روایت هایی ناگفته از سلوك‌تربیتی و فرهنگی شهیدآیت الله مفتح

 

درگفت وگو با مهندس محمدصادق مفتح

 

آقای انواری از قاتل شهید مطهری پرسیدند، «تو چه شناختی از ایشان داشتی و بر چه مبنایی ایشان را‌ ترور كردی؟» جواب داد، «دو روز قبل از اینكه ایشان را بكشم، رفتم و پرسیدم كیست و او را به من نشان دادند!»

Mofatteh

هنر شهید مفتح بیان پیچیده‌ترین مفاهیم به زبان عامه بود

 

اندیشه پیوند حوزه و دانشگاه با نام اندیشمندی از تبار مجاهدان گره خورده است. هم او كه در ظلمت اختلاف افكنی طاغوتیان بین روحانی و دانشجو، پلی شد برای ارتباط این دو و در نهایت جان خویش را بر سر این رسالت مقدس نهاد. در سالروز شهادت آن بزرگ در گفت و شنود با فرزندش شنوای خاطراتی شیرین گشتیم كه پویندگان طریق معرفت را فراوان به كار می‌آید. با سپاس از جناب مهندس صادق مفتح كه ساعتی با جوان به گفت‌وگو نشستند.

 

کدامیك از وجوه شخصیتی پدرتان در ذهن شما برجسته‌تر است؟

 

یكی از جنبه‌های شخصیتی شهید مفتح كه كمتر به آن پرداخته شده، پشتكار و سختكوشی عجیب ایشان است. هنوز دبستان می‌رفتم كه ایشان برای اینكه بتوانند دكترا بگیرند باید بین قم و تهران‌ تردد می‌كردند. آیت‌الله عمید زنجانی، رئیس دانشگاه تهران می‌فرمودند آن زمانی كه ایشان تصمیم گرفتند دكترا بگیرند، آن كسی كه استاد ایشان بود و شهید مفتح باید تز دكترای خودشان را با او می‌گذراندند، به مراتب از نظر علمی پایین‌تر از ایشان بود و خودش هم اذعان داشت، ولی چون مدرك دكترا گرفته بود و شهید مفتح هم دانشجو بودند، باید تز خودشان را با او می‌گذراندند. چیزی كه یادم هست ایشان در سرمای زمستان و گرمای تابستان راه قم ـ تهران را كه خیلی هم راه همواری نبود، با اتوبوس طی می‌كردند و در تهران درس می‌خواندند و بعد بر می‌گشتند به قم و تدریس و تأمین معاش خانواده هم كه بود. چیزی كه واقعاً من در ایشان به وضوح و روشنی می‌دیدم، پشتكار عجیبشان بود. كاری را كه تصمیم می‌گرفتند انجام بدهند با سختکوشی و پشتكار عجیبی انجام می‌دادند. این را از این جهت عرض می‌كنم كه زندگی شخصیت‌هایی از این قبیل برای نسل جوان كه با زمان حیات آنها فاصله دارد، عجیب و جالب است كه با این همه مرارت، كسی درس می خواند و مدرك دانشگاهی می‌گرفت، مخصوصاً حالا كه گرفتن مدرك دانشگاهی این قدر آسان است و در حوزه و با امكانات حالا هم درس خواندن چندان مشكل نیست‌. شهید مفتح كه هم در دانشگاه درس می‌خواندند، هم در حوزه و هم تدریس می‌كردند، هزینه سنگینی را از لحاظ زمان و انرژی پرداختند تا موفق شدند و پشتكارشان بود كه مشكلات عدیده را حل می‌كرد. والده ما تعریف می‌كنند كه گاهی ایشان مجبور بود صبح زود از خانه بیرون برود و حتی چند بار گرگ به ایشان حمله كرده بود. از آن طرف هم جو دانشگاه اصلاً برای یك روحانی مناسب نبود و وقتی سر كلاس در كنار بقیه دانشجوها می‌نشستند، باید طعنه‌های بسیاری را تحمل می‌كردند، مخصوصاً كه ایشان اصرار هم داشتند كه حتماً با لباس روحانی سر كلاس بروند. به هر صورت با این طعنه‌ها و كنایه‌ها و فشارها و جو بسیار نامناسب دانشگاه بود كه ایشان تصمیم گرفتند به هر نحو ممكن، خود را با بالاترین مدرك دانشگاهی مجهز كنند و از دانشگاه برای مبارزه سنگری بسازند.

