سي خرداد، مبداء تاريخ جنايت (3)

گام به گام تا فاجعه سي‌خرداد 60

گفت‌وگو با سعيد شاهسوندي، بخش دوم

چشم انداز ایران - شماره 37 اردیبهشت و خرداد ماه 1385

آیت‌الله خميني در 21 ارديبهشت در پاسخ به نامه 12 ارديبهشت مجاهدين، در اجتماع روحانيون آذربايجان كه به ديدن ايشان رفته بودند، سخنراني مي‌كند كه در روزنامه كيهان 22 ارديبهشت منعكس مي‌شود.

آیت‌الله خميني در اين سخنراني مسائل گوناگوني را مطرح مي‌كند، ازجمله: "مادامی‌که شما تفنگ‌ها را در مقابل ملت کشیده‌اید یعنی در مقابل اسلام با اسلحه قیام کرده‌اید نمی‌توانیم صحبت کنیم و نمی‌توانیم مجلسی با هم داشته باشیم. شما اسلحه‌ها را زمین بگذارید و به دامن اسلام برگردید.... فقط گفتن به این‌که ما حاضریم و در آن نوشته‌ای که نوشته‌اید در عین حالی که اظهار مظلومیت زیاد کرده‌اید لکن باز ناشی‌گری کردید و ما را تهدید به قیام مسلحانه کردید. ما چطور با کسانی‌که قیام مسلحانه ضد اسلام می‌خواهند بکنند می‌توانیم تفاهم داشته باشیم. شما این مطلب و این رویه را ترک کنید و اسلحه‌ها را تسلیم کنید و اگر می‌گويید ما به قانون در عین حالی که رأی نداده‌ایم، لکن سر به او می‌سپاریم و قبول داریم آن را. با قانون شما عمل کنید و قیام مسلحانه که ضد قانون است و دارای اسلحه که ضد قوانین کشور است به اینها عمل کنید ماهم با شما بهتر از آن‌طوری که شما بخواهید عمل می‌کنیم... من هم که یک طلبه هستم با شما حاضرم که در یک جلسه، نه در یک جلسه در ده‌ها جلسه با شما بنشینم و صحبت کنم. لکن من چه کنم که شما اسلحه را در دست گرفته‌اید و می‌خواهید ما را گول بزنید... شما الان می‌بینید که بعضی احزابی که انحرافی هستند ما آنها را جزو مسلمین هم حساب نمی‌کنیم معذالک چون بنای چون بنای قیام مسلحانه ندارند و فقط صحبت‌های سیاسی دارند آزادند هم نشریه دارند به‌طور آزاد... من اگر در هزار احتمال یک احتمال می‌دادم که شما دست بردارید آن کارهايی که می‌خواهید انجام دهید حاضر بودم که با شما تفاهم کنم و من پیش شما بیایم لازم هم نبود شما پیش من بیايید..."

به نظر من این پاسخ و پیام علیرغم کاستی های آن ،آخرين فرصت تاريخي براي حل غيرمسلحانه و غیر خشن تضادهاي درون جامعه ايران بود و مگر سیاست علم ممکنات نیست.

Rajavisadamkasif

30 خرداد 60 شنيدن پژواك صداي مجاهدين

گفت‌وگو با سعيد شاهسوندي ـ بخش سوم

چشم انداز ایران - شماره 39 شهریور و مهرماه 1385

استقبال پرشور از بحث‌های تبيین همراه ديگر مولفه‌های رشد باعث مي‌شود كه رهبری سازمان مجاهدین در جمع‌بندي‌هاي خودش به اين نتيجه غلط برسد كه گويا وارد مرحله توده‌اي‌شدن شده است، يعني داشتن پايگاه‌هاي گسترده اجتماعي كه باعث خواهد شد شمشير آيت‌الله خميني يا فرود نيايد ـ بنا به دليلي كه آيت‌الله خميني هم ديگر آن پايگاه گسترده‌اش كم شده است ـ يا اگر فرود بيايد، برندگي و كارايي سابق را نداشته باشد، بنابراين مي‌بينيم كه مجاهدين به دامی‌ كه تا چندي پيش، نسبت به آن به ديگران هشدار مي‌دادند فرو مي‌افتند. بدین ترتیب است که مجاهدين به‌تدریج از دیدگاه سال‌های 58ـ1357 خود فاصله می‌گیرند.

