شهيد نادرخیرخواه

تاريخ تولد : 4/1/1322

محل تولد : ماسال

وضعيت تاهل : متاهل

تعداد فرزند : 5

آخرين مسئوليت : بخشدار ماسال

زندگينامه :

پرتو های طلایی آفتاب وجود نادر خیرخواه در چهارم فروردین ماه 1322 نور عشق را در کوچه کوچه های شهرستان ماسال جاری کرد او که از خانواده ای مستضعف بود علاقه فراوانی به تحصیل و کسب علم و دانش داشت با این وجود فقر در خانواده تا آنجایی بود که بعد از کلاس ششم پدر کتاب های نادر را سوزاند و گفت دیگر پولی برایم نمانده که خرج درس خواندنت کنم ولی نادر خیرخواه تسلیم نشد و با دستان کوچکش آنقدر بستنی فروشی کرد تا توانست بالاخره با پول زحماتش در حالیکه حتی کفشی برای پوشیدن نداشت جایی دور از خانه با عنوان دانشسرای فنی کشاورزی ثبت نام کند و تحصیل نماید و پس از آن بصورت پیمانی دبیر مدرسه ابتدایی شود و اما سرنوشت او را بعد از سالها دوباره به خانه قدیمی کشاند تا فرصت پیوندی مبارک احیا شود و او در وصلت با دختری مؤمنه بهاران را به خانه کوچکش بیاورد بهارانی که در آن پنج گل از گلهای بهشت جوانه زد پنج فرزند صالح .... که نوگل کوچک او طاهره ، دختری که سه بهار پر طراوت را بیش تر ندیده بود که بدلیل نبودن مرکز درمانی بر اثر بیماری سرخجه پیش چشم پدر و مادرش پر پر شد و شهید بزرگوار هم در غم از دست رفتن او شعر ها ی زیادی سرود .

نادر آموزگار بود و به راستی عشق تدریس می کرد. او از خریدن و پوشیدن لباس تازه خود داری می کرد و برای دانش آموزان نیازمندش لباس می خرید و می گفت از این کار راضی ترم و بسیار خوشحال می شوم . او بعضی از سالها قبل از شروع سال تحصیلی با هزینه شخصی اش پارچه روپوشی برای دانش آموزان به کمک همسرش می دوخت و تحویل دانش آموزان میداد . او احترام زیادی برای آنها قایل بود . او حتی با اشتیاق تمام دانش آموزان را به خانه دعوت می کرد و از آنها می خواست سؤالاتی که در ذهنشان ایجاد شده بپرسند و مشکلات درسی خود را حل کنند روزهایی بود که او از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید چرا که می دید تعداد دانش آموزان کلاس اولی بیشتر شده است و تعریف می کرد اینها را بغل می کنم می نشانم روی صندلی یا اگر کاری داشتند خودم آنها را همراهی می کنم . وقتی یک روز دید که پای یکی از شاگردان به خاطر خرابی پل آسیب دیده و نمی تواند راه برود این معلم دلسوز نتوانست شب را به راحتی به صبح برساند و صبح روز بعد با دقت هر چه تمام تر پل را تعمیر کرد تا مطمئن شود دیگر این اتفاق برای هیچک نمی افتد . در آن سپیده دمی که آسمان جاده روشن خورشید شد تا با پرتوهای فجر انقلاب اسلامی شب سیاه 2500 ساله طاغوت را سرنگون نماید ، ایشان با شکوه نور بیدادگری را همراه با اعلامیه ها در بین مردم پخش می کرد و در دسته های عزاداری سرودهای پر شور و انقلابی مانند سرود ناجی امام خمینی .... را می سرود و می خواند چطور می توانست توهین و ضرب و شتم مامورین او را از تدریس آموزه های پر نور حقیقت منصرف کند او معلم بود معلم ! وقتی طرفداران رژیم طاغوت خانه اش را به آتش کشیدند وقتی خانواده اش به وحشت افتادند و بچه هایش از پرودگار یگانه یاری خواستندو او به همراه دیگر دوستانش پرشور و با شجاعت تمام با غریو الله اکبر مقابل مامورین و مهاجمین مسلح ایستادگی و آنان را متواری کرد .

شهید خیر خواه که هر بار خانه ای را خراب می دید بی منت و بی معطلی آن را می ساخت پل های فراوانی بدست او ساخته و آباد شدند گرسنگان و برهنگان زیادی به کرم او به خوراک و لباس مناسب رسیده بودند لقب امداد رسان نیازمندان گرفته بود با پیشنهاد مسئولین وقت بعنوان بخشدار ماسال برگزیده شد . ولی به حقوق معلمی خود بسنده کرد و به حقوق بخشداری دل مشغول نگردید . او در حلول تصدی این مسئولیت جدید خود را نباخت بلکه تمام هم و غمش خدمت بی منت به مردم بوده و با سعی و تلاش او مسکن خانواده شهدا در زمین های مناسب احداث ورزشگاه ، ساخت مسجد و نماز خانه سقا خانه و اماکن رفاهی ، تشکیل نماز جمعه پرشکوه در ماسال و تشکیل سپاه و بسیج شکل گرفت . او حتی رنج سفرهای شبانگاهی به سمت شهرهای دور را به جان می خرید تا برای شهرش نفت تهیه کند در حالیکه جلسات هیأت رئیسه بخشداری را با آتش هیزم برگزار می کرد . زندگی ساده و فقیرانه او بعضی از افراد را به تعجب وا می داشت و می گفتند یک بخشدار اینقدر فقیرانه زندگی کند؟ اما او می گفت من این مسئولیت را پذیرفتم تا خدمتگذار مردم باشم و از این بابت هم شاکر خداوند هستم .

دهه دوم محرم بود . در نزدیکی مسجد از سوی منافقین کوردل مورد اصابت 12 تیر پی در پی قرار گرفت و در حالیکه لبخندی زیبا و عاشقانه بر لبانش نقش بسته بود مصداق جمله « شهدا در قهقهه مستانه شان تفسیرعِنْدَ رَبّهم یُرزَقونند.