Mofateh Sadegh

شهید مفتح این رفتارهای ناهنجار را نسبت به یك روحانی در محیط دانشگاه چگونه مدیریت می‌كردند؟

 

ایشان پیوسته بدی را با خوبی پاسخ می‌دادند و كسی كه طعنه می‌زد یا ریشخند می‌كرد، شرمنده می‌شد. ایشان هیچ‌وقت درصدد مقابله برنمی‌آمدند، چون تحلیل ایشان اینگونه بود كه جوانان تحت تأثیر تبلیغات فرهنگی رژیم آن زمان قرار گرفته‌اند و فطرت‌های پاكی دارند. اصولاً هدف ایشان از تحصیل در دانشگاه و گرفتن دكترا، پیدا كردن راهی برای ایجاد ارتباط با نسل جوان بود، چون ایشان به عنوان یك روحانی به مدرك نیازی نداشتند و به خاطر دستیابی به این هدف، تحملشان بسیار بالا بود. كسانی كه در آن دوران همكلاس ایشان یا بعدها شاگردشان بوده‌اند می‌گویند كه گشاده‌رویی و چهره بازشان، از سجایای بارزشان بوده است. شهید مفتح با مهربانی، مدارا، انس گرفتن و نزدیك شدن به دیگران بعد از مدت كوتاهی بر این فضا غلبه و محبت افراد را جلب می‌كردند.

 

تفاوت‌های بارز و جالب پدر شما با سایر روحانیون چه بود؟

 

پدرم زمانی كه تصمیم گرفتند به تهران بیایند و به دانشگاه بروند، در حوزه درس می‌دادند و به شدت از طرف بعضی از روحانیون تحت فشار بودند كه رفتن به دانشگاه در شأن شما که یك روحانی بزرگ هستید، نیست. دانشگاه مركز كفر و الحاد و فسق و فجور است، شما چطور به خودتان اجازه می‌دهید كه آنجا بروید و درس بخوانید؟ شاید این چیزها امروز از نظر ما عجیب و حتی پیش‌پا افتاده باشند، ولی در آن زمان فشار روانی شدیدی وجود داشت و تیپی از روحانیون بودند كه به شدت در مقابل هر‌ اندیشه و نظر نویی كه در حیطه مسائل اسلامی مطرح می‌شد، مقاومت می‌كردند. لابد از مرحوم حاج آقا مصطفی شنیدید كه اینها حتی استكان حضرت امام(ره) را هم آب می‌كشیدند و نعوذبالله سعی داشتند الحاد ایشان را اثبات كنند. به هر صورت این قشر متحجری كه در آن زمان حضور و بروز زیادی داشتند، شرایط را برای امثال پدر من، بسیار دشوار می‌كردند.

 

برخورد ایشان با روشنفكرانی كه مطالعات ناقصی در باب اسلام داشتند و به قول خودشان در پی‌آشتی دین و علم بودند و در بسیاری از موارد به دامان التقاط درمی‌غلتیدند، چه بود؟

 

