تعقیب و گریز زنی که می‌خواست همسر جدید رجوی شود

1400080809420111123930494

کتاب «از جولان تا جماران» که به قلم مهدی عبداله‌زاده نوشته شده و قرار است توسط انتشارات زمزم هدایت منتشر شود، روای داستان زندگی سردار رشید سپاه اسلام، حاج ابوعلی خجسته‌منش از زبان خانواده، همرزمان و همراهان است. کتاب تلاش دارد از چند وجه به زندگی یکی از افراد تأثیرگذار در جریان جنگ تحمیلی و پیروزی انقلاب اسلامی بپردازد.

 

شهید خجسته‌منش یکی از بازاریان و کسبه تهران بود که در کسوت یک راننده کامیون، از راه زمینی به لبنان سفر می‌کند و در معیت شهید چمران، دوره‌های چریکی را آموزش می‌بیند. از سوی دیگر، شهید خجسته‌منش از افراد تأثیرگذار در شکل‌گیری جریان‌های مذهبی در بازار بود. در کنار این فعالیت‌ها که منجر به پیروزی انقلاب اسلامی شد، نقش شهید در بیت امام(ره) به عنوان یکی از محافظان ایشان نیز پررنگ است.

 

بخش دیگر خاطرات شهید خجسته‌منش به حضور وی در جبهه‌ اختصاص دارد؛ او که همانند بسیاری دیگر از مردان و زنان این سرزمین بر حسب وظیفه و امر امام(ره)، در خط مقدم حضور داشت، در عملیات خیبر مفقود می‌شود و پس از شکنجه در زندان‌های مخوف صدام، به شهادت‌ می‌رسد. عوامل رژیم بعث پیکر مطهر شهید را در قبرستان الکرخ بغداد، در حوالی کاظمین دفن می‌کنند. پیکر مطهر این شهید والامقام با تلاش کمیته بین‌المللی صلیب سرخ جهانی تفحص و در 17 تیرماه 76 پس از حدود 14 سال دوری از وطن در قطعه 29 بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.

 

کتاب «از جولان تا جماران» خرده‌روایت‌های متعددی از دوستان و نزدیکان شهید را روایت می‌کند که مخاطب با مطالعه آن، با شخصیت و فداکاری‌های او آشنا می‌شوند. نویسنده این کتاب، پیشتر «از جولان تا جماران» را گنجی توصیف کرده است که پس از چند دهه پیدا شده و حرف‌های جدیدی برای نسل جوان دارد.

 

این کتاب قرار است به زودی توسط انتشارات زمزم هدایت منتشر شود و در دسترس علاقه‌مندان قرار گیرد. در ادامه بخشی از خاطرات این کتاب را به روایت کمال وزیری را می‌خوانید؛ خاطره‌ای که به نقش شهید خجسته‌منش در شناسایی نیروهای منافقین و خنثی کردن توطئه‌های آنها اشاره دارد:

 

«از جمله پرونده‌هایی که کار کردیم، رصد فعالیت‌های منافقین ابریشمچی با موسی خیابانی بود. موسی خیابانی یک خانمی را معرفی کرده بود که زن مسعود رجوی بشود، آن خانم ورزشکار بود. من و ابوعلی رفتیم سر وقت سوژه‌ مرتبط با این موضوع، گفته بودند روی این سوژه مستقر بشویم.

 

یک نفر از تیم ما مریض شد و آن روز نتوانست با ما بیاید. محل تعقیب و مراقبت در یکی از کوچه‌های محله پاسداران تهران بود. یک آقایی آنجا بود که با چند نفر دیگر داشتند کار بنایی می‌کردند. فکر می‌کردیم کارگری می‌کند. اما بعد متوجه شدیم که تحت پوشش کارگری دارد از یک کیوسک تلفن، تماس می‌گیرد. رفتم بغل کیوسک تلفن ایستادم. گفت بعدازظهر می‌آیم سر قرار، فکر می‌کنم قرارشان سمت پارک ساعی و آن اطراف بود. من و ابوعلی بعدازظهر با یک موتورسیکلت رفتیم. سوژه رفت سر قرار با یک خانم، نگاه کردیم دیدیم که خانم ورزشکار، محجبه، خوش‌چهره، جوان و قد بلند است.

 

تا اون موقع فکر می‌کردیم عمله سوژه نیست، چون سه روز فقط کارگری می‌کرد تا جلب توجه نکنه، ولی بعد فهمیدیم که با یک سوژه پیچیده مواجهیم. بعد از انجام ملاقاتشان، خانم شروع کرد به ضد تعقیب زدن، تاکسی گرفت رفت سمت یوسف‌آباد بعد پیاده و سوار اتوبوس شد. دوباره رفت یک تاکسی از آژانس گرفت، ما با موتورسیکلت دنبالش بودیم. رانندگی ابوعلی حرف نداشت. با مهارتی ستودنی در همه حال، ضمن رعایت قوانین، فاصله و اصول تعقیب و مراقبت، بدون ایجاد حساسیت برای سوژه، چراغ‌های راهنمایی و رانندگی را مدیریت کرد. در آن شلوغی‌های پایتخت هرگز سوژه را گم نکرد.

 14000810110808636239478510

آن خانم رفت سمت سرسبیل و وارد خانه‌ای شد. نشانی خانه را هم درآوردیم. از همه مکان‌ها و اشخاص مرتبط از جمله این خانم در مراحل مختلف عکس تهیه کرده بودیم. جزئیات مأموریت را به مسئول بالاتر گزارش کردیم. کارشناس پرونده گفت: «به احتمال قوی، این همان خانمی است که قراره زن مسعود رجوی بشه و ما دنبالش بودیم».

 

عکس آن خانم را که دیدند گفتند: «چهره‌اش خیلی آشناست». دستور داده شد روی آن به صورت تخصصی کار شود. بعدها مشخص شد، آن خانه‌ای را که شناسایی کرده بودیم، خانه تیمی منافقین بوده است.

 

تمام این زحمات منجر به دستگیری چند نفر از جمله سرپل و هسته اصلی‌شان و در نهایت نابودی و خواری آنها شد.»


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31