رهايي از تو هم (17)

به قلم عضو سابق سازمان مجاهدين خلق

 

Maryam Rajavi Terorist

دستگير شدم به راحتي!

به هر حال در پاييز سال 62 يعني اواخر فعاليت هسته مقاومت ما،خبر دار شديم كه يكي ديگر از اعضاي اصلي هسته به نام ح. نوري دستگير شده است. ولي بازهم خوش خيالي ناشي از تبليغات كاذب سازمان، باعث شده بود كه هيچ گونه احساس خطري به ذهن خود راه ندهيم و بدون آنكه كوچكترين مسائل امنيتي را در نظر بگيريم، حتي قرارهاي قبلي خود را منسوخ نكرديم و برنامه هاي روتين خود را ادامه داديم.

به خاطر دارم در آن روزها اين گونه تبليغ مي شد كه سازمان در موقعيت هواداري ميليوني از طرف مردم قرار دارد و فقط كافي است توسط هسته هاي مقاومت حركتي صورت پذيرد، آن وقت ديگر همگي خود به هواداري سازمان به خيابان ها خواهند آمد و كار را تمام مي كنند!!

به پشتيباني همين تصورات خيالي بود كه ما هم در هسته هاي مقاومت، چندان در پي رعايت مسائل امنيتي نبوديم و مانند كبكي كه سرش در زير برف است، فقط بر پايه همان توهم هاي خويش حركت مي كرديم. ما ساده انديشانه فكر مي كرديم، سازمان در آن سوي مرزها در فكر تشكل بخشيدن به اين هسته هاي مقاومت است، در حالي كه هنوز باور نداشتيم عملاً نيروهاي رده بالاي خود (كه به آنها نيروهاي كيفي لقب داده بود) را از كشور خارج كرده است و ما فقط در نگرشش قربانياني بيش نيستيم. بعداً متوجه شدم كه سازمان و رهبري خيانتكارش بابت همين قربانيان و ادعاي اينكه هسته هاي مقاومت در ايران فعال هستند، چه امتيازهاي دلاري كلاني كه از اربابان امپرياليستش در آمريكا و كشورهاي اروپايي و رژيم هايي مانند اردن و عراق نگرفت و چه جنايت هايي كه بابت اين امتيازات، در حق آزادي و استقلال كشور روا نداشت. (57)

در آن روزها هم شوراي مركزي سازمان مانند هميشه كوچكترين اهميتي براي نيروهاي هوادارش قائل نبود و پس از دو سال و نيم مبارزه مسلحانه با نظام جمهوري اسلامي و عدم تحقق وعده هاي دو ماهه و

سه ماهه به هوادارانش، در واقع طرح ديگري براي ارائه و پاسخ به اعضا و هواداران سازمان نداشت. به هر حال در اواخر پاييز 62 بود كه خبردار شدم كل هسته مقاومت لو رفته است و اعضا يكي يكي دستگير مي شوند. تنها راه گريز، فرار از كشور بود. با اينكه تا آن موقع يك نيروي علني به حساب مي آمدم، (58) قرار شد كه در خانه يكي از هواداران به نام «زهرا - و» چند روزي مخفي شوم و سپس به وسيله قاچاقچيان و از طريق مرز غربي از كشور خارج شوم. مبلغي پول به عنوان پيش پرداخت، به رابط قاچاقچيان دادم و منتظر روز موعود شدم. علائم سلامتي و شناسايي از طريق همان رابط مشخص شد و همه موارد براي فرار من از كشور آماده شد. هنگام اجراي اولين قرار موعود، طرف مورد نظر پيدايش نشد. حالا تعجب مي كنم كه چقدر سازمان، اعضايش را نسبت به رعايت موارد امنيتي ضعيف نگه مي داشت كه حتي به بديهي ترين مسائل، شك نمي كردند و مانند آن روز نگارنده، به خود مي گفتند كه حتماً مسئله مهمي اتفاق نيفتاده است!