آن زمان من خودم دانشجو بودم و كاملاً در معرض این جریانات بودم. ایشان با این طیف هم تعامل باز و آشكار و دوستانه‌ای داشتند و به آنها فضا می‌دادند كه بیایند و مسائلشان را مطرح كنند. من یادم هست كه در ماه رمضان سال 55 كه مجالسی در مسجد قبا برگزار می‌شدند و آنها سخنرانی می‌كردند، ایشان بعد از سخنرانی آنها بلند می‌شدند و اگر در صحبت‌های آنها نكات قابل نقدی می‌دیدند، حتماً تذكر می‌دادند. مثلاً مرحوم مهندس بازرگان، در اوج روزهای نزدیك انقلاب در مسجد قبا سخنرانی می‌كردند و نام حضرت امام كه می‌آمد، مردم سه بار صلوات می‌فرستادند. این صلوات‌ها در آن زمان غیر از جنبه تقدس آن یك جور حالت مبارزه و ضدّیت با رژیم را هم داشت و مردم صلوات‌های محكمی می‌فرستادند. مرحوم بازرگان با همان لحن مطایبه‌آمیز همیشگی گفت اگر من جای پیامبر بودم به من برمی‌خورد كه برای من یك صلوات نصفه‌ نیمه‌ می‌فرستید، ولی برای نوه من سه تا صلوات محكم می‌فرستید. شهید مفتح طبق معمول كه تلاش در رفع شبهات داشتند و فی‌المجلس پاسخ می‌دادند، گفتند، «این تذكری كه مهندس بازرگان دادند، اگر مردم می‌گفتند اللهم صل علی خمینی و آل خمینی، پیامبر اكرم حق داشتند دلخور بشوند، ولی چون باز هم صلوات بر پیامبر فرستاده می‌شود، جای دلخوری نیست و به هر بهانه‌ای كه برای حضرت رسول و خاندان ایشان صلوات فرستاده شود، مستحسن است.» می‌خواهم عرض كنم كه ایشان حتی از این نكات هم نمی‌گذشتند. گاهی اوقات هم این بحث‌ها دو طرفه می‌شدند. مثلاً یادم هست كه آقای پیمان می‌رفت پشت‌تریبون سؤال می‌كرد، جواب داده می‌شد و بحث ادامه پیدا می‌كرد، یعنی در فضای مسجد كه قاعدتاً همیشه صحبت‌ها یكطرفه است، یك فضای كاملاً دموكراتیك براساس گفت‌وگو ایجاد می‌كردند. شهید مفتح معتقد بودند كه باید تضارب آرا باشد تا روشنگری صورت بگیرد. بنابراین برخورد ایشان با اینگونه افراد كاملاً باز بود و اجازه می‌دادند‌ كه بیایند و در مسجد قبا صحبت كنند و خودشان هم كاملاً مراقب تأثیرات سوء بعضی از صحبت‌ها و تعابیر بودند و به سرعت اصلاح می‌كردند و لحنشان هم كاملاً مؤدبانه و علمی و خارج از موضعگیری‌های خاص بود.

 

 

كسانی كه برداشت‌های غلط از دین داشتند چند دسته‌اند. عده‌ای همان‌هایی هستند كه‌اشاره كردید و خطر چندانی هم نداشتند، اما عده‌ای بودند كه از ابتدای دهه پنجاه تغییر ایدئولوژیك دادند و بعد هم مشی مسلحانه را در پیش گرفتند. برخورد شهید مفتح با این طیف چگونه بود؟

 

این افرادی كه امروز به سادگی می‌گوییم كه دارای افكار انحرافی یا التقاطی بودند، در آن زمان هر یك برای نسل جوان بتی بودند و اتفاقاً دشواری كار هم در این موارد بیشتر بود، چون هر گونه نقد جدی بر آرای آنها موجب می شد که به منقد هزار جور انگ زده شود، مثلاً شهید مطهری را مستحضر هستید كه پیوسته آماج یكسری تهمت‌ها بودند، بنابراین كار شهید مطهری و شهید مفتح و امثالهم با این دار و دسته دشوارتر بود و باید ظرافت‌های عجیب و غریبی را به كار می‌بردند و در عین حال كه از اصل مبارزه دفاع می‌كردند، باید اینها را هم نقد می‌كردند و یادم هست وقتی كه موردی پیش می‌آمد، شهید مفتح خیلی به سختی حرفش را می‌زدند كه خدای ناكرده دافعه‌ای پیش نیاید و نتیجه عكس نداشته باشد و اینها فراری نشوند. بسیار كار دشواری بود مبارزه با التقاطی‌هایی كه چهره‌شان و بی‌سوادیشان مشخص نبود. اینها به هر حال در قالب كسانی كه مبارزه را شروع كرده و شهدایی هم داده بودند، وجهه خاصی داشتند.

 

دسته دیگری از طرفداران بازاندیشی تفكر دینی كه از همه خطرناك‌تر و در واقع عامل‌ترور ایشان بودند، گروه فرقان هستند. با اینها از چه موقع‌ آشنا شدند؟ آیا از برخورد ایشان با آشوری و گودرزی خاطره‌ای دارید و مثلاً آنها به مسجد قبا می آمدند؟

 

در سال 55 من مسئول كتابخانه مسجد قبا بودم. دانشجو بودم و به این كار علاقه هم داشتم. شهید مفتح چند دقیقه قبل و بعد از نماز در كتابخانه می‌نشستند و ارباب رجوع‌هایی داشتند.