سال‌ها بعد، از زبان مسعود رجوي به‌عنوان مسئول اول، سخنگو و بعد هم رهبر مجاهدين تحليل‌ها و توجیه‌های متعدد و گاه متضادی نسبت به 30 خرداد60 شنيده شد. او گاه 30 خرداد را آزمایش آخرین تجربه مسالمت‌آمیز به‌منظور اتمام حجت سیاسی و تاریخی می‌داند. گاه آن را تنها یک مبدأ و یک نقطه آغاز می‌داند گاه "سرآغاز انقلاب نوین و دموکراتیک ایران" می‌داند، گاه نبرد تشیع انقلابی در راستای ظهور امام زمان می‌داند، گاه نيز "حرکتی عاشورا‌گونه" می‌نامد که براساس آن آمادگی آن را داشت تا با تمام هستی خود برای دفاع از اسلام و انقلاب حتی موجودیت فیزیکی و تشکیلاتی سازمان نیز از بین برود و در همان‌جا می‌گوید"اگر از مقاومت مسلحانه سر باز می‌زدیم... اکنون حتی موجودیت فیزیکی سازمان‌مان نیز ـ مضافاً بر بی‌اعتباری اجتماعی ـ اساساً از بین رفته بود." (پیام رجوی به مناسبت اولین سالگرد 30 خرداد)

و سرانجام در مصاحبه دیگری در همان زمان می‌گوید"کنار زدن بنی‌صدر اعلام جنگ ارتجاع با انقلاب و بویژه با مجاهدین بود... پس وقتی دشمن اعلام جنگ می‌دهد، بازنده خواهید بود، اگر حتی یک لحظه نیز سلاحتان را دیرتر از او بیرون بکشید؛ چرا که در این صورت جز دفاع محض کاری از پیش نخواهید برد. آری این قانون جنگ است و در جنگ... دفاع محض یعنی شکست محض" (مصاحبه شماره 5 رجوی در سال 60)

رجوی انواع توجیه و تحلیل‌های متضاد را مطرح می‌کند تا مشکل و علت اصلی را نگوید و آن همانا ناتوانی، نداشتن خط‌مشی روشن و مشخص، ارزیابی نادرست از توان تاریخی و اجتماعی

بنابراین به‌نظر من طرح انفجار هفت‌‌تير و انفجارهای بعدی را تنها مي‌توان به‌عنوان "عمل انتقامي كور" بدون ارتباط با یک استراتژی مدون و مشخص تجزيه و تحليل كرد

حاکمیت نوپای بعد از انقلاب، ارزیابی نادرست از نقش روحانیت و بویژه شخصیت و کاراکتر آیت‌الله خمینی و در نتیجه ارزیابی نادرست از نیروی خود و نیروی مقابل بر متنی از تحلیل ایدئولوژیک و گرایش‌هاي تمامیت‌خواهانه، در درون سازمانی با مناسبات غیر دموکراتیک است. سازمانی که نه رهبری آن و نه کادرها و اعضای آن با بحث و فحص و نقد و نظر خو نگرفته، این همه را گرایش‌هاي لیبرالی و غیر تشکیلاتی و گاه ضد تشکیلاتی می‌دانند. نتیجه هم مشخص است، گیجی، ندانم‌کاری، تصمیمات عکس‌العملی و واكنشي لحظه‌ای، همچون صدور اطلاعیه سیاسی ـ نظامی.

