وحید زمانینیا در سال 1371 در شهر ری متولد شد. با ورود به دانشگاه امام حسین (ع)، دورههای آموزشی این یگان را پشت سر گذاشت و به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد. از سال 94 بهصورت داوطلبانه و پیوسته در جبهههای دفاع از حرم اهل بیت و دفاع از مسلمانان و مظلومان در کشور سوریه حضور داشت تا اینکه بهعنوان محافظ فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران؛ سردار سرلشکر قاسم سلیمانی انتخاب شد.
پس از حدود دو سال که بهعنوان یکی از اعضای تیم حفاظت سرلشکر سلیمانی خدمت کرد در یکی از سفرهای منطقهای این سردار قهرمان سپاه اسلام که عازم کشورهای لبنان، سوریه و عراق بود، در تاریخ 13دی1398 پس از ورود به عراق و هنگام خروج از فرودگاه بغداد بر اثر حمله موشکی پهپادهای آمریکایی به خودروی حامل سردار سلیمانی و همراهانش به شهادت رسید.
پیکر پاک شهید زمانینیا در کنار سایر شهدای این واقعه تروریستی، پس از تشییع باشکوه در شهرهای کاظمین، بغداد، کربلا و نجف در کشور عراق به ایران وارد شد و در شهرهای اهواز، مشهد، تهران و شهر ری مورد استقبال و تشییع تاریخی مردم ایران قرار گرفت و در تاریخ 17دی1398 که با دومین ماهگرد ازدواجش مقارن شده بود در حرم حضرت عبدالعظیم حسنی شهر ری به خاک سپرده شد.
آنچه در ادامه خواهید خواند مروری است بر زندگی و احوالات شهید وحید زمانینیا در گفتوگو با خانواده و دوستان او:
خانه شهید زمانینیا در شهر ری از همیشه شناختهشدهتر است. حتی اگر بدون نشانی دقیق به این شهر بروی باز هم با سؤال از مردم میتوانی خودت را به خانه شهید زمانینیا برسانی. سر کوچه حجله قرار دادهاند و جوانان در ایستگاه صلواتی به کسانی که برای سرسلامتی به آنجا میآیند چای داغ میدهند. در این قسمت از شهر شور و حال خاصی برپاست.
فرزندم عاقبت به خیر شد
وحید در سال ۷۱ در محله اتابک تهران به دنیا آمد و شش سال بعد همراه خانوادهاش به شهر ری آمد و تا لحظه شهادت در آنجا زندگی کرد. پدر شهید میگوید: «وحید خیلی فرزند خوبی بود. او نمونه کامل فرزند صالح بود که خدا نصیبمان کرد. چندسال در سوریه بهعنوان مدافع حرم حضور داشت تا اینکه توسط حاج قاسم سلیمانی بهعنوان همراه و محافظ انتخاب شد».
او ادامه میدهد: «دلتنگ فرزندم هستم، اما از اینکه بهشهادت رسید ذرهای احساس پشیمانی نمیکنم. خدا را شکر میکنم که فرزندم با شهادت عاقبت به خیر شد. وحید از سال ۹۴ در سوریه حضور داشت و به دست نیروهای تکفیری شیمیایی شده بود. البته هیچکس حتی خانوادهاش هم از این موضوع اطلاعی نداشتند».
پدر شهید میگوید: «چهل روز پیش که برای پیگیری مراحل درمانی به اصفهان رفت از اینکه وحید شیمیایی شده با خبر شدیم. ریه وحید عفونت کرده بود و برادرش که میدانست به خواسته او به کسی چیزی نگفته بود.»
دامادیاش را ندیدم
پدر شهید میگوید: «قرار بود شب یلدا طبق رسم دیرینه ایرانیها برای همسر وحید مهمانی بگیریم، اما به دلیل اینکه ماموریت بود مخالفت کرد. البته بعد از آن هم قرار شد این کار را انجام دهیم، اما به دلیل مشغله کاری وحید این اتفاق نیافتاد». پدر شهید در ادامه تعریف میکند: «فقط برای نو عروسم که ۲ ماه از عقدشان میگذشت ناراحتم.»