 

عملاً دفتر امام جماعت بود؟

 

یك دفتر هم داشتند، ولی اینجا می‌آمدند و مطالعه می‌كردند و اگر كسی سؤالی هم داشت می‌آمد می‌پرسید. من هم مسئول آنجا بودم و می‌دیدم چه كسانی می‌آیند.

 

مراجعه زیاد بود؟

 

بله، محل مراجعه جوانان بود و كتاب‌های جوان‌پسند هم در كتابخانه بود و سر من خیلی شلوغ بود. مراجعه‌كننده خیلی زیادی داشتیم، طوری كه در سال 56 آمدیم در خیابان سلسبیل در یك سینما شعبه زدیم. سینمای بزرگی بود كه آن را گرفته و به یك كانون فرهنگی تبدیل كرده بودند و ما هم شعبه كتابخانه را آنجا زدیم. یك شب شهید مفتح نشسته بودند كه یك فرد روحانی آمد كه ریش تُنُکی داشت و این توجه مرا جلب كرد. قبل از وقت نماز بود و بعد شهید مفتح برای نماز رفتند.

 

برخوردشان با این فرد چگونه بود؟

 

معمولی بود. سال 56 بود و مسجد قبا خیلی در محافل مبارزاتی مطرح شده بود. بعد از آن كه نماز را خواندند و ما خواستیم سوار ماشین بشویم و برویم، چون هیئت ظاهری این فرد برایم جالب بود، از پدر پرسیدم او كه بود؟ گفتند یك شیخی بود كه می‌خواست در مسجد ما سخنرانی كند. از او پرسیده بودند در كجا درس خواندی؟ گفته بود در مشهد درس خوانده‌ام. پرسیده بودند پیش چه كسی درس خوانده‌ای؟ و متوجه شده‌ بودند كه طرف دارد پرت و پلا جواب می‌دهد و گفته بودند كه اجازه نمی‌دهند برای سخنرانی بیاید. طرف گفته بود پس كلاس بگذارید كه من بیایم و به جوان‌ها درس بدهم. شهید مفتح پرسیده بودند چه كلاسی؟ گفته بود كلاس اسلام ‌شناسی یا چنین چیزهایی. در هر حال شهید مفتح نپذیرفته بودند. این فرد همان گودرزی گروه فرقان بود. بعد هم به مسجدی در قلهك رفت و در آنجا فعالیت می کرد‌. موقعی كه انقلاب پا گرفت این گروه یكسری كتاب چاپ كردند و تفسیر قرآن بیرون دادند، یادم هست تفسیر سوره حمد بود كه بسیار ابتدایی و شعاری و حاكی از بی‌سوادیشان بود، به طوری كه ابتدایی‌ترین مسائل را هم نمی‌دانستند. خیلی شعاری و مبارزاتی نوشته بودند. بالاخره یك گروه جوان بودند كه دور هم جمع شده بودند و فعالیت‌هایی می‌كردند و خیلی كسی توجهی به آنها نداشت، چون به هر حال آن روزها فعالیت گروه‌ها داغ بود.

 

افراد این گروه چقدر به مسجد قبا می‌آمدند؟

 

خیلی نمی‌آمدند. گروه خیلی ریشه‌داری نبودند.

 

بسته هم بودند؟

 

خیلی بسته بودند و در سه مسجد قلهك و نارمك و جمهوری پایگاهی داشتند. گروه خیلی كوچكی بودند كه شاید نهایتاً چهل، پنجاه‌ نفر بیشتر نمی شدند‌. بعدها هم كه مشخص شد كه سازمان منافقین اینها را تجهیز کرده و زمانی كه می‌خواست وارد فاز نظامی شود، از اینها استفاده كرده بود.

 

گروه فرقان با منافقین رابطه نزدیك داشتند؟

 

این طور شنیدم.