سي خرداد 60 فاجعه‌اي قابل پيشگيري

گفت‌وگو با دكترابراهيم يزدي(32)

چشم انداز ایران شماره 32 تیر و مرداد1384

برخي ريشه واقعه خرداد 1360 را در ايدئولوژي سازمان مي‌دانند. بي‌ترديد ايدئولوژي سازمان در اتخاذ مواضعش اثرگذار بوده است، اما من مي‌خواهم چيز ديگري را بگويم و آن نقد تشكيلاتي است. به نظر من يكي از مشكلات و مصائبي كه گريبان‌گير سازمان مجاهدين خلق شد اين بود كه نگاه كلاسيك يك حزب آهنين ـ نگاه لنينيستي ـ بر سازمان غلبه پيدا كرد، به اين معنا كه اگر كسي با شما مخالفت كرد تا مرز نابودي او مي‌توانيد پيش برويد. درواقع سازمان جاي خدا، جاي ملت و همه‌چيز را گرفت. من اين را يك ايراد بسيار كليدي و اساسي مي‌دانم.

سي‌خرداد 60 روند سازمان؛ ستيز با انقلاب و امام

گفت‌وگو با عباس سليمي نمين

چشم انداز ایران - شماره 39 شهریور و مهرماه 1385

آقاي محمدرضا اسكندري در كتابش به‌نام "بر ما چه گذشت" كه در هلند به چاپ رسيده است مي‌نويسد كه ما به همديگر چاقو مي‌زديم و به گردن نيروهاي طرفدار امام مي‌انداختيم. مجيد دادوند معروف به جواد قندي... نزد ما آمد و از يك راز پرده برداشت كه من تا آن لحظه از آن خبر نداشتم. گفت حال كه من از سازمان جدا شده‌ام احتمال مي‌رود مرا سر به نيست كنند، ولي من يك راز دارم كه تا به حال به كسي نگفته‌ام. به شما مي‌گويم كه در آينده براي مردم بگوييد. گفت اين واقعه مربوط به فاز سياسي است و در مورد برادرم و خودم مي‌باشد. حميد دادوند برادر مجيد دادوند در سال 60ـ1359 عضو سپاه پاسداران ايلام بود... مجيد از سازمان پيام دريافت كرده بود وقتي حميد در خواب است اسلحه ژـ3 او را بدزدد... هدف سازمان اين بود كه حميد را تنبيه نمايد و موقعيت او را در بين نفرات سپاه خراب و خدشه‌دار كند. وقتي كه سازمان مجاهدين متوجه مي‌شوند كارشان نتيجه مطلوب نداشته و مسئله به روزنامه‌هاي سراسري كشيده مي‌شود و سازمان مجاهدين مورد اتهام قرار مي‌گيرد به فكر چاره افتادند. چندنفر از كميته مركزي و دفتر سياسي براي منحرف‌كردن حركت سپاه دست به كار مي‌شوند و به انجمن جوانان مسلمان ايلام دستور مي‌دهند اول مجيد "جواد قندي" را در محل انجمن با كابل مورد شكنجه قرار دهند و سپس او را در خيابان خيام در مقابل خانه يك حزب‌اللهي معروف ايلام ببرند و با تيغ موكت‌بري او را مجروح كنند. اين كار از اول تا آخر توسط جلال كيايي انجام مي‌گيرد. مجيد دادوند نقل مي‌كرد وقتي جلال به او كابل مي‌زد اشك مي‌ريخت. جلال پس از شكافتن شكم مجيد با تيزبر دچار تناقض مي‌شود... مجيد اظهار داشت كه دستوردهنده اصلي اين طرح محمد حياتي و مسعود رجوي بودند كه درنتيجه آن، من تا چند قدمي مرگ رفتم و درضمن هنوز هم از ناحيه طحال رنج مي‌برم."(صص 126ـ7)

يكي از بستگان ما كه در سال‌هاي 58 ـ 57 هوادار سازمان بود مي‌گويد كه به ما گفته مي‌شد هميشه در كوله‌پشتي‌تان وسايل مختلف باشد كه هميشه آماده باشيد. اين نشان مي‌دهد اينها از سال 58 ميليشيا را براي درگيري گسترده با حاكميت آماده مي‌كردند، نه براي مبارزه با امپرياليست‌ها.