واقعاً نمي دانم چرا روز بعد، قبل از بررسي كردن هرنوع علامتي، باز به سر همان قرار ديروز در خيابان آپادانا (خرمشهر) رفتم!! طبيعي بود كه هيچ شماره تماسي نداشتم و آنها بايستي با من قرار مجدد مي گذاشتند. اما اين هم طبيعي بود كه وقتي قرار انجام نشود، آن هم بدون هرگونه تماس بعدي، قطعاً قرار لو رفته است.

اما بازهم، سر قرار رفتم. در اولين مرحله پيمودن خيابان محل قرار، هيچ كسي علامت شناسايي من را كه جعبه شيريني در دست راست و مجله اي در دست چپ بود، پاسخ نداد. براي بار دوم شروع به پيمودن خيابان كردم. گرسنه بودم و از دستفروشي، يك بسته شكلات خريدم و دوباره به راه رفتن پرداختم. (اين هم يكي ديگر از موارد عدم رعايت مسائل امنيتي بود، گويي مي خواستم آن قدر در آن خيابان بچرخم و رفت و آمد كنم كه بيايند و دستگيرم كنند و يا شايد ديگر راه بازگشتي برايم نمانده بود. ) هميشه وقتي آن صحنه را پيش خود مجسم مي كنم، مي بينم كه خيلي ساده لوحانه آن قرار را اجرا مي كردم. حالا كه فكر مي كنم، به اين نتيجه مي رسم كه انگار نيرويي درونم مي گفت آن قرار را دوباره اجرا نمايم، حتي اگر دستگير شوم. انگار اصلاً خسته شده بودم از آن همه اميدهاي بيهوده و مخفي كاري و شعارهاي پوچ. شايد از همين رو بود كه وقتي روز بعد در دومين بار پيمودن خيابان محل قرار، شخصي مقابلم ظاهر شد و گفت «خيلي آروم سوار شو» و من را به سمت يك اتومبيل پژوي سبز رنگ كه درونش 2 نفر ديگر هم نشسته بودند، هدايت كرد، هيچ مقاومتي نكردم، حتي از او نپرسيدم «چرا؟» يا «شما چه كسي هستيد و از كدام نهاد يا ارگان آمده ايد؟». خيلي آرام، همان طور كه خواسته بود، سوار شدم و در صندلي عقب در كنار همان شخص جاي گرفتم كه خيلي مشكوك وراندازم مي كرد. اتومبيل حركت كرد، آرامش خاصي داشتم، انگار هيچ اتفاقي نيفتاده است، انگار كه اصلاً قرارم با همين افراد بوده است كه بعداً فهميدم از نيروي ضربت دادستاني انقلاب اسلامي تهران هستند.