 

از چه موقع مخالفتشان با شهید مفتح جنبه خصمانه به خود گرفت؟

 

در دادگاه، یاسینی نامی بود كه می‌گفت در هفده شهریور رفتم و دیدم كه این همه جوان كشته شده‌اند و به بهشت‌زهرا رفتم و جنازه‌های جوان‌ها را دیدم و ‌از همان جا كینه آقای مفتح را به دل گرفتم و گفتم كسی كه به خاطر جاه‌طلبی‌هایش این همه جوان را به كشتن بدهد، باید تاوانش را پس بدهد.

 

هفده شهریور چه ربطی به شهید مفتح داشت؟ به خاطر نماز عید فطر و راهپیمایی‌های بعد از آن بود؟

 

شاید به خاطر نماز عید فطر و راهپیمایی منجر به هفده شهریور بود، در هر حال چنین چیزی را مطرح می‌كردند و می گفتند كه ما كینه‌شان را به دل گرفتیم. رئیس دادگاه آیت‌الله انواری بودند. همین حرف‌ها در مقاطع دیگر به شكل‌های دیگری هم زده شدند.

 

یعنی با ایشان دعوای شخصی نداشتند؟

 

ابداً، شهید مطهری را هم همین‌ها‌ ترور كردند. من معتقدم پشت سر اینها یك جریان قدرتمند با برنامه‌ریزی دقیق قرار داشت، یعنی بنا بود این افراد ‌ترور شوند. بنیه‌ و بضاعت علمی نداشتند. یكسری جوان‌های احساساتی بی‌سواد مثل گودرزی بودند. حتماً پشت سر اینها جریانی بود. شنیدم در سفارت امریكا هم اسنادی درباره آنها كشف شد، ولی خود اینها آدم‌های بسیار احمقی بودند. آقای انواری از قاتل شهید مطهری پرسیدند، «تو چه شناختی از ایشان داشتی و بر چه مبنایی ایشان را‌ ترور كردی؟» جواب داد، «دو روز قبل از اینكه ایشان را بكشم، رفتم و پرسیدم كیست و او را به من نشان دادند!» یعنی شعور و فهم در این حد! احمق‌تر و پایین‌تر از چیزی كه بشود تصورش را كرد. یكی از وجوه مظلومیت كسانی كه توسط اینها‌ ترور شدند، همین وجه حماقت و كودنی اینهاست.

Dr Mofateh2

یكی از ویژگی‌های بارز شهید مفتح توانایی در ایجاد ارتباط با جوانان، نخبگان و در عین‌حال روحانیون سنتی و از سوی دیگر مردم عادی است. این توانایی چگونه برای ایشان حاصل شده بود؟

 

یادم هست مقام معظم رهبری در سال 64 در سالگرد شهادت شهید مفتح در دانشكده الهیات سخنرانی داشتند و به نكته‌ای ‌اشاره كردند كه شاید بهترین پاسخ برای سؤال شما باشد. ایشان فرمودند، «شهید مفتح هنری داشت كه پیچیده‌ترین مسائل علمی و سیاسی و فلسفی را به زبان مردم عادی و همه فهم بیان می‌كرد. » واقعاً همین‌طور بود. من می‌دیدم كه مردم از طبقات مختلف اجتماعی و فرهنگی از جمله دانشجوها و طبقات عادی مثل سبزی‌فروش و امثالهم از یك سو و از سوی دیگر رهبران فكری جامعه و افراد سطح بالای علمی و سیاسی در اطراف ایشان بودند و ایشان به راحتی با همه ارتباط برقرار می‌كرد و با هر كسی به زبان خاص خودش سخن می‌گفت. اینكه مسجد قبا توانست در مبارزات مركزیتی پیدا كند، بخش اعظمش به این هنر ایشان برمی‌گردد. ایشان با زبانی بسیار معمولی می‌توانست منظورش را بیان كند. من در مسجد قبا شاهد بودم كه مثلاً بقال محل می‌آمد و مردم عادی كه نیازها و سؤالات بسیار پیش‌پا افتاده‌ای داشتند و ایشان با دقت و توجه فراوان گوش می‌دادند و وقت می‌گذاشتند و با محبت و با احترام به كارشان رسیدگی می‌كردند و الحمدلله خداوند این هنر و توانایی را در نهاد ایشان نهاده بود.