مسعود رجوي تمام شرايط را براي درگيري آغاز كرده بود. حتي در خاطرات آقاي بني‌صدر كاملاً روشن است كه سازمان پيش از سي‌خرداد براي درگيري و حتي براي كودتا و استفاده از ارتش به او خط مي‌داد. بنابراين در نگاهي كلي 1ـ سازمان نه رهبري و انقلاب مردم را قبول داشت، 2ـ كاملاً قدرت‌طلب بود 3ـ در ارتباط با بعد از انقلاب دورويي جدي داشت، يعني اطلاق منافق به اينها واقعاً درست است.

كاظم بجنوردي كه خودش روزگاري بويژه در زندان طرفدار سازمان بوده مي‌گويد رجوي رسماً به من اعلام كرد كه من ماركسيست‌امرگز جامعه را دعوت نكرد كه او را طرد كنند يا با او برخورد كنند.

سي‌خرداد 60‍؛ تلاش‌هايي كه صورت گرفت

گفت‌وگو با عزت‌الله مطهري

چشم انداز ایران - شماره 38 تیر و مرداد ماه 1385

اعتقاد من اين است كه اگر مسعود يك سال ديگر از زندانش مانده بود و رژيم تغيير نكرده بود، منفعل مي‌شد و بيرون مي‌آمد

ما از اولين افراد كميته بوديم و تا شهريور 1360 كسي از بچه‌هاي مجاهدين را نگرفتيم. وقتي با مردم برخورد مي‌كردند و روزنامه‌ها را در ماشين‌ها مي‌انداختند و يا در جاهايي مثل خزانه ميتينگ مي‌گذاشتند و درگيري ايجاد مي كردند، مردم آ‌نها را مي‌گرفتند و بچه‌هاي گشت كميته مي‌رفتند و اينها را جدا مي‌كردند. حتي وقتي بي‌سيم مي‌زدند كه اينها را گرفته‌ايم، چه كار كنيم؛ من مي‌گفتم اينها را از معركه بيرون ببريد و با كمي فاصله از آنجا پياده كنيد و به كميته نياوريد

وقتي برخي از آنها را مردم دستگير مي‌كردند و به كميته مي‌آوردند و مي‌زدند،‌ ما آنها را از دست مردم مي‌گرفتيم، بعد كه به اتاق بازجويي مي‌برديم، آنها فرياد مي‌زدند: مرگ بر خميني ـ درود بر رجوي. يا مثلاً‌ مي‌گفتند عزت‌شاهي ساواكي. من كمال احترام را به اينها مي‌گذاشتم و توهيني نمي‌كردم و معتقد بودم بايد كاري كنيم تا تحليل مركزيت آنها غلط از آب دربيايد. اگر هم يك يا دو روز نگه‌‌مي‌داشتيم، از آنجا كه مي‌دانستند ما با اينها كاري نداريم، وقتي مي‌خواستيم آنها را بيرون كنيم بيرون نمي‌رفتند. از همين‌رو وقتي تعداد اينها 10 يا 20 نفر مي‌شد، به مهدي ابريشمچي و محمد حياتي تلفن مي‌زدم و مي‌گفتم بياييد اينها را ببريد. حتي وقتي از بعضي آنها اسمشان را مي‌پرسيدم، مي‌گفتند اسمم مجاهد است و وقتي فاميلشان را مي‌پرسيدم مي‌گفتند خلق. وقتي اسم پدرشان را مي‌پرسيدم مي‌گفتند ايران. ما مي‌دانستيم اگر يك سيلي به گوش اينها بزنيم همه‌چيز را مي‌گويند، اما نمي‌خواستيم آن تحليل پياده شود

برخلاف صحبت‌هاي آقاي شاهسوندي پيش از خرداد 60 كسي كشته نشد و اعدام هم نشد.

