه شايسته دقت مى‏باشد. حضرتش به على‏فرمود: شايسته نيست كه من به اين سفر بروم، مگر آن كه تو خليفه من باشى.

اكنون اين پرسش پيش مى‏آيد: چرا سفر رسول خدا شايسته نبوده، مگر آن كه‏على خليفه‏اش باشد؟ ممكن است‏شايسته نبودن، از اين جهت‏بوده كه اگر رسول خدامى‏رفت و على خليفه نبود، پايتخت اسلام و كشور اسلام در خطر حمله كفار ومنافقان قرار مى‏گرفت. على بايد خليفه باشد كه در موقع احتمال خطر به زودى ازنقاط مختلف، نيرو فراهم كند و خطر را دفع كند.

ممكن است از اين جهت‏بوده كه رسول خداصلى الله عليه وآله در نبرد با روم، احتمال داشت‏شكست‏بخورد. على بايستى پشت جبهه را محكم كند تا از ناحيه كافران عرب درهنگام عقب نشينى خطرى متوجه نيروى اسلام نگردد.

ممكن است از اين جهت‏بوده كه اگر رسول خداصلى الله عليه وآله در جبهه، احتياج به نيروى‏كمكى پيدا كند، خليفه‏اش در اين مدت نيرويى آماده كرده و به امداد رسول بفرستد.

ممكن است از اين جهت‏بوده كه اين نبرد براى جان رسول خداصلى الله عليه وآله خطر داشت.از طرفى ممكن بود كه حضرتش در ميدان جنگ شهيد شود، چنان كه سردارانش درنبرد قبلى با روم همگى شهيد شدند و خطر شهادت براى رسول خدا بيش از آن‏هابود، زيرا آن حضرت در ميدان‏هاى جنگ، هميشه نزديك‏ترين كس به دشمن بود.احتمال شهادت رسول، تعيين خليفه را لازم مى‏كرد تا مبادا مسلمانان بدون پيشوابمانند. اسلام بايستى هميشه پايدار باشد.

خطر ديگرى كه جان رسول را تهديد مى‏كرد، از ناحيه منافقان سرى بود; آن‏هايى‏كه به مدينه باز نگشته بودند، بلكه همراه رسول رفته بودند. آن‏ها در اين سفر، قصدقتل حضرتش را داشتند، چنان كه هنگام بازگشتن به سوى مدينه، بدين كاراقدام كردند، ولى خداى بزرگ، پيغمبر خود را حفظ و خطر مرگ را از او دفع كرد.

پى‏نوشتها:

1) احزاب (33) آيه 24.

2) وافى، ج 4، ص 239.

3) در مورد اين حديث كه به «حديث منزلت‏» مشهور است‏به بحار الانوار، ج 37، ص 254، باب 53 مراجعه شود.

4) اعراف (7) آيه 142 .

5) طه (20) آيه 29 - 32.

6) طه (20) آيه 36.


دی 1402
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
5
6
7
8
9
10
11
12
14
15
16
17
18
19
21
22
23
28
29