 

بعد از انقلاب به عنوان امام جماعت مسجد قبا و در عین حال یكی از چهره‌های شناخته شدة انقلاب، چقدر توانستند این موقعیت را حفظ كنند؟

 

ایشان اصرار داشتند كه امامت جماعت مسجد قبا را همچنان حفظ كنند و با اینكه مسئولیت‌ها و مشغله‌های بسیار فراوانی داشتند، حتی صبح را هم اصرار داشتند كه به مسجد بروند و نماز جماعت را برگزار كنند. یكی، دو بار خود من به ایشان گفتم كه شما دیشب تا دیروقت بیدار بودید و كار كردید، بگذارید فرد دیگری نماز صبح را در مسجد اقامه كند. ایشان جواب دادند، «ما آخوند هستیم. آخوند جایش در مسجد است.‌تریبونی كه ما باید از آنجا صحبت كنیم، مسجد است. در جای دیگر غیر از مسجد زیاد نباید با مردم حرف بزنیم. مردم باید در مسجد حرفشان را بزنند. » ایشان بعد از انقلاب مدت كوتاهی زنده بودند و اصرار عجیبی داشتند كه ارتباطشان را كماكان با لایه‌های مختلف مردم حفظ كنند و یادم هست وقتی بعد از شهادت شهید مطهری برای ایشان محافظ گذاشتند، بسیار از این بابت ناراحت بودند و می‌گفتند به این شكل، مردم ما را به چشم دیگری نگاه می‌كنند و جدای از خود می‌بینند. آنها كه قبلاً ما را امین خود می‌دیدند، حالا دیگر آن‌طور نمی‌بینند و احساس می‌كنند اختلالی در ارتباط ما با آنها ایجاد شده است. ایشان مصرّانه ارتباط خود را با مردم، به خصوص از جایگاه مسجد، حفظ می‌كردند و می‌گفتند ما باید از ‌تریبون مسجد با مردم عادی صحبت كنیم. با سایر مردم از جمله دانشجوها، روشنفكرها، سیاستمداران و امثالهم از‌‌تریبون‌های دیگر هم می‌شود حرف زد، ولی با مردم عادی باید از ‌تریبون مسجد و از جایگاه امام جماعت آنها حرف بزنیم. متأسفانه برخی از مسئولان كسر شأن خود می‌دانند كه امام جماعت یك مسجد باشند، ولی شهید مفتح هیچ شأنی را بالاتر از این نمی‌دیدند و اصرار داشتند كه ما باید خیلی عادی باشیم، خیلی عادی با مردم حرف بزنیم، به حرف‌ها و درددل‌هایشان گوش بدهیم و اصولاً جایگاه ما اینجاست.

 

شهید مفتح از شدائد و مشكلاتی كه هنگام دستگیری‌ها و زندان‌ها برایشان پیش می‌آمد، چقدر برای شما صحبت می‌كردند؟

 

خیلی كم. من تا قبل از پیروزی انقلاب تقریباً چیزی درباره این شدائد نمی‌دانستم. بعد از پیروزی انقلاب تا شهادت ایشان هم كه با آن همه مشغله، فراغتی حاصل نشد كه از ایشان سؤال كنم. گمان می‌كنم به این دلیل كه ایشان نمی‌خواستند ما از زندان و تعقیب بترسیم تا قبل از پیروزی انقلاب هیچ حرفی از این مسائل با ما نزدند، ولی بعد از انقلاب گاهی مطالبی را می‌گفتند. یك بار گفتند من معنی الا بذكرالله تطمئن‌ القلوب را تا زندان نرفتم، نفهمیدم كه انسان چگونه با ذكر خدا اطمینان قلب پیدا می‌كند، آن هم در جایی كه ارتباط انسان با تمام دنیا قطع است و دشمن بر تمامی وجوه زندگی انسان تسلط دارد، می‌خواهد شما را شكنجه بدهد و حتی بكشد و كاملاً در مقابل او بی‌پناه هستیدو دائماً در این تشویش كه نكند در این كشاكش‌ها مطلبی را كه نباید بگویید، بگویید یا ‌اشتباهی بكنید. من در آن فشار و سختی عجیب متوجه شدم كه یاد خدا، ذكر خدا و نماز به انسان اطمینان قلب می‌دهد و می‌تواند مقاومت كند. در هر حال به یاد ندارم كه خیلی در مورد آزارهایی كه در زندان دیده بودند با ما حرفی زده باشند و علت هم همان بود كه به هر حال ما هم در جریان مبارزه بودیم و احتمال داشت به زندان بیفتیم و ایشان نمی‌خواستند كه ما دچار نگرانی و هراس شویم.