اولين سؤالي كه از من كردند اين بود كه «با اون پيرمرده چي رد و بدل كردي؟» گفتم «هيچي» و صحبت تمام شد. همين باعث شد كه فكر كنم اشتباهي من را بازداشت كرده اند. هنوز بسته شكلات در دستهايم بود. از يكي شان پرسيدم كه مي توانم آن را بخورم؟ و او موافقت كرد. بعدا فكر كردم چرا آنها به اين راحتي اجازه دادند كه محتويات يك بسته ناشناخته را بخورم. در حالي كه مي توانست سيانور و يا ماده سمي باشد. به خاطر مي آورم در دوران شاه، ساواك در هنگام دستگيري اعضاي سازمان، در ابتدا دهان آنها را جستجو مي كرد و با خشونت زير زبان شان را مي كاويد تا مبادا قرص سيانور در اختيار داشته باشند و آن را ببلعند، ولي آن روز گروه بازداشت كننده من (كه به اصطلاح در آن زمان مسئول يك هسته مقاومت به عنوان بالاترين نهادهاي داخل كشور سازمان مجاهدين بودم) نه تنها دهان و زير زبان من را نگشت، بلكه حتي به سهولت اجازه داد كه شكلاتي را كه در اختيار داشتم بخورم. يعني ساده ترين مفهوم برخورد مذكور اين بود كه آنها از زير و بم فعاليت ها و شخصيت من باخبر بودند. مي دانستند كه با خود سيانور حمل نمي كنم و اساساً اهل اين برنامه ها نيستم. مي دانستند كه در هنگام دستگيري مقاومت و يا فرار نخواهم كرد و از همين رو تنها يك نفر براي دستگيري من از اتومبيل خارج شده بود(معمولاً براي جلوگيري از فرار متهم، دو يا سه نفر براي دستگيري او اقدام مي كنند) و درون اتومبيل هم همان يك نفر بغل دستم نشسته بود (برخلاف دستگيري هاي معمول كه بايستي جهت ممانعت از هرگونه اقدام احتمالي متهم، دو نفر نگهبان در دو طرف وي قرار گيرند) در حالي كه طرف ديگرم در قفل نشده اتومبيل وجود داشت. و به اين طريق بود كه با همان اتومبيل وارد زندان اوين شديم، درحالي كه مسافتي پيش از آن چشم بند زدم و سرم را روي زانوانم خم كردم، اما به خاطر ندارم كه از كجا متوجه شدم وارد زندان اوين شده ام.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

57- براي اطلاع به خاطرات احمدعلي مسعودانصاري كه با عنوان «پس از سقوط» توسط انتشارات اطلاعات به چاپ رسيد، مراجعه فرماييد.

58- نيروهاي علني سازمان، آنها بودند كه با اسم و رسم حقيقي زندگي مي كردند و در ظاهر به زندگي معمولي و روتين هميشگي خود مشغول بودند، اما در اصل همه اينها تنها محملي براي فعاليت هاي سازماني بود ولي نيروهاي مخفي، نيروهايي به شمار مي آمدند كه محل زندگي و كار اوليه خود را رها كرده و در مكان ديگري با نام مستعار و شغل پوششي به فعاليت ادامه مي دادند.

 


مطالب پربازدید سایت

مردم آلبانی استرداد و خروج اعضای گروهک منافقین را از دولت خود مطالبه کنند

دادگاه رسیدگی به اتهامات سرکردگان گروهک تروریستی منافقین آغاز شد

سوم اردیبهشت سالروز ترور شهید سپهبد محمدولی قرنی؛

روایت تنها شاهد اولین ترور

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار جمعی از جوانان و نوجوانان بهشهری:

حیات رژیم صهیونیستی وابسته به ترور است

فرزند شهید آقامیری می‌گوید منافقین باید به اشد مجازات محکوم شوند

فرزند شهید ترور: منافقین به اشد مجازات محکوم شوند

جدیدترین مطالب

سوم اردیبهشت سالروز ترور شهید سپهبد محمدولی قرنی؛

روایت تنها شاهد اولین ترور

فرزند شهید آقامیری می‌گوید منافقین باید به اشد مجازات محکوم شوند

فرزند شهید ترور: منافقین به اشد مجازات محکوم شوند

مردم آلبانی استرداد و خروج اعضای گروهک منافقین را از دولت خود مطالبه کنند

دادگاه رسیدگی به اتهامات سرکردگان گروهک تروریستی منافقین آغاز شد

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار جمعی از جوانان و نوجوانان بهشهری:

حیات رژیم صهیونیستی وابسته به ترور است

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار با خانواده شهید کامیاب مطرح کرد:

مجازات منافقین را در محاکم بین المللی نیز دنبال خواهیم کرد

بنیاد هابیلیان (خانواده شهدای ترور کشور)

باز هم تروریسم و باز هم کاپشن صورتی

حمله تروریستی به سه نقطه شهرستان چابهار و راسک

تعداد شهدای حمله تروریستی به راسک و چابهاربه 16 نفر رسید

فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31

دانلود فیلم های تروریستی ایران و جهان