وقتی به خانه شهید میرسیم خانواده شهید با خودرو به طرف فرودگاه میروند تا راهی اهواز و مشهد شوند. جمعیت زیادی در کوچه پراکنده هستند که حرف مشترک همه آنها درباره شهید زمانینیاست.
رامین محسنی از بچه محلها و دوستان قدیمی شهید میگوید: «۲۶ سال سابقه رفاقت با وحید را داشتم که به همین دلیل با اطمینان کامل میگویم نمونه بود. در همه این سالها به یاد ندارم که در رفاقت بیمعرفتی کرده باشد».
بچه هیئتی بود
وحید یک عمر نوکری امام حسین (ع) را کرد و بین اهل محل به بچه هیئتی شناخته میشد. رامین تعریف میکند: «برای انجام کارهای هیئت همراه بود و از هیچ کمکی دریغ نمیکرد. هر وقت میخواستیم برای دهه محرم هیئت بر پا کنیم، وحید قبل از همه بچههای محل میآمد و بعد از همه میرفت». او ادامه میدهد: «از کودکی با وحید رفیق بودم و در همه این سالها کاری نکرد تا من را ناراحت کند. شاید من او را ناراحت کرده باشم، اما او هیچوقت چنین کاری را نکرد».
روی دست مردم کربلایی شد
در بین صحبتهای ما مردم به خانه شهید میآمدند تا به بازماندگان دلداری بدهند. جالب این بود که پیرمردهای محل همه گریان بودند. رامین توضیح میدهد: «وحید خیلی مردمدار بود. اهل کار خیر بود، اما پنهانی. خوب به یاد دارم که همیشه میگفت برای کار خیر همین که خدا بداند کافی است و نیازی نیست بندهاش چیزی بداند. اما من غیرمستقیم خبر داشتم که به خیلیها کمک میکرد و شخصیتش طوری بود که اگر میفهمید کسی گرفتار است از هیچ کمکی دریغ نمیکرد». وحید قرار بود به کربلا برود که رامین در اینباره تعریف میکند: «۲۰ روز پیش که برای آخرین بار او را دیدم گفت اگر حاج قاسم اجازه بدهد میخواهم به کربلا بروم. اما قسمت این بود که وحید روی دستان مردم کربلایی شود. قبل از آخرین بار که برود با هم عکس انداختیم که در گوشی تلفن همراه او باقی ماند. خیلی دوست دارم آن عکس را دوباره ببینم».
سردار دلها انتخابش کرد
وحید از محافظان حاج قاسم بود. رامین میگوید: «بیخود نبود که حاجی، وحید را انتخاب کرد. وحید از همه نظر نمونه و بسیار به حاج قاسم نزدیک بود. هر جا که حاج قاسم حضور داشت وحید هم همانجا بود». وحید تازه عقد کرده بود و میخواست همین روزها دست همسرش را بگیرد تا سر زندگیاش برود.
دلتنگ وحیدم
رامین خاطرات فراوانی بعد از سالها رفاقت با وحید زمانینیا دارد. سالها رفاقت با وحید باعث شده تا حالا در نبود رفیق دیرینهاش حسابی دلتنگ باشد. او میگوید: «رفیق این رسمش نبود. دلم خیلی برات تنگ شده. سلام منو به ارباب برسون». بغض سنگینی در گلوی رامین نشسته که توان ادامهدادن را از او گرفته است.
خداوندا، این قربانی را از ما قبول کن
در میان همه رفتوآمدها برای تسلیت گفتن به خانه شهید، تبریک و تسلیتها نوشتهای مقابل ورودی خانه شهید توجهام را جلب میکند. «اللهم تقبل منا هذا القربان؛ خداوندا! این قربانی را از ما بپذیر» این متن علاوه بر عزت نفس خانواده شهید به همه اعلام میکند که شهادت ملت ما را بیدار میکند.