 

زندان تا چه حد در ارتقای بینش ایشان نسبت به گروه‌های مبارز از طیف‌های مختلف تأثیر داشت؟

 

یكی از مرزهایی كه زندانیان سیاسی مسلمان با دیگران در آنجا قائل می‌شدند مرز بین آنها و ماركسیست‌ها بود و آنها را نجس می‌دانستند و با آنها اختلاط نمی‌كردند. شهید مفتح می‌گفتند كه افرادی مثل آقای ربانی و آقای هاشمی، كاملاً خودشان را از آنها جدا كرده بودند و از نظر غذا خوردن و امثالهم كاملاً مثل یك آدم نجس با آنها برخورد می‌كردند. یكی از ملاك‌های شناخت این بود. شهید مفتح بیشتر روی جنبه‌های مثبت افراد تكیه می‌كردند و اینكه زیر شكنجه چقدر مقاومت كرده و امثالهم. من خیلی به یاد ندارم كه ایشان از نقاط ضعف كسی صحبت كرده باشند.

 

در برخورد با ساواكی‌ها در بیرون از زندان، آنها را چگونه مدیریت می‌كردند؟

 

احساس می‌كنم از اواخر سال 55 و اوایل سال 56 كاملاً‌ آشكار و حتی خشن با ساواك برخورد می‌كرد و مبارزاتشان علنی بود. دست‌كم از این سال به بعد مصلحت و سكوت در كارشان نبود. یادم هست بعد از مراسمی چون نماز عید فطر معروف، از بلندگو اعلام شد كه مردم هیچ مراسمی نداریم و متفرق شوید. بارها چنین وضعی پیش می‌آمد كه می گفتند برنامه تمام شد و التماس دعا، بروید به خانه‌هایتان، ولی آن روز بعد از نماز، راهپیمایی شروع شد و ایشان جلوی جمعیت راه افتاد. رئیس كلانتری با بلندگو آمد جلو و گفت، «حاج آقا! شما به مردم بگویید كه متفرق شوند و بروند. » شهید مفتح با تغیّر گفتند، «بروگمشو مردك!» و او را عقب زدند و در همین حد هم حفظ ظاهر نكردند. برخورد در این سال‌ها كاملاً روشن و‌ آشكار بود.

 

شهادت پدر تا چه پایه در زندگی شما تأثیر گذاشت؟

 

دو تأثیر عمده. یكی همان تأثیر عاطفی پدر و فرزندی است كه كسانی كه تجربه‌ كرده‌اند می‌دانند كه انسان ناگهان احساس می‌كند در خلئی رها شده است و به شكل‌های مختلف هم تأثیرات مختلفی دارد. مثلاً كسی كه بیمار باشد، انسان به تدریج آمادگی ذهنی پیدا می‌كند و خانواده آماده است، ولی كسی كه زندگی عادی دارد و ناگهان خبر شهادتش را می‌شنوید، خیلی تكان دهنده است. ضربه روحی و عاطفی بسیار بزر گی بود. تأثیر دیگر این شهادت این بود كه من و برادرهایم احساس می‌كردیم كه ما باید حتماً رفتار اجتماعیمان را طوری تنظیم كنیم كه به عنوان فرزندان شهید مفتح زینتی برای ایشان باشیم و همین مسئله بسیاری از حركات اجتماعی ما را شکل داد و لذا شما در مورد هیچ یك از فرزندان شهید مفتح نمی‌بینید كه در یكی از این مناقشات اجتماعی وارد شده باشند یا شبهاتی كه در مورد فرزندان بعضی از بزرگان مطرح هست، ‌در مورد فرزندان ایشان مطرح شده باشد و این به خاطر تحفّظی بود كه بین خودمان قرار گذاشتیم و طوری رفتار كردیم كه خدای نكرده خدشه‌ای به‌شأن و كرامت پدرمان وارد نشود و ذهنیت منفی نسبت به ایشان در جامعه ایجاد نشود.

 

 


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31