 

تا پيش از خرداد 60 هيچ‌كدام از نهادهاي دولتي كسي را نكشتند. من حتي اگر مي‌فهميدم كسي شخص ديگري را زده و حتي اگر از بچه‌هاي حزب‌الله بودند آنها را بازخواست مي‌كردم و مي‌گفتم به شما ربطي ندارد و بايد آنها را مي‌گرفتيد و مي‌آورديد تا ما رسيدگي مي‌كرديم. واقعيت اين بود كه وقتي بچه‌هاي مجاهدين به آقاي خميني فحش مي‌دادند،‌ چون آقاي خميني تقدسي داشتند، يك‌عده جوان هم ناراحت مي‌شدند و واكنش‌هايي نشان مي‌دادند. به همين دليل دعوا و كتك‌كاري هم مي‌شد و هر دو طرف همديگر را مي‌زدند، اما آنها طلبكار بودند.

تحليل من اين بود كه اين بمب‌گذاري‌هاي نخست‌وزيري و حزب‌جمهوري به تنهايي كار اينها نبود و من احتمال مي‌دادم سازمان CIA هم دست داشت. تحليل من در آن روز اين بود كه مجاهدين، تنها عامل بوده‌اند و فشارهاي خارجي در كار بوده است. اگر آن زمان را هم ببينيد، متوجه مي‌شويد كه فشار امريكا و اروپا براي حذف حكومت زياد بود.

سي‌خرداد 60؛ پيامد خطاهاي استراتژيك

گفت‌وگو با مهندس محمد توسلي

چشم انداز ایران شماره33 شهریور و مهر 1384

من به لحاظ تاريخي سازمان مجاهدين را مقصر اصلي قلمداد مي‌كنم كه نتوانستند پيوند خودشان را با روشنفكران ديني تاريخ معاصر ايران هماهنگ بكنند و اين اشتباه استراتژيك را در داخل زندان انجام دادند و زمينه‌هاي اين تقابل را در داخل زندان به‌وجود آوردند كه بعد از انقلاب اين تقابل به عرصه‌هاي عمومي كشيده شد.

محور چهارمي كه به‌عنوان ريشه مشكلات و خطاهاي استراتژيك بايد ذكر كنم اين بود كه سازمان خودش را قدرت مطلقه مي‌ديد. يعني سازمان خودش را برتر از ديگران مي‌ديد و انتظار داشت كه رهبري تمام سازمان‌هاي مبارز و انقلابي زير نظر سازمان باشد و خودش را محق مي‌دانست كه بعد از پيروزي، رهبري انقلاب را در دست داشته باشد. من به بعضي از رفتارهايي كه اين خصوصيت را نشان مي‌دهد اشاره مي‌كنم؛ من در سال 1357 مسئول تبليغات ستادهاي راهپيمايي ازجمله راهپيمايي‌هاي معروف تاسوعا و عاشورا بودم. در ستاد استقبال از امام هم مسئول تبليغات بودم. جمعي كه در اين ستاد كار مي‌كردند عبارت بودند از: مهندس صباغيان مسئول برنامه‌ريزي، آقاي تهرانچي مسئول انتظامات، آقاي شاه‌حسيني مسئول تداركات ـ ما چهارنفر از نيروهاي ملي و مسلمان بوديم ـ و سه‌نفر روحاني، مرحوم شيخ فضل‌الله محلاتي رابط روحانيت با ستاد، مرحوم مفتح سخنگو و مرحوم مطهري رئيس ستاد. كار سازماندهي، تبليغات، برنامه‌ريزي و انتظامات و تداركات با ما بود. در ستاد مطرح شد كه انتظامات را در آن شرايط چگونه انجام بدهيم. قرار بود آقاي خميني در آن فضاي نظامي كه فرمانداري نظامي حاكم بود به ايران بيايد. صحبت شد كه ما بايد بتوانيم امنيت آن اجتماع عظيمي را كه قرار بود به استقبال ايشان بيايند تأمين كنيم. پيشنهاد شد كه از سازمان در اين امر كمك گرفته شود. دوستان ما با افرادي از سازمان مذاكره كردند. آنها پس از بررسي موضوع جواب دادند كه ما به شرطي آماده هستيم بياييم كه كل انتظامات در اختيار ما باشد و حاضر نشدند بپذيرند كه همراه و كنار ديگران برنامه‌ريزي كنند و كار مشترك انجام بدهند. آنها نپذيرفتند كه غير از آنها كساني ديگر هم هستند كه توانايي كار دارند و مي‌شود با آنها تقسيم كار كرد.

مورد ديگري كه به خاطر دارم اين است كه حدود اوايل شهريورماه 1358 ـ ده يا پانزده روز پيش از فوت مرحوم طالقاني ـ براي انجام مشورت درباره مسائل شهر تهران به ديدار ايشان رفتم، مرحوم طالقاني بسيار برافروخته و ناراحت بود. پرسيدم چه شده است؟ پاسخ داد "پيش از شما با آقاي مسعود رجوي جلسه داشتيم. واقعاً اينها بچه‌اند! به آنها گفتم اين عمامه‌اي كه روي سر من است بولدوزر است. آدم عاقل در مقابل بولدوزر قرار نمي‌گيرد، بلكه از كنار آن عبور مي‌كند. چرا شما داريد زمينه‌هاي تقابل با آقاي خميني و روحانيت را فراهم مي‌كنيد؟ اين به ضرر شماست."

خاطره ديگري هم دارم كه اين موضوع را به‌طور مستند منعكس مي‌كند؛ ارديبهشت سال 60 بود كه دونفر از بچه‌هاي سازمان ـ كه فكر مي‌كنم يكي از آنها علي‌محمد تشيد بود و ديگري را هم به خاطر ندارم ـ به منزل ما آمدند. كار من بسيار فشرده و سنگين بود، با اين وجود هماهنگ كردم، چون مي‌دانستم كار مهمي دارند كه به ديدن من مي‌آيند. در اين ديدار گفتند "ما برنامه‌ريزي و سازماندهي كرده‌ايم. قرار است كه راهپيمايي گسترده‌اي در شهر تهران داشته باشيم و پيش‌بيني ما اين است كه بعد از راهپيمايي، مردم به ما خواهند پيوست و ما مي‌توانيم قدرت را به دست بگيريم." توضيحات مفصلي درباره موضوع دادند و درواقع درخواست هماهنگي داشتند. به ايشان گفتم من با اين تحليل شما موافق نيستم و برنامه شما با شكست روبه‌رو خواهد شد. مثالي براي ايشان زدم؛ گفتم فتيله چراغ شما در روغن روشنفكران است، اما فتيله چراغ آقايان در روغن توده مردم است. كدام روغن روشنايي بيشتري مي‌تواند داشته باشد؟ شما چقدر هزينه و سرمايه‌گذاري كرده‌ايد تا اين كادرها را تربيت كرده‌ايد؟ تعداد شما محدود است، اما آن طرف به توده مردم متصل است و هزينه‌اي هم برايش نمي‌پردازد، به سرعت مي‌تواند جايش را پر كند. مطمئن باشيد كه در اين تقابل با شكست روبه‌رو خواهيد شد. اما از من نپذيرفتند.

متأسفانه به‌علت جزميت تفكر و هژموني سازماني كه داشتند و تضاد ايدئولوژيكي كه با روحانيت و اسلام سنتي ـ كه مديريت انقلاب را عمدتاً به‌دست گرفته بودند ـ داشتند، نوعي رسالت تاريخي براي خودشان قائل بودند و خود را محق مي‌دانستند كه به هر قيمتي جايگزين بشوند. اين تفكر سي‌خرداد را به‌وجود آورد


دی 1402
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
5
6
7
8
9
10
11
12
14
15
16
17
18
19
21
22
23
28
29